پیامبر گرامی اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم)، شخصیتی است که قرآن کریم می فرماید: آموزگارش خدا بود. «و علّمک ما لم تکن تعلم»، خدا به تو آموخت آنچه را که در هیچ کلاس و درسی، آموزشش ممکن نبود. این آموزش، طی چهل سال و بعد از آن طی بیست و سه سال توسط خدا به تو صورت گرفت. «و علّمک ما لم تکن تعلم» پیامبر گرامی اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم)، شخصیتی است که قرآن کریم جایگاه ویژه ای برای او قائل شده است. می فرماید: پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) تا تو در جامعه هستی، عذاب شامل جامعه نمی شود. «ما کان الله لیعذّبهم و انت فیهم» با فرض اینکه جوامع قبل، پیغمبرانشان در بینشان بودند اما عذاب آمد و اقوامی را از بین برد.
قوم نوح، حضرت نوح(علیه السلام) بود و عذاب آمد. قوم لوط، حضرت لوط(علیه السلام) بود و عذاب آمد ولی پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)، این یک جایگاه ویژه برای توست که تا تو در جامعه هستی، عذاب؛ یعنی این عذاب جامع و فراگیر، در جامعه نمی آید. پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)، اگر پیش تو بیایند، طلب مغفرت کنند و تو توبه و مغفرت آن ها را بپذیری، خدا هم توبه را می پذیرد. «واستغفر لهم الرسول»، اگر پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) برای گنهکاران طلب مغفرت کند، خداوند این وساطت پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و در واقع این پذیرش پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را می پذیرد. این ها جایگاهی است که خدا برای پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) قائل شده است. تا تو هستی، عذاب نیست. تو طلب مغفرت کنی، پذیرفته است. تو بر تمام اعمال مردم گواهی. «جئنا بک علی هولاء شهیداً»، چه مردمانی که در بینشان زندگی می کردی و چه امروز که علی الظاهر در بین مردم نیستی اما ناظر اعمال مردمی. ما قیامت تو را گواه اعمال امت قرار می دهیم و تو باید بر اعمال امت شهادت بدهی.
پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)! تو بر مردم از خودشان اولی تری، «النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم». اگر کسی خودش دربارۀ خودش تصمیمی بگیرد، پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) تصمیم تو بالاتر یا تصمیم متعارضی، تصمیم تو بالاتر است. تو بر مؤمنین از خودشان هم اولویت داری و بیشتر از خودشان نسبت به آن ها حق داری. ببینید چه جایگاهی را خدا برای پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در قرآن کریم گشوده است. پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)! اگرکسی به تو بی ادبی کند، تمام اعمالش حبط می شود و از بین می رود. «لا ترفعوا اصواتکم فوق صوت النبی» صدایش را بی ادبانه، حالا یکی جوهرۀ صدایش بلند است.
یکی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به او دستور داده چیزی را بلند ابلاغ کن اما از روی بی ادبی، از روی بی نزاکتی و بی دقتی، اگر صدایش را از صدای تو بلند کند، در سورۀ حجرات است که می فرماید: اعمالش حبط می شود و نابود می شود. پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)، اگر کسی گفت: خدا را قبول دارم، دین را قبول دارم ولی تو یک قضاوتی کردی و یک نظری دادی، گفت: نظر تو را قبول ندارم، ایمانش هم به درد نمی خورد. «فلا وربّک لایؤمنون»، قسم به ذات اقدس الهی که ایمان ندارند. «فلا وربّک لایؤمنون»، ایمان ندارند آن کسانی که تو را حاکم قرار می دهند، قاضی قرار می دهند ولی نظر تو را نمی پذیرند. «حتّی یحکّموک فی ما شجر بینهم ثمّ لایجدوا فی انفسهم حرجاً و یسلّموا تسلیماً»، اگر تسلیم محض تو بودند، ایمانشان هم پذیرفته است.
ببین چه حسابی باز کردند! یک انکار تو، انکار خداست. بی ادبی به تو، حبط اعمال است. پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)، جایگاه تو آن قدر بلند و رفیع است که هرکس من را دوست دارد، هر که می خواهد به خدا محبت بورزد، تبعیت از تو، شاخصۀ محبت به من است، «ان کنتم تحبّون الله فاتّبعونی». یک وقتی با این نگاهی که من عرض کردم، وارد قرآن بشوید و ببینید چه جایگاهی! مقام استیفاء، مقام علم لدنی، مقام شهادت بر امت، مقام طلب مغفرت، مقام اولویت بر جان مردم، مقام و جایگاه عدم عذاب تا در جامعه هستی، مقام ادب در مقابل پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و مقام پذیرش سخنان پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در همه حال. این ها جایگاه ویژه ای است که خدا برای پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) قائل است.
