حکمت 366 نهج البلاغه : مراحل امر به معروف و نهی از منکر

حکمت 366 نهج البلاغه : مراحل امر به معروف و نهی از منکر

متن اصلی حکمت 366 نهج البلاغه

موضوع حکمت 366 نهج البلاغه

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح شیخ عباس قمی

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

متن اصلی حکمت 366 نهج البلاغه

366 وَ قَالَ عَلَيْهِ السَّلَامُ فِي كَلَامٍ آخَرَ لَهُ يَجْرِي هَذَا الْمَجْرَى فَمِنْهُمُ الْمُنْكِرُ لِلْمُنْكَرِ بِيَدِهِ وَ لِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ فَذَلِكَ الْمُسْتَكْمِلُ لِخِصَالِ الْخَيْرِ وَ مِنْهُمُ الْمُنْكِرُ بِلِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ وَ التَّارِكُ بِيَدِهِ فَذَلِكَ مُتَمَسِّكٌ بِخَصْلَتَيْنِ مِنْ خِصَالِ الْخَيْرِ وَ مُضَيِّعٌ خَصْلَةً وَ مِنْهُمُ الْمُنْكِرُ بِقَلْبِهِ وَ التَّارِكُ بِيَدِهِ وَ لِسَانِهِ فَذَلِكَ الَّذِي ضَيَّعَ أَشْرَفَ الْخَصْلَتَيْنِ مِنَ الثَّلَاثِ وَ تَمَسَّكَ بِوَاحِدَةٍ وَ مِنْهُمْ تَارِكٌ لِإِنْكَارِ الْمُنْكَرِ بِلِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ وَ يَدِهِ فَذَلِكَ مَيِّتُ الْأَحْيَاءِ وَ مَا أَعْمَالُ الْبِرِّ كُلُّهَا وَ الْجِهَادُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ عِنْدَ الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيِ عَنْ الْمُنْكَرِ إِلَّا كَنَفْثَةٍ فِي بَحْرٍ لُجِّيٍّ وَ إِنَّ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيَ عَنِ الْمُنْكَرِ لَا يُقَرِّبَانِ مِنْ أَجَلٍ وَ لَا يَنْقُصَانِ مِنْ رِزْقٍ وَ أَفْضَلُ« مِنْ ذَلِكَ كُلِّهِ كَلِمَةُ عَدْلٍ عِنْدَ إِمَامٍ جَائِرٍ»

موضوع حکمت 366 نهج البلاغه

مراحل امر به معروف و نهى از منكر

(اخلاقى، اجتماعى، سياسى)

ترجمه مرحوم فیض

366- امام عليه السّلام در سخن ديگر خود كه هم در اين معنى (در باره امر بمعروف و نهى از منكر) مى باشد فرموده است 1- از ايشان (انكار كنندگان) بدست و زبان و دل خود منكر را انكار ميكند پس او خوهاى نيك را تمام نموده است، 2- و از آنها به زبان و دل خويش انكار مى نمايد نه به دستش او بد و خصلت و خوچنگ زده و يكى (انكار بدست) را تباه ساخته است، 3- و از آنان به دلش انكار ميكند نه بدست و زبانش او دو خصلت را تباه نموده كه شريفترين سه خصلت مى باشد و بيك خصلت (انكار بدل) چنگ زده است (چون انكار بدل بدون انكار بدست و زبان در خارج سودى ندارد از اينرو آن دو خصلت را شريفتر دانسته) 4- و از ايشان ناشايسته را به زبان و دل و دستش انكار نمى كند پس او مرده زندگان است (زيرا اگر او را توانائى نيست لا اقلّ بايد بدل انكار نمايد و گر نه در ايمان بخدا راستگو نمى باشد چون هر كه خدا را دوست دارد بايد گناهكار دشمن خدا را دشمن بدارد) 5- و همه اعمال نيكو و جهاد در راه خدا در پيش امر بمعروف و نهى از منكر نيست مگر مانند آب دهن انداختن در درياى پهناور (چون قوام اسلام بامر بمعروف و نهى از منكر مى باشد) 6- و امر بمعروف و نهى از منكر اجل را نزديك نمى كند و روزى را كم نمى گرداند (چون اجل بموقع خود مى رسد و روزى كم و زياده نمى شود خواه امر بمعروف و نهى از منكر بكند يا نكند پس هر كه اين عبادت بزرگ كه سرمايه همه نيك بختيها است را از ترس جان يا از بيم كم شدن روزى بر اثر خشم مردم از دست دهد انديشه اش نادرست است) و نيكوترين امر بمعروف و نهى از منكر (گفتن) يك سخن حقّ و درست است نزد پادشاه ستمگر (كه آن سخن او را از ستمى باز داشته يا بخير و نيكى وادارد).

( . ترجمه وشرح نهج البلاغه(فیض الاسلام)، ج 6 ، صفحه ی 1264)

ترجمه مرحوم شهیدی

374 [و در گفتار ديگرى كه از اين مقوله است فرمود:] از مردمان كسى است كه كار زشت را ناپسند مى شمارد و به دست و زبان و دل خود آن را خوش نمى دارد، چنين كسى خصلتهاى نيك را به كمال رسانيده، و از آنان كسى است كه به زبان و دل خود انكار كند و دست به كار نبرد، چنين كسى دو خصلت از خصلتهاى نيك را گرفته و خصلتى را تباه ساخته، و از آنان كسى است كه منكر را به دل زشت مى دارد و به دست و زبان خود بر آن انكار نيارد، چنين كس دو خصلت را كه شريف تر است ضايع ساخته و به يك خصلت پرداخته، و از آنان كسى است كه منكر را باز ندارد به دست و دل و زبان، چنين كس مرده اى است ميان زندگان، و همه كارهاى نيك و جهاد در راه خدا برابر امر به معروف و نهى از منكر، چون دميدنى است به درياى پر موج پهناور. و همانا امر به معروف و نهى از منكر نه اجلى را نزديك كنند و نه از مقدار روزى بكاهند و فاضل تر از همه اينها سخن عدالت است كه پيش روى حاكمى ستمكار گويند.

