خطبه 108 نهج البلاغه بخش 2 : وصف پيامبر اسلام (صلى‏ الله ‏عليه ‏وآله ‏وسلم)

خطبه 108 نهج البلاغه بخش 2 : وصف پيامبر اسلام (صلى‏ الله ‏عليه ‏وآله ‏وسلم)

موضوع خطبه 108 نهج البلاغه بخش 2

متن خطبه 108 نهج البلاغه بخش 2

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

ترجمه مرحوم خویی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

موضوع خطبه 108 نهج البلاغه بخش 2

2 وصف پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم)

متن خطبه 108 نهج البلاغه بخش 2

وَ مِنْهَا فِي ذِكْرِ النَّبِيِّ (صلى الله عليه وآله وسلم)

(النبي عليه السلام) اختارمِنْ شَجَرَةِ الْأَنْبِيَاءِ وَ مِشْكَاةِ الضِّيَاءِ وَ ذُؤَابَةِ الْعَلْيَاءِ وَ سُرَّةِ الْبَطْحَاءِ وَ مَصَابِيحِ الظُّلْمَةِ وَ يَنَابِيعِ الْحِكْمَةِ فتنة بني أمية و منهاطَبِيبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّهِ قَدْ أَحْكَمَ مَرَاهِمَهُ وَ أَحْمَى مَوَاسِمَهُ يَضَعُ ذَلِكَ حَيْثُ الْحَاجَةُ إِلَيْهِ مِنْ قُلُوبٍ عُمْيٍ وَ آذَانٍ صُمٍّ وَ أَلْسِنَةٍ بُكْمٍ مُتَتَبِّعٌ بِدَوَائِهِ مَوَاضِعَ الْغَفْلَةِ وَ مَوَاطِنَ الْحَيْرَةِ

ترجمه مرحوم فیض

قسمتى دوم از اين خطبه است در وصف پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله:

خداوند سبحان رسول اكرم را برگزيد از شجره پيغمبران (آل ابراهيم) و از چراغدان روشنائى (كه نور هدايت و رستگارى از آنان تابان بود)

و از بالاى پيشانى (كه اشرف و افضل بر ديگرانند) و از ناف بطحاء (مكّه معظّمه) و از چراغهاى تاريكى (پدران آن بزرگوار همه چون چراغ راهنماى سرگردانان بودند) و از سر چشمه هاى حكمت (كه همه داراى دين و شريعت بوده ديگران علم و حكمت از آنها مى آموختند).

و قسمتى سوم از اين خطبه است (در وصف خود و توبيخ اصحابش فرموده):

(امام عليه السّلام) طبيبى است (روحانىّ) كه بوسيله طبّ و معالجه خويش (براى بهبودى امراض مهلكه و بيماريهاى گوناگون در ميان خلائق) همواره گردش ميكند، و مرهمهايش (علوم و معارفش) را (براى زخم دلهايى كه به تيغ نادانى و گمراهى مجروح گشته) محكم و آماده كرده است، و ابزارها را (به آتش نهى از منكر و ترسانيدن از عذاب الهىّ) سرخ كرده و تافته است، هر جا كه لازم باشد مرهمها و ابزارهاى داغ كردن را بروى آن مى نهد، و جاهاى مجروح و نيازمند به معالجه، دلهاى كور (از دانش) و گوشهاى كر (از شنيدن حقّ) و زبانهاى لال (از گفتن سخنان راست) است

ترجمه مرحوم شهیدی

از اين خطبه است در ذكر پيامبر (ص):

او را برگزيد از درختى كه رستنگاه پيامبران است،

و چراغدانى پر نور براى روشنى جهان،

از خاندانى بلند مرتبه و ديدارى،

و از سرزمين بطحاء- سرزمين فخر و بزرگوارى- .

- خاندانى كه- چراغهاى ظلمتند

و چشمه هاى حكمت.

از اين خطبه است:

طبيبى كه بر سر بيماران گردان است،

و مرهم او بيمارى را بهترين درمان،- و آنجا كه دارو سودى ندهد- .

داغ او سوزان.

آن را به هنگام حاجت بر دلهايى نهد كه- از ديدن حقيقت- نابيناست، و گوشهايى كه ناشنواست و زبانهايى كه ناگوياست.

با داروى خود دلهايى را جويد كه در غفلت است،

- يا از هجوم شبهت- در حيرت

ترجمه مرحوم خویی

بعض ديگر از اين خطبه در ذكر اوصاف حضرت خاتم الأنبياء عليه آلاف التحية و الثنا است چنانچه مى فرمايد: اختيار نمود حضرت عزّت آن جناب را از شجره طيبه پيغمبران، و از چراغدان روشنى و از چنين مكان عالى و از نافه مكّه معظمه و از چراغهاى تاريكى و ظلمت و از چشمه هاى علم و حكمت.

بعض ديگر از اين خطبه اشاره است بفضايل خود و ملامت اصحاب مى فرمايد طبيبى است حاذق كه بسيار گردنده است با طب خود در حالتى كه محكم نموده مرهم هاى خود را، و گرم نموده آلتهاى داغ خود را مى گذارد آن طبيب طبّ خود را بمحلي كه حاجت بوده باشد بآن از قلبهاى كور و گوشهاى كر و زبانهاى كنك، تتبع كننده است آن طبيب بدواى خود محلّهاى غفلت و موطنهاى حيرت را

شرح ابن میثم

القسم الثاني منها في ذكر النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم:

اخْتَارَهُ مِنْ شَجَرَةِ الْأَنْبِيَاءِ- وَ مِشْكَاةِ الضِّيَاءِ وَ ذُؤَابَةِ الْعَلْيَاءِ- وَ سُرَّةِ الْبَطْحَاءِ وَ مَصَابِيحِ الظُّلْمَةِ- وَ يَنَابِيعِ الْحِكْمَةِ

اللغة

أقول: الذؤابة: ما تدلّى من الشعر و نحوه. و بطحاء مكّة: بسيط واديها.

و سرّة الوادى: أشرف موضع فيه.

و في الفصل استعارات:

الاولى: لفظ الشجرة لصنف الأنبياء عليهم السّلام

و وجه المشابهة كون ذلك الصنف ذا ثمر و فروع، ففروعه أشخاص الأنبياء، و ثمره العلوم و الكمالات النفسانيّة كما أنّ الشجرة ذات غصون و ثمر.

الثانية: لفظ المشكاة لآل إبراهيم

و وجه المشابهة أنّ هؤلاء قد ظهرت منهم الأنبياء و سطع من بيتهم ضياء النبوّة و نور الهداية كما يظهر من نور المصباح من المشكاة.

الثالثة: لفظ الذؤابة.

و يشبه أن يشير به إلى قريش، و وجه المشابهة تدلّيهم في أغصان الشرف و العلوّ عن آبائهم كتدلّى ذؤابة الشعر عن الرأس.

الرابعة: سرّة البطحاء

و أشار به إلى اختياره من أفضل بيت في مكّة.

الخامسة: استعارة لفظ المصابيح

للأنبياء أيضا. و وجه المشابهة ظاهر. و قد مرّ غير مرّة كونهم مصابيح ظلمات الجهل.

السادسة: استعارة لفظ الينابيع،

و وجه المشابهة فيضان العلم و الحكمة عنهم كفيضان الماء عن ينابيعه.

