سخنران استاد میرباقری

لطف خدا در حق انسان

برای ذکر و یاد، آثار و برکات فراوانی نقل شده است. در روایتی نورانی که در کتاب شریف کافی آوردند، مرحوم کلینی نقل کردند امام صادق علیه السلام فرمودند خدای متعال برای همه در حد و اندازه مشخصی تکالیف قرار داده که اگر انسان آن تکلیف و آن حدود را انجام داد، تکلیف ساقط است، یعنی بار تکلیف برداشته شده است.

خدا را یاد کنید

اگر کسی در عمرش مستطیع باشد و یک بار حج به جا بیاورد، نسبت به این وظیفه امتثال کرده و اگر کسی در یک سال یک ماه رمضان را روزه بگیرد، نسبت به وظیفه صیام تکلیف را انجام داده، اما در باب ذکر خدای متعال، حد خاصی معین نشده که بفرماید چقدر شما به یاد خدا و چقدر با خدا باشید، بلکه دستور می دهد: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثيراً».[1] خدا را یاد کنید و ذکرتان نسبت به خدای متعال ذکر کثیر باشد.

ذکر کثیر

حضرت مثال زدند و فرمودند: پدر بزرگوار من امام باقر علیه السلام دائم مشغول ذکر بود. در کوچه که راه می رفت، ذکر می گفت. غذا که می خورد ذکر می گفت. با کسی که صحبت می کرد، دائماً مشغول ذکر بود. حضرت می خواهند بفرماید که ذکر کثیر، یعنی این که انسان دائم مشغول ذکر و یاد خدای متعال باشد و از یاد خدای متعال غفلت نکند که همه لطمه هایی که انسان می خورد، از غفلت است.

مذمت غفلت

بارها خدای متعال از مسئله غفلت را مذمت کرده است: «وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ».[2]

خدا می فرماید این ها اهل غفلت اند. نقطه مقابل ذکر، غفلت است که ذکر بسیار ستوده، و از غفلت هم بسیار مذمت شده است. نقطه غفلت ما همان نقطه نفوذ و بروز شیطان است که خدای متعال در قرآن می فرماید: «إِنَّهُ يَراكُمْ هُوَ وَ قَبيلُهُ مِنْ حَيْثُ لا تَرَوْنَهُمْ».[3]

شیطان و امثال شیطان شما را در نقطه ای محاصره می کنند که شما از آن موضع غافل اید. همان طور که می دانید انسان از جایی لطمه می خورد که دشمن انسان را ببیند و انسان از دشمن غافل باشد.

انواع ذکرها

انسان باید اهل ذکر قلبی و ذکر عملی و زبانی باشد. باید در قدم اول، ذکر را آغاز و در این زمینه تمرین کند. انسان با تمرین به جایی می رسد. وقتی که کاری ندارد، می تواند متوجه خدا باشد. این قدم اول است. گاهی اوقات انسان کاری ندارد، نشسته و متأسفانه در لحظه فراغت هم از خدای متعال غافل است. متوجه حضور حق نیست. حضور حضرت حق را حس نمي کند. تمرین و مداومت در ذکر آدم را به جایی می رساند که کم کم در لحظه های فراغت می تواند خدا را یاد کند و از خدا غافل نباشد.

دوری از فراموشی

وقتی آدم اهل ذکر باشد، وقتی غذا هم می خورد، از خدا غافل نیست. باز هم به یاد خداست. کم کم انسان اهل ذکر به جایی می رسد که از غفلت و فراموشی خدا دوری می کند و هر کاری که می کند، باز هم به یاد خداست.

خواب، نعمتی بزرگ

انسانی که به ذکر تام نرسیده، وقتی می خوابد از خدا غافل و ذکر از او گرفته می شود. بر اثر مداومت در ذکر، حواس به جایی می رسد که در حالت خواب هم در حال ذکرند، یعنی وقتی هم که می خوابند، قلبشان بیدار و ذاکر است. غفلت در حالت خواب آن ها را نمی گیرد. اصولاً خواب جزو نعمت های بزرگ خدای متعال هست. خواب، سفر و سیری معنوی است. اگر انسان اهل راه باشد، خواب سبب گشایش می شود. لذا آغاز گشایش در کار از خواب است و یک قسمت از خواب انبیا که شاید مرتبه نازله وحی شان هم باشد، وحی در خواب است.

