حکمت 142 نهج البلاغه : ضدّ ارزش ها و هشدارها

حکمت 142 نهج البلاغه : ضدّ ارزش ها و هشدارها

متن اصلی حکمت 142 نهج البلاغه

موضوع حکمت 142 نهج البلاغه

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح شیخ عباس قمی

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

متن اصلی حکمت 142 نهج البلاغه

142 وَ قَالَ عليه السلام لِرَجُلٍ سَأَلَهُ أَنْ يَعِظَهُ لَا تَكُنْ مِمَّنْ يَرْجُو الْآخِرَةَ بِغَيْرِ عَمَلٍ وَ يُرَجِّي التَّوْبَةَ بِطُولِ الْأَمَلِ يَقُولُ فِي الدُّنْيَا بِقَوْلِ الزَّاهِدِينَ وَ يَعْمَلُ فِيهَا بِعَمَلِ الرَّاغِبِينَ إِنْ أُعْطِيَ مِنْهَا لَمْ يَشْبَعْ وَ إِنْ مُنِعَ مِنْهَا لَمْ يَقْنَعْ يَعْجِزُ عَنْ شُكْرِ مَا أُوتِيَ وَ يَبْتَغِي الزِّيَادَةَ فِيمَا بَقِيَ يَنْهَى وَ لَا يَنْتَهِي وَ يَأْمُرُ بِمَا لَا يَأْتِي يُحِبُّ الصَّالِحِينَ وَ لَا يَعْمَلُ عَمَلَهُمْ وَ يُبْغِضُ الْمُذْنِبِينَ وَ هُوَ أَحَدُهُمْ يَكْرَهُ الْمَوْتَ لِكَثْرَةِ ذُنُوبِهِ وَ يُقِيمُ عَلَى مَا يَكْرَهُ الْمَوْتَ لَهُ إِنْ سَقِمَ ظَلَّ نَادِماً وَ إِنْ صَحَّ أَمِنَ لَاهِياً يُعْجِبُ بِنَفْسِهِ إِذَا عُوفِيَ وَ يَقْنَطُ إِذَا ابْتُلِيَ إِنْ أَصَابَهُ بَلَاءٌ دَعَا مُضْطَرّاً وَ إِنْ نَالَهُ رَخَاءٌ أَعْرَضَ مُغْتَرّاً تَغْلِبُهُ نَفْسُهُ عَلَى مَا يَظُنُّ وَ لَا يَغْلِبُهَا عَلَى مَا يَسْتَيْقِنُ يَخَافُ عَلَى غَيْرِهِ بِأَدْنَى مِنْ ذَنْبِهِ وَ يَرْجُو لِنَفْسِهِ بِأَكْثَرَ مِنْ عَمَلِهِ إِنِ اسْتَغْنَى بَطِرَ وَ فُتِنَ وَ إِنِ افْتَقَرَ قَنَطَ وَ وَهَنَ يُقَصِّرُ إِذَا عَمِلَ وَ يُبَالِغُ إِذَا سَأَلَ إِنْ عَرَضَتْ لَهُ شَهْوَةٌ أَسْلَفَ الْمَعْصِيَةَ وَ سَوَّفَ التَّوْبَةَ وَ إِنْ عَرَتْهُ مِحْنَةٌ انْفَرَجَ عَنْ شَرَائِطِ الْمِلَّةِ يَصِفُ الْعِبْرَةَ وَ لَا يَعْتَبِرُ وَ يُبَالِغُ فِي الْمَوْعِظَةِ وَ لَا يَتَّعِظُ فَهُوَ بِالْقَوْلِ مُدِلٌّ وَ مِنَ الْعَمَلِ مُقِلٌّ يُنَافِسُ فِيمَا يَفْنَى وَ يُسَامِحُ فِيمَا يَبْقَى يَرَى الْغُنْمَ مَغْرَماً وَ الْغُرْمَ مَغْنَماً يَخْشَى الْمَوْتَ وَ لَا يُبَادِرُ الْفَوْتَ يَسْتَعْظِمُ مِنْ مَعْصِيَةِ غَيْرِهِ مَا يَسْتَقِلُّ أَكْثَرَ مِنْهُ مِنْ نَفْسِهِ وَ يَسْتَكْثِرُ مِنْ طَاعَتِهِ مَا يَحْقِرُهُ مِنْ طَاعَةِ غَيْرِهِ فَهُوَ عَلَى النَّاسِ طَاعِنٌ وَ لِنَفْسِهِ مُدَاهِنٌ اللَّغْوُ مَعَ الْأَغْنِيَاءِ أَحَبُّ إِلَيْهِ مِنَ الذِّكْرِ مَعَ الْفُقَرَاءِ يَحْكُمُ عَلَى غَيْرِهِ لِنَفْسِهِ وَ لَا يَحْكُمُ عَلَيْهَا لِغَيْرِهِ يُرْشِدُ غَيْرَهُ وَ يُغْوِي نَفْسَهُ فَهُوَ يُطَاعُ وَ يَعْصِي وَ يَسْتَوْفِي وَ لَا يُوفِي وَ يَخْشَى الْخَلْقَ فِي غَيْرِ رَبِّهِ وَ لَا يَخْشَى رَبَّهُ فِي خَلْقِهِ و لو لم يكن في هذا الكتاب إلا هذا الكلام لكفى به موعظة ناجعة و حكمة بالغة و بصيرة لمبصر و عبرة لناظر مفكر

موضوع حکمت 142 نهج البلاغه

ضدّ ارزش ها و هشدارها

(اخلاقى، اجتماعى، سياسى)

ترجمه مرحوم فیض

142- امام عليه السّلام به مردى كه از آن حضرت درخواست پند و اندرز نمود (در نكوهش خوهاى ناشايسته) فرمود

1- مباش كسيكه بى عمل و كردار (عبادت و بندگى) بآخرت اميدوار است، و به اميد دراز توبه و بازگشت (از معصيت و نافرمانى) را پس مى اندازد، در (باره) دنيا گفتارش گفتار پارسايان و رفتارش رفتار خواستاران است، اگر از (كالاى) دنيا باو داده شود سير نگردد، و اگر باو نرسد قناعت نكند (به بهره خود خورسند نماند) 2- ناتوان است از سپاسگزارى آنچه (نعمت هايى كه) باو داده شده است و مى جويد زيادى را در آنچه نرسيده (باو داده نشده، از كار ناشايسته ديگران را) باز مى دارد و خود (از آنچه نهى مى نمايد) دست بر نمى دارد، و فرمان مى دهد بآنچه خود بجا نمى آورد، نيكوكاران را دوست دارد و كردارشان را انجام نمى دهد، و گناه كاران را دشمن دارد و خود يكى از آنها است، از جهت زيادى گناهان از مرگ كراهت داشته بدش مى آيد و ايستادگى ميكند بر آنچه (گناهانى كه) سبب كراهت از مرگ شده، 3- اگر بيمار شود (از بد رفتاريش) پشيمان گردد و چون تندرستى يابد آسوده و غافل ماند، هر گاه (از بيمارى) آسايش بيند خود پسند شود و چون گرفتار گردد نوميد و پژمرده شود، اگر بلاء و سختى برايش پيش آيد با نگرانى دعا و زارى نمايد، و چون راحتى و خوشى باو دست دهد از روى غرور و فريب (به كالاى دنيا از خدا) دورى گزيند، نفس (امّاره) بر او مسلّط است بآنچه (آمرزش گناهان كه) گمان دارد، و مسلّط نيست بآنچه (مرگ و عذاب جاويد كه) باور دارد، 4- بر ديگرى به گناه به كمتر از گناه خود مى ترسد (گناه او را بزرگ مى شمارد) و پاداش بيشتر از كردارش را براى خود اميدوار است (طاعت خويش را بزرگ مى پندارد) چون به توانگرى رسد شاد شده در فتنه و گمراهى افتد (پى هم گناه ميكند) و چون تنگدست گردد (از رحمت خدا) نوميد شده و (در عبادت و بندگى) سستى نمايد، و اگر طاعت و بندگى كند كوتاهى نمايد (درست انجام ندهد) و چون درخواست كند (از خدا حاجت طلبد) اصرار و كوشش دارد، اگر باو شهوت و خواهشى (آسايش و خوشى) رو آورد نافرمانى پيش گرفته توبه و بازگشت را پشت سر اندازد، و اگر باو اندوهى برسد از دستورهاى دين (شكيبائى و بردبارى و پناه بخدا بردن به هنگام سختى) دورى گزيند (براى مردم) 5- عبرت و پند گرفتن از ديگران را بيان ميكند و خود عبرت نمى گيرد، و در اندرز دادن مى كوشد و خود پند پذير نيست، پس او به گفتار مى نازد و عمل و كردارش اندك است، در آنچه (دنيا و كالاى آن كه) فانى و نابود گردد كوشش مى نمايد و در آنچه (آخرت و آنچه در آنست كه) باقى و جاويد است سهل انگارى ميكند، غنيمت و سود (طاعت و بندگى خدا) به نظرش غرامت و تاوان مى آيد (زيان پندارد) و غرامت و تاوان (معصيت و نافرمانى) غنيمت و سود، از مرگ ترسان است و پيش از اينكه فرصت از دست برود (به اعمال صالحه و كردار خدا پسند) نمى شتابد، بزرگ مى شمارد از نافرمانى ديگرى معصيتى را كه بزرگتر از آنرا از خود خرد مى پندارد، و از بندگى خويش بسيار مى شمارد طاعتى را كه از ديگرى اندك داند، پس او بمردم سختگير است و بخود سهل انگار، 6- بيهوده گوئى با توانگران را بيشتر دوست دارد از ياد خدا با تنگدستان، براى سود خود به زيان ديگرى حكم ميكند (اگر چه نادرست باشد) و براى سود ديگرى به زيان خود حكم نمى كند (اگرچه درست باشد) ديگرى را راهنمائى مى نمايد و خود را گمراه مى سازد پس از او پيروى ميكنند و خود معصيت مى نمايد، و (حقّ خود را) تمام مى ستاند و (حقّ ديگرى را) تمام نمى دهد، و از مردم مى ترسد نه در راه پروردگارش (از ترس آنان كارى را انجام مى دهد كه خدا پسند نيست) و در كار مردم از پروردگارش نمى ترسد (بآنان زيان مى رساند و از خدا بيمى ندارد. سيّد رضىّ «عليه الرّحمة» فرمايد:) اگر در كتاب نهج البلاغة جز اين فرمايش نبود همان براى پند سودمند و حكمت رسا و بينائى بينا و عبرت و پند انديشه كننده بس بود.

