حکمت 251 نهج البلاغه : شناخت جايگاه وفادارى

حکمت 251 نهج البلاغه : شناخت جايگاه وفادارى

متن اصلی حکمت 251 نهج البلاغه

موضوع حکمت 251 نهج البلاغه

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح شیخ عباس قمی

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

متن اصلی حکمت 251 نهج البلاغه

251 وَ قَالَ عليه السلام الْوَفَاءُ لِأَهْلِ الْغَدْرِ غَدْرٌ عِنْدَ اللَّهِ وَ الْغَدْرُ بِأَهْلِ الْغَدْرِ وَفَاءٌ عِنْدَ اللَّهِ

موضوع حکمت 251 نهج البلاغه

شناخت جايگاه وفادارى

(اخلاقى اجتماعى، سياسى)

ترجمه مرحوم فیض

251- امام عليه السّلام (در باره بيوفايان به پيمان و دوستى) فرموده است

1- وفا نمودن با بيوفايان بيوفائى با خدا است، و بيوفائى با بيوفايان وفاى با خدا است (چون هر كه به پيمان و دوستى خود وفا نكرد بدستور خدا رفتار ننموده است).

( ترجمه وشرح نهج البلاغه(فيض الاسلام)، ج 6 ص 1201)

ترجمه مرحوم شهیدی

259 [و فرمود:] وفا با بيوفايان، بيوفايى است با خدا، و بيوفايى با بيوفا وفا بود نزد خدا.

( ترجمه مرحوم شهیدی، ص 403)

شرح ابن میثم

245- و قال عليه السّلام:

الْوَفَاءُ لِأَهْلِ الْغَدْرِ غَدْرٌ عِنْدَ اللَّهِ- وَ الْغَدْرُ بِأَهْلِ الْغَدْرِ وَفَاءٌ عِنْدَ اللَّهِ

المعنى

و ذلك أنّ من عهد اللّه في دينه الغدر و عدم الوفاء لهم إذا غدروا لقوله تعالى وَ إِمَّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلى سَواءٍ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْخائِنِينَ قيل نزلت في يهود بني قينقاع و كان بينهم و بين الرسول صلّى اللّه عليه و آله عهد فعزموا على نقضه فأخبره اللّه تعالى بذلك و أمره بحربهم و مجازاتهم بنقض عهدهم فكان الوفاء لهم غدرا بعهد اللّه. و الغدر بهم إذا غدروا وفاء بعهد اللّه.

( شرح ابن میثم، ج 5 ص 370)

ترجمه شرح ابن میثم

245- امام (ع) فرمود:

الْوَفَاءُ لِأَهْلِ الْغَدْرِ غَدْرٌ عِنْدَ اللَّهِ- وَ الْغَدْرُ بِأَهْلِ الْغَدْرِ وَفَاءٌ عِنْدَ اللَّهِ

ترجمه

«وفادارى نسبت به فريبكاران، خود نوعى فريبكارى در پيشگاه خداست و فريبكارى نسبت به فريبكاران، وفادارى در پيشگاه خداست».

شرح

توضيح اين كه از جمله عهد و پيمانهاى الهى در دستورات دينى اش، بى وفايى نسبت به فريبكاران به هنگام فريبكارى آنهاست به دليل قول خداى تعالى:... وَ إِمَّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ بعضى گفته اند: اين آيه در باره يهود بنى قينقاع نازل شده است كه با پيامبر (ص) عهدى بسته بودند و تصميم بر پيمان شكنى داشتند كه خداوند، پيامبر (ص) را خبر داد و دستور داد تا با آنان بجنگد و به جهت پيمان شكنى آنها را مجازات كند، زيرا وفادارى نسبت به آنان، بى وفايى نسبت به پيمان با خدا بود. و فريبكارى و بى وفايى نسبت به آنها- وقتى كه فريبكارى كنند- وفادارى نسبت به پيمان الهى است.

در اين بخش پاره اى از سخنان برگزيده امام (ع) را كه معانى دور از ذهن دارند، نقل مى كنيم:

1- در حديثى از قول آن حضرت رسيده است:

فَإِذَا كَانَ ذَلِكَ ضَرَبَ يَعْسُوبُ الدِّينِ بِذَنَبِهِ- فَيَجْتَمِعُونَ إِلَيْهِ كَمَا يَجْتَمِعُ قَزَعُ الْخَرِيفِ

ترجمه

«چون آن هنگام برسد، سرور دين، پا بر زمين بزند و حمله ور شود، در پيرامون او، چون پاره هاى ابر، جمع شوند.»

