شب عاشورا شب مصیبت است؛ باید بگوییم «هذا عزاک یا حسین، روحی فداک یا حسین». چه صحنه ای بود، خدا می داند! واقعة کربلا به افسانه اشبه است؛ اما چه افسانه ای!

  • افسانه ای که کس نتواند شنیدنش یا رب بر اهل بیت چه آمد ز دیدنش

می نویسند بعد از ظهر عاشورا بود که امام حسین(علیه السلام) خودش شخصاً وارد میدان شد. به این بی بی ها و بچّه ها سفارش کرده بود که از خیمه ها بیرون نیایند. امام حسین(علیه السلام) هر حمله ای که می کرد، می آمد و روی یک بلندی می ایستاد و با صدای بلند ذکر خدا می گفت: «لا حول و لا قوة إلّا بالله». وقتی صدایش به خیمه ها می رسید دل این ها آرام می شد که امام حسین(علیه السلام) زنده است.

حضرت حمله ای کرد؛ خسته شد؛«فَوَقَفَ ساعَةً لِیَسْتَریح»، لحظه ای ایستاد که استراحت کند. می نویسند «إذْ أَتَاهُ حَجَراً فَوَقَعَ فِی جَبْهَتِه»، سنگی آمد و به پیشانی امام حسین(علیه السلام) اصابت کرد. خون جاری شد. می نویسند«فَأخَذَ قَمیصَهُ لِیَمْسَحَ الدَّمَ عَنْ وَجْهِه»، دست برد و دامان پیراهن عربی را بالا آورد که خون را از صورت و جلوی چشمش پاک کند، «إذْ أتَاهُ سَهْمٌ مَسمُومٌ لَهُ ثَلاثُ شُعَب» تیر سه شعبه ای آمد،«فَوَقَعَ فِی صَدْرِهِ أو فِی قَلْبِه»، از مرکب به زمین آمد. «بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ عَلَى مِلَّةِ رَسُولِ اللَّه...»؛ امّا وقتی به زمین هم آمد، تا موقعی که رمق در بدن داشت تلاش کرد.

من گفته ام که گاهی حیوانات بر انسان شرافت دارند. ابن شهرآشوب این مطلب را می نویسد که دل آدم واقعاً تکان می خورد؛ می نویسد این ذوالجناح آمد و«تَمَرَّغَ فِی دَمِ الحُسَین»؛ یعنی خودش را به خون های امام حسین(علیه السلام) آلوده کرد؛«و قَصَدَ نَحوَ الخَیمة»راه خیمه ها را در پیش گرفت، «و له صهیل عال» یعنی بلندبلند شیهه می کشید،«وَ یَضْرِبُ بِیَدَیْهِ الأَرْض»این سُم هایش را دائم به زمین می زد و سر و صدا می کرد. نزدیک خیمه ها که رسید بی بی ها صدای مرکب را شنیدند؛ امّا دیگر صدای امام حسین(علیه السلام) نمی آید. اینجا بود که از خیمه ها بیرون ریختند. نگاه کردند دیدند که این مرکب آمده است، امّا زین واژگون، مرکب غرق در خون...

تمام این بی بی ها و بچّه ها از خیام بیرون آمدند و اطراف این مرکب را گرفتند. در تاریخ دیده ام تنها کسی که بیرون نیامد فقط امام زین العابدین(علیه السلام) است. هرکدام از این اهل حرم چیزی می گوید و کاری می کند؛ اما در این میان سکینه دختر امام حسین(علیه السلام) است که جلو می آید و رو می کند به مرکب پدر و می گوید:«یا جَواد، هَلْ سُقِیَ أبِی أمْ قَتَلُوهُ عَطْشَانا؟»ای اسب، به من بگو تا بدانم که آیا به پدرم آب دادند یا او را با لب تشنه شهید کردند؟

آیت الله آقا مجتبی تهرانی