القسم الثالث و منها

طَبِيبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّهِ قَدْ أَحْكَمَ مَرَاهِمَهُ- وَ أَحْمَى مَوَاسِمَهُ يَضَعُ ذَلِكَ حَيْثُ الْحَاجَةُ إِلَيْهِ- مِنْ قُلُوبٍ عُمْيٍ وَ آذَانٍ صُمٍّ- وَ أَلْسِنَةٍ بُكْمٍ- مُتَتَبِّعٌ بِدَوَائِهِ مَوَاضِعَ الْغَفْلَةِ- وَ مَوَاطِنَ الْحَيْرَةِ

اللغة

أقول: المواسم: المسامير الّتي تكوى

المعنى

فقوله: طبيب دوّار بطبّه.

فقوله: طبيب دوّار بطبّه. كناية عن نفسه كناية بالمستعار فإنّه طبيب مرضى الجهل و رذائل الأخلاق، و كنّى بدورانه بطبّه تعرّضه لعلاج الجهّال من دائهم و نصب نفسه لذلك، و استعار لفظ المراهم لما عنده من العلوم و مكارم الأخلاق، و لفظ المواسم لما يتمكّن منه من إصلاح من لا ينفع فيه الموعظة و التعليم بالجلد و سائر الحدود. فهو كالطبيب الكامل الّذي يملك المراهم و الأدوية و المكاوى لمن لا ينفع فيه المراهم يضع كلّ واحد من أدويته و مواسمه حيث الحاجة إليه من قلوب عمى يفتح عماها بإعدادها لقبول أنوار العلم و الهداية لسلوك سبيل اللّه، و من آذان صمّ يعدّها لقبول المواعظ، و تجوّز بلفظ الصمم في عدم انتفاع النفس بالمواعظة من جهتها فهي كالصمّاء إطلاقا لاسم الملزوم على لازمه.

إذ كان الصمم يستلزم ذلك العدم، و من ألسنة بكم يطلقها بذكر اللّه و الحكمة، و أطلق لفظ البكم مجازا في عدم المطلوب منها بوجودها و هو التكلّم بما ينبغي فإنّها لفقدها ذلك المطلوب كالبكم.

و قوله: متّبع.

و قوله: متّبع.

صفة لطبيب، و مواضع الغفلة و مواطن الحيرة كناية عن قلوب الجهّال [الجهلة خ ]

ترجمه شرح ابن میثم

از اين خطبه است كه در باره پيامبر اكرم (ص) فرموده است:

اخْتَارَهُ مِنْ شَجَرَةِ الْأَنْبِيَاءِ- وَ مِشْكَاةِ الضِّيَاءِ وَ ذُؤَابَةِ الْعَلْيَاءِ- وَ سُرَّةِ الْبَطْحَاءِ وَ مَصَابِيحِ الظُّلْمَةِ- وَ يَنَابِيعِ الْحِكْمَةِ

لغات

ذؤابة: موهاى افراشته (گيسو) سرّة الوادي: بهترين جاى درّه بطحاء مكّة: سرزمين هموار مكّه

ترجمه

«او را از تبار پيامبران، از كانون نور، از شريفترين دودمانها، از مركز بطحاء، از چراغهاى روشنى بخش تاريكيها و از سرچشمه هاى حكمت برگزيد.»

شرح

در اين بخش استعاراتى است: 1- واژه «شجرة» براى طايفه پيامبران استعاره شده است، و وجه مشابهت اين است كه اين طايفه مانند درختان، داراى ميوه و شاخه اند كه شاخه هاى آنها انبيا و رسولان، و ميوه آنها علوم و كمالات نفسانى است.

2- واژه «مشكاة» براى فرزندان ابراهيم (ع) استعاره شده است، و جهت مشابهت اين است كه پيامبران از ميان فرزندان ابراهيم (ع) برخاسته اند، و از خانه هاى آنان انوار نبوّت و هدايت سر برآورده و تابيده است همچنان كه نور چراغ از مشكات كه جايگاه آن است مى تابد.

3- واژه «ذؤابة» ظاهرا اشاره به قريش است، و وجه مشابهت اين است كه قريش مانند گيسوان كه از سر آويزان است خود را به شاخه هاى شرف و بلندى مرتبه پدران خود آويخته اند.

4- «سرّة البطحاء» اشاره است به اين كه خداوند پيامبر (ص) را از برترين خاندانهاى مكّه برگزيده است.

5- واژه «مصابيح» نيز استعاره براى پيامبران است، و وجه مشابهت آشكار است، سابقا نيز بطور مكرّر، آنان به مصابيح ظلمات جهل تعبير شده اند، يعنى پيامبران در تاريكيهاى جهالت و نادانى همچون چراغها هستند.

6- واژه «ينابيع» استعاره است، و وجه مشابهت اين است كه همان گونه كه آب از چشمه ها فوران مى كند دانش و حكمت نيز از پيامبران ريزش دارد.

نيز از اين خطبه است:

طَبِيبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّهِ قَدْ أَحْكَمَ مَرَاهِمَهُ- وَ أَحْمَى مَوَاسِمَهُ يَضَعُ ذَلِكَ حَيْثُ الْحَاجَةُ إِلَيْهِ- مِنْ قُلُوبٍ عُمْيٍ وَ آذَانٍ صُمٍّ- وَ أَلْسِنَةٍ بُكْمٍ- مُتَتَبِّعٌ بِدَوَائِهِ مَوَاضِعَ الْغَفْلَةِ- وَ مَوَاطِنَ الْحَيْرَةِ

لغات

مواسم: ميخهايى كه با آنها داغ مى كنند

ترجمه

«او پزشكى است كه با طبّ خويش پيوسته در گردش است، داروها و مرهم هاى خود را بخوبى آماده ساخته و ابزار داغ كردن را (براى سوزاندن زخمها) تفتيده و گداخته كرده است، تا بر هر جا كه نياز داشته باشد بگذارد بر دلهاى كور، بر گوشهاى كر، بر زبانهاى گنگ، او با داروهاى خويش بيماران غفلت زده و سرگشته را رسيدگى و درمان مى كند

شرح

فرموده است: طبيب دوّار بطبّه.

اين جمله به طريق استعاره اشاره به خود آن حضرت دارد، زيرا او پزشك بيمارى جهل و طبيب اخلاق نكوهيده و پست است، و اين كه او با طبّ خويش در سير و گردش است كنايه است از اين كه وى براى درمان جاهلان و گمراهان خود را عرضه مى كند و خويشتن را بر اين امر منصوب و موظّف داشته است، واژه مراهم (جمع مرهم به معناى دارو) استعاره است براى دانشها و صفات پسنديده و برجسته اى كه نزد آن حضرت است، واژه مواسم نيز استعاره است براى تعزيرات و حدود شرعى و اجراى آنها در باره كسى كه ارشاد و تعليم در او سودمند نمى افتد، بنا بر اين او همچون پزشك حاذقى است كه همه داروها و مرهم ها، و اسباب داغ كردن و سوزاندن زخمها را براى كسى كه مرهم او را سودمند نيست در اختيار دارد، تا هر جا كه نياز باشد اين داروها و اسباب را به كار برد، براى درمان دلهاى كور تا آنها را جهت پذيرش انوار علوم، و هدايت به جادّه حق آمادگى دهد و چشم بصيرت آنان را بدين طريق بينايى بخشد، و براى معالجه گوشهاى كر تا آنها را جهت قبول موعظه و اندرز مهيّا سازد، واژه صمم (كرى) بطور مجاز بر كسى كه موعظه و ارشاد در گوش او فرو نمى رود و همچون كران است اطلاق شده و اين از باب اطلاق اسم ملزوم بر لازم آن است. زيرا كرى مستلزم عدم بهره مندى از موعظه و ارشاد است. همچنين براى درمان زبانهاى گنگ تا آنان را به ذكر خدا و سخنان حكمت آميز گويا سازد، واژه بكم (لالى) بطور مجاز بر زبانهايى اطلاق شده كه بدانچه مطلوب و شايسته است گويا نيست و اين حالت باعث شده كه همانند افراد لال و بى زبان باشند.

