خطبه 103 نهج البلاغه بخش 3 : سخنى از آينده

خطبه 103 نهج البلاغه بخش 3 : سخنى از آينده

موضوع خطبه 103 نهج البلاغه بخش 3

متن خطبه 103 نهج البلاغه بخش 3

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

ترجمه مرحوم خویی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

موضوع خطبه 103 نهج البلاغه بخش 3

3 سخنى از آينده

متن خطبه 103 نهج البلاغه بخش 3

آخر الزمان

و منها

وَ ذَلِكَ زَمَانٌ لَا يَنْجُو فِيهِ إِلَّا كُلُّ مُؤْمِنٍ نُوَمَةٍ إِنْ شَهِدَ لَمْ يُعْرَفْ وَ إِنْ غَابَ لَمْ يُفْتَقَدْ أُولَئِكَ مَصَابِيحُ الْهُدَى وَ أَعْلَامُ السُّرَى لَيْسُوا بِالْمَسَايِيحِ وَ لَا الْمَذَايِيعِ الْبُذُرِ أُولَئِكَ يَفْتَحُ اللَّهُ لَهُمْ أَبْوَابَ رَحْمَتِهِ وَ يَكْشِفُ عَنْهُمْ ضَرَّاءَ نِقْمَتِهِ أَيُّهَا النَّاسُ سَيَأْتِي عَلَيْكُمْ زَمَانٌ يُكْفَأُ فِيهِ الْإِسْلَامُ كَمَا يُكْفَأُ الْإِنَاءُ بِمَا فِيهِ أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ اللَّهَ قَدْ أَعَاذَكُمْ مِنْ أَنْ يَجُورَ عَلَيْكُمْ وَ لَمْ يُعِذْكُمْ مِنْ أَنْ يَبْتَلِيَكُمْ وَ قَدْ قَالَ جَلَّ مِنْ قَائِلٍ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ وَ إِنْ كُنَّا لَمُبْتَلِينَ

قال السيد الشريف الرضي أما قوله (عليه السلام) كل مؤمن نومة فإنما أراد به الخامل الذكر القليل الشر و المساييح جمع مسياح و هو الذي يسيح بين الناس بالفساد و النمائم و المذاييع جمع مذياع و هو الذي إذا سمع لغيره بفاحشة أذاعها و نوه بها و البذر جمع بذور و هو الذي يكثر سفهه و يلغو منطقه

ترجمه مرحوم فیض

و قسمتى سوم از اين خطبه است (در غلبه فتنه و فساد و اينكه نجات و رهائى نيست مگر براى اهل ايمان):

زمانى ميشود كه كسى از (فتنه و فساد) آن نجات و رهائى نمى يابد مگر مؤمن خدا پرست بى نام و نشان كه اگر (در مجالس) حاضر گردد كسى او را نشناسد، و اگر غائب باشد كسى در صدد جستجويش بر نيايد، اين چنين اشخاص چراغهاى هدايت و نشانه هاى روشن هستند براى روندگان در شب تاريك، در ميان مردم براى فتنه و فساد و سخن چينى رفت و آمد نمى كنند، عيبها و بديهاى خلق را آشكار نمى سازند، سفيه و بيهوده گو نيستند، خداوند درهاى رحمتش را براى آنان مى گشايد، و سختى عذابش را از آنها بر طرف مى گرداند. اى مردم، زود است كه زمانى بر شما بيايد كه اسلام در آن سرازير شود مانند برگشتن ظرف كه آنچه در آنست بريزيد (از اسلام جز اسم و از قرآن جز درس و از ايمان جز رسم باقى نماند، آنگاه است كه خداوند بندگانش را امتحان فرمايد) اى مردم، خداوند شما را پناه داده از اينكه بشما ظلم و ستم كند، و پناه نداده از اينكه امتحان نمايد (پس اگر در زمان فتنه و فساد مبتلى و گرفتاريد بشما ستم نكرده، بلكه مى خواهد شما را بيازمايد تا مؤمن حقيقى از ظاهرى و شكيباى در بلاء از ديگران ممتاز گردد) و بتحقيق فرموده است جليل تر و بزرگوارتر از هر گوينده اى (در قرآن كريم س 23 ى 30:) إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ وَ إِنْ كُنَّا لَمُبْتَلِينَ يعنى در وقعه طوفان نوح و هلاك قوم او نشانه هايى است (براى عبرت ديگران) و ما (خوب و بد بندگان را) امتحان مى نماييم (سيّد رضىّ فرمايد:) مراد آن حضرت عليه السّلام از جمله كُلُّ مُؤْمِنٍ نُّوَمَةٍ گمنامى است كه شرّ و فسادش اندك باشد، و مساييح جمع مسياح است، و آنرا بكسى گويند كه ميان مردم در پى فتنه و فساد رفته سخن چينى كند، و مذاييع جمع مذياع است و آن براى كسى است كه بدى و ناشايسته غيرى را كه مى شنود فاش نموده همه جا آشكار بگويد، و بذر جمع بذور است و كسى را بآن مى نامند كه بسيار سفيه و گفتارش لغو و بيهوده باشد.

ترجمه مرحوم شهیدی

از اين خطبه است:

و اين روزگارى است كه در آن رهايى نيابد، جز با ايمانى بى نام و نشان، گمنام در نظر مردمان.

اگر باشد، نشناسندش،

و اگر نباشد، نپرسندش.

اينان چراغهاى هدايتند

و راهنمايان شبروان بيابان ضلالت.

نه فتنه جويند و نه سخن اين را بدان رسانند،

و نه زشتى كسى را به گوش اين و آن خوانند.

خدا درهاى رحمت خود را به روى اينان گشوده است،

و سختى عذاب خويش را از آنان برطرف فرموده.

اى مردم به زودى بر شما روزگارى خواهد آمد كه اسلام را از حقيقت آن بپردازند، همچون ظرفى كه واژگونش كنند و آن را از آنچه درون دارد تهى سازند.

مردم همانا، خدا شما را پناه داده است، و بر شما ستم روا ندارد،

امّا پناهتان نداده است كه در بوته آزمايشتان در نيارد،

و گفته است، «جلّ من قائل» همانا در اين نشانه هاست و گر چه بوديم ما آزمايندگان.

[اما گفته امام (ع)، «كلّ مؤمن نومة»

از آن گمنام اندك شر را خواهد.

و «مساييح» جمع «مسياح» است، و آن كسى است كه ميان مردمان، فساد انگيزد و سخن چينى كند.

«و مذاييع» جمع «مذياع» است، و آن كسى است كه چون زشتى كسى را شنود، آن را ميان مردم پخش كند،

و «بذر» جمع «بذور» است، و آن كسى است كه سفاهت بسيار دارد و لغو گويد.]

ترجمه مرحوم خویی

بعض ديگر از اين خطيه اشاره است بفساد زمان بني اميه و بني مروان و حال روزگار ساير مخالفان چنانچه فرموده: و آن زمان زمانى است كه نجات نيابد در آن مگر هر مؤمني كه گمنام باشد، اگر حاضر شود آن مؤمن در مجالس نشناسند او را، و اگر غايب شود نجويند او را، ايشانند چراغهاى هدايت در صراط مستقيم، و نشانهاى سير و حركت در شب بسوى منهج قويم، نيستند در ميان مردمان گردش كنندگان با فساد و سخن چينى، و نه فاش سازندگان اسرار و عيبهاى بندگان، ايشان مى گشايد حق تعالى از براى ايشان درهاى رحمت خود را، و ببرد از ايشان شدت عقوبت خود را.

اى گروه مردمان زود باشد كه بيايد بر شما زماني كه سرنگون كرده مى شود در او اسلام همچنان كه سرنگون مى شود ظرف با آنچه در او است، اى جماعت مردمان بدرستى كه خداوند تعالى نگاه داشته شما را از اين كه ظلم و جور نمايد در حق شما و نگه نداشته شما را از اين كه امتحان نمايد شما را، و گفته در حالتى كه بزرگ است از حيثيت گويندگى إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ وَ إِنْ كُنَّا لَمُبْتَلِينَ يعني بدرستي كه در اين نشانها و علامتهاى است و اگر چه هستيم ما آزمايش و امتحان كنندگان

شرح ابن میثم

القسم الثالث

و منها: وَ ذَلِكَ زَمَانٌ لَا يَنْجُو فِيهِ إِلَّا كُلُّ مُؤْمِنٍ نُوَمَةٍ- إِنْ شَهِدَ لَمْ يُعْرَفْ وَ إِنْ غَابَ لَمْ يُفْتَقَدْ- أُولَئِكَ مَصَابِيحُ الْهُدَى وَ أَعْلَامُ السُّرَى- لَيْسُوا بِالْمَسَايِيحِ وَ لَا الْمَذَايِيعِ الْبُذُرِ- أُولَئِكَ يَفْتَحُ اللَّهُ لَهُمْ أَبْوَابَ رَحْمَتِهِ- وَ يَكْشِفُ عَنْهُمْ ضَرَّاءَ نِقْمَتِهِ- أَيُّهَا النَّاسُ سَيَأْتِي عَلَيْكُمْ زَمَانٌ- يُكْفَأُ فِيهِ الْإِسْلَامُ كَمَا يُكْفَأُ الْإِنَاءُ بِمَا فِيهِ- أَيُّهَا النَّاسُ- إِنَّ اللَّهَ قَدْ أَعَاذَكُمْ مِنْ أَنْ يَجُورَ عَلَيْكُمْ- وَ لَمْ يُعِذْكُمْ مِنْ أَنْ يَبْتَلِيَكُمْ- وَ قَدْ قَالَ جَلَّ مِنْ قَائِلٍ- إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ وَ إِنْ كُنَّا لَمُبْتَلِينَ قال الشريف: قوله عليه السّلام: «كل مؤمن نومة» فانما أراد به الخامل الذكر القليل الشر، و المساييح: جمع مسياح، و هو الذى يسيح بين الناس بالفساد و النمائم، و المذاييع: جمع مذياع، و هو الذى إذا سمع لغيره بفاحشة أذاعها و نوه بها، و البذر: جمع بذور و هو الذى يكثر سفهه و يلغو منطقه.

