سخنران استاد فرحزاد

«قال رسول الله صلی الله... : أَسْرَعُ الذُّنُوبِ عُقُوبَةً كُفْرَانُ النِّعْمَةِ» (شیخ حرعاملی/ وسائل الشيعة/ ج16/ ص:309).

  • یاد تـو در ضـمیرم و مـهـر تو در دلـمبا شیر به اندرون شد و با جان به دررود
  • گر برکنم زتو مهر و بردارم از تو دلآن مـهـر بـرکه افـکــنم آن دل کـجا بــرم
  • نامـم زکـارخـانـه عــشـاق مـحــو بـادگـر جـز مـحبـت تـو بود شـغـل دیـگـرم
  • ای عـاشـقان کـوی تـو از ذره بـیشـتـرمن کی رسم به وصل تو کز ذره کمترم
  • شاها من را به عرش رسانم سریرفضلممـلـوک آن جـنابـم و مسـکـین آن درم

سیره پیامبرصلی الله... در شکرگذاری از نعمت های خدا

یکی از سیره های مهم پیامبر عظیم الشان شکرگذاری و سپاس گذاری از نعمت های خدای متعال بود. که حتی خیلی از عبادت هایی که حضرت می کردند جنبه شکرگذاری داشت، یعنی در مقابل این همه لطف و عنایت خدا سجده شکر و تعظیم و رکوع برای خدا می کرد. در روایتی داریم که گاهی پیامبر آن قدر نماز می خواندند و عبادت می کردند که پاهای مبارک حضرت ورم می کرد. یکی از همسران پیامبر عرض کرد که خدای متعال شما را آمرزیده است. شما چرا این قدر عبادت می کنید؟ حضرت فرمود: «أَ لَا أَكُونُ عَبْداً شَكُوراً» (شیخ کلینی/ الكافي/ ج2/ ص: 94). نمی خواهی من بنده شکر گذاری باشم. آدم باید در مقابل این همه لطف و عنایت خدا بی نهایت سر تعظیم فرود بیاورد و تشکر کند.

گاهی این سیره شکرگذاری پیامبر در سجده کردن تجلی می کرد. «السُّجُودُ مُنْتَهَى الْعِبَادَةِ» (شیخ صدوق/ من لا يحضره الفقيه/ ج 1/ ص: 300). ما در میان عبادات تواضع و ادب و فروتنی بالاتر از سجده نداریم. یک موقع مودب رو به قبله می ایستیم، یا دست به دعا برمی داریم، یا به خاطر خدا به رکوع می رویم. ولی یک موقعی با صورت زمین می خوریم. پیشانی و دست و زانو و سرانگشت ها را روی زمین می گذاریم و این نهایت ادب است.

سجده برای غیر خدا جایز نیست. تمام فقهای ما فتوا داده اند سجده مخصوص خداست. اگر هم کسی مثلا در آستانه ورود به حرم و مشاهد مشرفه به زمین می افتد حرام است که قصد سجده برای غیر خدا داشته باشد. بوسیدن آستانه مشاهد مشرفه مثل عتبات مستحب است. مقام معظم رهبری حفظه الله به مشهد که مشرف می شوند آستانه در را می بوسند. بوسیدن و دست کشیدن و صورت روی زمین گذاشتن به خاطر عرض ادب عیب ندارد. اما سجده به این شکل خاص که هفت عضو انسان روی زمین قرار بگیرد مخصوص خداست. مقامی از این بالاتر نیست که انسان هم درجه و همنشین پیامبرعظیم الشان باشد. قطعا مقرب ترین، عزیزترین و کامل ترین شخصیت عالم، حضرت محمد مصطفی6و اهل بیت بزرگوارش هستند و اگر انسان بتواند کاری بکند که با پیامبر و اهل بیتش محشور بشود قطعا به بالاترین درجات نائل شده است. در روایات ما چیزهایی سفارش شده که اگر کسی این کارها را انجام بدهد با پیامبر و اهل بیت محشور می شود. بعضی از اصحاب به پیامبر عرض می کردند که ما می خواهیم با شما محشور شویم چه کار بکنیم؟ حضرت به آن ها دستورهایی می دادند. شخصی به نام ربیعه بن کعب از خدمت گزار های پیامبر بود (هفت سال به عنوان خادم انجام وظیفه کرد.) و پیامبر از این خادم خوششان می آمد. روزی پیامبر به ربیعه فرمود: در مقابل محبت و خدمت هایی که شما کرده اید چیزی از من بخواه. گفت: یا رسول الله به من فرست بده تا فردا فکر بکنم. رفت و فکر کرد که در خزانه خدا به رویم باز شده چه بخواهم. فردا خدمت پیامبر آمد و عرض کرد یا رسول الله من از دیروز تا حالا هرچه فکر کردم دیدم هر چیز دنیایی بخواهم تمام شدنی است. و بین من و او فاصله می افتد و چیزی از این بالاتر پیدا نکردم که در اعلی درجه بهشت با شما باشم. پیامبر هم قبول کردند. منتها در موارد دیگری که از پیامبر این درخواست را داشتند پیامبر فرمودند: زیاد سجده های طولانی بکنید. که زیاد سجده کردن انسان را با پیامبر محشور می کند. خیلی مهم است که انسان چه چیزی بخواهد.

