شيخ جعفر مجتهدي(ره)8

شيخ جعفر مجتهدي(ره)8

در آن سفره غیر از خون نمی دیدم!

این خانه مناسبی نیست !

فلانی سیر برزخی خود را آغاز کرده است!

شنیدن ذکر جمادات

ایشان معاف می شود

تصرف در زمان

مردی از تبار سلمان

در آن سفره غیر از خون نمی دیدم!

استاد مجاهدی نقل کردند :به خاطر دارم که در معیت آقای مجتهدی، ناهار را میهمان یکی از دوستان بودیم. صاحب خانه بر خلاف قولی که داده بود سفره نسبتاً رنگینی را تدارک دیده و سرگرم کشیدن غذا بود.جناب مجتهدی که در کنار سفره نشسته بودند غذا صرف نمی کردند ولی چشم از سفره هم بر نمی داشتند! اصرار صاحب خانه به ایشان برای طرف غذا سودی نداشت و می فرمودند:شما راحت باشید! من چندان میلی به غذا ندارم.دوستان می دانستند که باید به ایشان اصرار نکنند و راحت شان بگذارند، شاید صاحب خانه تصور می کرد که جناب مجتهدی نوع غذا را نپسندیده اند واز آن خوش شان نمی آید!
به هر حال سفره بر چیده شد و تمامی دوستان به دنبال یافتن پاسخی برای این سئوال بودند که:
چرا ایشان گرسنه از سر سفره برخاستند و حتی لقمه ای از غذا تناول نکردند؟!فردای آن روز به خدمت شان شرفیاب شدم. تنی چند از دوستان نیز حضور داشتند. مرحوم مصطفوی از ایشان پرسید:
دیروز ظهر، چرا غذا میل نفرمودید؟!گفتند:آقاجان! من در آن سفره غیر از خون نمی دیدم! این غذا از پول نزول تهیه شده بود و خوردن نداشت!

ما همگی صاحبخانه را می شناختیم، مردی نبود که آلوده به نزول باشد. زندگی متوسطی داشت و با عفاف و کفاف زندگی می کرد و هضم فرمایش جناب مجتهدی برای دوستان دشوار بود.
ساعتی گذشت و مردی که دیروز مهمانش بودیم، آمد، هنگامی که آقای مجتهدی برای تجدید وضو از اتاق بیرون رفتند، آقای مصطفوی از آن مرد پرسید:
غذای دیروز را از چه پولی تهیه کرده بودید؟!گفت:من به آقا قول داده بودم که برای ناهار غذای ساده ای تهیه کنم ولی همسرم اجازه نداد و گفت که ما باید به بهترین وجه از این مرد خدا پذیرایی کنیم! من هم ناگزیر شدم که از همسایه خود حاجی فلان مقداری پول قرض کنم!آقای مصطفوی که همسایه آن مرد را خوب می شناخت، گفت:حالا معلوم شد که چرا آقای مجتهدی دیروز غذا نخوردند، همسایه این مرد در بازار قم به دادن نزول و گرفتن بهره پول مشهور است و چون غذای دیروز از پول ربا تهیه شده بود، جعفر آقا تمایلی به خوردن آن نشان ندادند و امروز هم فرمودند: در آن سفره غیر از خون نمی دیدم!

این خانه مناسبی نیست !

استاد مجاهدی نقل کرده اند :
چند سال پیش برادرم دکتر علی اکبر مجاهدی در قم به دنبال خانه ای می گشت که بخرد.
در مدتی که سرگرم پیدا کردن خانه بودند، خانه هایی را می دیدند و می پسندیدند ولی آقای مجتهدی می گفتند که به فکر خانه دیگری باشید!
روزی از روزها، خانه ای را در خیابان بهروز (= باجک) که ظاهراً جادار و نسبتاً ارزان بوده و موقعیت خوبی هم داشته می پسندند و تصمیم به معامله می گیرند ولی هنگامی که جریان خانه را با آقای مجتهدی در میان می گذارند، می فرمایند:آقاجان! این خانه مناسبی نیست و من در آن دلخوشی نمی بینم!برادرم، علی رغم میل باطنی خود از انجام معامله صرف نظر می کنند و چند روز بعد خانه دیگری را که مورد تأیید آقای مجتهدی بوده، خریداری می نمایند که هنوز هم در آن خانه زندگی کرده احساس راحتی و آسایش می کنند.پس از گذشت چند هفته، خانه باجک به فروش می رسد و هنگامی که سرگرم تعمیرات آن می شوند در زیر پله های حیاط آن جسدی کشف می شود و ...برادرم وقتی ماجرا را برای آقای مجتهدی تعریف می کنند، می فرمایند:

بله آقاجان ! به خاطر همین بود که عرض کردم در آن دلخوشی نمی بینم! قبضی که در اثر وجود این جنازه بر فضای آن خانه مستولی بود، اجازه نمی داد که ساکنان آن آسایش داشته باشند!همسایه ها تعریف کرده بودند که هیچ کس در این خانه دوام نمی آورد و پس از مدت کوتاهی اثاثیه کشی می کرد و می رفت! و علت آن را کسی نمی دانست!جاذبه ولایی حضرت رضا – علیه السلام – و تعلقات مااستاد مجاهدی در مورد خاطرات خود از سفر مشهد نقل می کنند :به خاطر دارم که روزی از قم عازم عتبه بوسی علی بن موسی الرضا – علیه آلاف التحیه و الثنا – بودم. به هنگام خدا حافظی با دوستان، آقای حاج سراجی به من گفت:
اگر توفیق زیارت آقای مجتهدی را پیدا کردید از قول من به ایشان بگویید که از حضرت بخواهند کمند جاذبه خود را رها کرده و ما را هم به مشهد بکشند!آقای حاجی سراجی از دوستان آقای مجتهدی بودند و در قم کارخانه داری می کردند. نگامی که در مشهد به محضر آن مرد خدا شرفیاب شدم و پیام آقای حاج سراجی را به ایشان ابلاغ کردم، فرمودند:آقاجان! جاذبه ولایی حضرت نه تنها ما را که تمامی عوالم را به طرف خود می کشد ولی ما زنجیری برداشته ایم و به کمر بسته ایم و انتظار داریم که حضرت ما را با کارخانه ای که داریم به مشهد بکشند! که این شدنی نیست!هنگامی که در قم، مطلب آقای مجتهدی را با آقای سراجی در میان گذاشتم، گفتند:ای والله! راست گفته اند، مگر فکر و خیال این کارخانه لعنتی می گذارد که ما توفیق زیارت امام رضا را پیدا کنیم؟

برکات مادی و معنوی صلوات

استاد مجاهدی نقل کرده اند :
آقای محمد آزادگان از شعرای با اخلاص این زمانه است و محضر بسیاری از بزرگان را نیز درک کرده است .ایشان می گفتند:
به هر کاری که دست می زنم و به هر شغلی که روی می آورم، ادامه پیدا نمی کند و زندگی ام سامان نمی گیرد. شنیده ام که به زودی عازم مشهدالرضا هستید، التماس دعای مخصوص دارم. ضمناً در این سفر آقای مجتهدی را هم اگر دیدید از ایشان بپرسید:گیر کار من کجاست؟! و چه کنم که از این وضع نابسامان رهایی پیدا کنم؟در آن سفر، توفیق دو ماه اقامت در مشهد نصیبم شد و با عنایت حضرت ثامن الائمه روزی نبود که به محضر آقای مجتهدی شرفیاب نشوم و از زیارت ایشان حظ معنوی نبرم.
روز آخر به هنگام خداحافظی، آقای مجتهدی فرمودند:فراموش کردید که پیام دوست شاعرتان را به من بگویید!

عرض کردم:در محضر شما اغلب اوقات، خودم را هم فراموش می کنم! و بعد پیام آقای آزادگان را با ایشان در میان گذاشتم.فرمودند:آقاجان! ایشان آدم با صفایی هستند و در هر کتابی که ذکری پیدا می کنند به آن مشغول می شوند، مدتی است هم به گفتن ذکر «لا اله إله الله» سرگرم شده اند! این ذکر خاص کملین است واثرش این است که همه تعلق ها و دلبستگی ها را از انسان می گیرد! چند صباحی است که شغل او را هدف قرارداده اند و اگر به این ذکر ادامه دهند تمام چیزهایی را که تعلق خاطر دارند از ایشان خواهند گرفت.
از قول من به ایشان بگویید:فوراً ذکر «لا اله إله الله» را قطع کند و به ذکر صلوات بپردازد. در ذکر صلوات برکت های مادی و معنوی زیادی است. هم کار دنیای آدمی را سامان می دهد هم سیر اخروی او را.هنگامی که به قم بازگشتم، آقای آزادگان به دیدارم آمد. آن چه را که از آقای مجتهدی شنیده بودم برای او نقل گردم، گفت:درست فرموده اند، مدتی است که به گفتن «لا اله إله الله» مشغولم! و نمی دانستم که این ذکر چنین آثاری هم دارد. از این پس به ذکر صلوات می پردازم تا ببینم چه می شود؟!پس از گذشت چند روزی، آقای آزادگان به عنوان حسابدار یکی از فروشگاه های عمده نساجی در قم مشغول به کار شد و سالها در همان سمت انجام وظیفه کرد تا باز نشسته شد.
عظمت معنوی حافظ!

