خطبه 182 نهج البلاغه بخش 2 : راههاى خداشناسى

خطبه 182 نهج البلاغه بخش 2 : راههاى خداشناسى

موضوع خطبه 182 نهج البلاغه بخش 2

متن خطبه 182 نهج البلاغه بخش 2

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

ترجمه مرحوم خویی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

موضوع خطبه 182 نهج البلاغه بخش 2

راههاى خداشناسى

متن خطبه 182 نهج البلاغه بخش 2

اللّه الواحد لَمْ يُولَدْسُبْحَانَهُ فَيَكُونَ فِي الْعِزِّ مُشَارَكاً وَ لَمْ يَلِدْفَيَكُونَ مَوْرُوثاً هَالِكاً وَ لَمْ يَتَقَدَّمْهُ وَقْتٌ وَ لَا زَمَانٌ وَ لَمْ يَتَعَاوَرْهُ زِيَادَةٌ وَ لَا نُقْصَانٌ بَلْ ظَهَرَ لِلْعُقُولِ بِمَا أَرَانَا مِنْ عَلَامَاتِ التَّدْبِيرِ الْمُتْقَنِ وَ الْقَضَاءِ الْمُبْرَمِ فَمِنْ شَوَاهِدِ خَلْقِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ مُوَطَّدَاتٍ بِلَا عَمَدٍ قَائِمَاتٍ بِلَا سَنَدٍ دَعَاهُنَّ فَأَجَبْنَ طَائِعَاتٍ مُذْعِنَاتٍ غَيْرَ مُتَلَكِّئَاتٍ وَ لَا مُبْطِئَاتٍ وَ لَوْ لَا إِقْرَارُهُنَّ لَهُ بِالرُّبُوبِيَّةِ وَ إِذْعَانُهُنَّ بِالطَّوَاعِيَةِ لَمَا جَعَلَهُنَّ مَوْضِعاً لِعَرْشِهِ وَ لَا مَسْكَناً لِمَلَائِكَتِهِ وَ لَا مَصْعَداً لِلْكَلِمِ الطَّيِّبِ وَ الْعَمَلِ الصَّالِحِ مِنْ خَلْقِهِ جَعَلَ نُجُومَهَا أَعْلَاماً يَسْتَدِلُّ بِهَا الْحَيْرَانُ فِي مُخْتَلِفِ فِجَاجِ الْأَقْطَارِ لَمْ يَمْنَعْ ضَوْءَ نُورِهَا ادْلِهْمَامُ سُجُفِ اللَّيْلِ الْمُظْلِمِ وَ لَا اسْتَطَاعَتْ جَلَابِيبُ سَوَادِ الْحَنَادِسِ أَنْ تَرُدَّ مَا شَاعَ فِي السَّمَاوَاتِ مِنْ تَلَأْلُؤِ نُورِ الْقَمَرِ فَسُبْحَانَ مَنْ لَا يَخْفَى عَلَيْهِ سَوَادُ غَسَقٍ دَاجٍ وَ لَا لَيْلٍ سَاجٍ فِي بِقَاعِ الْأَرَضِينَ الْمُتَطَأْطِئَاتِ وَ لَا فِي يَفَاعِ السُّفْعِ الْمُتَجَاوِرَاتِ وَ مَا يَتَجَلْجَلُ بِهِ الرَّعْدُ فِي أُفُقِ السَّمَاءِ وَ مَا تَلَاشَتْ عَنْهُ بُرُوقُ الْغَمَامِ وَ مَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ تُزِيلُهَا عَنْ مَسْقَطِهَا عَوَاصِفُ الْأَنْوَاءِ وَ انْهِطَالُ السَّمَاءِ وَ يَعْلَمُ مَسْقَطَ الْقَطْرَةِ وَ مَقَرَّهَا وَ مَسْحَبَ الذَّرَّةِ وَ مَجَرَّهَا وَ مَا يَكْفِي الْبَعُوضَةَ مِنْ قُوتِهَا وَ مَا تَحْمِلُ الْأُنْثَى فِي بَطْنِهَا