( ترجمه وشرح نهج البلاغه(فيض الاسلام)، ج 6 ص 1161 - 1163)

ترجمه مرحوم شهیدی

150 [و به مردى كه از او خواست تا پندش دهد فرمود:] از آنان مباش كه به آخرت اميدوار است بى آنكه كارى سازد، و به آرزوى دراز توبه را واپس اندازد. در باره دنيا چون زاهدان سخن گويد، و در كار دنيا راه جويندگان دنيا را پويد. اگر از دنيا بدو دهند سير نشود، و اگر از آن بازش دارند خرسند نگردد. در سپاس آنچه بدان داده اند ناتوان است، و از آنچه مانده فزونى را خواهان. از كار بد باز مى دارد، و خود باز نمى ايستد، و بدانچه خود نمى كند فرمان مى دهد. نيكوان را دوست مى دارد، و كار او كار آنان نيست و گناهكاران را دشمن مى دارد، و خود از آنان يكى است. مرگ را خوش نمى دارد، چون گناهانش بسيار است و بدانچه به خاطر آن از مردن مى ترسد در كارست. اگر بيمار شود پيوسته در پشيمانى است، و اگر تندرست باشد سرگرم خوشگذرانى. چون عافيت يابد به خود بالان است، و چون گرفتار بلا شود نوميد و نالان. اگر بلايى بدو رسد، به زارى خدا را خواند، و اگر اميدى يابد مغرور روى برگرداند. در آنچه در باره آن به گمان است، هواى نفس خويش را به فرمان است، و در باره آنچه يقين دارد در چيرگى بر نفس ناتوان. از كمتر گناه خود بر ديگرى ترسان است، و بيشتر از- پاداش- كرده او را براى خود بيوسان. اگر بى نياز شود سرمست گردد و مغرور، و اگر مستمند شود مأيوس و سست و رنجور، چون كار كند در كار كوتاه است و چون بخواهد بسيار خواه است. چون شهوت بر او دست يابد گناه را مقدّم سازد، و توبه را واپس اندازد و چون رنجى بدو رسد از راه شرع و ملّت برون تازد. آنچه را مايه عبرت است وصف كند و خود عبرت نگيرد، و در اندرز دادن مبالغه كند و خود اندرز نپذيرد. در گفتن، بسيار گفتار، و در عمل اندك كردار در آنچه ناماندنى است خود را بر ديگرى پيش دارد، و آنچه را ماندنى است آسان شمارد. غنيمت را غرامت پندارد و غرامت را غنيمت انگارد. از مرگ بيم دارد و فرصت را وامى گذارد. گناه جز خود را بزرگ مى انگارد و بيشتر از آن را كه خود كرده، خرد به حساب مى آرد، و از طاعت خود آن را بسيار مى داند كه مانندش را از جز خود ناچيز مى پندارد. پس او بر مردم طعنه زند و با خود كار به ريا و خيانت كند با توانگران به بازى نشستن را دوست تر دارد تا با مستمندان در ياد- خدا- پيوستن. به سود خود بر ديگرى حكم كند و براى ديگرى به زيان خود رأى ندهد، و ديگران را راه نمايد و خود را گمراه نمايد. پس فرمان او را مى برند و او نافرمانى مى كند. و- حق خود را- به كمال مى ستاند و- حق ديگرى را- به كمال نمى دهد. از مردم مى ترسد، نه در راه طاعت خدا و از خدا نمى ترسد در راه طاعت بنده ها. [و اگر در اين كتاب جز اين گفتار نبود، براى اندرز بجا و حكمت رسا، و بينايى بيننده و پند دادن نگرنده انديشنده بس مى نمود.]

( ترجمه مرحوم شهیدی، ص 389 و 390)

شرح ابن میثم

137- و قال عليه السلام: لرجل ساله ان يعظه:

لَا تَكُنْ مِمَّنْ يَرْجُو الْآخِرَةَ بِغَيْرِ عَمَلٍ- وَيَرْجُويُرَجِّي اَلتَّوْبَةَ بِطُولِ الْأَمَلِ- يَقُولُ فِي الدُّنْيَا بِقَوْلِ الزَّاهِدِينَ- وَ يَعْمَلُ فِيهَا بِعَمَلِ الرَّاغِبِينَ- إِنْ أُعْطِيَ مِنْهَا لَمْ يَشْبَعْ وَ إِنْ مُنِعَ مِنْهَا لَمْ يَقْنَعْ- يَعْجِزُ عَنْ شُكْرِ مَا أُوتِيَ وَ يَبْتَغِي الزِّيَادَةَ فِيمَا بَقِيَ- يَنْهَى وَ لَا يَنْتَهِي وَ يَأْمُرُ النَّاسَ بِمَا لَمْ يَأْتِ بِمَا لَا يَأْتِي- يُحِبُّ الصَّالِحِينَ وَ لَا يَعْمَلُ عَمَلَهُمْ- وَ يُبْغِضُ الْمُذْنِبِينَ وَ هُوَ أَحَدُهُمْ- يَكْرَهُ الْمَوْتَ لِكَثْرَةِ ذُنُوبِهِ- وَ يُقِيمُ عَلَى مَا يَكْرَهُ الْمَوْتَ مِنْ أَجْلِهِ- إِنْ سَقِمَ ظَلَّ نَادِماً وَ إِنْ صَحَّ أَمِنَ لَاهِياً- يُعْجَبُ بِنَفْسِهِ إِذَا عُوفِيَ وَ يَقْنَطُ إِذَا ابْتُلِيَ- وَإِنْ أَصَابَهُ بَلَاءٌ دَعَا مُضْطَرّاً وَ إِنْ نَالَهُ رَخَاءٌ أَعْرَضَ مُغْتَرّاً- تَغْلِبُهُ نَفْسُهُ عَلَى مَا يَظُنُّ وَ لَا يَغْلِبُهَا عَلَى مَا يَسْتَيْقِنُ- يَخَافُ عَلَى غَيْرِهِ بِأَدْنَى مِنْ ذَنْبِهِ- وَ يَرْجُو لِنَفْسِهِ بِأَكْثَرَ مِنْ عَمَلِهِ- إِنِ اسْتَغْنَى بَطِرَ وَ فُتِنَ وَ إِنِ افْتَقَرَ قَنِطَ وَ وَهَنَ- يُقَصِّرُ إِذَا عَمِلَ وَ يُبَالِغُ إِذَا سَأَلَ- إِنْ عَرَضَتْ لَهُ شَهْوَةٌ أَسْلَفَ الْمَعْصِيَةَ وَ سَوَّفَ التَّوْبَةَ- وَ إِنْ عَرَتْهُ مِحْنَةٌ انْفَرَجَ عَنْ شَرَائِطِ الْمِلَّةِ- يَصِفُ الْعِبْرَةَ وَ لَا يَعْتَبِرُ- وَ يُبَالِغُ فِي الْمَوْعِظَةِ وَ لَا يَتَّعِظُ- فَهُوَ بِالْقَوْلِ مُدِلٌّ وَ مِنَ الْعَمَلِ مُقِلٌّ- يُنَافِسُ فِيمَا يَفْنَى وَ يُسَامِحُ فِيمَا يَبْقَى- يَرَى الْغُنْمَ مَغْرَماً وَ الْغُرْمَ مَغْنَماً- يَخْشَى الْمَوْتَ وَ لَا يُبَادِرُ الْفَوْتَ- يَسْتَعْظِمُ مِنْ مَعْصِيَةِ غَيْرِهِ مَا يَسْتَقِلُّ أَكْثَرَ مِنْهُ مِنْ نَفْسِهِ- وَ يَسْتَكْثِرُ مِنْ طَاعَتِهِ مَا يَحْقِرُهُ مِنْ طَاعَةِ غَيْرِهِ- فَهُوَ عَلَى النَّاسِ طَاعِنٌ وَ لِنَفْسِهِ مُدَاهِنٌ- اللَّهْوُ مَعَ الْأَغْنِيَاءِ أَحَبُّ إِلَيْهِ مِنَ الذِّكْرِ مَعَ الْفُقَرَاءِ- يَحْكُمُ عَلَى غَيْرِهِ لِنَفْسِهِ وَ لَا يَحْكُمُ عَلَيْهَا لِغَيْرِهِ- يُرْشِدُ غَيْرَهُ وَ يُغْوِي نَفْسَهُ- فَهُوَ يُطَاعُ وَ يَعْصِي وَ يَسْتَوْفِي وَ لَا يُوفِي- وَ يَخْشَى الْخَلْقَ فِي غَيْرِ رَبِّهِ وَ لَا يَخْشَى رَبَّهُ فِي خَلْقِهِ قال الرضى: و لو لم يكن في هذا الكتاب إلا هذا الكلام لكفى به موعظة ناجعة، و حكمة بالغة، و بصيرة لمبصر، و عبرة لناظر مفكر.

اللغة

أقول: يرجّيها: يؤخّرها. و يروي: يزجيها- بالزا المعجمة- : أى يدفعها. القنوط: اليأس. و عرته: عرضت له. و مدلّ: أى واثق.

و حاصل الفصل نهى طالب الموعظة عن أربع و ثلاثين رذيلة:

أحدها: رجاء الآخرة و ثوابها بغير عمل فإنّ ذلك منى على اللّه، و قد علمت أنّ المنى بضايع النوكى. الثانية: ترجية التوبة أو إزجاؤها بطول الأمل فإنّ ذلك يستلزم البقاء على المعصية و العذاب بها في الآخرة. الثالثة: أن يجمع بين قول الزاهدين في الدنيا و عمل الراغبين فيها، و هو خداع للّه. و عمله فيها عمل الراغبين يستلزم أن يصيبه ما أصابهم من عذاب الآخرة بها. الرابعة: أن لا يشبع ممّا يعطى منها. و ذلك رذيلة الشره و الحرص. الخامسة: أن لا يقنع إن منع. و ذلك رذيلة التفريط من فضيلة القناعة. السادسة: أن يجمع بين العجز عن شكر ما اوتى من نعمة اللّه و بين طلب الزيادة من فاضلها. و هو جمع بين رذيلة التفريط من فضيلة الشكر و بين رذيلة الحرص.

السابعة: أن يجمع بين نهيه عن المعاصي و عدم تناهيه عنها و هو نفاق و خداع اللّه. الثامنة: أن يأمر بما يقصّر عن فعله. و هو كالّذي قبله. التاسعة: أن يحبّ الصالحين و يقصّر عن عملهم. و تقصيره النقض على محبّته لهم. العاشرة: أن يبغض المذنبين و هو أحدهم. فيكون فعله كالنقض على بعضه لهم. الحادية عشر: أن يكره الموت لكثرة ذنوبه و يقيم على ما يكره الموت له من كثرة الذنوب فإقامته على ذنوبه كالنقض على كراهيّته للموت لأجلها مع ما يلزمها من العذاب الأخروىّ. الثانية عشر: أن يجمع بين ندمه حال سقمه على تفريطه في جنب اللّه و بين لهوه في لذّته حال أمنه و هو أيضا كالتناقض. الثالثة عشر: أن يعجب بنفسه حين عافيته فإنّ العجب من المهلكات. الرابعة عشر: أن يقنط إذا ما ابتلاه ربّه و ييأس من رحمته.

و ذلك كما قال تعالى إِنَّهُ لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكافِرُونَ . الخامسة عشر: أن يجمع بين دعاء اللّه باضطرار إليه عند نزول البلاء به و بين الإعراض عنه و الاغترار بالدنيا عند إصابته للرخاء فإنّ الأوّل رذيلة إفراط و الثاني رذيلة تفريط. السادسة عشر: أن يجمع بين الانقهار لنفسه و الانقياد لها إلى ما يظنّه فائدة من الامور الدنيويّة و بين عدم قهرها و غلبها إلى ما يستيقنه من ثواب الآخرة و عذابها فلا يلزمها العمل لذلك فإنّ ذلك عند العقل سفه و جنون. السابعة عشر: أن يجمع بين الخوف على غيره من ذنوب هى أقلّ من ذنوبه و بين الرجاء لنفسه ثوابا أكثر ممّا يستحقّ على عمله فإنّ الحقّ من ذلك أن يخاف على نفسه أكثر من الخوف على غيره لأكثريّة ذنوبه و يعمل لذلك الخوف. الثامنة عشر: أن يبطر و يفتن إن أصاب غنى فإنّ ذلك فجور. التاسعة عشر: أن يقنط و يضعف إن يفتقر و هو رذيلة تقصير و تفريط. العشرون: أن يقصّر في العمل. الحادية و العشرون: أن يبالغ إذا سئل و هو رذيلة الإلحاف في السؤال. الثانية و العشرون: أن يقدّم المعصية إن عرضت شهوته و يؤخّر التوبة منها. الثالثة و العشرون: أن ينفرج عن شرائط الملّة عند نزول المحنة به: أى يخرج من فضيلة الصبر على المصيبة الّذي هو شرط الملّة و يتركها. الرابعة و العشرون: أن يجمع بين وصف العبرة و بين عدم الاعتبار. الخامسة و العشرون: أن يبالغ في الموعظة حال ما لا يتّعظ فإنّ ذلك يدخله في مقت اللّه تعالى لقوله كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ . السادسة و العشرون: أن يجمع بين المنافسة فيما يفنى و هو الدنيا و المسامحة فيما يبقى و هو ثواب الآخرة و هو جهل وسفه ظاهر. السابعة و العشرون: أن يرى الغنم مغرما كالإنفاق في سبيل اللّه. و الغرم مغنما كالإنفاق في معصيته، و هو عكس مقتضى العقل. الثامنة و العشرون. أن يجمع بين خشية الموت و عدم مبادرته بالأعمال الصالحة المستلزمة للخلاص من أهواله و ما بعده. التاسعة و العشرون: أن يستعظم من معصية غيره ما يستقلّ أكثر منه من نفسه، و كذلك يستكثر من طاعته ما يحقّره من طاعة غيره. و يلزم من ذلك أن يكون طاعنا على الناس في أفعالهم و مداهنا لنفسه في فعلها. الثلاثون: أن يكون اللهو مع الأغنياء أحبّ إليه من ذكر اللّه مع الفقراء. و ذلك لفرط محبّة الدنيا.

