خطبه 144 نهج البلاغه بخش 2 : ويژگى‏هاى امامان دوازده گانه

خطبه 144 نهج البلاغه بخش 2 : ويژگى‏هاى امامان دوازده گانه

موضوع خطبه 144 نهج البلاغه بخش 2

متن خطبه 144 نهج البلاغه بخش 2

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

ترجمه مرحوم خویی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

موضوع خطبه 144 نهج البلاغه بخش 2

ويژگى هاى امامان دوازده گانه

متن خطبه 144 نهج البلاغه بخش 2

فضل أهل البيت

أَيْنَ الَّذِينَ زَعَمُوا أَنَّهُمُ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ دُونَنَا كَذِباً وَ بَغْياً عَلَيْنَا أَنْ رَفَعَنَا اللَّهُ وَ وَضَعَهُمْ وَ أَعْطَانَا وَ حَرَمَهُمْ وَ أَدْخَلَنَا وَ أَخْرَجَهُمْ بِنَا يُسْتَعْطَى الْهُدَى وَ يُسْتَجْلَى الْعَمَى إِنَّ الْأَئِمَّةَ مِنْ قُرَيْشٍ غُرِسُوا فِي هَذَا الْبَطْنِ مِنْ هَاشِمٍ لَا تَصْلُحُ عَلَى سِوَاهُمْ وَ لَا تَصْلُحُ الْوُلَاةُ مِنْ غَيْرِهِمْ

ترجمه مرحوم فیض

(چون با اين بيان دانستيد كه سبب آزمايش الهىّ چيست، پس) كجايند كسانيكه گمان ميكنند كه آنان در علم (اسرار خلقت و تفسير و تأويل قرآن كريم) مطّلع و استوارند، بجز ما اهل بيت ادّعاى آنان دروغ و ستم بر ما است، زيرا خداوند ما را برترى داده و ايشان را فرو گذاشته، و (اين مقام و منزلت را) بما عطاء فرموده و آنان را بى بهره ساخته، و ما را داخل نموده و آنها را خارج فرموده، بوسيله ما هدايت و راهنمائى طلب مى گردد، و بينائى از كورى و گمراهى خواسته ميشود، محقّق است كه ائمّه و پيشوايان دين از قريش هستند كه از هاشم بوجود آمده اند (و از نسل علىّ و فاطمة عليهما السّلام ظاهر گشته اند): امامت و خلافت بر غير ايشان سزاوار نيست و خلفاى غير آنان (كه بنا حقّ روى كار آمده اند براى جانشينى پيغمبر اكرم) صلاحيّت ندارند (زيرا لازمه خلافت و امامت خصائصى است كه در غير أئمّه اثنى عشر يافت نمى شود، و اين فرمايش امام عليه السّلام صراحت دارد باينكه امامت براى غير دوازده امام شايسته نيست).

ترجمه مرحوم شهیدی

كجايند كسانى كه پنداشتند آنان- نه ما- دانايان علم- قرآنند- به دروغ و ستمى كه بر ما مى رانند. خدا ما را بالا برده و آنان را فرو گذاشته، به ما عطا كرده و آنان را محروم داشته، ما را در- حوزه عنايت خود- در آورد، و آنان را از آن برون كرد. راه هدايت را با راهنمايى ما مى پويند، و روشنى دلهاى كور را از ما مى جويند. همانا امامان از قريش اند كه درخت آن را در خاندان هاشم كشته اند، ديگران درخور آن نيستند، و طغراى امامت را جز به نام- هاشميان- ننوشته اند.

ترجمه مرحوم خویی

كجايند كسانى كه دعوى باطل كردند كه ايشان راسخان در علمند نه ما از روى دروغ و ظلم بر ما بجهة اين كه خداوند رتبه ما را بلند فرموده و پست كرد ايشان را، و عطا نمود بما منصب امامت و خلافت را و محروم كرد ايشان را، و داخل نمود ما را در عنايت خاصّه خود و خارج كرد ايشان را، بوجود ما خواسته مى شود هدايت، و طلب روشنى مى شود از كورى و ضلالت، بدرستى كه امامان از طائفه قريش اند كاشته شدند در اين بطن معيّن از هاشم بن عبد مناف يعني در ذرّيه علويّه صلاحيت ندارد امامت بر غير ايشان و صلاحيت ندارند واليان از غير ايشان.

شرح ابن میثم

أَيْنَ الَّذِينَ زَعَمُوا أَنَّهُمُ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ دُونَنَا كَذِباً وَ بَغْياً عَلَيْنَا أَنْ رَفَعَنَا اللَّهُ وَ وَضَعَهُمْ وَ أَعْطَانَا وَ حَرَمَهُمْ وَ أَدْخَلَنَا وَ أَخْرَجَهُمْ بِنَا يُسْتَعْطَى الْهُدَى وَ يُسْتَجْلَى الْعَمَى إِنَّ الْأَئِمَّةَ مِنْ قُرَيْشٍ غُرِسُوا فِي هَذَا الْبَطْنِ مِنْ هَاشِمٍ لَا تَصْلُحُ عَلَى سِوَاهُمْ وَ لَا تَصْلُحُ الْوُلَاةُ مِنْ غَيْرِهِمْ

ثمّ عقّب ذلك بالاستفهام عن الّذين زعموا أنّهم أفضل منه، و ذلك أنّ قوما من الصحابة كان منهم من يدّعى الأفضليّة في فنّ من العلم. فمنهم من كان يدّعى أنّه أفرض، و منهم من كان يدّعى أنّه أقرء، و منهم من كان يدّعى أنّه أعلم بالحلال و الحرام. و رووا أفرضكم زيد بن ثابت و أقرئكم أبىّ، و رووا مع ذلك أقضاكم علىّ. و ذلك الاستفهام على سبيل الإنكار عليهم و لذلك أردفه بالتكذيب لهم فيما ادّعوه من الأفضليّة. ثمّ إن كان ما رووه حقّا مع أنّ القضاء يحتاج إلى جميع ما ادّعوه فضيلة لهم ثبت أنّه عليه السّلام أفضلهم لاستجماعه ما تفرّق فيهم من الفضايل فيهم، و إن لم يكن حقّا مع أنّ أنوار فضايله مستطيرة في آفاق الصدور فقد ظهر فضله عليهم، و ذلك وجه التكذيب لهم. ثمّ أشار إلى العلّة الحاملة لهم على الكذب فيما ادّعوه، و هو قوله: أن رفعنا اللّه: أى رفع درجاتنا في الدنيا و الآخرة على الكافّة و وضعهم دوننا، و أن و ما بعدها نصب على المفعول له، و أعطانا: أى الملك و النبوّة و حرّمهم ذلك، و كذلك أدخلنا بعنايته الخاصّة بنا فيما أعطانا و أخرجهم من ذلك. قوله: بنا يستطعى الهدى، و يستجلى العمى. فاستعار لفظ العمى للجهل، و رشّح بذكر الاستجلاء، و لمّا كانوا عليهم السّلام المعدّين لأذهان الخلق لقبول أنوار اللّه و المرشدين لنفوسهم إلى سبيل اللّه لا جرم كان بهم يستعطى الهدى من اللّه. إذ بواسطة استعدادهم يفاض على النفوس هداها، و بواسطة إعطائهم القوانين الشرعيّة الكلّيّة و الجزئيّة يستجلى الجهل من واهب ذلك الجلاء. و هو كناية عن الاستعداد أيضا. و قوله: إنّ الأئمّة من قريش. إلى آخره. لفظ النصّ المشهور عن الرسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم الأئمّة من قريش و تخصيصه ذلك بهذا البطن من هاشم: أمّا على مذهب الشيعة فهو نصّ يجب اتّباعه كما يجب اتّباع نصّ الرسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم لاعتقادهم عصمته، و أمّا على مذهب الباقين من المسلمين فواجب الاتّباع أيضا لقوله عليه الصلاة و السلام: إنّه لمع الحقّ و أنّ الحقّ معه يدور حيث دار. و مراده بذلك البطن: أمّا على مذهب الاثنى عشريّة فنفسه مع الأحد عشر من ولده بنصّ كلّ منهم على من بعدهم من كونهم معصومين، و أمّا على مذهب الباقين من الإماميّة فكلّ منهم يحمل هذا الكلام على من اعتقد إمامته. لا يصلح على سواهم: أى لا يكون لها صلاح على يد غيرهم، و لا يصلح الولاة غيرهم. 

ترجمه شرح ابن میثم

أَيْنَ الَّذِينَ زَعَمُوا أَنَّهُمُ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ دُونَنَا كَذِباً وَ بَغْياً عَلَيْنَا أَنْ رَفَعَنَا اللَّهُ وَ وَضَعَهُمْ وَ أَعْطَانَا وَ حَرَمَهُمْ وَ أَدْخَلَنَا وَ أَخْرَجَهُمْ بِنَا يُسْتَعْطَى الْهُدَى وَ يُسْتَجْلَى الْعَمَى إِنَّ الْأَئِمَّةَ مِنْ قُرَيْشٍ غُرِسُوا فِي هَذَا الْبَطْنِ مِنْ هَاشِمٍ لَا تَصْلُحُ عَلَى سِوَاهُمْ وَ لَا تَصْلُحُ الْوُلَاةُ مِنْ غَيْرِهِمْ

ترجمه

كجايند آنانى كه به دروغ و با گردنكشى ادّعا كردند كه راسخان در علمند نه ما، زيرا خداوند ما را برترى داده و آنان را پست گردانيده، و به ما بخشش كرده، و آنان را محروم فرموده، ما را در حريم لطف خود وارد، و آنان را از دايره عنايت خويش بيرون ساخته است به واسطه ماست كه هدايت درخواست مى شود، و كورى جهل بر طرف مى گردد، بى شك امامان و پيشوايان دين از قريشند، و نهال وجود آنان در اين تيره غرس شده و از تبار هاشمند، جز آنان كسى سزاوار خلافت نيست، و حاكمان ديگر شايستگى امامت و پيشوايى اين امّت را ندارند.»