ترجمه مرحوم فیض

خداوند سبحان زائيده نشده (از پدرى بوجود نيامده) است تا در بزرگوارى با او شريك باشد (زيرا والد از نوع ولد و عزيز و بزرگوار است) و نزائيده است (فرزندى نياورده) تا از بين رفته ميراثى باقى گذارد (زيرا زائيدن و از بين رفتن و ديگرى را جانشين نمودن از لوازم جسم است) وقت و زمان بر او تقدّم نجسته (زيرا او آفريننده وقت و زمان است) و زيادى و كمى پى در پى او را فرا نگرفته است (زيرا لازمه زيادى و كمى تغيير و تغيير مستلزم حدوث و حدوث از لوازم امكان است، خلاصه هيچ صفتى از صفات اجسام و اعراض را دارا نيست تا او را مانند مخلوقات وصف نماييم) بلكه بسبب آنچه كه بما نموده از نشانه هاى نظم آراسته و حكم استوار (در آفرينش آسمان و زمين و موجودات ديگر وجود و هستى او) به خردها آشكار شده. پس از جمله دليلها و گواهان بر آفرينش او خلقت آسمانها است كه بدون ستون ثابت و برقرار و بى تكيه گاهى بر پا شده است، خداوند آنها را خواند (خواست ايجاد كند) پس از روى اطاعت و فرمانبرى بدون توقّف و درنگ (دعوتش را) پذيرفتند (موجود گشتند) و اگر نبود اقرار (زبان حال) ايشان بر (ثبوت) ربوبيّت و اعتراف آنها به اطاعت و بندگى، آنها را موضع عرش خود و محلّ (مقرّبين از) فرشتگان و جاى بالا بردن گفتار نيكو و كردار شايسته بندگانش قرار نمى داد، ستاره هاى آنها را نشانه ها قرار داد تا شخص حيران و سرگردان در آمد و شد راههاى گشاده اطراف زمين بآنها راه جويد، روشنى نور آنها را تاريكى زياد پرده شب تار نپوشانده، و پرده هاى سياه شبهاى تاريك توانائى بر طرف نمودن درخشيدن نور ماه را كه در آسمانها آشكار است ندارد، پس منزّه و آراسته است خداوندى كه بر او پوشيده نيست سياهى شب تار و نه آرام گرفته هاى شب در گوشه هاى زمينهاى گود و در قلّه كوههاى تيره رنگ نزديك بهم، و بر او پوشيده نمى باشد آوازى كه در افق و گوشه آسمان از رعد مى آيد، و برقهاى ابر كه پراكنده و نابود مى گردد (از انظار پوشيده مى ماند) و برگى كه (بر زمين) مى افتد و آنرا بادهاى جهنده كه بسقوط ستارگان نسبت مى دادند و باريدن باران از جاى خود دور مى گردانند (چون باديه نشينان اعراب جاهليّت از روى عقيده نادرست آثار سماوىّ مانند باد و باران و سرما و گرما را بسقوط ستارگان نسبت مى دادند و آنها را مؤثّر مى دانستند، لذا امام عليه السّلام به عقيده آنها اشاره فرموده) و ميداند هر قطره باران كجا افتاده و كجا قرار مى گيرد، و مورچه ريز از كجا مى كشد و به كجا مى برد، و روزى پشّه را چه چيز كفايت ميكند، و ماده در شكمش (هنگام آبستنى) چه بار دارد (نر يا ماده). 

ترجمه مرحوم شهیدی

او، كه به بزرگى اش مى ستاييم، زاده نشده است تا در عزّت، وى را شريك شوند، و كسى را نزاده است تا چون مرد، ميراث خوار او بوند، نه وقتى بر او مقدم بوده است نه زمان، و نه زيادت بر او راه يابد نه نقصان. بلكه بر خردها آشكار گرديد، با نشانه هاى تدبير درست كه به ما نماياند، و قضاى مبرم كه- در آفرينش- راند. از نشانه هاى آفرينش او خلقت آسمانهاست، كه بى ستونها پا برجاست، و بى تكيه گاه برپاست. آنان را بخواند و پاسخ گفتند، گردن نهاده و فرمانپذير، بى درنگ و كندى و يا تأخير، و اگر نه اقرار آسمانها بود به پروردگار، و در بندگى او گردن نهاده و خوار، نه جايگاه عرش خويششان مى كرد و نه آرميدنگاه فرشتگان، و نه جاى بالا رفتن شهادت مؤمنان و عمل صالح آفريدگان. ستارگان آسمانها را نشانه ها ساخت، تا سرگشتگان واديها راه خود بدانها توانند شناخت. نه سياهى پرده هاى شب تاريك، درخشش ستارگان را باز دارد، و نه پوششهاى سياه تيره، رخشندگى ماه را كه در آسمانها گسترده است، برگرداندن يارد. پس پاك است خدايى كه بر او پوشيده نيست سياهى تيره و تار، و نه شب آرام و پايدار، نه در گونه گون زمينهاى پست، و نه در بلنديهاى به هم نزديك و پيوست، و بانگ تندر كه از كرانه آسمان خيزد، و آنچه به هنگام درخشيدن برق درهم ريزد، و برگى كه فرو ريزد- از درختان- به هنگام فروشدن و برآمدن ستارگان، از بادهاى تندوزان و ريزش باران از آسمان. و افتادنگاه هر قطره را داند كه كجاست، و كجا بود- و از آن برخاست- ، و مورچه خرد كه از كجا- دانه- كشد و چسان به- لانه- برد، و آنچه پشه را زنده نگه دارد، و آنچه مادينه در شكم بردارد.