شرح

سيد رضى مى گويد: «يعسوب، يعنى: سرور بزرگ، صاحب اختيار كارهاى مردم است در آن روز. قزع، يعنى، پاره هاى ابرى كه بى باران است.» امام (ع) با اين عبارات، اشاره به چند نشانه در آخر زمان جهت ظهور امام زمان (ع) فرموده است، و كلمه: يعسوب- كه در اصل فرمانرواى كندوى عسل است- را نظر به شباهتى كه دارند، براى آن بزرگوار استعاره آورده است. امّا در مورد جمله: «ضربه بذنبه» چندين نظر است: 1- ضرب به معنى گردش در روى زمين است و ذنبه استعاره از داشتن ياران و پيروان است و باى «بذنبه» براى استصحاب و معيّت است.

2- چون، زدن زنبور عسل با دمش، عبارت از گزيدن او است، در اينجا كنايه از كاربرد شمشيرها و نيزه ها در پيكر دشمنان، براى كشتن و زخمى كردن آنهاست.

3- اين عبارت كنايه از طوفندگى و خشم آن بزرگوار به خاطر دين خداست از باب تشبيه به شير درنده اى كه در حال حمله و خشم است، و اين وجه در ميان وجوه سه گانه بهتر از همه است.

و اجتماع مؤمنان و اهل طاعت خدا را به اجتماع ابرهاى پراكنده تشبيه كرده است و وجه شبه سرعت اجتماع است، چون ابر بهار زود فراهم مى آيد

2- در سخنى از آن حضرت است:

هَذَا الْخَطِيبُ الشَّحْشَحُ

ترجمه

«اين سخنگوى زبان آور و ماهر».

شرح

مقصود از شحشح زبان آور و ماهر در خطبه خوانى و توانا در اداى سخن، و هر تندگو و تندرو را شحشح گويند. اما شحشح در غير اين مورد به معنى بخيل و ممسك است.

نقل كرده اند كه امام (ع) سخنرانى را ديد كه سخن مى گويد، فرمود اين خطيب شحشح- يعنى ماهر در گفتار- كيست

3. در گفتارى از آن بزرگوار آمده است:

إِنَّ لِلْخُصُومَةِ قُحَماً

لغت

قحم: مهلكه ها و نابوديها

ترجمه

«دشمنى و نزاع باعث رنج و نابودى است».

شرح

مقصود امام (ع) از قحم نابوديهاست زيرا دشمنى و نزاع بيشتر اوقات افراد را دچار رنج و نابودى مى سازد، و جمله قحمة الاعراب يعنى سختى و رنج روستائيان عرب، از اين قبيل است مراد اين است كه خشكسالى آنان را فراگيرد به حدّى كه دارائيهايشان را از بين ببرد، و از چهارپايان جز استخوانى باقى نگذارد، كه معنى نابودى دارايى ايشان همين است. و بعضى به صورت ديگرى گفته اند: «كه خشكسالى آنان را وادار به رفتن به شهرهاى آباد مى كند، يعنى خشكى بيابان آنها را وادار به آمدن به شهر مى سازد.» اين سخنى است كه سيد رضى- خدايش بيامرزد- گفته است.

مى گويند كه آن حضرت برادر خود را در نزاعى وكالت داد، و فرمود: البتّه در نزاع رنج و نابودى وجود دارد، و براستى كه شيطان باعث به وجود آمدن نزاع و خصومت است.

توضيح آن كه در دشمنى احتمال طغيان آشوب خشمگينانه، و بيرون رفتن از حدّ اعتدال به طرف صفت ناپسند افراط است كه خود جاى هلاكت و نابودى است.

4- در سخنى از امام (ع) آمده است:

إِذَا بَلَغَ النِّسَاءُ نَصَّ الْحِقَاقِ فَالْعَصَبَةُ أَوْلَى

ترجمه

«هر گاه زنان به حد كمال رسيدند، خويشاوندان پدر سزاوارترند».