فرموده است: متّبع.

واژه متّبع (پيگير) صفت براى طبيب است، و عبارات مواضع الغفلة و مواطن الحيرة كنايه از دلهاى جاهلان است، و اشاره مى فرمايد كه اينها كسانى هستند كه از انوار حكمت و معرفت كسب روشنى نكرده اند يعنى از دانش و اخلاق چيزى به دست نياورده اند، و همچون آتش زنه كه به وسيله آن آتش پديد مى آورند نتوانسته اند به وسيله فرا گرفتن علومى كه پرده هاى جهل و نادانى آنها را بدرد مشعل معرفت را در جان خويش بر افروزند و شبستان دل را بدان روشنى بخشند

شرح مرحوم مغنیه

اختاره من شجرة الأنبياء و مشكاة الضّياء، و ذؤابة العلياء، و سرّة البطحاء. و مصابيح الظّلمة، و ينابيع الحكمة طبيب دوّار بطبّه قد أحكم مراهمه، و أحمى مواسمه. يضع ذلك حيث الحاجة إليه من قلوب عمي، و آذان صمّ، و ألسنة بكم. متّبع بدوائه مواضع الغفلة و مواطن الحيرة.

اللغة:

المشكاة: الكوة غير النافذة يوضع فيها المصباح، و قيل: كل ما يوضع فيه أو عليه المصباح فهو مشكاة. و الذؤابة: الناصية، و هي شعر في مقدم الرأس. و البطحاء: الأرض المنبسطة، و المراد بها هنا وادي مكة، و سرتها: وسطها، و في شرح ابن أبي الحديد: ان أهل البطحاء كانوا يفخرون على أهل الجبال. و مواسم: جمع ميسم، و هو المكواة

الإعراب:

طبيب خبر لمبتدأ محذوف أي هو طبيب، أو طبيب مبتدأ لأنه نكرة موصوفة، و حيث هنا ظرف مكان و محلها النصب بيضع، و الحاجة فاعل لفعل محذوف أي حيث تدعو الحاجة، أو مبتدأ و الخبر محذوف أي حيث الحاجة موجبة ، متتبع خبر ثان أو خبر لمبتدأ محذوف

المعنى:

(اختاره من شجرة الأنبياء إلخ).. الشجرة ابراهيم خليل الرحمن (ع)، و مشكاة الضياء النفس الزكية، و الذؤابة الطيبون من قريش، و سرة البطحاء أشرف الأمكنة من مكة المكرمة، و المصابيح و الينابيع الأنبياء من ولد ابراهيم، و من ليس بجد للنبي منهم فهو عم لأجداده، و تقدم الثناء على النبي (ص) مرات، آخرها في الخطبة 104.

(طبيب دوّار بطبه). الطبيب الدوّار هو القدير الذي يعرض العلاج على المرضى، و أراد الإمام بالطبيب نفسه، و انه يداوي الذين زاغت قلوبهم عن الحق و الصواب (قد أحكم مراهمه) و هي حكمه و مواعظه الحسنة (و أحمى مواسمه) و هي تقريعه و تهديده بغضب اللّه و عذابه (يضع ذلك حيث الحاجة اليه إلخ).. يرشد من ضل عن الحق، فيظهره جليا لمن عمي عنه، و يسمع صوته للأصم، و يحمل الأبكم على النطق به، و هذا كله كناية عن علم الإمام و نصحه و حسن موعظته.

(متتبع بدوائه مواضع الغفلة، و مواطن الحيرة) ينبه الغافلين، و يهدي التائهين الذين

شرح منهاج البراعة خویی

منها في ذكر النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اختاره من شجرة الأنبياء، و مشكوة الضّياء، و ذوابة العلياء، و سرّة البطحاء، و مصابيح الظّلمة، و ينابيع الحكمة.

منها:

طبيب دوّار بطبّه، قد أحكم مراهمه، و أحمى مواسمه، يضع من ذلك حيث الحاجة إليه، من قلوب عمي، و آذان صمّ، و ألسنّة بكم، متتبّع بدوائه مواضع الغفلة، و مواطن الحيرة

اللغة

(المشكاة) كوّة غير نافذة يجعل فيها المصباح أو عمود القنديل الذى فيه الفتيلة أو القنديل.

و (الذّوابة) بالضم مهموزا النّاصية أو منتهاها من الرأس أو الطّائفة من شعر الرأس و (العليا) بالفتح و المدّ كلّ مكان مشرف و السّماء و رأس الجبل و (السرّة) ما تقطعه القابلة و سرّة الوادى أفضل مواضعه و (البطحاء) و الابطح مسيل واسع فيه زقاق الحصا و (المراهم) جمع المرهم و هو دواء مركّب و طلاء لين يطلى به القروح و الجروح قيل إنّه مأخوذ من الراهمة بالكسر و هو المطر الضعيف و (المواسم) كالمياسم جمع الميسم و هو المكواة و الحديد الذي يوسم به الخيل و غيرها.

الاعراب

قوله عليه السّلام طبيب دوّار، الظاهر أنه خبر محذوف المبتدأ أو مذكور في أصل الكلام و أسقطه السيّد (ره) حين الالتقاط، و يحتمل أن يكون مبتدأ لكونه نكرة موصوفة، و جملة يضع آه، خبره، و جملة قد أحكم، حال من فاعل دوّار، و على الاحتمال الأوّل أعنى جعل طبيب خبرا يجوز جعل جملة يضع استينافا بيانيا و الاشارة بلفظ ذلك إلى طبّه.

و حيث، ظرف مكان ليضع مبنيّه على الضمّ للزوم إضافتها إلى الجمل اسمية أو فعلية نحو جلست حيث زيد جالس و حيث جلس زيد، قال ابن مالك في منظومة النحو:

  • و ألزموا إضافة إلى الجملحيث و إذ و إن ينوّن يحتمل

و الحاجة، بالضمّ كما في أكثر النسخ مرفوع على الابتداء، و خبره محذوف أو فاعل الفعل محذوف أى حيث كان الحاجة إليه أو حيث الحاجة إليه حاصلة و الجملة مجرورة المحل باضافة حيث إليها، و في بعض النسخ بجرّ الحاجة و الأوّل أظهر، لأنّ إضافة حيث إلى المفرد شاذّة كما قال في قوله: ألا ترى حيث سهيل طالعا بجرّ سهيل على إضافة حيث إليه و ربما قيل: بأنّ سهيل مرفوع على الابتداء و خبره محذوف فحيث مضافة إلى الجملة و التقدير حيث سهيل مستقرّ طالعا و متتبّع، خبر لمبتدأ محذوف

المعنى

و أما الثاني منها

و هو الذي في ذكر النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و تبجيله و تعظيمه فهو قوله (اختاره من شجرة الأنبياء) استعار عليه السّلام لفظة الشجرة لصنف الأنبياء باعتبار أنّ هذا الصنف له فروع و أثمار و أوراق كالشجرة، ففروعه أشخاص الأنبياء و آحادهم و أثماره العلوم و الكمالات و الكرامات التي لهم، و أوراقه المؤمنون و المخلصون من اممهم (و مشكاة الضّياء) قال البحراني (ره) استعار عليه السّلام لفظ المشكاة لآل إبراهيم و وجه المشابهة أنّ هؤلاء قد ظهرت منهم الأنبياء و سطع من بينهم أنوار النّبوة و الهداية كما يظهر نور المصباح من المشكاة.