هر کجا هم در هر کمال ثبوتی یا در نفی هر ضد ارزشی می خواهد پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را مطرح کند، اول نام خودش را می آورد. «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول»، «لا تقدموا بین یدی الله و رسوله»، «لا تخونوا الله و الرسول»؛ اگر می خواهد بگوید، به پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) خیانت نکنید، می فرماید: به خدا و پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) خیانت نکنید. اگر می خواهد بفرماید: از پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)جلو نیفتید می فرماید: از خدا وپیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) جلو نیفتید. اگر می خواهد اطاعت کنید، از خدا و پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم). در یک کلام، تو آن شخصیتی هستی که مستمراً فرشته ها و خدا بر تو درود می فرستند، «انّ الله و ملائکته یصلّون علی النبی»؛ هم خدا، هم فرشتگان. «یصلّون» استمرار دارد در درود فرستادن بر تو و مسلمان ها هم به این کار امر شدند.
می فرماید: «یا ایها الذین امنوا صلّوا علیه و سلّموا تسلیماً» درود بر تو بالاترین ذکر است. بالاترن حد را در بعضی روایات می گویند، معادل «سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اکبر» است و می دانید که این ذکر عرش خدا بر آن استوار شده، دیوار کعبه بر آن بنیان شده. تکلم خدا با حضرت موسی(علیه السلام) در شب ملاقات و میقات بوده ولی در روایاتی دارد که معادل این ذکر است. یک درود بر تو، در عالم هستی اثر می گذارد. در بعضی نقل ها دارد، عالم با کسی که درود می فرستد بر پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)، هم زبان و هم نوا می شود.
این شخصیت رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است اما پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)، تو استقلالی که بخواهی منهای خدا ولو «تقوّل علینا بعض الاقاویل» پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)، یک اصولی هم برایت ترسیم کردیم. این صفات، این ویژگی ها، این اصول را باید رعایت کنی. این اصول باید مبنای دعوت تو باشد. حالا من امشب به چند تا از این اصول اشاره می کنم. پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)، چیزی خلاف وحی به خدا نسبت داده نشود.
پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)، در زندگی حدود الهی شکسته نشود. پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)، مطلبی به خدا نسبت داده نشود که مبنای وحی یا مبنای الهی ندارد. پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)، عجله ای در دریافت وحی نداشته باش. یک چنین توصیه هایی در قرآن کریم دارد. پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)، این اصولی که برای تو ترسیم می شود، این اصول هم باید رعایت بشود. حالا من امشب به دو سه تا از این اصول اشاره می کنم، عنایت بفرمایید. با این مقدمه ای که عرض کردم، بحثم روی این آمد که بعضی از این اصول را خدمت شما عرض کنم.
یکی از این اصول می فرماید: نباید برای هدف مقدس، وسیلۀ نامقدس استفاده بشود. این یک شعار در اسلام است، یک مبنا در اسلام است. خدا در قرآن می فرماید: «و ما کنتُ متّخذ المضلّین عضداً»؛ این کلام از زبان خداست اما ائمه(علیه السلام) هم گاهی به این آیه استناد کرده اند. من هیچ گاه گمراهان را به عنوان عضد، بازو و کمک نمی گیرم. این شعار پیغمبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم بود که هیچگاه از وسیلۀ نامقدس برای هدف مقدس استفاده نکن. بعضی ها این طورند. می گویند هدف مقدس است، حالا وسیله نامقدس باشد. آدم ممکن است یک دروغی بگوید ولی کار راه بیفتد. آدم ممکن است از یک مشرکی کمک بگیرد ولی مسلمان ها یاری بشوند. آدم یک حدیثی جعل کند ولی خوب مردم به اسلام جذب بشوند. یک روضۀ دروغی بخواند ولی مردم گریه بکنند؛ گریه که مقدس است ولو روضه دروغ باشد. قرائت قرآن که خوب است ولی این ثوابی که برایش جعل کردیم، دروغ است.