( . ترجمه نهج البلاغه شهیدی، ص 428 و 429)

شرح ابن میثم

355- و فى كلام آخر له يجرى هذا المجرى:

فَمِنْهُمُ الْمُنْكِرُ لِلْمُنْكَرِ بِيَدِهِ وَ لِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ- فَذَلِكَ الْمُسْتَكْمِلُ لِخِصَالِ الْخَيْرِ- وَ مِنْهُمُ الْمُنْكِرُ بِلِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ وَ التَّارِكُ بِيَدِهِ- فَذَلِكَ مُتَمَسِّكٌ بِخَصْلَتَيْنِ مِنْ خِصَالِ الْخَيْرِ- وَ مُضَيِّعٌ خَصْلَةً- وَ مِنْهُمُ الْمُنْكِرُ بِقَلْبِهِ وَ التَّارِكُ بِيَدِهِ وَ لِسَانِهِ- فَذَاكَ فَذَلِكَ الَّذِي ضَيَّعَ أَشْرَفَ الْخَصْلَتَيْنِ مِنَ الثَّلَاثِ- وَ تَمَسَّكَ بِوَاحِدَةٍ- وَ مِنْهُمْ تَارِكٌ لِإِنْكَارِ الْمُنْكَرِ بِلِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ وَ يَدِهِ- فَذَلِكَ مَيِّتُ الْأَحْيَاءِ- وَ مَا أَعْمَالُ الْبِرِّ كُلُّهَا وَ الْجِهَادُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ- عِنْدَ الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيِ عَنْ الْمُنْكَرِ- إِلَّا كَنَفْثَةٍ فِي بَحْرٍ لُجِّيٍّ- وَ إِنَّ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيَ عَنِ الْمُنْكَرِ- لَا يُقَرِّبَانِ مِنْ أَجَلٍ وَ لَا يَنْقُصَانِ مِنْ رِزْقٍ- وَ أَفْضَلُ مِنْ ذَلِكَ كَلِمَةُ عَدْلٍ عِنْدَ إِمَامٍ جَائِرٍ

المعنى

أقول: إنّه عليه السّلام جرى في هذه القسمة على الوجه الطبيعىّ المعتاد، و ذلك أنّ العادة جارية بأن ينكر الإنسان أوّلا بقلبه، ثمّ بلسانه، ثمّ بيده إذا تمكّن.

و قد يرد القسمة على غير هذا الوجه فيكون الناس على أقسام ستّة و هى المنكر بقلبه فقط أو بلسانه فقط أو بيده فقط أو بقلبه و لسانه أو بقلبه و يده أو بلسانه و يده.

و اعلم أنّ الأمر بالمعروف و النهى عن المنكر متلازمان لأنّ المعروف و المنكر قد يكونان نقيضين أو في قوّتهما فيكون النهى عن المنكر مستلزما للأمر بالمعروف و الأمر بالمعروف مستلزما للنهى عن المنكر. و استجماعهما لخصال الخير ظاهر لأنّ كلّ خصلة منه معروف فالأمر بالمعروف مطلقا أمر بها و ترك كلّ واحدة من خصال الخير منكر فإنكاره يستلزم الأمر بها. و لمّا كانت هذه الأنواع الثلاثة من إنكار المنكر فضايل تحت فضيلة العدل وجب عدادها من خصال الخير، و لمّا كانت مستلزمة لساير الفضايل كما أشرنا إليه وجب أن يكون المنكر للمنكر مطلقا مستكملا لجميع خصال الخير و أن يكون التارك له بيده تاركا لخصلة و متمسّكا بخصلتين، و التارك بيده و لسانه مضيّعا لأشرف الخصلتين من الثلاث و إنّما كانتا أشرف لكونهما يستلزمان دفع المنكر أو بعضه غالبا بخلاف الثالثة، و وجب أن يستحقّ تارك الثلاث اسم الميّت في حياته لخلوّه عن جميع الفضايل. و لفظ الميّت استعارة. و قوله: و ما أعمال البرّ. إلى قوله: لجّيّ. تعظيم لهاتين الفضيلتين، و شبّه أعمال البرّ كلّها بالنسبة إليهما بالنفثة في البحر اللجىّ، و وجه الشبه أنّ كلّ خصلة من أعمال البرّ جزئىّ بالنسبة إليهما كالنفثة بالنسبة إلى البحر و عموم الخير منهما [فيهما- خ- ]. و قوله فإنّ الأمر. إلى قوله: رزق. صغرى ضمير رغّب به فيهما، و تقدير الكبرى: و كلّما لا يقرّب من أجل و لا ينقص من رزق فلا ينبغي أن يحذر منه. ثمّ أشار إلى أفضل أصنافهما و هو كلمة العدل عند الإمام الجائر لغرض ردّه عن جوره.

( . شرح نهج البلاغه ابن میثم، ج 5، ص 429 و 430)

ترجمه شرح ابن میثم

355- امام (ع) در سخن ديگرى راجع به همين مطلب مى فرمايد:

فَمِنْهُمُ الْمُنْكِرُ لِلْمُنْكَرِ بِيَدِهِ وَ لِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ- فَذَلِكَ الْمُسْتَكْمِلُ لِخِصَالِ الْخَيْرِ- وَ مِنْهُمُ الْمُنْكِرُ بِلِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ وَ التَّارِكُ بِيَدِهِ- فَذَلِكَ مُتَمَسِّكٌ بِخَصْلَتَيْنِ مِنْ خِصَالِ الْخَيْرِ- وَ مُضَيِّعٌ خَصْلَةً- وَ مِنْهُمُ الْمُنْكِرُ بِقَلْبِهِ وَ التَّارِكُ بِيَدِهِ وَ لِسَانِهِ- فَذَلِكَ الَّذِي ضَيَّعَ أَشْرَفَ الْخَصْلَتَيْنِ مِنَ الثَّلَاثِ- وَ تَمَسَّكَ بِوَاحِدَةٍ- وَ مِنْهُمْ تَارِكٌ لِإِنْكَارِ الْمُنْكَرِ بِلِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ وَ يَدِهِ- فَذَلِكَ مَيِّتُ الْأَحْيَاءِ- وَ مَا أَعْمَالُ الْبِرِّ كُلُّهَا وَ الْجِهَادُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ- عِنْدَ الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيِ عَنْ الْمُنْكَرِ- إِلَّا كَنَفْثَةٍ فِي بَحْرٍ لُجِّيٍّ- وَ إِنَّ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيَ عَنِ الْمُنْكَرِ- لَا يُقَرِّبَانِ مِنْ أَجَلٍ وَ لَا يَنْقُصَانِ مِنْ رِزْقٍ- وَ أَفْضَلُ مِنْ ذَلِكَ كَلِمَةُ عَدْلٍ عِنْدَ إِمَامٍ جَائِرٍ

ترجمه

«كسى از ايشان به دست و زبان و دل، كار زشت را انكار مى كند، او همه نيكيها را جامع است، و كسى از آنان به زبان و دل انكار مى كند. نه به دست، او تنها به دو خصلت دست يافته امّا يك خصلت را از دست داده است و كسى از آنها تنها به دل انكار مى كند، نه به دست و زبان، چنين كسى دو خصلت را از دست داده است كه آنها بهترين خصلتهاى سه گانه است، و به يك خصلت چنگ زده است، و بعضى از مردم، كار زشت را نه به زبان انكار مى كنند و نه به دل و نه به دست پس چنين كسانى مردگانى ميان زندگانند و همه اعمال خوب و جهاد در راه خدا در قبال امر به معروف و نهى از منكر بيش از آب دهان در درياى پهناور نمى باشد، امر به معروف و نهى از منكر اجل را نزديك نمى كند و روزى را كم نمى سازد، و بهترين حالت امر به معروف و نهى از منكر سخن حقّى است كه در نزد پادشاه ستمگر گفته شود.»