أقول: هذا مبنىّ على كون المشكاة بمعنى القنديل أو الكوّة و على كونها بمعنى عمود القنديل الحامل للفتيلة فوجه المشابهة هو أنّ هؤلاء محال أنوار النّبوّة باعتبار أنّ أكثر الأنبياء فيهم كما أنّ المشكاة محلّ النور.

(و ذوابة العلياء) قال الشارح: و يشبه أن يشير به إلى قريش، و وجه المشابهة تدلّيهم في اغصان الشرف و العلوّ عن آبائهم كتدلّى ذوابة الشّعر عن الرأس أقول: و هو مبنىّ على كون الذّوابة طايفة من الشعر و أما على كونها بمعنى النّاصية فوجه المشابهة بروز شرفهم و ظهور علوّهم و فضيلتهم، كما أنّ الناصية بارزة ظاهرة و لها تفضيل على ساير الأعضاء في العزّة و الجلاء.

(و سرّة البطحاء) أى أوسطها من باب استعمال المقيد في المطلق كالمشفر في شفة الانسان أو أفضلها، و على كلّ تقدير فالمراد بالبطحاء مكة للمسيل الواسع الذي فيه و يسمّى بالأبطح، قال الشارح المعتزلي: و بنو كعب بن لوى يفتخرون على بني عامر بن لوى بأنهم سكنوا البطاح و سكنت عامر بالجبال المحيطة بمكة و سكن معها بنو فهر بن مالك رهط أبي عبيدة بن الجراح و غيره قال الشاعر:

  • فحللت منها بالبطاحو حلّ غيرك بالظّواهر

و قال بعض الطالبيّين:

  • و أنا بن معتلج البطاح اذا غداغيرى و راح على متون ظواهر
  • يفترّ عنّى ركنها و حطيمهاكالجفن يفتح عن سواد النّاظر
  • كجبالها شرقى و مثل سهولهاخلقى و مثل ظبائهنّ مجاورى

(و مصابيح الظلمة و ينابيع الحكمة) استعار عليه السّلام لفظ المصابيح و الينابيع للأنبياء الأدلّاء على الحقّ باعتبار أنهم يهتدى بهم من ظلمة الجهالة و يروى ريّهم من غلل الضّلالة.

و أما الثالث منها

فهو قوله عليه السّلام (طبيب دوّار بطبّه) استعار عليه السّلام لفظ الطبيب لنفسه الشريف باعتبار كونه معالجا لأسقام الأرواح كمعالجة الأطبّاء لأمراض الأبدان، و ذكر الدّوار ترشيح للاستعارة، و وصفه به إشارة إلى كماله لأن الدّوار أكثر تجربة و حذاقة من غيره، و رشحها أيضا بقوله (قد أحكم مراهمه) أى أتقنها و منعها من الفساد، و بقوله (و أحمى مواسمه) أى أسخنها و هيّأها ليكوى بها، و يمكن أن يكونا من باب الاستعارة التمثيلية فيكون المراد باحكام المراهم البشارة بالثواب أو الأمر بالمعروف، و باحماء المواسم الانذار من العقاب أو النهى عن المنكر.

و قوله عليه السّلام (يضع من ذلك) أى من طبّه أو من كل مراهمه و مواسمه (حيث) كانت (الحاجة إليه من قلوب عمى) فيفتح عماها باعدادها لقبول أنوار العلم و الهداية (و آذان صمّ) فيشفى صممها و يعدّها لقبول المواعظ و النّصايح (و ألسنة بكم) فيعالجها و يعدّها للتكلّم بالحقّ و القول بالصّدق.

(متتبّع بدوائه مواضع الغفلة و مواطن الحيرة) و هى قلوب الجهّال و ضماير الضّلال، هذا.

و لا يخفى عليك أنّه لو كان الاشارة بلفظة ذلك في قوله عليه السّلام: يضع من ذلك، إلى المراهم و المواسم لا بدّ أن يكون قوله، قد أحكم مراهمه و أحمى مواسمه، من باب التمثيل على سبيل الاستعارة، إذا المراهم و المواسم بمعناهما الحقيقي لا ينفعان للقلوب المتّصفة بالعمى، فلا معنى لوضعهما فيها، و لو كان المشار إليه به الطبّ كان جملة يضع و ما يتلوها إلى قوله: و مواطن الحيرة، من باب التجريد، فيكون كلامه جامعا بين الاستعارة التحقيقية و الترشيح و التجريد، حيث ذكر لفظ الطّبيب و أراد نفسه، و هو استعارة تحقيقية و قرنها بما يلايم المستعار منه أعنى قوله: دوّار إلى قوله: مواسمه، و هو الترشيح، ثمّ قرنها بما يلايم المستعار له أعنى قوله: يضع، إلى آخر الكلام، و هو التجريد، و مثله قول الشاعر:

  • لدى أسد شاكى السّلاح مقذّفله لبد أظفاره لم تقلّم

حيث استعار الأسد للرّجل الشجاع و وصفه بشاكى السلاح و هو تجريد لملايمة المستعار له، و رشحه بذكر اللبد و الأظفار لمناسبة المستعار منه فافهم ذلك و اغتنم.

ثمّ لا يخفى عليك أنّ وصفه عليه السّلام القلوب بالعمى باعتبار أنّ القلب جار مجرى العين و غريزة العقل فيه جارية مجرى قوّة البصر في العين و قوّة الابصار لطيفة تفقد في العمى و يوجد في البصير، و كذلك القوّة العقلانية في القلب الجاهل دون العاقل فنسبة البصيرة الباطنة إلى القلب كنسبة الابصار إلى البصر إلّا انّه لا مناسبة بينهما في الشرف لأنّ القلب بمنزلة الفارس و البدن بمنزلة الفرس و عمى الفارس أضرّ عليه من عمى الفرس، و لموازنة البصيرة للبصر الظّاهر سمّاه اللّه تعالى باسمه فقال: ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى .

سمّى إدراك الفؤاد رؤية كما سمّى عدم إدراكه عمى في قوله: فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ و في قوله مَنْ كانَ فِي هذِهِ أَعْمى فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمى وَ أَضَلُّ سَبِيلًا.

و لمّا كان عمى القلب أضرّ على الانسان من عمى البصر، و معالجته أهمّ أثر القلوب على الأبصار و قال: و قلوب عمى، و لم يقل و أبصار عمى، و قد استفيد من كلامه عليه السّلام أنّ القلوب و الآذان و الألسنة الموصوفة بالأوصاف المذكورة كلّها مريضة محتاجة إلى الطبيب. و هو كذلك، فانّ كلّ عضو من أعضاء البدن خلق لفعل خاصّ به و مرضه أن يتعذّر عليه فعله الذي خلق لأجله حتّى لا يصدر منه أصلا أو يصدر منه بنوع من الاضطرار.