بودند کسانی که می گفتند ما داریم به نفع پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دروغ جعل می کنیم. پیغمبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرموده: «من کذب علیّ متعمداً»، هرکس دروغ علیه من ببندد، معنای این حدیث این است که چه «له» و چه «علیه». وسیله نامقدس اگر برای هدف مقدس استفاده بشود، این از نظر اسلام ممنوع است. ببینید قرآن چند جا این اصل را تأکید کرده است و می فرماید: «لیس البرّ بأن تآتی البیوت مِن ظهورها» شما از پشت خانه وارد نشوید. وقتی قبل از اسلام می رفتند حج، می گفتند: اگر از در خانه داخل شوید، اعمالمان باطل می شود. گاهی از پشت بام، گاهی از پشت دیوار خانه یک سوراخی می زدند و وارد خانه می شدند که اعمالشان محفوظ بماند. قرآن می فرماید: این کارها چیست. «لیس البرّ بأن تآتی البیوت مِن ظهورها ولکن البرّ»، بر و نیکی این نیست که شما از پشت خانه وارد بشوید، بر و نیکی این است که تقوا داشته باشید. «واتوا البیوت مِن ابوابها»؛ این «اتوا البیوت مِن ابوابها»، در همه جا می شود؛ یعنی هرکاری را از راهش وارد بشوید، از مسیرش وارد بشوید.
چند نفر آمدند خدمت رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم)، از این مشرکین، در یکی از جنگ ها عرض کردند، یا رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شما را یاری کنیم. پیغمبر گرامی اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) پرسیدند، شما مسلمان شدید؟ گفتند: نه آقا. ما مشرک هستیم اما آمدیم شما را یاری کنیم. ظاهراً در این نقل هم حرفی نزده که تقاضای چیزی کرده باشند. برای دلسوزی آمدند، برای نشان دادن زور بازو آمدند؛ حضرت فرمودند: «لا استنصر بالشرک او بالمشرک»، من از طریق مشرک طلب نصرت نمی کنم، برگردید. اگر می خواهید مسلمان شوید، بیایید ما را یاری کنید.
وسیلۀ مقدس، هدف مقدس. این یکی از اصول زندگی نبی مکرم اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است که شما می بینید در جاهای متعددی سریان دارد. فرزند او از دنیا می رود، ابراهیم بن رسول(صلّی الله علیه و آله و سلّم)، هیجده ماهش بود، خورشید گرفتگی اتفاق می افتد.آن زمان که مردم سر در نمی آوردند که خورشید گرفتگی یعنی چه، ماه گرفتگی یعنی چه. می شد سوء استفاده کرد و عده ای را به اسلام جذب کرد. ببینید چون پسر پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از دنیا رفته، خورشید گرفته اما حضرت بلافاصله مردم را جذب کرد در مسجد و فرمود: «انّ شمس والقمر لاینخسفان بموت احد»، خورشید و ماه به مرگ کسی نمی گیرد، آن یک حادثۀ طبیعی است، مرگ پسر من هم یک حادثۀ طبیعی است و این دو قضیه، باهم همزمان شد.
اجازه نداد کسی از این حادثه و واقعه، به یک هدف مقدس یعنی اسلام آوردن استفاده کنند. خوب هدف خوب است ولی وسیله درست نیست. بالاخره هزار سال بعد می آید این را متوجه می شوند و مسخره می کنند. می آیند اشکال می گیرند که چرا از این طریق استفاده شده؟ فرمود: پسر من به مرگ طبیعی از دنیا رفته و این قضیه با خوشید گرفتگی ارتباطی ندارد. از شعب ابیطالب آمد بیرون، یک کسی آمد، یا رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم)، ما حاضریم مسلمان بشویم، خودم، قبیله ام و نیروهای مسلح مان در اختیار شما گذاشته بشود اما به یک شرط. من بعد از شما، وصی شما باشم. سفارش کنید که جانشین بعد از شما من باشم.
خوب می شود فعلاً آدم یک جوری بپذیرد ولی بعد قبول نکند. این پیشنهادها را به امیرالمؤمنین(علیه السلام) هم می دادند و آقا نمی پذیرفت. حضرت فرمود: نمی شود. جانشینی من به دست خداست؛ امر وصایت به دست خداست. می خواهی مسلمان شوید و اگر نمی خواهید، برگردید. یک موقعیت مهمی از دست پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) رفت. تعداد زیادی انسان آمادۀ اسلام آوردن هستند اما یک شرط دارند، قیمت دارند؛ وسیلۀ نامقدس را می خواهند به استخدام بگیرند. استخدام وسیلۀ نامقدس ولو هدف مقدس باشد، در اسلام جایز نیست. «لا تتخذوا الیهود والنصاری اولیاء»، ممکن است یهود و نصاری از راه دوستی با شما در بیایند اما شما آن ها را اولیا قرار ندهید. شما باید مسیرتان مشخص و در مسیر مبانی دینی و الهی باشد. این سیره در زندگی ائمه معصومین(علیه السلام) هم هست.