جناب مجتهدی در مورد عظمت معنوی جناب حافظ برای استاد مجاهدی نقل کرده اند :روزی مأمور شدم تا به اصفهان رفته و به مدت یک هفته مرکب یکی از روضه خوان های اهل بیت را تر و خشک کنم!
ایشان می فرمودند:بعد از اتمام ماموریت ، از خانه که بیرون آمدم، مأموریت دیگری به من محول شد که بایستی به شیراز می رفتم. وقتی به دروازه قرآن شیراز رسیدم، نوری مرا تا حافظیه همراهی کرد.
پس از زیارت مرقد لسان الغیب، از دیوان خواجه فال گرفتم، این غزل آمد:

تا ز میخانه و می نام و نشان خواهدبودسر ما، خاک ره پیر مغان خواهدبود
حلقه پیر مغانم ز ازل در گوش استبر همانیم که بودیم و همان خواهدبود
بر سر تربت ما چون گذری همت خواهکه زیارتگه رندان جهان خواهد بود...
چشمم آن دم که ز شوق تو نهد سر به لحدتا دم صبح قیامت نگران خواهدبود...

پس از خروج از حافظیه، باطناً دریافتم که باید به مشهد برگردم. در اثنای راه با خود فکر می کردم که در زیارت آرامگاه لسان الغیب چه فیضی نهفته است که انسان را از اصفهان به شیراز می کشند و پس از کسب این توفیق، آدمی را بلافاصله به دیار دیگری فرا می خوانند؟!
بعدها که انس بیشتری با غزلیات حافظ پیدا کردم به عظمت معنوی او بیشتر پی بردم و فهمیدم که خواجه شیراز از محارم درگاه است.آن مرد خدا سپس آه سردی کشیده ومی فرمایند :
آقاجان! چندین سال است که از این ماجرا می گذرد. ما را در مسیر سلوک، از هیچ کوچه و پس کوچه ای نبردند جز آن که جای پای لسان الغیب را در آنجا دیده ایم! کسانی که با راز و رمز سلوک آشنایند، نشانه های راه را در غزلیات او می بینند، و جمعی کور دل نیز به تفسیر و تکفیر او سرگرمند! شعر حافظ حکم آینه ای را دارد که صورت باطنی هر کس در آن نقش می بندد!
عمل جراحی بدون بیهوشی!

جناب مجتهدی برای عمل جراحی پروستات در یکی از بیمارستانهای تهران بستری می شوند و برای انجام عمل دو پیش شرط می گذارند:
عدم بیهوشی؛
عدم تزریق خون؛
هیأت پزشکی ابتدا از پذیرفتن این دو شرط خودداری می کنند و به ایشان می گویند انجام عمل جراحی بدون بیهوشی امکان ندارد و به خاطر خونریزی های ناشی از جراحی در طول عمل ناگزیر از تزریق خون خواهیم بود، ولی وقتی به آنان گفته شد که حساب ایشان از دیگر بیماران جداست و انسان فوق العاده ای هستند، با اخذ امضاء از همراهان آقای مجتهدی مبنی بر این که اگر در حین عمل یا بعد از آن خطری متوجه ایشان شود کادر پزشکی بیمارستان و پزشک جراح مسؤلیتی نخواهند داشت، حاضر می شوند که بدون بیهوشی و تزریق خون این عمل جراحی را انجام دهند.
یکی از پزشکان حاضر در اتاق عمل که اعتقاد چندانی به کرامت مردان خدا نداشت و قبلاً از این و آن جریان هایی را در مورد آقای مجتهدی شنیده بوده ولی باور نکرده! مدتها در جستجوی آن ولی خدا بوده تا به چشم خود امر خارق العاده ای را از ایشان ببیند! و ایشان را با نام (جعفر آقا) می شناخته نه آقای مجتهدی.
هنگامی که تیم پزشکی در اتاق عمل آمادگی خود را برای شروع عمل جراحی اعلام می کند آقای مجتهدی همان پزشک را به کنار خود خوانده و دست او را در دست می گیرند و با گفتن چند ذکر نادعلی از خود می روند و اسباب حیرت آن پزشک و دوستان او می شوند.هیأت پزشکی برای حصول اطمینان، محل عمل را با تیغ جراحی خراش مختصری می دهند تا عکس العمل آن مرد خدا را ببینند ولی مشاهده می کنند که ایشان اصلاً احساس درد نمی کنند و هیچ عکس العملی از خود نشان نمی دهند!عمل جراحی حدود دو ساعت به طول انجامید بی آن که به خاطر افت فشار خون ناگزیر از تزریق خون شوند!هنگامی که آقای مجتهدی پس از انتقال به اتاق چشمان خود را باز می کنند، همان دکتر را در کنار تخت خود مشاهده می کنند که سرگرم گرفتن فشار خون می باشد و صحنه شگرف اتاق عمل را مرتباً در ذهن خود مرور می کند ولی پاسخی برای پرسش های خود نمی یابد!
هنگامی که یکی از همراهان آقای مجتهدی به او می گویند:دیدید نیازی به بیهوشی و تزریق خون نبود؟! جعفر آقا انسان خارق العاده ای است! حساب مردان خدا از مردان عادی جداست! دکتر پی به اشتباه خود می برد و از این که آن روز و به چشم خود در اتاق عمل آن صحنه عجیب عمل جراحی را دیده ولی آقای مجتهدی را نشناخته معذرت خواهی می کند و می گوید:حالا می فهمم که چرا آقای مجتهدی دست مرا در دست خود گرفتند و با گفتن چند ذکر نادعلی بدون بیهوشی آماده عمل جراحی شدند و در طول عمل جراحی پروستات با آن که طبعاً بسیار درد آور است از خود عکس العملی نشان ندادند که هیچ، الآن هم از خوردن دارو و تزریق آمپول برای تسکین درد ناشی از عمل جراحی خودداری می کنند! با این کار خواستند پرده ای از کرامات وجودی مردان خدا را به من نشان بدهند تا در مورد آنان دچار تردید نشوم!