گشایش در خواب

در خواب یکی از ابواب برای بنده باز می شود. اگر انسان آماده باشد و خود را آماده کند، خواب سفر خوبی است. تأکید می کنند وقتی می خواهید بخوابید سعی کنید رو به قبله و با وضو و ذاکر باشید تا خوابتان ببرد. هم چنین بستر شما پاک باشد. برای همین است که خواب سفری معنوی است. «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها وَ الَّتي لَمْ تَمُتْ في مَنامِها فَيُمْسِكُ الَّتي قَضى عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَ يُرْسِلُ الْأُخْرى إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى إِنَّ في ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ». [4]

خواب، سفری باطنی

خواب یک نوع موت است، یک سفر باطنی است و اگر انسان بخواهد و ببیند مرگش چگونه است، باید ببیند خوابش چگونه است.

آن هایی که وقتی می خوابند دیگر چیزی نمی فهمند، از این طریق می توانند مرگ را درک کنند. تو عالم فراموشی می روند. خواب، سفر خوبی است، به شرط این که انسان مراقب باشد و آمادگی پیدا کند.

اگر انسان اهل هوشیاری باشد، خواب عالم خوبی است. بعضی وقت ها انسان در خواب غافل است. عده ای هستند در خواب هم غافل نیستند. در خواب هم ذاکرند. انسان کم کم از ذکر به جایی می رسد که همه وجودش ذکر می شود.

انسان ذاکر

انسان ذاکر برای خدا غذا می خورد. آن طور که خدا گفته، غذا می خورد. در متن فعلش ذکر خدا هست. همین طور که انسان نماز می خواند، خیال می کند حمد و سوره اش ذکر و تشهدش، ذکر است، در حالی که «وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْري»[5] همه نماز ذکر است. قیامش، رکوعش هم ذکر است. افعالش هم ذکر خداست. توجه به خداست. اگر انسان این گونه باشد، کم کم به جایی می رسد که همه افعالش ذکر می شود که این ذکر هم مهم است.

پایداری ذکر

مقصود از ذکر، «سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَكْبَرُ» نیست. منظور ذکر لفظی نیست، بلکه منظور از ذکر این است که در موقع معصیت، از معصیت دست برداریم. ذکر خدا یعنی این که انسان عملش ذکر خدا باشد. عبادات و ترک معاصی اش ذکر خدا باشد. اگر انسان در این زمینه مداومت کرد، کم کم به جایی می رسد که همه وجودش ذکر می شود و به خدای متعال توجه دارد، نه این که افعالش او را از یاد خدا غافل نمی کند، بلکه فعل خودش ذکر می شود.

نیت انسان

یک موقعی نیت انسان در فعل فقط ذکر است و نیتش یاد خدا، یک موقع خوردن و خوابیدن و راه رفتن و دوست گرفتن، ذکر است. این نوع ذکر کم کم به وجود و باطن آدم سرایت و وجود انسان ذکر می شود.

مرگ ذاکر هم ذکر است

در موارد متعددی ذکر در قرآن، به وجود امیرالمومنین علیه السلام تفسیر می شود. نکته اش این است که همه وجودشان توجه به خداست و یاد خداست و اگر به این جا رسید، هر کجا که او هست، یاد خدا نیز هست. اگر به این جا رسید، ذکر او ذکر خداست. غفلت از او نیز غفلت از خدای متعال است. «ذکرنا من ذکر الله ذکر علی عباده». انسان به جایی می رسد که همه احوالش ذکر خدا می شود. اگر این آدم بمیرد، موتش هم ذکر است، یعنی در عالم برزخ هم ذاکر است.

