بيماري هاي معنوي و راه درمان آن ها

بيماري هاي معنوي و راه درمان آن ها

بیماری ، امری عرض

دستور دين به معالجه بيمارى بدنى

بيمارى روحى و درمان آن

دستمزد طبيبان روح

افتادن در دامان طبيبان

درمان همديگر با روش دين

درمان، به شرط خواستن

بيماران سه گانه روحى

نجواى الهى دل

ارزشمندترين عضو انسان

مريضى و درمان افراد در بيمارى روحى

مشاهده جمال الهى

تلاش و نتيجه آن

وابستگى و تعلق خطرناك به دنيا

دل پر از خدا

کلید واژه : بیماری نفس ، بیماری دل ، جارالله ، بیماری روح ، دواء العارف

بیماری ، امری عرض

اهل حكمت از بيمارى ها تعبير جالبى دارند. به زبان عربى فرمودند كه بيمارى «عدم السلامة» است. نبود و خلأ سلامت، بيمارى است. اين بيمارى اگر بدنى باشد، طبيب و دارو دارد و وظيفه واجب بيمار بدنى است كه به طبيب مراجعه و به نسخه او عمل كند تا اين خلأ برطرف شود و نيروهاى از دست رفته، به بدن برگردد.

لذا مى گويند: بيمارى ذاتى بدن نيست، بلكه عرضى است؛ يعنى جزء آفرينش انسان نيست، بلكه به عللى بدن گرفتار بيمارى مى شود. بيمارى دشمن است، مى شود با آن جنگيد، نابودش كرد و آن را فرارى داد. اسلحه آن دارو و متخصص اين اسلحه طبيب است.

دستور دين به معالجه بيمارى بدنى

رسول خدا (صلى الله عليه و آله) مى فرمايند: «فصلاح المرضى فيما يعمله الطبيب و يدبّره لا فيما يشتهيه المريض و يَقْتَرِحُهُ»[1] مصلحت مريض در آن چيزى است كه طبيب تدبير مى كند و هرگز درست نيست كه مريض خودش را در اشتهاى خود رها كند و هر كارى كه مى خواهد، بكند.

اين بيمار بدنى اگر به طبيب مراجعه نكند و دارو نخورد، گناهكار است و اگر بميرد گويا خودكشى كرده است. رجوع به طبيب مهم است، در روايات آمده است كه حضرت موسى بن عمران كليم الله (عليه السلام)، سومين پيغمبر اولوا العزم، بيمار بدنى شد. به پروردگار عرض كرد: مرا شفا بده، خدا خطاب كرد: شفا را در دارو گذاشته ام و دارو را نيز طبيب مى داند؛ يعنى از كانال و راه خودش وارد شو: «أبى الله أن يجرى الأشياء الّا باسباب»[2]

من كه خدا هستم و قدرتم مطلق و بى نهايت است، امور مربوط به موجودات و انسان را از طريق علل و اسباب حل مى كنم. اگر گرسنه به من بگويد: مرا سيرم كن، به او مى گويم: برو كار كن، پول به دست بياور و غذا بخر و بخور تا سير شوى.

بيمارى روحى و درمان آن

از نظر بدن اين وظيفه بزرگى است كه بر عهده بيمار است. حكما مى فرمايند:

بيمارى ديگر، بيمارى روحى، فكرى و قلبى- نه ظاهر قلب، بلكه ملكوت قلب- است. براى اين بيمارى نيز طبيب و دارو قرار داده شده است. اين بيمارى ها نيز ذاتى نيست؛ يعنى خدا بيمارى باطنى را با گِل بشر نياميخته و او را مريض نيافريده است. «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا» [3]

اين بيمارى هاى روحى و باطنى مانند بيمارى هاى بدنى، عارضى است؛ يعنى انسان به عللى بيمار مى شود. حال يا سبب اين بيمارى روحى، قلم است، يا فيلم، ماهواره، دوست نادان، پدر و مادر بى توجه، معلم بد و يا اوضاع اجتماعى است.

همچنين اين بيمار يا خودش احساس مى كند كه بيمار است و يا شخص سالم يا طبيب روحى مى بيند كه او بيمار است و واجب است كه به او خبر دهد.

«كُنتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ» [4]

به او بگويند كه از خوبى ها چه چيزهايى را كم دارد و بيمارى هاى او را علاج كنند و او را از اين خلأهاى ظلمانى نجات دهند.