شرح

امام (ع) در اين زمينه به روش طبيعى معمول سخن گفته است، توضيح آن كه مطابق جريان عادى انسان، اوّل به قلب، بعد به زبان و پس از آن با دست- اگر بتواند- از كار زشت جلوگيرى مى كند. و گاهى به صورت ديگرى انجام مى گيرد، و بنا بر اين مردم به شش دسته تقسيم مى شوند: كسى كه به دل تنها نهى از منكر مى كند، يا به زبان تنها و يا با دست تنها و يا با دل و زبان، و يا با دل و دست، و يا با زبان و دست.

بدان كه امر به معروف و نهى از منكر وابسته به همند، زيرا معروف و منكر گاهى نقيض يكديگر و يا در قوه نقيضند، در آن صورت نهى از منكر، مستلزم امر به معروف، و امر به معروف مستلزم نهى از منكر است، روشن است كه آن دو جامع تمام خصلتهاى نيكند. زيرا هر خصلت نيكى معروف است، پس امر به معروف به طور مطلق، امر به تمام نيكيهاست. و ترك هر خصلت نيكى، منكر است پس انكار منكر مستلزم امر به تمام نيكيهاست. و چون اين سه نوع از انكار منكر فضيلتهايى تحت فضيلت عدالتند، بايد آنها را از خصلتهاى نيك شمرد، و از طرفى- چنان كه اشاره كرديم- چون انكار منكر مستلزم ساير فضايل است پس آن كه به طور مطلق [با قلب و زبان و دست ] عمل منكر را انكار مى كند، مستكمل جميع خصلتهاى نيك است و آن كه انكار با دست را ترك گويد يك خصلت را از دست داده و به دو خصلت چنگ زده و آن كه با دست و زبانش نهى از منكر نكرد، دو خصلت بهتر از سه خصلت را از دست داده است، و اين دو خصلت از آن جهت اشرفند كه بيشتر اوقات باعث از بين رفتن منكر مى گردند، بر خلاف سوّمى كه چنين اثرى را ندارد، و هر كس هر سه مرحله را ترك گويد، بسزا بايد او را در عين زنده بودن، مرده خواند، چه او هيچ فضيلتى را ندارد. و كلمه ميّت در اينجا استعاره است.

عبارت: و ما اعمال البرّ... لجّىّ،

براى بزرگداشت اين دو فضيلت است امام (ع) همه اعمال نيك را نسبت به امر به معروف و نهى از منكر آب دهانى در دريايى پهناور دانسته است، و وجه شبه آن است كه هر خصلتى از كارهاى نيك نسبت به آن دو- مانند آب دهان نسبت به دريا- جزئى است و تمام نيكيها برخاسته از آنهاست.

و عبارت: فانّ الامر... رزق

صغراى قياس مضمرى است كه بدان وسيله تشويق به امر به معروف و نهى از منكر نموده است، و كبراى مقدّر چنين است: هر چه باعث نزديكى اجل و كاهش روزى نگردد پس نبايد از آن ترسيد. و بعد به بهترين نوع آنها اشاره فرموده كه سخن عدل است در برابر پادشاه ستمگر به قصد جلوگيرى از ستم او.

( . ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم، ج 5، ص 725 - 727)

شرح مرحوم مغنیه

373- فمنهم المنكر للمنكر بيده و لسانه و قلبه فذلك المستكمل لخصال الخير، و منهم المنكر بلسانه و قلبه و التّارك بيده، فذلك متمسّك بخصلتين من خصال الخير و مضيّع خصلة، و منهم المنكر بقلبه و التّارك بيده و لسانه فذلك الّذي ضيّع أشرف الخصلتين من الثّلاث و تمسّك بواحدة، و منهم تارك لإنكار المنكر بلسانه و قلبه و يده فذلك ميّت الأحياء، و ما أعمال البرّ كلها و الجهاد في سبيل اللّه عند الأمر بالمعروف و النّهي عن المنكر إلّا كنفثة في بحر لجّيّ، و إنّ الأمر بالمعروف و النّهي عن المنكر لا يقرّبان من أجل، و لا ينقصان من رزق. و أفضل من ذلك كلّه كلمة عدل عند إمام جائر.

المعنى

من حضر و شاهد فعلا تتفق العقول على قبحه و تحريمه، لا بد أن يتخذ لنفسه موقفا منه سلبيا أو إيجابيا، و المراد بالموقف السلبي أن يتجاهل ما يرى، كأنه لم يكن شي ء، أو لا علاقة له بما كان من قريب أو بعيد.. و ليس من شك ان هذا مجرم خارج على الدين و العقل و العرف، بل لا يستحق اسم الإنسان بمعنى الكلمة، و قد نعته الإمام في هذه الحكمة بميت الأحياء. و أكثر علماء هذا العصر أو الكثير منهم يرون الباطل و لا يشعرون، و السر ما أشار اليه الإمام من أنهم موتى بين أحياء: «ما لجرح بميت إيلام». و أسوأ من هذا و أعظم جرما من يرضى بالمنكر و يشجعه، لأن العامل بالظلم، و المعين عليه، و الراضي به- شركاء. أما إذا وقف منه موقف الغاضب المنكر فينظر: هل أنكر بكل ما لديه من طاقة، أو ببعضها. و اليك التفصيل: 1- (المنكر للمنكر بيده و لسانه و قلبه، فذلك المستكمل لخصال الخير) أي أدّى ما عليه كاملا وافيا، و قام بالواجبات الثلاثة، و لم يترك واحدا منها. و لم يشر الإمام الى دفع المنكر بالمال إذا دعت اليه الحاجة، و كذلك فعل رسول اللّه (ص) حين قال: «من رأى منكم منكرا فليغيره بيده، فإن لم يستطع فبلسانه فإن لم يستطع فبقلبه، و ذلك أضعف الإيمان». و السبب الموجب لترك الإشارة الى المال في باب الأمر بالمعروف هو أن بذل المال يدخل في باب الأخماس و الزكوات، و أيضا يذكر في آيات الجهاد و أحاديثه كقوله تعالى: انْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالًا وَ جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ- 41 التوبة. و قول الرسول الأعظم (ص): «من جهز غازيا فقد غزا» فأغنى ذكره هناك عن ذكره في باب الأمر بالمعروف و النهي عن المنكر.