شرح

سپس در دنباله اين سخنان كسانى را كه مى پندارند از او برترند مورد پرسش قرار مى دهد، بايد دانست كه اينها دسته اى از اصحاب بودند كه هر كدام در يكى از علوم، ادّعاى برترى مى كردند، يكى مدّعى بود كه به واجبات احكام دين آگاهتر است، ديگرى ادّعا داشت كه قرائت قرآن را بهتر مى داند، يكى هم خود را داناتر به احكام حلال و حرام قلمداد مى كرد، و اين را از پيامبر خدا (ص) روايت كرده اند كه: زيد بن ثابت از ميان شما به واجبات احكام داناتر، و أبىّ به قرائت قرآن آگاهتر است، اين را نيز از آن حضرت نقل كرده اند كه فرموده است: على از همه شما به داورى بيناتر است، پرسش امام (علیه السلام) از اينها بر سبيل انكار است از اين رو ادّعاى آنها را نادرست شمرده است، بارى، اگر آنچه را روايت كرده اند و ذكر كرديم درست باشد با توجّه به اين كه داورى نيازمند همه آن فضيلتهايى است كه آنها براى ديگران ادّعا كرده اند ثابت مى شود كه على (علیه السلام) بر آنها برترى دارد، زيرا طبق همين روايات آن حضرت داراى همه فضايلى است كه هر كدام از ديگران يكى از اين فضيلتها را داراست، و اگر اين روايات آنها نادرست باشد با توجّه به انوار فضايل بى شمار آن حضرت كه آفاق را پر كرده و بر صفحه دلها نقش بسته است، افضليّت آن بزرگوار از هر جهت ثابت است، و به همين علّت هم سخنان آن دسته از صحابه كه چنين ادّعاهايى را داشته اند تكذيب شده است.

سپس امام (علیه السلام) به انگيزه اى كه آنها را وادار به اظهار چنين ادّعاهايى كرده است اشاره مى كند و فرموده است: أن رفعنا اللّه يعنى: خداوند مرتبه ما را در دنيا و آخرت بالا برد و بر عموم مردم برترى داد، أن و ما بعد آن بنا بر اين كه مفعول له است منصوب است. و أعطانا يعنى: سرورى و پيامبرى داد و ديگران را از آن بى بهره ساخت، همچنين از جمله آنچه به ما عطا فرموده اين كه ما را در دايره عنايت خاصّه خود وارد و آنها را از آن بيرون كرده است.

فرموده است: بنا يستعطى الهدى و يستجلى العمى.

واژه عمى (كورى) را براى جهل و نادانى استعاره آورده است، و با كلمه استجلاء (روشنى خواستن) آن را ترشيح داده است، و چون ائمّه (علیه السلام) اذهان خلق را براى پذيرش انوار ربّانى آماده، و آنان را به سلوك در راه حقّ رهبرى و ارشاد مى كنند، لذا هدايت و رستگارى نيز به واسطه وجود آنها از خداوند خواسته مى شود، زيرا در پرتو شايستگى آنهاست كه نفوس بشرى هدايت مى يابد، و به سبب قانونهاى كلّى و جزيى دين كه به وسيله آنها به دست رسيده است زدودن زنگار جهل، و روشنايى معرفت، از پروردگار مسألت مى شود، و بيان امام (علیه السلام) نيز اشاره به قابليّت و كمال شايستگى آنها دارد.

فرموده است: إنّ الأئمّة من قريش... تا آخر.

جمله فوق كه ائمّه (علیه السلام) از قريشند عينا همان نصّ مشهورى است كه از پيامبر خدا (ص) رسيده است و در باره اين كه امام (علیه السلام) آن را به خاندان هاشم تخصيص داده است بنا بر مذهب شيعه اين نصّى است كه مانند نصوص رسيده از پيامبر اكرم (ص) پيروى از آن واجب است، زيرا آنها امام (علیه السلام) را معصوم مى دانند، ديگر مسلمانان نيز پيروى از على (علیه السلام) را واجب مى شمارند، زيرا پيامبر (ص) فرموده است: إنّه لمع الحقّ و أنّ الحقّ معه يدور حيث دار يعنى: على (علیه السلام) با حقّ است و حقّ نيز با اوست و هرگز از هم جدا نمى شوند، امّا اين كه ائمّه مذكور چه كسانى هستند، بنا بر مذهب شيعه دوازده امامى، مراد خود آن حضرت و يازده تن از فرزندان آن بزرگوارند كه هر يك از آنها بر امامت جانشين خود تصريح كرده است و عصمت همگى آنان نزد اين طايفه ثابت است، و گروههاى شيعه غير از دوازده امامى، هر كدام اين سخن را بر امامانى كه مورد اعتقاد آنهاست حمل كرده اند، منظور از جمله لا تصلح على سواهم

اين است كه صلاح نيست امامت در دست ديگرى جز اينها باشد و حاكمان و امامانى غير از اينها صلاحيّت حكومت و خلافت را ندارند.

شرح مرحوم مغنیه

أين الّذين زعموا أنهم الرّاسخون في العلم دوننا، كذبا و بغيا علينا أن رفعنا اللّه و وضعهم، و أعطانا و حرمهم، و أدخلنا و أخرجهم. بنا يستعطى الهدى و يستجلى العمى. إنّ الأئمة من قريش غرسوا في هذا البطن من هاشم. لا تصلح على سواهم، و لا تصلح الولاة من غيرهم.

الإعراب:

كذبا حال، و هو مصدر في مكان اسم الفاعل أي كاذبين، و يجوز أن يكون مفعولا مطلقا مبينا للنوع أي زعما كاذبا، و المصدر من أن رفعنا مفعول من أجله ل «بغيا».

المعنى:

للمنبر- حول أهل البيت:

(أين الذين زعموا انهم الراسخون في العلم دوننا كذبا و بغيا). حتى أعداء الإمام يعترفون برسوخه في العلم، و لو وجدوا وسيلة للإنكار ما تورعوا عنه، و حديث: أنا مدينة العلم و علي بابها، رواه الشيعة و السنّة، و منهم الترمذي في صحيحه، و أحمد في مسنده، أما كلمة «سلوني قبل أن تفقدوني» فما تجرأ على التفوه بها أحد قبل الإمام و لا بعده، و قوله: «أين الذين زعموا انهم الراسخون في العلم دوننا» هو تحد صريح لكل مدع و زاعم انه يداني أهل البيت في العلم، و قد كان الإمام المرجع الأول بعد الرسول للخلفاء، و غيرهم، و في الجزء الأول من كتاب «أخبار القضاة» لوكيع- من علماء السنة في القرآن الثالث الهجري- ص 89 طبعة 1947: إن عمر بن الخطاب قال لرحل: «اجعل بيني و بينك من كنا أمرنا اذا اختلفنا في شي ء أن نحكّمه يعني عليا». و في ص 88: «إن رسول اللّه مسح على صدر علي و قال: اللهم اهد قلبه، و ثبّت لسانه، و اعطه فهم ما يخاصم فيه».

(رفعنا اللّه و وضعهم). إن رفعة الانسان أو ضعته لا تقاس بالكراسي و المناصب، و لا بالانتصارات أو الهزائم في المعارك، و لا بالعبقرية أو البلادة، و انما تقاس رفعته و عظمته بما يترك من أثر مفيد ينتفع به أخوه الانسان، أما النصوص و الأقوال فهي فرع لا أصل، لأنها تعبير و حكاية عما هو كائن و واقع.. و هي حجة إن تك انعكاسا عن الواقع و إلا فهي و هم و خيال.. و من تتبع سيرة أهل البيت يجد ان مبادئهم تقرير لحق الانسان، و تعاليمهم إعلان لهذا الحق، و أعمالهم تضحيات بالنفس و الأهل من أجل الانسان و خيره و هدايته، قال أمير المؤمنين لولده الإمام الحسن: «خير القول ما نفع، و لا خير في علم لا ينفع.. و خض الغمرات للحق حيث كان، و جاهد في اللّه حق جهاده، و لا تأخذك فيه لومة لائم». أبدا.. لا خير في الفصاحة و البلاغة، و لا في العلوم و الفلسفة، و لا في الفنون و الآداب في مذهب أهل البيت إلا ما يستهدف منها خير الانسان، و تقدمه في حياته، و يحقق أمانيه و آماله بكل الوسائل، و أفضلها جميعا الكفاح و الجهاد، و خوض الغمرات و الشدائد.. بهذا وحده رفع اللّه سبحانه مكانة أهل البيت الى أعلى الدرجات، و أنزلهم منازل العز و الكرامة، و أعطاهم ما يرضون و يحبون.

(إن الأئمة من قريش غرسوا في هذا البطن من هاشم). ليس هذا من عند الإمام، انه من عند اللّه و رسوله، فلقد روى البخاري في صحيحه ج 9 كتاب الأحكام: إن رسول اللّه قال: «لا يزال هذا الأمر في قريش ما بقي منهم اثنان». و روى مسلم في صحيحه ج 2 كتاب الفضائل عن النبي: إن اللّه اصطفى كنانة من اسماعيل، و اصطفى قريشا من كنانة، و اصطفى من قريش بني هاشم، و اصطفاني من بني هاشم». و معنى هذا ان بني هاشم هم صفوة قريش، و ان محمدا (ص) هو صفوة الصفوة، و اذا كانت النبوة لصفوة الصفوة فالولاية، اذن، للصفوة من بعد الرسول أي للأئمة، من نسله، أما سر الاصطفاء فيمكن في طيب السيرة و السريرة: اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ- 124 الأنعام».