حضرت موسى بن جعفر (عليه السلام) مى فرمايند: شما مردم، بخشى از عمر خود را با مردان خدا، رجال الهى و انسان هاى پاك بگذرانيد. متن فرمايش ايشان اين است:

«وَساعة لمعاشرة الاخوان والثقات الذين يعرفونكم عيوبكم ويخلصون لكم في الباطن ...» [5] به دنبال بى عيب ها، كم عيب ها و پاكان بگرديد. جمله اول حضرت اين است كه تمام پاكان در باطن خود به شما اخلاص مى ورزند و نسبت به گنهكار كينه ندارند. اينان عيب داران و گنهكاران را بيمار مى دانند و عاشق علاج بيمار هستند. لذّت مى برند كه بيمارى را معالجه كنند.

دستمزد طبيبان روح

پيغمبر (صلى الله عليه و آله) مى فرمايند: حق ويزيت اين اطبّا را فقط خدا مى تواند بپردازد و در توان كس ديگرى نيست.

پيغمبر (صلى الله عليه و آله) به اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود: «لَأَنْ يهدى الله عَلى يَدَيْكَ رجلًا خيرٌ لك مما طلعت عليه الشمس أو غربت»[6] على جان! هر بيمار روحى، فكرى و قلبيى كه به وسيله تو علاج و سالم شود، از عيب و خلأ در بيايد، براى تو بهتر است از آنچه كه آفتاب بر او مى تابد و بر آن غروب مى كند. حال اميرالمؤمنين (عليه السلام) از زمان زنده بودن و بعد از شهادتش بسيارى را علاج كرد. معنويت حضرت (عليه السلام) تا كنون هزاران هزار نفر را علاج كرده و مى كند.

گاهى كسى به خانه امام صادق (عليه السلام) مى آمد، حضرت مى فرمود: بگو! بخوان! وقتى تمام مى شد، حضرت به خانواده خود مى فرمودند: هر چه گلوبند، گوشواره، النگو و انگشتر طلا داريد بياوريد! به خادم خانه مى فرمودند: فلان مقدار پول بياوريد. همه را به آن گوينده مى دادند و مى فرمودند: اين مزد تو نيست، فقط براى اين است كه از خانه من دست خالى بيرون نروى. خدا در قيامت بايد حق شما را بدهد.

افتادن در دامان طبيبان

همسر «زهير بن قين بجلّى» وقتى در راه كربلا بر سر سفره مى نشيند، پرده خيمه كنار مى رود، فرستاده حضرت ابى عبدالله (عليه السلام) مى گويد: اى زهير! امام حسين بن على (عليه السلام) با تو كار دارد.

او مى گويد: من با حسين بن على (عليه السلام) كارى ندارم؛ يعنى بيمارى او به قدرى سنگين است كه نمى داند بيمار است و مى گويد: من با طبيب كارى ندارم و بيمار نيستم.

اما همسر با كرامتى دارد كه مى داند شوهرش مريض است، لذا با ناله، از پشت پرده خيمه گفت: جگرگوشه حضرت فاطمه زهرا (عليها السلام) كسى را به دنبال تو فرستاده است، مى گويى: نمى روم؟ برو.

رفت. طبيب با او چه حرفى زد و گفتاردرمانى اين طبيب چگونه بود؟ خبرش به ما نرسيده است، ولى وقتى برگشت، هنوز گرسنه بود، اما گفت: سفره را جمع كنيد، غذا نمى خواهم. خيمه مرا به كنار خيمه حضرت ابى عبدالله (عليه السلام) بياوريد. من حسينى شدم؛ يعنى بيمارى من خوب شد.

درمان همديگر با روش دين

جوانى كه ازدواج كرده است، بعد مى فهمد كه آن دختر خلأهاى باطنى دارد، با كرامت، زبان نرم، اخلاق شيرين و برخورد ملكوتى و الهى، به تدريج در طول چند سال مى تواند اين همسر خود را با خدا آشتى دهد. اجرت اين شوهر نيز با خداست.يا هدايت همكارى كه از خدا و دين دور است و نسبت به پروردگار تكبر دارد. شما اگر او را آشتى دهيد، اجر شما با خداست؛ چون اين بيمارى ها ذاتى نيست و ممكن است علاج او مقدارى طول بكشد، اما قابل علاج است. گاهى نيز بيمارى بر بعضى ها مسلط نشده است و زود خوب مى شوند.اميرالمؤمنين (عليه السلام) مى فرمايند: از علاج اين گونه بيماران نااميد نباشيد.

