سخنران استاد میرباقری

غنی شدن در اثر اطاعت خداوند

در حديثي قدسي مي خوانيم خدای متعال به فرزندان آدم خطاب می کند: سه صفت هست که اگر از من اطاعت کنید این سه صفت را به شما می دهم. یکی اینکه می فرماید: يَا ابْنَ آدَمَ! أَنَا غَنِيٌّ لَا أَفْتَقِرُ أَطِعْنِي فِيمَا أَمَرْتُكَ أَجْعَلْكَ غَنِيّاً لَا تَفْتَقِرْ يَا ابْنَ آدَمَ أَنَا حَيٌّ لَا أَمُوتُ أَطِعْنِي فِيمَا أَمَرْتُكَ أَجْعَلْكَ حَيّاً لَا تَمُوتُ يَا ابْنَ آدَمَ أَنَا أَقُولُ لِلشَّيْ ءِ كُنْ فَيَكُونُ أَطِعْنِي فِيمَا أَمَرْتُكَ أَجْعَلْكَ تَقُولُ لِلشَّيْ ءِ كُنْ فَيَكُونُ .[1]

فرزند آدم! من بی نیازم و به هیچ چیز نیاز ندارم. تو هم می توانی در اثر عبادت من و به اذن من به جایی برسی که غنی شوی. راهش هم یک چیز بیشتر نیست. اگر تو مرا اطاعت کردی، من تو را به گونه ای قرار می دهم که تو هم غنی شوی. أسئلک غَنِيٌّ لا تَفْتَقِرُ [2] انسان محال است از صبر و نیاز و ذلت نسبت به خدای متعال فراغت بال پیدا کند.

انسان نباید در مقابل خدا احساس عزت کند

در دعای شریف عرفه سیدالشهداء علیه السلام عرضه مي دارد: إِلَهِي! كَيْفَ أَسْتَعِزُّ وَ فِي الذِّلَّةِ أَرْكَزْتَنِي،[3] خدایا! من چگونه احساس عزت کنم در حالی که تو مرا در ذلت قرار دادي. مستقر در ذلت است انسانی که مخلوق است و فرمان خدا درباره او نافذ و جاری است. بنابراین نسبت به خدای متعال، هیچ احساس عزتی نیست؛ چون هیچ عزتی وجود ندارد. اگر انسان احساس عزت کند، این خطاست.

سپس حضرت به خدا عرضه مي دارد: أَمْ كَيْفَ لا أَسْتَعِزُّ وَ إِلَيْكَ نَسَبْتَنِي[4] خدایا! چگونه خودم را عزیز نشمرم، در حالی که تو مرا به خودت نسبت داده ای. من بنده تو هستم.

عزت واقعی در انتساب به خدا

گاهی انسان آنقدر ضعیف است که از انتساب به یک کیف و کفش احساس لذت مي کند. گاهي از انتساب به خانه، ماشین، فلان وکیل و وزیر و فلان آدم مشهور احساس لذت می کند. چه طور می شود انسان خدا را بشناسد، انتساب خودش را هم بشناسد، ولي احساس عزت نکند؟ مگر عزتی هم فراتر از این برای انسان ممکن است؟ اگر انسان گاهی در مقابل دیگران احساس ذلت می کند، پيداست كه هنوز ندانسته كه خدا را دارد.

خداوند سرچشمه عزت در عالم

پس نسبت به خدای متعال هیچ عزتی نیست؛ چون انسان مخلوق است. مخلوق که نمي تواند عزیز باشد. خدای متعال می فرماید: وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنينَ وَ لكِنَّ الْمُنافِقينَ لا يَعْلَمُونَ؛[5] عزت فقط از خدا رسول خداست و مؤمنین است. عزت خدا از خود اوست، عزت رسول از انتساب به خداست و عزت مؤمن هم از نسبت به خدا و رسول است. چیز دیگری در این عالم عامل عزت نیست. فقر هم همین گونه است. انسان مي تواند به جایی برسد که از فقر نسبت به غیر خدای متعال جدا شود و محتاج خدا باشد. گاهی به نظر می آید که نمی شود آدم از این اسباب بی نیاز شود، ولی اين گونه نیست؛ می شود. انسان مي تواند به مرزی برسد که نیازش به این وسائل و اسباب از بین برود. انساني گاهي غنا را داشتن خانه، ماشين و فرش مي داند. ولی حقیقت غنا این نیست.

