خطبه 104 نهج البلاغه : ره آورد بعثت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم

خطبه 104 نهج البلاغه : ره آورد بعثت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم

موضوع خطبه 104 نهج البلاغه

متن خطبه 104 نهج البلاغه

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

ترجمه مرحوم خویی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

موضوع خطبه 104 نهج البلاغه

ره آورد بعثت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم

متن خطبه 104 نهج البلاغه

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بَعَثَ مُحَمَّداً (صلى الله عليه وآله)وَ لَيْسَ أَحَدٌ مِنَ الْعَرَبِ يَقْرَأُ كِتَاباً وَ لَا يَدَّعِي نُبُوَّةً وَ لَا وَحْياً فَقَاتَلَ بِمَنْ أَطَاعَهُ مَنْ عَصَاهُ يَسُوقُهُمْ إِلَى مَنْجَاتِهِمْ وَ يُبَادِرُ بِهِمُ السَّاعَةَ أَنْ تَنْزِلَ بِهِمْ يَحْسِرُ الْحَسِيرُ وَ يَقِفُ الْكَسِيرُ فَيُقِيمُ عَلَيْهِ حَتَّى يُلْحِقَهُ غَايَتَهُ إِلَّا هَالِكاً لَا خَيْرَ فِيهِ حَتَّى أَرَاهُمْ مَنْجَاتَهُمْ وَ بَوَّأَهُمْ مَحَلَّتَهُمْ فَاسْتَدَارَتْ رَحَاهُمْ وَ اسْتَقَامَتْ قَنَاتُهُمْ وَ ايْمُ اللَّهِ لَقَدْ كُنْتُ مِنْ سَاقَتِهَا حَتَّى تَوَلَّتْ بِحَذَافِيرِهَا وَ اسْتَوْسَقَتْ فِي قِيَادِهَا مَا ضَعُفْتُ وَ لَا جَبُنْتُ وَ لَا خُنْتُ وَ لَا وَهَنْتُ وَ ايْمُ اللَّهِ لَأَبْقُرَنَّ الْبَاطِلَ حَتَّى أُخْرِجَ الْحَقَّ مِنْ خَاصِرَتِهِ

قال السيد الشريف الرضي و قد تقدم مختار هذه الخطبة إلا أنني وجدتها في هذه الرواية على خلاف ما سبق من زيادة و نقصان فأوجبت الحال إثباتها ثانية

ترجمه مرحوم فیض

از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است (هنگام رفتن بجنگ جمل كه مردم بصره به همراهى طلحه و زبير عائشه را بر شتر سوار كرده اطراف او گرد آمده مى خواستند با امير المؤمنين بجنگند، و مقصود آنست كه مردم را آگاه سازد كه جنگيدن آن بزرگوار با اصحاب جمل براى اظهار حقّ و ابطال باطل مى باشد):

پس از حمد و ثناى الهىّ و درود بر خاتم النّبيّين (آگاه باشيد) خداوند سبحان محمّد صلّى اللّه عليه و آله را در ميان عرب به رسالت بر انگيخت و هيچيك از آنها نبود كه بخواند كتابى از حقّ، و نبوّت و پيغمبرى و وحى ادّعاء كند (تا در باره آن حضرت شكّ نموده بآن بزرگوار تهمت زنند) پس (براى اظهار حقّ و اثبات اسلام) به همراهى پيروانش با مخالفين خود جنگيده آنان را بمحلّ رستگاريشان سوق مى داد (بطريق حقّ و راه سعادت و خوشبختى دعوت مى نمود) و براى رهاندن ايشان از جهالت و نادانى مبادرت مى فرمود كه مبادا مرگ آنها را به حالت كفر و گمراهى دريابد (و بعذاب جاويد مبتلى گردند) تا (از سنگينى بار فتنه و فساد و گمراهى) آنرا كه مانند شتر (سنگين بار) عاجز و درمانده و وامانده و شكسته مى شد، آن حضرت بر سر راه او مى ايستاد (كوشش مى نمود) تا به منزلش (سعادت و خوشبختى) مى رساند (هدايت مى فرمود، همه براه راست رهسپار شدند) مگر هلاك شده اى كه ابدا خير و نيكى در او نبود (مانند ابو جهل كه از بدى فطرت قابليّت رستگارى نداشت و به هيچ گونه هدايت نمى شد، و در تبليغ احكام كوتاهى نكرد) تا راه نجات و رهائى از گمراهى را بآنها نمود، و آنان را در جايگاهشان جاى داد (وادار بگرويدن دين اسلام كه فطريشان بود فرمود) پس آسياى ايشان به گردش افتاد (امور زندگانيشان منظّم گشت) و نيزه آنها راست گرديد (توانا شده زير بار گمراهى گمراه كنندگان و ستم ستمگران نمى رفتند) و سوگند بخدا من جلو لشگر اسلام بوده لشگر كفر را مى راندم، تا همگى پشت كردند (از كيش خويش دست بر داشتند) و گرد آمده رام گرديدند (فرمانبردار شدند، و هرگز) ضعيف و ناتوان نگشته نترسيده خيانت و سستى ننمودم، و سوگند بخدا (اكنون در اين جنگ هم) باطل را مى شكافم تا حقّ را از پهلوى آن بيرون آورم (با ايشان زد و خورد ميكنم و از كشتن و كشته شدن باكى ندارم، براى آنكه فتنه جويان دست از فتنه و فساد برداشته حقّ آشكار گردد)

سيّد رضىّ فرمايد: اين خطبه پيش از اين بيان شد (خطبه سى و سوّم) و ليكن چون در اين روايت آنرا از جهت زيادى و كمى بر خلاف خطبه مذكوره يافتم، لازم شد دوباره نوشته شود.

ترجمه مرحوم شهیدی

و از خطبه هاى آن حضرت است

و گزيده آن پيش از اين نوشته شد كه در روايت با اين خطبه يكسان نيست

همانا خداوند سبحان، محمّد (ص) را برانگيخت، و از عرب كسى كتابى نخوانده بود،

و دعوى پيامبرى و وحى نكرده.

بيارى كسانى كه فرمان وى را مى بردند، با آنان كه راه نافرمانى او مى سپردند پيكار كرد- تا به راه راستشان در آورد- .

آنان را به سوى رستگارى راند،

و پيش از آنكه قيامت رسد از گمراهى شان رهاند:

كوته فكرى در شناخت خدا درمانده،

و شكسته عزيمتى راه به حق نبرده.

پيامبر او را برخيزاند و در راه كشاند، و بدانجا كه بايدش راند- جز كسى كه طريق هلاكت مى پيمود، و در او خيرى نبود- 

تا آن گاه كه به سر منزل نجاتشان رساند،

و در جايى كه بايستشان نشاند.

آسياى زندگى شان چرخيد،

و كارشان راست گرديد.

به خدا سوگند، من در دنباله آن سپاه بودم تا يكباره پشت كرد،

و سر به حكم اسلام در آورد.

نه سست شده ام نه ترسانم، نه خيانت كرده ام، نه ناتوانم.

به خدا سوگند، درون باطل را چاك مى زنم تا حق را از تهيگاه آن بيرون كنم.