یکی از ویژگی های مرحوم نخودکی

یکی از کارهای مستمر اهل راه همین بوده که مرتب در قبرستان حضور پیدا می کردند و با اموات مأنوس بودند که این برای انسان راه گشاست. یک بار برای یکی از شاگردان مرحوم نخودکی سؤال پیش آمد که آقا چرا این قدر به قبرستان می رود؟ چه فایده ای دارد؟

مرحوم نخودکی شاگردش را سر قبر برده و گفته بود گوش کن ببین این مرد چه می گوید. دیده بود این آقا تو قبر هنوز دارد میوه می فروشد. مرحوم نخودکی گفته بود این هنوز متوجه نیست که مُرده است. خیال می کند زنده است. سر قبر رسیدند. شخص بعدی مشغول ذکر خدای متعال بود. مرحوم نخودکی گفته بود این در دنیا ذاکر بوده. حالت ذکر در عالم برزخ هم با اوست.

ویژگی پایداری ذکر

اگر آدم ذاکر بمیرد، ذاکر هم سر از قبر برمی دارد. هم با توجه می میرد، هم با یاد خدا سر از قبر برمی دارد. این خاصیت دوام ذکر است. این دوام ذکر آثار و برکاتی دارد. یکی از آثار دوام ذکر این است که حجاب انسان و خدا برداشته می شود. مداومت بر ذکر ثمره اش انس با خدای متعال و رفع حجاب بین انسان و خدای متعال است. گاهی انسان بر اثر این که به نظر می آید عبادت آسانی است، از آن غفلت می کند و از برکاتش هم محروم می شود.

ذکر برای کنترل قلب

ذکر از آن عباداتی است که انسان می تواند قلبش را جوری کنترل کند که در هیچ لحظه ای از لحظات از خدا غافل نشود. این برکات فراوانی دارد. زنگارها را از بین می برد. بصیرت می آورد. سمع باطنی انسان را احیا می کند.

از جمله آثاری که بیان شده این است که «وَ اذْكُرْ رَبَّكَ في نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَ خيفَةً وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ وَ لا تَكُنْ مِنَ الْغافِلينَ».[6]

ذکر قرآنی

خداوند می فرماید: پروردگار خودت را در باطن خودت یاد کن. دستور ذکر قرآنی است. به یاد کسی باش که تو را آفریده و همواره به یاد توست و تو را تربیت کرده است. او لحظه ای از تربیت تو غافل نیست. اگر تو هم از او غافل باشی، او از تو غافل نیست. او را در باطن خودت با خوف و تضرع و ابتهال و التماس و تضرع یاد کن. این دو خصوصیت در ذکرت باشد و ذکر هم باطنی باشد.

در باطن خودت و بدون آواز و صدا و در صبح گاهان و شام گاهان باید جزو ذاکران باشیم. جزو اهل غفلت که از ربشان غافل اند، ولی ربشان به یاد آن هاست و آن ها پروردگارشان را فراموش کردند، نباش.

سخنی از علامه طباطبایی

بزرگانی مثل مرحوم علامه طباطبایی فرمودند این ذکر تام نیست. ذکر حدش معلوم است. خداوند می فرماید: «إِنَّ الَّذِينَ عِندَ رَبِّكَ لَا يَسْتَكْبرِونَ عَنْ عِبَادَتِهِ وَ يُسَبِّحُونَهُ».[7] آن هایی که نزد پروردگار تو هستند، چند تا خصوصیت دارند.

علامه طباطبایی فرمودند: آیه دوم ثمره آیه اول است. آیه اول به منزله علت این آیه است. مي خواهد بفرماید اگر کسی اهل مداومت در ذکر بود و به آیه قبلی عمل کرد و در همین حد غفلت را از خودش دور کرد، ثمره اش آیه بعدی است و به مقامی می رسد که مقام عندالرب است. از این رو، حجاب بین او و رب برداشته می شود.

رابطه انسان با استکبار

اگر حجاب بین انسان و پروردگار برداشته شد، چند خصوصیت پیدا می شود که یکی این است که دیگر انسان از عبادت پروردگار استکبار ندارد. گاهی انسان به استکبار می رسد و استکبار هم مراتبی دارد. یک موقعی حاضر نیست رو به خدا بیاورد و نماز بخواند. یک موقعی با خداست، ولی یک لحظه خودش را می بیند.