الحادية و الثلاثون: أن يحكم لنفسه على غيره فيما يشتهيه و إن كان باطلا و لا يحكم عليها لغيره في حقّ و هو ظلم. الثانية و الثلاثون: أن يجمع بين إرشاد غيره بالهادي من القول و بين إغواء نفسه بفعله: أى يعمل عمل الغاوين. و يلزم ذلك أن يطيعه غيره و هو يعصى اللّه. الثالثة و الثلاثون: أن يستوفى ما له على غيره و لا يوفى ما عليه من حقّ اللّه أو حقّ خلقه. الرابعة و الثلاثون: أن يجمع بين خشية الخلق في غير اللّه: أى في أمر ليس للّه و بين عدم خشية اللّه في خلقه، و يلزم الأوّل أن يرضيهم بما يسخط اللّه، و يلزم الثاني أن يسخط اللّه بما يسخط خلقه. و أكثر هذه مشتملة من علم الفصاحة على التقابل و التضادّ و ردّ العجز على الصدر.

( شرح ابن میثم، ج 5 ص 329 - 332)

ترجمه شرح ابن میثم

137- امام (ع) به مردى كه از او درخواست موعظه داشت فرمود:

لَا تَكُنْ مِمَّنْ يَرْجُو الْآخِرَةَ بِغَيْرِ عَمَلٍ- وَ يُرَجِّي التَّوْبَةَ بِطُولِ الْأَمَلِ- يَقُولُ فِي الدُّنْيَا بِقَوْلِ الزَّاهِدِينَ- وَ يَعْمَلُ فِيهَا بِعَمَلِ الرَّاغِبِينَ- إِنْ أُعْطِيَ مِنْهَا لَمْ يَشْبَعْ وَ إِنْ مُنِعَ مِنْهَا لَمْ يَقْنَعْ- يَعْجِزُ عَنْ شُكْرِ مَا أُوتِيَ وَ يَبْتَغِي الزِّيَادَةَ فِيمَا بَقِيَ- يَنْهَى وَ لَا يَنْتَهِي وَ يَأْمُرُ بِمَا لَا يَأْتِي يُحِبُّ الصَّالِحِينَ وَ لَا يَعْمَلُ عَمَلَهُمْ- وَ يُبْغِضُ الْمُذْنِبِينَ وَ هُوَ أَحَدُهُمْ- يَكْرَهُ الْمَوْتَ لِكَثْرَةِ ذُنُوبِهِ- وَ يُقِيمُ عَلَى مَا يَكْرَهُ الْمَوْتَ مِنْ أَجْلِهِ- إِنْ سَقِمَ ظَلَّ نَادِماً وَ إِنْ صَحَّ أَمِنَ لَاهِياً- يُعْجَبُ بِنَفْسِهِ إِذَا عُوفِيَ وَ يَقْنَطُ إِذَا ابْتُلِيَ- إِنْ أَصَابَهُ بَلَاءٌ دَعَا مُضْطَرّاً وَ إِنْ نَالَهُ رَخَاءٌ أَعْرَضَ مُغْتَرّاً- تَغْلِبُهُ نَفْسُهُ عَلَى مَا يَظُنُّ وَ لَا يَغْلِبُهَا عَلَى مَا يَسْتَيْقِنُ- يَخَافُ عَلَى غَيْرِهِ بِأَدْنَى مِنْ ذَنْبِهِ- وَ يَرْجُو لِنَفْسِهِ بِأَكْثَرَ مِنْ عَمَلِهِ- إِنِ اسْتَغْنَى بَطِرَ وَ فُتِنَ وَ إِنِ افْتَقَرَ قَنِطَ وَ وَهَنَ- يُقَصِّرُ إِذَا عَمِلَ وَ يُبَالِغُ إِذَا سَأَلَ- إِنْ عَرَضَتْ لَهُ شَهْوَةٌ أَسْلَفَ الْمَعْصِيَةَ وَ سَوَّفَ التَّوْبَةَ- وَ إِنْ عَرَتْهُ مِحْنَةٌ انْفَرَجَ عَنْ شَرَائِطِ الْمِلَّةِ- يَصِفُ الْعِبْرَةَ وَ لَا يَعْتَبِرُ- وَ يُبَالِغُ فِي الْمَوْعِظَةِ وَ لَا يَتَّعِظُ- فَهُوَ بِالْقَوْلِ مُدِلٌّ وَ مِنَ الْعَمَلِ مُقِلٌّ- يُنَافِسُ فِيمَا يَفْنَى وَ يُسَامِحُ فِيمَا يَبْقَى- يَرَى الْغُنْمَ مَغْرَماً وَ الْغُرْمَ مَغْنَماً- يَخْشَى الْمَوْتَ وَ لَا يُبَادِرُ الْفَوْتَ- يَسْتَعْظِمُ مِنْ مَعْصِيَةِ غَيْرِهِ مَا يَسْتَقِلُّ أَكْثَرَ مِنْهُ مِنْ نَفْسِهِ- وَ يَسْتَكْثِرُ مِنْ طَاعَتِهِ مَا يَحْقِرُهُ مِنْ طَاعَةِ غَيْرِهِ- فَهُوَ عَلَى النَّاسِ طَاعِنٌ وَ لِنَفْسِهِ مُدَاهِنٌ- اللَّهْوُ مَعَ الْأَغْنِيَاءِ أَحَبُّ إِلَيْهِ مِنَ الذِّكْرِ مَعَ الْفُقَرَاءِ- يَحْكُمُ عَلَى غَيْرِهِ لِنَفْسِهِ وَ لَا يَحْكُمُ عَلَيْهَا لِغَيْرِهِ- يُرْشِدُ غَيْرَهُ وَ يُغْوِي نَفْسَهُ- فَهُوَ يُطَاعُ وَ يَعْصِي وَ يَسْتَوْفِي وَ لَا يُوفِي- وَ يَخْشَى الْخَلْقَ فِي غَيْرِ رَبِّهِ وَ لَا يَخْشَى رَبَّهُ فِي خَلْقِهِ

لغات

يرجيّها آن را به تأخير مى اندازد- بعضى يزجيها- بازاى نقطه دار- نقل كرده اند يعنى آن را دفع مى كند قنوط: نااميدى عرته: به او عرضه شود مدلّ: مطمئن، اميدوار

ترجمه

«مانند كسى مباش كه بدون عمل، به آخرت اميدوار است و با طول املى كه دارد، توبه را به تأخير مى اندازد، در دنيا مانند پارسايان سخن مى گويد ولى رفتارى چون رفتار علاقمندان به دنيا دارد. اگر دنيا را به او بدهند، سير نمى شود، و اگر به او نرسد، قناعت نمى كند، از سپاس گفتن نعمتهاى داده شده عاجز است با اين حال، نسبت به آنچه به او نرسيده است زياده طلبى مى كند. از آنچه ديگران را نهى مى كند، خود دست بر نمى دارد، و آنچه را كه فرمان مى دهد، خود به جا نمى آورد، نيكوكاران را دوست دارد امّا رفتار آنها را ندارد، گنهكاران را دشمن مى دارد، در صورتى كه خود يكى از آنهاست. به خاطر گناهان بسيارش از مرگ روى گردان است. با اين وصف روى اعمالى كه باعث اكراه او از مرگ شده پايدار است، اگر بيمار شود، پشيمان مى گردد، و هنگام تندرستى، آسوده و در غفلت است، وقت تندرستى دچار خودخواهى و بهنگام گرفتارى نااميد مى گردد، اگر به بلايى گرفتار شود، با نگرانى، دعا و زارى نمايد، اما وقت خوشى از روى غرور از آن روى گرداند، در اثر گمان و پندار [برخوردارى از عفو و بخشش ] هواى نفس بر او چيره مى شود امّا يقين [به مرگ و عذاب اخروى ] سبب تسلط او بر نفس خويش نمى گردد، بر ديگران به گناهى سبكتر از گناه خود بيمناك است، و براى خود بيش از كارى كه كرده است انتظار پاداش دارد، وقتى كه بى نياز شود، شادمان گشته و به گمراهى افتد، و هنگام تنگدستى نااميد و سست مى شود، بهنگام عمل كوتاهى مى كند و در وقت درخواست حاجت پافشارى مى ورزد، و اگر در معرض هواى نفس قرار گيرد، معصيت را پيش و توبه را پس مى اندازد، و اگر غمى به او برسد، از حدود شرايط ديانت بيرون مى رود، در باره پند و عبرت از ديگران سخن مى گويد امّا خود عبرت نمى گيرد، در پند دادن به ديگران زياده روى مى كند ولى خود پندپذير نيست، بنا بر اين او تنها به سخن مى نازد و از جهت عمل ناچيز است، در باره آنچه فنا مى شود كوشاست امّا در آنچه باقى است، سهل انگار است، به عقيده او غنيمت، غرامت است و غرامت، غنيمت، از مرگ بيمناك است ولى تا فرصت باقى است اقدام به كارى نمى كند. معصيت ديگران را بزرگ مى شمارد، امّا بيشتر از آن را براى خود ناچيز مى داند، اطاعت و بندگى خود را بزرگ مى شمارد، اما عبادت ديگران را كوچك به حساب مى آورد، پس او نسبت به مردم سختگير اما نسبت به خود سهل انگار است، هرزگى با توانگران را بر ياد خدا با تنگدستان ترجيح مى دهد، به ضرر ديگران و به سود قضاوت مى كند، و به ضرر خود و به سود ديگرى حكم نمى كند. به راهنمايى ديگران مى پردازد ولى خود گمراه است. از او پيروى مى كنند، و او خود معصيت كار است حق خود را كامل مى گيرد اما خود حق ديگران را نمى پردازد، از مردم مى ترسد اما نه به خاطر خدا، و از خدا در حق مردم نمى ترسد».

شرح

سيد رضى مى گويد: اگر در نهج البلاغه جز اين سخن، گفتار ديگرى نبود، براى پند مفيد و حكمت بليغ و بينش براى كسى كه بيناست و عبرت براى ناظر انديشمند كافى بود.

خلاصه اين بخش از سخنان امام (ع) بازداشتن طالب پند و موعظه از سى و چهار صفت ناپسند است.

1- اميدوارى به آخرت و اجر و پاداش آن بدون عمل، زيرا اين آرزوى وى از خدا بيهوده است و پيش از اين معلوم شد آرزوها سرمايه نادانان است.

2- تأخير انداختن توبه يا خوددارى از آن به دليل آرزوى زياد، زيرا اين باعث باقى ماندن بر معصيت و رسيدن به عذاب آخرت است.