ترجمه مرحوم خویی

از جمله خطب عاليه المضامين آن امام مبين است كه فرموده: أما بعد از حمد خدا و درود بر حضرت مصطفى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پس بدرستى كه حق تعالى برانگيخت محمّد بن عبد اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را در حالتى كه نبود هيچ احدى از عرب كه بخواند كتاب حق را، و نه دعوى نبوتي بكند، و نه وحى و خطابى را از جانب خدا، پس مقاتله كرد بمعونة كسانى كه اطاعت نمودند او را با كسانى كه معصيت و نافرماني كردند با و در حالتى كه ميراند ايشان را بجانب رستگارى.

و مبادرت مى نمود برايشان بر ساعت موت كه مبادا نازل شود بر ايشان در حالتى كه عاجز مى شد عاجز شونده و مى ايستاد شكسته پس اقامت مى نمود ختمى مآب سلام اللّه عليه و آله و ثابت قدم مى شد بر آن عاجز پريشان و شكسته ناتوان تا اين كه مى رسانيد هر يك از ايشان را بمقصد خودشان مگر كسى كه در هلاكت بوده كه در آن هيچ اميد خيرى و صلاحى نبوده باشد.

تا اين كه بنمود بمردم محل نجاة ايشان را، و جاى داد ايشان را در مقام خودشان، پس دوران نمود آسياى ايشان، و راست شد نيزه ايشان.

و سوگند بخدا بتحقيق كه بودم من از جمله راننده هاى لشكر جهالت و ضلالت تا اين كه باز گشتند آن لشكر بتمامى، و مجتمع شدند در قيد و ريسمان خودشان كه جامع ايشان بود در حالتي كه ضعيف نشدم و نترسيدم و خيانت ننمودم و سستى نكردم، و قسم بخدا هر آينه البته مى شكافم باطل را تا اين كه بيرون آورم حق را از تهى گاه آن.

شرح ابن میثم

و من خطبة له عليه السّلام

و قد تقدم مختارها بخلاف هذه الرواية أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بَعَثَ مُحَمَّداً ص- وَ لَيْسَ أَحَدٌ مِنَ الْعَرَبِ يَقْرَأُ كِتَاباً- وَ لَا يَدَّعِي نُبُوَّةً وَ لَا وَحْياً- فَقَاتَلَ بِمَنْ أَطَاعَهُ مَنْ عَصَاهُ- يَسُوقُهُمْ إِلَى مَنْجَاتِهِمْ- وَ يُبَادِرُ بِهِمُ السَّاعَةَ أَنْ تَنْزِلَ بِهِمْ- يَحْسِرُ الْحَسِيرُ وَ يَقِفُ الْكَسِيرُ- فَيُقِيمُ عَلَيْهِ حَتَّى يُلْحِقَهُ غَايَتَهُ- إِلَّا هَالِكاً لَا خَيْرَ فِيهِ- حَتَّى أَرَاهُمْ مَنْجَاتَهُمْ- وَ بَوَّأَهُمْ مَحَلَّتَهُمْ- فَاسْتَدَارَتْ رَحَاهُمْ- وَ اسْتَقَامَتْ قَنَاتُهُمْ- وَ ايْمُ اللَّهِ لَقَدْ كُنْتُ مِنْ سَاقَتِهَا- حَتَّى تَوَلَّتْ بِحَذَافِيرِهَا- وَ اسْتَوْسَقَتْ فِي قِيَادِهَا- مَا ضَعُفْتُ وَ لَا جَبُنْتُ- وَ لَا خُنْتُ وَ لَا وَهَنْتُ- وَ ايْمُ اللَّهِ لَأَبْقُرَنَّ الْبَاطِلَ- حَتَّى أُخْرِجَ الْحَقَّ مِنْ خَاصِرَتِهِ أقول: لنشرح ما انفردت هذه الرواية من الزيادة على الفصل المتقدّم:

اللغة

فالحسير: الّذى أعيا في طريقه. و الرحا: قطعة من الأرض تستدير و ترفع على ما حولها. و استوسقت: اجتمعت و انتظمت. و خمت: جنبت.

المعنى

فقوله: فقاتل بمن أطاعه من عصاه. معناه ظاهر.

و قوله: و يبادر بهم الساعة أن تنزل بهم. أى يسارع إلى هديهم و تسليكهم لسبيل اللّه كيلا تنزل بهم الساعة على عمى منهم عن صراط اللّه فيقعوا في مهاوى الهلاك. و قوله: يحسر الحسير و يقف الكسير. إلى قوله: لا خير فيه. إشارة إلى وصفه عليه السّلام بالشفقّة على الخلق في حال أسفارهم معه في الغزوات و نحوها: أى أنّه كان يسير في آخرهم و يفتقد المنقطع منهم عن عياء و انكسار مركوب فلا يزال يلطف به حتّى يبلّغه أصحابه إلّا ما لا يمكن إيصاله و لا يرجى. قال بعض السالكين: كنّى بالحسير و الكسير عمن عجز و وقف قدم عقله في الطريق إلى اللّه لضعف في عين بصيرته و اعوجاج في آلة إدراكه، و بقيامه عليه حتّى يلحقه إلى غايته عن أخذه له بوجوه الحيل و الجواذب إلى الدين حتّى يوصله إلى ما يمكن من العقيدة المرضيّة و الأعمال الزكيّة الّتى هى الغاية من طريق الشريعة المطلوب سلوكها. و قوله: إلّا هالكا لا خير فيه. أراد به من كان مأيوسا من رشده لعلمه بأنّ تقويمه غير ممكن كأبى لهب و أبى جهل و نحوهما. و قوله: فاستدارت رحاهم. استعار لهم لفظ الرحا لاجتماعهم و ارتفاعهم على غيرهم كما يرتفع القطعة من الأرض عن تألّف التراب و نحوه. و قوله: و استوسقت في قيادها. إشارة إلى طاعة من أطاع من العرب و انقاد للإسلام، و استعار لفظ الاتّساق و القياد ملاحظة لتشبيههم بالإبل المجتمعة لسائقها و المنتظمة في قياده لها، و استعار لفظ الخاصرة للباطل، و رشّح تلك الاستعارة بذكر البقر ملاحظة لشبهه بالحيوان المبتلع ما هو أعزّ قيمة منه، و كنّى به عن تميّز الحقّ منه. و باللّه التوفيق.