اللغة

أقول: النومة: كثير النوم، و روى نومة بسكون الواو. و هو ضعيف. و كفأت الإناء: قلّبته لوجهه،

المعنى

و كنّى بالنومة عن خامل الذكر بين الناس المشتغل بربّه عنهم كما فسّره عليه السّلام بقوله: إن شهد لم يعرف و إن غاب لم يفتقد، و أشار بأولئك إلى كلّ مؤمن كذلك، و استعار لهم لفظ المصابيح و الأعلام لكونهم أسباب الهداية في سبيل اللّه، و قد سبق ذلك. و قوله: ليسوا بالمساييح. إلى قوله: ضرّاء نقمته. ظاهر. و قد فسّر السيّد- رضوان اللّه عليه- مشكله. و قوله: أيّها الناس. إلى قوله: الإناء بما فيه. إخبار بما سيكون من فساد أهل الزمان و ما يكون فيه من الفتن و ترك الدين كما سبق إشاراته، و شبّه قلبهم للزمان بقلب الإناء بما فيه و وجه الشبه خروج الإسلام عن كونه منتفعا به بعد تركهم للعمل به كما يخرج ما في الإناء الّذي كبّ عن الانتفاع. و أحسن بهذا التشبيه. فإنّ الزمان للإسلام كإناء للماء، و أشار إلى ذأنّ ذلك ليس بظلم بقوله: إنّ اللّه قد أعاذكم من أن يجور عليكم في قوله تعالى «وَ ما رَبُّكَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ» إنّ ذلك ابتلاء منه يبتلى به عباده كما قال تعالى «إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ وَ إِنْ كُنَّا لَمُبْتَلِينَ» فمن صبر نفعه صبره و من كفر فعليه كفره، و قد عرفت معنى ابتلاء اللّه لخلقه و فائدته فلا وجه لإعادته. و باللّه التوفيق.

ترجمه شرح ابن میثم

نيز از اين خطبه است:

وَ ذَلِكَ زَمَانٌ لَا يَنْجُو فِيهِ إِلَّا كُلُّ مُؤْمِنٍ نُوَمَةٍ- إِنْ شَهِدَ لَمْ يُعْرَفْ وَ إِنْ غَابَ لَمْ يُفْتَقَدْ- أُولَئِكَ مَصَابِيحُ الْهُدَى وَ أَعْلَامُ السُّرَى- لَيْسُوا بِالْمَسَايِيحِ وَ لَا الْمَذَايِيعِ الْبُذُرِ- أُولَئِكَ يَفْتَحُ اللَّهُ لَهُمْ أَبْوَابَ رَحْمَتِهِ- وَ يَكْشِفُ عَنْهُمْ ضَرَّاءَ نِقْمَتِهِ- أَيُّهَا النَّاسُ سَيَأْتِي عَلَيْكُمْ زَمَانٌ- يُكْفَأُ فِيهِ الْإِسْلَامُ كَمَا يُكْفَأُ الْإِنَاءُ بِمَا فِيهِ- أَيُّهَا النَّاسُ- إِنَّ اللَّهَ قَدْ أَعَاذَكُمْ مِنْ أَنْ يَجُورَ عَلَيْكُمْ- وَ لَمْ يُعِذْكُمْ مِنْ أَنْ يَبْتَلِيَكُمْ- وَ قَدْ قَالَ جَلَّ مِنْ قَائِلٍ- إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ وَ إِنْ كُنَّا لَمُبْتَلِينَ

ترجمه

«... و آن زمانى است كه از تباهيهاى آن كسى جز مؤمنان بى نام و نشان رهايى نيابند، آنانى كه اگر در جايى حضور يابند شناخته نمى شوند، و اگر غائب باشند كسى جوياى آنها نيست، اينان چراغهاى هدايتند، و براى سالكان راه حق در ظلمات جهل، نشانه هاى روشنند، آنها در راه ايجاد فتنه و مفسده گام بر نمى دارند، و به بازگو كردن عيبها و خطاهاى ديگران نمى پردازند، و بيهوده گويى و ياوه سرايى نمى كنند، آنان كسانى هستند كه خداوند درهاى رحمت خويش را به روى آنها باز مى كند، و سختيهاى عذاب خويش را از آنها بر طرف مى سازد.

اى مردم بزودى شما را زمانى فرا مى رسد، كه اسلام همچون ظرفى كه وارونه شود و هر چه در آن است بريزد باژگونه مى شود، اى مردم خداوند شما را پناه داده از اين كه بر شما ستم كند امّا از اين كه شما را بيازمايد پناه نداده است، چنان كه فرموده است: «إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ وَ إِنْ كُنَّا لَمُبْتَلِينَ

شرح

شريف رضىّ گفته است: اين كه امام (ع) فرموده است: «كلّ مؤمن نومة»

مراد، مؤمن گمنام و كم آزار است و واژه مساييح جمع مسياح است و به معناى كسى است كه ميان مردم براى ايجاد مفسده و سخن چينى رفت و آمد مى كند و مذاييع جمع مذياع است و اين در باره كسى به كار برده مى شود كه هنگامى كه مى شنود ديگرى كار بدى انجام داده زبان به گفتن آن باز و به پخش و نشر آن اقدام مى كند، بذر جمع بذور است و اين واژه بر كسى اطلاق مى شود كه نادان و بى شعور و ياوه گو باشد.

نومة: كسى كه بسيار بخوابد و گفته شده كه به سكون واو به معناى ضعيف و ناتوان است كفأت الإناء ظرف را باژگونه كردى، به كار رفتن نومة در اين جا كنايه است از گمنامى و نداشتن نام و نشان در ميان مردم به سبب اعراض از خلق و توجّه آنها به خالق، چنان كه خود آن حضرت اين سخن را با ذكر: إن شهد لم يعرف و إن غاب لم يفتقد تفسير فرموده است يعنى كسانى كه اگر حضور داشته باشند شناخته نيستند و اگر غائب باشند كسى در پى پرسش حال آنها نيست، و مراد هر مؤمنى است كه داراى اين اوصاف باشد، و در باره اين مؤمنان واژه هاى مصابيح و أعلام را استعاره فرموده است، زيرا اينان در طريق معرفت بارى تعالى اسباب هدايتند، و در اين باره پيش از اين سخن گفته شده است.

عبارت: ليسوا بالمساييح... تا ضرّآء نقمته واضح است، و سيّد رضى رضوان اللّه عليه مشكلات آن را بيان داشته است.

فرموده است: أيّها النّاس... تا الإناء بما فيه.

امام (ع) در اين گفتار از آينده آگاهى مى دهد، و از تباهيهاى اهل زمان و فتنه هاى دوران و رها كردن دين، سخن مى گويد. چنان كه پيش از اين نيز در اين باره اشاره هايى فرموده است، آن حضرت دگرگونى زمانه را به وارونه شدن ظرف با هر چه در آن است، تشبيه فرموده، و وجه تشبيه اين است كه همان گونه كه ظرف پس از وارونه شدن، فايده خود را از دست مى دهد، اسلام هم به سبب اين كه مردم عمل به احكام آن را ترك مى كنند از انتفاع خارج مى شود، و چه نيكو تشبيهى است، زيرا زمان براى اسلام مانند ظرف براى آب است، و اين كه فرموده است: إنّ اللّه قد أعاذكم من أن يجور عليكم اشاره است بر اين كه اين دگرگونيها ستمى نيست كه از جانب پروردگار بر شما رفته باشد، زيرا خداوند متعال فرموده است: «وَ ما رَبُّكَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ » بلكه آزمايشى است كه خداوند سبحان از بندگان خود به عمل مى آورد، چنان كه فرموده است: «إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ وَ إِنْ كُنَّا لَمُبْتَلِينَ» پس هر كه در برابر اين آزمايشها شكيبايى كند، سود برده و هر كس كفر ورزد، وبال آن بر اوست. معناى آزمايش خلق را از جانب خالق متعال و فوايد آن را پيش از اين گفته ايم و ضرورتى براى تكرار نيست، و توفيق از خداوند است.

شرح مرحوم مغنیه

و ذلك زمان لا ينجو فيه إلّا كلّ مؤمن نومة، إن شهد لم يعرف و إن غاب لم يفتقد. أولئك مصابيح الهدى، و أعلام السّرى. ليسوا بالمساييح و لا المذاييع البذر، أولئك يفتح اللّه لهم أبواب رحمته، و يكشف عنهم ضرّاء نقمته. أيّها النّاس سيأتي عليكم زمان يكفأ فيه الإسلام كما يكفأ الإناء بما فيه. أيّها النّاس إنّ اللّه قد أعاذكم من أن يجور عليكم، و لم يعذكم من أن يبتليكم، و قد قال جلّ من قائل «إن في ذلك لآيات و إن كنّا لمبتلين».

اللغه

مساييح: جمع مسياح أي يمشي بين الناس بالفساد. و مذاييع: جمع مذياع أي يذيع الفاحشة. و بذر- بضم الباء و الذال- جمع بذور و بذير، و هو النمّام. و كفأ الإناء: قبله.

المعنى:

(و ذلك زمان- الى- لم يفقد). يدل سياق الكلام على ان المراد بالزمان المشار اليه الزمان الذي يعرض الناس فيه عن الدين، و يكتفون منه بإظهار الشعائر كما يدل قول الإمام: يكفأ فيه الاسلام- و تتحرك فيه الرغبات، و تنطلق الميول و الأهواء، و يكثر فيه التنافس و التباهي بأسباب الدنيا و زينتها كالسيارات و العمارات، و الأثاث و الرياش كالعصر الذي نعيش فيه. و ليس من شك ان أحسن الناس عاقبة حينذاك هو الرجل المجهول، فهو لا ينافس أحدا، و لا أحد ينافسه و يحسده على شي ء من الحطام.. انه يعمل من أجل قوته بهدوء، و يطيع ربه بلا جعجعة، و يشغله الخوف منه عن الناس و ما يعبثون. و هذا هو الرجل المراد بالنومة.

(اولئك مصابيح الهدى، و أعلام السرى). لأنهم يعملون بعلمهم، و يخلصون لدينهم، و لأن سيرتهم و أعمالهم تترك أطيب الأثر في النفوس، و ربما اهتدى بهم الكثير من التائهين و المنحرفين (ليسوا بالمساييح) لا يسيحون و يمشون بين الناس بالفساد (و لا المذاييع البذر) لا يذيعون الفاحشة، و يبذرون النميمة و الوشاية (أولئك يفتح اللّه لهم أبواب رحمته) و يسكنهم فسيح جنته.

(أيها الناس سيأتي عليكم زمان يكفأ فيه الإسلام كما يكفأ الإناء بما فيه).

قال ابن أبي الحديد: «يريد أنه سيأتي على الناس زمان تنقلب فيه الأمور الدينية الى أضدادها و نقائضها، و قد شهدنا ذلك عيانا.» قال ابن أبي الحديد هذا حيث لا استعمار في عهده و لا صهيونية، و لا شركات نفط و أسلحة جهنمية، و لا عمائم تقبض من جهاز المخابرات، و لا حكام يعملون لأصحاب الاحتكارات- ملحوظة توفي ابن ابي الحديد سنة 655 ه- (أيها الناس ان اللّه قد أعاذكم من ان يجور عليكم، و لم يعذكم من أن يبتليكم). ان اللّه سبحانه لا يظلم أحدا، و لكنه يبتلي بالسراء و الضراء ليتميّز الخبيث من الطيب، و المغريات و المزعجات هي المحك و الوسيلة لإظهار كل على حقيقته، و تبرير محاسبته، و جزائه بما يستحق من ثواب أو عقاب.