ترجمه مرحوم خویی

متولد نشد حق سبحانه و تعالى تا اين كه در عزّت شريك داشته باشد، و پسر ندارد تا اين كه ميراث برده شده و هالك گردد، و مقدّم نشده بر او هيچ وقت و زماني و نوبه نوبه فراهم نيامده او را هيچ زيادتي و نقصاني، بلكه آشكار شد بعقلها با آنچه نمايان كرد ما را از علامات تدبير محكم و قضاء متقن.

پس از جمله شواهد خلق او است خلقت آسمانها در حالتى كه ثابت و محكم اند بى ستونى، و ايستاده اند بدون تكيه گاهى دعوت فرمود آنها را پس اجابت كردند در حالتى كه اطاعت كننده بودند و انقياد نماينده بدون اين كه توقّف داشته باشند يا تأخير كننده باشند، و اگر نبود اقرار آنها بربوبيّت او و انقياد آنها بطاعت او نمى گردانيد آنها را محلّ عرش خود، و نه مسكن از براى فرشتگان، و نه محلّ صعود كلمات طيّبات و أعمال صالحه از خلق.

گردانيد ستارهاى آسمانها را علامتها تا راه بيابد با آنها شخص متحيّر سرگردان در محل اختلاف راههاى أطراف زمين، مانع نشد از روشنى نور آن ستارها شدّت تاريكى شب تيره، و متمكّن نشد لباسهاى سياه ظلمتهاى با شدّت از اين كه بر گرداند آنچه كه شايع و ظاهر شده در آسمانها از درخشيدن نور ماه.

پس تنزيه ميكنم آن كسى را كه پوشيده نمى شود بر او سياهى ظلمت با شدّت و نه سياهى شب آرميده در بقعهاى زمينها كه منخفض و پست اند، و نه در كوههاى بلند سياه رنگ مايل بسرخى كه قريب بيكديگرند، و مخفى نمى شود بر او آنچه كه آواز كند بر او رعد در افق آسمان، و آنچه كه متلاشى و نابود مى شود از او برقهاى أبر و بر آنچه كه مى افتد از برگ درختان كه زايل مى گرداند آن برگ را از محلّ افتادن تند بادها كه حاصل مى شود بسبب سقوط نجوم ساقط از منازل قمر و بسبب ريخته شدن باران از آسمان و ميداند جاى افتادن قطرهاى باران و قرارگاه آن را و محلّ كشيدن مورچهاى كوچك و مكان جرّ آنرا و چيزى را كه كفايت كند پشه را از خوراك آن و چيزى كه حمل نموده است آن را ماده در شكم خود.

شرح ابن میثم

لَمْ يُولَدْ سُبْحَانَهُ فَيَكُونَ فِي الْعِزِّ مُشَارَكاً وَ لَمْ يَلِدْ فَيَكُونَ مَوْرُوثاً هَالِكاً وَ لَمْ يَتَقَدَّمْهُ وَقْتٌ وَ لَا زَمَانٌ وَ لَمْ يَتَعَاوَرْهُ زِيَادَةٌ وَ لَا نُقْصَانٌ بَلْ ظَهَرَ لِلْعُقُولِ بِمَا أَرَانَا مِنْ عَلَامَاتِ التَّدْبِيرِ الْمُتْقَنِ وَ الْقَضَاءِ الْمُبْرَمِ فَمِنْ شَوَاهِدِ خَلْقِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ مُوَطَّدَاتٍ بِلَا عَمَدٍ قَائِمَاتٍ بِلَا سَنَدٍ دَعَاهُنَّ فَأَجَبْنَ طَائِعَاتٍ مُذْعِنَاتٍ غَيْرَ مُتَلَكِّئَاتٍ وَ لَا مُبْطِئَاتٍ وَ لَوْ لَا إِقْرَارُهُنَّ لَهُ بِالرُّبُوبِيَّةِ وَ إِذْعَانُهُنَّ بِالطَّوَاعِيَةِ لَمَا جَعَلَهُنَّ مَوْضِعاً لِعَرْشِهِ وَ لَا مَسْكَناً لِمَلَائِكَتِهِ وَ لَا مَصْعَداً لِلْكَلِمِ الطَّيِّبِ وَ الْعَمَلِ الصَّالِحِ مِنْ خَلْقِهِ جَعَلَ نُجُومَهَا أَعْلَاماً يَسْتَدِلُّ بِهَا الْحَيْرَانُ فِي مُخْتَلِفِ فِجَاجِ الْأَقْطَارِ لَمْ يَمْنَعْ ضَوْءَ نُورِهَا ادْلِهْمَامُ سُجُفِ اللَّيْلِ الْمُظْلِمِ وَ لَا اسْتَطَاعَتْ جَلَابِيبُ سَوَادِ الْحَنَادِسِ أَنْ تَرُدَّ مَا شَاعَ فِي السَّمَاوَاتِ مِنْ تَلَأْلُؤِ نُورِ الْقَمَرِ فَسُبْحَانَ مَنْ لَا يَخْفَى عَلَيْهِ سَوَادُ غَسَقٍ دَاجٍ وَ لَا لَيْلٍ سَاجٍ فِي بِقَاعِ الْأَرَضِينَ الْمُتَطَأْطِئَاتِ وَ لَا فِي يَفَاعِ السُّفْعِ الْمُتَجَاوِرَاتِ وَ مَا يَتَجَلْجَلُ بِهِ الرَّعْدُ فِي أُفُقِ السَّمَاءِ وَ مَا تَلَاشَتْ عَنْهُ بُرُوقُ الْغَمَامِ وَ مَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ تُزِيلُهَا عَنْ مَسْقَطِهَا عَوَاصِفُ الْأَنْوَاءِ وَ انْهِطَالُ السَّمَاءِ وَ يَعْلَمُ مَسْقَطَ الْقَطْرَةِ وَ مَقَرَّهَا وَ مَسْحَبَ الذَّرَّةِ وَ مَجَرَّهَا وَ مَا يَكْفِي الْبَعُوضَةَ مِنْ قُوتِهَا وَ مَا تَحْمِلُ الْأُنْثَى فِي بَطْنِهَا