ترجمه شرح ابن میثم

از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است:

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بَعَثَ مُحَمَّداً ص- وَ لَيْسَ أَحَدٌ مِنَ الْعَرَبِ يَقْرَأُ كِتَاباً- وَ لَا يَدَّعِي نُبُوَّةً وَ لَا وَحْياً- فَقَاتَلَ بِمَنْ أَطَاعَهُ مَنْ عَصَاهُ- يَسُوقُهُمْ إِلَى مَنْجَاتِهِمْ- وَ يُبَادِرُ بِهِمُ السَّاعَةَ أَنْ تَنْزِلَ بِهِمْ- يَحْسِرُ الْحَسِيرُ وَ يَقِفُ الْكَسِيرُ- فَيُقِيمُ عَلَيْهِ حَتَّى يُلْحِقَهُ غَايَتَهُ- إِلَّا هَالِكاً لَا خَيْرَ فِيهِ- حَتَّى أَرَاهُمْ مَنْجَاتَهُمْ- وَ بَوَّأَهُمْ مَحَلَّتَهُمْ- فَاسْتَدَارَتْ رَحَاهُمْ- وَ اسْتَقَامَتْ قَنَاتُهُمْ- وَ ايْمُ اللَّهِ لَقَدْ كُنْتُ مِنْ سَاقَتِهَا- حَتَّى تَوَلَّتْ بِحَذَافِيرِهَا- وَ اسْتَوْسَقَتْ فِي قِيَادِهَا- مَا ضَعُفْتُ وَ لَا جَبُنْتُ- وَ لَا خُنْتُ وَ لَا وَهَنْتُ- وَ ايْمُ اللَّهِ لَأَبْقُرَنَّ الْبَاطِلَ- حَتَّى أُخْرِجَ الْحَقَّ مِنْ خَاصِرَتِهِ

لغات

لغات و شرح زيادتيهاى اين خطبه بر آنچه پيش از اين ذكر شده چنين است: حسير: خسته و درمانده در راه استوسقت: گرد آمد، سازمان يافت رحا: قطعه زمينى كه دايره مانند و بلندتر از زمينهاى پيرامونش باشد خنت: دورى گزيدم

ترجمه

«پس از ستايش الهى همانا خداوند سبحان محمّد را كه درود خداوند بر او و خاندانش باد هنگامى بر انگيخت كه در ميان اعراب كسى نبود كه كتابى بخواند و يا مدّعى پيامبرى و نزول وحى باشد، او به همراهى پيروانش با مخالفانش جنگيد تا آنان را به سر منزل رستگارى بكشاند و پيش از آن كه آنها را مرگ دريابد، از كفر نجاتشان دهد، آن حضرت بر بالاى سر كسانى كه در اين راه خسته و درمانده مى شدند مى ايستاد كه آنان را به سر منزل مقصود برساند، جز كسانى را كه هلاكت دامنگير آنها شده و قابل هدايت نبودند، تا اين كه راه رستگارى را به مردم نشان داد، و آنان را در جايگاه مناسب خود قرار داد، از آن پس آسياى اجتماع ايشان به گردش افتاد، و نيزه قدرت آنان راست شد، به خدا سوگند من از آنانى بودم كه اين سپاه را به جلو مى راندند، تا اين كه همگى لشكر باطل پشت كرد، آن گاه در تحت رهبرى اسلام گرد آمدند. در اين راه من هرگز ناتوان و بيمناك نشدم، و خيانت و سستى نكردم، به خدا سوگند، اكنون هم باطل را خواهم شكافت تا حقّ را از پهلوى آن بيرون كشم.»

شرح

اگر چه برگزيده اى از اين خطبه پيش از اين آورده شده است امّا چون آنچه پيش از اين آمده با اين روايت اختلاف دارد دوباره ذكر مى شود:

فرموده است: قاتل بمن إطاعة من عصاه

معناى آن آشكار است.

فرموده است: و يبادر بهم السَّاعة ان تنزل بهم.

مراد اين است كه در ارشاد و راهنمايى آنان به سوى جادّه حقّ شتاب مى فرمود، مبادا در حال كفر و گمراهى، مرگ آنها فرا رسد و در وادى هلاكت در افتند.

فرموده است: يحسر الحسير و يقف الكسير... تا لا خير فيه.

اين بيان اشاره است به عطوفت و مهربانى پيامبر اكرم (ص) نسبت به مردم در هنگامى كه براى غزوات يا امثال آن سفر مى كرد، بدين گونه كه آن حضرت در دنباله همراهان و در آخر آنان حركت مى كرد، و به احوال كسانى كه به سبب خستگى و ناتوانى و يا از كار افتادگى مركوب، از ديگران جدا مى ماندند رسيدگى مى فرمود، و آنان را با مهربانى و لطف به ياران و همراهان ملحق مى ساخت، جز آن كسانى كه پيوستن آنها به ديگران امكان نداشت و يا اميدى نسبت به آنان باقى نبود. برخى از رهروان راه حقّ گفته اند: واژه هاى حسير و كسير (درمانده و شكسته) كنايه است از كسى كه پاى خرد او به سبب كمى بينش و كژى ادراك از سير در طريق الى اللّه باز مانده، و پيامبر اكرم (ص) به دستگيرى و فريادرسى او پرداخته، و با چاره جوييها و انگيزه هاى مختلف، او را به سوى دين كشانيده و به اندازه ممكن، او را از عقايد صحيح و اعمال پسنديده برخوردار فرموده است، و غرض از پيمودن راه شريعت نيز همين است.

فرموده است: إلّا هالكا لا خير فيه.

مراد كسى است كه پيامبر اكرم (ص) از اصلاح آن نوميد است، زيرا داناست به اين كه او اصلاح شدنى نيست مانند ابو لهب و ابو جهل و جز اين دو.

فرموده است: فاستدارت رحاهم.

واژه «رحا» را براى اجتماع و بلندى يافتن آنان بر ديگران استعاره فرموده است، چنان كه قطعه يا بخشى از زمين بر اثر تراكم خاك و مانند آن مرتفع مى شود.

فرموده است: و استوسقت في قيادها.

اشاره به اعرابى است كه فرمانبردارى كردند، و در برابر اسلام گردن نهادند، و واژه هاى اتّساق و قياد را از آن جهت استعاره فرموده كه آنان را به شترانى كه به دور ساربان گرد آمده و براى جلودار آنها منظّم شده اند تشبيه فرموده است. و واژه خاصره را براى باطل استعاره آورده و با ذكر لأبقرنّ آن را ترشيح داده است، و اين به ملاحظه شباهت باطل است به حيوانى كه آنچه را گرانبهاتر از خود اوست مى بلعد، و كنايه بر جدا شدن حقّ از باطل دارد. و توفيق از خداوند است.

شرح مرحوم مغنیه

أمّا بعد فإنّ اللّه سبحانه بعث محمّدا صلّى اللّه عليه و آله و ليس أحد من العرب يقرأ كتابا، و لا يدّعي نبوّة و لا وحيا. فقاتل بمن أطاعه من عصاه. يسوقهم إلى مناجاتهم، و يبادر بهم السّاعة أن تنزل بهم، يحسر الحسير و يقف الكسير فيقيم عليه حتّى يلحقه غايته إلا هالكا لا خير فيه، حتّى أراهم منجاتهم، و بوّأهم محلّتهم فاستدارت رحاهم، و استقامت قناتهم. و ايم اللّه لقد كنت من ساقتها حتّى تولّت بحذافيرها، و استوسقت في قيادها، ما ضعفت و لا جبنت و لا خنت و لا وهنت. و ايم اللّه لأبقرنّ الباطل حتّى أخرج الحقّ من خاصرته.  

اللغة:

بحسر: يسوق. و الحسير: الضعيف. و الكسير: المكسور. و بوأ: هيأ و دبّر و ساقتها: جمع سائق. بحذافيرها: بأسرها و جوانبها كلها. و استوسقت: اجتمعت.