2- (المنكر بلسانه و قلبه و التارك بيده إلخ).. قام هذا بواجبين من الثلاثة، و عليهما يثاب، و أهمل الثالث و هو الإنكار باليد، فيلام عليه و يؤاخذ، حيث تركه مع القدرة عليه، كما هو الغرض المفهوم من قول الإمام: «و مضيّع خصلة» لأن معنى مضيّع مقصّر لا قاصر، و قادر لا عاجز. 3- (المنكر بقلبه و التارك بيده و لسانه إلخ).. أدّى واجبا واحدا، و أهمل اثنين.. و هذا هو الإيمان الضعيف، أو الأضعف، أو لا إيمان إطلاقا بمعناه الصحيح، و إنما هو خطرات و تصورات. و سبق ان نقلنا عن أصول «الكافي» قول الإمام جعفر الصادق: «الإيمان عمل كله، و لا إيمان بلا عمل». أي لا أجر و ثواب على إيمان مجرد عن عمل محسوس ملموس. (و منهم تارك لإنكار المنكر بلسانه و قلبه و يده إلخ).. و أشرنا اليه في صدر هذا الكلام (و ما أعمال البر كلها و الجهاد في سبيل اللّه إلخ).. الأمر بالمعروف و النهي عن المنكر جامع لخصال الخير بكاملها بما فيها خصلة الجهاد، و مانع من خصال الشر بأسرها إذا توافرت في صاحبه الصفات التي ذكرها الإمام جعفر الصادق بقوله: «ان صاحب الأمر بالمعروف يحتاج الى ان يكون عالما بالحلال و الحرام، فارغا من خاصة نفسه مما يأمر به و ينهى عنه، ناصحا للخلق، رحيما بهم، رفيقا لهم، داعيا باللطف، صابرا على ما يصيبه منهم و بسببهم، لا يكافئهم على ما يؤذونه به، بل و لا يشكو ذلك، و لا يستعمل الحميّة، و لا يغتاظ لنفسه، مجرّدا نيته للّه وحده، مستعينا به، مبتغيا لوجهه، فإن خالفوه صبر، و ان وافقوه شكر، مفوضا أمره الى اللّه، ناظرا الى عيبه». و ليس من شك ان الأمر بالمعروف مع هذه الصفات يأتي بخير الثمار، و لا يعادله شي ء إلا (كلمة عدل عند إمام جائر) لأن قائلها ما أبقى عذرا لمتخوف و متهاون بصراحته و جهره بكلمة الحق مهما كان ثمنها. و أبلغ ما قرأت عن هذه الجرأة و التضحية: ان الأديب العالم المعروف بابن السكّيت كان يوما في مجلس المتوكل المبغض المعلن بالعداء للإمام أمير المؤمنين، فقال لابن السكّيت: هل و لداي: المعتز و المؤيد أحب إليك أم الحسن و الحسين، فقال له: ان قنبرا خادم علي بن أبي طالب خير منك و من ولديك.. فأمر المتوكل بسل لسانه من قفاه فسل، و مات في ساعته، و ابن سكيت هذا هو القائل: يصاب الفتى من عثرة بلسانه و ليس يصاب المرء من عثرة الرّجل

فعثرته في القول تودي برأسه

و عثرته في الرجل تبرا على مهل

و هكذا تفعل العقيدة بصاحبها: لا يقف في وجهها حاجز اذا بلغت أشدها. قال غوستاف لوبون: «هؤلاء قليلون، و لو كثروا لقلبوا العالم». و تكلمنا حول الأمر بالمعروف في شرح الخطبة 154.

( . فی ضلال نهج البلاغه، ج 4، ص 435 - 438)

شرح شیخ عباس قمی

 

شرح منهاج البراعة خویی

(359) و قال عليه السّلام في كلام آخر له يجري هذا المجرى: فمنهم المنكر للمنكر بيده و لسانه و قلبه فذلك المستكمل لخصال الخير و منهم المنكر بلسانه و قلبه و التّارك بيده فذلك متمسّك بخصلتين من خصال الخير و مضيّع خصلة، و منهم المنكر بقلبه، و التّارك بيده و لسانه فذلك الّذي ضيّع أشرف الخصلتين من الثّلاث و تمسّك بواحدة، و منهم تارك لإنكار المنكر بلسانه و قلبه و يده فذلك ميّت الأحياء، و ما أعمال البرّ كلّها و الجهاد في سبيل اللَّه عند الأمر بالمعروف و النّهى عن المنكر إلّا كنفثة في بحر لجّيّ، و إنّ الأمر بالمعروف و النّهى عن المنكر لا يقرّبان من أجل، و لا ينقصان من رزق، و أفضل من ذلك [كلّه ] كلمة عدل عند إمام جائر.

اللغة

(لجّة) الماء: أعظمه و بحر لجّى ذو ماء عظيم، و (النفثة): المرّة من نفثت الماء من فمي أي قذفته بقوّة.