اهمیت و توصیه ائمه علیهم السلام به همت بلند داشتن

  • همت بلند دار که مردان روزگاراز همت بلند به جایی رسیده اند

عموم مردم خیلی پست همت اند. مثلا زیارت عاشوراء می خوانند یا به مشاهد مشرفه می روند می گویند: خدایا قرض مرا بده، مریض مرا شفاء بده. «أَمَّنْ يُجيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ» (النمل: 62). را می خوانند و فقط دو تا حاجت می خواهند. البته اداء قرض و شفاء مریض را هم از خدا بخواهید. ولی فقط همین نباشد. مگر آدم این قدر پست همت می شود و این قدر چیز کم از خدا می خواهد؟ چیزهای خوب بخواهید. ما حدیث داریم که قیمت هرکس به اندازه همتش است. یعنی هر چیزی که حاجت و آرزویت هست ارزشت همان اندازه است. امیرالمومنین علیه السلام می فرماید: همت تو هر چیزی که هست و شب و روز دنبال هرچیزی که هستی ارزشت اندازه همان است. کسی که فقط پول می خواهد قیمتش پول است. و کسی که طلا می خواهد قیمتش طلاست. ولی کسی که خدا را می خواهد قیمتش بالاست. به قول شیخ عطار

  • نطفه مـلک جهـان ها هـمـت استپر و بال مـرغ جان ها هـمت است
  • هرکه رایک ذره همت داد دستکرد عـالم را از آن یک ذره پست
  • من غلام آن مـست همت پرستکاو به غــیر کیـمیا نارد شـکسـت