الإعراب:

المصدر من أن تنزل مفعول من أجله ليبادر أي مخافة النزول، و ايم مبتدأ، و الخبر محذوف وجوبا أي قسمي. لأبقرن اللام في جواب القسم.

المعنى:

(أما بعد، فإن اللّه سبحانه بعث- الى- و لا وحيا). كل من بحث و درس العصر الجاهلي أكد ان البيئة العربية كانت بيئة أمّيّة، و كتاب اللّه صريح في ذلك: «هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ- 2 الجمعة».

و القرآن الكريم وثيقة تاريخية، و حجة قاطعة لا تقبل الجدل، و بالخصوص فيما يتصل بالعرب. و تقدم مثله مع الشرح في الخطبة 33.

(فقاتل بمن أطاعه من عصاه). دعى الرسول الأعظم (ص) الى الحق، فعارض و عاند عتاة الشرك و الضلال لا للشك و الارتياب في دعوة الرسول، بل حرصا على المصالح و المكاسب، فجادلهم بالتي أحسن.. و لما أصروا على حربه استعان على جهادهم باللّه و بالمؤمنين: «لكِنِ الرَّسُولُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ- 88 التوبة». فأسلم من أسلم طائعا، و استسلم من استسلم مرغما (يسوقهم الى منجاتهم). يسير النبي (ص) بمن أسلم أو استسلم على طريق الهدى و النجاة (و يبادر بهم الساعة أن تنزل بهم) يمضي النبي في تربيتهم و تنزيههم من الشرك و الجهالة قبل أن يوافيهم الأجل، و يموتوا على الكفر و الضلال. (يحسر الحسير). يدفع بالضعيف الى الأمام (و يقف الكسير). يصلح المكسور (فيقيم عليه حتى يلحقه غايته). هذا تفسير و بيان لقوله: «و يقف الكسير» و توضيحه ان النبي (ص) كان يداري و يعالج ضعيف الايمان بالرفق و التلطف تارة، و بالتأديب باللمحة و النظرة أخرى، و بكل ما تستدعيه حال المتشكك و المرتاب حتى يزول ما في قلبه، و يصير من المؤمنين الخلص (إلا هالكا) يعاند الحق و يصر على الباطل (لا خير فيه) و لا أمل في هدايته، و كان النبي يحرص على ايمان هذا النوع، فقال له العليم الحكيم: «وَ ما أَكْثَرُ النَّاسِ وَ لَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِينَ- 103 يوسف» أي أكثر الناس من الذين تحرص على أن يؤمنوا باللّه و نبوتك.

(حتى أراهم منجاتهم، و بوأهم محلتهم). ضمير «هم» يعود الى الذين استمعوا للنبي (ص) و اقتنعوا برسالته، و المعنى ان النبي أوضح لهم طريق النجاة و السلامة، و يسر عليهم سلوكه، فمضوا عليه بصدق و إخلاص (فاستدارت رحاهم) أقبل عليهم الرزق، و عاشوا في سعة منه، لأن الرحى تدور على ما تطحن (و استقامت قناتهم) قويت شوكتهم، و امتد سلطانهم في أقطار الأرض بفضل محمد و الاسلام. قال المستشرق الألماني «فلهوزن» في «تاريخ الدولة العربية» ص 160 طبعة 1958: «إن الاسلام وضع الدنيا تحت أقدام العرب، و لولاه ما كانوا ليصلوا الى المكانة التي و صلوا اليها».

(و ايم اللّه لقد كنت من ساقتها حتى تولت بحذافيرها). كان للإمام الحظ الأوفر بعد رسول اللّه (ص) فيما حققه العرب من التقدم في شتى الميادين حيث كان في طليعة المجاهدين يكافح الجاهلية حتى ذهبت بما فيها، و جاء نصر اللّه و الفتح (و استوسقت في قيادها) أي لما ولّت دعوة الجاهلية تجمعت دعوة الاسلام تحت راية كلمة التوحيد و الشهادة برسالة محمد، و انتشرت في الشرق و الغرب.

و على هذا فالهاء في حذافيرها تعود الى الجاهلية، و في قيادها الى دعوة الاسلام بدليل السياق حيث لا يستقيم له معنى إلا بهذا التفسير- كما نرى.

(ما ضعفت، و لا جبنت، و لا خنت، و لا وهنت). قضى الإمام حياته كلها في جهاد متصل من أجل الإسلام، و تحمل في هذه السبيل ما يفوق التصور، و مع هذا صبر و ثابر، و ما زاده البلاء إلا ثباتا و إخلاصا (و أيم اللّه لأبقرن الباطل حتى أخرج الحق من خاصرته) جاهد الإمام من أجل الحق في عهد الرسول، و الخلفاء الثلاثة، و هو الآن كما كان من قبل، يشق بطن المبطلين و يخرج الحق من خاصرتهم، و يرده الى أهله، قال الشيخ محمد عبده: «التمثيل في غاية اللطف». و تقدم هذا المعنى في الخطة 37، و هو قول الإمام: «الذليل عندي عزيز حتى آخذ الحق له، و القوي عندي ضعيف حتى آخذ الحق منه».  

شرح منهاج البراعة خویی

و من خطبة له عليه السّلام و هى المأة و الثالثة من المختار فى باب الخطب

خطب بها عند خروجه إلى البصرة و قد تقدّم مختارها بخلاف هذه الرّواية و هي الخطبة الثالثة و الثلاثون.

أمّا بعد فإنّ اللّه سبحانه بعث محمّدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و ليس أحد من العرب يقرأ كتابا، و لا يدّعي نبوّة و لا وحيا، فقاتل بمن أطاعه من عصاه، يسوقهم إلى منجاتهم، و يبادر بهم السّاعة أن تنزل بهم، يحسر الحسير، و يقف الكسير، فيقيم عليه حتّى يلحقه غايته إلّا هالكا لا خير فيه، حتّى أراهم منجاتهم، و بوّئهم محلّتهم، فاستدارت رحاهم، و استقامت قناتهم، و أيّم اللّه لقد كنت في ساقتها حتّى تولّت بحذافيرها، و استوسقت في قيادها، ما ضعفت و لا جبنت، و لا خنت و لا و هنت، و أيم اللّه لأبقرنّ الباطل حتّى أخرج الحقّ من خاصرته.

اللغة

(المنجاة) محلّ النّجاة و يحتمل المصدر و (حسر) البصر يحسر حسورا من باب قعد كلّ و انقطع من طول مدى و نحوه و هو حسير، و حسر البعير ساقه حتّى أعياه كأحسره، و حسر البعير أيضا من باب ضرب و فرح أعيا كاستحسر فهو حسير يتعدّى و لا يتعدّي و ناقة (كسير) مكسورة و (استوسقت) الابل اجتمعت و (قياد) و زان كتاب حبل يقاد و مضى تفسير ساير الألفاظ في شرح الخطبة المشار إليها المتقدّمة.