درمان، به شرط خواستن

اين بيماران اگر خودشان بخواهند، قابل معالجه هستند، اما اگر بيمارى مسلّط شود و اين خلأ و عيب طولانى شود، در دل لانه مى كند و محكم مى شود، ديگر طبيب ميكرب هاى اين بيمار روانى را نمى تواند از اين لانه بيرون كند؛ چون حاضر نمى شود كه داروى طبيب را مصرف كند.

در «نهج البلاغه» اميرالمؤمنين (عليه السلام) مى فرمايند: جمعى از اقوام اهل قريش نزد پيامبر (صلى الله عليه و آله) آمدند و عرض كردند: اگر به اين درخت خرما بگويى كه زمين را بشكافد و جلو بيايد، ما به تو ايمان مى آوريم. پيغمبر (صلى الله عليه و آله) منتظر جواب حضرت حق شد كه طبيب طبيبان چه مى گويد.

خداوند فرمود: حبيب من! تو به درخت بگو بيا، من آن را مى آورم. همان كسى كه هسته خرما را به اين نخل تبديل كرد، زمين را نيز مى شكافد و نخل را جلو مى آورد.

پيامبر (صلى الله عليه و آله) فرمود: اگر من اين كار را بكنم، شما به وعده خود وفا مى كنيد؟ عرض كردند: آرى. حضرت فرمودند: اى درخت! جلو بيا. درخت زمين را شكافت و آمد.

اميرالمؤمنين (عليه السلام) مى فرمايند: شاخه هايش روى شانه من بود. بعد گفتند: بگو از وسط نصف شود. درخت نصف شد. گفتند: بگو به هم بسته شود. درخت بسته شد.

بگو سر جايش برگردد، برگشت. اميرالمؤمنين (عليه السلام) مى فرمايند: همه از جا بلند شدند و گفتند: ما جادوگرى مانند تو در عالم نديديم. بعد بدون اين كه ايمان بياورند، رفتند. اين اوج تسلّط بيمارى است.

بيماران سه گانه روحى

1- بيمار نفس

امام صادق (عليه السلام) در اين زمينه بيماران را به سه دسته تقسيم مى كنند:

گروهى از بيماران، بيمارانى هستند كه منشأ بيمارى آنان نفس است؛ يعنى كشش هاى متراكم مادّى آنها را به پول، مقام، شهوات، غرايز بى مهار و اميال بى حد زنجير كرده است و بنا ندارند كه هيچ دارويى را براى علاج بيمارى خود مصرف كنند.

2- بيمار دل

بيمارى گروه دوم از ناحيه قلب و دل است. دل چهره ملكوتى دارد، نه چهره مادى.

حكما مى گويند: هر كس گناه كرد و به او گفتند: چرا گناه مى كنى؟ مى گويد: دلم مى خواهد، او دروغ مى گويد؛ چون دل اهل اين حرف ها نيست. گناه از دل نيست.

پرده ها را كنار بزن، به حرف دل گوش بده، فقط از دل صداى خدا مى آيد.

نجواى الهى دل

دل مانند نى پروردگار است كه با الهام و وحى در آن مى دمد: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ* عَلَى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنذِرِينَ»[7]

ما قرآن را به قلب تو نازل كرديم، نه به نفس. دلم مى خواهد يعنى چه؟ دلم مى خواهد، دروغ است. گناه كرده است، بايد بگويد: شهوت، غريزه جنسى، شكم و بدنم مى خواست، نه دلم.

«دل همسايه خداست»

در تعبير ديگر: «قلب المؤمن عرش الله»[8] در تعبيرى ديگر: «القلب بيت الرّب»[9] آيا كعبه گناه مى خواهد؟ كعبه هزاران ناله داشت تا پيغمبر (صلى الله عليه و آله) آمد و ناله اش را ساكت كرد. آن وقتى كه به اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود: تبر بردار و روى شانه من برو، تمام اين سيصد و شصت بت را بشكن و بسوزان.وقتى كعبه از بت ها پاك شد، آرام شد. دل از دست نفس امّاره مردم ناله دارد، گريان است، شاد نيست. اين رباعى باباطاهر همدانى را نيز بايد در همين مسير معنى كرد:

خدايا داد از اين دل داد از اين دلكه من يك دم نگشتم شاد از اين دل

چو فردا دادخواهان داد خواهندبگويم صد هزاران داد از اين دل

چرا؟ چون دل دائم از آلودگى ها به فرياد و ناراحتى است، دل غصّه دارد كه انسان ها، شادى واقعى ندارند.

ارزشمندترين عضو انسان

دل در وجود انسان، با ارزش ترين عضو است. دل مظهر نبوت انبيا و امامت امامان (عليهم السلام) است.