3- جمع كردن بين گفتار پارسايان در دنيا با كردار مشتاقان به دنيا، كه آن مكر با خداست. كه اين كردار علاقه مندان به دنيا باعث آن مى شود تا به آنان برسد آنچه بايد از عذاب اخروى برسد.

4- سير نشدن از هر آنچه كه به او عطا كنند و آن صفت پست حرص آز است.

5- قناعت نكردن به هنگام نرسيدن مال، و اين همان صفت ناپسند كاستى از فضيلت قناعت است.

6- جمع كردن بين ناتوانى از شكر نعمتهايى كه از طرف خدا به او رسيده، و بين زياده طلبى بيش از حدّ كه اين جمع كردن ميان صفت ناپسند كوتاهى از فضيلت سپاسگزارى و ميان صفت ناپسند حرص است.

7- جمع كردن بين نهى ديگران از معاصى و خوددارى نكردن خود از گناهان و آن نفاق و نيرنگ با خدا است.

8- امر كردن ديگران به انجام كارى كه خود از انجام آن كوتاهى مى ورزد، و اين هم مثل مورد قبلى نفاق و نيرنگ است.

9- دوست داشتن نيكوكاران و كوتاهى كردن از انجام عمل آنان، و اين كوتاهى كردن خلاف دوستى با آنهاست.

10- دشمن داشتن گناهكاران، در حالى كه خود يكى از آنهاست، پس عمل او مخالف دشمن داشتن آنهاست.

11- اكراه از مردن- به دليل گناهان بسيار خود، در حالى كه بر اعمالى كه باعث ناخشنودى او از مرگ است، يعنى زيادى گناهان، پايدار است، بنا بر اين، اين پايدارى بر گناه مانند نقضى است بر ناراضى بودن او از مرگ، بعلاوه، اين ادامه گناه باعث عذاب اخروى است.

12- جمع كردن ميان پشيمانى- در حال بيمارى، نسبت به تقصيرى كه در برابر امر خدا داشته، و بين سرگرم بودنش به لذّت، در حال آسايش، كه اين نيز چيزى مانند تناقض است.

13- دچار خودخواهى شدن به هنگام تندرستى كه خودخواهى از صفات نابود كننده است.

14- نااميدى در هنگامى كه پروردگارش او را گرفتار سازد و يأس از رحمت خدا، و اين نيز چنان است كه خداوند متعال مى فرمايد: يا بَنِيَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ وَ أَخِيهِ وَ 15- جمع كردن بين درخواست از خدا، به هنگام نزول بلا از روى ناچارى و بين روگرداندن از خدا و فريفتگى به دنيا در وقت خوشى، كه اوّلى صفت ناپسند افراط و دومى صفت ناپسند تفريط است.

16- جمع كردن بين تسلط بر هواى نفس و رام ساختن آن، در مواردى از امور دنيايى كه در آنها فايده اى را گمان مى برد و تسلط نداشتن بر نفس و رام نشدن آن در مواردى كه به پاداش اخروى و يا عذاب آن يقين دارد. از اين رو او را وادار بر عمل براى خدا نمى كند، كه خود از نظر عقل نادانى و ديوانگى است.

17- جمع كردن ميان ترس براى ديگران به خاطر گناهانشان در حالى كه از گناهان خود او كمتر است، و اميد پاداش بيشتر براى آنچه در برابر عملش استحقاق دارد. در صورتى كه حق آن است كه به خاطر فزونى گناهانش بر خود بيشتر از ديگران بيمناك باشد، و بر آن بيم رفتار كند.

18- شادمانى و فريفتگى به هنگام بى نيازى، و آن فسق و فجور است.

19- نااميدى در اثر تنگدستى و سستى در عمل، و اين خود، صفتى ناپسند، تقصير و كوتاهى است.

20- كوتاهى كردن در عمل و انجام وظيفه.

21- مبالغه و اصرار در وقت درخواست و اين صفت ناپسند پافشارى در سؤال است.

22- اگر در معرض هواى نفس قرار گيرد، معصيت را جلو، و توبه را به تأخير مى اندازد.

23- بهنگام گرفتارى، از شرايط ديانت بيرون مى رود، يعنى: از فضيلت تحمل مصيبت كه از شرايط آيين اسلام است، بيرون شده و بى صبرى مى كند.

24- جمع كردن بين سخن گفتن از پند و عبرت گرفتن، و عبرت نگرفتن خود.

25- در حالى كه خود پندپذير نيست، در موعظه ديگران زياده روى مى كند، كه اين باعث خشم خداست به دليل آيه مباركه: كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ .

26- جمع كردن بين شتافتن به سوى آنچه فانى است، يعنى دنيا و سهل انگارى در آنچه باقى است يعنى پاداش اخروى كه اين از نادانى و بى عقلى آشكار است.

27- غنيمت- چون انفاق در راه خدا- را غرامت، و غرامتى- چون انفاق در راه معصيت خدا- را غنيمت مى داند، در صورتى كه اين خلاف مقتضاى عقل است.

28- جمع كردن بين ترس از مرگ و اقدام نكردن به اعمال شايسته كه باعث نجات او از موارد ترس و بيم حال مرگ و پس از آنند.

29- معصيت ديگران را بزرگ و معصيت بالاتر از آن را از خود كوچك مى شمارد، و همچنين اطاعت و بندگى خود را از خدا بزرگ مى شمارد، امّا همان عبادت را از ديگران ناچيز به حساب مى آورد. و همين باعث سختگيرى نسبت به ديگران در كارهايشان و سهل انگارى نسبت به كار خويش مى گردد.

30- هرزه گويى با توانگران نزد او محبوب تر از ذكر خدا با مستمندان است، و اين به لحاظ زيادى محبت به دنياست.

31- در آنچه ميل باطنى اش مى كشد- هر چند كه نادرست باشد- به سود خود و به زيان ديگران قضاوت مى كند در صورتى كه به زيان خود و به سود ديگران- هر چند كه حق باشد- حكم نمى كند و اين خود ستمكارى است.

32- جمع كردن بين راهنمايى ديگران از طريق سخنان هدايتگر و بين گمراهى خود در عمل، يعنى عمل گمراهان را مرتكب مى شود. و لازمه چنين رفتارى آن است كه ديگران از او پيروى كنند و او نافرمانى خدا را كند.

33- حق خود را از ديگران كامل مى گيرد اما خود حق خدا و حق مردم را كامل نمى دهد.

34- جمع كردن ميان ترس از مردم در راه غير خدا (يعنى در كارى كه براى خدا نيست) و بين نترسيدن از خدا در باره خلق خدا كه در مورد اول لازم مى آيد كه مردم را به قيمت خشم خدا خشنود سازد، و در مورد دوم خدا را به وسيله آنچه باعث خشم مردم است غضبناك كند. و بيشتر اين عبارات از نظر علم فصاحت بر اساس تقابل و تضاد و ردّ العجز على الصّدر است.

( ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم، ج 5 ص 553 - 559)

شرح مرحوم مغنیه

149- لا تكن ممّن يرجو الآخرة بغير العمل، و يرجّي التّوبة بطول الأمل. يقول في الدّنيا بقول الزّاهدين، و يعمل فيها بعمل الرّاغبين. إن أعطي منها لم يشبع، و إن منع منها لم يقنع. يعجز عن شكر ما أوتي، و يبتغي الزّيادة فيما بقي، ينهى و لا ينتهي و يأمر بما لا يأتي. يحبّ الصّالحين و لا يعمل عملهم، و يبغض المذنبين و هو أحدهم. يكره الموت لكثرة ذنوبه، و يقيم على ما يكره الموت له، إن سقم ظلّ نادما، و إن صحّ أمن لاهيا. يعجب بنفسه إذا عوفي و يقنط إذا ابتلي. إن أصابه بلاء دعا مضطرّا و إن ناله رخاء اعترض مغترّا. تغلبه نفسه على ما تظنّ و لا يغلبها على ما يستيقن. يخاف على غيره بأدنى من ذنبه. و يرجو لنفسه بأكثر من عمله. إن استغنى بطر و فتن، و إن افتقر قنط و وهن. يقصّر إذا عمل، و يبالغ إذا سأل. إن عرضت له شهوة أسلف المعصية و سوّف التّوبة. و إن عرته محنة انفرج عن شرائط الملّة. يصف العبرة و لا يعتبر، و يبالغ في الموعظة و لا يتّعظ. فهو بالقول مدلّ، و من العمل مقلّ. ينافس فيما يفنى، و يسامح فيما يبقى. يرى الغنم مغرما، و الغرم مغنما. يخشى الموت و لا يبادر الفوت. يستعظم من معصية غيره ما يستقلّ أكثر منه من نفسه. و يستكثر من طاعته ما يحقر من طاعة غيره. فهو على النّاس طاعن و لنفسه مداهن. اللّغو مع الأغنياء أحبّ إليه من الذّكر مع الفقراء. يحكم على غيره لنفسه و لا يحكم عليها لغيره، و يرشد غيره و يغوي نفسه. فهو يطاع و يعصي، و يستوفي و لا يوفي، و يخشى الخلق في غير ربّه، و لا يخشى ربّه في خلقه.

المعنى

(لا تكن ممن يرجو الآخرة بغير العمل). كل خطير و نفيس يطول اليه الطريق، و تكثر في نواله المشاق. حتى التافه الزائل من متاع الدنيا لا تصل اليه إلا بالسعي و الحركة، فكيف إذا كان المطلوب «ما لا عين رأت- مثله- و لا أذن سمعت، و لا خطر على قلب بشر» حتى الأنبياء ما دخلوا الجنة إلا بعد أن كافحوا و صبروا على الجهاد و الآلام. قال الإمام: «حفت الجنة بالمكاره، و حفت النار بالشهوات». و قال حفيده الصادق: الإيمان كله عمل، و لا إيمان بلا عمل.

(و يرجّي التوبة بطول الأمل). يرجى- بتشديد الجيم- يؤخر و يسوّف.

و تقدم ان التوبة تجب على الفور.. هذا، الى أن الموت يأتي بغتة، و لا شي ء معه إلا حسرة الفوت، و مرارة الندم (و يقول في الدنيا إلخ).. أبدا لا صلة و لا علاقة بين أقواله و أفعاله (ان أعطي منها إلخ).. مريض بداء النهم، و لا يجد الى الشبع سبيلا، و لا إلى دائه دواء (يعجز عن شكر إلخ).. يقول و لا يفعل، و يأكل و لا يشبع، و يطلب الكثير و ما هو بأهل لأقل من القليل، بل و لا لشي ء إلا الصفع على القفا.

(يحب الصالحين إلخ).. يستحسن الفضيلة، و يستقبح الجريمة نظريا، أما في عمله فإنه يقترف الجرائم عن قصد و تصميم، و معنى هذا أنه ينقاد في سلوكه لمنطق العاطفة لا لمنطق العقل، و أكثرنا نحن بني آدم على هذه الملة و المذهب.. و من جملة ما قرأت ان بعض العلماء و العباقرة يؤمنون بالخرافة و الأساطير. و السر انهم علماء في مهنتهم يصدرون فيها عن عقل و روية، أما في غيرها فيصدرون عن التربية و العاطفة و البيئة.. و أفحش الأخطاء و الأخطار أن تفسر الخرافة بالعلم، و الجريمة بالدين.

(يكره الموت لكثرة ذنوبه إلخ).. هو يؤمن بيوم الحساب، و يعلم انه مذنب و معاقب على ذنبه، و مع هذا يضيف اليه ذنوبا، و لا عجب لأن العاطفة هي المحرك الرئيسي للإنسان إلا اذا تغلب عليها العقل أو الدين، أو تحول الى عاطفة، و قد أدرك أهل الاختصاص هذه الحقيقة، و قالوا: إن تهذيب الأخلاق لا يكون بالمواعظ و قراءة الكتب، بل بتربية الطفل و تنشئته على الخلق المرغوب فيه، و توجيه عاطفته اليه قبل أن تقوى و ترسخ جذورها في نفسه.