شرح منهاج البراعة خویی

الفصل الثاني

منها و ذلك زمان لا ينجو فيه إلّا كلّ مؤمن نؤمة، إن شهد لم يعرف، و إن غاب لم يفتقد، أولئك مصابيح الهدى، و أعلام السّرى، ليسوا بالمساييح و لا المذاييع البذر، أولئك يفتح اللّه لهم أبواب رحمته، و يكشف عنهم ضرّآء نقمته، أيّها النّاس سيأتي عليكم زمان يكفا فيه الإسلام كما يكفا الإناء بمائه «بما فيه خ»، أيّها النّاس إنّ اللّه تعالى قد أعاذكم من أن يجور عليكم و لم يعذكم من أن يبتليكم، و قد قال جلّ من قائل «إنّ في ذلك لايات و إن كنّا لمبتلين». قال السيد (ره) قوله: كلّ مؤمن نؤمة، فانّما أراد الخامل الذكر القليل الشّر، و المساييح جمع مسياح و هو الذي يسيح بين النّاس بالفساد و النمائم، و المذاييع جمع مذياع و هو الذى إذا سمع لغيره فاحشة أذاعها و نوّه بها، و البذر جمع بذور و هو الذي يكثر سفهه و يلغو منطقه.

اللغة

(نؤمة) وزان همزة في بعض النسخ بالواو و في بعضها بالهمزة قال ابن الأثير فى المحكى عن النهاية في حديث علىّ عليه السّلام انه ذكر آخر الزمان و الفتن ثمّ قال: خير أهل ذلك الزمان كلّ مؤمن نؤمة بوزن الهمزة الخامل الذّكر لا يؤبه به و في القاموس نؤمة كهمزة امير مغفل أو خامل.

أقول: و لعلّه مأخوذ عن النّوم لأنّ الانسان إذا نام يخمل و يخمل عنه، و يؤيده ما في القاموس قال النوم النعاس أو الرّقاد كالنيام بالكسر و الاسم النئمة بالكسر و هو نائم و نؤم و نؤمة كهمزة و صرد و (السّرى) كالهدى سير عامة الليل و قوله تعالى: أسرى بعبده ليلا، تأكيد و (المذياع) من لا يكتم السّربل يذيعه و يفشيه و يظهره أو ينادى به في النّاس و (البذر) جمع بذور كزبر و زبور و صبر و صبور قال الشارح المعتزلي: و هو الذى يذيع الأسرار و ليس كما قال الرضى (ره) فقد يكون الانسان بذورا و إن لم يكثر سفهه و لم يلغ منطقه، بأن يكون علنة مذياعا من غير سفه و لا لغو.

أقول: و يؤيّده ما في القاموس قال البذور و البذير النّمام و من لا يستطيع كتم سرّه، و رجل بذر ككتف و بيذار و بيذارة و تبذار كتبيان و بيذراتى كثير الكلام و (يكفا) بالبناء على المفعول من كفاه كمنعه و صرفه و كلبه قلّبه و «نوّه» بها أى رفعها.

الاعراب

جملة ليسوا بالمساييح منصوبة المحلّ على الحال و تحتمل البدل من الخبر و قوله عليه السّلام: و قد قال جلّ من قائل، جملة و قد قال حال مؤكّدة من فاعل يعذكم و جملة جلّ حال من فاعل قال، و من قائل تميز لرفع ابهام النّسبة في جلّ إلى فاعله

المعنى

اعلم أنه أشار في هذا الفصل الى ما يكون بعده من غلبة الفساد و الشرور على أهل الزّمان و عدم النجاة فيه إلّا لأهل الايمان كمال قال عليه السّلام (و ذلك زمان لا ينجو فيه إلّا كلّ مؤمن نؤمة) أراد به خامل الذكر منهم المشتغل بربّه عنهم كما فسّره بقوله (إن شهد لم يعرف و إن غاب لم يفتقد) يعنى أنه إن حضر مجالس أهل ذلك الزمان لا يعرفوه و إن غاب عنهم لا يفتقدوه، أى لا يسألون عنه و لا يقولون: أين هو و كيف صار و ما يصنع، و ذلك لكونه بمعزل عنهم و عدم انتفاعهم بوجوده، و سنشير إلى فوايد العزلة و ثمراتها بعد الفراغ من شرح الفصل.

(اولئك مصابيح الهدى و أعلام السّرى) يهتدى لهم السّالكون في سبيل اللّه و يصلون بنور وجودهم إلى حظائر القدس (ليسوا بالمساييح) أى الذين يسيحون و يجرون بين الناس بالفساد و النميمة (و لا المذاييع البذر) أى الذين يذيعون الأسرار و يفشون الفواحش (اولئك يفتح اللّه لهم أبواب رحمته) و رأفته (و يكشف عنهم ضرّاء نقمته) و شدّة عقوبته و في بعض النسخ يفتح اللّه بهم و يكشف بهم آه، أى ببركات وجودهم ينزل الخيرات و يكشف النقمات.

ثمّ أخبر عليه السّلام عما يكون بعده من الفتن و الفساد فقال عليه السّلام: (أيّها الناس سيأتي عليكم زمان يكفأ فيه الاسلام كما يكفأ الاناء بمائه «بما فيه») قال الشّارح البحراني شبّه عليه السّلام قلبهم للاسلام بقلب الاناء بما فيه، و وجه الشبه خروج الاسلام عن كونه منتفعا به بعد تركهم للعمل به كما يخرج ما في الاناء الذى كبّ عن الانتفاع، يعنى أنه يأتي زمان ينقلب فيه الامور الدّينيّة إلى أضدادها و لا يبقى من الاسلام إلّا اسمه و لا من الكتاب إلّا درسه، و أشار عليه السّلام إلى أنّ ذلك منه سبحانه ليس من باب الظلم و الجور، بل من باب الاختيار و الامتحان، ليجزى الذين أحسنوا الحسنى جزاء أعمالهم، و يذيق الذين عملوا السّوء نكال و بالهم و هو قوله: أيّها النّاس إنّ اللَّه قد أعاذكم أى عصمكم (من أن يجور عليكم) و قد قال: و ما ربّك بظلام للعبيد (و لم يعذكم) أى لم يعصمكم (من أن يبتليكم) و يختبركم، يعنى أنه إذا غلب على أهل الزمان الفساد لا يلجأهم الى الصّلاح و السّداد و لكن يتركهم و اختيارهم امتحانا لهم و اختبارا (و قد قال جلّ من قائل) في سورة المؤمنين بعد حكاية حال سفينة نوح عليه السّلام (إنّ في ذلك لآيات و إن كنّا لمبتلين) قال الطّبرسيّ: أى في أمر نوح و السّفينة و هلاك أعداء اللّه دلالات للعقلاء يستدلّون بها على التوحيد و إن كنّا مختبرين إياهم بارسال نوح و وعظه و تذكيره و متعبّدين عبادنا بالاستدلال بتلك الآيات على قدرتنا و معرفتنا أقول: غرضه عليه السّلام من الاستدلال بالآية الشريفة الاشارة إلى أنّ عادة اللّه سبحانه جارية في الامم الماضية و القرون الخالية، و كذلك في غابر الزّمان و مستقبل الأيام على اختبار عباده و ابتلائهم لاظهار جودة العبد و ردائته ليثب تمام العيار في قالب الامتحان و يعاقب النّاقص الجوهر بالخزى و الخذلان، و قد مرّ في شرح الخطبة الثانية و السّتين تحقيق معنى البلاء و الابتلاء و لا حاجة إلى الاعادة، هذا.

و ينبغي التنبيه على امور:

الاول في فوائد العزلة و خمول الذكر

و هى على ما ذكره أبو حامد الغزالى: تنقسم إلى فوايد دينيّة و دنيويّة، و الدّينية تنقسم إلى ما يمكن من تحصيل الطاعات في الخلوة و المواظبة على العبادة و الفكر و تربية العلم، و إلى تخلص من ارتكاب المناهى يتعرّض لها الانسان بالمخالطة كالرياء و الغيبة و السّكوت عن الأمر بالمعروف و النهى عن المنكر، و مسارقة الطبع من الاخلاق الرديّة و الأعمال الخبيثة من جلساء السّوء.

و أمّا الدّنيوية فتنقسم إلى ما يمكن من التحصيل بالخلوة كتمكن المحترف في خلوته إلى ما يخلص من محذورات يتعرّض لها بالمخالطة كالنّظر إلى زهرة الدنيا و إقبال الخلق عليها و طمعه في النّاس و طمع النّاس فيه و انكشاف ستر مروته بالمخالطة و التأذّي بسوء خلق الجليس في مرائه أو سوء ظنه أو نميمته أو محاسدته أو التأذّى بثقله و تشويه خلقته، و إلى هذا ترجع مجامع فوائد العزلة، فلنحصر ستّ فوائد:

الفائدة الاولى

التفرّغ للعبادة و الفكر و الاستيناس بمناجاة اللّه عن مناجاة الخلق و الاشتغال باستكشاف أسرار اللّه في أمر الدنيا و الآخرة و ملكوت السّماوات و الأرض، فانّ ذلك يستدعى فراغا و لا فراغ مع المخالطة، فالعزلة وسيلة إليه، و لذلك كان رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم في بدو أمره يتبتّل في جبل حرّا و يختار العزلة لنفسه حتى بعث و امر بالتبليغ، فخالط النّاس و كان ببدنه معهم و بقلبه مقبلا على اللّه، و لا يحجب مخالطتهم عن توجّهه بالباطن، و لن يسع الجمع بين المخالطة ظاهرا و الاقبال باطنا إلّا قوّة النبوّة و الولاية، فلا ينبغي أن يغترّ كلّ ضعيف بنفسه فيطمع في ذلك، فانّ المخالطة مانعة لهم عن الفكر و الذكر، و العزلة أولى بهم.

و لذلك قيل لبعض الحكماء: ما الذى أرادوا بالخلوة و اختيار العزلة فقال: يستدعون بذلك دوام الفكرة و تثبّت العلوم في قلوبهم ليحيوا حياة طيّبة و يذوقوا حلاوة المعرفة.