(و لا تصلح على سواهم) لأن اللّه سبحانه طهّر أهل البيت و نزّههم عن الخطأ و الخطيئة بنص الآية 33 من سورة الأحزاب: وَ قَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِيَّةِ الْأُولى

شرح منهاج البراعة خویی

أين الّذين زعموا أنّهم الرّاسخون في العلم دوننا كذبا و بغيا علينا، أن رفعنا اللَّه و وضعهم، و أعطانا و حرمهم، و أدخلنا و أخرجهم، بنا يستعطى الهدى، و يستجلى العمى، إنّ الأئمّة من قريش، غرسوا في هذا البطن من هاشم، لا تصلح على سويهم، و لا تصلح الولاة من غيرهم.

اللغة

(كذب) يكذب من باب حسب كذّبا و كذبا و كذبة و كذّبة و كذّابا و (البطن) دون القبيلة أو دون الفخد و فوق العمارة كذا في القاموس و قيل: أوّل العشيرة الشعب قال سبحانه: «وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا» ثمّ القبيلة، ثمّ البطن، ثمّ العمارة ثمّ الفخذ.

الاعراب

و قوله: أين الذين، استفهام على سبيل التقريع و التوبيخ، و قوله: دوننا في محلّ النّصب حال من فاعل الرّاسخون و هو بمعنى سوى و غير مبنيّ على الفتح لملازمته الاضافة، و كذبا و بغيا منصوبان على الحال من فاعل زعموا و هما بمعنى الفاعل أي كاذبين في زعمهم، و علينا، متعلّق ببغيا، و أن رفعنا، في محلّ النّصب مفعول له لبغيا، أي بغيهم علينا لأنّ رفعنا اللَّه، و قوله: لا تصلح، فاعله راجع إلى الامامة المفهومة من قوله: إنّ الأئمة من قريش.

المعنى

ثمّ إنّه لمّا أشار الى الحكمة في بعث الرّسل و نبّه على الغرض من التّكليف أردفه بقوله: (أين الّذين زعموا أنّهم الرّاسخون في العلم دوننا) و غرضه بذلك توبيخ الزّاعمين لذلك و الانكار عليهم و التّنبيه على أنّ الرّسوخ في العلم مخصوص بأهل بيت الولاية عليهم السّلام و أنّ غيرهم كاذب في دعوى الرّسوخ.

و هذه الدّعوى منهم أعنى اختصاصهم بالرّسوخ قد شهد عليه البراهين العقلية و النقلية و نصّ عليه العامّة و الخاصّة.

اما العامة فلما أورده الشّارح المعتزلي في شرح هذا المقام حيث قال: إنّه كناية و إشارة إلى قوم من الصّحابة كانوا ينازعونه الفضل، فمنهم من كان يدّعى له أنّه أفرض، و منهم من كان يدّعى له أنّه أقرء، و منهم من كان يدّعى له أنّه أعلم بالحلال و الحرام، هذا.

مع تسليم هؤلاء له أنّه عليه السّلام أفضل «أقضى ظ» الامّة و أنّ القضاء يحتاج إلى كلّ هذه الفضائل و كلّ واحدة منها لا تحتاج إلى غيرها، فهو إذا أجمع للفقه و أكثرهم احتواء عليه إلّا أنه لم يرض بذلك، و لم يصدق الخبر«» الذي قيل أفرضكم فلان إلى آخره، فقال إنّه كذب و افتراء حمل قوما على وضعه الحسد و البغى و المنافسة لهذا الحىّ من بني هاشم.

و أما الخاصة فقد تظافرت رواياتهم على ذلك.

ففي البحار من بصائر الدّرجات باسناده عن أبي بصير عن أبي عبد اللَّه عليه السّلام قال: نحن الرّاسخون في العلم و نحن نعلم تأويله.

و من البصائر أيضا عن إبراهيم بن إسحاق عن عبد اللَّه بن حمّاد عن بريد البجلي «العجلى ظ» عن أحدهما عليهما السّلام في قوله تعالى: «وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ» آل محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرسول اللَّه أفضل الرّاسخين في العلم قد علّمه اللَّه جميع ما أنزله عليه من التنزيل و التأويل، و ما كان اللَّه لينزل عليه شيئا لم يعلّمه تأويله، و أوصياؤه من بعده يعلمونه كلّه. و من مناقب ابن شهر آشوب عن أبي القاسم الكوفي قال: روى في قوله: «وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ» إنّ الراسخون في العلم من قرنهم الرّسول بالكتاب و أخبر أنهما لن يفترقا حتى يردا عليّ الحوض.

قال صاحب المناقب: و في اللّغة الرّاسخ هو اللّازم لا يزول عن حاله و ليس يكون كذلك إلّا من طبعه اللَّه على العلم في ابتداء نشوه كعيسى عليه السّلام في وقت ولادته قال: «إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتانِيَ الْكِتابَ» الآية، فأما من يبقى السنين الكثيرة لا يعلم ثمّ يطلب العلم فينا له من جهة غيره على قدر ما يجوز أن يناله منه فليس ذلك من الراسخين يقال: رسخت عروق الشجر في الأرض و لا يرسخ إلّا صغيرا انتهى.

و هذا هو الدّليل العقلى على اختصاص الرّسوخ لهم مضافا إلى الأدلّة الاخر لا نطول بذكرها.

و لمكان الاختصاص كذب المدّعين للاتصاف بالرسوخ و الزاعمين لاختصاصه بهم دونهم بقوله (كذبا و بغيا علينا) و حسدا لنا و علّة كذبهم و بغيهم (أن رفعنا اللَّه و وضعهم) أى رفع اللَّه درجاتنا في الدّنيا و الآخرة على الكافّة و وضعهم.

كما يدلّ عليه قوله سبحانه: «فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ» فقد روى في غاية المرام من تفسير الثعلبي في تفسير هذه الآية برفع الاسناد إلى أنس بن مالك قال: قرء رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم هذه الآية فقام رجل فقال: يا رسول اللَّه أىّ بيوت هذه قال: بيوت الأنبياء، فقام إليه أبو بكر فقال: يا رسول اللَّه هذا البيت منها يعني بيت عليّ و فاطمة، قال صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم: نعم من أفاضلها، و بمعناها روايات اخر عامية و خاصية.

(و أعطانا و حرمهم) أي آتانا النبوّة و الخلافة و الامامة و حرمهم هذه كما قال تعالى: «أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ»، قال أبو جعفر عليه السّلام في المروّى من بصائر الدرّجات: فنحن الناس المحسودون على ما آتانا اللَّه من الامامة دون خلق اللَّه جميعا.

و من مناقب ابن شهر آشوب و تفسير العياشي عن أبي سعيد المؤدب عن ابن عباس في قوله «أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ» قال: نحن الناس و فضله النبوة.

(و أدخلنا) في عناية الخاصّة (و أخرجهم) منها و من جملة تلك العناية الخاصّة أنّه سبحانه أمر بسدّ الأبواب الشّارعة في المسجد غير باب أمير المؤمنين عليه السّلام، روى الحمويني بسنده عن بريد الأسلمي قال: أمر رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله بسدّ الأبواب فشقّ ذلك على أصحاب رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله فلمّا بلغ ذلك رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم دعا الصّلاة جامعة حتّى إذا اجتمعوا صعد المنبر فلم يسمع لرسول اللَّه تحميدا و تعظيما في خطبة مثل يومئذ فقال: يا أيّها النّاس ما أنا سددتها و لا أنا فتحتها، بل اللَّه عزّ و جلّ سدّها، ثمّ قرء: «وَ النَّجْمِ إِذا هَوى ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ وَ ما غَوى وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحى »، و قال رجل: دع لى كوّة تكون في المسجد فأبى و ترك باب عليّ صلوات اللَّه عليه مفتوحا و كان يدخل و يخرج منه و هو جنب.

(بنا يستعطى الهدى) لأنّهم عليه السّلام الأعلام و المنار و نور الأنوار و شموس الضّياء و كواكب الدّجى و نجوم الظّلماء، و الهداة لمن اهتدى في الآخرة و الاولى على ما مرّ تحقيقا و تفصيلا في شرح الخطبة الرابعة.

(و يستجلى العمى) و هو استعارة وفاقيّة مرشّحة حيث استعير العمى للضلالة بجامع عدم الاهتداء و قرن بما يلايم المستعار منه و هو الاستجلاء.

و قوله عليه السّلام (إنّ الأئمة من قريش) مأخوذ من الحديث النّبوي المعروف بين الفريقين حسب ما تطلع عليه في التنبيه الآتى، و هو مفيد للحصر كما نبّه عليه العلامة التفتازاني في باب تعريف المسند من شرح التلخيص حيث قال: إنّ المعرّف بلام الجنس إن جعل مبتدأ فهو المقصور على الخبر سواء كان الخبر معرّفا بلام الجنس أو غيره، نحو الكرم هو التقوى أي لا غيرها، و الأمير الشّجاع أي لا الجبان و الأمير هذا أو زيد أو غلام زيد أو كان غير معرّف أصلا نحو التوكل على اللَّه و التفويض إلى أمر اللَّه و الكرم في العرب و الامام من قريش لأنّ الجنس حينئذ يتّحد مع واحد ممّا يصدق عليه الخبر فلا يتحقّق بدون ذلك الواحد، لكن يمكن تحقّق واحد منه في الجملة بدون ذلك الجنس فيلزم أن يكون الكرم مقصورا على الاتّصاف بكونه في العرب، و لا يلزم أن يكون ما في العرب مقصورا على الاتصاف بالكرم، و على هذا القياس.