فمرض اليد أن يتعذّر عليها البطش، و مرض الاذن أن يتعذّر عليها السّماع و مرض العين أن يتعذّر عليها الابصار، و مرض اللسان أن يتعذّر عليه التكلّم، و مرض القلب أن يتعذّر عليه فعله الخاص الذي خلق لأجله و هو العلم و الحكمة و المعرفة و حبّ اللّه و عبادته و التلذّذ بذكره و إيثاره ذلك على غيره و الاستعانة بجميع الأعضاء عليه كما قال: وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ ففي كلّ عضو فايدة مخصوصة، و فائدة القلب الحكمة و المعرفة و خاصية النفس التي للآدمى ما يتميّز بها عن البهايم، فانه لم يتميّز عنها بالقوّة على الأكل و الوقاع و الابصار و نحوها، بل بمعرفة الأشياء على ما هى عليه و أصل الأشياء و موجدها و مخترعها هو اللّه سبحانه، فلو عرف كلّ شي ء و لم يعرف اللّه تعالى فكأنه لم يعرف شيئا، و هو علامة لمرض قلبه كما أنّه لو لم يؤثر المواعظ و النصايح فى اذنه، و العبر و الآيات في نظره و لم يجرى الحقّ على لسانه عرف بذلك أنّ هذه الجوارح منه مريضة، لكونها علامات لمرضها يستدلّ بها عليها فلا بدّ له من معالجتها و الخلاص من ألمها.

و ربّما يحصل له الغفلة عن مرضه فلا يمكن له العلاج بنفسه، فيلزم حينئذ وجود طبيب حاذق دوّار بطبّه لينبّهه على مرضه و يداوى له، و ليس ذلك إلّا أمير المؤمنين عليه السّلام و الطيّبون من أولاده، فانّ غيرهم من الأطبّاء أعنى ساير العلما قد استولى عليهم المرض، و الطبيب إذا كان بنفسه مريضا كيف يعالج غيره، فهو طبيب الهى متتبّع بدوائه مواضع الغفلة و مواطن الحيرة معالج لأمراض القلوب و أسقام الأرواح و النفوس و آفات الأعضاء و المشاعر.

و قد روى بعض القدماء في أصل له عن الرّضا عليه السّلام مسندا عن عمّار بن ياسر قال: بينا أنا أمشي بأرض الكوفة إذ رأيت أمير المؤمنين عليه السّلام جالسا و عنده جماعة من الناس، و هو يصف لكلّ انسان ما يصلح له، فقلت له: يا أمير المؤمنين أ يوجد عندك دواء الذنوب فقال عليه السّلام: نعم اجلس، فجثوت على ركبتى حتى تفرّق عنه النّاس، ثمّ أقبل علىّ و قال: خذ دواء أقول لك، قال: قلت: قل يا أمير المؤمنين، قال عليه السّلام: عليك بورق الفقر، و عروق الصبر، و هليلج الكتمان، و بليلج الرضا، و غاريقون الفكر، و سقمونيا الأحزان و اشربه بماء الأجفان، و أغله في تبخير الغلق، و دع تحت نيران الفرق، و صفّه بمنخل الأرق، و اشرب على الحرق، فذاك دواؤك و شفاؤك يا عليل.

و روى في الاحتجاج عن أبي محمّد العسكري عن عليّ بن الحسين زين العابدين عليهم السّلام أنه قال: كان أمير المؤمنين عليه السّلام قاعدا ذات يوم فأقبل إليه رجل من اليونانيّين المدعين للفلسفة و الطبّ، فقال له: يا أبا الحسن بلغني خبر صاحبك و أنّ به جنونا و جئت لاعالجه فلحقته قد مضى لسبيله و فاتنى ما أردت من ذلك، و قد قيل لي: إنّك ابن عمّه و صهره و أرى بك صفارا قد علاك و ساقين دقيقين و ما اريهما تقلانك فأما الصّفار فعندى دوائه، و أما السّاقان الدّقيقان فلا حيلة لتغليظهما و الوجه أن ترفق بنفسك في المشى تقلّله و لا تكثره و فيما تحمله على ظهرك و تحتضنه بصدرك أن تقلّلهما و لا تكثرهما، فانّ ساقيك دقيقان لا يؤمن عند حمل ثقيل انقصافهما و أما الصفّار فدواؤه عندى و هو هذا.

و اخرج دواء و قال: هذا لا يؤذيك و لا يخيّسك و لكنه يلزمك حمية من اللّحم أربعين صباحا ثمّ يزيل صفارك.

فقال له عليّ عليه السّلام: قد ذكرت نفع هذا الدّواء الصفّارى فهل تعرف شيئا يزيد فيه و يضرّه فقال الرّجل: بلى حبّة من هذا و أشار الى دواء معه، و قال: إن تناوله الانسان و به صفار أماته من ساعته و إن كان لاصفار به صار به صفار حتى يموت في يومه.

فقال عليه السّلام له فأرنى هذا الضارّ، فأعطاه ايّاه فقال له عليه السّلام كم قدر هذا قال قدر مثقالين سمّ ناقع قدر كلّ حبّة منه يقتل رجلا، فتناوله عليّ عليه السّلام فقمحه و عرق عرقا خفيفا و جعل الرّجل يرتعد في نفسه و يقول: الآن اوخذ بابن أبي طالب و يقال قتلته و لا يقبل مني قولي انه هو الجانى على نفسه، فتبسّم عليّ عليه السّلام و قال: يا عبد اللّه أصحّ ما كنت بدنا الآن لم يضرني ما زعمت أنه سمّ ثمّ قال عليه السّلام: فغمّض عينيك فغمض ثمّ قال: افتح عينيك ففتح و نظر إلى وجه عليّ عليه السّلام فاذا هو أبيض أحمر مشرب الحمرة فارتعد الرجل لما رآه، فتبسّم عليّ عليه السّلام و قال: أين الصفّار الذي زعمت أنه بي فقال: و اللّه لكأنّك لست من رأيت قبل كنت مصفارا و أنت الآن مورّد فقال عليّ عليه السّلام: فزال عنى الصّفار بسمّك الذى تزعم أنه قاتلى.

و أمّا ساقاى هاتان و مدّ رجليه و كشف عن ساقيه، فانّك زعمت أني احتاج إلى أن ارفق ببدني في حمل ما احمل عليه لئلا ينقصف السّاقان و أنا اريك أنّ طبّ اللّه عزّ و جلّ طبّ خلاف طبّك، و ضرب بيده إلى اسطوانة خشب عظيمة على رأسها سطح مجلسه الذي هو فيه و فوقه حجرتان احداهما فوق الاخرى و حرّكها فاحتملها فارتفع السّطح و الحيطان و فوقهما الغرفتان.

فغشى على اليوناني فقال أمير المؤمنين عليه السّلام: صبّوا عليه ماء فصبّوا عليه ماء فأفاق و هو يقول: و اللّه ما رأيت كاليوم عجبا، فقال له، عليّ عليه السّلام هذه قوّة السّاقين الدّقيقين و احتمالهما أفي طبك هذايا يوناني.

فقال اليوناني: أمثلك كان محمّد فقال عليّ عليه السّلام: و هل علمي إلّا من علمه، و عقلي إلّا من عقله و قوّتى إلّا من قوّته، لقد أتاه الثقفي و كان أطبّ العرب فقال له صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: إن كان بك جنون داويتك، فقال له محمّد صلّى اللّه عليه و آله أتحبّ أن اريك آية لتعلم بها غناى عن طبّك و حاجتك إلى طبّي فقال: نعم، قال: أيّ آية تريد قال: تدعو إلىّ ذلك العذق و أشار الى نخلة سحوق فدعاها فانقلع أصلها من الأرض و هي تخدّ الأرض خدّا حتى وقفت بين يديه، فقال عليه السّلام له: أكفاك قال: لا، قال: فتريد ما ذا قال: تأمرها أن ترجع إلى حيث جاءت منه و تستقرّ في مقرّها الذي انقلعت منه، فأمرها، فرجعت و استقرّت في مقرّها.

فقال اليوناني لأمير المؤمنين عليه السّلام: هذا الذى تذكره عن محمّد غايب عني، و أنا أقتصر منك على أقلّ من ذلك، أنا أتباعد عنك فادعنى و أنا لا أختار الاجابة، فان جئت بي إليك فهو آية.

