مهمان خدا

مهمان خدا

موضوع : مهمان خدا


ان شاءالله با توفيق اهل بيت عصمت و طهارت (ع) براي اين جلسه يه بحث مفيد و شيرين رو كه در حقيقت آميزه اي از روانشناسي و عرفان و مسائل اخلاقي و ديني هست به مناسبت عيد سعيد قربان انتخاب كرديم . و شما در انتهاي بحث  ارتباط اين موضوع رو با اين عيد سعيد متوجه خواهيد شد .

مهمان  خدا بودن :

حتماً اين جمله رو شنيديد : “ ماه رمضان ماه ميهماني خداست . ” اما اينجا به ماه كار نداريم ،

“ ما هميشه خود را ميهمان  خدا مي بينيم . ” هميشه ! يعني اينكه ماها هميشه و هميشه ، حداقل اون حالي رو كه در مهماني هاي با مردم داريم ، در زندگي مون نسبت به خدا داريم .

ما دو راه داريم :  راه اول اينكه : در اين زماني كه زنده هستيم و در اين كره زمين زندگي مي كنيم ، با وسواس و سختگيري به خودمون چه در مسائل مادي و چه مسائل معنوي ، با تكلف و ناراحتي و سختي يك زندگي سخت رو داشته باشيم

 راه دوم اينكه : ما خودمون رو ميهمان  فرض كنيم . يه ميهمان  تمام عيار ! نه اينكه يه زمانهايي بگيم ما مهمان  هستيم ، به رزق و روزي كه رسيد بگيم ما ديگه زياد كار نمي كنيم ، مهمونيم ديگه ، وظيفه خداست روزي برسونه ، به بقيه وظايف مهمان  كه رسيديم شونه خالي كنيم .

اگه مي خوايم مهمون باشيم بايد تمام عيار ، مهمون  باشيم . خُب حالا ببينيم اين مهماني ، چه شرايط و فوايدي داره ؟ چه چيزهايي رو بايد رعايت كنيم ؟ و در آخر به كجا خواهيم رسيد ؟ انشاءالله خوب به اين بحث دقت كنيد .

فوايد میهمانی خدا :

 1 ـ روايت مي فرمايد : “ اَكْرَمُ القُوْم خادِمُهُ ” باكرامت ترين ، بزرگترين فرد هر قوم ، خادم اونهاست ، كسي كه به اونها خدمت مي كنه .

در مهماني براي انساني كه خودش رو مهمان  فرض مي كنه ، خداوند تبارك و تعالي و اولياء خدا مي گن ما وظيفه مون اينه كه به اين مهمان خدمت كنيم . خودشون فرمودند : “ اكرم القوم خادمه ” چرا ؟ چون باكرامت ترين شخص در يك قوم ، دوست داره به بقيه خدمت كنه .

يك مهماني دعوت شديم ، در اين مهماني صاحب خانه خداست .

 كارگزاران اين مهماني هم اولياء و انبياء و ائمه (س) هستند .

يعني اگر انسان بياد و مهمان بشه ، خدا رو به خدمت خودش در آورده .

 و اين اصلاً حرف بزرگ و عجيبي نيست . اهل بيت (س) رو به خدمت خودش در آورده . اين اصل روايته .

2 ـ مهمان  مورد سؤال و مؤاخذه قرار نمي گيره . چه در دنيا ، چه در برزخ و چه در آخرت . هيچ وقت صاحب خونه نمي ياد از مهمان  ايراد بگيره كه تو چرا لباسهات اين طوريه ؟ تو چرا امروز زياد غذا خوردي ؟ چرا فلان كار رو
نكردي ؟ و . . . مهمونه ديگه ، هر كاري بكنه ازش ايرادي نمي گيرن ، حرمت مهمان  واجبه . “ اَكرَمُ الضَّيوف ولو كانَ كافرا ”

 روايت از پيامبر اكرم (ص) هست . مي فرمايد : حتي اگر مهمان كافر بود بايد بهش اكرام كنيد . اصل اين هست كه ما بتونيم خودمون رو مهمان  جا بزنيم ، اون موقع ديگه مؤاخذه نخواهيم شد .  وقتي من مهمان  باشم ، ممكنه يه خطايي هم بكنم . كسي نمي گه : آقا تو چرا اين كار رو كردي ؟ مي گم : چرا نداره ، من مهمانم ! اصلاً شما نبايد به روي من بياري .

روايت قدسي هست كه خداوند تبارك و تعالي مي فرمايد : وقتي بنده توبه مي كنه ، خدا مي گه تويي كه داري توبه مي كني و مي خواي گناهت پاك بشه ، من اصلاً گناهي براي تو ننوشتم ، من غفارم !

غفار ، همين طوري مي شوره ، چه توبه كني ، چه نكني . اگه ملائكه هم گناه تو رو نوشتند ، وقتي تو توبه مي كني اونها پاك مي كنند . انساني كه مهمان هست ، خداوند غفار هيچ سؤال و جوابي ازش نمي كنه . البته اگر مهمان بشه . يه مهمان واقعي ، با شرايطش ! وقتي مهمان  شدي ديگه هيچ توقعي از تو ندارن . هيچ وقت از يه مهمان نمي پرسند :  چكار كردي ؟ چي خوردي ؟ كجا مي خواي بخوابي ؟

هيچ سؤال و جوابي نمي كنن . فقط با دل و ميل مهمان رفتار مي كنند . در قيامت هم سؤال و جوابي از مهمان نمي شه . آقا ! مهموني رفته بوديم ديگه !