(إن سقم ظل نادما إلخ).. اذا أصابه مكروه بما كسبت يداه ندم و تحسر، و كان عليه أن ينتفع بهذا الدرس و يتعظ، و لا يعود الى فعلته الأولى، و لكنه سرعان ما ذهل و عاد الى مثلها (يعجب بنفسه اذا عوفي) و يذهل عن المخبآت و المفاجات، و يأتي قول الإمام: ما قال الناس لشي ء طوبى له إلا و خبأ له الدهر يوم سوء (و يقنط اذا ابتلي) مع ان الفرج كثيرا ما يأتي من بطن الضيق، و يأتي قول الإمام: عند تناهي الشدة تكون الفرجة، و عند تضايق حلق البلاء يكون الرخاء.

(إن أصابه بلاء إلخ).. يشير الى قوله تعالى: فَإِذا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذا هُمْ يُشْرِكُونَ- 65 العنكبوت (تغلب نفسه على ما يظن إلخ).. هو يعلم ان سلوك هذا الطريق يعود عليه بالضرر لا محالة، و في الوقت نفسه يظن ان مع هذا الضرر الثابت ثبوتا يقينا- شي ء من النفع، فيتبع الظن و يدع العلم و اليقين.. و السر ما أشرنا اليه منذ قليل، و هو ان مصدر العلم العقل أو الوحي، و مصدر الظن هنا العاطفة، و أكثر الناس مع العاطفة لا مع الدين و العقل.

(يخاف على غيره بأدنى من ذنبه) أي يعظ و لا يتعظ (و يرجو لنفسه بأكثر من عمله) يعمل القليل، و يطلب الأجر الكثير (ان استغنى بطر إلخ).. عطف تفسير على يعجب بنفسه إذا عوفي و يقنط إذا ابتلي (يقصّر إذا عمل، و يبالغ إذا سأل) لا يؤدي ما وجب عليه، و يطالب بإلحاح بما لا يستحق (إذا عرضت له شهوة أسلف المعصية إلخ).. أسلف: أسرع. و سوّف: أهمل، و المعنى يسرع الى الحرام، و يهمل الواجب حتى كأن ما وجب عليه هو الحرام، و ما حرم عليه هو الواجب، و مثله في الخطبة 101: اذا دعي الى حرث الدنيا عمل، و إذا دعي الى حرث الآخرة كسل.

(و ان عرته محنة إلخ).. إذا نزلت به نازلة خرج عن دينه و عقله، و تقدم مع الشرح في الحكمة 107: ان أصابته مصيبة فضحه الجزع (يصف العبرة و لا يعتبر) تكرار بأسلوب ثان لقوله: يخاف على غيره.. (فهو بالقول مدل إلخ).. أي مستعل و مستظهر، و تقدم مثله في الحكمة 146: مستظهرا بنعم اللّه على عباد اللّه (ينافس فيما يفنى إلخ).. يباهي و يضاهي بمظاهر الزينة و الرفاهية، و لا يقيم وزنا للبر و آثاره (يرى الغنم مغرما، و الغرم مغنما) الغنم: الربح، و المراد به هنا الأجر من اللّه و الناس على العمل الصالح النافع، و الغرم: الخسارة، و هي هنا العقاب منه تعالى على اتباع الشهوات و إضاعة الخيرات.

(يخشى الموت إلخ).. و لا يستعد له (يستعظم من معصية غيره إلخ).. تكرار بأسلوب ثالث لقوله: يخاف على غيره.. (فهو على الناس طاعن، و لنفسه مداهن) أي مصانع متساهل، و مثله ما يأتي: أكبر العيب أن تعيب ما فيك مثله (فهو يطاع) أي يطلب الطاعة من الناس لمواعظه و يوبخهم على الإعراض، و ينسى نفسه المرائية الباغية (و يستوفي و لا يوفي) عطف تفسير على يقصر إذا عمل.. (و يخشى الخلق في غير ربه) يعصي اللّه سبحانه خوفا من خلق اللّه (و لا يخشى ربه في خلقه) لا يخاف اللّه في الإساءة الى خلق اللّه.

قال ابن أبي الحديد: «اختلفت ألفاظ هذا الفصل و المعنى واحد، و ذلك لاقتداره عليه السّلام على العبارة، وسعة مادة النطق عنده».

( فی ضلال نهج البلاغه، ج 4 ص 316 - 320)

شرح شیخ عباس قمی

شرح منهاج البراعة خویی

الثانية و الاربعون بعد المائة من حكمه عليه السّلام

(142) و قال عليه السّلام لرجل سأله أن يعظه: لا تكن ممّن يرجو الاخرة بغير عمل [العمل ]، و يرجّي التّوبة بطول الأمل، يقول في الدّنيا بقول الزّاهدين، و يعمل فيها بعمل الرّاغبين إن أعطى منها لم يشبع، و إن منع منها لم يقنع، يعجز عن شكر ما أوتى، و يبتغى الزّيادة فيما بقى، ينهى و لا ينتهي، و يأمر بما لا يأتي، يحبّ الصّالحين و لا يعمل عملهم، و يبغض المذنبين و هو أحدهم، يكره الموت لكثرة ذنوبه، و يقيم على ما يكره الموت له، إن سقم ظلّ نادما، و إن صحّ أمن لاهيا، يعجب بنفسه إذا عوفى و يقنط إذا ابتلى، إن أصابه بلاء دعا مضطرّا، و إن ناله رخاء أعرض مغترّا، تغلبه نفسه على ما يظنّ، و لا يغلبها على ما يستيقن، يخاف على غيره بأدنى من ذنبه، و يرجو لنفسه بأكثر من عمله، إن استغنى بطر و فتن، و إن افتقر قنط و وهن، يقصّر إذا عمل، و يبالغ إذا سأل، إن عرضت له شهوة أسلف المعصية، و سوّف التّوبة، و إن عرته محنة انفرج عن شرائط الملّة، يصف العبرة و لا يعتبر و يبالغ في الموعظة و لا يتّعظ، فهو بالقول مدلّ، و من العمل مقل، ينافس فيما يفنى، و يسامح فيما يبقى، يرى الغنم مغرما، و الغرم مغنما، يخشى الموت و لا يبادر الفوت، يستعظم من معصية غيره ما يستقلّ أكثر منه من نفسه، و يستكثر من طاعته ما يحقره من طاعة غيره، فهو على النّاس طاعن، و لنفسه مداهن، اللّهو مع الأغنياء أحبّ إليه من الذّكر مع الفقراء، يحكم على غيره لنفسه و لا يحكم عليها لغيره، يرشد غيره و يغوي نفسه، فهو يصاع و يعصي، و يستوفي و لا يوفي، و يخشى الخلق في غير ربّه، و لا يخشى ربّه في خلقه. قال الرّضيّ: و لو لم يكن في هذا الكتاب إلّا هذا الكلام لكفى به موعظة ناجعة، و حكمة بالغة، و بصيرة لمبصر، و عبرة لناظر مفكر.

اللغة

(ارجى) الأمر: أخّره. (بطر) بطرا: أخذته دهشة عند هجوم النعمة (طغى) بالنعمة او عندها فصرفها إلى غير وجهها- المنجد- (عرته) عرضت له (يدلّ به): يثق به (ينافس): يباري.

الاعراب

ممّن يرجو، لفظة من للتبعيض أو جنسية، بطول الأمل، الباء للسببية لاهيا، حال من فاعل أمن.

المعنى

الموعظة إرشاد للجاهل، و تنبيه للغافل، و تنشيط للكسل، و أهمّ ما قام به الأنبياء و الأوصياء لاصلاح العباد و عمران البلاد، و الغرض منه إعداد العقول، لتلقّى الأحكام و القوانين بالقبول، و الاقبال عليها عن ظهر القلب.

و قد وصف اللَّه تعالى القرآن بأنّه موعظة و شفاء لما في الصّدور فقال عزّ من قائل «58- يونس- : «يا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ شِفاءٌ لِما فِي الصُّدُورِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ».

فالحكومات المتداولة بين الشعوب تضعون قوانين و تحملون عليها شعوبهم بالقهر، و النتائج المقصودة من هذه القوانين حفظ النظام و الأمن في المجتمع، و لا يحتاج إلى تأثير في القلوب أو تزكية للأرواح، لأنّ النظامات الاجتماعية في نظرهم كالامور المكانيكيّة، و لا فرق في نظرهم بين صدور الأعمال من الماكينة الفاقدة للشعور أو الانسان، فيبدلون من القوى الفاعلة البشرية بالات الكترونيّة، تعمل هذه الأعمال.

و لكنّ الأنبياء و الرسل و الأوصياء يهتمّون باصلاح القلوب و العقول و يعتبرون الأعمال بالنّيات و الرغبات، و تعرّضهم للقوانين بالنظر إلى حفظ النظام و الأمن إنّما هو عرضيّ و من باب المقدّمة.

فعمدة مهمة الشرائع الالهية إصلاح القلوب و جلب الأنظار إلى المصالح و المفاسد، ليقدم النّاس على الأعمال بالطوع و الرغبة، و عن الشوق و النيّة.

و بهذا النظر لا يتوسّل الأنبياء إلى القهر و الاخضاع إلّا من باب الدّفاع و كانوا يتحمّلون مشاق الأذي في سبيل الدّعوة إلى طريق الهدى قال اللَّه تعالى «42- ق- : «وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِجَبَّارٍ فَذَكِّرْ بِالْقُرْآنِ مَنْ يَخافُ وَعِيدِ».

و قد تصدّى عليّ عليه السّلام لموعظة كافة أهل الاسلام بمواعظ شافية كافية تشع أنوارها على القلوب طيلة القرون الماضية و الغابرة، و قد تعرّض في هذه الموعظة للاشارة إلى اصول الرذائل الّتي تكون مرضا للقلوب، و نبّه على معالجتها فنلخصها فيما يلي: 1- الاغترار بسعة رحمة اللَّه و الطمع في ثواب اللَّه بغير عمل فقال: (لا تكن ممّن يرجو الاخرة بغير عمل).

2- طول الامال الموجبة لتأخير التوبة و الانابة و تدارك المعاصي.

3- التظاهر بالزهد مع الحرص على الدّنيا و ترك القناعة و الشكر للنعم الحاضرة.

4- ترك العمل بما ينهى عنه و يأمر به و حبّ الصلحاء قولا لا عملا.

5- التذبذب في أمر الاخرة بالندامة مع السقم و الغفلة في الصحّة و الوفاة.

6- متابعة النّفس الأمّارة بالسّوء، فيتبع الظن في هواها، و يترك اليقين فيما سواها.

7- البطر و الافتتان بالغنا و الثروة، و الفشل مع الفقر و الحاجة.

8- التقصير في العمل و المبالغة في السؤال و الأمل.

9- اتباع الشهوة باسلاف المعصية، و المماطلة في التوبة.

10- عدم الصبر على الشدائد في العمل بوظائفه.

11- الوعظ من دون اتّعاظ و كثرة القول و قلّة العمل.

12- المنافسة مع النّاس في أمر الدّنيا و المسامحة في أمر الاخرة.

13- احتساب غنيمة الاخرة غرامة.

14- الخوف من الموت و عدم تدارك ما فات.

15- العجب بنفسه الموجب لاستعظام معصية الغير و استقلال معصيته.

16- حبّ الأغنياء و كره الفقراء.

17- عدم الانصاف فيحبّ أن يكون حاكما غير محكوم، و مرشدا غير مسترشد- إلخ.