فقال له أمير المؤمنين عليه السّلام: هذا إنما يكون آية لك وحدك لأنّك تعلم من نفسك أنّك لم ترده و إنّي لازلت اختيارك من غير أن باشرت منى شيئا أو ممّن أمرته بأن يباشرك، أو ممن قصد إلى اجبارك و ان لم امره الّا ما يكون من قدرة اللّه القاهرة و أنت يا يوناني يمكنك ان تدعى و يمكن غيرك أن يقول انى و اطاعتك على ذلك، فاقترح ان كنت مقترحا ما هو آية لجميع العالمين.

قال اليوناني إن جعلت الاقتراح إلىّ فأنا أقترح أن تفصّل أجزاء تلك النخلة و تفرّقها و تباعد ما بينها ثمّ تجمعها و تعيدها كما كانت.

فقال عليّ عليه السّلام: هذه آية و أنت رسولي إليها يعني إلى النخلة فقل لها: إنّ وصيّ محمّد رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يأمر أجزائك أن تفترق و تتباعد.

فذهب فقال لها: فتفاصلت و تهافتت و تناثرت و تصاغرت أجزائها حتّى لم ير لها عين و لا أثر حتى كأن لم تكن هناك نخلة قط.

فارتعدت فرائض اليوناني و قال: يا وصيّ محمّد رسول اللّه قد أعطيتني اقتراحي الأوّل فاعطني الآخر فأمرها أن تجتمع و تعود كما كانت.

فقال عليّ عليه السّلام: أنت رسولي اليها فعد فقل لها: يا أجزاء النخلة إنّ وصيّ محمّد رسول اللّه يأمرك أن تجتمعي و أن تعودى كما كانت.

فنادى اليوناني فقال ذلك: فارتفعت في الهواء كهيئة الهباء المنثور ثمّ جعلت تجتمع جزء جزء منها حتى تصوّر لها القضبان و الأوراق و اصول السّعف و شماريخ الاعذاق ثمّ تألّفت و تجمّعت و استطالت و عرضت و استقرّ أصلها في مستقرّها و تمكّن عليها ساقها و ترقت على الساق قضبانها و على القضبان أوراقها و في اكمتها أعذاقها و كانت في الابتداء شماريخها متجرّدة لبعدها من أوان الرّطب و البسر و الخلال.

فقال اليوناني: و اخرى احبّ أن تخرج شماريخها خلالها و تقلّبها من خضرة إلى صفرة و حمرة و ترطيب و بلوغ أتاه لتأكل و تطعمني و من حضرك منها فقال عليّ عليه السّلام: أنت رسولي اليها بذلك فمرها به.

فقال لها اليوناني يأمرك أمير المؤمنين عليه السّلام بأن تظهرى لنا رطبا فأخلت، و أبسرت و اصفرت و احمرت و ترطبت و ثقلت اعذاقها برطبها.

فقال اليوناني: و اخرى احبّها أن تقرّب من بين يدي أعذاقها أو تطول يدي لتناولها و أحبّ شي ء إلى أن تنزل إلى إحداها و تطول يدي إلى الاخرى الّتي هي اختها.

فقال أمير المؤمنين عليه السّلام: مد اليد التي تريد أن تناولها و قل يا مقرّب البعيد قرّب يدي منها، و اقبض الاخرى التي تريد أن ينزل العذق اليها و قل يا مسهلّ العسير سهّل لى تناول ما يبعد منها، ففعل ذلك و قاله: فطالت يمناه فوصلت إلى العذق، و انحطت الاعذاق الاخر فسقطت على الأرض و قد طالت عراجينها ثمّ قال أمير المؤمنين عليه السّلام: إنّك إن أكلت منها و لم تؤمن بمن أظهر لك عجايبها عجّل اللّه عليك من العقوبة التي يبتليك بها ما يعتبر به عقلاء خلقه و جهّالهم.

فقال اليوناني: إني إن كفرت بعد ما رأيت فقد بالغت في العناد و تناهيت في التعرّض للهلاك، أشهد أنّك من خاصة اللّه صادق في جميع أقوالك عن اللّه فأمرني بما تشاء أطعتك.

قال على عليه السّلام: آمرك أن تفرد اللّه بالوحدانية و تشهد له بالجود و الحكمة و تنزّهه عن العبث و الفساد، و عن ظلم الاماء و العباد، و تشهد أنّ محمّدا الذي أنا وصيّه سيّد الأنام، و أفضل رتبة اهل الاسلام «دار السلام خ»، و تشهد أنّ عليّا الذي أراك ما أراك، و أولاك من النّعم ما أولاك خير خلق اللّه بعد محمّد رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و أحقّ خلق اللّه بمقام محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بعده و بالقيام لشرايعه و أحكامه، و تشهد أنّ أوليائه أولياء اللّه و أعدائه أعداء اللّه، و أنّ المؤمنين المشاركين لك فيما كلفتك المساعدين لك على ما به أمرتك خير امّة محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و صفوة شيعته.

و آمرك أن تواسى اخوانك المطابقين لك على تصديق محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و تصديقي، و الانقياد له ولى ممّا رزقك اللّه و فضّلك على من فضّلك به منهم، تسدّ فاقتهم، و تجبر كسرهم، و خلّتهم، و من كان منهم في درجتك في الايمان ساويته في مالك بنفسك و من كان منهم فاضلا عليك في دينك آثرته بمالك على نفسك حتى يعلم اللّه منك أنّ دينه آثر عندك من مالك، و إنّ أوليائه أكرم عليك من أهلك و عيالك.

و آمرك ان تصون دينك و علمنا الذي أودعناك و أسرارنا التي حملناك و لا تبد علومنا لمن يقابلها بالعناد و يقابلك من أجلها بالشتم و اللعن و التناول من العرض و البدن و لا تفش سرّنا إلى من يشنع علينا و عند الجاهلين بأحوالنا و يعرّض أوليائنا لبوادر الجهال.

و آمرك أن تستعمل التّقية في دينك فانّ اللّه عزّ و جلّ يقول: لا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكافِرِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ فِي شَيْ ءٍ إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً و قد أذنت لك في تفضيل أعدائنا إن ألجأك الخوف إليه، و في إظهار البراءة منا إن حملك الوجل عليه، و في ترك الصلاة المكتوبات إذا خشيت على حشاشتك الآفات و العاهات، فانّ تفضيلك أعدائنا علينا عند خوفك لا ينفعهم و لا يضرّنا، و إنّ إظهار براءتك منّا عند تقيّتك لا يقدح فينا و لا ينقصنا، و لأنّ تتبرّء منّا ساعة بلسانك و أنت موال لنا بجنانك لتبقى على نفسك روحها التي بها قوامها و مالها الذي به قيامها و جاهها الذي به تماسكها و تصول من عرف بك و عرفت به من أوليائنا و إخواننا و أخواتنا من بعد ذلك بشهور و سنين إلى ان يفرّج اللّه تلك الكربة و تزول تلك النعمة فانّ ذلك أفضل من أن تتعرّض للهلاك، و تنقطع به عن عمل في الدّين و صلاح اخوانك المؤمنين.

و إيّاك ثمّ إيّاك أن تترك التقية التي أمرتك بها، فانك شايط بدمك و دماء إخوانك، معرّض لنعمك و نعمتهم على الزّوال، مذلّ لك و لهم في أيدى أعداء دين اللّه، و قد أمرك اللّه باعزازهم، فانك إذا خالفت وصيّتي كان ضررك على نفسك و إخوانك أشدّ من ضرر الناصب لنا الكافر بنا.