کسی که با غیر خدا و اولیاء خدا معامله بکند ضرر کرده و خسارت دیده است. امیرالمومنین علیه السلام می فرماید: «ضاع من کان له مقصد غیر الله» (عبدالواحد بن محمد تميمى آمد/ غررالحكم/ ص: 95). هر کس جز خدا همت و مقصد و آرزویی داشته باشد ضایع شده است. ضایعات را باید مثل زباله ها دور ریخت. آیت الله بهاءالدینی رحمه الله این جمله را زیاد می فرمودند: کسی که یک ذره با دستگاه خدا آشنا شود جمال و قدرت و عظمت خدا در دلش بیاید حاضر نمی شود این الهی شدن را با هیچ چیز عوض بکند. دیگر پول و مقام و همه چیز کشک است. بچه را دیده اید که گاهی برای یک پفک یا آدامس خودش را می کشد. مثلا بادکنکی که اگر یک سوزن به آن بخورد می ترکد و اصلا دوام و عمر ندارد. اما همین بچه برای بادکنک داد می زند و گریه می کند. خیلی از آدم های بزرگ هم همین طوراند. کسی که عاشق دنیا است از بچه عاشق بادکنک هم کم همت تر است. آیت الله بهاء الدینی می فرمودند: در جایی ختم چهارده هزار صلوات و زیارت عاشوراء گرفته بودند. گفتیم: برای چه ختم صلوات گرفتند؟ گفتند: می خواهند با محله کناریشان بادکنک هوا کنند نذر کرده اند باد کنکشان بیشتر بالا برود!! واقعا اف بر این نفهمی. صلوات و زیارت عاشوراء می خواند که باد کنکش بیشتر بالا برود. یا توپش توی دروازه برود. حیف صلوات و زیارت عاشوراء که خرج این چیزها بشود. حالا برود یا نرود چه اهمیتی دارد؟ بشر واقعا خیلی بی راهه می رود. در جام جهانی فوتبال در خانه مسئولی مهمان بودم. وقتی ایران دوتا گل خورد سرش درد گرفت و حالش بد شد. گفتم: مگر آدم باید به خاطر این که گل خورده سکته بکند. شخصیتت را به یک توپ بسته ای؟ حالا شد شد نشد نشد. اگر ایران ببرد ما هم خوشحال می شویم. اما اگر نبرد هم سکته نمی کنیم. یا این که آدامس دروازه بان آلمان که در موقع فوتبال می جوید را چند تکه اش کردند و چندهزار دلار فروختند. بشر هنوز دنبال توپ و باد کنک است. چرا بشر این قدر پست همت می شود. این بشر، امام زمان و خدا را می خواهند که یک مقدار فهمشان بالا برود و رشد بکنند. بچگی ها را باید کنار گذاشت. بچه به خاطر پفک خودش را به آب و آتش می زند بزرگ ها هم همین طورند. حالا بزرگ ها به خاطر یک ماشین یا موتور یا پست گرفتن و شورای شهر شدن خودشان را به آب و آتش می زنند. میلیون ها، میلیاردها خرج می کند که نماینده بشود. یعنی یک بار سنگین روی دوش خودش بگذارد. یک دفعه مردم شما را بخواهند، التماس می کنند این یک حرف دیگر است. اما اگر من خودم پول خرج کنم و خودم را به آب و آتش بزنم خیلی نفهمی است. واقعا بشینیم و فکر کنیم و یک ذره همتمان را بالا ببریم.

  • همت بلند خواه که مردان روزگاراز همـت بلند به جایی رسیده اند
  • هرکه در یک ذره لاشی گم شودکی بود ممکن که او مردم شود

در دنیا روزی شما می برید روز دیگر هم طرف مقابل می برد. زیاد به خاطر برد و باخت خودتان را به آب و آتش نزنید. سود و زیان دنیا از بین می رود. سرمایه اش هم از بین می رود و مالکش هم از بین می رود. دیگر چرا غصه این دنیا را بخوریم. حیف این دل نیست که غصه دنیا را بخورد. امیرالمومنین علیه السلام می فرماید: قیمت هر کس به اندازه همت اوست. همتمان را بالا ببریم. و چیزهای بزرگ بخواهیم. چون که صد آمد نود هم پیش ماست. ما اگر طالب خدا شدیم همه چیز داریم. اگر عاشق امام زمان و امام حسین شدیم همه چیز داریم. همه عالم را داریم. اما اگر به یک چیز جزئی بسنده کردیم دستمان خالی می ماند.

پیامبر صلی الله... و نقل داستان پیرزن دارای همت بلند

پیامبر صلی الله... با اصحابشان مسافرت رفته بودند مهمان چوپانی شدند. چوپان از ایشان پذیرایی کرد. بعد از پذیرایی حضرت خواستند تشکر کنند. چون سیره پیامبر این است که هم از خدا و هم از خلق تشکر می کردند. فرمودند: از من چیزی بخواه. چوپان هم خیلی آدم پست همتی بود گفت: یا رسول الله یک شتر و یک الاغ و چند تا هم گوسفند به من بدهی زندگی ام تامین می شود. او هرچه می خواست پیامبر می داد. اما او از کسی که تقسیم دنیا و آخرت دست اوست چه چیزی خواست؟ چیزهای بالاتری بخواهید. اگر دنیا هم می خواهید باز هم بالاترش را بخواهید. پیامبر فرمودند: بروید یک شتر و الاغ و چند تا هم گوسفند به او بدهید. ولی حضرت ناراحت شدند که در خزانه باز شد ولی این آدم فقط