الاعراب

جملة ليس أحد حال من فاعل بعث و الرابط الواو، و جملة يسوقهم حال من فاعل قاتل و الرابط الضمير، و قوله ان تنزل بهم إما بدل من السّاعة أو مفعول له ليبادر أى مخافة أن تنزل بهم على حدّ قوله تعالى: يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ أَنْ تَضِلُّوا.

أى كراهة أن تضلّوا، و إلّا هالكا إما استثناء من مفعول يلحقه أو من الضّمير في عليه و الثاني أظهر لأنّه كان مقيما على الهالك و غيره إلّا أنّ الالحاق إلى الغاية كان مختصّا بغير الهالك فحسن الاستثناء.

فان قلت: إذا كان اقامته عليهما على السواء فما معنى الاستثناء من الضمير قلت: إنّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و إن كان مبعوثا إلى الناس كافة مقيما عليهم مريدا لالحاقهم إلى الغاية طامعا في إيمانهم جميعا، إلّا أنّ اللّحوق المترتب على الالحاق الذى كان غاية للاقامة لما لم يكن ممكنا في حقّ الهالك فجاز الاستثناء من كلّ من الاقامة و الالحاق باعتبار اللّحوق المترتّب عليهما، و وجه أظهرية الاستثناء في الثاني هو أن ترتب اللّحوق عليه بلا واسطة و على الأوّل مع الواسطة فافهم، و يوضح ما ذكرته من كونه مقيما على الكلّ حريصا على ايمانهم و إن لم يؤمنوا قوله تعالى: أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى وَ ما عَلَيْكَ أَلَّا يَزَّكَّى و قوله إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ.

المعنى

اعلم أنّه قد تقدّم في شرح الخطبة الثالثة و الثّلاثين أنه عليه السّلام خطب بهذه الخطبة عند الخروج لحرب أهل الجمل و أنّ غرضه عليه السّلام منه التّنبيه على أنّ حربه عليه السّلام معهم إنّما هي لاقامة الحقّ و إزالة الباطل، و تقدّم أيضا تحقيق الكلام فيها و في توضيح أكثر فقراتها و لا حاجة إلى إعادة ما تقدّم و نذكر هنا ما لم يسبق ذكره ثمة فنقول: قوله عليه السّلام: (أمّا بعد فان اللّه سبحانه بعث محمّدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و ليس أحد من العرب) حين بعثه (يقرأ كتابا و لا يدّعى نبوّة) و هو محمول على بعض العرب أى الغالب منهم أو المراد بالكتاب الكتاب الحق إن اريد بهم العموم فلا ينافي وجود الصحف المحرّفة من التوراة و الانجيل و الزبور بينهم حسبما مرّت إليه الاشارة.

(فقاتل بمن أطاعه من عصاه) أى جاهد باستعانة المؤمن الموحّد العاصى المتمرّد (يسوقهم إلى منجاتهم و يبادر بهم الساعة أن تنزل بهم) أى يسارع بهم إلى الارشاد و الهداية و يعجل في انقاذهم من الجهالة مخافة أن تنزل بهم السّاعة على ما هم عليه من العمى و الضلالة فيستحقّوا بذلك السّخط و العقاب و يستوجبوا به أليهم العذاب.

(يحسر الحسير و يقف الكسير فيقيم عليه حتى يلحقه غايته) يقول عليه السّلام إنّه كان ينقطع الغىّ العاجز و يقف المكسور فكان الرّسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم لا يزال مقيما عليه حتى يلحقه الغاية و يوصله الغرض و هو من باب الاستعارة شبّه النّاس في سلوكهم طريق الآخرة بإبل يسار بها في الأسفار و أثبت لهم وصف الحسير و الكسير الذي هو من أوصاف الابل.

و المراد أنّ من عجز و وقف قدم عقله في سلوك طريق الحقّ لضعف في اعتقاده أو قصور في آلة إدراكه لا يزال النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مقيما عليه آخذا بعضده جاذبا له بأنواع التدبير و الجواذب إلى ما يمكن من العقيدة المرضيّة و الأعمال الزّكيّة التي هي الغاية القصوى من خلقة الانسان.

و قريب من ذلك ما في شرح المعتزلي قال: هذا الكلام من باب الاستعارة و المجاز يقول عليه السّلام: كان النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم لحرصه على الاسلام و إشفاقه على المسلمين و رأفته بهم يلاحظ حال من تزلزل اعتقاده أو عرضت له شبهة أو حدث عنده ريب لا يزال يوضح له و يرشده حتّى يزيل ما خامر سرّه من وساوس الشّيطان و يلحقه بالمخلصين من المؤمنين و لم يكن ليقصّر في مراعاة أحد من المكلّفين في هذا المعنى (إلّا هالكا لا خير فيه) أصلا لعناده و إصراره على الباطل و مكابرته للحقّ كأبي جهل و أبي لهب و نظرائهما (حتّى أريهم منجاتهم و بوّئهم محلتهم) أراد بهما دين الاسلام إذ به ينجي في العقبى و ينزل في أشرف المنازل و يؤتى.

(فاستدارت) به صلّى اللّه عليه و آله (رحاهم و استقامت قناتهم) كنّى باستدارة رحاهم عن انتظام امورهم لأنّ الرّحى لا تستدير إلّا بعد تكامل الآلة و انتظام أدواته، و أراد باستقامة قناتهم ظهور قهرهم و غلبتهم و حصول القوّة لهم، لأنّ القناة سبب للقوّة و لا تستقيم إلّا في حال الظفر و الغلبة.

(و أيم اللّه لقد كنت في ساقتها حتى تولّت بحذافيرها) قال الشّارح المعتزلي هذا الضّمير المؤنّث يرجع إلى غير مذكور لفظا، و المراد الجاهليّة كأنها جعلها مثل كتيبة مصادمة لكتيبة الاسلام، و جعل نفسه من الحاملين عليها بسيفه حتى فرّت و أدبرت و أتبعها يسوقها سوقا و هى مولية بين يديه حتى أدبرت بحذافيرها أى كلّها عن آخرها (و استوسقت في قيادها) أى اجتمعت في ذلّ الانقياد كالابل التي تستوثق في قيادها.