اللغة

و يتعاوره:يختلف عليه. و موطّدات: ممهّدات. التلكّؤ: التوقّف. و الطواعية: الطاعة. و الفجاج: الطريق بين الجبال. و الادلهمام: شدّة الظلمة. و السجف: الستور. و الحندس بكسر الحاء: الليل شديد الظلمة. و السفع: الجبال. و السفعة: سواد مشرب بحمرة و لون الجبال في الأكثر. و اليفاع: المرتفع من الأرض. و الجلجلة: صوت الرعد. و تلاشى: اضمحلّ و الأنواء: جمع نوء، و هو سقوط نجم من منازل القمر الثمانية و العشرين في المغرب مع الفجر، و طلوع رقيبه من المشرق يقابله من ساعته في كلّ ليلة إلى ثلاثة عشر يوما، و هكذا كلّ نجم منها إلى انقضاء السنة ما خلا الجبهة فإنّ لها أربعة عشر يوما

المعنى

ثمّ أخذ في تنزيهه تعالى باعتبارات سلبيّة و إضافيّة هي غاية الواصفين: منها أنّه لم يكن له والد فيكون له شريك في العزّ. إذ العادة أن يكون والد العزيز عزيزا. و منها أنّه لم يلد فيكون موروثا هالكا. و هو تنزيه له عن صفات البشر. إذ العادة أنّ الإنسان يهلك فيرثه ولده، و برهانهما أنّهما من لواحق الحيوانيّة المستلزمة للجسميّة المنزّه قدسه عنها. و منها أنّه لم يتقدّمه وقت و لا زمان و الوقت جزء الزمان و إذا كان خالق الوقت و الزمان فبالحرىّ أن يتقدّمها. و منها أنّه لم يختلف عليه الزيادة و النقصان لأنّ الزيادة و النقصان من لواحق الممكنات لاستلزامهما التغيّر المستلزمة للإمكان المنزّه قدسه عنه. و منها أنّه ظاهر للعقول في علامات التدبير، و هى الإحكام و الإتقان في مصنوعاته الموجودة على وفق القضاء المحكم فمن جملتها خلق السماوات كقوله تعالى «إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» الآية، و قوله «أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» و قد مرّ بيان كونهما بلا عمد و قيامهما بلا سند في الخطبة الاولى، و دعاؤهنّ حكم سلطان القدرة الإلهيّة عليهنّ، و إجابتهنّ دخولهنّ في الوجود عن ذلك الحكم و طوعهنّ و إذعانهنّ من غير تلكّؤ و لا تباطى ء في إجابتهنّ و خضوعهنّ في رقّ الحاجة و الإمكان لواجب وجوده و سلطانه. و قوله: و لو لا إقرارهنّ. إلى قوله: و العمل الصالح من خلقه. كلام حقّ فإنّ الإقرار بالربوبيّة له راجع إلى شهادة لسان حال الممكن بالحاجة إلى الربّ و الانقياد لحكم قدرته، و ظاهر أنّه لو لا إمكانها و انفعالها عن قدرته و تدبيره لم يكن فيها عرش و لم يكن أهلا لقبول تدبير أحوال الملائكة و سكناها، و لم تكن قابلة لصعود الملائكة بالكلم الطيّب و الأعمال الصالحة للخلق، و قد سبقت الإشارة إلى بيان الصعود بالأعمال و غيرها في الخطبة الاولى بحسب الإمكان، و لفظ الدعاء و الإقرار و الإذعان مستعارة و يحتمل أن يكون حقائق نظرا إلى أنّ لها أرواحا مدبّرة عاقلة.