و قيل لبعض الرّهبان: ما أصبرك على الوحدة فقال: ما أنا وحدى أنا جليس اللّه تعالى إذا شئت أن يناجيني قرأت كتابه، و إذا شئت أن اناجيه صلّيت.

و قيل: بينما اويس القرني جالس إذا أتاه رجل فقال له اويس: ما جاء بك قال: جئت لآنس بك، فقال اويس: ما كنت أرى أنّ أحدا يعرف ربّه فيأنس بغيره و قال الفضيل إذا رأيت اللّيل مقبلا فرحت به و قلت أخلو بربّي، و إذا رأيت الصّبح أدركنى استرجعت كراهة لقاء الناس و أن يجيئني من يشغلني عن ربّي.

و قال بعض الصّالحين: بينما أنا أسير في بعض بلاد الشّام إذ أنا بعابد خارج من بعض تلك الجبال، فلمّا نظر إلىّ تنحى إلى أصل شجرة و تستّر بها، فقلت: سبحان اللّه تبخل علىّ بالنّظر إليك فقال: يا هذا إنّي أقمت في هذا الجبل دهرا طويلا اعالج قلبي في الصّبر عن الدّنيا و أهلها فطال في ذلك تعبى و فنى فيه عمرى، فسألت اللّه تعالى أن لا يجعل حظّى من أيّامي في مجاهدة قلبى، فسكنه اللّه تعالى عن الاضطراب و ألفه الوحدة و الانفراد، أنا نظرت إليك فخفت أن أقع في الأمر الأوّل، فاليك عنّى فانّي أعوذ من شرّك بربّ العارفين و حبيب القانتين، ثمّ صاح و اغمّاه من طول المكث في الدّنيا، ثمّ حوّل وجهه عنّى، ثمّ نفض يديه و قال: إليك عنّى يا دنيا لغيرى فتزيّنى و أهلك فغرّى، ثمّ قال سبحان من أذاق قلوب العارفين من لذّة الخدمة و حلاوة الانقطاع إليه ما ألهى قلوبهم عن ذكر الجنان و عن الحور الحسان، و جمع همّتهم في ذكره فلا شي ء ألذّ عندهم من مناجاته، ثمّ مضى و هو يقول: قدّوس قدّوس.

فاذا في الخلوة انس بذكر اللّه و استكثار من معرفة اللّه، و في مثل ذلك قيل:

  • و إنّي لأستغشى و ما بي غشوةلعلّ خيالا منك يلقى خياليا
  • و أخرج من بين الجلوس لعلّنيأحدّث عنك النفس بالسّر خاليا

قال بعض الحكما: إنّما يستوحش الانسان من نفسه لخلوّ ذاته عن الفضيلة فيكثر حينئذ ملاقاة النّاس و يطرد الوحشة عن نفسه بالكون معهم، فاذا كانت ذاته فاضلة طلب الوحدة ليستعين بها على الفكرة و يستخرج العلم و الحكمة، و قد قيل: الاستيناس بالنّاس من علامات الافلاس. فقد وضح بذلك كلّه أنّ التجرّد و العزلة في حقّ الخواصّ أفضل من المخالطة بالناس، لأنّ غاية العبادات و ثمرة المعاملات أن يموت الانسان عارفا باللّه محبا له و لا محبّة إلّا بالانس الحاصل بدوام الذكر، و لا معرفة إلّا بدوام الفكر و فراغ القلب شرط في كلّ واحد منهما، و لا فراغ مع المخالطة.

الفائدة الثانية

التخلّص بالعزلة عن المعاصى التي يتعرّض الانسان غالبا لها بالمخالطة و يسلم منها في الخلوة، و هى أربعة: الغيبة، و الرّياء، و السّكوت عن الأمر بالمعروف و النهى عن المنكر، و مسارقة الطبع من الأخلاق الرّديئة و الأعمال الخبيثة التي يوجبها الحرص على الدّنيا.

أما الغيبة فانّ التحرّز منها مع المخالطة عظيم لا ينجو منها إلّا الصدّيقون لأنّ عادة الناس كافة التمضمض بأعراض النّاس و التّفكه و التنقّل بحلاوتها، و هى طعمتهم و لذّتهم، و إليها يستروحون من وحشتهم في الخلوة، فان خالطتهم و وافقتهم أثمت و تعرّضت لسخط اللّه، و إن سكتّ كنت شريكا، و المستمع أحد المغتابين، و إن أنكرت أبغضوك و تركوا ذلك المغتاب و اغتابوك، فازدادوا غيبة إلى غيبة، و ربّما تعدّوا عن الغيبة إلى الاستخفاف و الاستهزاء و الشتم.

و أما الامر بالمعروف و النهى عن المنكر فمن خالط النّاس فلا بدّ له من مشاهدة المنكرات، فان سكت عصى اللّه به، و إن أنكر تعرّض لأنواع من الضرر و الأذى، و في العزلة خلاص من ذلك، فانّ الأمر في اهماله شديد، و القيام به شاق، فانّه كجدار مائل يريد الانسان أن يقيمه فيوشك أن يسقط عليه، فاذا سقط عليه يقول: يا ليتنى تركته مائلا، نعم لو وجد أعوانا أمسكوا الحائط حتّى يحكمه بدعامة لاستقام، و أنت اليوم لا تجد الأعوان فدعهم و انج بنفسك قال الشّاعر:

  • و كم سقت في آثاركم من نصيحةو قد يستفيد البغضة المتنصّح

و أما الرياء فهو الداء العضال الذى يعسر الاحتراز منه على الأوتاد و الأبدال و هو إمّا في العبادات أو فى العادات و قد مرّ تحقيق الكلام في الأوّل في شرح الخطبة الثّالثة و العشرين و عرف هنالك أنّ الاعتزال من النّاس علاجه و دوائه النّافع له.

و أمّا الثاني أعني الرّياء في العادات فكلّ من خالط النّاس داراهم و من داراهم رءاهم و من رءاهم وقع فيما وقعوا فيه و هلك، و أقل ما يلزم فيه النّفاق فانك إن ترى متعاديين و لم تلق كلّ واحد منهما بوجه يوافقه صرت بغيضا إليهما جميعا، و إن جاملتهما كنت عن شرار النّاس.

قال عليه السّلام انّ من شرار النّاس ذا الوجهين يأتي هؤلاء بوجه و هؤلاء بوجه و في الكافي باسناده عن ابن أبي يعفور عن أبي عبد اللّه عليه السّلام من لقى المسلمين بوجهين و لسانين جاء يوم القيامة و له لسان من نار.

و عن عبد الرّحمن بن حماد رفعه قال: قال اللّه تبارك و تعالى لعيسى عليه السّلام يا عيسى لتكن لسانك في السّر و العلانية لسانا واحدا و كذلك قلبك، إنّي احذّرك نفسك و كفى بى خبير الا يصلح لسانان في فم واحد و لا سيفان في غمد واحد و لا قلبان في صدر واحد و كذلك الأذهان.

و أقلّ ما يجب في مخالطة الناس اظهار الشوق و المبالغة فيه و لا يخلو ذلك عن كذب إمّا في الأصل و إمّا في الزيادة و اظهار الشفقة بالسؤال عن الأحوال بقولك كيف أنت و كيف أهلك و أنت في الباطن فارغ عن همومه و هو نفاق محض و آية ذلك أنّك تقول كيف أنت و يقول الآخر كيف أنت، فالسّائل لا ينتظر بالجواب و المسئول يشتغل بالسؤال و لا يجيب، و ذلك لمعرفتهم بأنّ ذلك عن رياء و تكلّف، و لعلّ القلوب لا تخلو من ضغائن الأحقاد و الألسن تنطق بالسؤال.

قال بعضهم: انّى لأعرف أقواما كانوا لا يتلاقون و لو حكم أحدهم على صاحبه بجميع ماله لبذله، و أرى الآن أقواما يتلاقون و يتساءلون حتّى عن الدّجاجة في البيت، و لو انبسط أحدهم لحبّة من مال صاحبه لمنعه، هل هذا إلّا مجرّد الرّياء و النّفاق، و كلّ ذلك مذموم بعضه محرّم و بعضه مكروه، و في العزلة خلاص منه، فانّ من لقي الخلق و لم يتخلّق بأخلاقهم مقتوه و استثقلوه و اغتابوه و تشمّر و الإبذائه فيذهب دينهم فيه و يذهب دينه و دنياه في الانتقام منهم.

و أما مسارقة الطبع مما يشاهده من اخلاق النّاس و أعمالهم فهو داء دفين قلّما يتنبّه له العقلا فضلا عن الغافلين، فلا يجالس الانسان فاسقا مدّة مع كونه منكرا عليه في باطنه إلّا و لو قاس نفسه إلى ما قبل مجالسته لأدرك بينهما تفرقة في النفرة عن الفساد، فاستثقاله اذ يصير الفساد بكثرة المشاهدة هينا على الطبع فيسقط وقعه و استعظامه له، و إنّما الوازع عنه شدّة وقعه في القلب، فاذا صار مستصغرا بطول المشاهدة أو شك أن تنحلّ القوّة الوازعة و يذعن الطبع للميل إليه أو لما دونه و مهما طالت مشاهدته للكبائر من غيره استصغر الصّغاير و استحقرها من نفسه.

و لذلك يزدرى إلى الأغنياء نعمة اللّه عليه، فتؤثر مجالستهم في أن يستصغر ما عنده و تؤثر مجالسة الفقراء في استعظام ما ابيح له من النعم و كذلك النظر إلى المطيعين و العاصين و هذا تأثيره في الطبع.

فمن يقصر نظره على ملاحظة أحوال أولياء الدّين و السّلف الصّالحين في العبادة و المجاهدة و الزّهد عن الدّنيا لا يزال ينظر إلى نفسه بعين الاستصغار، و إلى عبادته بعين الاستحقار فيجتهد في العبادة و يرغب في الطاعة و يزهد في الدّنيا استكمالا و استتماما للاقتداء بهم و الحذو بمثلهم و من نظر إلى غالب أهل الزمان و رأى اعراضهم عن اللّه و إقبالهم على الدّنيا و اعتيادهم المعاصى استعظم أمر نفسه بأدنى رغبة في الخير يصادفها في قلبه، و ذلك هو الهلاك و يكفى في تغيير الطبع مجرّد سماع الخير و الشّر فضلا عن مشاهدته.

فبهذه النكتة يعرف سرّ قوله: عند ذكر الصّالحين ينزل الرّحمة، و إنّما الرّحمة دخول الجنة و لقاء الحقّ، و لا ينزل عند ذكر الصّالحين عين ذلك و لكن سببه الذي هو انبعاث الرغبة من القلب و حركة الحرص على الاقتداء بهم و الاستنكاف عمّا هو ملابس له من القصور و التقصير، و مبدء الرحمة فعل الخير و مبدء فعل الخير الرغبة و مبدء الرغبة ذكر أحوال الصّالحين فهذا معنى نزول الرحمة.