حقیقت غنا، بی نیازی از دنیا

حقیقت غنا این است که انسان در باطنش فراغتی پیدا كند که دیگر خودش را محتاج به اینها نبیند. حقیقت غنا آن غنایی است که در باطن انسان و در دل انسان شکل می گیرد و در آن حالت انسان احساس وابستگی نمی کند. اگر انسان غنای باطنی پیدا کرد، همه عالم هم از بین برود، احساس ناراحتی نمی کند. اگر در دل کویر باشد، احساس ناامنی نمی کند. این حالت غنای باطنی است که انسان خودش را به غیر حق محتاج نمی بیند. غناي باطني، نسبت به همه دنيا فراغت بال باطني پيدا مي كند. كسي كه خود را محتاج اين لقمه غذا مي داند، گرفتار است؛ ولي كسي كه فقط خودش را محتاج حق مي بيند، آزاد است. اين يكي از ويژگي هايي است كه خداي متعال به بنده اش مي دهد كه او را اطاعت كند. و در اثر اين بندگي او را به غنا برساند.

حیات ابدی در سایه اطاعت از خداوند

خدا می فرماید من حیاتی دارم که مرگ در آن راه ندارد: يا بن آدم! خلقتك للبقاء و أنا حيّ لا اموت، أطعني فيما أمرتك و انته عمّا نهيتك أجعلك مثلي حيّا لا تموت [6] اگر اطاعت بکنی، به تو حیاتي می دهم که در آن مرگ نباشد. اگر این کار را کردی، حیاتی به تو می دهم که دیگر مرگ به سراغ تو نمی آید. آن حیات بدون موت حاصل اطاعت است. همان حیاتی است که رسول به آن دعوت می شود: يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اسْتَجيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ [7] خدای متعال می فرماید: مؤمنان! اجابت کنید، خدا و رسولش را وقتی که شما را دعوت می کند به چیزی، که او عامل حیات شماست. پس حیات مجددی پیدا می کنید. آن حیات، غیر از این حیات حیوانی است که انسان در ابتدا دارد. اگر انسان به آن حیات مجدد رسید، ديگر جدا شدن از این دنیا و از این قوای جسمانی اهميت ندارد، بلكه با اين مرگ ظاهري انسان شکوفاتر می شود و امکان تصرف و نفوذش بیشتر می شود.

اگر انسان بنده بود، خدای متعال به او حیاتی مي دهد که مرگ ندارد. بنابراين، این انسان دیگر برایش فرق نمی کند زنده باشد یا مرده. وقتي مي بينيم اولیاء خدا مشتاق مرگ بودند و به استقبال مرگ می رفتند، دلیلش همین بود. آنها به آن حیاتی می رسیدند که دیگر آن حیات با این مرگ از بین نمی رفت.

حکایت

استاد بزرگوار آقای آملی می فرمودند: تابستان یک سال استاد ما کسالت داشتند و در بیمارستان نیکویی قم بستری بودند. من از ایشان پذیرایی می کردم. ایشان حالشان خوب شد. من هم مانند هر سال، روانه آمل شدم. ایشان هم به تبریز رفتند. من به ایشان می گفتم: استاد؛ محضر مرحوم قاضی که می رسید، یادی هم از ما بکنید. البته آيت الله قاضي از دنيا رفته بود. برای اولیای خدا این طور نیست که نشئه ای مانع از نشئه دیگر باشد. يعني در حالي كه در عالم موت است، مي تواند به دنیا هم توجه داشته باشد.

يك روز ظهر موقع استراحت سروصداي بچه ها من را عصباني كرد و جمله اي گفتم. بعد از ظهر که شد به قبض و بسط افتادم و باب فیض بر روی من باز شد. ناراحت شدم. رفتم شیرینی تهیه کردم.