شرح

نصّ، منتهى درجه چيزها و پايان آنهاست مثل انتهاى راه رفتن، چون نهايت رفتارى است كه چهارپا توانايى انجام آن را دارد، مى گويى: نصصت الرجل عن الامر، يعنى پرسش خود را در باره چيزى از فلان كس به پايان رساندم، و وقتى پرسش را از او بپايان رسانيده اى كه آنچه او مى داند، به دست آورده باشى. بنا بر اين مقصود امام (ع) از نصّ الحقاق به كمال رسيدن دختران است، يعنى از پايان خردسالى به حدّ بزرگى رسيدن. و اين سخن، از فصيحترين و عجيبترين كنايات است، مى فرمايد: هرگاه دختران به اين مرحله رسيدند، پس خويشان پدرى كه به دختر محرمند- مانند برادران و عموها- از مادرش، براى شوهر دادن او- اگر بخواهند شوهرش دهند- سزاوارترند. و كلمه حقاق از ريشه محاقّه، زد و خورد و مشاجره مادر است با خويشان پدرى در باره دختر، و اين كه هر كدام بگويند كه من از تو در شوهر دادن دختر سزاوارترم.

گفته مى شود حاققته حقاقا از همين ريشه است مثل جادلا يعنى، با او زد و خورد كردم.

بعضى گفته اند: نصّ الحقاق يعنى: بلوغ عقل و رسيدن به حدّ كمال، زيرا مقصود امام (ع) منتهاى كار و رسيدن دختر به آن حدّى است كه حقوق و احكام بر او واجب مى شود. و كسى كه نصّ الحقائق روايت كرده است، آن را جمع حقيقت گرفته است.

اين است آن معنى كه ابو عبيد قاسم بن سلام بيان كرده است، امّا آنچه به نظر من مى رسد آن است كه مقصود از نصّ الحقاق رسيدن دختر به مرحله ازدواج است كه تصرّف در حقوق برايش ممكن مى شود. از باب تشبيه به حقاق در مورد شتران، جمع حقّة و حقّ و آن شترى است كه سه سال را پشت سر گذاشته و وارد سال چهارم شده و به جايى رسيده است كه سوار شدن بر آن و خوب راندنش ممكن مى باشد. و حقائق نيز جمع حقّة است كه هر دو روايت، به يك معنى است. و اين معنى به روش عرب نزديكتر است تا معنايى كه قبلا ذكر كرديم .

آنچه را كه سيّد نقل كرده است- همان طورى كه خود او نيز مى گويد- با گفتار عرب تناسب بيشترى دارد جز اين كه نصّ الحقاق استعاره است، نه تشبيه، هر چند كه اساس استعاره نيز بر تشبيه استوار است. عصبة، يعنى: فرزندان و خويشاوندان پدرى، از آن رو عصبه گفته اند كه آنان اطراف اويند و وابسته به او مى باشند. بعضى گفته اند: ممكن است، مقصود از نصّ ارتفاع باشد، گفته مى شود: نصّت الضّبة رأسها، وقتى كه سوسمار سر خود را بلند كند. و از همان ريشه است: منصّة العروس [حجله عروس ] براى اين كه عروس بالاى حجله مى رود، و امكان دارد كه كلمه حقاق را استعاره براى پستانهاى كوچك آورده باشد، آن گاه كه برجسته و بالا آمده گردد و به صورت يك حقّه در آيد، يعنى وقتى كه پستان دختران در آن حدّ بالا آمد خويشان پدرى سزاوارترند تا مادر، چون وقت درك آنهاست و نشانه شايستگى شان براى همسرى.

5- در سخنى از امام است:

إِنَّ الْإِيمَانَ يَبْدُو لُمْظَةً فِي الْقَلْبِ- كُلَّمَا ازْدَادَ الْإِيمَانُ ازْدَادَتِ اللُّمْظَةُ

ترجمه

«ايمان در دل همچون نقطه سفيدى پديد آيد، هر چه ايمان بيشتر شود آن نقطه بزرگتر گردد».

شرح

لمظة: نقطه اى از سفيدى يا چيزى مانند آن است و از همين ريشه است كه مى گويند:

فرس المظ، وقتى كه در لب پايين اسب خال سفيدى باشد .

مقصود امام (ع) آن است كه ايمان يعنى باور داشتن وجود آفريدگار كه در آغاز به صورت يك حالتى از نفس است، بعد به وسيله دلايل و اعمال شايسته استوارتر مى گردد تا آنجا كه به صورت ملكه كامل در مى آيد. كلمه لمظة استعاره براى آن نور ايمانى است كه نخستين بار در نفس پديد مى آيد- از باب تشبيه به نقطه سفيدى و ذره اى از نور خورشيد، و نصب لمظة به دليل تميز بودن آن است، جحفلة، براى اسب همان است كه در انسان شفة (لب) گفته مى شود.