و يفهم من فحوى ذلك أنّ عند ذكر الفاسقين تنزل اللعنة، لأنّ كثرة ذكرهم تهوّن على الطبع أمر المعاصي و اللعنة هى البعد من الحقّ و مبدء البعد هو المعاصي و الاعراض عن اللّه بالاقبال على الحظوظ العاجلة و الشّهوات الحاضرة المخطورة، و مبدء المعاصي سقوط ثقلها و تفاحشها عن القلب، و مبدء سقوط الثقل وقوع الانس بها بكثرة السّماع، و إذا كان هذا حال ذكر الصّالحين و الفاسقين. فما ظنّك بمشاهدتهم و مخالطتهم.

و قد مرّ في شرح الخطبة الخامسة و الثّمانين و شرح الكلام الثالث عشر أخبار كثيرة في النهى عن مجالسة أهل المعاصي و البدع و مخالطتهم، و ظهر هناك أنّ مجالستهم منساة للايمان محضرة للشّيطان، فعليك بمراجعة المقامين.

و بالجملة فقد ظهر ممّا ذكرنا أنّ الطبيعة سراقة تستفيد الخير، و الشّر من مشاهدة الغير، فعليك بالفرار من الناس، إذ لا ترى منهم إلّا ما يوجب زيادة حرصك على الدّنيا و غفلتك عن الآخرة، و يهوّن عليك المعصية و يسقط وقعها عن قلبك.

و ممّا يوضح سقوط وقع المعاصى من القلوب بكثرة المشاهدة أنّ أكثر الناس إذا رأوا مسلما أفطر في شهر رمضان من غير عذر استبعدوا ذلك استبعادا يكاد يفضى إلى اعتقادهم كفره، و ربّما يشاهدون من يخرج الصّلاة عن أوقاتها و يترك بعضها احيانا و لا تنفر عنه طباعهم كما تنفرون عن المفطر في شهر رمضان، مع أنّ الصّلاة أفضل من الصيام قطعا و لا سبب لذلك إلّا أنّ الصّلاة تتكرّروا لتساهل فيها يكثر فيسقط وقعها بالمشاهدة عن القلب. بخلاف الصّوم.

فعليك بالعزلة و الوحدة إلّا من الجليس الصّالح الذى يوجب مجالسته الرغبة في الطاعات و الميل إلى العبادات، و ينفّرك مصاحبته عن الدنيا و زخارفها و شهواتها و يشوّقك مخالطته إلى الرّغبة في الآخرة و نعيمها و درجاتها.

الفائدة الثالثة

الخلاص من الفتن و الخصومات و صيانة الدّين و النفس عن الخوض فيها و التّعرّض لأخطارها و قلّما تخلو البلاد عن تعصّبات و خصومات فالمعتزل في سلامة منها.

روى أبو سعيد الخدرى أنّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قال يوشك أن يكون خير مال المسلم غنما يتبع بها شعف الجبال و مواقع القطر يفرّ بدينه من الفتن من شاهق إلى شاهق.

و في رواية أخرى عنه عليه السّلام خير النّاس رجل ممسك بعنان فرسه كلّما سمع هيعة طار إليها أو رجل في شعفة في غنيمة و يعبد اللّه حتى يأتيه الموت.

و روى عبد اللّه بن مسعود أنّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قال: سيأتي على النّاس زمان لا يسلم لذي دين دينه الّا من فرّ بدينه من قرية إلى قرية و من شاهق إلى شاهق و من جحر إلى جحر كالثعلب الذى يروغ، قيل له: و متى ذلك يا رسول اللّه قال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: إذا لم تنل المعيشة إلّا بمعاصى اللّه، فاذا كان ذلك الزّمان حلّت العزوبة قالوا: و كيف يا رسول اللّه و قد أمرتنا بالتزويج قال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: إذا كان ذلك الزّمان كان هلاك الرّجل على يد أبويه، فان لم يكن له أبوان فعلى يدي زوجته و ولده، فان لم يكن فعلى يدي قرابته، قالوا و كيف ذلك يا رسول اللّه قال: يعيّرونه بضيق اليد فيتكلّف ما لا يطيق حتى يورده ذلك موارد الهلكة.

و هذا الحديث و إن كان في العزوبة إلّا أنّه يدلّ على حسن العزلة إذ لا يستغنى المتأهّل عن المعيشة و المخالطة، ثمّ لا ينال المعيشة إلّا بمعصية اللّه حسبما استفيد من الرّواية.

قيل: لما بنى عروة قصره بالعقيق و لزمه قيل له: لزمت القصر و تركت مسجد رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فقال: رأيت مساجدكم لاهية، و أسواقكم لاغية، و الفاحشة في فجاجكم عالية، و فيما هناك عمّا أنتم فيه عافية، فاذا الحذر من الخصومات و مثارات الفتن احدى فوايد العزلة.

الفائدة الرابعة الخلاص من شر الناس

فانّهم يؤذونك مرّة بالغيبة، و مرّة بسوء الظن و التّهمة، و مرّة بالاقتراحات و الاطماع الكاذبة التي يعسر الوفاء بها، و تارة بالنميمة و الكذب، فربما يرون منك من الأعمال أو الأقوال مالا تبلغ عقولهم كنهه فيتخذون ذلك ذخيرة يدّخرونها لوقت تظهر فيه فرصة للشر، فاذا اعتزلتهم استغنيت من التّحفظ عن جميع ذلك.

و لذلك قال بعض الحكماء لغيره: اعلّمك بيتين خير من عشرة آلاف دراهم، قال: ما هما قال:

  • اخفض الصّوت إن نطقت بليلو التفت بالنّهار قبل المقال
  • ليس للقول رجعة حين يبدوبقبيح يكون أو بجمال

و لا شكّ أنّ من اختلط بالنّاس و شاركهم في الأعمال لا ينفكّ من حاسد و عدوّ يسى ء الظّن به و يتوهّم انه يستعدّ لمعاداته و نصب المكيدة عليه و تدسيس غائلة ورائه، و النّاس مهما اشتدّ حرصهم على أمر يحسبون كلّ صيحة عليهم هم العدوّ و قد اشتدّ حرصهم على الدّنيا فلا يظنّون بغيرهم إلّا الحرص عليها قال المتنبى:

  • إذا ساء فعل المرء ساءت ظنونهو صدّق ما يعتاده من توهّم
  • و عادى محبّيه بقول عدائهفأصبح في ليل من الشّك مظلم

و قد قيل: معاشرة الأشرار تورث سوء الظّن بالابرار، و أنواع الشر الّذى يلقاه الانسان من معارفه و ممّن يختلط به كثيرة، و لا حاجة إلى تفصيلها و في العزلة خلاص من جميعها.

و عن الحسن عليه السّلام أنه أراد الحجّ فسمع بذلك ثابت البناني فقال له: بلغني أنك تريد الحجّ فأحببت أن أصحبك، فقال له الحسن عليه السّلام: و يحك دعنا نتعاشر بستر اللّه علينا إنّي أخاف أن نصطحب فيرى بعضنا من بعض ما نتماقت عليه.

و هذه إشارة إلى فايدة اخرى في العزلة، و هو بقاء السرّ على الدّين و المروّة و الأخلاق و الفقر و سائر العورات، و قد مدح اللّه سبحانه المتستّرين فقال: «يحسبهم الجاهل أغنياء من التّعفّف» قال الشاعر:

  • و لا عار أن زالت عن الحرّ نعمةو لكنّ عارا أن يزول التّجمّل

و لا يخلو الانسان في دينه و دنياه و أخلاقه و أفعاله عن عورات الأولى في الدّين و الدّنيا سترها و لا تبقى السّلامة مع انكشافها.

قال أبو الدّرداء: كان النّاس و رقالاشوك فيه فالنّاس اليوم شوك لا ورق فيه فاذا كان هذا حكم زمانه و هو في أواخر القرن الأوّل فما حال أمثال زماننا.

و قال أبو الدّرداء أيضا: اتّقوا اللّه و احذروا النّاس فانهم ما ركبوا ظهر بعير إلّا أدبروه و لا ظهر جواد إلّا عقروه و لا قلب مؤمن إلّا خربوه.

و قال بعضهم: أقلّ المعارف فانه أسلم لدينك و قلبك و أخفّ لسقوط الحقوق عنك، لأنه كلّما كثرت المعارف كثرت الحقوق و عسر القيام بالجميع.

و قال آخر: أنكر من تعرف، و لا تتعرّف إلى من لا تعرف.

الفائدة الخامسة

أن ينقطع طمع النّاس عنك و طمعك عن النّاس، فأما انقطاع طمع الناس عنك ففيه منافع كثيرة فانّ رضاء النّاس لا تضبط و أغراضهم لا تدرك و الاشتغال باصلاح النفس أولى من الاشتغال باتيان مقصود الغير و تحصيل رضائه.

و من أهون الحقوق و أيسرها حضور الجنازة و عيادة المريض و حضور الولائم و زيارة الأحباء، و فيها تضييع الأوقات و تعرّض للآفات، و ربما تعوق عن بعضها العوائق و الموانع و تستقبل فيها المعاذير و لا يمكن اظهار كلّ الأعذار فيقولون قمت في حق فلان و قصرت في حقّنا، و يصير ذلك سببا للعداوة.

فقد قيل: من لم يعد مريضا في وقت العيادة فقد اشتهى موته مخافة الخجالة إذا عاد المريض إلى السّلامة، و من عمّم النّاس كلّهم بالحرمان رضوا عنه كلّهم و لو خصص البعض استوحشوا، و لو قام بحقوق الجميع لم يف له طول اللّيل و النهار و لو تجرّد به فكيف من له مهمّ يشغله في دينه أو دنياه، و من هنا قيل كثرة الأصدقاء كثرة العرناء و قال الشّاعر:

  • عدوّك من صديقك مستفادفلا تستكثرنّ من الصّحاب
  • فانّ الدّاء أكثر ما تراهيكون من الطعام أو الشراب

و أما انقطاع طمعك عنهم فهو أيضا فائدة اخرى جزيلة، فانّ من نظر إلى زهرة الدّنيا و زينتها تحرّك و انبعث بقوّة الحرص و طمعه، و لا يرى إلّا الخيبة في أكثر الأحوال فيتأذىّ بذلك، و مهما اعتزل لم يشاهد، و متى لم يشاهد لم يشته و لم يطمع، و لذلك قال اللّه سبحانه: وَ لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلى ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا.