ثمّ أشار عليه السّلام إلى شجاعته و أمانته بقوله: (ما ضعفت) في القتال (و لا جبنت) من لقاء الأبطال (و لا خنت) في تبليغ أمر اللّه (و لا وهنت) في إقامة دين اللّه (و أيم اللّه) سبحانه (لأبقرنّ الباطل حتى اخرج الحقّ من خاصرته) تقدّم معناه فيما سبق فليراجع ثمة. تكملة

هذه الخطبة رويها المحدّث العلامة المجلسيّ (ره) في البحار من ارشاد الشيخ بنحو آخر أوجبت الحال ايرادها قال: لما توجّه أمير المؤمنين صلوات اللّه عليه إلى البصرة نزل الرّبذه فلقاه بها آخر الحاجّ فاجتمعوا ليسمعوا من كلامه و هو في خبائه قال ابن عباس رضى اللّه عنه فأتيته فوجدته يخصف نعلا فقلت له عليه السّلام: نحن إلى أن تصلح أمرنا أحوج منا إلى ما تصنع فلم يكلّمني حتى فرغ من نعله ثمّ ضمّها إلى صاحبتها و قال عليه السّلام لي: قوّمهما، فقلت: ليس لهما قيمة، قال: على ذلك«» قلت: كسر درهم، قال عليه السّلام: و اللّه لهما أحبّ إلىّ من أمركم هذا إلّا أن اقيم حقا أو أدفع باطلا، قلت: إنّ الحاجّ اجتمعوا ليستمعوا من كلامك فتأذن لى أن أتكلّم فان كان حسنا كان منك و إن كان غير ذلك كان منّى، قال عليه السّلام: لا، أنا أتكلّم، ثمّ وضع عليه السّلام يده على صدرى و كان شثن الكفّين فالمنى ثمّ قام فأخذت بثوبه و قلت: نشدتك«» اللّه و الرّحم قال عليه السّلام: لا تنشدني ثمّ خرج فاجتمعوا عليه فحمد اللّه و أثنى عليه ثمّ قال: أمّا بعد فانّ اللّه بعث محمّدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و ليس في العرب أحد يقرأ كتابا و لا يدّعى نبوّة فساق الناس إلى منجاتهم، أم و اللّه ما زلت في ساقتها ما غيّرت و لا بدّلت و لا خنت حتى تولّت بحذا فيرها، مالى و لقريش، أم و اللّه لقد قاتلتهم كافرين و لاقاتلنّهم مفتونين، و إنّ مسيرى هذا عن عهد إلىّ فيه، أم و اللّه لأبقرنّ الباطل حتى يخرج الحقّ من خاصرته، ما تنقم منّا قريش إلّا أنّ اللّه اختارنا عليهم فادخلناهم في حيّزنا و أنشد:

  • أدمت لعمرى شربك المحض خالصاو أكلك بالزّبد المقشرة التمرا
  • و نحن و هبناك العلاء و لم تكن عليا و حطنا حولك الجرد و السمرا

«» و لمّا نزل عليه السّلام بذى قار أخذ البيعة على من حضره، ثمّ تكلّم فأكثر من الحمد للّه و الثناء عليه و الصلاة على رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ثمّ قال: قد جرت امور صبرنا عليها و في أعيننا القذى تسليما لأمر اللّه فيما امتحننا به رجاء الثّواب على ذلك و كان الصّبر عليها أمثل من أن يتفرّق المسلمون و يسفك دمائهم نحن أهل البيت و عترة الرّسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و أحقّ الخلق بسلطان الرّسالة و معدن الكرامة الّتي ابتدأ اللّه بها هذه الأمّة، و هذه طلحة و الزّبير ليسا من أهل النّبوة و لا من ذرّية الرّسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم حين رأيا أنّ اللّه قد ردّ علينا حقّنا بعد أعصر لم يصبرا حولا واحدا و لا شهرا كاملا حتّى وثبا علىّ دأب الماضين قبلهما ليذهبا بحقى و يفرّقا جماعة المسلمين عنّى ثمّ دعا عليه السّلام عليهما.

شرح لاهیجی

و من كلام له (علیه السلام) يعنى بعضى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است و پيشتر گذشت مختار اين خطبه بروايت ديگر خلاف اين روايت امّا بعد فانّ اللّه سبحانه بعث محمّدا (صلی الله علیه وآله) و ليس احد من العرب يقرأ كتابا و لا يدّعى نبوّة و لا وحيا فقاتل مع من اطاعه من عصاه يسوقهم الى منجاتهم و يبادر بهم السّاعة ان ينزل بهم يعنى امّا بعد از ستايش خدا و درود بر پيغمبر (صلی الله علیه وآله) و الش مى گويم كه بتحقيق كه خداى منزّه به پيغمبرى برانگيخت محمّد صلّى اللّه عليه و آله و حال آن كه نبود احدى از طايفه عرب كه خوانده باشد قرآن را و ادّعا كند پيغمبرى را و نه وحى خدا را پس جنگ جهاد كرد با اشخاصى كه اطاعت او كردند اشخاصى را كه اطاعت او نكردند در حالتى كه ميراند انها را بسوى محلّ رستگارى ايشان و پيش دستى مى داد ايشان را در اسلام آوردن قيامت را از اين كه عقوباتش نازل مى شود بايشان يحسر الحسير و يقف الكثير فيقيم عليه حتّى يلحقه غايته الّا هالكا لا جبر فيه يعنى و وامى ماند و مى ايستاد وامانده و شكسته از سنگينى بار گمراهى پس مقام و منزل ميكرد بر او بمجادله حسنه تا اين كه مى رساند او را بغايت فطرتش كه اسلام باشد مگر هلاكشده ابو جهل جهل مركّبى كه درست شدنى در شكستگى او نبود حتّى اريهم منجاتهم و بوّاهم محلّتهم فاستدارت رحاهم و استقامت قناتهم يعنى تا اين كه نمود بايشان محلّ رستگارى ايشان را و جاى داد ايشان را بمنزلت و مرتبت ايشان پس بگردش در آمد آسيا عيش و زندگانى ايشان كه از ستم دشمنان ايشان باز ايستاده بود و راست شد سرنيزه استيلاء ايشان كه از صدمه خصم كج شده بود و ايم اللّه لقد كنت فى ساقتها حتّى تولّت بحذافيرها و استوسقت فى قيادها ما ضعفت و لا جبنت و لا خنت و لا وهنت و ايم اللّه لابقرنّ الباطل حتّى اخرج الحقّ من خاصرته يعنى سوگند بخدا كه من كائن و حاصل بودم از جهة راندن جنود جهالت و كفر تا اين كه پشت كردند همه انها و تاب مقاومت نياوردند و مجتمع گشتند در مهار رام گرديدن ايشان يعنى اين كه همگى مهار اطاعت اسلام شدند و رام گرديدند و بار تكليف را بدوش كشيدند و من ضعيف نگرديدم در جهاد با ايشان و جبن نورزيدم و خيانت نكردم در مقاتله با ايشان و سستى نكردم و سوگند بخدا كه هر اينه خواهم شكافت باطل را تا اين كه بيرون بياورم حقّ را از شكم و ميان ان باطل يعنى تا اين كه جدا كنم حقّ را از باطل