امام صادق (عليه السلام) دل را امام باطن مى داند. دل خواسته هاى منفى ندارد؛ چون با نفس اماره سنخيتى ندارد. دل از سنخ ملكوت، روحانيون عالم غيب، ملائكه و بهشت است. لذا در آيه اى مى فرمايد: در قيامت يك چيز شما را نجات مى دهد: «يَوْمَ لَايَنفَعُ مَالٌ وَ لَابَنُونَ* إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ»[10]

اين موقعيت دل است. بيمارى بعضى ها از ناحيه دل است؛ يعنى خلأ قلبى دارند.

3- بيمار روحى

بيمارى بعضى ها نيز از ناحيه روح است، يعنى خلأ روحى دارند، «وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِى»[11] آن روح دچار خلأ شده است.

مريضى و درمان افراد در بيمارى روحى

بعد حضرت عليه السلام مى فرمايند: بيمارى منافقان از ناحيه نفس است،

بيمارى مؤمن از ناحيه دل است، بيمارى عاشقِ آگاه از ناحيه روح است، اما دارو دارد:

اما درمان منافق، آتش جهنم است. منافق هر چه معجزه از پيغمبر (صلى الله عليه و آله) مى بيند، مى گويد: همه اين ها جادو، جنون، شعر و كذب است. منافق زمان به زمان شكل عوض مى كند. به نرخ روز نان مى خورد. شخصيت ثابتى نيست. در كمين است ببيند امروز با چه شكلى جلو بيايد و پشت چه سپرى پنهان شود. نماز، روزه، جلسه، گريه، براى ضربه زدن به دين و ديندار مترصد فرصت است. نمى خواهد علاج شود.

اگر بنا به علاج شدن بود، پيغمبر (صلى الله عليه و آله)، ائمه (عليهم السلام)، قرآن و عالم ربانى هستند، او نمى خواهد علاج شود. پس دواى او دوزخ است. اين پرده نفاق را فقط آتش مى سوزاند.

اما دواى خلأ دل مؤمن، با عرفان، محبت، معرفت و عشق به پروردگار پر مى شود. هر چه معرفت دينى و عمل مؤمن بالا مى رود، هر چه عشق و محبت مؤمن به پروردگار اضافه مى شود، به علاج، درمان و سلامتى نزديك تر مى شود. تا دلى پيدا مى كند كه به تعبير امام صادق (عليه السلام) امام و ولىّ وجود او است، آن دل كارگردان همه ظاهر و باطنش مى شود.

اميرالمؤمنين (عليه السلام) مى فرمايند: «بالصالحات يستدلّ على الايمان»[12]. به اعمال شايسته بر ایمان استدلال مى شود.

همه زيبايى ها، خوبى ها و اعمال مؤمن در آن دل ريشه دارد.

و دوای عارف : او از كلاس معرفت و محبت گذشته است، خلأ او فقط با لقاى محبوبش پر مى شود. بايد جمال معشوق را در همين دنيا با چشم دل ببيند و تا نبيند، نمى ميرد.

مشاهده جمال الهى

«نوف بكّالى» به اميرالمؤمنين (عليه السلام) عرض كرد: يا على! آيا شما خدا را ديده اى؟ حضرت جوابى دادند: «ما كُنْتُ أعبد ربّاً لم أره»[13] خدايى را كه نبينم، عبادت نمى كنم. هر چه عبادت كرده ام، در حضور بوده است. بعد فرمود: مى دانى با چه چشمى خدا را ديده ام؟ با چشم دل.

لقا و ديدار محبوب چه لحظه اى است! آن لحظه اى كه به انسان توفيق دهند تا جمال ازل و ابد محبوب را حس كند و ببيند.

حسن يوسف را به عالم كس نديدحسن آن دارد كه يوسف آفريد

زنان مصر، زليخا را خيلى سرزنش كردند: بدبخت بيچاره! شنيديم گرفتار عشق غلام كنعانى شده اى، كسى كه معلوم نيست از كجا در اين مملكت آورده اند،

«بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرا هِمَ مَعْدُودَةٍ»[14]

فروختند. خدا در قرآن مى فرمايد: مرتب زليخا را سرزنش كرده، به شخصيتش هجوم كردند. تمام زنان دربارى و پولدار اطراف را به سالنى دعوت كرد، ميوه گذاشت و كارد تيزى نيز به دست آنان داد. دو دربِ سالن را باز كرد. به حضرت يوسف (عليه السلام) گفت: از اين در بيا و از آن در برو.