و قال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: انظروا إلى من هو دونكم و لا تنظروا إلى من هو فوقكم فانه أجدر أن لا تزدروا نعمة اللّه عليكم.

و قال بعضهم: كنت أجالس الأغنياء فلم أزل مغموما كنت ارى ثوبا أحسن من ثوبى و فرسا أفره من دابتي، فجالست الفقراء فاسترحت.

و بالجملة فمن شاهد زينة الدّنيا فإمّا أن يقوى دينه و يقينه فيصبر فيكون محتاجا إلى أن يتجرع مرارة الصّبر، و هو أمرّ من الصّبر أو تنبعث رغبته فيحتال في طلب الدّنيا فيهلك هلاكا مؤبّدا، أمّا في الدّنيا فبالطمع الذي يخيب في أكثر الأوقات فليس كلّ من يطلب الدّنيا يتيسّر له.

  • ما كلّ ما يتمنّى المرء يدركهتجرى الرّياح بما لا تشتهى السفن

و امّا في الآخرة فبايثاره زينة الحياة الدّنيا على متاع الآخرة، و لذلك قال ابن الاعرابى:

  • إذا كان باب الذّلّ من جانب الغنىسموت إلى العليا من جانب الفقر

الفائدة السادسة

الخلاص من مشاهدة الثقلاء و السّفهاء و مقاساة حمقهم و أخلاقهم، فانّ رؤية الثقيل هى العمى الأصغر.

قال جالينوس: لكلّ شي ء حمّى و حمّى الرّوح النظر إلى الثقلاء، و قال الشّافعى: ما جالست ثقيلا إلّا وجدت الجانب الذى يليه من بدني أثقل علىّ من الجانب الآخر.

و يحكى انّه دخل أبو حنيفة على الأعمش فقال له: إنّ من سلب اللّه كريمتيه عوّضه اللّه عنهما ما هو خير منهما فما الذى عوّضك فقال له في معرض المطايبة عوّضنى عنهما أنّه كفاني رؤية الثقلاء و أنت منهم.

و هذه فوائد العزلة و ثمراتها بعضها متعلّق بالدّنيا و بعضها متعلّق بالآخرة، و اللّه سبحانه ولىّ التوفيق و إليه مصير العاقبة.

الثاني في النّميمة

و هو اسم من نمّ الحديث ينمّه من بابي ضرب و قتل سعى به ليوقع فتنة أو وحشة فهو نمّ و نمّام قال تعالى: وَ لا تُطِعْ كُلَّ حَلَّافٍ مَهِينٍ هَمَّازٍ مَشَّاءٍ بِنَمِيمٍ مَنَّاعٍ لِلْخَيْرِ مُعْتَدٍ أَثِيمٍ عُتُلٍّ بَعْدَ ذلِكَ زَنِيمٍ قال في التّفسير: أى لا تطع كثير الحلف بالباطل لقلّة مبالاته بالكذب، و صاحب المهانة أى قلّة الرّاى و التّميز أو صاحب الذّلة و الحقارة عند اللّه سبحانه، و القارع في النّاس المغتاب، و القتّاة السّاعي بين الناس بالنميمة طلبا للفساد و ضرب بعضهم ببعض، و البخيل بالمال كثير المنع منه و المتجاوز عن الحقّ الغشوم الظّلوم و الاثيم الفاجر، و قيل معتد في ظلم غيره أثيم في ظلم نفسه، عتلّ بعد ذلك زنيم أى هو مع كونه منّاعا للخير معتديا أثيما فاحش سىّ ء الخلق، و زنيم اى دعىّ ملصق إلى قوم ليس منهم و قال سبحانه: وَ امْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ

قيل: إنّها كانت تنمّ على رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم في رواية الكافي: ألا انبئكم بشراركم قالوا بلى يا رسول اللّه، قال: المشّاؤون بالنّميمة المفرّقون بين الأحبّة الباغون للبراء المعائب.

و عن أبي ذرّ عنه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قال: من أشاع على مسلم كلمة ليشينه بها بغير حقّ شانه اللّه بها في النار يوم القيامة.

و عن أبي الدّرداء عنه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قال أيّما رجل أشاع على رجل كلمة و هو منها برى ء ليشينه بها في الدّنيا كان حقّا على اللّه أن يذيبه بها يوم القيامة في النار.

و يقال اتّبع رجل حكيما سبع مأئة فرسخ في سبع كلمات، فلما قدّم عليه قال: إنّى جئتك للّذي أتاك اللّه من العلم أخبرني عن السّماء و ما أثقل منها، و عن الأرض و ما أوسع منها، و عن الصّخر و ما أقسى منه، و عن النّار و ما أحرّ منها، و عن الزمهرير و ما أبرد منه، و عن البحر و ما أغنى منه و عن اليتيم و ما أذلّ منه فقال له الحكيم: البهتان على البرى ء أثقل من السّماوات، و الحقّ أوسع من الأرض، و القلب القانع أغنى من البحر، و الحرص و الحسد أحرّ من النّار، و الحاجة إلى القريب إذا لم ينجح أبرد من الزمهرير، و قلب الكافر أقسى من الحجر، و النّمام إذا بان أمره أذلّ من اليتيم هذا.

و ينبغي أن يعلم أنّ مراد النّمام بنميمته إمّا إرادة السّوء للمحكىّ عنه، أو إظهار الحب للمحكىّ له أو التفرّج بالحديث و الخوض في الفضول و الباطل، و على كلّ تقدير فاللّازم للمحكىّ له عند ما سمع النّميمة امور ستّة: الأوّل أن لا يصدّقه لأنّ النّمام فاسق و هو مردود الرّواية قال تعالى: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلى ما فَعَلْتُمْ نادِمِينَ.

و قد روى إنّ عمر بن عبد العزيز دخل عليه رجل فذكر له عن رجل شيئا فقال له عمر: إن شئت نظرنا في أمرك فان كنت كاذبا فأنت من أهل هذه الآية: إن جائكم فاسق، و إن كنت صادقا فأنت من أهل هذه الآية: همّاز مشّاء بنميم، و إن شئت عفونا عنك، قال: العفو لا أعود إليه أبدا.

الثّاني أن ينهاه عن ذلك و ينصح له و يقبح عليه فعله قال اللّه تعالى: وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَ انْهَ عَنِ الْمُنْكَرِ.

روى في بعض مؤلفات أصحابنا من ارشاد القلوب أنّ رجلا دخل على عليّ بن الحسين عليهما السّلام و قال له: إنّ فلانا لايزال يذكرك في قصصه بشرّ، فقال عليه السّلام له: يا هذا و اللّه ما راعيت حقّ مجالسة الرّجل حيث نقلت الينا حديثه و خنته فيما ائتمنك به. و لا أدّيت حقّى أيضا حين أعلمتنى ما أكره، أما علمت أنّ النّمام من سكان النّار و لكن قل له: إن الموت يعمّنا، و القبر يضمّنا، و القيامة تجمعنا، و اللّه يحكم بيننا و هو خير الحاكمين، نقلناه بالمعنى.

الثّالث أن يبغضه في اللّه فانّه بغيض عند اللّه، و يجب بغض من يبغضه اللّه تعالى و أيضا فانّه قد واجهك بما لم يواجهك به من حكى عنه، حيث استحياك و ذكرك بسوء في غيبتك و النمام ذكرك بسوء في مواجهتك و لم يستح منك، و قد قيل: سبّك من بلّغك، روى إنّ أمير المؤمنين عليه السّلام سعى إليه برجل، فقال: يا هذا نحن نسأل عمّا قلت فان كنت صادقا مقتناك، و إن كنت كاذبا عاقبناك، و إن شئت أن نقيلك أقلناك، فقال: أقلنى يا أمير المؤمنين.

الرّابع ألّا تظن بأخيك الغائب السوء لقوله تعالى: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِنَ الظَّنِّ.

قال رجل لعبد اللّه بن عامر و كان أميرا: بلغني أنّ فلانا أعلم الأمير أنى ذكرته بسوء قال: قد كان ذلك، قال: فأخبرني بما قال حتى أظهر كذبه عندك، قال: ما احبّ أن أشتم نفسى بلساني، و حسبي أنّى لم أصدّقه فيما قال، و لا أقطع عنك الوصال.

الخامس أن لا يحملك ما حكى لك على التجسّس و البحث عن حقيقة ما قاله لقوله تعالى: و لا تجسّسوا.

السّادس أن لا ترضى لنفسك ما نهيت النّمام عنه و لا تحكى نميمته فتكون نمّاما و مغتابا و تكون قد أتيت ما نهيت عنه.

روى كعب الأخبار أنّ بنى اسرائيل أصابهم قحط فاستسقى موسى عليه السّلام مرّات فماسقوا، فأوحى اللّه تعالى إليه أنى لا أستجيب لك و لمن معك و فيكم نمّام قد أصرّ على النّميمة، فقال موسى عليه السّلام: يا ربّ من هو دلّنى عليه حتى اخرجه من بيننا قال: يا موسى أنهيكم عن النميمة و أكون نمّاما، فتابوا جميعا فسقوا.

بقى الكلام فى السعاية

و هى النميمة إلّا أنها إذا كانت إلى من يخاف من جانبه كالسلطان و الأمير و نحوهما تسمّى سعاية و هى أقبح من النميمة و أفحش منها لما يترتّب عليها من المضارّ.

قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: السّاعى بالناس إلى النّاس لغير رشدة، قيل: يعني ليس بولد حلال، و ذكرت السعاية عند بعض الصّالحين فقال: ما ظنّكم بقوم يحمد الصّدق من كلّ طائفة من النّاس إلّا منهم.

و رفع بعض السعاة إلى الصاحب بن عباد رقعة نبّه فيها على مال يتيم يحمله على أخذه لكثرته فوقّع على ظهرها: السّعاية قبيحة و إن كانت صحيحة فان كنت أجريتها مجرى النّصح فخسرانك فيها أفضل من الرّبح، و معاذ اللّه أن نقبل مهتوكا في مستور، و لو لا أنّك في خفارة شيبتك لقابلناك بما يقتضيه فعلك في مثلك، فتوقّ يا ملعون العيب، فانّ اللّه أعلم بالغيب الميّت رحمه اللّه، و اليتيم جبره اللّه، و المال ثمره اللّه، و الساعي لعنه اللّه.

و بالجملة فشرّ النمام عظيم و خطره جسيم ينبغي التوقّى منه و الحذر من نميمته كيلا تقع فى طول حسرة و ندامة.