3 ـ فايده آخر : مهمترين فايده :  هزاران غصه در دل ميزبان هست ، اما مهمان  حتي از يكيش هم خبر نداره .

اگه من امروز يه مهمون مثلاً از شهرستان برام بياد ، هزار تا غصه دارم كه مثلاً امروز من بايد برم سر كار ، چكار كنم ؟ براي غذا چي درست كنم ؟ چه جوري ازش پذيرايي كنم ؟ و . . . مهمون هم كه دو روز اومده اينجا مهموني ، نه كار داره ، نه غصه غذا رو داره . مي دونه ظهر سفره آماده است ، مي تونه غذاش رو بخوره ، شب هم همين طور ، بعد هم رختخوابش رو انداختند ، مي ره راحت مي خوابه .

مهمان خدا هم همين طوريه . غصه نداره . غصه دنيا رو اصلاً نمي خوره ، نه براي گناهاش غصه داره ، نه براي روزيش غصه داره ، هر غصه اي كه توي دنيا هست ، مهمان اصلاً به اينها فكر نمي كنه و غصه شون رو نمي خوره .

پس غصه ها مال كيه ؟ مال صاحب خانه ! غم ها مال كيه ؟ مال انبياء ، مال صاحب فعلي ما ، امام زمان (عج) . امام زمان (عج) الان مسؤول غم هاست ! ميزبانه ديگه ! وقتي خودشون مي گن ما خادم قوم هستيم . غم ها جزء چيزهايي هست كه ميزبان بايد برطرف كنه . معصوم شده ، روز قيامت هم خدا جبران مي كنه ، اين غم و غصه ها مال اونهاست ، ما هم بايد اينجا راحت باشيم ، خوش باشيم ، راحت ! پس اين فوايد رو مهمان  داره .

 شرايط مهماني :

چگونه مي شود مهمان  شد ؟ حالا مي رسيم به شرايط مهماني :

 1 ـ اگر يه بلايي به سر مهمون اومد ، نبايد شلوغش كنه ! فرض كنيد رفتيد مهموني ، غذا شور شده ، اينجا بايد تحمل كنيد . نبايد به روي خودت بياري .

از اون لحظه اي كه نطفه در رحم منعقد مي شه ، ما مهمونيم تا زماني كه بدنمون به گور سپرده مي شه ، تازه اونجا هم دوره اول مهموني تموم مي شه . اگه يه وقتي يه بلايي به سرت اومد نبايد شلوغش كني . اين از شرايط مهموني هست . مهموني كه اين شرط رو رعايت نكنه ، خدا از مهموني خودش خارجش مي كنه . مي گه : اين بنده من لياقت مهموني من رو نداره .

اگه يه وقت يه ناراحتي براش پيش اومد ، از صاحب خونه اش پيش اين و اون شكايت نكنه . سفره دلش رو براي همه باز نكنه كه اونها فكر كنند صاحب خونة بدي داره .

شماهايي كه الحمدلله رب العالمين مهمون اهل بيت (س) هستيد و منتسب به اهل بيت (س) هستيد ، گله گذاري و شكايت نكنيد . آبروي صاحب خونه رو نبريد . خدا اگه ببينه يه مهموني داره كه ، آبروش رو الكي ، الكي مي بره ، اون هم به خاطر اينكه مثلاً مصلحت خودش رو ندونسته و يه خواسته نابجايي داشته ، اون رو از مهموني خارج مي كنه ، اون وقت بلاها به سرش مي ريزه ، ديگه اصلاً نمي تونه به مهماني برگرده .

پس اولين شرط اينه كه اگه يه وقتي يه ناراحتي و بلايي بهش رسيد ، شلوغش نكنه .

2 ـ مهمون  چون خيلي به صاحب خونه نزديك مي شه ، اسرار صاحب خونه رو مي فهمه . اين اسرار رو نبايد به اين و اون بگه ، بايد حافظ سرّ باشه . اگر به اهل بيت (س) نزديك شد ، مثلاً يه وقت خوابي ديد ، كه معلوم هم نيست اين خواب درست بوده ، يا نه ، نبايد به كسي بگه .

 يا مثلاً از يه خطر و اتفاقي نجات پيدا كرد و فهميد كه اهل بيت (س) كمكش كردند ، نبايد به كسي بگه ، مگر اينكه يه جوري بخواد براي مردم از اهل بيت (س) تبليغ كنه . اما اگر بخواد با اين نيت به مردم بگه كه بله ! من مهمون  خصوصي ام و من اين سرّها رو فهميدم ، از مهماني بيرونش مي كنند .

خداوند و اهل بيت (س) از مهماني كه دهنش لَق باشه ، خوششون نمي ياد . و بيرونش مي كنند .

3 ـ اگر تا به حال مهمون نبوده و از امشب مي خواد مهمون بشه . اول بايد صاحب خونه اش رو بشناسه ، كدوم يكي از شما توي عمرتون به جايي مهموني رفتيد كه صاحب خونه رو نشناختيد ؟ حالا بعضي ها هستند كه توي راهشون اگه جايي جشن و عروسي باشه ، همين جوري بدون اينكه صاحب خونه رو بشناسن ، وارد مجلس مي شن .