و قوله: و جعل نجومها. إلى قوله: الأقطار. إشارة إلى بعض غايات وجود النجوم، و قد سبق بيان ذلك. و قوله: لم يمنع. إلى قوله: القمر. استعار لفظ السجف و الجلابيب للساتر من سواد الليل، و وجه الاستعارة ظاهر، و خصّ القمر بالذكر لكونه من الآيات العظيمة، و المقابلة بين الضياء و الظلم مقابلة العدم و الملكة، و كلّ منهما يوجد بوجود سببه و يعدم بعدم سببه فلا يكون رفع أحدهما بالآخر، و ظاهر إذن أنّ نور القمر و النجوم لا يمنعه من الوجود و التحقّق ظلمة ليل بل يتعاقبان بحسب تعاقب أسبابهما المنتهية إلى قدرة الصانع الحكيم جلّت قدرته . و قوله: فسبحان. إلى قوله: في بطنها. تنزيه له بحسب إحاطة علمه بحسب كلّيّات الأشياء و جزئيّاتها. و المطأطئات: مهابط الأرض، و ما يتجلجل به الرعد إشارة إلى تسبيحه في قوله تعالى «وَ يُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ»«» و ذلك التسبيح يعود إلى شهادته بلسان حاله في ذلك الصوت على كمال قدرة مسخّر السحاب و مؤلّفه و المقدّر لتصويته، و قد عرفت سببه، و ما تلاشت عنه بروق الغمام إشارة إلى ما ينكشف للأبصار بإضائتها، و إنّما خصّ ذلك دون ما أضاءته لأنّ العلم هناك أشرف لتعلّقه بما لا يدركه أبصار المخلوقين دون ما تضيئه لإدراك الكلّ له، و إنّما أضاف العواصف إلى الأنواء لأنّ العرب تضيف الآثار العلويّة من الرياح و الأمطار و الحرّ و البرد إليها.

ترجمه شرح ابن میثم

لَمْ يُولَدْ سُبْحَانَهُ فَيَكُونَ فِي الْعِزِّ مُشَارَكاً وَ لَمْ يَلِدْ فَيَكُونَ مَوْرُوثاً هَالِكاً وَ لَمْ يَتَقَدَّمْهُ وَقْتٌ وَ لَا زَمَانٌ وَ لَمْ يَتَعَاوَرْهُ زِيَادَةٌ وَ لَا نُقْصَانٌ بَلْ ظَهَرَ لِلْعُقُولِ بِمَا أَرَانَا مِنْ عَلَامَاتِ التَّدْبِيرِ الْمُتْقَنِ وَ الْقَضَاءِ الْمُبْرَمِ فَمِنْ شَوَاهِدِ خَلْقِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ مُوَطَّدَاتٍ بِلَا عَمَدٍ قَائِمَاتٍ بِلَا سَنَدٍ دَعَاهُنَّ فَأَجَبْنَ طَائِعَاتٍ مُذْعِنَاتٍ غَيْرَ مُتَلَكِّئَاتٍ وَ لَا مُبْطِئَاتٍ وَ لَوْ لَا إِقْرَارُهُنَّ لَهُ بِالرُّبُوبِيَّةِ وَ إِذْعَانُهُنَّ بِالطَّوَاعِيَةِ لَمَا جَعَلَهُنَّ مَوْضِعاً لِعَرْشِهِ وَ لَا مَسْكَناً لِمَلَائِكَتِهِ وَ لَا مَصْعَداً لِلْكَلِمِ الطَّيِّبِ وَ الْعَمَلِ الصَّالِحِ مِنْ خَلْقِهِ جَعَلَ نُجُومَهَا أَعْلَاماً يَسْتَدِلُّ بِهَا الْحَيْرَانُ فِي مُخْتَلِفِ فِجَاجِ الْأَقْطَارِ لَمْ يَمْنَعْ ضَوْءَ نُورِهَا ادْلِهْمَامُ سُجُفِ اللَّيْلِ الْمُظْلِمِ وَ لَا اسْتَطَاعَتْ جَلَابِيبُ سَوَادِ الْحَنَادِسِ أَنْ تَرُدَّ مَا شَاعَ فِي السَّمَاوَاتِ مِنْ تَلَأْلُؤِ نُورِ الْقَمَرِ فَسُبْحَانَ مَنْ لَا يَخْفَى عَلَيْهِ سَوَادُ غَسَقٍ دَاجٍ وَ لَا لَيْلٍ سَاجٍ فِي بِقَاعِ الْأَرَضِينَ الْمُتَطَأْطِئَاتِ وَ لَا فِي يَفَاعِ السُّفْعِ الْمُتَجَاوِرَاتِ وَ مَا يَتَجَلْجَلُ بِهِ الرَّعْدُ فِي أُفُقِ السَّمَاءِ وَ مَا تَلَاشَتْ عَنْهُ بُرُوقُ الْغَمَامِ وَ مَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ تُزِيلُهَا عَنْ مَسْقَطِهَا عَوَاصِفُ الْأَنْوَاءِ وَ انْهِطَالُ السَّمَاءِ وَ يَعْلَمُ مَسْقَطَ الْقَطْرَةِ وَ مَقَرَّهَا وَ مَسْحَبَ الذَّرَّةِ وَ مَجَرَّهَا وَ مَا يَكْفِي الْبَعُوضَةَ مِنْ قُوتِهَا وَ مَا تَحْمِلُ الْأُنْثَى فِي بَطْنِهَا