مغیرة بن شعبه خدمت امیر المؤمنین(علیه السلام) آمد. اتفاقاً من این داستان را هم از ابن عباس هم دیدم و از ابن عباس تعجب کردم که چنین پیشنهادی را به امیرالمؤمنین(علیه السلام) نموده. هم نغیره آمد هم ابن عباس. بعد از خلافت امیرالمژمنین(علیه السلام) گفتند: آقا شما معاویه را در شام ابقا کن، بگو تو حاکم باش و قدرت شما یک قدری که قوی شد، بردار او را حاکم کن. فعلاً صلاح نیست شما با معاویه در بیفتید، درافتادن با معاویه به منزلۀ جنگ و درگیری است. شما فعلاً او را ابقا کنید، فکر کند همیشه می خواهد بماند بعد او را بردارید. امیرالمژمنین(علیه السلام) نپذیرفتند و فرمودند: من یک روز هم به حکومت و فرمانداری او رضایت نمی دهم. برای اینکه او حکومت مرکزی را زیر بار نرفت، قبول نکرد.
بلافاصله امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرماندار تعیین کرد و او را عزل کرد، گرچه به جنگ صفین منتهی شد. بهای سنگینی پرداخته شد اما قرار نیست هر هدفی با هر وسیله ای در اسلام تأمین بشود. افرادی آمدند، این نقل را ابی هلال نقل می کند، ابی هلال ثقفی. می گوید: عده ای آمدند خدمت آقا علی بن ابیطالب(علیه السلام)، گفتند: آقا! این بیت المال را مساوی تقسیم نکنید. به این اشراف عرب، اشراف قریش، به این افرادی که مورد توجه اند، بیشتر بدهید، این ها از شما حمایت می کنند، پشت شما می ایستند و حکومت شما دائم می شود. فرمود: من هرچه در کتاب خدا نگاه می کنم، برای این ها برتری نمی بیبنم.
خوب اگر حضرت امیر(علیه السلام) مسئولیتی را به طلحه و زبیر واگذار کرده بود، جنگ جمل شاید شکل نمی گرفت اما وقتی ویژگی واگذاری مسئولیت در آن ها نمی بیند، چراغ بیت المال را خاموش می کند و حاضر نمی شود بیت المال را بیشتر به اشراف و بزرگان قریش بدهد، طبیعی است که ممکن است درگیری هم ایجاد بشود ولی قرار نیست که به هر قیمتی حکومت باقی بماند، حکومت باید بر اساس مبانی دینی بماند. امیرالمژمنین(علیه السلام) نپذیرفتند و فرمودند: من این کار را نمی کنم. به منطقۀ صفین در جنگ با معاویه آمدند. شنیدید، داستان معروف است. سپاه معاویه آب را بسته، این ها حمله کردند و آب را آزاد کردند. سعسعة بن سوهان می گوید: من به آقا عرض کردم آب را شما ببندید. اگر آب دست ما باشد، آن ها تشنه بمانند، زود شکست می خورند. فرمود: ابداً ابداً. «خلّوا بینهم و بین الماء»، بین آن ها و آب را آزاد کنید و بگذارید بیایند آب بردارند. اصلاً خود سعسعة را فرستاد به معاویه پیغام بدهد، معاویه ما آب را نمی بندیم. این نکتۀ ظریفی است و ما امروز هم در جامعه با این مشکل مواجهیم.
افرادی بودند که بعد از رحلت پیامبر گرامی اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم)، حتی در زمان حضور حضرت، حدیث جعل می کردند برای اینکه مردم را به بعضی چیزها جذب کنند. آقا شما نمی توانید به قیمت جذب مردم، بروید حدیث جعل کنید، داستان جعل کنید. از یکی پرسیدند، شما ثواب این سوره های قرآن را از کجا آوردید؟ گفت: من بعضی از این ها را جعل کردم که مردم به قرآن جذب بشوند. این کار درست است؟ من نمی گویم همۀ ثواب ها این طور است، نه. خیلی هایش از معصوم(علیه السلام) وارد است ولی بعضی هایش را خود جاعلینش اعتراف کردند که ما این را جعل کردیم تا مردم جذب شوند، این درست نیست.