يه بنده خدايي رو توي يه جشني دعوت كرده بودند ،

 يكي از دوستاش توي راه مي بيندش مي گه : من هم مي يام .

 اين بنده خدا مي گه : خُب اگه پرسيدند ، بگم تو كي هستي ؟

گفت بگو : طفيلي !

 گفت خيلي خُب .

 يه كم جلوتر رفتند ، يكي ديگه رو ديدند ، اون هم گفت منم مي يام .

گفت : حالا اين طفيليه ، تو رو بگم كي هستي ؟

 گفت : بگو غُفيلي !

جلوتر رفتند يكي ديگه از دوستانشون رو ديدند ،

 اون هم گفت : من هم مي يام ،

 گفت تو رو ديگه شرمنده ! هم طفيلي داريم ، هم غفيلي !

گفت : من رو صاحب خونه مي شناسه .

 گفت ، خُب اگه مي شناسه كه اشكالي نداره ، بيا بريم .

 رفتند اونجا ، صاحب خونه گفت : سلام عليكم ، شما كه خوش اومديد ، اما اين حضرت آقاها ؟!

گفت : اين يكي كه طفيلي هست ، اون يكي هم غُفيليه !

 گفت : خُب اون پدر سوخته كيه ؟!

 نفر سوم گفت : ديدي گفتم من رو مي شناسه ؟!

بعضي ها اينطورين . بايد وقتي مي خواي مهمون بشي ، صاحب خونه رو بشناسي ، تا صاحب خونه رو نشناختي و با اخلاق صاحب خونه آشنا نشدي ، اگه به مهموني بري ، بيرونت مي كنن . مي شي همون سومي . نه طفيلي هستي ، نه غفيلي .

بعضي از ماها طفيلي و غفيلي حضرت زهرا (س) و امام حسين (ع) مي شيم ، مي ريم توي مهموني ، ولي به همون ديد طُفيلي و غفيلي بهمون نگاه مي كنن ، هنوز مهمون نشديم !

بعضي ها همين طور بدون اينكه صاحب خونه رو بشناسن ، صاف مي رن داخل ! بابا وايسا ! اول صاحب خونه رو بشناس . چرا ؟ چون اگه مهمون  صاحب خونه رو نشناسي ، صاحب خونه هم تو رو نشناسه فكر مي كنه دزدي ! لذا كارت خرابتر از خراب مي شه . بلا به سرت مي ياد ، پدرت هم درمي ياد !

پس صاحب خونه رو بشناس . اگه صاحب خونه ات كريمه ، چه جوري كريمه ؟ اگه صاحب خونه ات رحيمه ، چه جوري رحيمه ؟ اگه صاحب خونه ات واحده ، احده ، چه جوري احده ؟ تمام صفاتش رو بشناس . اگر قهاره ، كِي قهاره ؟ مهمون بايد همه اينها رو بدونه . ما خيلي وقتها دقت مي كنيم كه مثلاً با كدوم لباس بريم كه ميزبان بدش نياد ، كدوم حرف رو بزنيم كه ميزبان بدش نياد . ماها مهمونيم ! بايد رعايت حرمت صاحب خونه رو بكنيم .

4 ـ وقتي انسان مهمون  شد ، هرچي خودموني تر بشه ، گرفتاريش بيشتره . گرفتاري يعني چي ؟ يعني : گرفتة يار .

مثلاً ديديد وقتي جايي مهماني مي ري ، مادر و يا خواهرتون به آشپزخونه مي ره و با زور و ناراحتي ، با دعوا كه كمك زن صاحب خونه ظرف ها رو بشوره . به اين مي گن گرفتاري ، به اين مي گن گرفته يار بودن ! مادر و خواهرت دلشون در گرو مهر زن صاحب خونه هست ، مي رن كمك مي كنند . هر وقت مهمون گرفتار شد با عشق اين گرفتاري رو تحمل مي كنه ، و مي گه : من گرفتار نشدم ، گرفتة يار شدم . الان وقت عشق كردنه !

و بعد مهمان بدونه ، هرچي خودموني تر بشه ، اين گرفتة ياري بيشتر مي شه ، به دو دليل : دليل 1 ـ وقتي انسان خودموني مي شه ، توقع شخص مقابل بالا مي ره .

يه بنده خدايي ، يه دونه الاغ داشت ، نماز هم نمي خوند ، بعد از يه مدتي نماز خون شد ، دو ركعت اولي كه نماز خوند ، زنش با جيغ و داد اومد گفت : بيا ببين چي شده ؟! گفت : چه خبره ؟ گفت : خرت مُرد ! گفت : خيلي خُب ، تا ديروز نماز نمي خوندم ، خرم سالم بود ، حالا كه نماز خوندم ، خرم مرده ! رفت يه خر ديگه خريد . آورد توي طويله ، خره شروع كرد به لگد پراني و اَر اَر كردن ، اومدتوي گوشش گفت: زياد شلوغش نكن ! دو ركعت نمازم براي تو مي خونما !

