با این مقدمه مقداری از جمال بلای سیدالشهدا بگویم که زیبایی این بلا کجاست. کجای این صحنه سنگینی که خدا برای سیدالشهدا رقم زده، ربوبیت خداست. جمالش در امور متعددی است، از جمله این که بلا، هم تطهیر است و هم ترفیع درجه. بلای سید الشهدا (ع) بلاهایی است که برای خود حضرت و اولیا فقط ترفیع درجه است و برای همه شیعیان و مؤمنین تاریخ، تطهیر و ترفیع درجه.

یک شمع که روشن کنی، اتاق خودت را روشن می کند، دیگر اتاق همسایه را روشن نمی کند، ولی وقتی آدم یک نور افکن روشن می کند، یک محله را روشن می کند. یک موقعی خدا یک خورشید می فرستد، کره زمین را روشن می کند. بلای هر کسی فقط خانه خودش را پاک می کند. برای خودش خانه تکانی است. بیشتر از این ظرفیت ندارد، ولی یک دفعه می بینیم یک مؤمن مبتلا می شود، یک شهر، یک جامعه رشد می کند.

فرمود: گاهی صبر یک مؤمن، یک جامعه را نجات می دهد. یک نفر صبر کرده، بقیه بلا نکشیده اند، ولی همه رشد می کنند. مانند یوسف صدیق. او بلا کشید، ولی همه مردم مصر از قحطی و مرگ نجات پیدا کردند و موحد شدند. از بت پرستی نجات پیدا کردند. این بلا، اول رحمت خدا را بر خود او نازل می کند، بعد آن قدر این آدم وسیع و عظیم است که واسطه شفاعت می شود. شفاعت یعنی همین. یعنی بلا می کشد، رحمتی را می گیرد. آن رحمت را به دیگران می رساند. قرارداد هم نیست. واقعاً بقیه غرق در نعمت این بلا می شوند. زیبایی کار سیدالشهدا این است که رحمت حق را گرفته و به همه عالم منتشر کرده است. اصل بلا مال چهارده معصوم است. بقیه که حقیقت بلای سیدالشهدا را لمس نمی کنند. لذا اصل رشد هم مال آن هاست. این یک مسئله است. این نشانه زیبایی کار خداست. خدای متعال با امام حسین (ع) کاری کرده و او را در مسیر رحمت خدا به همه عالم قرار داده است. این قدر این رحمت واسع است که شما گریه کنید، پاک می شوید. آن وقت ببینید چقدر امام حسین (ع) لذت می برد از لطفی که خدا به او کرده است. لذت او برای خودش هم موضوعیت ندارد. از اینکه خدا از او راضی است، از اینکه مجرای رحمت خداست، غرق در لذت است.

در دعای ابوحمزه می خوانیم: «الَهِي إِنْ أَدْخَلْتَنِي النَّارَ فَفِي ذَلِكَ سُرُورُ عَدُوِّكَ وَ إِنْ أَدْخَلْتَنِي الْجَنَّةَ فَفِي ذَلِكَ سُرُورُ نَبِيِّكَ».[1] خدایا تو اگر مرا به بهشت ببری، پیغمبرت خوشحال می شود. من می روم به بهشت و او خوشحال می شود. لذت می برد که دست یک نفر را گرفته و به خدا گره زده. دست یک نفر را گرفته و از دشمن خدا نجاتش داده است:«وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِيكَ لِيَسْتَنْقِذَ عِبَادَكَ مِنَ الْجَهَالَةِ وَ حَيْرَةِ الضَّلالَةِ». [2] نمی دانید انبیای خدا چه قدر لذت می برند یک آدم را نجات بدهند و خدای متعال سید الشهدا (ع) را وسیله تطهیر همه مؤمنین در عالم کرده است. هیچ مؤمنی نیست، الا اینکه با سیدالشهدا رشد کرده و مطهر و پاک شده باشد. انسان چه قدر باید با بلای سیدالشهدا گره بخورد، چقدر باید در آن مصیبت ذوب بشود؟ به میزان جذب آن بلا، همه مؤمنین متنعم اند.