فلانی سیر برزخی خود را آغاز کرده است!

استاد مجاهدی در این باره نقل می کنند :
در دو روز آخری که حجت الاسلام حاج احمد آقای خمینی تحت مراقبت های ویژه پزشکی قرار داشتند و چند تیم پزشکی در جماران برای ادامه حیات ایشان بی وقفه تلاش می کردند، حجت الاسلام حاج سیدحسن خمینی تلفنی از من خواستند تا با پرواز به مشهد، نظر آقای مجتهدی را درباره وضعیت پدر بزرگوارشان جویا شوم.روز چهارشنبه با هواپیما به مشهد مشرف شدم و پس از عتبه بوسی علی بن موسی الرضا – علیهما آلاف التحیه و الثنا _ و تقاضای ملاقات با آن ولی خدا به هتل محل اقامت بازگشتم در حالی که برای زیارت آقای مجتهدی لحظه شماری می کردم. مدتی گذشت و از دفتر هتل به اتاق من زنگ زدند که کسی حامل پیغامی برای شماست!حامل پیغام را تا آن لحظه ندیده بودم و او را نمی شناختم. پس از سلام و احوالپرسی گفت:آقا سلام داشتند و از این که به خاطر شدت بیماری و بستری بودن قادر به ملاقات نبودند عذرخواهی کردند و فرمودند به آقای مجاهدی بگویید:فلانی از دوشنبه گذشته سیر برزخی خود را آغاز کرده است!جریان امر را تلفنی با حاج حسن آقا در میان گذاشتم و گفتم: که به نظر جناب مجتهدی کار از کار گذشته است.بعدها شنیدم وقتی که مادربزرگوار آن مرحوم، از این خبر مطلع می گردند، منقلب شده و می فرمایند:
این حرف باید درست باشد چون سال ها پیش یکی از اولیای خدا در لبنان و پیش از پیروزی انقلاب اسلامی به حاج احمد آقا گفته بود که بیش از پنجاه سال عمر نخواهی کرد، و روز دوشنبه گذشته، فرزندم پنجاه سالش تمام شده بود.فردای آن روز، خبر در گذشت حجت الاسلام حاج سیداحمد آقای خمینی – رحمت الله علیه – اعلام شد و جنازه آن مرحوم در جوار مرقد امام (قدس سره) به خاک سپرده شد.
سفر به اعلی علیین

جناب آقای حاج باقر طلائیان نقل می کردند:در سال 1366 هـ ش همراه همسرم به مکه مکرمه مشرف شدم در حادثه خونین مکه همسرم مفقود گشته و هر چه جستجو کردم او را پیدا ننمودم و به مدت سیزده روز هیچ اطلاعی از او نداشتم.
در ایران شنیده بودم که پسر عمویم حاج آقا رضا قرآن نویس با شخص فوق العاده ای که صاحب کرامات می باشند مراوده دارند. لذا از مکه به ایران تلفن زده و با پسر عمویم تماس حاصل کردم و جریان مفقود شدن همسرم را برایشان بازگو نموده و از ایشان خواستم تا این مطلب را به دوستشان بگویند و کسب تکلیف نمایند.هنگامی که آقای قرآن نویس جریان را توسط شخصی به سمع آقای مجتهدی می رساند ایشان می فرمایند:ما او را در اعلی علیین می بینیم، همین امروز بعد از نماز مغرب با شوهرش در مکه تماس بگیرید زیرا او در آن موقع از راه رسیده و به هتل می آید و مطلب را برایشان بازگو کنید.