لغات

يتعاوره: پياپى بر او وارد مى شود. موطّدات: گسترده ها طواعيه: فرمانبردارى تلكّو: درنگ فجاج: راههاى ميان كوهها ادلهمام: شدّت تاريكى سجف: پرده ها حندس: به كسر حاء، شب بسيار تاريك يفاع: تپّه و زمين بلند سفع: كوهها، سفعه: سياهى مايل به سرخى و بيشتر به رنگ كوهها گفته مى شود. جلجلة: آواز رعد تلاشى: نابود شد أنواء: جمع نوء و اين عبارت است از سقوط ستاره يكى از منازل بيست و هشت گانه ماه در سمت مغرب مقارن فجر و طلوع ستاره رقيب آن از مشرق در روبروى آن همه شب در همان ساعت تا سيزده روز، همچنين سقوط هر ستاره اى از منازل بيست و هشت گانه ماه را تا انقضاى سال به جز چهارده روزى كه ايّام جبهه است نوء گويند.

ترجمه

خداوند سبحان زاييده نشده تا در عزّت و قدرتش شريكى داشته باشد، و نزاييده است تا از ميان رود و ارثى بر جاى گذارد، وقت و زمانى بر او پيشى نيافته، و فزونى و كاستى او را فرا نگرفته است بلكه با نشانه هايى كه از تدبير متقن و نظام محكم خويش به ما نمايانده خود را بر خردها آشكار ساخته است.

از دلايل آفرينش او خلقت آسمانهاست كه بدون ستون، ثابت و استوارند و بى آن كه تكيه گاهى داشته باشند برقرار و پا برجايند، آنها را به فرمانبردارى خويش خواند، بى درنگ و بى هيچ سستى پذيرفتند و اعتراف كردند، و اگر به ربوبيّت او اقرار و به فرمانبردارى او اعتراف نمى كردند، هرگز آنها را محلّ عرش خود و جايگاه فرشتگانش و جاى بالا رفتن سخنان پاك و كردار شايسته قرار نمى داد.

ستاره هاى آسمان را نشانه قرار داد تا آنها كه در راههاى مختلف نواحى زمين سرگردان مى مانند به وسيله آنها راهنمايى شوند، پرده ظلمت شب تار پرتو انوار آنها را نپوشانيده، و چادر سياه شبهاى تاريك نتوانسته است درخشش روشنايى ماه را بر پهنه آسمانها جلوگير باشد، پس منزّه است خداوندى كه سياهى شب تاريك و آرام در زمينهاى پست، و ستيغ كوههاى تيره رنگ كوتاه و بلند كه در كنار هم جا گرفته اند بر او پنهان نيست، و نيز غرّش تندر در كرانه هاى آسمان و آنچه برق ابرها آن را منكشف و نمايان مى گرداند، و برگهايى كه وزش بادهاى سخت و ريزش بارانها آنها را از شاخه ها جدا مى سازد بر او پوشيده نمى باشد، او جاى فرود آمدن قطره ها و محلّ قرار گرفتن آنها و جاى كشش و بردن دانه را به وسيله مورچه ها، و آنچه روزى پشّه ها را كفايت مى كند، و هر چه را موجودات ماده در شكم خود دارند مى داند.

شرح

سپس با ذكر امورى سلبى و ثبوتى به شرح زير به تنزيه حق تعالى پرداخته و به بالاترين نحو ممكن، او را توصيف كرده است: 1 خداوند را پدر نيست تا در قدرت شريك او باشد، زيرا معمولا پدر هر قدرتمندى صاحب قدرت است.

2 خداوند نزاده است تا اين كه در گذرد و ارثيّه اى بر جاى گذارد، زيرا بر حسب معمول، هنگامى كه انسان مى ميرد فرزندش وارث اوست، دليل تنزيه حقّ تعالى از اين كه زاييده نشده و نزاييده است اين است كه اين دو صفت از ويژگيهاى حيوان و مستلزم جسميّت است و بارى تعالى منزّه از اين است.