چندتا گوسفند برداشت. بعد فرمودند: ای کاش این چوپان به اندازه پیرزن بنی اسرائیلی بلند همت بود. گفتند: یا رسول الله داستان عجوزه بنی اسرائیلی چیست؟ فرمودند: در زمان حضرت موسی کلیم الله علیه السلام وقتی فرعون غرق شد و حضرت موسی بر مصر غالب شد. خواست از مصر به بیت المقدس برود. خدای متعال به او امر کرد ای موسی حضرت یوسف که در مصر از دنیا رفته وصیت کرده بود موقتا در مصر دفن شود و هر فرصتی که شد جنازه اش را در بیاورند و ببرند کنار پدرش حضرت یعقوب در بیت المقدس دفن کنند. شما مامور هستید جنازه یوسف پیامبر را در آورید و در بیت المقدس کنار پدرش دفن کنی. اما جای قبر را به حضرت موسی نگفتند و وحی کردند بروید پیدا کنید. حضرت موسی هم به مردم مصر گفت: می دانید قبر حضرت یوسف کجاست؟ گفتند: نه، گفت: بروید و تحقیق کنید ببینید کجاست. در محله ها گشتند و در یک محلی پیرزن مسنی بود. گفتند: که این خانم می گوید که من محل قبر حضرت یوسف را می دانم. حضرت موسی چند نفر را فرستادند تا از این خانم آدرس قبر حضرت یوسف را بگیرند. آن ها رفتند و پرسیدند پیرزن گفت: حضرت موسی به من احتیاج دارد یا من به حضرت موسی؟ گفتند: حضرت موسی به شما احتیاج دارد. گفت: چرا خودش نیامده و نماینده فرستاده؟ به حضرت موسی بگویید خودش بیاید و این جا زانو بزند و از من سوال بکند تا من ببینم صلاح است بگویم یا نه، نماینده ها آمدند و سخن پیرزن را به او رساندند. حضرت موسی گفت: حرف حساب می گوید. موسی کلیم الله که برای فرعون قد خم نمی کرد و او را تهدید هم می کرد و برایش عصاء می انداخت اما در مقابل حرف حق یک پیرزن زانو می زند. موسی کلیم الله آمد پیش پیرزن و زانو زد و گفت: شما می دانید قبر حضرت یوسف کجاست؟ گفت: ای موسی خیلی ما را ساده گیر آورده ای؟ چیزی را که فقط من می دانم و در سینه من است مفت در اختیار شما بگذارم؟ حضرت موسی گفت: نه، چیزی بخواه. گفت: من سه تا حاجت دارم. حاجت اولم این است که پیری سخت است دعا کن من جوان بشوم. حاجت دوم من این است که وقتی من جوان شدم هوس شوهر به سرم می زند و چه کسی بهتر از شما، من می خواهم همسر پیامبر خدا شوم. و حاجت سوم من این است که ممکن است در دنیا با شما باشم ولی در آخرت بین من و شما فاصله بیافتد. هرکجای بهشت که می روی باید ضمانت کنی که من هم آن جا باشم. اگر ضمانت می کنی بگویم. اسم اعظم هم نمی خواست یاد بدهد بلکه فقط می خواست جای قبر را نشان بدهد. خدا هم این را دوست دارد. خدا می توانست جای قبر را بگوید اما می خواهد این زن بگوید. پیامبر ما از این پیر زن یاد کرده و آرزو می کند ای کاش این چوپان هم به اندازه این پیرزن بنی اسرائیل فهم و درک و شعور و همت بلند داشت. حضرت موسی گفت: خدایا چه خبر است. ما را گیر این پیرزن انداخته ای. حاجت های سخت می خواهد. خدا گفت: ای موسی ما وقتی به تو می گوییم کاری بکن هر چه هزینه می برد با ماست. حضرت موسی دعا کرد این خانم جوان شد و به عقد خودش درآورد و ضمانت هم کرد. پیرزن گفت: حضرت یوسف را که می خواستند دفن کنند قرار شد داخل رود آبی که وارد شهر می شود و به همه محله ها تقسیم می شود دفن کنند تا آب از روی قبر رد بشود و تبرک شده و به همه محله ها برسد. و مثلا گفت: فلان جای رود دفن شده است. و حضرت موسی جای قبر را پیدا کرد.