از آمل راه افتادم به طرف تبریز که خدمت استادم برسم و مشکل را بگویم. در زديم. گفت: كيه؟ گفتم: حسن زاده هستم. استادم آمدند پشت در. بعد از سلام و احوال پرسی قبل از اینکه من حرفم را بزنم به من فرمودند: فلانی من خدمت قاضی که رسیده بودم، یادی از شما کردم. ایشان فرمودند: که چگونه می خواهد فلانی با ما باشد، اهل راه باشد، در حالی که با زن و بچه اش بداخلاقی کرده است؟ به ايشان عرض کردم: برای همین از آمل آمده ام.

حکایتی دیگر

و باز آقاي آملي مي گويد: یک روز صبح من رفتم شیخان. بین الطلوعین بود. می گشتم سر قبرها که قبر ایشان را پیدا کنم. خیلی گشتم سنگ قبر ایشان را پیدا نکردم. مأیوس شدم. داشتم از شیخان خارج می شدم، دیدم آقایی آمدند و گفتند: فلانی، قبر آقا میرزا جواد آقا را می خواهی؟ من را برد سر قبرشان. گفتم: شما از کجا فهمیدید که من قبر ایشان را می خواهم؟ فرمودند: ما مشتری های خودمان را می شناسیم.

اراده خداوند در تمام هستی جاریست

خدای متعال می فرماید: من هر چه را که بخواهم اراده می کنم، فرمان می دهم و ایجاد می شود. ولي اگر مخلوقات چيزي بخواهند، هزار وسیله می خواهد. در دعا مي خوانيم: فَهِيَ بِمَشِيَّتِكَ دُونَ قَوْلِكَ مُؤْتَمِرَةٌ؛[8] امور اصلا احتیاج به فرمان حق و قول لفظی هم ندارند، به خواست تو فرمان می برند. بخواه، آنها اطاعت می کنند. اراده تو در هستی جاری است. قبل از اینکه قول بیاید همین که اراده کنی، هستی اطاعت می کند.

به خواست خداوند، امور به فرمان انسان درمی آیند

خدای متعال می فرماید: فرزند آدم! تو اگر بنده من باشي، کاری می کنم که همه چیز در فرمان تو باشد. تو تحت فرمان من باش، من امور را در فرمان تو قرار می دهم. اینکه می بینید معصوم خلیفه مطلق می شود براي این است که همه عوالم از او فرمان می برند. اراده او در عالم جاری است؛ زيرا او عبد است. کمترین کاری که خلاف رضای حق باشد نمی کند و این معنای عصمت ائمه علیه السلام است.

اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ؛[9] خدای متعال می داند رسالت را به چه کسانی بدهد. خدای متعال نعمت های بزرگ را به كساني كه نعمت ها را ضايع مي كنند نمي دهد. پس خلافت مطلق الهی، فقط از آن معصومین است. ولی بقیه هم در محدوده خودشان به میزانی که اراده شان تحت اراده حق قرار می گیرد، امور تحت فرمان آن ها قرار مي گيرد و از اسباب و عوامل بي نياز می شوند.

تصرف اولیای خدا در امور عالم

اولیای خدا وادی دیگری دارند و کائنات در اختیار آنهاست. ملائکه مقرب در شب قدر تمام برنامه يك سال را با معصوم هماهنگ می کنند. فرمان معصوم نسبت به همه کارگزارهای هستی نافذ است. آنها مطیع فرمان معصوم هستند. برای ما رسیدن به آن مقامات، جز یک توهم و تخیل بیشتر نیست. شما می توانید به خدمت گذاری آستان مقدس معصوم برسید، همين. سهم دیگران همین است: حَلَّتْ بِفِنَائِكَ [10] اگر کسی در فنای معصوم قرار گرفت، همه چیز تحت اختیارش می آید و همه خیرات و برکات از طریق او می تواند به مخلوقات برسد.