شما وقتی اول هیزم را روشن می کنید، خیلی شعله برمی دارد، اتفاقاً خیلی هم سر و صدا دارد. کم کم می سوزد و گداخته می شود. یک پارچه می شود. کم کم خاکستر می شود و همه سر و صدا و حرارتش، همه چیزش می افتد. اگر انسان به آن جا رسید، آن وقت می تواند متنعم بشود و بسوزد، به طوری که خاکستر بشود. مقام دوستان سید الشهدا یک چنین مقامی است. همه شنیده اید که زینب کبری (س) مشغول خطبه خواندن بود، ناگهان دست از خطبه خواندن کشید و دید سر مطهر برادرش بالای نیزه مقابل محمل زینب است. سری که چند روز است ندیده اند و خیلی دلشان برای این سر نورانی تنگ شده بود. همه می سوختند. بی بی شروع کرد به صحبت کردند:

  • يا هلالًا لمّا استتمَّ كمالا غاله خسفه فأبدى غروبا [3]

ای هلال. ای ماه زینب، چه زود غروب کردی. حضرت گفته هایی دارند با امام حسین (ع)، درد دل هایشان را می کنند. به دختر سه ساله امام گفته شده بوده که پدرت مسافرت رفته است. هر وقت می گفت: پدر کجاست؟ گفته اند: مسافرت رفته. وقتی امام حسین می رفت، این کودک خواب بود، لذا متوجه نشد. می گفتند پدر مسافرت است. خوب ممکن است واقعاً هم باور کرده بود. در دامن بی بی زینب نشسته بود که یک دفعه دید سر مقابل کودک است. همه چیز تمام شد. یک طوری به امام حسین (ع) نگاه می کند که الآن است از دنیا برود.

  • يا أخي فاطم الصغيرة كلّمها فقد كاد قلبها أن يذوبا [4].

گاهی حضرت صحبت هایی بالای نیزه می کرد و می فرمود:«لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّه».[5] قرآن می خواند:«أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً».[6] با عزیزانش صحبت می کرد. قلب آنها را آرام می کرد.

مرحوم محدث قمی نقل کردند: وقتی کاروان وارد مجلس یزید شد، یزید نشسته و تشت پیشش بود و شرب خمر می کرد و مابقی این خمر را در تشت می ریخت. طبق نقل سر مطهر سیدالشهدا شروع به تلاوت قرآن کرد. وقتی صدای قرآن حضرت در مجلس بلند شد، شاید همین دختر بود که خودش را روی دوش بزرگ ترها بالا کشید. از روی دوش عمه ها نگاه کرد. سر مطهر بابا را پیدا کرد. یک نگاه به سر انداخت، در حالی که یزید با چوب خیزران به لب و دندان امام حسین (ع) می زد. من نمی دانم چه چیزی در دل این بچه بود. نقل مرحوم محدث این است این کودک تب کرد و بیمار شد و این بیماری تا لحظه مرگ او را می آزرد.

سومین صحنه ای که جانسوز است و مربوط به این کودک، صحنه از شتر افتادن است. او پدر را خواب دیده و بهانه امام حسین (ع) را می گیرد. یک جوری بابا بابا می کرد که همه اهل بیت شیون و ناله شان بلند شد. یزید دستور داد سر مطهر سیدالشهدا (ع) را برای این دختر آوردند. این کار از یک زاویه نشانه جنایت یزید است و از یک زاویه، یک طوری امام حسین (ع) را صدا زد که دیگر امام حسین (ع) آمد. وقتی سر مطهر بابا را در بغل گرفت، ابتدا به حضرت عرض کرد: بابا چه کسی سر تو را بریده؟ «يا أبتاه من ذا الذي قطع وريدك؟ يا أبتاه، من ذا الذي أيتمني على صغر سنّي». [7] بابا چه کسی مرا در کودکی از تو جدا کرد و از دامن پر محبت تو محروم ساخت؟ بابا چه کسی سنگ به پیشانی تو زد؟ بابا من دیگر طاقت جدایی را ندارم. اگر می روی، مرا هم باید با خودت ببری.

السَّلامُ عَلَيْكَ يَا بَقِيَّةَ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ [8].

  • از رهگذر خاک سر کوی شما بودهر نافه که در دست نسیم سحر افتاد
  • ای نسیم سحری بندگی من برسانکه فراموش مکن وقت دعای سحرم

حجة الاسلام و المسلمین میرباقری