یک کسی به قیمت گریه بر حضرت اباعبدالله(علیه السلام) روضه درست می کند. جلسه نگرفت، من یک قصه گفتم مردم گریه کردند. مگر ما مأموریم مردم را بگریانیم؟ ما مأموریم تاریخ صحیح بگوییم، ما مأموریم مقتل بخوانیم. به قول یکی از عزیزان می گفت منبر بودم، بعد از من یک آقایی آمد و یک مطالب نادرستی خواند، به او گفتم: آقا چرا این ها را گفتی؟ گفت: آخر شما هر چه بود خواندی. روضه حضرت علی اکبر(علیه السلام) بود ظاهراً. هر چه بود خواندی، چیزی برای من نگذاشتی؛ خوب من هم باید دروغ بخوانم. گفتم: فردا شب اول شما روضه بخوان. هر چه می خواهی بخوان، من هم عین روضۀ تو را می خوانم، هر چه تو خواندی. روضۀ حضرت علی اکبر(علیه السلام) یک جور واقع شده. شهادت امام حسین(علیه السلام)، شهادت حضرت قاسم(علیه السلام) یک جور وارد شده؛ نمی شود که قاطی کرد. گفتم: من از فردا شب منبرم را می روم و روضه نمی خوانم، می آیم می نشینم و شما روضه ات را بخوان، همه را هم بخوان. عین حرف هایی که تو خواندی، من هم می خوانم. ببین مردم گریه می کنند یا نه. مگر در روضه، تکرارش اشکال دارد؟
روضه، ارتباط ایجاد کردن با آن حادثه و آن مصیبت است. سال ها این روضه ها را ما شنیدیم. می گوید نو باشد، نه. مطالب نو باشد ولی روضه نمی خواهد نو باشد. روضه یک واقعۀ تاریخی است. یک حادثه ای است که اتفاق افتاده، عینش باید تبیین بشود. نمی توانیم برای مردم تکلیف بیاوریم. الآن رسم شده گاهی گوشۀ کتاب ها، متأسفانه در حرم هم این مسأله هست. سال ها قبل کتاب ها مبتلا بوده، هنوز هم با اینکه خیلی می گویند، گرفتار است. این کس خواب دید، هر کس این را ده بار بنویسد چه می شود، هر کس پانزده بار بنویسد، چه می شود، اگر ننویسد، چه. این چه حرفی است. این ها همه اش ممنوع است. مگر کسی می تواند تکلیف برای مردم بیاورد که شما این را ده بار بنویس، اگر ننویسی خبر بدی به تو می رسد. ننویس. اگر خبر بد رسید، گردن من. کی این را گفته؟
آقا پیام می دهد به موبایل، این را برای پنجاه نفر شما بفرست. اگر نفرستی، چه می شود. نه، اگر نفرستی هیچی نمی شود. شما می توانید توصیه کنید صبح جمعه است، مردم برای سلامتی آقا امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) صلوات بفرستند اما به این قدر آدم بفرست با این ویژگی ها، نه. ما نمی توانیم برای مردم تکلیف آور باشیم. برادران عزیز و خواهران گرامی، استخدام وسیلۀ منفی، برای هدف مقدس در اسلام ممنوع است. نمی شود بگویی من این مال ربا را می دهم برای مسجد سازی. نمی شود، حرام است و ممنوع است. من این رشوه را نذر فلان آقا می کنم، جایز نیست. باید وسیله مقدس باشد، البته سایر مذاهب و سایر مکاتب بشری این را نمی گویند ولی این شعار دین است. هدف مقدس، وسیلۀ مقدس. خوب این یک. من یک اصل دیگر هم بگویم و یک قدری می خواهم امشب، بیشتر روضه بخوانم و بحثم را جمع کنم.
اصل دوم در زندگی نبی مکرم اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم)، اصل توکل بر خدا در امور است. ببینید آقا، به انسان توصیه شده است که در زندگی اش مشورت کند. این قدری که در کارها توصیه به مشورت شده، توصیۀ استخاره نشده است. اتفاقاً من یک وقتی روایات استخاره را بررسی کردم، این قدر سفارش نشده که شما در کارهایتان سراغ استخاره بروید برای اینکه سفارش شده طلب خیر از خدا کنید. یعنی وقتی کاری دارید، انجام بدهید و بگویید: خدایا! در این کار، خیر قرار بده. استخاره در بعضی روایات، معنایش این است. امیرالمؤمنین(علیه السلام) هم در یک نامه ای دارد که به حارث بن عبدالله همدانی سفارش می کند، معنایش این است، کاری که انجام می دهید، طلب خیراز خدا کنید ولی مشورت، زیاد توصیه شده اما مشورت فراوان، مضطرب شدن و قدرت تصمیم از آدم سلب بشود، این هم خوب نیست.