ذکر مصیبت قمر بنی هاشم علیه السلام

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلَى الْأَرْوَاحِ الَّتِي حَلَّتْ بِفِنَائِكَ وَ أَنَاخَتْ بِرَحْلِكَ عَلَيْكُمْ مِنِّي سَلَامُ اللَّهِ أَبَداً مَا بَقِيتُ وَ بَقِيَ اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ وَ لَا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ زِيَارَتِكُمْ السَّلَامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ أَصْحَابِ الْحُسَيْنِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ [11]

در اين مجلس به ساحت مقدس قمر بني هاشم متوسل می شویم. يا امام زمان! شنیده ایم اگر در مجلسی مصیبت عم بزرگوارتان خوانده شود، قدم رنجه می فرمایید. عنایت کنید قدم بر چشم ما بگذارید.

از امام حسین اجازه گرفت و به قصد آوردن آب به طرف شریعه رفت. خود را به آب رساند. چهار هزار دشمن را پشت سر گذاشت. آب برداشت. وقتی مهیای برگشتن شده بود، دستش را زیر آب برد تا پیش صورت آورد: لكنّه ذكر عطش الحسين عليه السلام ومن معه فرمى بالماء من يده.[12]

فدای لب عطشان تو، سیدالشهدا. تشنگی تو، همه را بی تاب کرده بود. با اینکه صدای العطش بچه ها بلند بود، ولی به یاد لب تشنه سیدالشهداء افتاد. آب را برگرداند. با لب تشنه از شریعه بیرون آمد. شاعر می گوید: آدمی که محرم می شود، باید از محرماتی اجتناب کند. برادر جان! من هم محرم شده بودم. سیدالشهداء احرام عشق و محبت بسته بودند. رسم عاشقی نبود تو تشنه باشی و من آب بنوشم. حتي به این آبی که به لب های تو نمی رسد، نگاه کنم. دستم را زیر آبی ببرم که لب های تو با آن آشنا نمی شود. کفاره این خطا هم این است باید چشم و دست را قربانی بدهم.

خودش را مهیا کرد، از شریعه بیرون آمد. دشمن تمام توانش را به کار گرفت تا نگذارد آب به خیمه برسد. یک وقت دست راستش را از دست داد. پس مشک را با دست چپ گرفته و پرچم را نگه داشته. دست چپش را هم قطع کردند. باز هم رجز می خواند

  • يا نَفْسِ لا تَخْشى مِنَ الْكُفَّارِ وَأَبْشِرى بِرَحْمَةِ الْجَبَّار[13]

وقتی صدا به خیمه ها می رسد، همه می فهمند کار بر عباس سخت شده؛ ولی چه کند سیدالشهداء؟ نمی تواند از حرم فاصله بگیرد؛ زيرا اگر از حرم جدا شد، دشمن به خیمه هایش نزدیک می شود. اهل بیتش را مورد هجوم قرار می دهد. ولی وقتي رسيد، ديگر کار از کار گذشته بود. صدایش بلند شد: اخا ادرک اخا.

نقل کرده اند: ام البنین می فرمود: عباسم! شنیدم عمود آهنین به فرقت زدند. عباسم تو دست در بدن نداشتی، والا جرأت نمی کردند به تو نزدیک شوند. ام البنین نبودی ببینی چشم هم نداشت. نمی دید دشمن از کدام طرف به او حمله می کند. کار بر او سخت شد. سیدالشهدا را صدا زد. امام حسین بر بالين برادر آمد. دستهايش را بر كمر گذاشت و فرمود: الآنَ انْكَسَرَ ظَهْرى وَقَلَّتْ حيلَتى.[14]

آمد به طرف خیمه ها ولی عمو را با خودش نیاورد. بچه ها آمدند جلو. بابا از عمو چه خبر داری؟ می دانی چه کرد؟ وارد خیمه برادر شد. عمود خیمه را کشید. بعد هم یک جمله به خواهرش فرمود: خواهرم به اهل حرم بگو لباسهايشان را عوض کنند.