المعنى

المعروف و المنكر يطلق على الواجب و الحرام في قول الفقهاء: «يجب الأمر بالمعروف و النهي عن المنكر» لأنّ ظاهر لفظ المنكر القبيح الّذي يرادف الفحشاء و يقارنه في آيات القرآن كما قال تعالى: «إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ» 45- العنكبوت» و أمّا المعروف فيختصّ بالواجب بقرينة وجوب الأمر به، و أمّا إذا كان مندوبا أو مباحا فلا يجب الأمر به، كما أنّ لفظ الأمر المتعلّق به يخصّصه بالوجوب، لأنّ الأمر المطلق يفيد الوجوب. و الأمر بالمعروف كالنهي عن المنكر يجبان بشرائط مقرّرة في مقامه، و لهما مراتب كما ذكرنا، يسقط وجوب كلّ مرتبة غير مقدورة و ينتقل إلى مرتبة نازلة حتّى ينتهي إلى الانكار بالقلب الّذي هو واجب بالنسبة إلى المنكر مطلقا. و لكن المستفاد من كلامه هذا عليه السّلام أمر أهمّ و أتمّ و يشبه أن يكون مقصوده الاعانة على الخير المطلق و الدّفاع عن الشرّ المطلق، فأشار إلى أنّ أهل الخير ينقسمون إلى ثلاث مراتب باعتبار استعداداتهم و جوهر ذاتهم. فمنهم خيّرون مطلقا و طاردون للشرّ و المنكر باليد و اللّسان و القلب، و هم المهذّبون و واصلون إلى أعلى درجات الخير المعبّر عنه في الفلسفة التربوية الفارسية بقولهم «پندار نيك، كردار نيك، گفتار نيك». و منهم من حاز الدرجة الثانية، و هو المنكر بلسانه و قلبه و التارك بيده، يعني بلغ في التربية الاخلاقية إلى حيث صار لسانه خيّرا و داعيا إلى الخير و قلبه طاهرا ينوي الخير، و لكن لم يصر عمله خيرا مطلقا فذلك حصّل خصلتين من خصال الخير و منهم المنكر بقلبه، أي نيّته الخير و لكن لم يملك لسانه و يده ليكونا ممحّضا للخير و داعيا إليه بوجه مطلق، فقد ذهب منه أشرف الخصلتين. و الدّليل على إرادة هذا المعنى العامّ التامّ قوله (و ما أعمال البرّ كلّها و الجهاد في سبيل اللَّه عند الأمر بالمعروف و النهي عن المنكر إلّا كنفثة في بحر لجّى) فكلامه عليه السّلام يرجع إلى الأمر بالمعروف و النهي عن المنكر بالنظر إلى الوجهة الأخلاقية للامر و الناهي، لا بالنظر إلى حكمه الفقهي المعنون في كتاب الأمر بالمعروف و النهي عن المنكر في الفقه.

الترجمة

در سخن ديگر آن حضرت كه در اين باب است چنين فرمايد: برخي از آنان منكر را بدست و زبان و دل برانند و آن كسي است كه همه خصائل نيكى را كامل كرده، و برخي منكر را با زبان و دل برانند و دست را وانهند اين دو خصلت خير را داراست و يك خصلت را ضايع گزارده، و برخي تنها بهمان دل خود انكار منكر كند و با دست زبان تارك آن باشد اينست كه أشرف خصال را نهاده و بيكى از آن سه تمسّك دارد، و برخي انكار منكر را با زبان و دل و دست همه وانهاده او چون مرده ايست ميان زنده ها، و همه كردارهاى نيك و حتّى جهاد و جانبازى در راه خدا نسبت بأمر بمعروف و نهي از منكر چون مشتى آبست در درياى ژرف و براستى كه أمر بمعروف و نهي از منكر مرگ مقدّر را جلوتر نيندازند، و مايه نقصان روزي مقدّر نباشند، و بهتر از همه اينها يك كلمه حق و عدالتي است كه در برابر پيشواى ستمگري گفته شود.

( . منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه، ج 21، ص 463 - 465)

شرح لاهیجی

(409) و فى كلام له (- ع- ) اخر يجرى هذا المجرى فمنهم المنكر للمنكر بيده و لسانه و قلبه فذلك المستكمل لخصال الخير و منهم المنكر بلسانه و قلبه و التّارك بيده فذلك متمسّك بخصلتين من خصال الخير و مضيّع خصلة و منهم المنكر بقلبه و التّارك بيده و لسانه فذلك الّذى ضيّع اشرف الخصلتين من الثّلث و تمسّك بواحدة و منهم تارك لانكار المنكر بلسانه و قلبه و يده فذلك ميّت الاحياء و ما اعمال البرّ كلّها و الجهاد فى سبيل اللّه عند الامر بالمعروف و النّهى عن المنكر الّا كنفثة فى بحر لجىّ و انّ الامر بالمعروف و النّهى عن المنكر لا يقرّبان من اجل و لا ينقصان من رزق و افضل ذلك كلمة عدل عند امام جائر يعنى و در كلام ديگر آن حضرت (- ع- ) است كه جارى مجرى ان كلام اوّلست كه پس بعضى از مردمان كسى است كه منكر محرّمات و معاصى است بدست خود و زبان و دل خود پس آن كس كامل گردانيده خصلتهاى خير و خوبى و بعضى از مردمان كسى است كه منكر است بزبان خود و دل خود و ترك كننده انكار است بدست خود پس آن كس چنگ در زننده است بدو خصلت از خصلتهاى خير و خوبى و ضايع سازنده است يك خصلت را و بعضى از مردمان كسى است كه منكر است بدل خود و ترك كننده انكار است بدست خود و زبان خود پس او آن چنان كسى است كه ضايع ساخته است دو خصلت شريف و بزرگوار از سه خصلت خير را و چنگ در زده است بيك خصلت از ان و بعضى از مردمان كسى است كه ترك كننده است مر انكار محرّمات و معاصى را بزبان خود و دل خود و دست خود پس آن كس مرده اخرتى زندها است و نيست جميع كارهاى خير و جهاد در راه خدا در نزد امر كردن بمعروف كه اوامر خدا باشد و نهى كردن از منكر كه منهيّات خدا باشد مگر مانند يكتف كردنى در جنب درياى بزرگى و بتحقيق كه امر كردن بمعروف و نهى كردن از منكر نزديك نمى گردانند مرگ را و كم نمى گردانند روزى را كه تا از جهة خوف از مرگ و كمى روزى ترك شود و زيادتر از امر بمعروف و نهى از منكر است در اجر و ثواب يك سخن عدل حقّ گفتن در نزد پادشاه ظالم ستمكارى

( . شرح نهج البلاغه نواب لاهیجی، ص 326)