آقا یک نفر، دو نفر، پنج نفر آدم مشورت می کند، یک سنگین و سبک می کند، خودش تصمیم می گیرد؛ توکل بر خدا. این معنای اصل توکل است. ما یک مشکلی که الآن در جامعۀ جوانمان داریم، همین است. قدرت تصمیم گیری، برنامه ریزی و مدیریت، ضعیف است. می خواهم بیایم حوزه، می خواهم بیایم دانشگاه، می خواهم این رشته را بروم، با این شخص ازدواج کنم. یک آقایی چند شب قبل به من می گفت: من چهل سالم گذشته و هنوز نتوانستم ازدواج کنم به دلیل این وسواسی که دارم. حال دیگر شما با این سن و با این وضعیت نمی گویم سن ازدواج گذشته است ولی به هر حال دیر شده. چرا این همه تردید؟ هر چه سن بالا می رود، توقع آدم هم بالا می رود. این را بدانید، مشورت خوب است اما «فاذا عزمتَ فتوکل علی الله»، تصمیم بگیر و بر خدا توکل کن.
من آخرین آیۀ سورۀ توبه را خدمت شما بخوانم و بحث را جمع کنم. آخر سورۀ توبه می فرماید: پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)، «فإن تولّوا» اگر همۀ دنیا به تو پشت کردند، -اتفاق می افتد یک وقت همه به آدم پشت می کنند- نبی مکرم اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که از غار حرا پایین آمد، جز خدیجۀ کبری و امیرالمؤمنین(علیه السلام)، کسی از او حمایت نکرد و موج مخالفت های روانی و فیزیکی آغاز شد. ساحرش خواندند، مجنونش خواندند، معلَّمش خواندند، مسخره کردند، سنگ زدند، چوب زدند و اصحاب را شکنجه کردند.
خوب در این جو، خود حضرت اباعبدالله(علیه السلام) در روز عاشورا، این همه سپاه دشمن در مقابل و خودش در میدان تنها مانده. امام حسن مجتبی(علیه السلام) بعد از صلح با معاویه، بعضی دوستانش گاهی به او در کوچه های مدینه تندی می کردند. تنها ماند، غریب ماند- «فإن تولّوا »، اگر همۀ دنیا به تو پشت کرد، این نکته و این سفارش خدا را توجه کن. «فقل»؛ پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) این را بگو. من روایت دیدم، بعضی ها که گرفتار می شدند، رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) سفارش می کرد این آیه را بخوان، گرفتاریتان رفع می شود. این آیه، آیۀ آخر سورۀ توبه است. چه بگویم؟ «فقل حسبی الله لا اله الا هو علیه توکلتُ و هو ربّ العرش الظیم» چهار تا کلمه و عبارت در این آیه هست. اولاً بگو: «حسبی الله»، خدا کافی است. به قول یکی از مفسرین، آدم تا خدا را حسیب نداند، نمی تواند وکیل بداند. وکیل دانستن خدا، متفرع بر حسیب دانستن خداست. اگر خدا را حسابگر می دانی، اگر خدا را روزی دهنده می دانی، حرص معنا ندارد. وکالت نگرفتن و به دیگران توکل کردن، معنا ندرد.
لذا، قبل از اینکه بفرماید توکل، می فرماید: «حسبی الله»، خدا را حسیب بدان بعد وکیل. شما اگر وکیلی گرفتید که به او عقیده نداری، کارت پیش نمی رود. پیش پزشکی رفتید که تخصصش را قبول ندارید، اعتقادی به دارویش نداری، خوب نمی شوی. «فقل حسبی الله»؛ لذا قرآن کریم تأکید می کند: «حسبی الله». اول بگو: خدا حسیب است، حسابگر و کفایت کننده است؛ این یک. دو: «لا اله الاهو»، اصل دیگر، اصل توحید. فقط او را در عالم مؤثر بدان. وقتی این دو تا مقدمه درست شد؛ گفتی خدا حسیب است، خدا واحد است، در هیچ چیزی، در افعال، در صفات و در ذات، شریک ندارد؛ آن وقت: «علیه توکلت»، من به چنین خدایی توکل می کنم. خدایی که هم حسیب است، هم واحد است. «و هو ربّ ال عرش العظیم».
پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)، این اصل در زندگیت باشد؛ اصل توکل. از امام معصوم(علیه السلام) پرسیدند: آقا توکل چیست؟ فرمود: «العلم بأنّ المخلوق لاینفع و لایضر ولایؤتی و لایمنع»، توکل این است که عقیده باشد، کار دست بنده نیست. بنده هیچ کاره است. واسطه می تواند باشد ولی کار دست او نیست. «لاینفع و لایضر»، ائمۀ بزرگوار(علیه السلام) که ما هم به آن ها متوسل می شویم، در زیارت جامعه می گوییم، شما مردم را به خدا دعوت می کنید. «مؤمنون بالله». شما «له تسلّمون بأمره تعملون الی سبیله ترشدون»، اگر چنین جایگاهی که خود خدا، این جایگاه را برای ائمه(علیه السلام) باز کرده، برای رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) باز کرده؛ به واسطۀ این است که این ها خودشان فرمودند: ما تقرّبمان به خدا، با اطاعت است، با بندگی است. این هم اصل دوم، اصل توکل در زندگی نبی مکرم اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم).
من دیگر امشب به همین میزان اکتفا کنم. خلاصۀ عرضم این شد که این عظمت و جایگاهی که خدا برای پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در قرآن کریم قائل شده؛ مقام شهادت، مقام ولایت، مقام علم بی پایان، این عظمت و این جایگاهی که در یک کلام «و رفعنا لک ذکرک»، نام او را بالا بردیم، این مقام مبتنی بر یک سلسله اصول است. دو تا اصلش را عرض کردم. یکی اصل استخدام وسیلۀ مقدس برای هدف مقدس و یکی هم اصل توکل. ان شاء الله خداوند به همۀ ما توفیق بیشتر شناخت مکتب پیامبر گرامی اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و فرزندانش را عنایت بفرماید.
خوب، شب رحلت پیامبر عظیم الشأن اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است. شب یتیمی جهان اسلام است. امشب، همۀ جهان اسلام، عزادار و مصیبت دیده هستند. این بنیانگذار اسلام، بنیانگذار توحید و بنیانگذار تفکر دینی، مثل امشبی، شب آخر عمرش بود اما بیش همه، این مصیبت بر حضرت زهرای مرضیه(سلام الله علیها)، تنها فرزند رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و یادگارش، بیش از همه بر او سخت بود. بر امیرالمرمنین(علیه السلام) و بر نوادگان پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)، امام حسن(علیه السلام) و امام حسین(علیه السلام) سخت گذشت.
می دانید یک انس عجیبی بین حضرت فاطمۀ زهرا(سلام الله علیها) و پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود؛ چون حضرت فاطمۀ زهرا(سلام الله علیها) پنج سال داشت که مادرش را از دست داد. هم برای پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)، دختری کرده، هم مادری. خود پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «ام ابیها»، تو مادر من هستی؛ «فداها ابوها». یک وقتی کنار مسجد الحرام، کسی یک شکمبه ای انداخت روی پیکر پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)، قدری پیکر و جسم پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) کثیف شد، ملوّس شد. حضرت آمدند منزل، خیلی صبور بود، خیلی رئوف بود، خیلی مهربان بود. همۀ این ها را با همۀ جرم هایی که داشتند بخشید.
«انتِ ام ابیها»، این تعبیررا چند جا بکار برده. آن روزی که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در مدینه بود و حضرت فاطمه(سلام الله علیها) را نمی دید، آن روز شب نمی شد. حتماً باید حضرت زهرا(سلام الله علیها) را می دید. حتماً باید حضرت زهرا(سلام الله علیها) را ملاقات می کرد. خیلی این پدر و ختر ارتباطشان باهم صمیمی است. خانه شان هم نزدیک هم بود. حتی بعد از ازدواج، مکرر رفت و آمد می کردند اما این دو سه روزی که حال پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مساعد نبود، دیگر حضرت زهرای مرضیه(سلام الله علیها) خانۀ خودش نرفت. آمده بود خانۀ پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم). نوشته اند: تا پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) رنگش می پرید و حالش بد می شد، حضرت زهرا(سلام الله علیها) گریه می کرد و صدا می زد: «وا کربتا لکربتک یا ابتا یا رسول الله» تا پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) متأثر می شد، اشک حضرت زهرای مرضیه(سلام الله علیها) جاری می شد.