آقای طلاییان می گفتند:
همان روز که آقای مجتهدی این مطب را فرموده بودند جنازه همسرم را در سردخانه پیدا کردم و شب که به هتل برگشتم از ایران تلفن زدند و پیام آقای مجتهدی را برایم بازگو کردند. بنده هم گفتم: درست است، همین امروز جنازه او را پیدا کردم.دو ماه بعد از مراجعت از مکه، عروسی خواهر زاده ام بود و چون من با وجود این ضایعه طاقت نداشتم در مجلس شادی شرکت کنم، لذا به قصد زیارت حضرت رضا علیه السلام بلیط اتوبوس تهیه کردم. اما قبل از حرکت آقای قرآن نویس تلفن زده و گفتند: آیا مایل هستید امروز با هم به مشهد برویم؟

گفتم: بنده بلیط اتوبوس تهیه کرده و همین امروز بعد از ظهر عازم مشهد می باشم.ایشان گفتند: من بلیط هواپیما تهیه نموده ام شما هم به فرودگاه بیایید. انشاء الله برای شما هم بلیط فراهم می شود.
بنده هم به فرودگاه رفتم و نامم را در لیست انتظار نوشتم. چون چند ساعت به پرواز باقی بود آقای قرآن نویس پیشنهاد کردند که از این فرصت استفاده کنیم و به دیدن آقای مجتهدی برویم و بدین منظور به منزل آقای مجتهدزاده که در آن موقع آقا در آنجا تشریف داشتند رفتیم.

هنگامی که خدمتشان رسیدیم آقای قرآن نویس گفتند: ایشان همان آقای طلائیان هستند که همسرشان در مکه کشته شدند.آقا فرمودند:بله می دانم، همان روز که جریان مفقود شدن همسرشان را به ما گفتند ما خدیجه خانم را در اعلی علیین دیدیم.آقای قرآن نویس گفتند: نام همسر ایشان نفیسه بود نه خدیجه.
آقا فرمودند: خیر آقاجان، ایشان خدیجه خانم بودند.مطلب همانطور بود که آقا فرمودند، در شناسنامه همسرم خدیجه ضبط شده بود اما او را نفیسه صدا می زدند. سپس جریان تعویض نام همسرم را بیان نموده و فرمودند:وقتی همسر ایشان به کلاس خیاطی می رفته، معلم او می گوید: ما شما را نفیسه صدا می کنیم. او هنگام مراجعت به منزل جریانی را که در کلاس اتفاق افتاده بود نقل می کند و بدین صورت از آن به بعد هم در منزل او را نفیسه صدا می کنند و اینگونه آقای مجتهدی به اسم حقیقی همسرم و جریان تعویض اسم او اشاره نمودند.
سپس آقا فرمودند: « نفیسه خاتون» زن بسیار مجلله ای بوده که همراه حضرت زینب (علیها السلام) به کربلا و از آنجا به شام رفته و سرتاسر اسارت را در خدمت بی بی بوده و کنیزی ایشان را می نموده است و بعد از واقعه کربلا به مصر می رود و در آنجا قبری حفر نموده و دوازده هزار مرتبه قرآن را ختم می کند.
وقتی از دنیا می رود و می خواهند پیکرش را به مدینه منتقل کنند اهل مصر مخالفت می نمایند و در همانجا مدفون می شوند و هم اکنون مزار شریفشان در مصر زیارتگاه می باشد. آنگاه فرمودند:اجر و ثوابی که برای «نفیسه خاتون» می بینم برای همسر شما هم می باشد سپس مقداری از حالات معنوی همسرم را بیان نمودند.

ناگفته نماند که همسرم حالات عجیبی داشت و اهل نماز شب و مکاشفه بود. وقتی نماز می خواند غرق در نماز می شد به طوری که هر گاه به منزل می آمدم و او مشغول نماز بود متوجه آمدن من نمی شد ...
آیت الله کشمیری پس از رحل اقامت در شهر مقدس قم تا زمانی که از سلامت جسمانی برخوردار بودند هر روز خدمت حضرت آقای مجتهدی می رفتند و در محضر ایشان می نشستند و دائماً درباره آقای مجتهدی به دوستان نزدیک و نزدیکان می فرمودند:

جعفر آقا و ما ادراک ما جعفر آقا
و همچنین می فرمودند:
اگر کسی از من بپرسد در ایران چه کردی؟ با مباهات می گویم جعفر آقای مجتهدی را دیدم.
درخواست مکان از حضرت معصومه علیهاالسلام

جناب حاج رضا قرآن نویس نقل می کردند:
یک روز که از مشهد مقدس به حرم مطهر حضرت معصومه (علیها السلام) در قم مشرف شدم، پس از عرض ادب به بی بی علیهاالسلام عرض کردم:
بی بی جان من یا یک هتل مثل هتل اطلس که در آن موقع بهترین هتل مشهد بود می خواهم یا یک منزل بسیار کهنه و محقر و خرابه، که نه زن در آن باشد و نه کسی مزاحم گردد.
همینکه داشتم عقب عقب از حرم خارج می شدم، شخصی دست بر سر شانه ام زده و گفت شما آقای قرآن نویس هستید؟
گفتم: بله، شما از کجا مرا می شناسید؟
گفت: دوستی دارم که اکنون در منزلشان بودم، ایشان به من فرمودند:

الان به حرم بی بی (علیها السلام) بروید و شخصی با این خصوصیات که نامش قرآن نویس است را به اینجا بیاورید.بنده هم همراه او به منزل آن شخص رفتم، دیدم منزلی است محقر و بسیار ساده و خرابه که زنی در آن وجود نداشت و کسی هم مزاحم من نبود و شب را در آنجا سپری نمودم، شخصی که در آن منزل بود کسی نبود جز آقای مجتهدی و بدین گونه آشنایی من با ایشان شروع شد.

شنیدن ذکر جمادات

استاد محمدعلی مجاهدی حکایت کردند:
زمانی که آقای مجتهدی به قم آمده بودند انس عجیبی به کوه خضر و مسجد جمکران داشتند تا اینکه در یکی از سالها تصمیم گرفتند یک اربعین، ده روز قبل از ماه مبارک رمضان تا آخر ماه، در کوه خضر بیتوته کنند.در آن ایام دوستان آقا کمتر توفیق زیارت ایشان را پیدا می کردند مگر افراد نادری چون مرحوم حاج میرزا تقی زرگری که از اوتاد و ابدال و بسیار مورد محبت آقای مجتهدی بودند.
مرحوم حاج میرزا تقی می گفتند:
یک روز چند نان مخصوص ( کسمه ) برای آقای مجتهدی تهیه کرده و قبل از افطار به طرف کوه خضر به راه افتادم، در آن موقع جاده قدیم کوه به صورت خاکریز و مارپیچ بود و بالا رفتن از آن بسیار صعب و دشوار، مخصوصاً برای افراد مسنی چون من.بعد از اینکه مقدار کمی از راه طی کردم پاهایم توان خود را از دست داده و اصلاً نمی توانستم قدمی بردارم، کمی بر روی زمین نشستم، آنگاه تصمیم گرفتم برگردم، چون راه باقی مانده تا محل بیتوته آقای مجتهدی خیلی بیشتر از راهی بودم که طی کرده بودم.
در این فکر بودم که ناگهان شنیدم آقای مجتهدی با صدای بلند فریاد می زنند؛آقا میرزا تقی! یاعلی بگو، یک یا علی بگو و بالا بیا!با کمال تعجب به اطراف خود نظر کردم ولی کسی را ندیده و مشکوک شدم!!
در این موقع مجدداً صدای آقا بگوشم رسید که فریاد می زدند : آقا میرزا تقی! از مولا مدد بگیر، یک یا علی! بگو و بالا بیا.فاصله من با ایشان خیلی زیاد بود ولی مرا با طناً دیده بودند و صدا می زدند، به هر حال بنابر فرمایش ایشان یک یا علی! گفتم که برخیزم، یکمرتبه متوجه شدم گویا دو نفر زیر بغلهایم را گرفته اند و چند لحظه بیشتر طول نکشید که نزد ایشان بودم!سپس ایشان با کمی از همان نان مخصوص افطار کردند و با هم مشغول به صحبت شدیم، از جمله به ایشان عرض کردم: اینکه می گویند ذرات عالم همه لاإله إلا الله می گویند، در این موقع هنوز کلامم تمام نشده بود که فرمودند:آقا جان « می گویند» خیر، همین الآن مشغول به گفتن هستند بشنوید آقا میرزا! هنگامی که به اطراف نگاه کردم، کوه و سنگ و زمین و آسمان و دشت و دمن همه را یکپارچه در ذکر لا إله إلا الله دیدم که با شنیدن آن طاقت نیاوردم و بی هوش گشتم...