بله ! همينه ، تا ديروز نماز نمي خوندي ، چيزي هم بهت نمي دادن ، حالا نماز مي خوني ، گرفتة يار شدي ! انسان بايد اين رو بدونه .

5 ـ مهمان زبان خدا را ، زبان صاحب خانه را بفهمد . اين روايت واقعاً عجيبه ! از اون روايت هايي هست كه هم اميرالمؤمنين (ع) و هم حضرت زهرا‌ (س) نقل فرمودند . از روايتهاي خيلي نابي هست كه جدّي با دل آدم بازي مي كنه و در مورد خداوند تبارك و تعالي است . مي فرمايد :

 “ قَوْلُهُ فعله ” زبان و كلام خداوند ، كارهاي اوست  .

 هر وقت به غم مبتلات كرد ، بدون كه كارت داره .

 خداوند تبارك و تعالي خودش فرموده :

 “ انا عند منكسره بقلوب ” من نزد دلهاي غم گرفته و شكسته هستم .

هر وقت به غم مبتلات كرد ، هر وقت ديدي دلت گرفته ، بيخود نرو شيريني بخور ، تفريح كن ، كوه برو ، فيلم نگاه كن ، جوك بگو ، فايده نداره ، خدا كارت داره . هر وقت به غم مبتلا شدي ، بدون خدا كارت داره ، اين زبان صاحب خونه هست : “ هر وقت دل مهمان گرفت ، بداند كه صاحب خانه كارش دارد ! ”

 

6 ـ در اين مرامِ مهماني ، غم ، پيغام دوست است . هر وقت دوست باهات كار داره و مي خواد صدات بزنه ، غم رو به دلت مي ندازه .

هر در كه به هر كجاست شب بربندند / الا در دوست را كه شب باز كنند

شب در اينجا به معناي شبِ ظلماني نيست ، اين شب در اصطلاح عرفان يعني اوقات گرفتاري .

در اوقات گرفتاري ، در دوست بازه . يعني بيا .

7 ـ مهمان اين نكته را متوجه و ملتفت باشه كه هرچي ابتلا و ناراحتي هست به جسمش كار داره ، به روحش كاري نداره .

ببينيم صاحب خونه مون براي ناراحتي ها چي مي گه ؟

مي فرمايد : “ وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَي ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالجوعِ وَ نَقْصٍ مِن الْاَموالِ وَالْاَنْفُسِ والثَّمَرات ”

ما شما را اذيت مي كنيم ، بلا بهتون مي ديم و غمگين مي كنيم با پنج تا چيز . اگر غير از اينها بود ، بدونيد از ما نيست ، نگيد اين غمه از طرف خدا هست . از طرف خودته ، تو زندگيت اشتباه كردي ، برو برطرف كن . بعضي از اين غمها از طرف شيطونه . اين غمها بعضي هاش مال ما نيست ، تحمل الكي هم نكن . اگه مي توني مشكلت رو برطرف كن تا اين غم هم از بين بره . زانوي غم هم الكي در بغل نگير . غمهايي كه از طرف خدا هست فقط همين پنج تاست :

 1 ـ با گرسنگي ، بيشتر منظور همين روزه هست

 2 ـ خوف و ترس ، ترسهاي مختلف ، كه البته خوف به معناي ترس هم نيست و قبلاً راجع بهش صحبت كرديم ، خوف به همون معنايي كه گفتيم .

 3 ـ نقص در اموال . كمبود مال ، ناراحتي ، گرفتاري اقتصادي

 4 ـ كمبود يار ، كمبود عشق و محبت ، كمبود دوست ، ازدواج نكردن ، متأهل نشدن .

 5 ـ و چيزهايي كه از اينها شاخه  مي گيره .

مي گن ما فقط با همين پنج تا شما رو غمگين مي كنيم .  اگر باچيزهاي ديگه شما دلت گرفت برو ببين خودت چكار كردي .

زبان صاحب خونه داره اين رو مي گه . مي گه : مهمان كسي هست كه بايد خودش رو براي اين پنج نوع بلا آماده كنه . بعد كه آماده شد ، بدونه كه در اين مهماني براي اين بلاها هم ما سفينه هاي نجاتي رو قرار داديم . يعني اگر بخواد از همين بلا و غمها هم نجات پيدا كنه ، غير از اينكه گفتيم بيا در خونة ما ، خادمهايي هم هستند ، ( حالا زشته كه بگيم اهل بيت (س) خادمهاي ما هستند ، اما اصل روايته ، خودشون فرمودند ) كه كشتي هاي نجات هستند .

امام صادق (ع) مي فرمايد :

 “ كُلنا سُفُنُ النجاه و سفينه الحسين (ع) اَسْرَع‌ ”

 ما همه سفينة نجات هستيم ، اما سفينة ابا عبدالله الحسين (ع) خيلي سريع تر و راحت تر نجات مي ده .