الترجمة

بمردى كه از او پندى خواست فرمود: آن كس مباش كه: عمل ناكرده اميد بثواب آخرت دارد و بارزوى دراز توبه را بتأخير اندازد آنكه گفتار زاهدان دارد و كردار دنياپرستان، اگرش دنيا دهند سير نگردد و اگرش دريغ دارند قناعت نورزد، از شكر آنچه اش داده اند ناتوانست، و بدنبال ما بقي دوان، از بدي باز مى دارد و خود باز نمى ايستد، و بخوبي فرمان مى دهد و خود بكار نمى بندد، خوبان را دوست دارد و بكردارشان نمى گرايد، و گنهكاران را دشمن است و خود در جركه آنان مى چرد.

از كثرت گناه مردن را نخواه است و بر گناه پابرجا است، اگر بيمار شود از بدكردارى پشيمانى كشد، و اگر تندرست باشد در آسايشگاه غفلت بسر برد در حال عافيت بخود ببالد، و در گرفتارى بنوميدى گرايد، اگرش بلائى رسد بازاري دعا كند، و چون روى آسايش بيند مغرورانه روى پرتابد.

نفس امّاره اش بدنبال هوسهاى خود بگمان بر او غلبه كند، و او نتواند با يقين بعواقب ناگوار بر نفس خود چيره گردد، بكمتر از گناه خود بر حال ديگرى ترسانست، و با گناه بيشتر خود برحمت حق اميدوار.

اگر توانگر شد راه خوشگذرانى پيش گيرد و شيفته دنيا شود، و اگر بينوا شد نوميد و سست گردد، در كردار خير كوتاهى كند و در درخواست پاداش اصرار ورزد، اگر دلخواهى بأو رخ دهد گناه را پيش فروش كند و توبه اش را بتأخير افكند، و اگر محنت و سختى بر او رو كند از سنن ملّى و دين خود دست بكشد.

موجبات عبرت را شرح دهد ولى خود عبرت نگيرد، در پند ديگران اصرار ورزد ولى خودش پند نپذيرد، در گفتار با اعتماد است، و در كردار كمكار در تحصيل دنياى فانى سبقت جويد، و در كار آخرت باقي مسامحه ورزد، غنيمت و بهره معنوي را زيان شمرد، و زيان معنوي را غنيمت پندارد، از مرگ بترسد و فرصت جوئى نكند.

اندك گناه ديگران را بزرگ شمارد، و از خود را اندك بحساب آرد، طاعت اندك خود را بيش از طاعت ديگران بداند، بر مردم طعن زند و خود سازشكار و سست انكار باشد، بازى با توانگران را دوست تر دارد از ذكر با درويشان، براى خودش بر عليه ديگران قضاوت كند و حق ديگران را بر خود تصديق نكند، ديگران را راه نمايد و خود را گمراه، خودش را مطاع خواهد و مرتكب گناه، حق خود را دريافت خواهد و پرداخت حق ديگران را نخواهد، در باره جز پروردگارش از مردم مى ترسد ولى در باره همكارى و موافقت با مردم و جلب نظر آنها از پروردگار خود نترسد.

رضي رحمه اللَّه گويد: اگر در اين كتاب جز همين كلام نبود، براى موعظت و پند دلنشين و حكمت رسا و بينائى هوشمند و عبرت خواننده انديشمند بس بود.

  • از علي درخواست مردى موعظت در جوابش شد پذيرا اين سمت
  • گفت آن مردى مشو كاميدواربهر عقبايست خوش بى رنج كار
  • توبه از طول أمل پس افكند تا بوى مرگ و هلاكت در رسد
  • دم ز زهد و ترك و دنيا مى زنددر عمل مشتاق سويش مى دود
  • گر ز دنيايش نصيبي داده شد زان نگردد سير و خود دلداده شد
  • ور كه دنيا بهر او گردد دريغنيست قانع بلكه دارد هوى و جيغ
  • عاجز است از شكر آنچه اش داده شد ليك بر جلب فزون آماده شد
  • نهي از منكر كند مر غير راخود بمنكر پويد و هر ماجرا
  • بهر كار خير فرمان مى دهد ليك خود از آن كنارى مى كشد
  • دوست دارد صالحان را بى عملدشمن مذنب ولى خود هم دغل
  • مرگ را بد بدارد از زور گناه باز هم افتاده اندر قعر چاه
  • وقت بيمارى پشيمان از بديستدر بهي در لهو و غفلت كرده زيست
  • وقت آسايش بود خودبين و چست چون گرفتار است شد نوميد و سست
  • در بلا زارى كند وقت دعاچون رها شد روى گرداند هلا
  • با گماني نفس مى تازد بر او با يقين در پيش او بي آبرو
  • هست در بيم گناه ديگرانخود گرفتار گناهي بيش از آن
  • بيش از كارش بخود اميدوار پر طمع بر رحمت پروردگار
  • از غنا سرمست و مفتون مى شودبينوا شد سست و موهون مى شود
  • در عمل كوتاه و در درخواست چست گاه شهوت در گناه افتد درست
  • درگه محنت ز سنتهاى دين دور گردد ز آسمان تا بر زمين
  • واصف عبرت و ليكن ناپذيرواعظ است أمّا نباشد پندگير
  • در سخن محكم و ليكن كم عمل پشت بر اندرز ما قلّ و دلّ
  • در رقابت بهر دنياى دنىسست در كار ثواب و ماندنى

( منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه(الخوئی) ج 21 ص230-236)

شرح لاهیجی

(175) و قال (- ع- ) لرجل سئله ان يعطه لا تكن ممّن يرجوا الأخرة بغير العمل و يرجى ء التّوبة بطول الأمل يقول فى الدّنيا بقول الزّاهدين و يعمل فيها بعمل الرّاغبين ان اعطى منها لم يشبع و ان منع منها لم يقنع يعجز عن شكر ما اوتى و يبتغى الزّيادة فيما بقى ينهى و لا ينتهى و يأمر بما لا يأتي يحبّ الصّالحين و لا يعمل عملهم و يبغض المذنبين و هو احدهم يكره الموت لكثرة ذنوبه و يقيم على ما يكره الموت له يعنى و گفت (- ع- ) مر مردى را كه سؤال كرده بود او را كه پند دهد آن مرد را كه مباش تو از كسى كه اميد داشته باشد اخرت را بدون عمل و عبادت كردن و بتأخير اندازد توبه كردن را بسبب آرزوى دراز داشتن مى گويد در باره دنيا گفتار بى رغبت انرا و عمل ميكند در دنيا كردار رغبت دارندگان را اگر عطا كرده شود باو از دولت دنيا سير نشود و اگر منع كرده شود از دنيا قناعت نكند عاجز باشد از اداء شكر آن چه را كه باو داده شده است و طلب كند زيادتى نعمت را در ما بقى عمر خود باز دارد مردم را از معاصى و خود باز نه ايستد و امر كند مردم را بعبادتى كه خود بجا نياورد دوست دارد نيكوكاران را و عمل نكند بكردار ايشان و دشمن دارد گناهكاران را و او يكى از آنها باشد كراهت داشته باشد از مردن از جهة بسيارى گناهان خود و ايستاده باشد بر گناهانى كه كراهت دارد از مردن از جهت ان

(176) ان سقم ظلّ نادما و ان صحّ امن لاهيا يعجب بنفسه اذا عوافى و يقنط اذا ابتلى ان اصابه بلاء دعا مضطرّا و ان ناله رخاء اعرض مغترّا تغلبه نفسه على ما يظنّ و لا يغلبها على ما يستيقن يخاف على غيره بادنى من ذنبه و يرجوا لنفسه باكثر من عمله ان استغنى بطر و فتن و ان افتقر قنط و وهن يقصّر اذا عمل و يبالغ اذا سئل ان عرضت له شهوة اسلف المعصية و سوّف التّوبة و ان ارئه محنة انفرج عن شرائط الملّة يصف العبرة و لا يعتبر و يبالغ فى الموعظة و لا يتّعظ فهو بالقول مدلّ و من العمل مقلّ يعنى اگر بيمار شود مى گردد پشيمان از گناهان و اگر صحّت يابد از بيمارى ايمن گردد از مردن از جهة غافل بودن پسندد و ستايد نفس خود را در وقتى كه سلامت گردد از بلا و مأيوس گردد از خود در وقتى كه مبتلا گردد ببلاء اگر بر خورد او را بلائى بخواند خدا را از روى اضطرار و اگر برسد باو راحتى رو گردان شود از خدا از روى فريب خوردن غلبه كند باو نفس او بر تحصيل چيزى كه گمان دارد نفع انرا از امور دنيا و غلبه نمى كند بر نفس خود بر تحصيل چيزى كه يقين دارد نفع انرا از امر اخرت مى ترسد بر غير خود بكمتر از گناهى كه كرده است يعنى نمى ترسد بر خود گناه بسيارى كه كرده است و اميد دارد از براى نفس خود ثواب را بيشتر از كار خير خود اگر توانگر گردد طغيان كند و فريفته گردد بدنيا و اگر درويش شود مأيوس شود از رحمت خدا و سست شود در عبادت كردن كوتاهى كند در وقت عمل كردن و مبالغه كند در وقت سؤال كردن و چيز خواستن اگر عارض شود او را مسرّت و خوشحالى پيش بفروشد گناه كردن را و پس اندازد توبه كردن را و اگر عارض شود او را محنت و اندوهى وا شود از شرائط و لوازم ملّت و دين يعنى بيرون رود از قرارداد دين وصف كند از براى غير عبرت گرفتن را و عبرت نگيرد و مبالغه كند در پند دادن مردم و پند نپذيرد پس او در گفتار خود مباهى و مفتخر است و از جانب كردار خود محتاج است

(177) ينافس فيما يفنى و يسامح فيما يبقى يرى الغنم مغرما و الغرم مغنما يخشى الموت و لا يبادر الفوت يستعظم من معصيته غيره ما يستقلّ اكثر منه من نفسه و يستكثر من طاعته ما يحقره من طاعة غيره فهو على النّاس طاعن و لنفسه مداهن اللّغو مع الاغنياء احبّ اليه من الذّكر مع الفقراء يحكم على غيره لنفسه و لا يحكم عليها لغيره يرشد غيره و يغوى نفسه فهو يطاع و يعصى

(178) يستوفى و لا يوفّى و يخشى الخلق فى غير ربّه و لا يخشى ربّه فى خلقه يعنى شائق باشد در دنيائى كه نيست مى گردد و كاهل باشد در اخرتى كه باقى است مى بيند غنيمت اخرترا غرامت و مى بيند غرامت دنيا را غنيمت مى ترسد از مردن و پيشى نمى گيرد بر اسباب ادراك كردن مرگ كه انقطاع از دنيا باشد بزرگ مى شمارد از گناه غير خود آن مقدارى را كه اندك مى شمارد بيشتر از ان را از براى نفس خود و بسيار مى شمارد عبادت خود آن قدرى را كه اندك مى شمارد از عبادت غير خود پس او بر مردمان طعن زننده است و با نفس خود مدارا كننده فعل عبث كردن با توانگران دوست تر است بسوى او از ذكر خدا كردن با درويشان حكم ميكند بر ضرر غير از جهت نفع نفس خود و حكم نمى كند بر ضرر نفس خود از جهت نفع غير خود راه مى نمايد غير را گمراه ميكند نفس خود را پس او مطاع و فرمان رواء غير است و نا فرمان خدا استيفاء ميكند حقّ خود را از غير و ابقاء نمى كند حقّ غير را و مى ترسد از خلق و فرمانش را مى برد بسبب نترسيدن از پروردگار خود و نمى ترسد از پروردگار و فرمانش را نمى برد بسبب ترسيدن از خلق او

( شرح نهج البلاغه (لاهیجی) ص 307 و 308)