3 وقت و زمان بر هستى حقّ تعالى پيشى نگرفته است، بديهى است وقت، جزيى از زمان است و چون او آفريننده وقت و زمان است لازم است بر آنها پيشى داشته باشد.

4 بر خداوند فزونى و كاستى عارض نمى شود، زيرا زياده و نقصان كه مستلزم تغيير و دگرگونى است از لواحق ممكنات است و خداوند واجب الوجود و منزّه از امكان است.

5 خداوند با نشانه هاى تدبير، خود را به عقول ما نشان داده است، مقصود از نشانه هاى تدبير، نظام متقن و سازماندهى مستحكمى است كه بر طبق مشيّت حكيمانه و فرمان نافذ خود در جهان هستى برقرار ساخته است كه از آن جمله آفرينش آسمانهاست، چنان كه فرموده است: «إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» و نيز «أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» و در شرح خطبه نخست در باره اين كه آسمانها و زمين بر چيزى تكيه ندارند و بى عمود و پايه برپايند توضيح لازم داده شده است، مقصود از دعوت آسمانها و زمين، صدور حكم فرمانفرماى عالم وجود بر آنهاست، و منظور از اجابت آنها وارد شدن آنها بنا به فرمان الهى در زمره موجودات است كه فرمانبردارى و اذعان كردند و بى هيچ سستى و درنگ پذيرفتند و با فروتنى يوغ نياز و امكان را در برابر واجب الوجود و قدرت و سلطنت او به گردن گرفتند.

فرموده است: و لو لا إقرارهنّ... تا و العمل الصّالح من خلقه.

سخنى حقّ و درست است، زيرا اقرار آسمانها و زمين به ربوبيّت پروردگار عبارت است از آنچه به زبان حال به پروردگار خويش عرض نياز مى كنند، و به فرمانبردارى خود در پيشگاه قدرت و فرمان او گواهى مى دهند، و آشكار است كه اگر پا در عرصه امكان نمى گذاشتند و از قدرت و تدبير پروردگار بهره مند نمى شدند عرشى در آسمانها نبود و شايستگى آن را نداشتند كه پذيراى تدبير امور فرشتگان و جايگاه آنها باشند، و فرشتگان بدانها صعود كنند و سخنان پاكيزه و اعمال شايسته بندگان را به آن جا بالا برند، و ما پيش از اين در ذيل خطبه نخست در باره بالا رفتن اعمال و غير از آن به وسيله فرشتگان به اندازه امكان سخن گفته ايم، واژه هاى دعاء، إقرار و إذعان استعاره اند، و از نظر اين كه آسمانها و زمين داراى روح عاقله و مدبّره اند ممكن است اين واژه ها در معناى حقيقى خود به كار رفته باشند.

فرموده است: و جعل نجومها... تا الأقطار.

اين سخنان به برخى از فوايد وجود ستارگان اشاره دارد.

فرموده است: لم يمنع... تا القمر. واژه سجف و جلابيب را براى پوشش سياهى شب استعاره فرموده و مناسبت آن روشن است، و اين كه از ميان ستارگان، ماه را اختصاص به ذكر داده براى اين است كه ماه از آيات بزرگ الهى است، تقابل ميان روشنى و تاريكى مقابله عدم و ملكه است، و هر يك از اين دو به وجود سبب خود موجود، و به عدم سبب خود معدوم مى گردد و بر طرف شدن يكى به سبب وجود ديگرى نيست، و آشكار است كه در اين صورت روشنايى ماه و ستارگان، مانع وجود و تحقّق تاريكى شب نيست بلكه روز و شب بر حسب تعاقب اسباب آنها كه در نهايت به قدرت صانع حكيم جلّت قدرته منتهى مى شود، از پى هم در مى آيند.

فرموده است: فسبحان... تا فى بطنها.

اين سخنان خداوند را از نظر علم او كه بر همه اشياء كلّى و جزيى احاطه دارد از شايبه خلاف تنزيه مى كند، منظور از مطأطئات گوديهاى زمين است، مراد از و ما يتجلجل به الرّعد (آنچه رعد صدا مى كند) تسبيح رعد است كه در قرآن آمده است: «وَ يُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ«»» و اين تسبيح، زبان حال رعد است كه با بانگ و نهيب خود بر كمال قدرت خداوند كه ابرها را مسخّر كرده و در كنار هم گرد آورده و به صدا در آورده گواهى مى دهد، و پيش از اين سبب پيدايش رعد را شرح داده ايم.