چرا گفتند كشتي ؟ مولوي در كتاب مثنوي خودش يه داستان زيبايي داره ، مي گه :

يه تاجري با غلامش توي يه كشتي نشست و به دريا رفتند ، غلام كه خيلي ترسيده بود ، شروع كرد به بي تابي و گريه و جيغ و داد زدن . به تاجر گفتن بابا ! اين رو ساكتش كن ، گفت من نمي دونم چكار كنم ! زدنش ، بدتر شد . هر كاري كردند فايده نداشت . يه عالم و ملايي اونجا بود گفت : “ من مي دونم بايد چكار كنيد ، اين رو بگيريد پرتش كنيد توي دريا ! ”  پرتش كردن توي دريا ، رفت زير آب ، يه مقدار كه دست و پا زد آوردنش بيرون . رفت يه گوشه نشست و ساكت شد ! گفتند : چي شد ؟ گفت : “  اين تا وقتي توي كشتي و سفينه نجات بود، قدر نميدونست ، وقتي رفت توي تلاطم ، فهميد چه نعمتي رو از دست داده . ”

شماهايي كه دور و ور اهل بيت (س) هستيد و حداقل هفته اي يك بار به اين مجالس مي يايد ، قدر اين كشتي نجات رو بدونيد . اگر قدر ندونستيد ، ما رو مي گيرن ، پرتمون مي كنن توي دريايي كه معلوم هم نيست كسي بتونه نجاتمون بده .

وقتي مي گن كشتي نجات ، يعني اينكه : مردم بدونيد ! اين عالمي كه شما داريد در اون زندگي مي كنيد ، درياست ، همه جاش اذيت مي شيد مگر اينكه بيايد وارد اين كشتي بشيد ، وقتي كه وارد كشتي شديد ، آرام مي شيد و اگر از كشتي خارج بشيد ، بدونيد كه پدرتون در مي ياد . اونهايي كه رفتند و بعضي هاشون دوست دارند برگردند اما روشون نمي شه و همين الان هم اشتباه مي كنن ، بايد هرچه زودتر برگردن ، اونها بايد براي شما تعريف كنند كه اين اهل بيت (س) چه نعمتي هستند .

من چند وقت پيش مرحوم جعفر خليلي رو در خواب  ديدم ، يه جمله اي رو گفت كه به نظرم رسيد بايد به شما بگم ، و نمي دونم شايد اين خواب يه خواب اشتباهي باشه ، شايد حجت نباشه ، و من نمي تونم بگم اين خواب رؤياي صادقه هست يا نه ، ولي چون يه جمله درستي هست و به يكي از صحبتهاي شهيد دستغيب (ره) برمي گرده و خودش هم گفت به بچه ها بگو ، الان اينجا مي گم . مي گفت به بچه ها بگو : “ قدر ثانيه ثانية اين جلسات رو بدونند ! ”  وقتي داشت اين جمله رو مي گفت ، چشمهاش گرد شده بود و فكر مي كنم مي خواست نهايت توجه و تأكيدش رو برسونه . به قدري با تأكيد اين ثانيه به ثانيه رو گفت كه من از اون زمان تا الان وقتي مي خوام از جلسه خارج بشم ، اگه يه ثانيه بخوام برم بيرون ، احساس مي كنم دارم مي بازم .

اوني كه امروز ساعت 7 و يك دقيقه و دو ثانيه اومده نمي دونه چقدر از كسي كه ساعت 7 و يك دقيقه و يك ثانيه اومده عقب تره . همين نشستن اينجا ، كمترين استفاده ممكنه اين باشه كه يكي بياد و بخوابه ، اما ثانيه به ثانيه اش جاي قدر دونستن داره . چرا ؟

چون اينجا و مجلس اهل بيت (س) سفينه نجاته . وقتي كسي به مجلس اهل بيت (س) مي ره ، وارد كشتي نجات مي شه . و اين انسان رو نجات مي ده . هر كسي هرچي داره از اينها داره . آقا ! طرف بزرگواره . علامه است ، بحرالعلومه ، مي گه روي قبرم بنويسيد :

من خاك كـف پاي سـگ كوي هـر آنم           كو خاك كف پاي سگ كوي حسين (ع) است

قدر اين سفينه نجات رو بدونيد ، اگر ما رو توي آب و دريا بندازند ، اون وقت خواهيم فهميد كه چه جايي بوديم ؟! ديگه نه عشقي ، نه لذتي .

 در اين مهماني ما يك قانون داريم . آيه اش رو براتون مي خونم و مطمئنم 90% شما اين آيه رو مي دونيد .

آيه مي فرمايد :

 “ انَّ مَعَ العُسْرِ يُسْري ”

 يعني با هر سرپائيني و راحتي يك ناراحتي هم هست .

اين قانون مهمانيست . حالا ببينيم آيا اول راحتي داريم بعد ناراحتي ؟ آيا اول سربالايي داريم بعد سرپائيني ؟

نه ، “ مَعَ ” يعني اينها همراه هم هستند . با هم هستند . اصلاً عسر و يسر با هم هست . اين رو خوب دقت كنيد . شايد بگيد : مگه مي شه عسر و يسر با هم باشه ؟ مگه مي شه من هم توي سربالايي باشم هم توي سرپائيني ؟

 آره ، اگه اين چشمي كه داره نگاه مي كنه چشم ميهمان باشه ، “ ان مع العسر يسري ” تو همين عسري كه براي بقيه عسر و گرفتاري هست ، تو يسر مي بيني . اصلاً عسر نداريم .

خودشون گفتن كه ميهمان راحته ، اصلاً درد و بلا نمي بيني ، ناراحتي نمي چشي ، ميهماني !