شرح ابن ابی الحدید

146: وَ قَالَ ع لِرَجُلٍ سَأَلَهُ أَنْ يَعِظَهُ- لَا تَكُنْ مِمَّنْ يَرْجُو الآْخِرَةَ بِغَيْرِ عَمَلٍ- وَ يَرْجُو التَّوْبَةَ بِطُولِ الْأَمَلِ- يَقُولُ فِي الدُّنْيَا بِقَوْلِ الزَّاهِدِينَ- وَ يَعْمَلُ فِيهَا بِعَمَلِ الرَّاغِبِينَ- إِنْ أُعْطِيَ مِنْهَا لَمْ يَشْبَعْ وَ إِنْ مُنِعَ مِنْهَا لَمْ يَقْنَعْ- يَعْجِزُ عَنْ شُكْرِ مَا أُوتِيَ وَ يَبْتَغِي الزِّيَادَةَ فِيمَا بَقِيَ- يَنْهَى وَ لَا يَنْتَهِي وَ يَأْمُرُ النَّاسَ بِمَا لَمْ يَأْتِ- يُحِبُّ الصَّالِحِينَ وَ لَا يَعْمَلُ عَمَلَهُمْ- وَ يُبْغِضُ الْمُذْنِبِينَ وَ هُوَ أَحَدُهُمْ- يَكْرَهُ الْمَوْتَ لِكَثْرَةِ ذُنُوبِهِ- وَ يُقِيمُ عَلَى مَا يَكْرَهُ الْمَوْتَ مِنْ أَجَلِهِ- إِنْ سَقِمَ ظَلَّ نَادِماً وَ إِنْ صَحَّ أَمِنَ لَاهِياً- يُعْجَبُ بِنَفْسِهِ إِذَا عُوفِيَ وَ يَقْنَطُ إِذَا ابْتُلِيَ- وَ إِنْ أَصَابَهُ بَلَاءٌ دَعَا مُضْطَرّاً وَ إِنْ نَالَهُ رَخَاءٌ أَعْرَضَ مُغْتَرّاً- تَغْلِبُهُ نَفْسُهُ عَلَى مَا يَظُنُّ وَ لَا يَغْلِبُهَا عَلَى مَا يَسْتَيْقِنُ- يَخَافُ عَلَى غَيْرِهِ بِأَدْنَى مِنْ ذَنْبِهِ- وَ يَرْجُو لِنَفْسِهِ بِأَكْثَرَ مِنْ عَمَلِهِ- إِنِ اسْتَغْنَى بَطِرَ وَ فُتِنَ وَ إِنِ افْتَقَرَ قَنِطَ وَ وَهَنَ- يُقَصِّرُ إِذَا عَمِلَ وَ يُبَالِغُ إِذَا سَأَلَ- إِنْ عَرَضَتْ لَهُ شَهْوَةٌ أَسْلَفَ الْمَعْصِيَةَ وَ سَوَّفَ التَّوْبَةَ- وَ إِنْ عَرَتْهُ مِحْنَةٌ انْفَرَجَ عَنْ شَرَائِطِ الْمِلَّةِ- يَصِفُ الْعِبْرَةَ وَ لَا يَعْتَبِرُ- وَ يُبَالِغُ فِي الْمَوْعِظَةِ وَ لَا يَتَّعِظُ- فَهُوَ بِالْقَوْلِ مُدِلٌّ وَ مِنَ الْعَمَلِ مُقِلٌّ- يُنَافِسُ فِيمَا يَفْنَى وَ يُسَامِحُ فِيمَا يَبْقَى- يَرَى الْغُنْمَ مَغْرَماً وَ الْغُرْمَ مَغْنَماً- يَخْشَى الْمَوْتَ وَ لَا يُبَادِرُ الْفَوْتَ- يَسْتَعْظِمُ مِنْ مَعْصِيَةِ غَيْرِهِ مَا يَسْتَقِلُّ أَكْثَرَ مِنْهُ مِنْ نَفْسِهِ- وَ يَسْتَكْثِرُ مِنْ طَاعَتِهِ مَا يَحْقِرُهُ مِنْ طَاعَةِ غَيْرِهِ- فَهُوَ عَلَى النَّاسِ طَاعِنٌ وَ لِنَفْسِهِ مُدَاهِنٌ- اللَّغْوُ مَعَ الْأَغْنِيَاءِ أَحَبُّ إِلَيْهِ مِنَ الذِّكْرِ مَعَ الْفُقَرَاءِ- يَحْكُمُ عَلَى غَيْرِهِ لِنَفْسِهِ وَ لَا يَحْكُمُ عَلَيْهَا لِغَيْرِهِ- يُرْشِدُ نَفْسَهُ وَ يُغْوِي غَيْرَهُ- فَهُوَ يُطَاعُ وَ يَعْصِي وَ يَسْتَوْفِي وَ لَا يُوفِي- وَ يَخْشَى الْخَلْقَ فِي غَيْرِ رَبِّهِ وَ لَا يَخْشَى رَبَّهُ فِي خَلْقِهِ قال الرضي رحمه الله تعالى- و لو لم يكن في هذا الكتاب إلا هذا الكلام- لكفى به موعظة ناجعة و حكمة بالغة- و بصيرة لمبصر و عبرة لناظر مفكر كثير من الناس يرجون الآخرة بغير عمل- و يقولون رحمة الله واسعة- و منهم من يظن أن التلفظ بكلمتي الشهادة- كاف في دخول الجنة- و منهم من يسوف نفسه بالتوبة- و يرجئ الأوقات من اليوم إلى غد- و قد يخترم على غرة فيفوته ما كان أمله- و أكثر هذا الفصل للنهي- عن أن يقول الإنسان واعظا لغيره- ما لم يعلم هو من نفسه- كقوله تعالى أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ-

فأول كلمة قالها ع في هذا المعنى من هذا الفصل قوله- يقول في الدنيا بقول الزاهدين- و يعمل فيها بعمل الراغبين- .

ثم وصف صاحب هذا المذهب و هذه الطريقة فقال- إنه إن أعطي من الدنيا لم يشبع- لأن الطبيعة البشرية مجبولة على حب الازدياد- و إنما يقهرها أهل التوفيق و أرباب العزم القوي- . قال و إن منع منها لم يقنع- بما كان وصل إليه قبل المنع- . ثم قال يعجز عن شكر ما كان أنعم به عليه- ليس يعني العجز الحقيقي بل المراد ترك الشكر- فسمى ترك الشكر عجزا- و يجوز أن يحمل على حقيقته- أي أن الشكر على ما أولى من النعم لا تنتهي قدرته إليه- أي نعم الله عليه أجل و أعظم من أن يقام بواجب شكرها- . قال و يبتغي الزيادة فيما بقي- هذا راجع إلى النحو الأول- . قال ينهى و لا ينتهي و يأمر الناس بما لا يأتي- هذا كما تقدم- . قال يحب الصالحين و لا يعمل عملهم- إلى قوله و هو أحدهم و هو المعنى الأول بعينه- . قال يكره الموت لكثرة ذنوبه- و يقيم على الذنوب- و هذا من العجائب أن يكره إنسان شيئا ثم يقيم عليه- و لكنه الغرور و تسويف النفس بالأماني- . ثم قال إن سقم ظل نادما و إن صح أمن لاهيا- فَإِذا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ الآيات- . قال يعجب بنفسه إذا عوفي و يقنط إذا ابتلي- فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ- فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ- وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ- فَيَقُولُ رَبِّي أَهانَنِ و مثل الكلمة الأخرى- إن أصابه بلاء و إن ناله رخاء- .

ثم قال تغلبه نفسه على ما يظن- و لا يغلبها على ما يستيقن هذه كلمة جليلة عظيمة- يقول هو يستيقن الحساب و الثواب و العقاب- و لا يغلب نفسه على مجانبة و متاركة- ما يفضي به إلى ذلك الخطر العظيم- و تغلبه نفسه على السعي إلى ما يظن أن فيه لذة عاجلة- فوا عجبا ممن يترجح عنده جانب الظن على جانب العلم- و ما ذاك إلا لضعف يقين الناس و حب العاجل- . ثم قال يخاف على غيره بأدنى من ذنبه- و يرجو لنفسه أكثر من عمله- ما يزال يرى الواحد منا كذلك يقول- إني لخائف على فلان من الذنب الفلاني- و هو مقيم على أفحش من ذلك الذنب- و يرجو لنفسه النجاة بما لا تقوم أعماله الصالحة- بالمصير إلى النجاة به- نحو أن يكون يصلي ركعات في الليل- أو يصوم أياما يسيرة في الشهر و نحو ذلك- . قال إن استغنى بطر و فتن و إن افتقر قنط و وهن- قنط بالفتح يقنط بالكسر قنوطا مثل جلس يجلس جلوسا- و يجوز قنط يقنط بالضم مثل قعد يقعد- و فيه لغة ثالثة قنط يقنط قنطا- مثل تعب يتعب تعبا- و قناطة فهو قنط و به قرئ فَلا تَكُنْ مِنَ الْقانِطِينَ- و القنوط اليأس- و وهن الرجل يهن أي ضعف و هذا المعنى قد تكرر- . قال يقصر إذا عمل و يبالغ إذا سئل- هذا مثل ما مدح به النبي ص الأنصار إنكم لتكثرون عند الفزع و تقلون عند الطمع

- . قال إن عرضت له شهوة أسلف المعصية و سوف التوبة- و إن عرته محنة انفرج عن شرائط الملة- هذا كما قيل أمدحه نقدا و يثيبني نسيئة- و انفرج عن شرائط الملة- قال أو فعل ما يقتضي الخروج عن الدين- و هذا موجود في كثير من الناس- إذا عرته المحن كفروا- أو قال ما يقارب الكفر من التسخط و التبرم و التأفف- .

قال يصف العبرة و لا يعتبر- و يبالغ في الموعظة و لا يتعظ هذا هو المعنى الأول- . قال فهو بالقول مدل و من العمل مقل- هذا هو المعنى أيضا- . قال ينافس فيما يفنى- أي في شهوات الدنيا و لذاتها- و يسامح فيما يبقى أي في الثواب- . قال يرى الغنم مغرما و الغرم مغنما- هذا هو المعنى الذي ذكرناه آنفا- . قال يخشى الموت و لا يبادر الفوت- قد تكرر هذا المعنى في هذا الفصل- . و كذلك قوله- يستعظم من معصية غيره ما يستقل أكثر منه من نفسه...- و إلى آخر الفصل كل مكرر المعنى و إن اختلفت الألفاظ- و ذلك لاقتداره ع على العبارة و سعة مادة النطق عنده

( شرح نهج البلاغة(ابن أبي الحديد)، ج 18 ، صفحه ى 356-360)

شرح نهج البلاغه منظوم

[144] و قال عليه السّلام: لرجل سأله أن يّعظه:

لا تكن ممّن يرجوا الاخرة بغى عمل، و يرجى التّوبة بطول الأمل، يقول فى الدّنيا بقول الزّاهدين، و يعمل فيها بعمل الرّاغبين، إن أعطى منها لم يشبع و إن مّنع منها لم يقنع، يعجز عن شكر ما أوتى، و يبتغى الزّيادة فيما بقى، ينهى و لا ينتهى، و يأمر بما لا يأتي، يحبّ الصّالحين و لا يعمل عملهم، و يبغض المذنبين و هو أحدهم، يكره الموت لكثرة ذنوبه، و يقيم على ما يكره الموت له، إن سقم ظلّ نادما، و إن صحّ امن لاهيا، يعجب بنفسه إذا عوفى، و يقنط إذا ابتلى، إن أصابه بلاء دعا مضطرّا، و إن ناله رخاء أعرض مغترّا، تغلبه نفسه على ما يظنّ، و لا يغلبها على ما يستيقن يخاف على غيره بأدنى من ذنبه، و يرجو لنفسه بأكثر من عمله، إن استغنى بطر و فتن، و إن افتقر قنط و وهن، يقصّر إذا عمل، و يبالغ إذا سأل، إن عرضت له شهوة أسلف المعصية، و سوّف التّوبة، و إن عرته محنة انفرج عن شرائط الملّة، يصف العبرة و لا يعتبر، و يبالغ فى الموعظة و لا يتّعظ، فهو بالقول مدلّ، و من العمل مقلّ، ينافس

فيما يقنى، و يسامح فيما يبقى، يرى الغنم مغرما و الغرم مغنما، يخشى الموت و لا يبادر الفوت، يستعظم من معصية غيره ما يستقلّ أكثر منه من نفسه، و يستكثر من طاعته ما يحقره من طاعة غيره، فهو على النّاس طاعن، وّ لنفسه مداهن، اللغو مع الأغنياء أحبّ إليه من الذّكر مع الفقراء، يحكم على غيره لنفسه، و لا يحكم عليها لغيره، و يرشد غيره و يغوى نفسه، فهو يطاع و يعصى، و يستوفى و لا يوفى، و يخشى الخلق فى غير ربّه، و لا يخشى ربّه فى خلقه.