قال المحقق الشريف في وجه إفادته القصر لأنّ المعنى أنّ كلّ توكّل على اللَّه و كلّ تفويض إلى أمر اللَّه و كلّ كرم في العرب فيلزم أن يكون الكرم مقصورا على الاتصاف بكونه في العرب، لأنّ كلّ فرد منه موصوف بكونه فيهم فلا يوجد فرد منه في غيرهم، و لا يلزم من ذلك أن يكون كلّ ما هو كائن في العرب موصوفا بكونه كرما، لئلا يلزم قصر الخبر على المبتدأ انتهى.

فقد ظهر بذلك أنّه لاغبار على إفادته القصر و إن اختلف أنظارهم في وجه إفادته له، و ليكن هذا على ذكر منك تثنبّه به على فساد أكثر ما ذهب إليه المعتزلة في باب الامامة حسب ما حكاه الشّارح المعتزلي عنهم على ما تطلع عليه في التنبيه الآتي إنشاء اللَّه.

و قوله: (غرسوا في هذا البطن) المعيّن (من هاشم) أراد به نفسه الشّريف مع الأحد عشر من ولده على ما هو مذهب أصحابنا الاماميّة المحقّة رضوان اللَّه عليهم و قوله: (لا تصلح) أي الامامة المستفادة من سوق الكلام (على سواهم و لا تصلح الولاة من غيرهم) و هو تأكيد لما قد دلّ عليه القصر السّابق و اختصاص الامامة بالعترة الطاهرة أعنى الأئمة الاثنى عشر عليهم السّلام كما هو مدلول الفقرة الأخيرة.

و وجهه أنّ للولاية و الامامة خصائص بها يتأهل لها، و تلك الخصائص موجودة فيهم غير موجودة في غيرهم، فلا تصلح إلّا لهم عليهم السّلام كما تقدّم تحقيق ذلك و توضيحه في شرح الفصل الخامس من الخطبة الثّانية في معنى قوله: و لهم خصائص حقّ الولاية، و فيهم الوصيّة و الوراثة.

تنبيه

قال الشّارح المعتزلي في شرح قوله: إنّ الائمة من قريش إلى آخر الفصل ما لفظه: قد اختلف النّاس في اشتراط النّسب في الامامة.

فقال قوم من قدماء أصحابنا: النّسب ليس فيها شرطا أصلا و أنّها تصلح في القرشيّ و غير القرشي إذا كان فاضلا مستجمعا للشّرائط المعتبرة و اجتمعت الكلمة و هو قول الخوارج.

و قال أكثر أصحابنا و أكثر النّاس: إنّ النّسب شرط فيها و إنّها لا تصلح إلّا في العرب خاصّة و من العرب فقريش خاصّة.

و قال أكثر أصحابنا: معنى قول النبيّ صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم: الأئمة من قريش أنّ القرشيّة شرط إذا وجد في قريش من يصلح للامامة فان لم يكن فيها من يصلح فليست القرشيّة شرطا فيها.

و قال بعض أصحابنا. معنى الخبر أنّه لا يخلو قريش أبدا ممّن يصلح للامامة فأوجبوا بهذا الخبر وجود من يصلح من قريش لها في كلّ عصر و زمان.

و قال معظم الزّيدية: إنّها في الفاطميّين خاصة من الطالبيين لا تصلح في غير البطنين و لا تصح إلّا بشرط أن يقوم بها و يدعو إليها فاضل زاهد عالم عادل شجاع سائس و بعض الزيدية يجيز الامامة في غير الفاطميّين من ولد عليّ و هو من أقوالهم الشاذّة.

و أما الراوندية فانهم خصّصوها بالعباس و ولده من بطون قريش كلّها و هو القول الذي ظهر في أيام المنصور و المهدي.

و أما الامامية فانهم جعلوها سارية في ولد الحسين عليه السّلام في الأشخاص المخصوصين و لا تصحّ عندهم لغيرهم.

و جعلها الكيسانية في محمّد بن الحنفية و ولده.

و منهم من نقلها منه إلى ولد غيره.

ثمّ قال الشارح: فان قلت: إنك شرحت هذا الكتاب على قواعد المعتزلة و اصولهم فما قولك في هذا الكلام و هو تصريح بأنّ الامامة لا يصلح من قريش إلّا في بني هاشم خاصة و ليس ذلك بمذهب المعتزلة لا متقدّميهم و لا متأخّريهم.

قلت: هذا الموضع مشكل ولى فيه نظر و إن صحّ أنّ عليا قاله كما قال لأنّه ثبت عندى أنّ النبيّ صلّى اللَّه عليه و آله قال: إنّه مع الحقّ و إنّ الحقّ يدور معه حيثما دار، و يمكن أن يتأوّل على مذهب المعتزلة فيحمل أنّ المراد به كمال الامامة كما حمل قوله صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم: لا صلاة لجار المسجد إلّا في المسجد على نفي الكمال لا على نفى الصحّة، انتهى كلامه هبط مقامه.

أقول محصّل: ما حكاه الشّارح من الأقوال و أورده في هذا المقام عن أصحابه المعتزلة و غيرهم عشرة.

أمّا القول الأوّل فيبطله قوله صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم: الأئمة من قريش لافادته القصر و اشتراطه النّسب حسب ما عرفت سابقا.

و أمّا القول الثاني فهو مسلّم لكن لا على اطلاقه بل بتقييد القرشي بالبطن المخصوص من هاشم أعنى عليا و ولده للأدلّة الآتية الدالة عليه مضافة إلى ما تقدّم من تصريح عليّ عليه السّلام به.

و أمّا القول الثّالث ففيه إنا قدّمنا أنّ معنى النّبوى أنّه لا بدّ أن يكون الامام من قريش، و عليه فلا معنى لقولهم فان لم يكن فيها من يصلح فليست القرشيّة شرطا فيها، ضرورة أنه إذا لم تكن شرطا فيها على تقدير عدم وجود من يصلح لجاز أن يكون من غيرها لكنه باطل بمقتضى القصر و لازمه أنه إذا فرض عدم وجود من يصلح من قريش لها أن لا يكون هناك امام أصلا على ما هو قضية الشرطية المستفادة من القصر لا وجوده من غير قريش على ما زعموا.

و أما القول الرّابع ففيه أنّ مفاد الخبر أنّ الامام لا بدّ أن يكون من قريش و أما أنّ قريشا لا بدّ أن يكون منهم في كلّ عصر و زمان من يصلح للامامة فلا دلالة للخبر عليه باحدى من الدلالات، نعم قد قامت الأدلّة العقلية و النقلية على ما تقدّمت في شرح الفصل الخامس عشر من الخطبة الاولى و في غيره أيضا على أنّ الزّمان لا يخلو من حجّة، فيضمّ قوله: إنّ الأئمة من قريش إلى تلك الأدلّة يثبت أنّ قريشا لا تخلو من أن يكون منهم في كلّ عصر إمام، نظير دلالة قوله سبحانه:

«وَ الْوالِداتُ يُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كامِلَيْنِ» بضميمة قوله: «وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً» على أنّ أقل مدّة الحمل ستة أشهر إلّا أنه دلالة تبعيّة غير مقصودة.

و أما القول الخامس فهو مسلّم لكن لا في مطلق الطالبى و الفاطمي، بل في الأشخاص المخصوصة أعنى الأئمة الاثنى عشر، و ما ذكروه من الشروط أعنى القيام و الدّعوة و السياسة لم يدلّ عليها دليل من الكتاب و السنة، و عمدة شروطها العصمة و النص و الأفضلية، و لها شرايط اخر مذكورة في الكتب الكلامية لأصحابنا و أما القول السادس و السابع فشاذّان ضعيفان لا يعبأ بهما مع قيام الأدلّة القاطعة على خلافهما.

و أما القول الثامن فهو المذهب الحقّ الذى أحقّ أن يدان و يتّبع، و عليه دلّت النصوص المعتبرة المتواترة.

و أما القول التاسع و العاشر فكالسادس و السابع ضعيفان أيضا، هذا.

و بقى الكلام مع الشارح فيما ذكره جوابا عن الاعتراض الذى أورده على نفسه أعني قوله قلت: هذا الموضع مشكل ولى فيه نظر إلى قوله: حيثما دار.

فأقول: هذا الجواب يستشمّ منه ميل الشارح إلى مذهب الشيّعة الاماميّة كما هو زعم بعض العامّة بل أكثرهم حيث ينسبونه إلى التشيّع و يتبرّون منه إلّا أنّ أكثر كلماته صريحة في اختياره مذهب الاعتزال حسب ما عرفتها و ستعرفها إنشاء اللَّه في تضاعيف الشرح على ما جرى عليه ديدننا و التزمنا به من حكاية كلّما وقع فيه منه خطاء و زلّة من كلامه و تعقيبه بالتنبيه على هفواته و آثامه.

ثمّ أقول: إنّ هذا الموضع ليس محلّ اشكال و لا نظر لأنّ صحّة الرّواية لا غبار عليها فانّها و إن رواها السيّد (ره) على نحو الارسال إلّا أنّ مضمونها معتضد و موافق للاخبار النبوية و غير النّبوية المعتبرة العاميّة و الخاصيّة القطعيّة السّند حسب ما تعرف جملة منها عن قريب انشاء اللَّه تعالى، و بالجملة فليس الدليل منحصرا في المقام في هذه الرّواية حتّى يستشكل في صحّتها، بل لنا على هذه الدّعوى أدلّة قاطعة متظافرة بل متواترة حسب ما تطلع عليها.