6- در گفتار امام (ع) است:

إِنَّ الرَّجُلَ إِذَا كَانَ لَهُ الدَّيْنُ الظَّنُونُ- يَجِبُ عَلَيْهِ أَنْ نيُزَكِّيَهُ لِمَا مَضَى إِذَا قَبَضَهُ فَالظَّنُونَ:

لغات

جدّ: چاه ظنون: چاهى كه ندانند آب دارد يا نه

ترجمه

«هر گاه مردى طلبكارى داشته باشد كه نداند وام را از او مى گيرد يا نه، اگر وام را گرفت سالى كه بر او گذشته، واجب است زكات آن را پس از گرفتن بدهد».

شرح

دين ظنون، آن دينى است كه طلبكار نمى داند آن را از بدهكار مى گيرد يا نه، مثل اين كه طلبكار گاهى اميدوار به دريافت آن است و گاهى اميد به وصول ندارد. اين سخن از فصيحترين سخنان است و همين طور هر چيزى را كه در پى آن باشى و ندانى به دست خواهى آورد يا نه آن را ظنون، گويند سخن اعشى نيز داراى اين مضمون است.

ما يجعل الجدّ الظّنون الّذى جنّب صوب اللجب الماطر

مثل الفراتى اذا ما طما

يقذف بالبوصىّ و الماهر

امام (ع) مى فرمايد: هر گاه تو- مثلا- بيست دينار از كسى طلبكار بودى، و او از تو گرفته و كنارى گذاشته است بدون اين كه در آن تصرّفى بكند، و تو گمان مى كنى كه اگر از او طلب كنى، به تو پس مى دهد، پس اگر يازده ماه بر آن گذشت و شب اوّل ماه دوازدهم را ديدند، زكات آن پول بر تو واجب است.

اللّجب، در شعر أعشى يعنى ابرى كه صدادار و با غرّش است. مقصودش از «فراتى» همان فرات است، و ياء براى تأكيد مى باشد، چنان كه در شعر ديگرى است: «و الدّهر بالانسان دوّارى» يعنى: دوّار است. و احتمال مى رود كه منظورش رود منسوب به فرات باشد. و بوصىّ نوعى از كشتيهاى كوچك (زورق) است. و ماهر يعنى: شناگر. مقصود شاعر آن است كه نبايد آن چاهى را كه ترديد است آيا آب دارد يا نه- به دليل دورى شباهت- به فرات در وقت طغيانش تشبيه و مقايسه كرد. و اين شعر همچون ضرب المثلى است براى ناهمسانى بخيل با شخص كريم.

7- در سخن امام آمده است، وقتى كه لشكرى را بدرقه مى كرد، و به ميدان جنگ مى فرستاد:

اعْزِبُوا عَنِ النِّسَاءِ مَا اسْتَطَعْتُمْ

ترجمه

«از ياد زنها تا مى توانيد كناره گيرى كنيد.»

شرح

معناى سخن امام (ع) آن است كه از ياد زنها دورى كنيد و از دل بستن به آنها، و از نزديكى با آنها خوددارى كنيد، زيرا كه بازوى مردانگى را سست مى كند و تصميم گيريها را بر هم مى زند و باعث شكست از دشمن مى گردد، و از كوشش در جنگ باز مى دارد، و هر كس از چيزى خوددارى كند، خود را از آن دور نگه داشته است. عاذب و عذوب كسى است كه از خوردن و آشاميدن خوددارى كند .

عبارت امام (ع) يفتّ في عضد الحميّة، كنايه از درهم شكستن اراده و مردانگى است.

8- و در سخنى از امام (ع) است:

كَالْيَاسِرِ الْفَالِجِ يَنْتَظِرُ أَوَّلَ فَوْزَةٍ مِنْ قِدَاحِهِ

ترجمه

«مانند قمار باز غلبه جوى ماهرى است كه ابتدا پيروزى را از تيرهاى قمار خود انتظار دارد.»

شرح

يا سرون، كسانى هستند كه با تيرهاى قمار بر سر شتر، برد و باخت مى كنند.

فالج به غلبه جوى چيره دست، گفته مى شود: فلج عليهم، و فلجهم، يعنى بر ياران غالب شد و از آنان برد. كسى در ميدان جنگ رجز مى خواند و مى گفت: لما رأيت فالجا قد فلجا يعنى: وقتى كه ديدم غلبه كننده اى را كه پيروز شد .