ببينيد خدا داره مي گه : مردم ! “ ان مع العسر يسري ” اگه ميهمان بشيم ، همه اين بلاهايي كه براي مردم عادي سخته و مشكله و دائم دادشون به آسمونه ، اگه به چشم خدا بين ، به چشم ميهمان ، به چشم ميزبان بين ، به اين بلاها نگاه كنيم ،‌ همين بلا عين خوشي است .

“‌ ان مع العسر يسري ” باز دوباره تأكيد مي كنه : “ فَاِنَّ مَعَ العُسرِ يُسري ” وقتي اين قانون توي قرآن دوبار تأكيد مي شه ، نشون مي ده كه چقدر مهمه . دوبار تأكيد يعني اينكه بدونيد ،‌ چشمهاتون رو عوض كنيد ، عينك هاتون رو عوض كنيد . ديدها رو عوض كنيد .

صاحب خونه وقتي مهمان رو بيرون كرد يك قانون داره ، ممكنه مهمان يه اشتباهي بكنه و صاحب خونه مجبور بشه ، مهمون رو بيرون كنه .

 مثل يه پدري مي مونه كه بچه اش رو مي خواد تنبيه كنه ، از خونه مي ندازدش بيرون ، اما به همه قوم و خويش و هر كسي كه فكر مي كنه اين بچه بهش مراجعه مي كنه مي سپاره كه آقا ! اين رو راهش نديد ، من بيرونش كردم . بچه هم به هر دري مي زنه ، با در بسته مواجه مي شه . چرا پدر چنين كاري مي كنه ؟ براي اينكه هيچ دري رو باز نبينه و مجبور بشه به خونه خودش برگرده .

اگر مي خواي از خدا قهر كني ، اگه مي خواي  خدا دست از سرت برداره ، ديگه غم نكشي ، بايد ديگه يه سره بكني ، ديگه نماز هم نخوني ، ديگه ذكر هم نگي ، اصلاً به خدا فكر هم نكني ، كه ولت كنه بري .  تا ته دلت به اندازه يه ذره محبت خدا باشه ، نمي ذاره به همين آسوني بري .

در اين مهماني اگر ما صاحب خونه رو اذيت كنيم ، صاحب خونه ما رو بيرون مي كنه ، ( نه اين كه بگه برو گم شو ديگه هم نبينمت . ) چون مي دونه برمي گردي . به همه سپرده كه راهت ندن . چون هنوز دلت در گرو صاحب خونه است ، تو رو رها نمي كنه .  اگه به اندازه يه سر سوزن توي دلت محبت خدا باشه نمي ذاره بري . به همه سپرده كه راهت ندن . بايد برگردي پيش خودش . فقط براي كافرها و مشركين هست كه خدا مي گه : بذار برن ، بذار برن خوش باشن ، بذار توي دنيا لااقل خوش باشن و جواهرات رو درو كنن . عدالت من اقتضا مي كنه كه اينها لااقل توي دنيا خوش باشن .

آخرين قدم مهماني :

آخرين قدم مهماني اوج عشق است

، اوج عشق ، يعني جايي كه مرحله اول مهماني مي خواد تموم بشه . مي خواي بري تو برزخ .

مي فرمايند : آخرين قدم مهماني ، قرباني است ! قرباني .

اصلاً عشق بدون قربان شدن معنا نداره .

 آخرين درجة عشق قرباني شدن است .

 عشق حقيقي يعني فنا شدن .

يعني كشته شدن .

 اگر هم نتونستي كشته بشي ، دق كني !

حاج آقاي يونسي تعريف مي كرد همون سالهاي اول بعد از جنگ ، توي يه مجلسي روضة  حضرت زهرا (س) خوندند . بعد يك جواني از بچه هاي جبهه كه جزء جامونده ها بود توي اين مجلس بود ، مي گفت وسط سينه زني يك دفعه ديديم كه اين جوون رو ، روي دست مي برن بيرون . فكر كرديم غش كرده ، اما بعد متوجه شديم نفس نمي كشه ، سريع بردنش به بيمارستان ، دكتر معاينه كرد و گفت بله تموم كرده . گفتند بايد كالبد شكافي بشه ممكنه با سم يا زهر كشته شده باشه . دكتر كالبد شكاف گفته بود ، توي تمام عمرم چنين چيزي نديده بودم . حداقل از وقتي كه من كالبد شكاف هستم ، در هيچ كتابي نخوندم كه كسي با چنين موردي برخورد كرده باشه . اين جوون از شدت ناراحتي ، تمام كبد و ريه و قلبش منفجر شده بود ! تكه تكه شده بود . دق كرده بود . دق به معناي واقعي !