و أما قول الشارح و يمكن أن يتأوّل و يطبق على مذهب المعتزلة ففيه: أولا إنّ الامامة منصب إلهي و ملك عظيم غير قابل للكمال و النّقصان و الشدّة و الضّعف، بل لها شروط و خصال بها يتأهّل لها، فحيث ما وجدت تلك الشّرائط وجدت، و حيث ما انتفت انتفت، فلا معنى لحمل قوله عليه السّلام: الأئمة من قريش، على الامامة الكاملة إذ ليس لنا إمامة ناقصة.

اللهمّ إلّا أن يجعل المراد بالامام معناه اللّغوى أعنى مطلق المقتدى فحينئذ يصحّ توصيفه بالكمال و النّقصان، فيراد بالكامل الأئمة الّذين يهدون بالحقّ و به يعدلون، و بالنّاقص الأئمة الذين يدعون إلى النّار و هم للحقّ جاهدون، و على ذلك فيكون معنى قوله: الأئمة من قريش آه، المقتدين الكاملين يعني أئمة الهدى من قريش غرسوا في البطن المخصوص من هاشم، فلا ينافي وجود المقتدين الناقصين أعني أئمة الضّلال من غير ذلك البطن.

لكن هذا المعنى مضافا إلى أنّه مجاز ممّا لا يلتزم به الشّارح، لأنّ غرضه من حمل الحديث على كمال الامامة، و من تمحّل ذلك التّأويل إنّما هو تصحيح مذهب المعتزلة و رفع تضادّ الحديث لذلك المذهب، فكيف يقرّ و يذعن بضلال أئمته و له أن يجيب عن ذلك و يقول إنّ المراد بالإمام الكامل الأفضل و الأجمع للخلال«» الحميدة، و بالنّاقص من دون ذلك كما يؤمى إليه اعترافه وفاقا لأصحابه المعتزلي بأنّ عليّا أفضل من سائر الخلفاء على ما تقدّم تفصيلا حكاية عنه في المقدّمة الثانية من مقدّمات الخطبة الثالثة المعروفة بالشقشقية.

إلّا أنّه يتوجّه عليه ما قدّمناه في المقدّمة المذكورة في المقصد الثّاني منها من أنّه بعد القول و الالتزام بأفضليّة أمير المؤمنين عليه السّلام لا يبقى لغيره إمامة و خلافة أصلا، لقبح ترجيح المرجوح على الراجح و غير الأفضل على الأفضل عقلا و شرعا فيبقى ايراد الذي أوردناه أعنى عدم كون الامامة قابلة للنّقصان على حالها.

و ثانيا إنّ بعد الغضّ عمّا قلنا و المماشاة نقول: إنّ قوله: الأئمة من قريش، جمع محلّى باللّام و كذلك قوله، لا تصلح الولاة من غيرهم، و الجمع المحلّى مفيد للعموم و حقيقة في الاستغراق الحقيقي على ما قرّر في الاصول و حملها على الأئمة و الولاة الكاملين يوجب صرف الاستغراق إلى المجاز أعنى الاستغراق العرفي و الأصل في الاستعمال الحقيقة.

لا يقال: لا نسلّم كون اللّام في لفظ الأئمة و الولاة للاستغراق، و إنّما هى للجنس كما صرّح به العلامة التّفتازاني على ما حكيته عنه فيما تقدّم، و عليه فلا ينافي كون بعض أفراد الأئمة أعني غير الكاملين من غير قريش.

لأنّي أقول: مراده من الجنس هو الاستغراق، لأنّه صرّح في باب تعريف المسند إليه بكون الاستغراق قسما من الجنس تبعا لصاحب التلخيص، و يومى إلى ذلك أيضا ما قال المحقق الشريف: من أنّ معنى قولنا: التوكّل على اللَّه و الكرم في العرب، أنّ كلّ توكّل على اللَّه، و كلّ كرم في العرب، سلّمنا و لكن نقول إنّ كون بعض أفراد الأئمة من غير قريش ينافي القصر المستفاد من الحديث على ما حقّقه المحقّقان المذكوران و قدّمنا حكايته عنهما فيما تقدّم.

هذا كلّه مضافا إلى وقوع التّصريف «يح ظ» في الأخبار النبويّة الآتية بالاستغراق الحقيقي و عدم احتمالها للتأويل لكونها نصّا في العموم و هو مؤكّد لكون الاستغراق هنا أيضا حقيقيا.

و ثالثا انّ قياس الحديث على نحو لا صلاة لجار المسجد و التمثيل به فاسد ضرورة أنّ لاء النّافية للجنس موضوع خطبه 144 نهج البلاغه بخش 2ة لنفى الماهيّة و حقيقة فيه كما في لا رجل في الدّار، و استعماله في نفى صفة من صفات الجنس كالصّحة و الكمال و نحوهما مجاز لا يصار إليه إلّا بدليل، و قد قام الدّليل على إرادة المعنى المجازي نحو لا صلاة لجار المسجد إلّا في المسجد، و لا طلاق إلّا بشهود، و لا نكاح إلّا بوليّ، و لا عتق إلّا في ملك، و ما ضاهاها، لعلمنا بأنّ الماهيّة موجودة فيها جزما، و إنما المنفىّ صحّتها أو كمالها، و أما فيما نحن فيه فأصالة الحقيقة محكمة لم يقم دليل على خلافها، فلا وجه للتأويل بكمال الامامة على ما زعمه.

إذا عرفت ذلك فلنتصدّ لذكر الأخبار الدّالة على أنّ الأئمة كلّهم من قريش و أنّ الامامة مخصوصة بعليّ أمير المؤمنين عليه السّلام و ولده الأحد عشر، و هى كثيرة جدّا عاميّة و خاصيّة و نحن نوره طائفة منها من طريق العامّة لكونها أقلع لعذر الخصم و أبلغ حجّة، نرويها من كتاب غاية المرام للسيّد المحدّث العلّامة السيّد هاشم البحراني و هو أحد و عشرون حديثا.

الاول أبو عبد اللَّه محمّد بن إسماعيل البخاري في صحيحه عن عبد الملك قال: سمعت جابر بن سمرة قال: سمعت النبيّ صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم يقول: يكون بعدي اثنا عشر أميرا فقال صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم كلمة لم أسمعها فسألت أبي ما ذا قال قال: إنّه قال: كلّهم من قريش.

الثاني البخاري رفعه إلى ابن عيينة قال: قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم: لا يزال أمر النّاس ماضيا ما وليهم اثنا عشر رجلا، ثمّ تكلّم بكلمة خفيت علىّ فسألت أبي ما ذا قال رسول اللَّه فقال: قال: كلّهم من قريش.

الثالث مسلم في صحيحه مسندا عن حصين عن جابر بن سمرة قال: دخلت مع أبي على النبيّ صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فسمعته يقول: إنّ هذا الأمر لا ينقضي حتّى يمضي فيه اثنا عشر خليفة، قال: ثمّ تكلّم بكلام خفي عليّ قال: فقلت لأبي ما قال قال: كلّهم من قريش.

الرابع مسلم في صحيحه قال: حدّثنا ابن أبي عمر و قال: حدّثنا سفيان عن عبد الملك بن عمير عن جابر بن سمرة قال: سمعت النبيّ صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم يقول: لا يزال أمر النّاس ماضيا ما وليّهم اثنى عشر رجلا ثمّ تكلّم النّبي بكلمة خفيت علىّ فسألت أبي ما ذا قال رسول اللَّه فقال: قال: كلّهم من قريش.

الخامس مسلم في صحيحه قال: حدّثنا هذاب بن خالد الأزدى قال: حدّثنا حمّاد بن سلمة عن سماك بن حرب قال: سمعت جابر بن سمرة يقول: سمعت رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم يقول: لا يزال الاسلام عزيزا الى اثنى عشر خليفة ثمّ قال كلمة لم أفهمها فقلت لأبي ما قال فقال: قال: كلّهم من قريش.

السادس مسلم في صحيحه قال حدّثنا أحمد بن عثمان النّوفلي حدّثنا أزهر حدّثنا أحمد بن عون بن عثمان عن الشعبي عن جابر بن سمرة قال: انطلقت إلى رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم و معي أبي فسمعته يقول: لا يزال هذا الدّين عزيزا منيعا إلى اثنى عشر خليفة فقال صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم كلمة أخفيها النّاس فقلت لأبي ما قال قال: كلّهم من قريش السابع الحميدى في الجمع بين الصحيحين قال: و في رواية مسلم عن حديث عامر بن أبي وقاص قال: كتب إلىّ جابر بن سمرة مع غلامى نافع أن أخبرني بشي ء سمعته من رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فكتب إلىّ: سمعت رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم يوم جمعة عشيّة رجم الأسلمي قال: لا يزال الدّين قائما حتّى تقوم و يكون عليهم اثنى عشر خليفة كلّهم من قريش، الحديث.

قال السيّد البحراني: بعد ايراد هذه الأخبار السّبعة و عشر روايات كلّها من طريق المخالفين عن جابر بن سمرة ما لفظه: أقول: قد ذكر يحيى بن الحسن البطريق في كتاب المستدرك أنّه ذكر في كتاب العمدة من طريق العامّة عشرين طريقا في أنّ الخلفاء بعده إثنا عشر خليفة كلّها من الصّحاح من صحيح البخاري ثلاثة طرق، و من مسلم تسعة، و من صحيح أبي داود ثلاثة، و في الجمع بين الصحاح الستة طريقين، و منها من الجمع بين الصحيحين للحميدى ثلاثة كلّها ينطق بأنه لا يزال الاسلام عزيزا إلى اثنى عشر خليفة و ماوليهم اثنى عشر خليفة كلّهم من قريش الثامن أبو علي الطبرسى الفضل بن الحسن في كتاب اعلام الورى من طريق المخالفين و هو عدّة روايات منها ما رواه عن أبي سلمة القاضي قال: أخبرنا أبو القاسم القسوى «أبو العباس النسوى خ» حدّثنا أبو بكر بن أبي شيبة حدّثنا حاتم بن إسماعيل عن المهاجر بن مسمار عن عامر بن سعد بن أبي وقاص قال: كتبت إلى جابر بن سمرة مع غلامي نافع أن أخبرني بشي ء سمعته عن رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فكتب إليّ أني سمعت رسول اللَّه يوم جمعة عشية رجم الأسلمي يقول: لا يزال الدّين قائما حتى تقوم الساعة و يكون عليكم اثنى عشر خليفة كلّهم من قريش و سمعته يقول. أنا الفرط على الحوض.