و قد ذكرت الرواية بتمامها على طولها لاشتمالها على مناقب دثرة و فوائد جمّة، و تضمّنها توضيح الطب الالهي.

شرح لاهیجی

منها فى ذكر النّبىّ صلّى اللّه عليه و آله اختاره من شجرة الانبياء و مشكات الضّياء و ذوابة العليا و سرّة البطحاء و مصابيح الظّلمة و ينابيع الحكمة يعنى برگزيد خدا خاتم النّبيّين (صلی الله علیه وآله) را از درخت و اصل پيغمبران كه عقول مجرّده باشد من حيث العقل و از روزنه روشنى كه نفوس نوريّه باشد من حيث النّفس و از گيسوى بالاى پيشانى كه طبايع مطهّره باشند من حيث الطّبع و از ناف سيلگاه واسع كه ملائكه عادله باشند من حيث الاخلاق و از چراغهاى تاريكى كه انبياء و رسل باشند من حيث النّبوّة و از چشمهاى حكمت كه ملل و اديان حقّه باشند من حيث الدّين و الشّريعة و السّنة و منها طبيب دوّار بطبّه قد احكم مراهمه و احمى مواسمه يضع من ذلك حيث الحاجة اليه من قلوب عمى و اذان صمّ و السنة بكم يعنى علاج كننده حاذق از براى امراض مهلكه نفسانيّه گردنده ميان خلق است بسبب معالجه كردنش مر مرضى را كه عبارت از خليفه بر حقّ باشد كه در ميان خلق مى گردد از براى علاج مرض هاى نفسانيّه ايشان بتحقيق كه استوار ساخته است مرهم هاى علم خود را از براى زخمهاى دلهاى مجروح بتيغ جهل و گمراهى و باتش حكمت تافته است التهاى داغ گذاردن پند و نصايح را در حالتى كه مى گذارد بعضى از انرا در جائى كه محتاج بوعظ و پند باشد از دلهاى كور از دانش و گوشهاى كر از شنيدن حقّ و زبانهاى گنگ از سخنان صدق متتبّع بدوائه مواضع الغفلة و مواطن الخيرة

شرح ابن ابی الحدید

مِنْهَا فِي ذِكْرِ النَّبِيِّ ص اخْتَارَهُ مِنْ شَجَرَةِ الْأَنْبِيَاءِ وَ مِشْكَاةِ الضِّيَاءِ وَ ذُؤَابَةِ الْعَلْيَاءِ وَ سُرَّةِ الْبَطْحَاءِ وَ مَصَابِيحِ الظُّلْمَةِ وَ يَنَابِيعِ الْحِكْمَةِ

شجرة الأنبياء أولاد إبراهيم ع لأن أكثر الأنبياء منهم و المشكاة كوة غير نافذة يجعل فيها المصباح و الذؤابة طائفة من شعر الرأس و سرة البطحاء وسطها و بنو كعب بن لؤي يفخرون على بني عامر بن لؤي بأنهم سكنوا البطاح و سكنت عامر بالجبال المحيطة بمكة و سكن معها بنو فهر بن مالك رهط أبي عبيدة بن الجراح و غيره قال الشاعر

  • فحللت منها بالبطاحو حل غيرك بالظواهر

و قال طريح بن إسماعيل

  • أنت ابن مسلنطح البطاح و لمتطرق عليك الحني و الولج

و قال بعض الطالبيين

  • و أنا ابن معتلج البطاح إذا غداغيري و راح على متون ظواهر
  • يفتر عني ركنها و حطيمهاكالجفن يفتح عن سواد الناظر
  • كجبالها شرفي و مثل سهولهاخلقي و مثل ظبائهن مجاوري

وَ مِنْهَا طَبِيبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّهِ قَدْ أَحْكَمَ مَرَاهِمَهُ وَ أَحْمَى مَوَاسِمَهُ يَضَعُ ذَلِكَ حَيْثُ الْحَاجَةُ إِلَيْهِ مِنْ قُلُوبٍ عُمْيٍ وَ آذَانٍ صُمٍّ وَ أَلْسِنَةٍ بُكْمٍ مُتَتَبِّعٌ بِدَوَائِهِ مَوَاضِعَ الْغَفْلَةِ وَ مَوَاطِنَ الْحَيْرَةِ

إنما قال دوار بطبه لأن الطبيب الدوار أكثر تجربة أو يكون عنى به أنه يدور على من يعالجه لأن الصالحين يدورون على مرضى القلوب فيعالجونهم و يقال إن المسيح رئي خارجا من بيت مومسة فقيل له يا سيدنا أ مثلك يكون هاهنا فقال إنما يأتي الطبيب المرضي . و المراهم الأدوية المركبة للجراحات و القروح و المواسم حدائد يوسم بها الخيل و غيرها . ثم ذكر أنه إنما يعالج بذلك من يحتاج إليه و هم أولو القلوب العمي و الآذان الصم و الألسنة البكم أي الخرس و هذا تقسيم صحيح حاصر لأن الضلال و مخالفة الحق يكون بثلاثة أمور إما بجهل القلب أو بعدم سماع المواعظ و الحجج أو بالإمساك عن شهادة التوحيد و تلاوة الذكر فهذه أصول الضلال و أما أفعال المعاصي ففروع عليها

فصل في التقسيم و ما ورد فيه من الكلام

و صحة التقسيم باب من أبواب علم البيان و منه قوله سبحانه ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَيْراتِ . و هذه قسمة صحيحة لأن المكلفين إما كافر أو مؤمن أو ذو المنزلة بين المنزلتين هكذا قسم أصحابنا الآية على مذهبهم في الوعيد . و غيرهم يقول العباد إما عاص ظالم لنفسه أو مطيع مبادر إلى الخير أو مقتصد بينهما . و من التقسيم أيضا قوله وَ كُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً فَأَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ ما أَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ وَ أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ ما أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ و مثل ذلك . و قوله تعالى هُوَ الَّذِي يُرِيكُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَ طَمَعاً لأن الناس عند رؤية البرق بين خائف و طامع . و وقف سائل على مجلس الحسن البصري فقال رحم الله عبدا أعطى من سعة أو واسى من كفاف أو آثر من قلة فقال الحسن لم تترك لأحد عذرا . و من التقسيمات الفاسدة في الشعر قول البحتري

  • ذاك وادي الأراك فاحبس قليلامقصرا في ملامة أو مطيلا
  • قف مشوقا أو مسعدا أو حزيناأو معينا أو عاذرا أو عذولا

فالتقسيم في البيت الأول صحيح و في الثاني غير صحيح لأن المشوق يكون حزينا و المسعد يكون معينا فكذلك يكون عاذرا و يكون مشوقا و يكون حزينا . و قد وقع المتنبي في مثل ذلك فقال

  • فافخر فإن الناس فيك ثلاثةمستعظم أو حاسد أو جاهل

فإن المستعظم يكون حاسدا و الحاسد يكون مستعظما . و من الأبيات التي ليس تقسيمها بصحيح ما ورد في شعر الحماسة

  • و أنت امرؤ إما ائتمنتك خاليافخنت و إما قلت قولا بلا علم
  • فأنت من الأمر الذي قد أتيته بمنزلة بين الخيانة و الإثم