شرح ابن ابی الحدید

380 وَ قَالَ ع فِي كَلَامٍ لَهُ غَيْرِ هَذَا يَجْرِي هَذَا الْمَجْرَى: فَمِنْهُمُ الْمُنْكِرُ لِلْمُنْكَرِ بِيَدِهِ وَ لِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ- فَذَلِكَ الْمُسْتَكْمِلُ لِخِصَالِ الْخَيْرِ- وَ مِنْهُمُ الْمُنْكِرُ بِلِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ وَ التَّارِكُ بِيَدِهِ- فَذَلِكَ مُتَمَسِّكٌ بِخَصْلَتَيْنِ مِنْ خِصَالِ الْخَيْرِ- وَ مُضَيِّعٌ خَصْلَةً- وَ مِنْهُمُ الْمُنْكِرُ بِقَلْبِهِ وَ التَّارِكُ بِيَدِهِ وَ لِسَانِهِ- فَذَاكَ الَّذِي ضَيَّعَ أَشْرَفَ الْخَصْلَتَيْنِ مِنَ الثَّلَاثِ- وَ تَمَسَّكَ بِوَاحِدَةٍ- وَ مِنْهُمْ تَارِكٌ لِإِنْكَارِ الْمُنْكَرِ بِلِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ وَ يَدِهِ- فَذَلِكَ مَيِّتُ الْأَحْيَاءِ- وَ مَا أَعْمَالُ الْبِرِّ كُلُّهَا وَ الْجِهَادُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ- عِنْدَ الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيِ عَنْ الْمُنْكَرِ- إِلَّا كَنَفْثَةٍ فِي بَحْرٍ لُجِّيٍّ- وَ إِنَّ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيَ عَنِ الْمُنْكَرِ- لَا يُقَرِّبَانِ مِنْ أَجَلٍ وَ لَا يَنْقُصَانِ مِنْ رِزْقٍ- وَ أَفْضَلُ مِنْ ذَلِكَ كُلِّهِ كَلِمَةُ عَدْلٍ عِنْدَ إِمَامٍ جَائِرٍ قد سبق قولنا في الأمر بالمعروف و النهي عن المنكر- و هو أحد الأصول الخمسة عند أصحابنا- و لجة الماء أعظمه و بحر لجي ذو ماء عظيم- و النفثة الفعلة الواحدة- من نفثت الماء من فمي أي قدفته بقوة- . قال ع لا يعتقدن أحد- أنه إن أمر ظالما بالمعروف أو نهى ظالما عن منكر- أن ذلك يكون سببا- لقتل ذلك الظالم المأمور أو المنهي إياه- أو يكون سببا لقطع رزقه من جهته- فإن الله تعالى قدر الأجل و قضى الرزق- و لا سبيل لأحد أن يقطع على أحد عمره أو رزقه- .

و هذا الكلام ينبغي أن يحمل على أنه حث و حض- و تحريض على النهي عن المنكر و الأمر بالمعروف- و لا يحمل على ظاهره- لأن الإنسان لا يجوز أن يلقي بنفسه إلى التهلكة- معتمدا على أن الأجل مقدر و أن الرزق مقسوم- و أن الإنسان متى غلب على ظنه- أن الظالم يقتله و يقيم على ذلك المنكر- و يضيف إليه منكرا آخر لم يجز له الإنكار- . فأما كلمة العدل عند الإمام الجائر- فنحو ما روي أن زيد بن أرقم رأى عبيد الله بن زياد- و يقال بل يزيد بن معاوية- يضرب بقضيب في يده ثنايا الحسين ع- حين حمل إليه رأسه- فقال له إيها ارفع يدك- فطالما رأيت رسول الله ص يقبلها

فصل في الأمر بالمعروف و النهي عن المنكر

و نحن نذكر خلاصة ما يقوله أصحابنا- في النهي عن المنكر- و نترك الاستقصاء فيه للكتب الكلامية- التي هي أولى ببسط القول فيها من هذا الكتاب- . قال أصحابنا الكلام في ذلك يقع من وجوه- منها وجوبه و منها طريق وجوبه- و منها كيفية وجوبه و منها شروط حسنه- و منها شروط وجوبه و منها كيفية إيقاعه- و منها الكلام في الناهي عن المنكر- و منها الكلام في النهي عن المنكر- . أما وجوبه فلا ريب فيه- لأن المنكر قبيح كله- و القبيح يجب تركه فيجب النهي عنه- . و أما طريق وجوبه- فقد قال الشيخ أبو هاشم رحمه الله- إنه لا طريق إلى وجوبه إلا السمع- و قد أجمع المسلمون على ذلك- و ورد به نص القرآن في غير موضع- .

قال الشيخ أبو علي رحمه الله- العقل يدل على وجوبه- و إلى هذا القول مال شيخنا أبو الحسين رحمه الله- . و أما كيفية وجوبه- فإنه واجب على الكفاية دون الأعيان- لأن الغرض ألا يقع المنكر- فإذا وقع لأجل إنكار طائفة- لم يبق وجه لوجوب الإنكار على من سواها- . و أما شروط حسنه فوجوه- منها أن يكون ما ينكره قبيحا- لأن إنكار الحسن و تحريمه قبيح- و القبيح على ضروب- فمنه ما يقبح من كل مكلف و على كل حال كالظلم- و منها ما يقبح من كل مكلف على وجه دون وجه- كالرمي بالسهام و تصريف الحمام و العلاج بالسلاح- لأن تعاطي ذلك لمعرفة الحرب و التقوى على العدو- و لتعرف أحوال البلاد بالحمام حسن لا يجوز إنكاره- و إن قصد بالاجتماع على ذلك الاجتماع- على السخف و اللهو و معاشرة ذوي الريب و المعاصي- فهو قبيح يجب إنكاره- .

و منه ما يقبح من مكلف و يحسن من آخر- على بعض الوجوه كشرب النبيذ- و التشاغل بالشطرنج- فأما من يرى حظرهما- أو يختار تقليد من يفتي بحظرهما- فحرام عليه تعاطيهما على كل حال- و متى فعلهما حسن الإنكار عليه- و أما من يرى إباحتهما- أو من يختار تقليد من يفتي بإباحتهما- فإنه يجوز له تعاطيهما على وجه دون وجه- و ذلك أنه يحسن شرب النبيذ- من غير سكر و لا معاقرة- و الاشتغال بالشطرنج للفرجة و تخريج الرأي و العقل- و يقبح ذلك إذا قصد به السخف- و قصد بالشرب المعاقرة و السكر- فالثاني يحسن إنكاره و يجب- و الأول لا يحسن إنكاره لأنه حسن من فاعله- . و منها أن يعلم المنكر أن ما ينكره قبيح- لأنه إذا جوز حسنه كان بإنكاره له و تحريمه إياه- محرما لما لا يأمن أن يكون حسنا- فلا يأمن أن يكون ما فعله من النهي

نهيا عن حسن- و كل فعل لا يأمن فاعله- أن يكون مختصا بوجه قبيح فهو قبيح- أ لا ترى أنه يقبح من الإنسان أن يخبر على القطع- بأن زيدا في الدار إذا لم يأمن ألا يكون فيها- لأنه لا يأمن أن يكون خبره كذبا و منها أن يكون ما ينهى عنه واقعا- لأن غير الواقع لا يحسن النهي عنه- و إنما يحسن الذم عليه و النهي عن أمثاله- . و منها ألا يغلب على ظن المنكر- أنه إن أنكر المنكر فعله المنكر عليه- و ضم إليه منكرا آخر- و لو لم ينكر عليه لم يفعل المنكر الآخر- فمتى غلب على ظنه ذلك قبح إنكاره- لأنه يصير مفسدة- نحو أن يغلب على ظننا- أنا إن أنكرنا على شارب الخمر شربها- شربها و قرن إلى شربها القتل- و إن لم ننكر عليه شربها و لم يقتل أحدا- .