التاسع ما رواه من طريق المخالفين الشيخ أبو عبد اللَّه محمّد بن محمّد بن النعمان المفيد عن محمّد بن عثمان الذهبي حدّثنا عبد اللَّه بن جعفر الرّقي قال: حدّثنا عيسى ابن يونس عن مجالد عن الشعبي عن مسروق قال: كنّا عند عبد اللَّه بن مسعود فقال له رجل: أحدّثكم بنبيّكم كم يكون بعده من الخلفاء فقال له: نعم من الخلفاء عدّة نقباء موسى اثنى عشر خليفة كلّهم من قريش.

العاشر ما رواه حمّاد بن زيد عن مجالد عن الشّعبي عن مسروق عن عبد اللَّه ابن مسعود و زاد فيه قال: كنّا جلوسا إلى عبد اللَّه يقرينا القرآن، فقال له رجل: يا عبد الرّحمن هل سألتم رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم كم يملك أمر هذه الأمّة خليفة بعده فقال له عبد اللَّه: ما سألني بها أحد منذ قدمت العراق، نعم سألنا رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فقال: اثنى عشر عدّة نقباء بني اسرائيل.

الحادى عشر ما رواه عبد اللَّه بن أبي اميّة مولى مجامع عن يزيد الرّفاشي عن أنس بن مالك قال: قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم: لم يزل هذا الدّين قائما إلى اثنى عشر من قريش فاذا مضوا هاجت الأرض بأهلها.

الثاني عشر ما رواه سليمان بن أحمر قال: حدّثنا أبو عون عن الشّعبي عن جابر بن سمرة أنّ النبيّ صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم قال: لا يزال أهل هذا الدّين ينصرون على من ناداهم الى اثنى عشر خليفة فجعل الناس يقومون و يقعدون، و تكلّم بكلمة لم أفهمها فقلت لأبي أو لأخي: أيّ شي ء قال قال: كلّهم من قريش.

الثالث عشر ما رواه قطر بن خليفة عن أبي خالد الوالبي عن جابر بن سمرة عن النّبي صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم مثله.

الرابع عشر ما رواه سهل بن حماد عن يونس بن أبي يعفور قال: حدّثني عون بن أبي جحيفة عن أبيه قال: كنت عند رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم و عمّي جالس بين يدي فقال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله لا يزال أمر امّتي صالحا حتّى يمضى اثنا عشر خليفة كلّهم من قريش اسم أبي جحيفة وهب بن عبد اللَّه.

الخامس عشر ما رواه الليث بن سعد عن خالد بن زيد عن سعد بن أبي هلال عن ربيعة بن سيف قال: كنّا عند شقيق الأصبحي فقال: سمعت عبد اللَّه بن عمر يقول: سمعت رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم يقول: يكون خلفي اثنى عشر خليفة.

السادس عشر ما رواه الشيخ أبو عبد اللَّه جعفر بن محمّد بن أحمد الدورستي في كتابه في الرّد على الزّيدية قال: أخبر أبي قال: أخبرنا الشيخ أبو جعفر بن بابويه قال: حدّثنا محمّد بن عليّ ماجيلويه عن عمّه عن أحمد بن أبي عبد اللَّه عن أبيه عن خلف بن حماد الأسدي عن الأعمش عن عباية بن ربعي عن ابن عباس قال: سألت رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله حين حضرته وفاته فقلت إذا كان ما نعوذ باللَّه منه فإلى من فأشار إلى عليّ عليه السّلام فقال: هذا، فانّه مع الحقّ و الحقّ معه ثمّ يكون بعده أحد عشر إماما مفترضة طاعتهم كطاعته.

السابع عشر الدورستي أيضا قال: أخبرنا أبو عبد اللَّه محمّد بن وهبان قال: حدّثنا أبو بشر أحمد بن إبراهيم بن أحمد قال: أخبرنا محمّد بن زكريّا بن دينار العلائي حدّثنا سليمان بن إسحاق عن سليمان بن عبد اللَّه بن العبّاس قال: حدّثني أبي قال: كنت يوما عند الرّشيد فذكر المهدي و ما ذكر من عدله فأطنب من ذلك فقال للرّشيد: إنّي أحسبكم أنكم تحسبونه أبا المهدي حدثني أبي عن أبيه عن جدّه عن ابن عبّاس عن أبيه العباس بن عبد المطلب أنّ النّبي صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم قال: يا عم تملك من ولدي اثنى عشر خليفة ثمّ يكون امور كريهة و شدّة عظيمة ثمّ يخرج المهدي من ولدي يصلح اللَّه أمره في ليلة فيملاء الأرض عدلا كما ملئت جورا يمكث في الأرض ما شاء اللَّه ثمّ يخرج الدّجال.

قال أبو عليّ الطبرسي عقيب هذه الأخبار و ما بمعناها ممّا لم نوردها: هذا بعض ما جاء من الأخبار من طريق المخالفين و رواياتهم في النّص على عدد الأئمة الاثني عشر عليهم السّلام و إذا كانت الفرقة المخالفة قد نقلت ذلك كما نقلته الشّيعة الاماميّة و لم ينكر ما تضمّنه الخبر فهو أدّل دليل على أنّ اللَّه تعالى هو الذي سخّر لروايته اقامة لحجّته و إعلاء لكلمته و ما هذا الأمر إلّا كالخارق للعادة و الخارج عن الامور المعتادة، و لا يقدر عليها إلّا اللَّه تعالى الذي يذلّل الصّعب و يقلّب القلب و يسهّل له العسير و هو على كلّ شي ء قدير انتهى.

الثامن عشر صدر الأئمة أخطب خوارزم أبو المؤيد موفق بن أحمد في كتاب فضائل أمير المؤمنين قال: حدّثنا فخر القضاة نجم الدّين أبو منصور محمّد بن الحسين بن محمّد البغدادي فيما كتب إليّ من همدان، قال: أنبأنا الامام الشّريف نور الهدى أبو طالب الحسن بن محمّد الزّيني قال: أخبرنا إمام الأئمة أحمد بن محمّد بن شاذان قال: حدّثنا أحمد بن محمّد بن عبد اللَّه الحافظ قال: حدّثنا عليّ بن سنان الموصلي عن أحمد بن محمّد بن صالح عن سلمان بن محمّد عن زيد بن مسلم عن زياد بن محمّد عن عبد الرّحمن بن يزيد عن جابر عن سلامة عن أبي سليمان الرّاعي راعى رسول اللَّه قال: سمعت رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم يقول: ليلة اسرى بي إلى السّماء قال لي الجليل جلّ جلاله. آمن الرّسول بما انزل اليه من ربّه فقلت: و المؤمنون، فقال: صدقت يا محمّد من خلّفت في امّتك فقلت: خيرها، قال: عليّ بن أبي طالب قلت: نعم يا ربّ قال: يا أحمدانيّ اطلعت على الأرض اطلاعة فاخترتك منها فاشتققت لك اسما من اسمائي فلا اذكر في موضع إلّا ذكرت معى فأنا المحمود و أنت محمّد، ثمّ اطلعت الثانية فاخترت منها عليّا فشققت له اسما من أسمائي فأنا الأعلى و هو عليّ، يا محمّد إنّي خلقتك و خلقت عليّا و فاطمة و الحسن و الحسين و الأئمة من ولده من نور من نورى، و عرضت ولايتكم على أهل السّماوات و الأرضين، فمن قبلها كان عندي من المؤمنين، و من جحدها كان عندي من الكافرين، يا محمّد لو أنّ عبدا من عبادي عبدني حتّى ينقطع أو يصير كالشنّ البالي، ثمّ أتاني جاحدا لولايتكم ما غفرت له حتّى يلقاني بولايتكم، يا محمّد تحبّ أن تراهم قلت: نعم يا ربّ، قال: فالتفت عن يمين العرش، فالتفتّ فاذا بعليّ و فاطمة و الحسن و الحسين و عليّ بن الحسين و محمّد بن عليّ و جعفر بن محمّد و موسى بن جعفر و عليّ بن موسى و محمّد بن عليّ و عليّ ابن محمّد و الحسن بن عليّ و المهدي في ضحضاح من نور قيام يصلّون، و هو في وسطهم يعني المهدي كأنّه كوكب درّيّ، و قال: يا محمّد هولاء الحجج و هذا السّائر من عترتك و عزّتي و جلالي انّه الحجّة الواجبة و المنتقم.