شرح اين سخن در عبارت: «امّا بعد فانّ الامر ينزل من السّماء الى الارض كقطر المطر » گذشت.

9- و در گفتارى از امام (ع) است:

كُنَّا إِذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ اتَّقَيْنَا بِرَسُولِ اللَّهِ- ص فَلَمْ يَكُنْ أَحَدٌ مِنَّا أَقْرَبَ إِلَى الْعَدُوِّ مِنْهُ

ترجمه

«هنگامى كه سخت مى ترسيديم، خود را وسيله پيامبر خدا (ص) نگهدارى مى كرديم و هيچ كدام از ما به دشمن، از آن گرامى، نزديكتر نبوديم».

شرح

معناى سخن آن است كه هنگام شدت ترس، و تنگناى رزم، مسلمانان به سمتى مى گريختند كه پيامبر خدا (ص) مى جنگيد.

است، بهترين آنها اين است كه گرماى جنگ را تشبيه، به آتشى نموده كه حرارت و سرخى در عمل را يكجا در خود جمع كرده است، و مؤيّد اين قول است سخن پيامبر وقتى كه در جنگ حنين- هوازن- فشار مردم را ديد، فرمود: اكنون آتش بر افروخته شد. كه شدت درگيرى را به گداختگى آتش تشبيه كرده است.

مى گويم: امام (ع) شدّت جنگ را به آتش افروخته تشبيه كرده است چنانكه نظير آن گذشت.

( ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم، ج 5 ص 629 - 638)

شرح مرحوم مغنیه

258- الوفاء لأهل الغدر غدر عند اللّه، و الغدر بأهل الغدر وفاء عند اللّه.

المعنى

التكبر رذيلة، و لكنه على المتكبرين فضيلة، لأنه نوع من تأديبهم و إشعارهم بأنهم أهل للازدراء و الاحتقار.. و كذلك الغدر بمن غدر و فجر و نكث بالعهود و المواثيق، و أوضح مثال للغدر و النكث ما فعله الانكليز في الحرب العامة الأولى، أعطوا العهود للعرب أن يكونوا لهم عونا في تحررهم و جهادهم ضد الأتراك، و في نفس الوقت أعطوا فلسطين للصهاينة.. و ما من شك ان الغدر بهم و بكل مستعمر و متآمر وفاء و إباء.

( فی ضلال نهج البلاغه، ج 4 ص 371)

شرح شیخ عباس قمی

356- الوفاء لأهل الغدر غدر عند اللّه، و الغدر بأهل الغدر وفاء عند اللّه. و ذلك أنّ من عهد اللّه في دينه الغدر و عدم الوفاء لهم إذا غدروا، لقوله: وَ إِمَّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلى سَواءٍ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْخائِنِينَ. قيل: نزلت في يهود بني قينقاع و كان بينهم و بين الرسول صلّى اللّه عليه و آله عهد، فعزموا على نقضه، فأخبره اللّه تعالى بذلك، و أمره بحربهم و مجازاتهم بنقض عهدهم، فكان الوفاء لهم غدرا بعهد اللّه، و الغدر بهم إذا غدروا وفاء بعهد اللّه.

( شرح حکم نهج البلاغه شیخ عباس قمی، ص 259)

شرح منهاج البراعة خویی

التاسعة و الاربعون بعد المائتين من حكمه عليه السّلام

(249) و قال عليه السّلام: الوفاء لأهل الغدر غدر عند اللَّه، و الغدر بأهل الغدر وفاء عند اللَّه.

المعنى

(الغدر) هو نقض العهد و ترك الوفاء بالميثاق المؤكّد، و العهد قد يكون بين المسلم و غيره، و قد يكون بين غير المسلمين بعضهم مع بعض.

أمّا في القسم الأول فيجب الوفاء به، و قد نهي عن الغدر في أخبار كثيرة و كان من وصايا النبيّ صلّى اللَّه عليه و آله إذا بعث سريّة إلى الغزو مع الأعداء و اهتمّ به المسلمون و تجويز الغدر في كلامه هذا ناظر إلى القسم الثاني، و المقصود أنّ العهود غير مانعة عن قبول الاسلام و قال ابن ميثم: و ذلك أنّ من عهد اللَّه في دينه الغدر و عدم الوفاء لهم إذا غدروا لقوله تعالى: «وَ إِمَّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلى سَواءٍ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْخائِنِينَ»- 58- الانفال» قيل: نزلت في يهود بنى قينقاع، و كان بينهم و بين الرّسول صلّى اللَّه عليه و آله عهد فعزموا على نقضه فأخبره اللَّه تعالى بذلك و أمره بحربهم و مجازاتهم بنقض عهدهم، فكان الوفاء لهم غدرا بعهد اللَّه، و الغدر بهم إذا غدروا وفاء بعهد اللَّه انتهى.