اين هم قربانيست ، كشتة دوست ! اصلاً ما نمي تونيم بگيم عاشقيم . هيچ عشقي بدون قرباني شدن فايده اي نداره . شما همين فيلم سينمايي تايتانيك كه اينقدر توي دنيا سروصدا كرده رو در نظر بگيريد . ما در غرب و همين طور در ايران خودمون فيلمي كه روابط عشقي رو نشون بده ، كم نداريم . فيلمي كه روابط عاطفي رو نشون بده ، كم نداريم ، اما اين فيلم چي داشته كه اين غربي ها همه جا عكسش رو زدن ؟ همه جا تبليغاتش رو كردن ؟ اينقدر فروش داشته ؟ تمام اين فيلم تايتانيك فقط يك جمله از عرفان حقيقي شيعي رو داره بيان مي كنه . مي گه  : عاشق اون هست كه قرباني مي شه ! اما چون غربي ها چنين چيزي رو نديدند مي گن : آه ! عجب عشقي !! بريم نگاه كنيم . براشون تازگي داره . مي گه : بابا ! طرف رفت مُرد ! قرباني شد ، خودش رو براي معشوقه اش فنا كرد ، چون اينها از اين نوع عشق ها ندارن ، اينجور شلوغش كردند .

ما هم مي گيم : به به ! عجب فيلميه !! بابا اين ها ، موضوع اين فيلم رو از خودمون گرفتن . تنها فيلمي در غرب هست كه عشق رو اينجوري نشون داده .

مگه مي شه قبول كرد كسي بگه من عاشقم ، اما به فكر قرباني شدن نباشه ؟ لذا در چنين روزي ( عيد سعيد قربان ) همه قرباني مي كنند ، نيت ها ونظرات نسبت به قرباني كردن مختلفه  . بعضي مي گن : مي خوايم اين طوري با حضرت ابراهيم (ع) همراهي كنيم ، يكي از دلايل عيد قربان اين هست كه به همه بفهمانند : آقا جون ! عرفه گذشت ، خدا رو شناختي ؟! معشوق رو شناختي ؟ عيد قربان شده .بايد خودت را قرباني كني . سزاي عرفان و عرفه ، قرباني شدن است . قرباني شدن !

حاج شيخ حسين انصاريان تعريف مي كرد : در يكي از كاروانهاي حج يه زن و شوهر جوون حدوداً بيست ساله ، با ما بودند ، ماه عسل شون رو اومده بودند حج . عرفه رو با يه شور و حال خاصي گرفتند ، مي گفت : روز عيد قربان همه  رفتند بازار ، قرباني بخرند ، اما اينها دو تايي توي اتاقشون نشسته بودند ، گفتم : چرا شما نمي ريد قربوني بخريد ؟! گفتند : ما مي خوايم بريم حرم ! مي گفت : رفتند حرم ، بعد خبر اومد كه جفتشون توي حرم مُردند ! راحت !!

خدا كه نيازي به من و تو نداره كه ببينه مثلاً توي اين مملكت فايده اي داريم يا نه ؟ هر وقت ببينه ما واقعاً عاشق شديم مي گه : بيا بالا ! مطهري هستي ؟ بيا بالا ! بذار مردم بگن : مطهري اگه بود فلان كار رو مي كرد . من برام مهم نيست توي دنيا چه خبره . من مي خوام شما عاشق بشيد ، وقتي عاشق شديد مي يارمتون بالا . بهشتي هستي ؟ بيا بالا ! چمران هستي ؟ روح اللهي ؟ بيا بالا . بذار مردم هرچي مي خوان بگن .

با اين رفتن و نرفتن ها هيچ نقصي توي كار خدا ايجاد نمي شه . بذار مردم حسرت بخورن كه كاش بهشتي بود ، كاش مطهري بود ، كاش امام (ره) بود ، همه چي داره بر طبق نظمش اجرا مي شه . هر وقت تو عاشق شدي ، بهت
مي گن بيا بالا . اين قدم آخر عشقه .

ان شاءالله كه همه ما اينقدر عاشق بشيم كه قربوني بشيم .

منبع: سایت رهپویان

جدیدترین ها در این موضوع

مهمان خدا

مهمان خدا

ما هميشه خود را ميهمان خدا مي بينيم . ” هميشه ! يعني اينكه ماها هميشه و هميشه ، حداقل اون حالي رو كه در مهماني هاي با مردم داريم ، در زندگي مون نسبت به خدا داريم . ما دو راه داريم : راه اول اينكه : در اين زماني كه زنده هستيم و در اين كره زمين زندگي مي كنيم ، با وسواس و سختگيري به خودمون چه در مسائل مادي و چه مسائل معنوي ، با تكلف و ناراحتي و سختي يك زندگي سخت رو داشته باشيم و..
از خود تا خدا (قسمت نهم)

از خود تا خدا (قسمت نهم)

من دنيا رو به دلم نبستم ، هروقت هم دلم خواست رهاش مي كنم . پس رمز دل نبستن به دنيا اينه كه انسان وابسته نباشه .
از خود تا خدا (قسمت ششم)

از خود تا خدا (قسمت ششم)

خواجه نصيرالدين توسي از كساني بود كه خيلي اعتقاد داشت بايد خدا رو از طريق عقل شناخت . هر كسي از راه مي رسيد ازش سؤال مي كرد : آقا ! من مي گم خدا نيست ، نظر تو چيه ؟ خيلي بحث مي كرد ، به يه بيابوني رسيد ديد يه پيرمرد خاركني بيل مي زنه ، هر بيلي كه مي زد مي گفت : يا الله . بهش گفت : ببخشيد پدرجان ! اگه يه كسي بگه : خدا نيست ، تو چكار مي كني ؟ گفته بود : كي گفته ؟! ـ حالا اگه يه نفر پيدا بشه و بگه خدا نيست ! گفت : همچين با اين بيل مي زنم تو سرش كه مُخش بياد تو دهنش !
از خود تا خدا (قسمت پنجم)