و ذلك لأن الخيانة أخص من الإثم و الإثم شامل لها لأنه أعم منها فقد دخل أحد القسمين في الآخر و يمكن أن يعتذر له فيقال عنى بالإثم الكذب نفسه و كذلك هو المعني أيضا بقوله قولا بلا علم كأنه قال له إما أن أكون أفشيت سري إليك فخنتني أو لم أفش فكذبت علي فأنت فيما أتيت بين أن تكون خائنا أو كاذبا . و مما جاء من ذلك في النثر قول بعضهم من جريح مضرج بدمائه أو هارب لا يلتفت إلى ورائه و ذلك أن الجريح قد يكون هاربا و الهارب قد يكون جريحا . و قد أجاد البحتري لما قسم هذا المعنى و قال

  • غادرتهم أيدي المنية صبحاللقنا بين ركع و سجود
  • فهم فرقتان بين قتيل قبضت نفسه بحد الحديد
  • أو أسير غدا له السجن لحدافهو حي في حالة الملحود
  • فرقة للسيوف ينفذ فيها الحكم قسرا و فرقة للقيود

و من ذلك قول بعض الأعراب النعم ثلاث نعمة في حال كونها و نعمة ترجى مستقبلة و نعمة تأتي غير محتسبة فأبقى الله عليك ما أنت فيه و حقق ظنك فيما ترتجيه و تفضل عليك بما لم تحتسبه و ذلك أنه أغفل النعمة الماضية و أيضا فإن النعمة التي تأتي غير محتسبة داخلة في قسم النعمة المستقبلة . و قد صحح القسمة أبو تمام فقال

  • جمعت لنا فرق الأماني منكمبأبر من روح الحياة و أوصل
  • كالمزن من ماضي الرباب و مقبل متنظر و مخيم متهلل
  • فصنيعة في يومها و صنيعةقد أحولت و صنيعة لم تحول

فإن قلت فإن ما عنيت به فساد التقسيم على البحتري و المتنبي يلزمك مثله فيما شرحته لأن الأعمى القلب قد يكون أبكم اللسان أصم السمع . قلت إن الشاعرين ذكرا التقسيم بأو و أمير المؤمنين ع قسم بالواو و الواو للجمع فغير منكر أن تجتمع الأقسام الوحد أو أن تعطي معنى الانفراد فقط فافترق الموضعان

شرح نهج البلاغه منظوم

القسم الثاني

منها (فى ذكر النّبىّ صلّى اللّه عليه و آله:) اختاره من شجرة الأنبياء، و مشكاة الضّيآء، و ذؤابة العلياء، و سرّة البطحاء، و مصابيح الظّلمة، و ينابيع الحكمة، طبيب دوّار بطبّه، قد أحكم مراهمه، و أحمى مواسمه، يضع من ذلك حيث الحاجة إليه: من قلوب عمى، وّ اذان صمّ، و ألسنة بكم، متتبّع بدوائه مواضع الغفلة، و مواطن الحيرة

ترجمه

قسمتى از اين خطبه در وصف پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله ميباشد: خداوند تعالى پيغمبر اكرم را از شجره طيّبه پيمبران، و از مشكوة پر نور و درخشان (آنان) و از گيسوى بالاى پيشانى (از طينت پاكيزه گوهران) و از ناف كعبه و بطحأ (كه مقدّس ترين مكان) و از چراغهاى درخشان در تاريكى (براى گمراهان) و از چشمه هاى حكمت (و فيض كه براى تشنگان وادى حقيقت در جريان بود بيافريد و) برگزيد (و او را همچون پزشكى كار آگاه بسر وقت بيماران و گرفتاران بامراض مهلكه جهل و نادانى فرستاد) طبيب حاذقى كه وسايل طبابت خويش را از مرهم هاى سودمند، و كار افزارهاى تافته شده با خود برداشته (و در ميان مردم براى شفا دادن مرضى) گردش ميكرد، و هر جا كه بدلهاى كور، و گوشهاى كر، و زبانهاى كنك كه نيازى بدواهاى او داشت برخورد ميكرد، (فورا بر بالين آن بيماران و مجروحان مبتلا مى نشست و) مرهم هاى نصايح نافع خويش را بر زخم آنان مى نهاد، (و نشتر مواعظ گرم خود را در آن جراحات مهلكه فرو مى برد، تا اين كه آن دلها را بينا، گوشها را شنوا، زبانها را گويا گردانيد، و دردمندان جهان سر از بستر بيهوشى و بيمارى شرك و نادانى بر داشته، و با مزاجى سالم بكار حق پرستى قيام نمودند) محمّد ص پزشكى آزموده و دكترى كار آگاه بود كه جايگاههاى (جراحات) غفلت و مراكز (امراض) حيرت را بدواهاى خود معالجه ميكرد، (و بهبودى مى بخشيد لكن بعضى از مرضى باندازه مرض گمراهيشان در بحران و غير قابل علاج بود كه آن ]

نظم

  • بود اين خطبه در وصف پيمبركه باد از ما بر او صلوات بيمر
  • ز خيل انبيايش برگزيده وز آن بستان چو سروش بر كشيده
  • گل از مشكوة انوارش مخمّرز مشكين طرّه طبع مطهّر
  • ز ناف سيلگاه عرش اعلابه بطحا شد عيان آن ذات والا
  • درخشان آمد از مصباح ظلمتنمايان آمد از ينبوع حكمت
  • طبيبى نيك و حاذق بود و دوّارشفا داد او بطبعش خلق بيمار
  • بشر ز امراض نفسانى رهايندبصحّتهاى روحانى كشانيد
  • بمرهمهاى علم و داروى دين بهى داد و شفا دلهاى زخمين
  • بسا سينه ز تيغ جهل مجروحبسا خاطر ز تير كينه مقروح
  • بسا گوشى كه سر سنگين بد و كربسا تيغ زبان با گنگى اندر
  • بنار پند كرد آن قرحها گرمبداغ وعظ كرد آن جرحها نرم
  • باستادى چنانشان نيشتر زدكه از آن داغها بس لاله سر زد
  • زبانها از معارف شد بدو بازز حكمت گوش كر با گوهر انباز
  • طبيب حاذق و كاوش كن مابخوبى كرد مرضا را مداوا
  • كسانى كه دچار بحر حيرتبدند و پر ز غفلت شان سريرت

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

No image

خطبه 236 نهج البلاغه : ياد مشكلات هجرت

خطبه 236 نهج البلاغه موضوع "ياد مشكلات هجرت" را مطرح می کند.
No image

خطبه 237 نهج البلاغه : سفارش به نيكوكارى

خطبه 237 نهج البلاغه موضوع "سفارش به نيكوكارى" را بررسی می کند.
No image

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 : وصف شاميان

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 موضوع "وصف شاميان" را مطرح می کند.
No image

خطبه 240 نهج البلاغه : نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان

خطبه 240 نهج البلاغه موضوع "نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان" را بررسی می کند.
No image

خطبه 241 نهج البلاغه : تشويق براى جهاد

خطبه 241 نهج البلاغه به موضوع "تشويق براى جهاد" می پردازد.

پر بازدیدترین ها

No image

خطبه 108 نهج البلاغه بخش 2 : وصف پيامبر اسلام (صلى‏ الله ‏عليه ‏وآله ‏وسلم)

خطبه 108 نهج البلاغه بخش 2 موضوع "وصف پيامبر اسلام (صلى‏ الله ‏عليه ‏وآله ‏وسلم)" را بیان می کند.
No image

خطبه 109 نهج البلاغه بخش 6 : وصف رستاخيز و زنده شدن دوباره

خطبه 109 نهج البلاغه بخش 6 موضوع "وصف رستاخيز و زنده شدن دوباره" را بیان می کند.
Powered by TayaCMS