فقد روى حمّاد بن سلمة أنّه باع عبدا و قال للمشترى ما فيه عيب إلّا النميمة قال: قد رضيت، فاشتراه فمكث الغلام أيّاما ثمّ قال لزوجة مولاه: إنّ سيّدى لا يحبّك و هو يريد أن يتسرّى عليك فخذى الموسى و احلقى من شعر قفاه عند نومه شعرات حتى اسحره عليها فيحبّك، ثمّ قال للزّوج: إنّ امرأتك اتخذت خليلا و تريد أن تقتلك فتناوم لها حتى تعرف ذلك، فتناوم لها فجاءت المرأة بالموسى فظنّ أنّها تريد قتله فقام إليها فقتلها، فجاء أهل المرأة و قتلوا الزوج و وقع القتال بين القبيلتين و اشتدّ الفساد في البين..

الثالث في اذاعة الاسرار و إفشاء الفواحش

و قد نهى عنهما فى الشرع الأنور لما فيهما من الأذى و التهاون بحقّ الاخوان و الاصدقاء، و حذر عن الثاني في الكتاب الكريم قال تعالى: إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَنْ تَشِيعَ الْفاحِشَةُ فِي الَّذِينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ.

و لا يخفى دلالته على المقصود، فانّ افشاء الفاحشة لا يكون إلّا عن محبّة اشاعتها و إن كان حبّ الاشاعة أعمّ، إذ يصدق على حبّ شيوعها بين المؤمنين و إن لم يكن الاشاعة من المحبّ نفسه.

و حذّر عن الأوّل في غير واحد من الأخبار، مثل ما روى في الكافي باسناده عن عبد اللّه بن سنان قال: قلت له: عورة المؤمن على المؤمن حرام قال: نعم: قلت: تعنى سفلويه قال: ليس حيث تذهب إنما هو إذاعة سرّه.

و عن زيد عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: فيما جاء في الحديث عورة المؤمن على المؤمن حرام قال عليه السّلام: ما هو أن ينكشف فترى منه شيئا إنّما هو تروى عليه أو تعيبه.

و عن محمّد بن عجلان قال: سمعت أبا عبد اللّه عليه السّلام يقول: إنّ اللّه عزّ و جلّ عيّر أقواما بالاذاعة في قوله: وَ إِذا جاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذاعُوا بِهِ.

فايّاكم و الاذاعة.

و عن محمّد بن مسلم قال: سمعت أبا جعفر عليه السّلام قال: يحشر العبد يوم القيامة و ما ندى دما فيدفع إليه شبه المحجمة أو فوق ذلك فيقال: هذا سهمك من دم فلان، فيقول: يا ربّ إنّك لتعلم أنّك قبضتنى و ما سفكت دما، فيقول: بلى سمعت من فلان رواية كذا و كذا فرويتها عليه فنقلت حتّى صارت إلى فلان الجبار فقتله عليها فهذا سهمك من دمه، هذا.

و يتأكّد الحرمة في إذاعة أسرار الأنبياء و الأئمة عليهم السّلام و يدلّ عليه ما في الكافي باسناده عن أبي بصير عن أبي عبد اللّه عليه السّلام في قوله اللّه عزّ و جلّ: وَ يَقْتُلُونَ الْأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقٍّ.

فقال: أما و اللّه ما قتلوهم بأسيافهم و لكن أذاعوا سرّهم و أفشوا عليهم فقتلوا.

و عن يونس بن يعقوب عن بعض أصحابه عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: ما قتلنا من أذاع حديثنا قتل خطاء و لكن قتلنا قتل عمد.

و عن محمّد الخزاز عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: من أذاع علينا حديثنا فهو بمنزلة من جحدنا حقّنا.

و عن نصر بن ساعد مولى أبي عبد اللّه عن أبيه عليهما السّلام: قال سمعت أبا عبد اللّه عليه السّلام يقول: مذيع السّر شاك، و قائله عند غير أهله كافر. و من تمسّك بالعروة الوثقى فهو ناج، قلت: ما هو قال التّسليم.

و عن أبي خالد الكابلي عن أبي عبد اللّه عليه السّلام أنّه قال: إنّ اللّه جعل الدّولتين دولتين: دولة آدم و هى دولة اللّه، و دولة إبليس، فاذا أراد اللّه أن يعبد علانية كانت دولة آدم، و إذا أراد اللّه أن يعبد في السرّ كانت دولة إبليس، و المذيع لما أراد اللّه ستره مارق من الدّين.

و عن عبد الرّحمن بن الحجاج عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: من استفتح نهاره باذاعة سرّنا سلّط اللّه عليه حزّ الحديد و ضيق المحابس، هذا.

و الأخبار في هذا المعنى كثيرة، و فيما رويناه كفاية لمن له دراية، و اللّه الهادي.

شرح لاهیجی

و فساد زمانى است كه رستگارى از شرّ و ضرر ندارد در آن زمان مگر مؤمنى كه بى اسم و رسم باشد كه اگر در مجامع حاضر گردد كسى او را نشناسد و اگر غائب باشد كسى از او نپرسد و جستجوى او نكند آن مؤمنان چراغهاى هدايت باشند و نشانهاى با روشنائى شب تار مسافران بسوى خدا باشند ليسوا بالمساييح يعنى نيستند سياحت كننده و گردش كننده در ميان خلق بجهة فساد و سخن چينى و لا المذاييع البذر يعنى نيستند شايع كنندگان سفيه بيهوده گفتار يعنى شايع كننده بد كسى در ميان مردم از جهة سفاهت و بيهوده گوئى اولئك يفتح اللّه لهم ابواب رحمته و يكشف عنهم ضرّاء نقمته يعنى ان جماعت مؤمنان مى گشايد خداى (تعالى) از براى ايشان درهاى رحمة خود را و مى برد از ايشان اذيّت عقوبت خود را ايّها النّاس سيأتى عليكم زمان يكفأ فيه الاسلام كما يكفأ الإناء بما فيه يعنى اى مردمان زود است كه ميايد بر شما زمانى كه سرازير كنند در او اسلام را مثل سرازير كردن كوزه با آنچه در او باشد ايّها النّاس انّ اللّه قد اعادكم من ان يجوز عليكم و لم يعذكم من ان يبتليكم و قد قال جلّ من قائل إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ وَ إِنْ كُنَّا لَمُبْتَلِينَ يعنى اى مردمان بتحقيق كه خدا پناه داده است شما را از اين كه ستم كند بر شما و پناه نداده است از اين كه آزمايش كند شما را و بتحقيق كه گفته است بزرگ از هر گوينده در قران كه بتحقيق كه در ان گرفتاريها هر اينه علامات بسيار عظيمه است و بتحقيق كه بوديم ما هر اينه آزمايش كنندگان

شرح ابن ابی الحدید

وَ مِنْهَا وَ ذَلِكَ زَمَانٌ لَا يَنْجُو فِيهِ إِلَّا كُلُّ مُؤْمِنٍ نُوَمَةٍ إِنْ شَهِدَ لَمْ يُعْرَفْ وَ إِنْ غَابَ لَمْ يُفْتَقَدْ أُولَئِكَ مَصَابِيحُ الْهُدَى وَ أَعْلَامُ السُّرَى لَيْسُوا بِالْمَسَايِيحِ وَ لَا الْمَذَايِيعِ الْبُذُرِ أُولَئِكَ يَفْتَحُ اللَّهُ لَهُمْ أَبْوَابَ رَحْمَتِهِ وَ يَكْشِفُ عَنْهُمْ ضَرَّاءَ نِقْمَتِهِ أَيُّهَا النَّاسُ سَيَأْتِي عَلَيْكُمْ زَمَانٌ يُكْفَأُ فِيهِ الْإِسْلَامُ كَمَا يُكْفَأُ الْإِنَاءُ بِمَا فِيهِ أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ اللَّهَ قَدْ أَعَاذَكُمْ مِنْ أَنْ يَجُورَ عَلَيْكُمْ وَ لَمْ يُعِذْكُمْ مِنْ أَنْ يَبْتَلِيَكُمْ وَ قَدْ قَالَ جَلَّ مِنْ قَائِلٍ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ وَ إِنْ كُنَّا لَمُبْتَلِينَ قال الرضي رحمه الله تعالى أما قوله ع كل مؤمن نومة فإنما أراد به الخامل الذكر القليل الشر و المساييح جمع مسياح و هو الذي يسيح بين الناس بالفساد و النمائم و المذاييع جمع مذياع و هو الذي إذا سمع لغيره بفاحشة أذاعها و نوه بها و البذر جمع بذور و هو الذي يكثر سفهه و يلغو منطقه شهد حضر و كفأت الإناء أي قلبته و كببته و قال ابن الأعرابي يجوز أكفأته أيضا و البذر جمع بذور مثل صبور و صبر و هو الذي يذيع الأسرار و ليس كما قال الرضي رحمه الله تعالى فقد يكون الإنسان بذورا و إن لم يكثر سفهه و لم يلغ منطقه بأن يكون علنة مذياعا من غير سفه و لا لغو و الضراء الشدة و مثلها البأساء و هما اسمان مؤنثان من غير تذكير و أجاز الفراء أن يجمع على آضر و أبؤس كما يجمع النعماء على أنعم . و اعلم أنه قد جاء في التواضع و هضم النفس شي ء كثير و من ذلك

الحديث المرفوع من تواضع لله رفعه الله و من تكبر على الله وضعه

و

يقال إن الله تعالى قال لموسى إنما كلمتك لأن في أخلاقك خلقا أحبه الله و هو التواضع

. و رأى محمد بن واسع ابنه يمشي الخيلاء فناداه فقال ويلك أ تمشي هذه المشية و أبوك أبوك و أمك أمك أما أمك فأمة ابتعتها بمائتي درهم و أما أبوك فلا كثر الله في الناس مثله . و مثل

قوله ع كل مؤمن نومة إن شهد لم يعرف و إن غاب لم يفتقد

قول رسول الله ص رب أشعث أغبر ذي طمرين لا يؤبه له لو أقسم على الله لأبر قسمه

. و قال عمر لابنه عبد الله التمس الرفعة بالتواضع و الشرف بالدين و العفو من الله بالعفو عن الناس و إياك و الخيلاء فتضع من نفسك و لا تحقرن أحدا فإنك لا تدري لعل من تزدريه عيناك أقرب إلى الله وسيلة منك . و قال الأحنف عجبت لمن جرى في مجرى البول مرتين من فرجين كيف يتكبر و قد جاء في كلام رسول الله ص ما يناسب كلام أمير المؤمنين ع هذا

إن الله يحب الأخفياء الأتقياء الأبرياء الذين إذا غابوا لم يفتقدوا و إذا حضروا لم يعرفوا قلوبهم مصابيح الهدى يخرجون من كل غبراء مظلمة