از خود تا خدا (قسمت پنجم)

خيلي ها اومدند در مورد خلقت ، چيزهايي گفتند ، يه عده گفتند :‌ هدف از خلقت اين هست كه ماها عبادت كنيم و به بهشت برسيم . يه عده گفتند : مثلاً خدا مي خواست نشون بده چقدر قويه ، چقدر قادره ، چقدر رحيمه ، چقدر كريمه ، يه محيطي فراهم كرد كه تو اين محيط اينها رو ثابت كنه ! اون روايتي كه مي گه : خداوند فرمود ” كُنْتُ كَنْزَاً مَخْفِيّاً ” من يه گنج مخفي بودم . مردم و ‌همه موجودات را خلق كردم براي اينكه بفهمند من چي هستم و كشف بشم . اون يه بحث جداگانه است .
از خود تا خدا (قسمت چهارم)

از خود تا خدا (قسمت چهارم)

ارزش مؤمن : بعضي وقتها با خودم فكر مي كنم كه آيا اونهايي كه ايمان مي آورند و مخصوصاً‌ جوان تر هستند ، آيا مي توانند در سيلابهاي مختلف خودشون رو حفظ كنند ؟ و آيا واقعاً توقع بي جايي نيست كه ما فكر كنيم برادر و خواهر جوانمان با يكي دو ساعت پاي منبر نشستن ديگه اونقدر قوي بشه كه بتونه وارد يك جامعه خيلي خيلي فاسدي بشه كه اصلاً از همة در و ديوارش فساد مي باره ، و اينكه بتواند خودش را حفظ كند . آيا اين توقع زيادي نيست ، ارزشهايي كه با خون ، جنگ ، باروت ، بدبختي ، به دل ما نشسته ، جوانهاي امروز با چند تا منبر و سخنراني و خاطره به اينها برسند ؟

پر بازدیدترین ها

مهمان خدا

مهمان خدا

ما هميشه خود را ميهمان خدا مي بينيم . ” هميشه ! يعني اينكه ماها هميشه و هميشه ، حداقل اون حالي رو كه در مهماني هاي با مردم داريم ، در زندگي مون نسبت به خدا داريم . ما دو راه داريم : راه اول اينكه : در اين زماني كه زنده هستيم و در اين كره زمين زندگي مي كنيم ، با وسواس و سختگيري به خودمون چه در مسائل مادي و چه مسائل معنوي ، با تكلف و ناراحتي و سختي يك زندگي سخت رو داشته باشيم و..
از خود تا خدا (قسمت نهم)

از خود تا خدا (قسمت نهم)

من دنيا رو به دلم نبستم ، هروقت هم دلم خواست رهاش مي كنم . پس رمز دل نبستن به دنيا اينه كه انسان وابسته نباشه .
از خود تا خدا (قسمت ششم)

از خود تا خدا (قسمت ششم)

خواجه نصيرالدين توسي از كساني بود كه خيلي اعتقاد داشت بايد خدا رو از طريق عقل شناخت . هر كسي از راه مي رسيد ازش سؤال مي كرد : آقا ! من مي گم خدا نيست ، نظر تو چيه ؟ خيلي بحث مي كرد ، به يه بيابوني رسيد ديد يه پيرمرد خاركني بيل مي زنه ، هر بيلي كه مي زد مي گفت : يا الله . بهش گفت : ببخشيد پدرجان ! اگه يه كسي بگه : خدا نيست ، تو چكار مي كني ؟ گفته بود : كي گفته ؟! ـ حالا اگه يه نفر پيدا بشه و بگه خدا نيست ! گفت : همچين با اين بيل مي زنم تو سرش كه مُخش بياد تو دهنش !
از خود تا خدا (قسمت پنجم)

از خود تا خدا (قسمت پنجم)

خيلي ها اومدند در مورد خلقت ، چيزهايي گفتند ، يه عده گفتند :‌ هدف از خلقت اين هست كه ماها عبادت كنيم و به بهشت برسيم . يه عده گفتند : مثلاً خدا مي خواست نشون بده چقدر قويه ، چقدر قادره ، چقدر رحيمه ، چقدر كريمه ، يه محيطي فراهم كرد كه تو اين محيط اينها رو ثابت كنه ! اون روايتي كه مي گه : خداوند فرمود ” كُنْتُ كَنْزَاً مَخْفِيّاً ” من يه گنج مخفي بودم . مردم و ‌همه موجودات را خلق كردم براي اينكه بفهمند من چي هستم و كشف بشم . اون يه بحث جداگانه است .
شب مخصوص زیارتی امام رضا (ع )

شب مخصوص زیارتی امام رضا (ع )

شب 25 ذی القعده ، شب مخصوص زیارتی آقا امام رضا (ع) . شب دحو الارض یعنی شبی که زمین آفریده شده و همچنین به روایتی شب شهادت آقا امام رضا (ع) هستیم و در کنار قبر برادر بزرگوار ایشون آقا احمد ابن موسی (ع) و ان شالله که خداوند زیارت امشب ما رو در کنار حرم آقا امام رضا (ع) قرار بده.
Powered by TayaCMS