ایشان معاف می شود

آقای بیگدلی نقل کردند:
آقای مجتهدی پسر عمویی داشتند به نام آقا وهاب که ساکن تهران بود و سالها همدیگر را ندیده بودند، هنگامی که پسر آقا وهاب برگه اعزام به خدمت سربازی را می گیرد یک روز قبل از اعزام همراه پدر خود به زیارت حضرت معصومه علیها السلام مشرف می شوند.در این موقع به فکر می افتند خوب است اکنون که به قم آمده ایم، سری هم به پسر عمویی که سالهاست او را ندیده و از او خبری نداریم بزنیم و بالاخره پس از جستجو و سؤال، منزل پسر عموی خود آقای مجتهدی را پیدا کرده و خدمتشان می رسند.آقای مجتهدی بعد از دیدار با آنها می پرسند اینجا چه می کنید؟آقا وهاب عرض می کند: پسرم فردا عازم سربازی است، لذا گفتم خوب است قبل از اعزام، به زیارت حضرت معصومه (علیها السلام) مشرف شویم، امروز که به قم آمده و بی بی را زیارت کردیم، گفتم خوب است سری هم به شما بزنیم اما آدرس منزل شما را نمی دانستیم تا اینکه پرسش کنان آن را پیدا کرده و خدمت رسیدیم، اکنون می خواهیم به تهران برگردیم، تا وسایل مورد نیاز پسرم را جهت اعزام آماده سازیم.آقای مجتهدی که در حال سکوت به سر می بردند، نگاهی به آن جوان کرده و به آقا وهاب می فرمایند:خیر آقاجان! پسر شما را به سربازی نمی برند، من می بینم که ایشان معاف است، خیال شما راحت باشد.آقا وهاب می گوید: در دلم خنده ای تمسخر آمیز کرده و با خود گفتم: باز او دارد از این حرفهای بی سر و ته می زند، پسرم برگه اعزام را گرفته و فردا عازم خدمت می باشد، مگر می شود معاف شود! به هر ترتیب با پسر عمویم آقای مجتهدی خداحافظی کرده و به تهران رفتیم.صبح روز بعد که وسایل مورد نیاز را تهیه کردیم، پسرم خداحافظی کرده و به حوزه نظام وظیفه رفت، اما چند ساعت بعد در حالی که یک برگه موقت از معافی دائم همراه داشت به خانه برگشت!وقتی علت آن را جویا شدم، گفت هنگامی که به حوزه نظام وظیفه رفتم، در موقع اعزام معاینه ام کرده و گفتند: چون تو از نظر جسمی بسیار لاغر و ضعیف هستی و توان خدمت سربازی را نداری باید معاف شوی، آنگاه یک برگه موقت معافیت دادند تا بعد کارت اصلی معافیت دائم صادر شود.

تصرف در زمان

یکی از ارادتمندان آقای مجتهدی نقل کرده اند :
روزی جناب مجتهدی به آقای مجتهد زاده (از یاران نزدیک ایشان ) فرمودند :

شما آقا رضا ( ناقل ماجرا) را تا مسافرخانه همراهی کنید که عیالشان منتظر می باشند.

آقای مجتهدزاده بی درنگ به آقا گفتند:
من بلیط هواپیما دارم و تا نیم ساعت دیگر باید در فرودگاه باشم، نماز هم نخوانده ام و می خواهم آقاجلال (از دوستان حاضر) را هم به منزل برسانم، دیگر فکر نمی کنم وقتی باقی بماند.
ایشان فرمودند:شما به نمازتان خواهید رسید، اول آقا جلال را برسانید، بعد هم با آقا رضا ، انشاءالله به موقع به هواپیما خواهید رسید.من در همان موقع به ساعت خود نگاه کردم دیدم یک ربع به نه شب باقی است و از سیلو تا بازار رضای فعلی که مسافرخانه در آنجا بود نیم ساعت راه بود بالاخره ساعت هشت و چهل و پنچ دقیقه سوار ماشین شده و به راه افتادیم، آقای مجتهدزاده ابتدا آقا جلال را به منزل و سپس ما را به مسافرخانه رساندند.هنگامی که به مسافرخانه رفته و داخل اتاق شدم، عیالم گفت: چرا اینقدر دیر آمدید؟ گفتم: منزل آقای مجتهدی بودیم و شام را با آقا خوردیم و این غذا را هم ایشان برای شما فرستادند.سپس گفتم: آنقدر هم دیر نشده است، مگر ساعت چند است؟ عیالم گفت: هشت و پنجاه دقیقه،
گفتم: امکان ندارد! چون ساعت هشت و چهل و پنج دقیقه از منزل آقا حرکت کرده و بیش از نیم ساعت است که در راه می باشیم.
با خود گفتم: شاید ساعت اشتباه است، از چند نفر دیگر ساعت را پرسیدم آنها هم گفتند: هشت و پنجاه دقیقه می باشد!!
همچنین بعد از مدتی که آقای مجتهدزاده را ملاقات کردم معلوم شد که ایشان هم در ساعت مقرر به فرودگاه رسیده بودند... !ماخذپارسی بلاگ

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

آیت الله حاج میرزا محمد غروی تبریزی (آیت اخلاص)

آیت الله حاج میرزا محمد غروی تبریزی (آیت اخلاص)

او يكي از علماي واقعي و زاهد بود و تا آخر عمر، تدريس را ترك نكرد . در سرما و گرما و با كهولت سن، راه طولاني را پياده به مدرسه طالبيه مي آمد . چند بار شاگردانش عرض كردند: «حاج آقا چرا سوار تاكسي نمي شويد؟» فرمود: «من كه توان آمدن دارم، چرا مال امام را خرج كنم؟
حضرت آیت الله حاج میرزا علی هسته ای اصفهانی