. و أما إفشاء السر و أذاعته فقد ورد فيه أيضا ما يكثر و لو لم يرد فيه إلا قوله سبحانه وَ لا تُطِعْ كُلَّ حَلَّافٍ مَهِينٍ هَمَّازٍ مَشَّاءٍ بِنَمِيمٍ لكفى . و

في الحديث المرفوع من أكل بأخيه أكلة أطعمه الله مثلها من نار جهنم

قيل في تفسيره هو أن يسعى بأخيه و يجر نفعا بسعايته . الجنيد ستر ما عاينت أحسن من إشاعة ما ظننت . عبد الرحمن بن عوف من سمع بفاحشة فأفشاها فهو كالذي أتاها . قال رجل لعمرو بن عبيد إن عليا الأسواري لم يزل منذ اليوم يذكرك بسوء و يقول الضال فقال عمرو يا هذا ما رعيت حق مجالسة الرجل حين نقلت إلينا حديثه و لا وفيتني حقي حين أبلغتني عن أخي ما أكرهه اعلم أن الموت يعمنا و البعث يحشرنا و القيامة تجمعنا و الله يحكم بيننا . و كان يقال من نم إليك نم عليك . و قالوا في السعاة يكفيك أن الصدق محمود إلا منهم و إن أصدقهم أخبثهم . وشي واش برجل إلى الإسكندر فقال له أ تحب أن أقبل منك ما قلت فيه على أن أقبل منه ما قال فيك قال لا قال فكف عن الشر يكف عنك . قال رجل لفيلسوف عابك فلان بكذا قال لقيتني لقحتك بما لم يلقني به لحيائه . عاب مصعب بن الزبير الأحنف عن شي ء بلغه عنه فأنكره فقال أخبرني بذلك الثقة فقال كلا أيها الأمير إن الثقة لا ينم . عرض بعض عمال الفضل بن سهل عليه رقعة ساع في طي كتاب كتبه إليه فوقع الفضل قبول السعاية شر من السعاية لأن السعاية دلالة و القبول إجازة و ليس من دل على قبيح كمن أجازه و عمل به فاطرد هذا الساعي عن عملك و أقصه عن بابك فإنه لو لم يكن في سعايته كاذبا لكان في صدقه لئيما إذ لم يرع الحرمة و لم يستر العورة و السلام . صالح بن عبد القدوس

  • من يخبرك بشتم عن أخفهو الشاتم لا من شتمك
  • ذاك شي ء لم يواجهك بهإنما اللوم على من أعلمك
  • كيف لم ينصرك إن كان أخاذا حفاظ عند من قد ظلمك

. طريح بن إسماعيل الثقفي

  • إن يعلموا الخير يخفوه و إن علمواشرا أذاعوا و إن لم يعلموا كذبوا

. و معنى قوله ع و إن غاب لم يفتقد أي لا يقال ما صنع فلان و لا أين هو أي هو خامل لا يعرف . و قوله أولئك يفتح الله بهم أبواب الرحمة و يكشف بهم ضراء النقمة و روي أولئك يفتح الله بهم أبواب رحمته و يكشف بهم ضراء نقمته أي ببركاتهم يكون الخير و يندفع الشر . ثم ذكر ع أنه سيأتي على الناس زمان تنقلب فيه الأمور الدينية إلى أضدادها و نقائضها و قد شهدنا ذلك عيانا . ثم أخبر ع أن الله لا يجور على العباد لأنه تعالى عادل و لا يظلم و لكنه يبتلي عباده أي يختبرهم ثم تلا قوله تعالى إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ وَ إِنْ كُنَّا لَمُبْتَلِينَ و المراد أنه تعالى إذا فسد الناس لا يلجئهم إلى الصلاح لكن يتركهم و اختيارهم امتحانا لهم فمن أحسن أثيب و من أساء عوقب

شرح نهج البلاغه منظوم

القسم الثالث و منها:

و ذلك زمان لا ينجو فيه الّا كلّ مؤمن نّومة، إن شهد لم يعرف، و ان غاب لم يفتقد، أولئك مصابيح الهدى، و أعلام السّرى، ليسوا بالمساييح، و لا المذاييع البذر، أولئك يفتح اللّه لهم أبواب رحمته، و يكشف عنهم ضرّآء نقمته.

أيّها النّاس، سيأتى عليكم زمان يكفأ فيه الأسلام كما يكفأ الأناء بما فيه، أيّها النّاس، إنّ اللّه قد أعاذكم من أن يجور عليكم، و لم يعذكم من أن يّبتليكم، و قد قال جل من قائل: (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ وَ إِنْ كُنَّا لَمُبْتَلِينَ).

أمّا قوله عليه السّلام: كلّ مؤمن نومة، فانّما أراد به الخامل الذّكر القليل الشّر، و المساييح جمع مسياح، وّ هو الّذى يسيح بين النّاس بالفساد و النّمآئم، و المذاييع جمع مذياع، و هو الّذى اذا سمع لغيره بفاحشة أذاعها و نوّه بها، و البذر جمع بذور، وّ هو الّذى يكثر سفهه و يلغو منطقه.

ترجمه

قسمتى از اين خطبه است در بيان اين كه رستگار مؤمن است و بس (در دوران آينده زمان پرفتنه و فسادى پديدار مى گردد كه) در آن زمان رستگار نگردد جز آن مؤمن گمنامى كه چون (در كار و مجلسى) حاضر گردد نشناسندش، و چون غائب باشد نجويندش چنين مؤمنانى براى راهروان در شبان تار (غوايت) چراغهاى درخشان و پرچمهاى نورانى (هدايت) مى باشند، اينان نه نمّام و سخن چين، نه از مردم عيبجو، و نه سفيه و بيهوده گو مى باشند بلكه پاكمردانى هستند كه خداوند درهاى رحمتش را بروى آنان مى گشايد، و رنج عذابش را از آنان برميدارد، اى گروه مردمان زودا كه بر شما زمانى پديدار گردد كه در آن زمان اسلام سرازير گردد، همچون ظرف آبى كه براى ريختن آبش سرازير كنند (تمام قوانين و احكام اسلامى را وارونه كرده، منكر معروف و معروف منكر شود، و بجز اسم و رسمى از دين و قرآن باقى نماند) اى گروه مردمان بدرستى كه خداوند شما را پناه داده از اين كه در باره شما ستمى روا دارد، ولى ديگر از امتحان كردن كه پناهتان نداده (و هر وقت باشد شما را از روى عدل و داد امتحان خواهد كرد تا شاكر از غير شاكر پديد آيد) و خود آن گوينده كه از همه گويندگان بزرگتر است در س 23 ى 30 مى فرمايد: إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ وَ إِنْ كُنَّا لَمُبْتَلِينَ، در اين داستان غرق قوم نوح (براى پند اقوام ديگر) نشانهائى است، و ما امتحان كننده بندگان مى باشيم سيّد رضى رحمه اللّه فرمايد: مراد حضرت عليه السّلام از جمله كلّ مؤمن نّومة، شخص گمنامى است كه شرّ و فسادى نداشته باشد، و مساييح جمع مسياح است، و آن كسى است كه در ميان مردم به فتنه و سخن چينى مشغول باشد، و مذاييع جمع مذياع است، و آن فاش كننده اسرار زشت و عيوب ديگران در ميان مردم است، و بذر جمع بذور و آن شخص سفيه و بيهوده گو ميباشد.

نظم

  • عيان خواهد شدن زين پس زمانىكه كس از شرّش ايمن نيست آنى
  • جز آن مؤمن كز آن نام و نشانه نبود و هست گمنام از ميانه
  • اگر حاضر شد او را كس نه بشناختو گر غائب بحالش كس نپرداخت
  • چنين اشخاص مصباح هدايندچراغ راه أعلام الورايند
  • مسافرهاى دشت و كوى جانانگرفته راه ز دنبال آنان
  • نه پيمايند راه خسر و خيبت بدوراند از سخن چينى و غيبت
  • عيوب خلق ز آنان نيست شايعز حرف زشتشان حقّ نيست ضايع
  • الا اينان گروهى مؤمنانندكه فردا سوى جنّت شان كشانند
  • خدا درهاى رحمتهاى خود بازبرخشان كرده و با لطف انباز
  • از آنان رنج نقمتهاى خود كاست بجامه مهر تن هاشان بياراست
  • الا اى مردمان زودا پديدارشود دور و زمانى نابهنجار
  • چنان ظرفى كه چون گيريش وارون شود مظروفش از آن ظرف بيرون
  • چنين اسلام مى گردد سرازيردهند احكام آن را جمله تغيير
  • ز دين دارى بجز نامى نماندبشر از بار دين خود را رهاند
  • شود معروف قرآن جمله منكربدل منكر بمعروفش سراسر
  • چو دور است از ستم يزدان ذو المنّ شما را از ستم فرمود ايمن
  • بترك امتحان ليكن ندادهبكس قول و برخ در ز آن گشاده
  • زمان امتحان خواهد رسيدن و ز آن مشكل تواند كس رهيدن
  • چنين فرموده آن يزدان ذيشأنبمحكم آيتش يعنى كه قرآن
  • كز اين آيات كه ما مى سرائيم بشر را آزمايش مى نمائيم
  • كه از آن ديگران گيرند پندىنكو اندرز و پند ارجمندى

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

No image

خطبه 236 نهج البلاغه : ياد مشكلات هجرت

خطبه 236 نهج البلاغه موضوع "ياد مشكلات هجرت" را مطرح می کند.
No image

خطبه 237 نهج البلاغه : سفارش به نيكوكارى

خطبه 237 نهج البلاغه موضوع "سفارش به نيكوكارى" را بررسی می کند.
No image

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 : وصف شاميان

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 موضوع "وصف شاميان" را مطرح می کند.
No image

خطبه 240 نهج البلاغه : نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان

خطبه 240 نهج البلاغه موضوع "نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان" را بررسی می کند.
No image

خطبه 241 نهج البلاغه : تشويق براى جهاد

خطبه 241 نهج البلاغه به موضوع "تشويق براى جهاد" می پردازد.

پر بازدیدترین ها

No image

خطبه 108 نهج البلاغه بخش 2 : وصف پيامبر اسلام (صلى‏ الله ‏عليه ‏وآله ‏وسلم)

خطبه 108 نهج البلاغه بخش 2 موضوع "وصف پيامبر اسلام (صلى‏ الله ‏عليه ‏وآله ‏وسلم)" را بیان می کند.
No image

خطبه 109 نهج البلاغه بخش 6 : وصف رستاخيز و زنده شدن دوباره

خطبه 109 نهج البلاغه بخش 6 موضوع "وصف رستاخيز و زنده شدن دوباره" را بیان می کند.
Powered by TayaCMS