و منها ألا يغلب على ظن الناهي عن المنكر- أن نهيه لا يؤثر فإن غلب على ظنه ذلك- قبح نهيه عند من يقول من أصحابنا- إن التكليف من المعلوم منه أنه يكفر لا يحسن- إلا أن يكون فيه لطف لغير ذلك المكلف- و أما من يقول من أصحابنا- إن التكليف من المعلوم منه أنه يكفر حسن- و إن لم يكن فيه لطف لغير المكلف- فإنه لا يصح منه القول بقبح هذا الإنكار- . فأما شرائط وجوب النهي عن المنكر فأمور- منها أن يغلب على الظن وقوع المعصية- نحو أن يضيق وقت صلاة الظهر- و يرى الإنسان لا يتهيأ للصلاة- أو يراه تهيأ لشرب الخمر بإعداد آلته- و متى لم يكن كذلك- حسن منا أن ندعوه إلى الصلاة- و إن لم يجب علينا دعاؤه- . و منها ألا يغلب على ظن الناهي عن المنكر- أنه إن أنكر المنكر- لحقته في نفسه و أعضائه مضرة عظيمة- فإن غلب ذلك على ظنه- و أنه لا يمتنع من ينكر عليه- من فعل

ما ينكره عليه أيضا- فإنه لا يجب عليه الإنكار- بل و لا يحسن منه لأنه مفسدة- . و إن غلب على ظنه أنه لا يفعل ما أنكره عليه- و لكنه يضر به نظر فإن كان إضراره به- أعظم قبحا مما يتركه إذا أنكر عليه- فإنه لا يحسن الإنكار عليه- لأن الإنكار عليه قد صار و الحالة هذه مفسدة- نحو أن ينكر الإنسان على غيره شرب الخمر- فيترك شربها و يقتله- و إن كان ما يتركه إذا أنكر عليه- أعظم قبحا مما ينزل به من المضرة- نحو أن يهم بالكفر- فإذا أنكر عليه تركه و جرح المنكر عليه أو قتله- فإنه لا يجب عليه الإنكار- و يحسن منه الإنكار- أما قولنا لا يجب عليه الإنكار- فلأن الله تعالى قد أباحنا- التكلم بكلمة الكفر عند الإكراه- فبأن يبيحنا ترك غيرنا أن يتلفظ بذلك- عند الخوف على النفس أولى- و أما قولنا إنه يحسن الإنكار- فلأن في الإنكار مع الظن- لما ينزل بالنفس من المضرة إعزازا للدين- كما أن في الامتناع من إظهار كلمة الكفر- مع الصبر على قتل النفس- إعزازا للدين لا فضل بينهما- .

فأما كيفية إنكار المنكر- فهو أن يبتدئ بالسهل- فإن نفع و إلا ترقى إلى الصعب- لأن الغرض ألا يقع المنكر- فإذا أمكن ألا يقع بالسهل- فلا معنى لتكلف الصعب- و لأنه تعالى أمر بالإصلاح قبل القتال في قوله- فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما - فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى الْأُخْرى فَقاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي- . فأما الناهي عن المنكر من هو- فهو كل مسلم تمكن منه و اختص بشرائطه- لأن الله تعالى قال- وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ - وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ- و لإجماع المسلمين على أن كل من شاهد غيره- تاركا للصلاة غير محافظ عليها- فله أن يأمره بها بل يجب عليه- إلا أن الإمام و خلفاءه أولى بالإنكار بالقتال- لأنه أعرف بسياسة الحرب و أشد استعدادا لآلاتها- .

فأما المنهي من هو- فهو كل مكلف اختص بما ذكرناه من الشروط- و غير المكلف إذا هم بالإضرار لغيره منه- و يمنع الصبيان- و ينهون عن شرب الخمر حتى لا يتعودوه- كما يؤاخذون بالصلاة حتى يمرنوا عليها- و هذا ما ذكره أصحابنا- . فأما قوله ع- و منهم المنكر بلسانه و قلبه و التارك بيده- فذلك متمسك بخصلتين من خصال الخير- و مضيع خصلة- فإنه يعني به من يعجز عن الإنكار باليد لمانع- لأنه لم يخرج هذا الكلام مخرج الذم- و لو كان لم يعن العاجز- لوجب أن يخرج الكلام مخرج الذم- لأنه ليس بمعذور في أن ينكر بقلبه و لسانه- إذا أخل بالإنكار باليد- مع القدرة على ذلك و ارتفاع الموانع- . و أما قوله ضيع أشرف الخصلتين فاللام زائدة- و أصله ضيع أشرف خصلتين من الثلاث- لأنه لا وجه لتعريف المعهود هاهنا في الخصلتين- بل تعريف الثلاث باللام أولى- و يجوز حذفها من الثلاث- و لكن إثباتها أحسن- كما تقول قتلت أشرف رجلين من الرجال الثلاثة- . و أما قوله فذلك ميت الأحياء- فهو نهاية ما يكون من الذم- . و اعلم أن النهي عن المنكر و الأمر بالمعروف- عند أصحابنا أصل عظيم من أصول الدين- و إليه تذهب الخوارج الذين خرجوا على السلطان- متمسكين بالدين و شعار الإسلام- مجتهدين في العبادة- لأنهم إنما خرجوا لما غلب على ظنونهم- أو علموا جور الولاة و ظلمهم- و أن أحكام الشريعة قد غيرت- و حكم بما لم يحكم به الله- و على هذا الأصل تبنى الإسماعيلية من الشيعة- قتل ولاة الجور غيلة- و عليه بناء أصحاب الزهد في الدنيا- الإنكار على الأمراء و الخلفاء- و مواجهتهم بالكلام الغليظ- لما عجزوا عن الإنكار باليد- و بالجملة فهو أصل شريف- أشرف من جميع أبواب البر و العبادة- كما قال أمير المؤمنين ع