حضرت آیت الله حاج میرزا علی هسته ای اصفهانی

مرحوم هسته اي اصفهاني، موقعي كه آوازه و شهرت مرحوم آيت الله شهيد شيخ فضل الله نوري در ايران منتشر شده بود، وارد تهران شد و ابتدا به دروس برخي از اساتيد مشهور تهران رفت، ولي آنان را قابل استفاده براي خود نديد و دروس آنان را قابل مقايسه با اساتيد اصفهان ندانست.
مرحوم حاج عباسعلی حسینی

مرحوم حاج عباسعلی حسینی

در این بخش سیره ی تبلیغی مرحوم حاج عباسعلی حسینی بیان شده است.
حاج شیخ حسن حجتی واعظ

حاج شیخ حسن حجتی واعظ

رحوم حجتي واعظ، سخنوري بصير، شجاع، بليغ و فصيح بود . هنوز هم بعد از چهل سال از خاموش شدن اين خورشيد درخشان شمال، در افواه و السنه مردم سخن از ملاحت و شيريني سخنان وي مي رود .
No image

امام خمینی (ره) آینه مهر و قهر

امام در طول شبانه روز حتي يك دقيقه وقت تلف شده و بدون برنامه از قبل تعيين شده نداشتند . با توجه به شرايط سني و ميزان فعاليتي كه داشتند، باز هم ساعات خاصي را در سه نوبت - هر كدام، نيم تا يك ساعت - به اهل منزل اختصاص داده بودند كه هر كدام از ما كه مايل بوديم خدمت ايشان مي رسيديم و مسائل خودمان را مطرح مي كرديم.

پر بازدیدترین ها

No image

شيخ جعفر مجتهدي(ره)1

جت الإسلام دکتر محمد هادی امینی، فرزند برومند مرحوم آیت الله علامه امینی صاحب کتاب نفیس «الغدیر» نقل کردند:در سال 1349 هـ ش پس از وفات مرحوم پدرم علامه امینی، به خاطر تألیف و نشر کتابی به نام «قهرمان فخر» که در آن مطالبی بر ضد حزب بعث درج شده بود؛ دولت عراق تصمیم به جلب و محاکمه من گرفت.لذا مجبور به ترک نجف اشرف و عازم ایران شدم و در تهران اقامت گزیدم.
No image

شيخ جعفر مجتهدي(ره)3

انه اجدادی مرحوم حجت الاسلام برقعی محل آمد و شد علمای ربانی و دوستان آل الله در قم بود و خود ایشان نیز در اقامه عزاداری برای سالار شهیدان سعی بلیغی داشتند و معمولاً در دهه اول محرم هر سال پر رونق ترین مجالس عزاداری اباعبدالله الحسین (علیه السلام) در منزل ایشان برگزار می شد و مورد عنایت طبقات مختلف مردم بود زیرا قدمت یکصد ساله داشت و نذورات بسیاری که هر سال در اختیار این بیت قرار می گرفت حاکی از نتایجی بود که مردم متدین قم و دیگر شهرها از توسلات خود در آنجا می گرفتند.
No image

آشنایی با شخصیت شیخ فضل الله نوری (رضوان الله علیه)

راساس اظهار نظر نويسندگان، چنانچه شيخ فضل الله مدتي كوتاه در عتبات درنگ مي كرد، احتمال مرجعيت عامه اش بعد از ميرزاي شيرازي زياد بود، اما آنچه باعث شد وي از سوي ميرزاي شيرازي براي كسب اطلاع دقيق از اوضاع ايران، ترك عتبات كند، اوضاع نگران كننده ايران در اين دوره بود.
No image

آیت الله آقا سید محمدتقی معصومی اشکوری رحمه الله

مرحوم آيت الله معصومي اشكوري مردي بزرگ وصاحب كشف و شهود بود و آن گونه كه مشهور است و خود آن جناب در كتاب دو چوب و يك سنگ ذكر كرده است، اسم اعظم را مي دانست و داراي كراماتي عجيب و غريب بوده و عارف به معارف شيعه، عالم به علوم ادب و فقه و اصول و منطق و كلام و علوم غريبه بوده و آن گونه كه مشهور است، داراي طي الارض بوده است .
No image

شيخ جعفر مجتهدي (ره) 9

روزی در فصل زمستان هنگام خروج از منزل از شدت سرما دو عبا بر دوش انداختم در بین راه به سیدی از دوستان برخورد نموده و پس از اینکه مقداری از مسیر را با ایشان طی کردم متوجه شدم که از سرما بخود می لرزد، فوراً یکی از آن دو عبا را که بر دوشم بود و تازه تهیه کرده بودم به ایشان دادم.
Powered by TayaCMS