شرح ابن ابی الحدید

و من خطبة له ع

: أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى بَعَثَ مُحَمَّداً ص وَ لَيْسَ أَحَدٌ مِنَ الْعَرَبِ يَقْرَأُ كِتَاباً وَ لَا يَدَّعِي نُبُوَّةً وَ لَا وَحْياً فَقَاتَلَ بِمَنْ أَطَاعَهُ مَنْ عَصَاهُ يَسُوقُهُمْ إِلَى مَنْجَاتِهِمْ وَ يُبَادِرُ بِهِمُ السَّاعَةَ أَنْ تَنْزِلَ بِهِمْ يَحْسِرُ الْحَسِيرُ وَ يَقِفُ الْكَسِيرُ فَيُقِيمُ عَلَيْهِ حَتَّى يُلْحِقَهُ غَايَتَهُ إِلَّا هَالِكاً لَا خَيْرَ فِيهِ حَتَّى أَرَاهُمْ مَنْجَاتَهُمْ وَ بَوَّأَهُمْ مَحَلَّتَهُمْ فَاسْتَدَارَتْ رَحَاهُمْ وَ اسْتَقَامَتْ قَنَاتُهُمْ وَ ايْمُ اللَّهِ لَقَدْ كُنْتُ مِنْ سَاقَتِهَا حَتَّى تَوَلَّتْ بِحَذَافِيرِهَا وَ اسْتَوْسَقَتْ فِي قِيَادِهَا مَا ضَعُفْتُ وَ لَا جَبُنْتُ وَ لَا خُنْتُ وَ لَا وَهَنْتُ وَ ايْمُ اللَّهِ لَأَبْقُرَنَّ الْبَاطِلَ حَتَّى أُخْرِجَ الْحَقَّ مِنْ خَاصِرَتِهِ قال الرضي رحمه الله تعالى و قد تقدم مختار هذه الخطبة إلا أنني وجدتها في هذه الرواية على خلاف ما سبق من زيادة و نقصان فأوجبت الحال إثباتها ثانية لقائل أن يقول أ لم يكن في العرب نبي قبل محمد و هو خالد بن سنان العبسي و أيضا فقد كان فيها هود و صالح و شعيب . و نجيب هذا القائل بأن مراده ع أنه لم يكن في زمان محمد ص و ما قاربه من ادعى النبوة فأما هود و صالح و شعيب فكانوا في دهر قديم جدا و أما خالد بن سنان فلم يقرأ كتابا و لا يدعي شريعة و إنما كانت نبوة مشابهة لنبوة جماعة من أنبياء بني إسرائيل الذين لم يكن لهم كتب و لا شرائع و إنما ينهون عن الشرك و يأمرون بالتوحيد . و منجاتهم نجاتهم نجوت من كذا نجاء ممدود و نجا مقصور و منجاة على مفعله و منه قولهم الصدق منجاة . قوله ع و يبادر بهم الساعة كأنه كان يخاف أن تسبقه القيامة فهو يبادرها بهدايتهم و إرشادهم قبل أن تقوم و هم على ضلالهم .

و الحسير المعيا حسر البعير بالفتح يحسر بالكسر حسورا و استحسر مثله و حسرته أنا يتعدى و لا يتعدى حسرا فهو حسير و يجوز أحسرته بالهمزة و الجمع حسرى مثل قتيل و قتلى و منه حسر البصر أي كل يحسر قال تعالى يَنْقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خاسِئاً وَ هُوَ حَسِيرٌ و هذا الكلام من باب الاستعارة و المجاز يقول ع كان النبي ص لحرصه على الإسلام و إشفاقه على المسلمين و رأفته بهم يلاحظ حال من تزلزل اعتقاده أو عرضت له شبهة أو حدث عنده ريب و لا يزال يوضح له و يرشده حتى يزيل ما خامر سره من وساوس الشيطان و يلحقه بالمخلصين من المؤمنين و لم يكن ليقصر في مراعاة أحد من المكلفين في هذا المعنى إلا من كان يعلم أنه لا خير فيه أصلا لعناده و إصراره على الباطل و مكابرته للحق . و معنى قوله حتى يلحقه غايته حتى يوصله إلى الغاية التي هي الغرض بالتكليف يعني اعتقاد الحق و سكون النفس إلى الإسلام و هو أيضا معنى قوله و بوأهم محلتهم . و معنى قوله فاستدارت رحاهم انتظم أمرهم لأن الرحى إنما تدور إذا تكاملت أدواتها و آلاتها كلها و هو أيضا معنى قوله و استقامت قناتهم و كل هذا من باب الاستعارة . ثم أقسم أنه ع كان من ساقتها الساقة جمع سائق كقادة جمع قائد و حاكة جمع حائك و هذا الضمير المؤنث يرجع إلى غير مذكور لفظا و المراد الجاهلية كأنه جعلها مثل كتيبة مصادمة لكتيبة الإسلام و جعل نفسه من الحاملين عليها بسيفه حتى فرت و أدبرت و أتبعها يسوقها سوقا و هي مولية بين يديه .

حتى أدبرت بحذافيرها أي كلها عن آخرها . ثم أتى بضمير آخر إلى غير مذكور لفظا و هو قوله و استوسقت في قيادها يعني الملة الإسلامية أو الدعوة أو ما يجري هذا المجرى و استوسقت اجتمعت يقول لما ولت تلك الدعوة الجاهلية استوسقت هذه في قيادها كما تستوسق الإبل المقودة إلى أعطانها و يجوز أن يعود هذا الضمير الثاني إلى المذكور الأول و هو الجاهلية أي ولت بحذافيرها و اجتمعت كلها تحت ذل المقادة . ثم أقسم أنه ما ضعف يومئذ  و لا وهن و لا جبن و لا خان و ليبقرن الباطل الآن حتى يخرج الحق من خاصرته كأنه جعل الباطل كالشي ء المشتمل على الحق غالبا عليه و محيطا به فإذا بقر ظهر الحق الكامن فيه و قد تقدم منا شرح ذلك

شرح نهج البلاغه منظوم

(و من خطبة لّه عليه السّلام)

أمّا بعد فانّ اللّه سبحانه بعث محمّدا (صلّى اللّه عليه و آله) و ليس أحد من العرب يقرأ كتابا، و لا يدّعى نبوّة و لا وحيا، فقاتل بمن أطاعه من عصاه، يسوقهم إلى منجاتهم، و يبادر بهم السّاعة أن تنزل بهم، يحسر الحسير، و يقف الكسير، فيقيم عليه حتّى يلحقه غايته، الّا هالكا لا خير فيه، حتّى أراهم منجاتهم، و بوّأهم محلّتهم، فاستدارت رحاهم، و استقامت قناتهم، و ايم اللّه لقد كنت من ساقتها حتّى تولّت بحذا فيرها، و استوسقت فى قيادها، ما ضعفت، و لا جبنت، و لا خنت، و لا وهنت، و ايم اللّه لأبقرنّ الباطل حتّى أخرج الحقّ من خاصرته.

و قد تقدّم مختار هذه الخطبة إلّا أنّنى وجدتها فى هذه الرّواية على خلاف ما سبق: من زيادة و نقصان، فأوجبت الحال إثباتها ثانية.