انسان خداپرست

عده ای هستند که اهل استکبار نیستند و همواره با خدا هستند. لحظه ای هم خود را نمی بینند و همیشه او را می بینند و همیشه در مقابل او ساجدند و همیشه در مقابل او راکع اند و رب را تسبیح می کنند و در ربوبیت خدا هیچ نقصی نمی بینند.

نگاه انسان به خدا

وقتی شاگرد از منظر خودش نگاه می کند، هزار ایراد به معلم می گیرد که این همه چرا سخت گیری، ولی اگر از منظر معلم نگاه کند، همه اش زیبایی است.

اگر کسی از پایین به کار خدا نگاه کند، همه اش از خدا اشکال مي گیرد که چرا فقر و گرسنگی و سختی و چرا دستور و تکلیف، ولی اگر از موضع خدا نگاه کرد و دید که رب دارد ما را پرورش می دهد و پرورش توأم با فشار و سختی است، سکوت می کند. اگر از موضع رب نگاه کنی، همه اش زیباست. هیچ اشکالی نمی بینی.

نشانه های خدا

خداوند می فرماید: «إِنَّ فىِ خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلَافِ الَّيْلِ وَ النهَّارِ لاَيَاتٍ لّأِولىِ الْأَلْبَابِ، الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِيَمًا وَ قُعُودًا وَ عَلىَ جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ فىِ خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَاذَا بَاطِلًا».[8]

وقتی شب از خواب بلند می شوید، به ستاره های آسمان نگاه کنید و این آیات را بخوانید. در خلقت آسمان ها و زمین و رفت و آمد شب و روز نشانه های فراوانی است. آن هایی که اهل راه اند، وقتی این ها را می بینند همه این ها با آن ها حرف می زنند. این ها علامت هایی برای ما هستند. وقتی همه این ها را می بینیم، می خواهیم بگردیم چیزی پیدا کنیم. آیه هایی هم که برای خودمان درست می کنیم، آیه های بی محتواست، ولی آن هایی که به این نشانه ها رسیدند، واقعاً هزار گفت وگو با آن ها دارند.

پیوند ذکر و تفکر

اگر دوام ذکر باشد، دنبال آن انسان تفکر می کند. تفکر همراه با دوام ذکر، انس مي آورد. انسان مأنوس با خدا از همه عالم درس می گیرد. انسانی که در باطنش با خدا مأنوس است، همه عالم برای او جلوه محبوبش است. وقتی نگاه می کند، می بیند ربوبیت خدا در عالم کاملاً هدف مند است. در این رفت و آمدها، عالم قیامت را می بیند. «فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ».[9]

یاد ولی خدا

یکی از وظایف ما، یاد ولی خدا و عدم غفلت از اوست. غفلت نکردن از ولی خدا و همواره یاد ولی خدا بودن، یکی از وظایف مهم ماست.

در سوره یوسف عبرت های بزرگی در آن نهفته است. برخوردهای امام و ولی خدا با پیغمبر خدا را ببینید. برادرهای یوسف پیغمبر زاده اند، ولی چون یوسف را نمی شناسند، به او حسادت می ورزند. احساس می کنند او مزاحم آن هاست، ولی خدا را مزاحم خودشان می بینند و برای این که این مزاحم را از سر راه بردارند، برای نابودی او نقشه می کشند. برادران یوسف در آخرین تصمیمی که می گیرند، او را در چاه می اندازند تا خودشان عزیز شوند. این یک برخورد با ولی خداست. گاهی انسان خیال می کند ما از این قاعده مستثنا هستیم. خیلی هم معلوم که استثنا باشیم. آن ها پیغمبرزاده بودند، بعد هم توبه کردند و مقرب شدند.

کام گرفتن از ولی خدا

برخی بر حسب ظاهر، ولی خدا را دوست دارند و دلداده هستند، ولی در واقع از ولی خدا کام خودشان را می خواهند، مثل زنان مصری. وقتی حضرت یوسف حاضر نمی شود با میل آن ها پیش برود، او را متهم و زندانی می کنند. این نوع برخورد غلط است. عده ای هم غافل اند و کاری به این کارها ندارند.