حضرت يوسف (عليه السلام) فقط آمد ، رد شد و رفت، اما خدا در قرآن مى فرمايد: زنان به جاى بريدن ميوه داشتند دست خود را مى بريدند و نمى فهميدند؛ يعنى چنان مسحور اين جمال شده بودند كه از حواس خود درآمده بودند و نمى فهميدند كه كارد دارد دست آنها را مى برد. اين جمال انسان، اين گونه آنان را متحير، واله و مدهوش كرد. حضرت يوسف (عليه السلام) نقاشى بود، برو نقاش را ببين كه چه خبر است.

تلاش و نتيجه آن

اما زحمات منافقين:

طاعت، عبادت، نماز و روزه، به لباس خوبان درآمدن و خود را پنهان كردن. اين ها خيلى هزينه ندارد. تمام زحمات منافقين در پست ترين و بى ارزش ترين مرحله است. خدا مهر لعنت خود را به آنها زده است.

اما مؤمنى كه دل خود را با معرفت و محبت علاج كرده، تمام اعمالش سالم است.

هنگام مردن، خدا به پرونده اش مهرى مى زند كه تو دائم خوشبخت هستى.

به عارف اين درجه را مى دهند و مى گويند: در حدّ عرفانت، اجازه تصرّف، تغيير و تحول مى دهيم.

وابستگى و تعلق خطرناك به دنيا

علامه امينى- صاحب كتاب «الغدير»- نقل مى كند: كسى خيلى با انگشتر خود بازى مى كرد، جابر جُعفى- عارف عاشق و شاگرد امام ششم (عليه السلام)- به او گفت: چرا اين قدر با اين انگشتر بازى مى كنى؟ گفت: چون خيلى قيمتى است، آن را دوست دارم و به آن وابسته هستم. جابر گفت: انگشتر را بده تا ببينم. انگشترش را درآورد و به جابر داد. او نگاهى كرد، بعد به وسط دجله پرت كرد. ناله صاحب انگشتر درآمد و داد كشيد.

جابر گفت: چه شد؟ گفت: قلبم را به باد دادى، براى چه انگشتر قيمتى را دور انداختى؟

گفت: اين همه داد و بى داد و رنج ندارد. كنار پل دجله بيا. به دجله نگاهى كرد و گفت: انگشتر اين بدبخت را به او بده. آب تا روى پل بالا آمد و انگشتر از آب بيرون آمد. جابر گفت: بردار و اين همه ناله نكن، دنيا و آخرت را به ما داده اند، در ما اثر نگذاشته است و ما را به خود وابسته نكرده، آن گاه تو به يك انگشتر اين همه وابسته هستى؟ خانه، پول، مقام، صندلى، چرا حال تو را به هم زده است؟

دل پر از خدا

همه دل عارف به اين خوش است كه با وجود در كنار خانواده، دوستان و مردم بودن، هميشه در حضور است. همه چيز دنيا در چشم او كوچك و معمولى است. وقتى اميرالمؤمنين (عليه السلام) كفش خود را وصله مى زد، به ابن عباس فرمود: اين كفش چند مى ارزد؟ گفت: هيچ. فرمود: اى پسر عباس! والله! اين حكومت نزد من از اين كفش كم قيمت تر است؛ چون دل حضرت از خدا پر است.

حجت الاسلام والمسلمین انصاریان


[1]. إرشاد القلوب إلى الصواب (للديلمي) / ج 1 / ص : 153

[2]. الكافي (ط - الإسلامية) / ج 1 / باب معرفة الإمام و الرد إليه ..... ص : 183

[3]. روم ، آیه 30

[4]. آل عمران ، آیه 110

[5]. تحف العقول / ج النص / و روي عنه ع في قصار هذه المعاني ..... ص : 409

[6]. الكافي (ط - الإسلامية) / ج 5 / باب وصية رسول الله ص و أمير المؤمنين ع في السرايا ..... ص : 28

[7]. شعراء ، آیه 193 و 194

[8]. شرح أصول الكافي (صدرا) / ج 3 / ص : 327

[9]. الصراط المستقيم إلى مستحقي التقديم / ج 1 / ص : 156

[10]. شعراء ، آیه 88 و 89

[11]. حجر ، آیه 29

[12]. بحارالانوار (ط- بی نهج البلاغة (للصبحي صالح) / ص219

[13]. الكافي (ط - الإسلامية) / ج 1 / باب في إبطال الرؤية ..... ص : 98

[14]. یوسف ، آیه 20

Powered by TayaCMS