قال السيّد المحدّث البحراني: روى هذا الحديث جماعة من الخاصّة و العامّة: رواه الشّيخ الطوسي في الغيبة و أبو الحسن محمّد بن أحمد بن الحسن بن شاذان في المناقب المأة من طريق العامّة، و رواه صاحب المقتضب و صاحب الكنز الخفي و الحمويني من العامّة التاسع عشر إبراهيم بن محمّد الحمويني من أعيان علماء العامّة في كتاب فرائد السمطين في فضائل المرتضى و فاطمة و الحسن و الحسين بسنده عن سعيد بن جبير عن عبد اللَّه بن العبّاس قال: قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم: إنّ خلفائي و أوصيائي و حجج اللَّه على الخلق بعدي الاثنى عشر أوّلهم أخي و آخرهم ولدي، قيل: يا رسول اللَّه و من أخوك قال: عليّ بن أبي طالب، قيل: فمن ولدك قال: المهدي الذي يملاءها قسطا و عدلا كما ملئت جورا و ظلما، و الّذي بعثني بالحقّ بشيرا لو لم يبق من الدّنيا إلّا يوم واحد لطوّل اللَّه ذلك اليوم حتّى يخرج فيه ولدى المهدي فينزل فيه روح اللَّه عيسى بن مريم فيصلّى خلفه و تشرق الأرض بنور ربّها و يبلغ سلطانه المشرق و المغرب.

العشرون الحمويني هذا بالاسناد إلى ابن بابويه قال: حدّثنا أحمد بن الحسن القطان قال: حدّثنا أحمد بن يحيى بن زكريّا القطان قال حدّثنا بكر بن عبد اللَّه بن حبيب قال: حدّثنا الفضل بن الصّقر العبدي قال: حدّثنا أبو معاوية عن الأعمش عن عباية بن ربعي عن عبد اللَّه بن عبّاس قال: قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم أنا سيّد النّبيين و عليّ بن أبي طالب سيّد الوصيّين و إنّ أوصيائي بعدي اثنى عشر أوّلهم عليّ بن أبي طالب و آخرهم القائم.

الحادى و العشرون محمّد بن أحمد بن شاذان أبو الحسن الفقيه في المناقب المأة و الفضائل لأمير المؤمنين و الأئمة من طريق العامة عن سلمان المحدّي قال: دخلت على النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم إذا الحسين بن عليّ على فخذه و هو يقبّل عينيه و يلثم فاه و هو يقول: أنت سيّد و ابن سيّد و أبو السّادات أنت إمام ابن إمام أبو الأئمة، أنت حجّة ابن حجّة أبو الحجج تسعة من صلبك تاسعهم قائمهم.

و الأخبار في هذا المعنى كثيرة لا تستقصى و فيما ذكرناه كفاية في هذا الباب و من أراد الزيادة فعليه بكتاب غاية المرام، و قد عقد السيّد المحدّث البحراني فيه با بين على هذا المعنى قال: الباب الرابع و العشرون في أنّ الأئمة بعد رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم اثنى عشر بنصّ رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله إجمالا و تفصيلا: علىّ و بنوه الأحد عشر من طريق العامة و فيه ثمانية و خمسون حديثا، ثمّ أورد الرّوايات العاميّة فقال: الباب الخامس و العشرون في أنّ الأئمة بعد رسول اللَّه اثنى عشر إجمالا و تفصيلاهم: عليّ بن أبي طالب و بنوه الأحد عشر من طريق الخاصّة و فيه خمسون حديثا ثمّ روى الأحاديث الخاصيّة و اللَّه الهادي إلى سواء السّبيل.

شرح لاهیجی

اين الّذين زعموا انّهم الرّاسخون فى العلم دوننا كذبا و بغيا علينا ان رفعنا اللّه و وضعهم و اعطانا و حرمهم و ادخلنا و اخرجهم بنا يستعطى الهدى و يستجلى العمى انّ الأئمّة من قريش غرسوا فى هذا البطن من هاشم لا تصلح على سواهم و لا تصلح الولاة من غيرهم يعنى كجا باشند آن كسانى كه گمان بردند كه ايشان راسخ و ثابت در علم مى باشند بدون ما از روى دروغ گفتن و از جهة ظلم كردن بر ما بسبب برداشتن خدا ما را بمرتبه امامت و خلافت و انداختن ايشان از آن و عطا كردن بما كمالات علميّه و عمليّه بتقريب پاكى طينت ما و محروم كردن ايشان بسبب خبث طينت ايشان و داخل گردانيدن ما را برحمت بتقريب عبادت و اطاعت ما و بيرون كردن ايشان از رحمت بتقريب معصيت و نافرمانى ايشان بسبب ما و براهنمائى ما عطا كرده شده است هدايت بمهتدين و رفع كرده و برده شد كورى از مستبصرين بتحقيق كه ائمّه و پيشوا خلق و اوصياء رسول (صلی الله علیه وآله) ثابت است كه از قبيله قريش باشند روئيده شده باشند در اين سلسله از هاشم و صلاحيّت ندارد امامت بر سواء بنى هاشم و صلاحيّت ندارد بودن ولاة و خلفاء پيغمبر (صلی الله علیه وآله) غير از بنى هاشم و اين كلام صريح است بر اين كه امامت و خلافت منحصر است بر بنى هاشم و غير بنى هاشم صلاحيّت امامت ندارند و شارح بن ابى الحديد

كه از اعاظم علماء عامّه است در اين مقام گفته كه صحيح است كه علىّ عليه السّلام قائل اين كلماتست و من قائلم بآنچه او گفته است از جهة اين كه ثابتست در نزد من كه نبىّ (صلی الله علیه وآله) گفته است كه بتحقيق على (علیه السلام) با حقّ است و بتحقيق كه حقّ مى گردد با او در هر جائى كه او مى گردد و حقير مى گويم كه بعد از اين اقرار و انصاف متمسّك شدن او بتأويل نفى كمال نه نفى صحّت در ترويج مذهب عامّه نيست مگر تقويت مذهب حقّ اثنى عشرى و تزييف و تفضيح مذهب خلاف منها يعنى بعضى از آن خطبه است

شرح ابن ابی الحدید

أَيْنَ الَّذِينَ زَعَمُوا أَنَّهُمُ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ دُونَنَا كَذِباً وَ بَغْياً عَلَيْنَا أَنْ رَفَعَنَا اللَّهُ وَ وَضَعَهُمْ وَ أَعْطَانَا وَ حَرَمَهُمْ وَ أَدْخَلَنَا وَ أَخْرَجَهُمْ بِنَا يُسْتَعْطَى الْهُدَى وَ يُسْتَجْلَى الْعَمَى إِنَّ الْأَئِمَّةَ مِنْ قُرَيْشٍ غُرِسُوا فِي هَذَا الْبَطْنِ مِنْ هَاشِمٍ لَا تَصْلُحُ عَلَى سِوَاهُمْ وَ لَا تَصْلُحُ الْوُلَاةُ مِنْ غَيْرِهِمْ

قوله ع أين الذين زعموا هذا الكلام كناية و إشارة إلى قوم من الصحابة كانوا ينازعونه الفضل فمنهم من كان يدعي له أنه أفرض و منهم من كان يدعي له أنه أقرأ و منهم من كان يدعي له أنه أعلم بالحلال و الحرام هذا مع تسليم هؤلاء له أنه ع أقضى الأمة و أن القضاء يحتاج إلى كل هذه الفضائل و كل واحدة منها لا تحتاج إلى غيرها فهو إذن أجمع للفقه و أكثرهم احتواء عليه إلا أنه ع لم يرض بذلك و لم يصدق الخبر الذي قيل أفرضكم فلان إلى آخره فقال إنه كذب و افتراء حمل قوما على وضعه الحسد و البغي و المنافسة لهذا الحي من بني هاشم أن رفعهم الله على غيرهم و اختصهم دون من سواهم و أن هاهنا للتعليل أي لأن فحذف اللام التي هي أداة التعليل على الحقيقة قال سبحانه لَبِئْسَ ما قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ و قال بعض النحاة لبعض الفقهاء الزاعمين أن لا حاجة للفقه إلى النحو ما تقول لرجل قال لزوجته أنت طالق إن دخلت الدار فقال لا يقع إلا بالدخول فقال فإن فتح الهمزة قال كذلك فعرفه أن العربية نافعة في الفقه و أن الطلاق منجز لا معلق إن كان مراده تعليل الطلاق بوقوع الدخول لاشتراطه به ثم قال بنا يستعطى الهدى أي يطلب أن يعطى و كذلك يستجلى أي يطلب جلاؤه 

ثم قال إن الأئمة من قريش إلى آخر الفصل اختلاف الفرق الإسلامية في كون الأئمة من قريش

و قد اختلف الناس في اشتراط النسب في الإمامة فقال قوم من قدماء أصحابنا إن النسب ليس بشرط فيها أصلا و إنها تصلح في القرشي و غير القرشي إذا كان فاضلا مستجمعا للشرائط المعتبرة و اجتمعت الكلمة عليه و هو قول الخوارج و قال أكثر أصحابنا و أكثر الناس إن النسب شرط فيها و إنها لا تصلح إلا في العرب خاصة و من العرب في قريش خاصة و قال أكثر أصحابنا معنى