تا پرچم خونین حسین است به پا باد، عباس علی باب حوائج باشد

  • دوست دارم داده دل از چرخ بازیگر بگیرمدوست دارم نام من باب الحوائج باشداما
  • دوست دارم جان نثار مکتب توحید باشمدوست دارم هر دو دست من جدا گردد خدایا
  • دوست دارم در ره احیای آیین پیمبردوست دارم ضربت سخت عمود آهنین ا
  • دوست دارم باردیگر چهره قاسم ببوسمگر دراین عالم نشد، در عالم دیگر بگیرم
  • پنجه مشکل گشا وآنگه که از داور بگیرمتا مدال افتخار از دست پیغمبر بگیرم
  • تا مگر چون جعفر طیار بال و پر بگیرمتیر اگر آید به سویم با دو چشم تر بگیرم
  • تا به محراب شهادت انس با اکبر بگیرماز کجا باید سراغ این گل پرپر بگیرم
  • دوست دارم تاقیامت چشم پوشم ازسکینهدوست دارم نشکند از رفتن من قلب زینب
  • دوست دارم بشنوم صوت خوش ام البنین رادوست دارم جسم من پامال سم اسب گردد
  • دوست دارم یاحسین ای روح ایمان و عبادتدوست دارم در بغل قنداقه اصغر بگیرم
  • دل چه باید خدا زین مهربان خواهر بگیرمبوسه یک بار دگر از صورت مادر بگیرم
  • بر سرم زهرا بیاید زندگی از سر بگیرمتو مرا در بر بگیری من تو را در بر بگیرم

اما حسین آمد آغوشش را باز کرد. عباسش را در بغل گرفت، اما امام زمان! عمویت ابوالفضل دست در بدن نداشت.

  • ای علمدار منیار و غمخوار من
  • من طرفدار حقتو طرفدار من
  • یا اخا یا اخا یا اخا یا اخا
  • می کشد انتظاردخترم در حرم
  • تا تو آب آوریبرعلی اصغرم
  • یا اخا یا اخا یا اخا یا اخا

گاهی سکینه می رفت در خیمه. رباب او را تسلی می داد: خانم صبر کن سقا رفته آب بياورد.

  • چشم خود وا کن ایخفته در علقمه
  • دیدنت آمدهمادرم فاطمه
  • ماه ام البنینگشته نقش زمین
  • ناله ام بشنو وغربتم را ببین
  • یا اخا یا اخا یا اخا یا اخا
  • ساقی تشنگانمشک آبت چه شد؟
  • من صدایت زدمپس جوابت چه شد
  • خون بازو شدهآب سقای من
  • وای من وای منوای من وای من
  • یا اخا یا اخا یا اخا یا اخا
  • عباس تویی کنار دریا مانده؟دست و علمت بگو کجا جا مانده؟
  • خوش گفته نگاه می کنی فاطمه رابرخیز ببین حسین تنها مانده

[1] . بحارالأنوار، مجلسی، ج 90، ص 376، باب 24- علة الإبطاء في الإجابة و النهی عن الفتور...ص 367.

[2] . الإقبال بالأعمال الحسنة، سیدبن طاووس، ج2، ص214، فصل(7) فيما نذكره من صفة صلاة العيد يوم ...ص 214.

[3] . مفاتيح الجنان، شیخ عباس قمی، ج 1، ص274، دعاء حضرت امام حسين عليه السلام در روز عرفه...ص 274.

[4] .همان

[5] . المنافقون : 8

[6] . شرح دعاءصباح (حاج ملاهادى سبزوارى)، حگیم سبزواری، ج2، ص 159، و التأويل ..... ص 141.

[7] . الأنفال : 24

[8] . مفاتيح الجنان، شیخ عباس قمی، ج 1، ص 115، دهم دعاء ايمنى از سلطان و بلاء و ظهور ...ص 115.

[9] . الأنعام : 124

[10] . بحارالأنوار، مجلسی، ج 98، ص 292، باب 24- كيفية زيارته صلوات الله علي...ص 290.

[11] .همان

[12] . مع الركب الحسينى (ج 4)/عزت الله مولایی/114/من هو أبوالفضل العباس بن أميرالمؤمنين عليهما السلام؟ ..... ص : 110

[13] . پژوهشى پيرامون شهداى كربلا، جمعی ازنویسندگان، 76 ، ابوالفضل العباس عليه السلام ....ص 76.

[14] . پژوهشى پيرامون شهداى كربلا، جمعی ازنویسندگان، 75 ، ابوالفضل العباس عليه السلام ....ص 75.