أقول: في مثل هذا المورد لا يكون ترك الوفاء غدرا، و إطلاق الغدر عليه بنحو من العناية من باب المشاكلة كقوله تعالى: «وَ جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُها» فانّ جزاء السيّئة لا يكون سيّئة حقيقة، فتدبّر.

الترجمة

فرمود: وفاء با پيمان شكنان پيمان شكنى محسوب است نزد خدا، و پيمان شكني با أهل غدر وفاداريست در نزد خدا چه خوش سروده:

  • با بدان بد باش، با نيكان نكو جاي گل گل باش، جاى خار خار

( منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه(الخوئی) ج 21 ص329و330)

شرح لاهیجی

(292) و قال (- ع- ) الوفاء لاهل الغدر غدر عند اللّه و الغدر باهل الغدر وفاء عند اللّه يعنى گفت كه وفاء كردن بعهد و پيمان صاحبان خدعه و مكر خدعه كردنست در نزد خدا و خدعه كردن با ارباب خدعه وفا كردنست در نزد خدا

( شرح نهج البلاغه (لاهیجی) ص 314)

شرح ابن ابی الحدید

256: الْوَفَاءُ لِأَهْلِ الْغَدْرِ غَدْرٌ عِنْدَ اللَّهِ- وَ الْغَدْرُ بِأَهْلِ الْغَدْرِ وَفَاءٌ عِنْدَ اللَّهِ معناه أنه إذا اعتيد من العدو أن يغدر- و لا يفي بأقواله و أيمانه و عهوده- لم يجز الوفاء له و وجب أن ينقض عهوده- و لا يوقف مع العهد المعقود بيننا و بينه- فإن الوفاء لمن هذه حاله ليس بوفاء عند الله تعالى- بل هو كالغدر في قبحه- و الغدر بمن هذه حاله ليس بقبيح- بل هو في الحسن كالوفاء لمن يستحق الوفاء عند الله تعالى

( شرح نهج البلاغة(ابن أبي الحديد)، ج 19 ، صفحه ى 102)

شرح نهج البلاغه منظوم

[250] و قال عليه السّلام:

الوفاء لأهل الغدر غدر عند اللّه، و الغدر بأهل الغدر وفاء عند اللّه.

ترجمه

وفاى با بيوفايان بيوفائى با خدا است، و بيوفائى با بيوفايان وفاى با خدا است (آرى با آنكه باحكام خدا بيوفا است وفا كردن با خداى جنگيدن است).

نظم

  • هر آن كس با خدا در بيوفائى استوفا بر عهد وى نيك و روا نيست
  • چو او ز احكام يزدانى زده تنز پيمان خدا پيچيده گردن
  • بدان بد عهد اگر مردى وفا كردخودش را مورد خشم خدا كرد
  • وفا نبود روا با بينوايانز بد عهدان تو بشكن عهد و پيمان
  • با يزد هر كه باشد بر سر عهدبعهد او وفا بايست با جهد

( شرح نهج البلاغه منظوم، ج 10 ص 28)

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

پر بازدیدترین ها

No image

حکمت 306 نهج البلاغه : روش برخورد با متجاوز

حکمت 306 نهج البلاغه موضوع "روش برخورد با متجاوز" را بیان می کند.
No image

حکمت 436 نهج البلاغه : ارزش تداوم کار

حکمت 436 نهج البلاغه به موضوع "ارزش تداوم کار" اشاره می کند.
No image

حکمت 74 نهج البلاغه : دنيا شناسى

حکمت 74 نهج البلاغه به موضوع "دنيا شناسى" می پردازد.
No image

حکمت 61 نهج البلاغه : غفلت دنيا پرستان

حکمت 61 نهج البلاغه موضوع "غفلت دنيا پرستان" را بررسی می کند.
No image

حکمت 420 نهج البلاغه : شناخت روز عید

حکمت 420 نهج البلاغه به موضوع "شناخت روز عید" اشاره می کند.
Powered by TayaCMS