قول النبي ص الأئمة من قريش

أن القرشية شرط إذا وجد في قريش من يصلح للإمامة فإن لم يكن فيها من يصلح فليست القرشية شرطا فيها و قال بعض أصحابنا معنى الخبر أنه لا تخلو قريش أبدا ممن يصلح للإمامة فأوجبوا بهذا الخبر وجود من يصلح من قريش لها في كل عصر و زمان و قال معظم الزيدية إنها في الفاطميين خاصة من الطالبيين لا تصلح في غير البطنين و لا تصح إلا بشرط أن يقوم بها و يدعو إليها فاضل زاهد عالم عادل شجاع سائس و بعض الزيدية يجيز الإمامة في غير الفاطميين من ولد علي ع و هو من أقوالهم الشاذة و أما الراوندية فإنهم خصصوها بالعباس رحمه الله و ولده من بين بطون قريش كلها و هذا القول هو الذي ظهر في أيام المنصور و المهدي و أما الإمامية فإنهم جعلوها سارية في ولد الحسين ع في أشخاص مخصوصين و لا تصلح عندهم لغيرهم و جعلها الكيسانية في محمد بن الحنفية و ولده و منهم من نقلها منه إلى ولد غيره فإن قلت إنك شرحت هذا الكتاب على قواعد المعتزلة و أصولهم فما قولك في هذا الكلام و هو تصريح بأن الإمامة لا تصلح من قريش إلا في بني هاشم خاصة و ليس ذلك بمذهب للمعتزلة لا متقدميهم و لا متأخريهم قلت هذا الموضع مشكل و لي فيه نظر و إن صح أن عليا ع قاله قلت كما قال لأنه ثبت عندي أن النبي ص قال إنه مع الحق و أن الحق يدور معه حيثما دار و يمكن أن يتأول و يطبق على مذهب المعتزلة فيحمل على أن المراد به كمال الإمامة كما حمل قوله ص لا صلاة لجار المسجد إلا في المسجد على نفي الكمال لا على نفي الصحة

شرح نهج البلاغه منظوم

أين الّذين زعموا أنّهم الرّاسخون فى العلم دوننا كذبا وّ بغيا علينا أن رّفعنا اللّه و وضعهم، و أعطانا و حرمهم، و أدخلنا و أخرجهم، بنا يستعطى الهدى، و يستجلى العمى، إنّ الأئمّة من قريش غرسوا فى هذا البطن من هاشم: لا تصلح على سواهم، و لا تصلح الولاة من غيرهم.

ترجمه كجايند كسانى كه خيال مى كردند آنها راسخ، و ثابت در علم هستند بدون ما، و بر ما دروغ بسته و ظلم مى كردند براى اين كه خدا ما را (بر تبه خلافت و امارت) بر كشيده، و آنها را (بواسطه نالايقى و بد گوهرى از اين مقام) واگذارده (علوم خويش را) بما عطا فرموده، و به آنان حرام نموده (برحمت خويش) ما را داخل و آنها را (از آن) خارج فرموده، بواسطه ما است كه هدايت (بهدايت يافتگان) عطا گرديده، و كورى (از بينندگان) برده شده است، بدرستى كه امامان و پيشوايان (خلق و جانشينان رسول خدا) از قريش و ثابت در بطن هاشم اند، و اين مقام صلاحيّت از براى غير بنى هاشم نداشته، و غير از آنها هم صلاحيّت اين مقام را ندارد (از فرمايش حضرت كه مى فرمايد امامت در قريش و خاصّ بنى هاشم و ديگرى صلاحيّت اين مقام را ندارد، كاملا مذهب تشيّع اثبات گرديده، و هيچ راه حرفى براى كسى باقى نگذارده ابن ابى الحديد در جلد 2 ص 422 در اين مورد پس از اين كه تشبّت بتأويلات بارده گرديده مى گويد: اينجا جاى مشكلى است، و مرا در آن نظرى است و شكّى ندارم، كه اين فرمايش از حضرت امير المؤمنين (ع)، و سخنى است درست، و پيغمبر در حقّ او فرموده: حقّ با على، و على با حقّ، و اين دو گرد هم مى چرخند.

و اين حديث معروف است كه على مع الحقّ و الحقّ مع علىّ يدور حيثما دار.

نظم

  • كجايند آن كسان كه ره سپردندسوى جهل و گمان بر خويش بردند
  • كه دون ما بدانش جمله ياراندبأسرار نهانى پرده دارند
  • بعلم ما همه بودند ناسخ ولى دانسته خود در علم ناسخ
  • برخشان چون كه باب علم سدّ بودخود آن پندار از كذب و حسد بود
  • چو مى ديدند ما را حقّ أعلاز دانش دستگاهى داده والا
  • ز مهر خويش ما را بر كشاندهبتخت عزّت و رفعت نشانده
  • عنايت كرده اخلاق ستوده ز حكمتها برخمان در گشوده
  • برحمتهاش ما را كرده داخلبغير از علم ما را خوانده باطل
  • براه ما هدايت كرده دمسازبنور ما دو چشم كور را باز
  • بما داده است علم و حكم و بينيشبراى ما بپا كرد آفرينش
  • و ليكن دشمنانمان داشته خواربه تيه جهل و نادانى گرفتار
  • نمى بودند چون لايق بتكريمبر آنان علم و رحمت كرده تحريم
  • برونشان راند از شهر هدايت مكانشان داد در دشت غوايت
  • چو اين الطاف حق در ما بديدندبه پيكر از حسد جامه دريدند
  • بدلشان رد زبانه آتش كين بما دشمن شدند و خصم آئين
  • كرده مردمان اين را بدانيدچنان درّش بگنج دل نشانيد
  • امام و پيشوايان اندر امّت كه مى باشند لايق بر امامت
  • تمام اند از قريش از بطن هاشمدرست است اين سخن بى بيش و بى كم
  • بجز آنان بر امّت پيشوا نيست و گر كس گفت هست آن جز خطا نيست
  • خلافت نيست شايان جز بر آنانامامت هست ثابت اندر آنان
  • تن آنان بود در خورد اين بردستمكار است آن كين برد را برد
  • نمى باشد صلاح آن بر ديگر كسنه ديگر كس بود صالح در آن بس
  • تو اى مرديكه از دانش زنى لاف يكى بنگر در اين مطلب بانصاف
  • امير المؤمنين اينجا بتلويحخلافت را محقّق كرده تصريح
  • كه آن جز در بنى هاشم نباشدو ز آنان دين حق محكم بباشد
  • ز رحلت تا بدوران قيامتبر امّت حقّ آنان شد امامت
  • خلافت را اگر كس ادعا كردبجز آنان غلط گفت و خطا كرد
  • كنون از اهل سنّت وز جماعتسؤالى هست نز روى شناعت
  • گر اين گفته درست است و صحيح است سخن از لعل سلطان فصيح است
  • از او اين گفته چون باور نداريدچرا راه ضلالت مى سپاريد
  • چرا جمعيد گرد جمع فسّاق كه در فسق اند خود مشهور آفاق
  • بنى اميّه و أبناء مروانكه ملعون اند اندر شرع و قرآن
  • گروهى نانجيب و رذل و خمّارسفيه و مست و شهوت ران زناكار
  • بسى ديده است از آنان دين شكنجه بسى اسلاميان را كرده رنجه
  • از آنان خون ناحق بس هدر شدقوانين نبى زير و زبر شد
  • شما اين گونه اشخاص از جلافت بدانستيد لايق بر خلافت
  • امام و پيشوا خوانيد اينانوز آنان فرض و واجب حكم و فرمان
  • و ليكن عترت و آل پيمبركه طاهر جمله هستند و مطهّر
  • بقرآن حقّ بپاكيشان ستودهسفارششان بما احمد (صلی الله علیه وآله) نمودهبذى القربى از آنان گشته تعبيربآنان آيت تطهير تفسي
  • تمامى صادق و پاك و مصدّقبحكم فقه و شرع و دين محقّق
  • ز پيغمبر همه برده مواريث فشانده در جهان تخم احاديث
  • شما زين خانواده تافته روىبراه گمرهى اندر تكاپوى
  • همه با دوستانشان دشمنانيدتمامى را تمامى خصم جانيد
  • گروه شيعيان را اهل باطلبدانيد و بباطل خويش كامل
  • چرا زين سكر و بيهوشىّ و مستى نه بگرائيد سوى حق پرستى
  • و گر گوئيد اين حرف از على نيستاز او اين خطبه نيك و جلى نيست
  • بود ده قرن افزون بى كم و كاست كه هر عالم كه از خيل شما خاست
  • چو ديده است از على با چشم عقلشخلاف مذهب خود كرده نقلش
  • أبى حامد بشرح خود چنين گفت همانا اين گهر لعل على سفت
  • مرا در دل نباشد ذرّه شكّكز او اين خطبه وز او نيست منفكّ
  • من اينجا ليك بر خوردم باشكال نشايد كردهم تأويل اعمال
  • پس آنگه در بيان حق تعلّلبورزيده است و بنموده تأمّل
  • غرض حقّ بودن شيعه مبرهن در اينجا هست چون خورشيد روشن

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

No image

خطبه 236 نهج البلاغه : ياد مشكلات هجرت

خطبه 236 نهج البلاغه موضوع "ياد مشكلات هجرت" را مطرح می کند.
No image

خطبه 237 نهج البلاغه : سفارش به نيكوكارى

خطبه 237 نهج البلاغه موضوع "سفارش به نيكوكارى" را بررسی می کند.
No image

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 : وصف شاميان

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 موضوع "وصف شاميان" را مطرح می کند.
No image

خطبه 240 نهج البلاغه : نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان

خطبه 240 نهج البلاغه موضوع "نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان" را بررسی می کند.
No image

خطبه 241 نهج البلاغه : تشويق براى جهاد

خطبه 241 نهج البلاغه به موضوع "تشويق براى جهاد" می پردازد.

پر بازدیدترین ها

No image

خطبه 108 نهج البلاغه بخش 2 : وصف پيامبر اسلام (صلى‏ الله ‏عليه ‏وآله ‏وسلم)

خطبه 108 نهج البلاغه بخش 2 موضوع "وصف پيامبر اسلام (صلى‏ الله ‏عليه ‏وآله ‏وسلم)" را بیان می کند.
No image

خطبه 109 نهج البلاغه بخش 6 : وصف رستاخيز و زنده شدن دوباره

خطبه 109 نهج البلاغه بخش 6 موضوع "وصف رستاخيز و زنده شدن دوباره" را بیان می کند.
Powered by TayaCMS