سال های انتظار

یک برخورد در سوره یوسف درباره یعقوب و یوسف هست. یعقوب چهل سال است که یوسف را ندیده است، ولی مثل روز اول گریه مي کند. اگر یعقوب چهار هزار سال هم او را نمی دید، همین طور گریه می کرد. نه فراموش می کند و نه خسته می شد و نه از ملامت ها و سرزنش ها پشیمان می گشت.

انتظار یعقوب

یوسف چهل سال است که رفته، ولی چون یعقوب می داند پسرش زنده است و روزی می آید، سر راهش نشسته و آن قدر گریه کرده که چشمش سفید شده است. همه می گویند عقلت کم است.

یعقوب می گوید اگر مرا متهم به جنون نکنید، می گویم بوی یوسف را می شنوم و فراموش نکردم. آن قدر یاد یوسف است که دیگران را هم به یاد یوسف می اندازد. یاد رنج اوست، یاد غصه های اوست و برای غصه های او هم غصه می خورد و او را فراموش نمی کند. پیغمبر خدا کار دیگری جز یاد یوسف نداشت.

پرسشی از امام سجاد علیه السلام

غلام امام سجاد علیه السلام به حضرت گفت: چرا 35 سال دارید برای عاشورا گریه می کنید و دست برنمی دارید؟ حضرت و فرمودند: یعقوب پیغمبر خدا بود. یک فرزندش از جلو چشمش غایب شد، سال ها گریه کرد و چشمانش سفید شد.

منظور حضرت این بود که کار پیغمبر درست بوده است. اصولاً در سوره یوسف عبرت های فراوانی است. از جهاتی جناب یوسف را به وجود مقدس امام عصر (عج) تشبیه می کند. برای نمونه این عبرت است.

خدای متعال در باب مؤمن می فرماید: «إِذَا تَخَلَّى الْمُؤْمِنُ مِنَ الدُّنْيَا سَمَا وَ وَجَدَ حَلَاوَةَ حُبِّ اللَّهِ».[10] وقتی مؤمن از دنیا خالی می شود تا وقتی آلوده به دنیاست، نمی تواند پرواز کند. وقتی از دنیا خالی شد، پرواز می کند. وقتی پرواز کرد، شیرینی محبت خدا در جان مؤمن پیدا می شود. وقتی شیرینی دنیا آدم را مست می کند، او را بی قرار می کند. آن هایی که به لذت های دنیایی می رسند.

شیرینی محبت خدا

در جای دیگری نیز آمده است: «وَ كَانَ عِنْدَ أَهْلِ الدُّنْيَا كَأَنَّهُ قَدْ خُولِطَ وَ إِنَّمَا خَالَطَ الْقَوْمَ حَلَاوَةُ حُبِّ اللَّهِ فَلَمْ يَشْتَغِلُوا بِغَيْرِهِ».[11] این ها قاطی دارند. بعد حضرت می فرماید درست است این ها قاطی دارند، ولی چیز عجیبی با این ها قاطی شده و آن شیرینی محبت خداست. وقتی شیرینی محبت خدا آمد، دیگر به غیر خدا نمي توانند مشغول باشند. هر کجا هست، با خدای خودش است. مردم می گویند قاطی دارد.

محبت ولی خدا

کسی که محبت ولی خدا در دلش پیدا شد، به غیر مشغول نمی تواند باشد. همه از همه چی حرف می زنند، ولی این فرد می گوید امام زمان درست می گوید. او با ولی خودش سر و سری پیدا دارد. همه حرفش از ولی خودش است. می نشیند، بلند می شود، می خوابد، گریه می کند، همه برای امام حسین علیه السلام است.

کسی که به یاد امام زمان (عج) است، بیکار نیست. یعقوب هم بیکار نبود که همیشه به یاد یوسف بود. این یاد و ذکر، نشانه مشغول بودن است، مشغول بودن به خدا.

متقین از نگاه خدا و امام علی علیه السلام

حضرت امیر علیه السلام متقین را این گونه توصیف می کند: «رُهْبَانٌ بِاللَّيْلِ أُسُدٌ بِالنَّهَارِ».[12] شب راهبند و روز مثل شیر در میدان اند.