ترجمه

از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است كه آن را در باره بطلان اصحاب جمل و حقّانيّت خويش بيان فرموده و رنجهائى كه در بدو أمر اسلام متحمّل شده متذكر گرديده اند: پس از ستايش خداوند تعالى، و درود بر پيغمبر اكرم (ص) بدرستى كه خداوند محمّد صلّى اللّه عليه و آله را، در ميان عرب برسالت برانگيخت، و حال آنكه هيچيك از آنها خواننده كتابى و مدّعى وحى و پيغمبرئى نبوده (پس همين كه پيغمبر (ص) دعوت خود را منتشر، و مردم را بسوى حقّ خواندن گرفت، گروهى بدو ايمان آورده و فرمانش را اطاعت كردند) آن گاه رسول خداى به پشتبانى فرمانبرداران با نافرمانان در راه خدا جنگيده، و براه رستگاريشان مى كشاند، و آنان را در اسلام پيش دستى مى داد، كه مبادا ناگاه مرگ برايشان در آيد (و بحال كفر و نادانيشان از جهان ببرد) و همين كه مى ديد شكسته در زير بار سنگين و كمرشكن گمراهى وامانده سر راهش ايستاده (و با زبان مهر و لطف و اخلاق پسنديده او را بسر منزل (اسلام) مى رساند، جز آن هلاك شده كه ابدا خيرى در او نبود (و مانند ابو جهل كه گوشش از شنيدن سخنان حق سنگين و گران بود، با اين وصف او در راه هدايت مردم متحمّل زحماتى توانفرسا گرديد) تا اين كه راه رستگارى را بآنان نشان داده، و در جايگاهى كه شايسته آنان بود فرودشان آورد، پس آن گاه كه آسياى زندگانيشان (قشنگ) چرخيدن گرفت. و نيزه خميده آنان راست گرديد (بوسيله آن حضرت امور زندگانى، مرتّب و استقلالشان كامل، و شانه از زير بار ستم دشمنان خالى كرده و آسوده شدند) بخدا قسم من آن روز سردار سپاهيان اسلام بوده، و لشكر كفر را ميراندم تا اين كه همگى (از ضرب شمشير من نابوده شده بقيّه كه مانده بودند دست از كيش ناهنجار خويش برداشته و بدان) پشت كردند، و حلقه كمند اسلام را بگردن زدند، و هيچگاه در (جهاد با آنان در عزم و اراده محكم و آهنين) من ضعف و ترس و خيانت و سستى رخنه نيفكنده (و در همه ميدانهاى جنگ از تمامى سرهنگان و افسران اسلامى پيشتر تاخته، و بيشتر مبارزه كرده ام، تا حدّيكه از جانب خدا، پيغمبر بگرفتن مدالهاى افتخار بى شمارى نائل آمده، و اوّلين قهرمان پيروزمند جنگ شناخته شدم، هم اكنون من همانم كه بوده ام، و با همان شمشير كه هنوز با من است) بخدا قسم باطل را چاك زده، و حقّ را از پهلوى آن بيرون خواهم كشيد، (باندازه با اهل باطل پيكار خواهم كرد، كه آنان نابود، و جز حقّ محض نماند) سيّد رضى عليه الرّحمه فرمايد: گزيده مطالب اين خطبه در پيش گذشت، لكن چون از جهت كم و زيادى با خطبه پيشين اختلاف داشت نگارش آنرا براى دوّمين مرتبه لازم شمردم.

نظم

  • فرستاد آن زمان سلطان سرمدرسول خويش را يعنى محمّد صكه كس ز اعراب خواننده كتابى نبود از هيچ راه و هيچ باب
  • نه بر پيغمبرى كس ادّعا داشتنه كس آگاهى از وحى خدا داشت
  • گروهى شد محمّد را مؤالف كه جنگيدند با قوم مخالف
  • عرب كز دين و ايمان بود عارىكشانيد او براه رستگارى
  • به پيش از آنكه جسم آيد به سستى نمود او امرشان بر پيش دستى
  • بشر آن قدر سوى حقّ همى خواندكه گه گاهى ز زحمت باز مى ماند
  • در آن واماندگى پس با دلائل بعلم از جهلشان مى گشت حائل
  • ز سرهاشان نبودى دست بردارز راز دينشان كردى خبردار
  • بسوى فطرت خود راه بردندز شاخ دين و ايمان ميوه خوردند
  • مگر گاهى كسانى چون ابو جهلكه ارشاد و هدايتشان نبد سهل
  • مر آنان را بحال خويش بگذاشت كه هرگز كسرشان جبرى نه برداشت
  • باشخاص ديگر حق را نماياندبشهراه هدايت نيك بكشاند
  • محلّ و جايگه شان را نشان دادبتخت منزلتشان خوش مكان داد
  • در آن دم چرخ عيش و زندگانىبكار افتاد با صد كامرانى
  • هر آن سر نيزه ها كز بيم دشمن بدى كج راست شد چون سرو گلشن
  • علمهاى حقيقت استقامتگرفت و هر طرف افراخت قامت
  • قسم بر حق بهر پيكار و هر جنگ كه رخ دادى بدم من پيش آهنگ
  • نمودم آن قدر من پافشارىبدآن اندازه از اسلام يارى
  • كه خصمان و ديانت رام گشتندبد آن خوى خشن آرام گشتند
  • هر آن قيد و هر آن بند اطاعتبگردن بسته رستند از شناعت
  • ولى من با تمامى رنج و زحمت نكردم سست بند عزم و همّت
  • دلم پاك است در راه ديانتز ضعف و وهن و هم جبن و خيانت
  • پيم همچون ستون سخت است و محكم بدست من همان تيغست و پرچم
  • براه جنگ من آن قهرمانمكه دشمن را بخاك و خون كشانم
  • ببحر كينه خواهم غوطه خوردن گرو از خصم اگر چرخ است بردن
  • من آن سرهنگ دشت دار و گيرمكه در سرپنجه ايمان اسيرم
  • براى حق نتابم از جدل روز ناحق تا نتابم دست و بازو
  • بحق سوگند من پهلوى باطلبدرّم حق كشم بيرونش از دل
  • جدا خواهم نمودن اين از آن يككنم اين زنگ را از چهر آن حكّ
  • احد با بصره پيش من مساويستجمل با بدر نزدم جز يكى نيست
  • زبير و طلحه آن دو سست پيمان چو بو سفيان و بو جهل آن دو يكسان

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

No image

خطبه 236 نهج البلاغه : ياد مشكلات هجرت

خطبه 236 نهج البلاغه موضوع "ياد مشكلات هجرت" را مطرح می کند.
No image

خطبه 237 نهج البلاغه : سفارش به نيكوكارى

خطبه 237 نهج البلاغه موضوع "سفارش به نيكوكارى" را بررسی می کند.
No image

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 : وصف شاميان

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 موضوع "وصف شاميان" را مطرح می کند.
No image

خطبه 240 نهج البلاغه : نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان

خطبه 240 نهج البلاغه موضوع "نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان" را بررسی می کند.
No image

خطبه 241 نهج البلاغه : تشويق براى جهاد

خطبه 241 نهج البلاغه به موضوع "تشويق براى جهاد" می پردازد.

پر بازدیدترین ها

No image

خطبه 108 نهج البلاغه بخش 2 : وصف پيامبر اسلام (صلى‏ الله ‏عليه ‏وآله ‏وسلم)

خطبه 108 نهج البلاغه بخش 2 موضوع "وصف پيامبر اسلام (صلى‏ الله ‏عليه ‏وآله ‏وسلم)" را بیان می کند.
No image

خطبه 109 نهج البلاغه بخش 6 : وصف رستاخيز و زنده شدن دوباره

خطبه 109 نهج البلاغه بخش 6 موضوع "وصف رستاخيز و زنده شدن دوباره" را بیان می کند.
Powered by TayaCMS