( . شرح نهج البلاغه (ابن ابی الحدید) ج 19، ص 306 - 311)

شرح نهج البلاغه منظوم

[365] و قال عليه السّلام فى كلام اخر له يجرى هذا المجرى:

فمنهم المنكر للمنكر بيده و لسانه و قلبه فذلك المستكمل لخصال الخير، و منهم المنكر بلسانه و قلبه و التّارك بيده فذلك متمسّك بخصلتين من خصال الخير و مضيّع خصلة، و منهم المنكر بقلبه، و التّارك بيده و لسانه فذلك الّذى ضيّع أشرف الخصلتين من الثّلاث و تمسّك بواحدة، وّ منهم تارك لإنكار المنكر بلسانه و قلبه و يده فذلك ميّت الأحياء، و ما أعمال البرّ كلّها و الجهاد فى سبيل اللّه عند الأمر بالمعروف و النّهى عن المنكر إلّا كنفثة فى بحر لجّىّ، و و إنّ الأمر بالمعروف و النّهى عن المنكر لا يقرّبان من أجل، و لا ينقصان من رزق، و أفضل من ذلك كلّه كلمة عدل عند إمام جائر.

ترجمه

و آن حضرت عليه السّلام در سخن ديگرى كه حاوى همين معنا است فرموده اند: برخى از ايشان (مؤمنانى كه دلشان بانوار ايمان منوّر است) زشت كارى را بدست و زبان زشت مى پندارند، اين همان مردى است كه خوهاى نيك را تكميل كرده است، ديگرى منكر را بزبان و دل بد ميداند اين شخص از خوهاى نيك چنگ بدو خصلت در افكنده است، ديگرى منكر را بدل منكر، و بدست و زبان آن را واگذارده است اين شخص كسى است كه از سه خوى نيك آن كه نيكوتر است واگذارده است و بيكى تمسّك جسته است، امّا آن ديگرى كه كار زشت را بهيچ يك از زبان و دلش انكار نمى كند او مرده ايست در ميان زندگان (كه هيچ اثرى بر وجودش مترتّب نيست) و همه كارهاى نيك و پيكار در راه خداى در پيش امر بمعروف و نهى از منكر همچون آب دهان انداختن در درياى پهناورى بيش نيست، اين امر بمعروف و نهى از منكر نه اجل را نزديك كننده و نه روزى را كم كننده است، (و شخص مسلمان بدون بيم و هراس بايد در اين كار كوشا باشد) و بالاتر از تمام امر بمعروفها و نهى از منكرها گفتن يك كلمه حقّ است در پيش پادشاه جابر.

نظم

  • بطرز ديگر اندر اين عبارتبديگر جاى شد كرده اشارت
  • يك از آنان كه بر حق ياورانندميان مردمان وز مؤمنانند
  • چو كار زشت را در ديده آرددل و دست و زبانش بد شمارد
  • بسان شير بهر دين خروشدز جان و دل پى نيكى بكوشد
  • خود اين مرد است كز حق كرده تجليلهمه خوهاى نيكو كرده تكميل
  • دگر آن كو ز زشتيها است تن زنبقلب و با زبان بد داشت دشمن
  • بقلب و با زبان بد بدشماردبدستش قدرت دفعش ندارد
  • ز خوهاى نكو او درد و خوچنگفكند و سوى نيكى كرده آهنگ
  • ندارد تاب دفع فتنه و شرّبگفتن ميكند انكار منكر
  • دگر هر چند كه مرد خدائى استبدل دشمن بزشت و ناروائيست
  • دلش در دار ز ناشايست داردبدست و با زبانش واگذارد
  • به پيكر نيستش آن توش و نيروكه از منكر بتابد دست و بازو
  • خود اين مرد از سه خصلت ز ان كه برتربود بگذاشته بر تافته سر
  • گزيده از سه نيكوئى يكى راز بسيارش گرفته اندكى را
  • و ليك از اين سه خصلت آنكه آزادبدو بر دفع زشتى روى بنهاد
  • بود احكام ناموس الهىبديد احكام در تيه تباهى
  • بناشايست مردم در زده دستو ليك او نهى را بر روى دربست
  • نشد پيدا ز منكر در دلش دردبدست و با زبان نهييى نياورد
  • گر اين كس در ميان زندگان استهمانا در شمار مردگان است
  • بدان اين رمز شيرين كاندر اسلامز هر كارى كه با نيكى برى نام
  • بخوبى هر عمل كان هست موصوفبنزد نهى منكر امر معروف
  • بجنب بحر چون آب روان استمثال اين بدانها آن چنان است
  • بود ناچيز قطره نزد قلزمچنين در پيش اين آنها بود گم
  • بنهى از منكر و امر بمعروفتوجّه را هر آن كس كرد معطوف
  • نه از روزيش يكدرهم شود كمنه مرگش را سبب گردد فراهم
  • اجلها با خطى خوانا و روشنخدا كرده است وقتش را معيّن
  • دگر ترسيدن از آن جا نداردنگفتن حرف را معنا ندارد
  • براه حق بدريا غوطه ور شوبخيل رهروان سالار و سرشو
  • ولى بالاترين كوشش در اين راهبود آن كوشش اى مرد دل آگاه
  • كه گر بينى يكى سلطان جابرفجور و فسق و زشتى كرده ظاهر
  • ز نيروى الهى جسته يارىز كجراهش براه راست آرى
  • بگوئى حرف حق را بى محابابدارى بازش از هر كار بيجا
  • چو شه را آورى سوى شريعتبدين و شرع آرد رو رعيّت

( . شرح نهج البلاغه منظوم، ج 10، صفحه ی 152 - 155)

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

پر بازدیدترین ها

No image

حکمت 306 نهج البلاغه : روش برخورد با متجاوز

حکمت 306 نهج البلاغه موضوع "روش برخورد با متجاوز" را بیان می کند.
No image

حکمت 436 نهج البلاغه : ارزش تداوم کار

حکمت 436 نهج البلاغه به موضوع "ارزش تداوم کار" اشاره می کند.
No image

حکمت 74 نهج البلاغه : دنيا شناسى

حکمت 74 نهج البلاغه به موضوع "دنيا شناسى" می پردازد.
No image

حکمت 61 نهج البلاغه : غفلت دنيا پرستان

حکمت 61 نهج البلاغه موضوع "غفلت دنيا پرستان" را بررسی می کند.
No image

حکمت 420 نهج البلاغه : شناخت روز عید

حکمت 420 نهج البلاغه به موضوع "شناخت روز عید" اشاره می کند.
Powered by TayaCMS