خداوند متعال می فرماید: «وَ لا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ».[13]

وقتی دیگران مشغول به گندم اند، آن ها مشغول ولی شان بودند. در همه لحظه ها که دیگران دنبال گشایش های دیگر بودند، آن ها دنبال چیز دیگری بودند. آن ها دلشان خوش است که دارند می روند گندم بگیرند. می گویند می رویم همیان ما پر می شود.

یعقوب به پسرانش می گوید از یک در نروید. از درهای متعدد بروید. یعقوب می خواهد یوسف پیدا بشود. نقشه کشیده بود. او می دانست خبرهایی است.

وقتی همه مشغول و مأیوس اند، همه حضرت را فراموش کردند، او یاد یوسف است. مومن باید این گونه باشد.

یاد ولی خدا در بین غافلان

یکی از کارهایی که انسان باید بکند این است که به یاد ولی خدا باشد و در بین غافلین یاد ولی خدا را زنده کند این روایت که می گوید کسی که در جمع مرا یاد کند، من در ملأ اعلی او را یاد می کنم، معنایش همین است. آن جایی که همه غافل اند، او یاد خدا و ولی خدا را زنده می کند. یاد حضرت و توجه به غیبت حضرت و بلای حضرت و زنده نگه داشتن و این که انسان این گونه باشد که اگر هزار سال خدا به شما عمر داد، مثل روز اول باشید و مأیوس و خسته نشوید.

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و اهلک اعدائهم اجمیعن.

ذکر مصیبت : حضرت زهرا سلام الله علیها

به چه دلیل باید تنها دختر پیغمبر خدا، مخفیانه و در شب به خاک سپرده شود؟ چه قدر این مصیبت برای امام زمان (عج) سخت و سنگین است.

ای پسر فاطمه، کدام یک از این دو مصیبت سنگین تر بود، این که امیرالمومنین شبانه و مخفیانه، بدن مجروح فاطمه را با دست خود به خاک سپرد یا لحظه ای که امام سجاد علیه السلام به بنی اسد فرمود بروید حصیری بیاورید تا قطعه قطعه شده را روی آن بگذاریم و در قبر قرار دهیم.

یاران دیدند امام سجاد (عج) از قبر بیرون نمی آید. آمدند دیدند لب ها را روی رگ های بریده پدرشان گذاشتند: «فإنّ الدنيا بعدك مظلمة، والآخرة بنورك مشرقة، أمّا الليل فمُسهَّد! والحزن سرمد!».[14]

  • لب تشنه اگر آب نبیند سخت استنوکر، رخ ارباب نبیند سخت است

مقدس اردبیلی می گوید با عده ای روز اربعین به حرم آقا رفتیم. یکی از این طلبه ها بین راه روضه می خواند. گفتم کجاست کسی که روضه می خواند؟ بگویید بیاید روضه بخواند. گفتند آقا رفته است.

ایشان می گوید خودم روضه خواندم و دیدم آقای بزرگواری لباس عربی به تن جلو آمد و فرمود: شیخ احمد اردبیلی می خواهی من برایت روضه بخوانم؟ گفتم: آقا بسم الله شما بخوان. ما گوش می دهیم. می گوید دیدم نگاه سوزناکی به قبر امام حسین علیه السلام کرد و صدا زد یا اباعبدالله نه من، نه این شیخ احمد، نمی توانیم آن لحظه ای را درک کنیم که تو با خواهرت زینب وداع کردی.

می گوید من سرم پایین بود و گریه می کردم. تا نگاه کردم، دیدم این آقا نیست. فهمیدم وجود مقدس نازنین بقیه الله بوده است.


[1] . الأحزاب:41.

[2] . الأعراف: 179.

[3]. الأعراف: 27.

[4] . الزمر: 42.

[5] . طه : 14.

[6] . الأعراف: 205.

[7] . الأعراف: 206.

[8] .آل عمران:190،191.

[9] .همان.

[10] . الكافي، شیخ کلینی، ج 2، ص 130، باب ذم الدنيا و الزهد فيها...، ص 128.

[11] .همان.

[12] . همان.

[13] . يوسف :87.

[14] . مع الركب الحسينى، محمدجعفرطبسی، ص 148، ولكن هل يمكن الأخذ بهذا الرأي!؟...، ص 141.