ذکر مصیبت امام سجاد زین العابدین علیه السلام

خیلی از امام سجاد علیه السلام نامی برده نمی شود. چون امام سجاد خیلی غریب و مظلوم بود. در جریان کربلا زحمت های فوق العاده ای بعد از شهادت آقا اباعبدالله و یارانش بر دوش آقا امام سجاد زین العابدین علیه السلام بود. مصائب کربلا خیلی سنگین است. امام سجاد علیه السلام بعد از جریان کربلا سی و پنج سال اشک ریختند و گریه کردند. چون از نزدیک وقایع عاشوراء و کربلا را دیده بودند. اول کسی که از خاک قبر امام حسین علیه السلام مهر درست کرد امام سجاد علیه السلام بود. دائم به یاد مصائب کربلا گریه می کردند. ولی یکی از جاهایی که به امام سجاد سخت گذشت سفر شام بود. نقل کرده اند که از امام پرسیدند که آقا کجا به شما خیلی سخت گذشت؟ سه بار فرموده بودند: شام شام شام، امان از شام، چون اهل بیت را آوردند پشت در دروازه نگه داشتند و به مردم گفتند جشن بگیرید و آزین بندی کنید. هل هله کنید. برای این که خارجی ها را اسیر کردیم و می خواهیم وارد شهر کنیم. امام سجاد هم روی مرکب با غل وزنجیر بود. می گویند یک نفر آمد به امام سجاد جسارت کرد. حضرت فرمودند: قرآن تلاوت کرده ای؟ عرض کرد شما با قرآن چه کار دارید؟ فرمودند: آیه مودت را که خدا گفته من از شما اجری نمی خواهم مگر رسالت و مودت پیامبرم را، دیده ای. «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى» (الشورى: 23). ما خاندان پیامبر هستیم. این مرد منقلب شد. گفت: آقاجان ببخشید من شما را نشناختم. اگر حاجتی، کاری دارید بگویید. آقا فرمودند: برو یک مقداری پارچه بیاور زیر این غل و زنجیر بگذار. این قدر این غل و زنجیر بدن من را آزرده نکند. بعضی ها هم می گویند امام سجاد یا ام الکلثوم فرمود: بروید یک پولی به این افراد که نیزه دار هستند بدهید تا این نیزه هایی که سرهای شهداء در آن ها است از میان ما خانم ها دورتر ببرند تا این قدر مردم به ما نگاه نکنند. اهل بیت خواهش کردند که ما را از یک دروازه یا از یک محلی وارد کنید که این قدر نا محرم ها به ما نگاه نکنند. ولی خدا دشمنان اهل بیت را لعنت کند. چه کردند با امام سجاد و اهل بیت، در شلوغ ترین ساعات از شلوغ ترین دروازه شهر وارد کردند. اول صبح وارد شام شدند و تا غروب این ها را در شهر دور دادند. و اهل بیت خیلی صدمه خوردند و اذیت شدند. بعد هم به مجس یزید آوردند. اهل بیت در غل و زنجیر و با ریسمان بسته شده بودند. یک وقت نانجیب جسارتی کرد. با چوب خیزران به لب و دندان اباعبدالله زد. بی خود نبود امام سجاد علیه السلام فرمود: در شام بیشتر از همه به من سخت گذشت. یک وقت دیدند عقیله بنی هاشم زینب کبری بلند شد دست برد و گریبان چاک کرد.

  • چوب مزن ای یزید بر لب و دندان اوبه پیش چشمان من به پیش طفلان