برای حضرت فاطمۀ زهرا(سلام الله علیها) با آن ارتباط وثیقی که با پدر بزرگوارش دارد، خیلی سخت است. لذا مثل امشب و فردایی کنار بستر بابا تکان نخورد، نشسته بود و صورت بابا را نگاه می کرد. یا بقیة الله یا بقیة الله! انشاء الله یک شب بیست و هشتمی هم در مدینۀ منوره از نزدیک، عرض ارادت کنیم. حضرت فاطمۀ زهرا(سلام الله علیها)، امیرالمؤمنین(علیه السلام)، امام حسن(علیه السلام)، امام حسین(علیه السلام)، این ها دور پیغمبر گرامی اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بودند.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) در نهج البلاغه فرمود: «لقد قبض رسول الله و انّ رأسه علی صدری»، پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در حالی جان داد که سرش روی سینۀ من بود. سر حضرت را به سینه چسبانیده بود و در این حال از دنیا رفت. بدن پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در خانه غسل داده شد، در خانه کفن شد، تشییع نشد و در حجرۀ خودش به خاک سپرده شد. انس بن مالک می گوید: ما وقتی پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را به خاک سپردیم، سنگ لحد چیدیم، خاک بر قبر فشاندیم، می گوید: من از حجره آمدم بیرون، دیدم یک خانمی کنار دیوار ایستاده، دارد گریه می کند، دارد ناله می زند. از صدای گریه فهمیدم حضرت فاطمۀ زهرا(سلام الله علیها) است. شب بود، تاریک بود.
می گوید: آمد جلوی حضرت و فرمود: انس، پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را به خاک سپردید؟ عرض کردم: بله خانم. فرمود: چطور طاقت آوردید جسم پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را زیر خاک کنید؟ چطور گُل من را زیر گِل قرار دادید؟ چطور خاک بر بدنش فشاندید؟ به احترام حضرت زهرای مرضیه(سلام الله علیها) اتاق را خلوت کردیم، آمدیم بیرون که وارد اتاق شد. بابا یا رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) پا شو، پاشو ببین دخترت تنها مانده. «یا ابتا سبّت علیّ مصائب لو انّها سبّت علی الایام سرن لیالیا»، بابا روز حضرت فاطمه(سلام الله علیها) شب شد. بابا خوشی حضرت فاطمه(سلام الله علیها) تمام شد. بابا احترام حضرت فاطمه(سلام الله علیها) پایان پذیرفت. بابا پا شو ببین آماده شدند به خانۀ حضرت فاطمه ات(سلام الله علیها) حمله کنند. بابا پا شو ببین دخترت تنها مانده. یا حضرت فاطمة الزهرا(سلام الله علیها)، طاقت نیاوردی بر بابا خاک بریزند.
ببین شما را احترام کردند، وارد اتاق شدی، نشستی کنار قبر پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اشک ریختی اما نبودی ببینی جلو چشم یتیم امام حسن(علیه السلام)، حضرت قاسم بن الحسن(علیه السلام)، جنازۀ بابایش را تیر باران کردند. جلو چشم برادرانش، به خدا امام حسن(علیه السلام) غریب است. امام حسن(علیه السلام) غریب زیست و غریب مرد. غریب امروز، قبرش زائر ندارد. عرض کنم یا حضرت فاطمة الزهرا(سلام الله علیها)، جلوی چشم صغیرهایش، بدنش را تیر باران کردند.
حضرت فاطمه جان(سلام الله علیها) طاقت نیاوردی خاک بر بدن بابا بریزند. شما یک دختری، دختر حضرت اباعبدالله(علیه السلام) یک دختر است، آمد در قتلگاه دید بابا نه سر در بدن دارد، قطعه قطعه، غرق خون، خودش را انداخت روی بدن. خانم شما را آزاد گذاشتند کنار قبر بابا اشک بریزی، گریه کنی، خاک برداری روی سر بریزی. اما دختر حضرت اباعبدالله (علیه السلام)را باتازیانه از بدن امام حسین(علیه السلام) گرفتند. گفت: بزنیدم اما نبریدم. بزنید، بابایم غریب است، من کنارش بمانم.
حجة الاسلام والمسلمین رفیعی