و لو لم يكن فى هذا الكتاب إلّا هذا الكلام لكفى به موعظة نّاجعة، و حكمة بّالغة، و بصيرة لمبصر، و عبرة لّناظر مفكّر.

ترجمه

مردى از حضرت أمير المؤمنين عليه السّلام درخواست كرد كه او را اندرز دهد حضرت فرمودند: تو نبايد چون آن مردى باشى كه بدون عمل آخرت را خواهان، و بآرزوى دراز و طول اهل توبه را برگذار مى نمايد گفتارش در دنيا گفتار پارسايان و كردارش كردار دنياپرستان است، اگر از دنيا بوى داده شود سير نگردد و اگر بوى داده نشود قناعت نورزد، با اين كه از عهده شكر آنچه كه بوى داده شده است بدر آمدن نتواند، با اين حال در آنچه كه باقى است خواهان زيادتى است، مردم را از زشتى بازميدارد، و خودش باز نمى ايستد، بخوبى امر ميكند، و خودش بجاى نمى آورد، دوست نيكان است و كارشان را انجام نمى دهد دشمن بدانست و خود يكى از آنان است، از بسيارى گناه مرگ را زشت مى شمارد، با اين وصف بر چيزى كه سبب كراهت از مرگ است پى مى افشارد، بيمار كه مى شود از كرده پشيمان، سالم كه مى شود بغفلت و آسايش مى گرايد، اگر آسودگى بيند خود خواه شود، و اگر گرفتار شود افسرده خاطر گردد اگر رنج و بلائى بوى رسد زارى كند، و اگر راحت و غنائى بيند از روى غرور رخ برتابد، بر چيزى كه گمان دارد نفعش بر وى غالب، و بر چيزى كه يقين دارد نفعش بر وى غالب نيست (بهشت جاويد را بدنياى فانى ترجيح مى دهد) بر ديگرى بگناهى كه (بمراتب) كمتر از گناه خودش است بيمناك و براى خود پاداشى را كه پيش از كردارش ميباشد اميدوار است، اگر توانگر گردد بفتنه و مستى گرايد، و اگر نادار و نيازمند شود دچار يأس و خوارى شود، بهنگام كار كوتاهى كند، و بگاه پرسش اصرار ورزد، اگر دچار شهوت و خواهشى عصيان و سركشى آغاز نهد، و توبه را پشت سر افكند و اگر برنج و بلائى گرفتار شود از حدود ديانت دورى گزيند، عبرت گرفتن را بيان ميكند، و خود عبرت گرفتنى نيست، ديگران را پند دهد، و خود پند پذيرفتنى نه، اين كس بگفتار بر ديگران نازان، و بكردار كمتر از آنان است، براى آنچه نابود شدنى است كوشا، و در آنچه باقى ماندنى است سهل انگار است غنيمت و سود فرمانبردارى (از خدا) را زيان، و زيان و غرامت (نافرمانى از خدا) را سود مى پندارد، از مرگ مى ترسد، و بهنگام فرصت (بكار نيك) نمى شتابد، گناه ديگران را بزرگ مى شمارد، و خودش بزرگتر از آن را مرتكب مى شود و كوچكش مى پندارد طاعت خود را بزرگ مى شمارد، و از ديگران را كوچك مى گيرد، پس او بر مردم نكوهشگر، و بر خودش مدارا مداراگر است، بيهوده گوئى با توانگران نزدش خوشتر از ياد خدا بودن با فقرا است، براى سود خود بزيان ديگرى فرمان ميراند، و براى زيان خود بسود ديگرى فرمان نميراند، خودش را گمراه و ديگران را راهنمائى ميكند، مردم (گفتار خوب) او را اطاعت ميكنند، و خودش نافرمانى مى نمايد، تمام مى گيرد و تمام نمى دهد، در راه خداى از مردم مى ترسد، و در راه مردم از خدا نمى ترسد.

سيّد رضى اعلى اللّه مقامه الشّريف فرمايد: اگر در كتاب مستطاب نهج البلاغة نبود جز اين كلام (گوهر نظام شيرين بشر را) همان براى اندرز سودمند، و حكمتى كه رساننده معانى باشد، و بينش از براى شخص بينا، و عبرت از براى بيننده متفكّر كافى بود.

نظم

  • يكى روزى از آن درياى دانشيكى از مردم دين كرد خواهش
  • كه از حكمت نهد بر گردنش بندكند روشن دلش از گوهر پند
  • كشد بيرون ز تيه خود پرستيشرهاند جان ز زنگ و سكر و مستيش
  • در گنج لالى شاه بگشودباندرزش گهر پاشيد و فرمود
  • مباش اى مرد تو در دهر چون آنكه دون كار باشد مزد خواهان
  • بروى او دراز مستى فراز استأمل با آرزوهايش دراز است
  • عمل زشتست و در فكر بهشت استبدور از توبه و از بازگشت است
  • بظاهر در لباس پارسائى استبباطن از خدا او را جدائى است
  • شود دنيا گر از بهرش فراهمنگردد سير و حرصش شد جهنّم
  • و گر دنيا نمايد پشت بر وىنباشد قانع و صبرش شود طى
  • ز هر چه دارد اندر ناسپاسى استزيادت را بفكر از كم قياسى است
  • ز زشتى مردمان را سخت ناهى استخودش در راه زشتى و تباهى است
  • بخوبى خلق را نيكو است آمربديها از خودش پيدا و ظاهر
  • اگر چه دوست دار نيكوان استز كار نيك ليكن تن زنان است
  • باهل معصيت خصم است و دشمنخودش از اهل عصيان است يكتن
  • گناهان بسكه كرد آورده انبوهبنزدش مرگ باشد زشت و مكروه
  • و حال اين گنه را پى فشاردگناه از كف كجا و كى گذارد
  • پشيمان مى شود چون گشت بيمارچو به گردد ز سر گيرد همان كار
  • اگر آسايشى بهرش دهد دستو گر گردد بدست رنج پابست
  • در آن يك كبر و مستى كرده ظاهردر اين يك مى شود افسرده خاطر
  • در اندوه و بلا زارى كنان استبعيش و راحتى دامن كشان است
  • ز دنيا گر چه اندر بد گمانى استز عقبى جز بايمان و يقين نيست
  • و حال اين بدنيا گشته طالببر عقبى نفس بر وى نيست غالب
  • گناهى كم اگر از كس زند سرشود بر وى دلش در بيم و آذر
  • و راز خود كار كم گرديد باديددو چندان مزد دارد چشم امّيد
  • بهنگام غنى در زشتكارى استبگاه فقر اندر ذلّ و خوارى است
  • عمل كوتاه از وى هست و كردارگه خواهش كند اصرار بسيار
  • اگر گردد دچار نفس و خواهشز مستى افكند خود را در آتش
  • هماره سرنگون در چاه زشتى استنه فكر توبه و نى بازگشتى است
  • اگر پيش آمدش رنج و بلائىنه دين داند نه آئين نى خدائى
  • مگر خود زان بلا و غم رهاندز بند دين خودش بيرون كشاند
  • براى غير در اندرز و پند استولى بيرون ز پند آن خودپسند است
  • ز مردم كمترين كس گاه كرداربمردم طعنه زن در كار بسيار
  • بدنيا سخت كوش و تند آهنگبر عقبى كند و سهل انگار و پى لنگ
  • بگرد آوردن زرگشته مايلز فكر آخرت بيزار و غافل
  • بود طاعات يزدان گر چه پر سودبعصيانش زيانها گشته موجود
  • و ليك اين سود او بيند غريمتز نادانى زيان داند غنيمت
  • بعصيان روز و شب پا مى فشاردبطاعت پاى كمتر مى گذارد
  • اگر از مرگ ميباشد بتخويفتدارك را بود انباز تسويف
  • بكار زشت ميباشد شتابانز فعل نيك ميباشد گريزان
  • گناهان از خودش بسيار و انبوهشمارد كوچك و كم كاه آن كوه
  • و ليك از كار نيك خلق در شكبزرگ افعالشان دانسته كوچك
  • بمردم باز از او باب شماتتولى برخود ستائى كرده عادت
  • اگر در محفلى جمعى توانگربلهو و در لعب انباز و همسر
  • بديگر جلسه خيلى از فقيرانبدور از لهو دل پر ذكر يزدان
  • هم او با اين فقيران مى ستيزداز اين مجلس بآن مجلس گريزد
  • فكنده پشت سر ذكر خدا راگزيند بزم لهو اغنيا را
  • بحق بر وى اگر كس ادّعائىكند گرديد از او كار خطائى
  • ز حكم حق بسختى تن زنان استپى سود خود و خسر كسان است
  • نگردد بر زيان خود زبانشبمردم از زبان عايد زيانش
  • خودش در قعر گودال غوايتنمايد خلق را راه هدايت
  • و ليكن مردمان زو برده فرمانخلاف خلق خود عاصى بيزدان
  • نهاده سنگ خود كم در ترازوتمام استاندنش از ديگران خو
  • اگر پيش آيدش كارى بگاهىكز آن راضى بند ذات الهى
  • ولى مردم از آن كارند خوشنودچو راه ترس حق بر او است مسدود
  • رضاى خلق بر خالق گزيندكه كوچكر خداى از خلق بيند
  • خدايا شرح حال ما است اينهاكلام اللّه ناطق كرده انشاء
  • اگر چه ما ز راه تو بدوريم بتاريكى درون بيرون ز نوريم
  • ز درگاه تو چشم مهر داريمكه خوهاى بد از كف در گذاريم
  • بگمراهى ماها خود گواهى نشان ده راه و از زشتى پناهى
  • بدلمان تخم تقوا را تو مى كارز گمراهى سوى رهمان تو مى آر
  • بكن از سينه مان هر خار زشتى بكش از نار در بزم بهشتى

( شرح نهج البلاغه منظوم، ج 9 ص182-188)

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

پر بازدیدترین ها

No image

حکمت 306 نهج البلاغه : روش برخورد با متجاوز

حکمت 306 نهج البلاغه موضوع "روش برخورد با متجاوز" را بیان می کند.
No image

حکمت 74 نهج البلاغه : دنيا شناسى

حکمت 74 نهج البلاغه به موضوع "دنيا شناسى" می پردازد.
No image

حکمت 436 نهج البلاغه : ارزش تداوم کار

حکمت 436 نهج البلاغه به موضوع "ارزش تداوم کار" اشاره می کند.
No image

حکمت 61 نهج البلاغه : غفلت دنيا پرستان

حکمت 61 نهج البلاغه موضوع "غفلت دنيا پرستان" را بررسی می کند.
No image

حکمت 420 نهج البلاغه : شناخت روز عید

حکمت 420 نهج البلاغه به موضوع "شناخت روز عید" اشاره می کند.
Powered by TayaCMS