جمله و ما تلاشت عنه بروق الغمام

اشاره است به آنچه بر اثر تابش برق ابرها در جلو چشمها نمايان و منكشف مى شود، اين كه به جاى ماتلاشت، ما أضاءته نفرموده، براى اين است كه مفهوم ما تلاشت به كشف و حصول علم برگشت دارد و علم در اين جا فراگيرتر است، زيرا شامل آنچه به چشم آفريدگان در نمى آيد نيز مى گردد در صورتى كه مفهوم جمله ما اضاءت منحصر به چيزى است كه همه با چشم آن را ادراك مى كنند، اين كه عواصف (بادهاى سخت) به أنواء اضافه شده براى اين است كه عرب، آثار سماوى از قبيل باد، باران، گرما و سرما را به انواء (حركات ستارگان) نسبت مى دهد.

شرح مرحوم مغنیه

لم يولد سبحانه فيكون في العزّ مشاركا. و لم يلد فيكون موروثا هالكا. و لم يتقدّمه وقت و لا زمان. و لم يتعاوره زيادة و لا نقصان، بل ظهر للعقول بما أرانا من علامات التّدبير المتقن و القضاء المبرم. فمن شواهد خلقه خلق السّموات موطّدات بلا عمد، قائمات بلا سند. دعاهنّ فأجبن طائعات مذعنات، غير متلكّئات و لا مبطئات. و لو لا إقرارهنّ له بالرّبوبيّة و إذعانهنّ بالطّواعية لما جعلهنّ موضعا لعرشه، و لا مسكنا لملائكته، و لا مصعدا للكلم الطّيّب و العمل الصّالح من خلقه. جعل نجومها أعلاما يستدلّ بها الحيران في مختلف فجاج الأقطار. لم يمنع ضوء نورها ادلهمام سجف اللّيل المظلم. و لا استطاعت جلابيب سواد الحنادس أن تردّ ما شاع في السّموات من تلألؤ نور القمر. فسبحان من لا يخفى عليه سواد غسق داج و لا ليل ساج في بقاع الأرضين المتطأطئات، و لا في يفاع السّفع المتجاورات. و ما يتجلجل به الرّعد في أفق السّماء، و ما تلاشت عنه بروق الغمام، و ما تسقط من ورقة تزيلها عن مسقطها عواصف الأنواء و انهطال السّماء و يعلم مسقط القطرة و مقرّها، و مسحب الذّرّة و مجرّها، و ما يكفي البعوضة من قوتها، و ما تحمل الأنثى في بطنها.

اللغة:

موطدات: مثبتات في مدارها. و متلكئات: مبطئات كما فسرها الإمام بالعطف عليها. و الطواعية: الطاعة. و الأعلام: العلامات. و الفجاج: الطرق بين الجبال. و الادلهمام: الظلمة الشديدة. و السجف: الستر. و الجلابيب: الثياب. و الحنادس: الليالي المظلمة. و الداجي: المظلم. و الساجي: الساكن. و اليفاع: كل ما ارتفع من الأرض، و غلام يافع: ناهز البلوغ. و السّفع: الجبال. و الجلجلة، صوت الرعد. و تلاشت: اضمحلّت. و المسحب و المجر: مكان السحب و الجر.

الإعراب:

موطّدات و قائمات و طائعات أحوال، و ادلهمام فاعل يمنع، و ضوء مفعول، و المصدر من أن ترد مفعول استطاعت.

المعنى:

(لم يولد إلخ).. لو كان للّه أب لكان مخلوقا لا خالقا، و ممكنا لا واجبا، و كان أبوه مفضلا عليه، و شريكا له في العظمة و الجلال، و أيضا لو كان للّه ولد لكانت له صاحبة، و كان شأنه شأن الآباء يشيخ و يهرم، ثم يموت و يورّث الأولاد و الأحفاد.. و تجدر الإشارة الى ان اليونان كانوا يعبدون جماعة من الآلهة تحب و تعشق و تعالج و تنكح، و تلد العديد من الآلهة غير الشرعيين. و أيضا كانت تكذب و تخدع و تحسد و تحقد، و تصطاد و تحارب، و تركب عربات الترفيه و النزهة.. و مع هذا فهي تخلق و ترزق، و ترسل الصواعق فتصيب بها من تشاء.

(و لم يتقدمه وقت و لا زمان) و إلا كان حادثا يفتقر وجوده الى علة فاعلة، و قيل: «الوقت جزء من الزمان، و الزمان أعم منه». و مع هذا يجوز أن يكون المراد بهما واحدا، و العطف للتفسير (و لم يتعاوره زيادة و لا نقصان) و الا كان متغيرا و محلا للحوادث (بل ظهر للعقول إلخ).. بخلق الكون و نظامه المحكم الثابت (فمن شواهد خلقه خلق السموات بلا عمد). خلق الكواكب و أودع فيها قوانين تفعل فعلها، و تؤثر أثرها، و منها قانون الجاذبية فيها و في جميع الأجسام (قائمات بلا سند) عطف تفسير، و تقدم مثله مع الشرح المفصل في الخطبة 1.

(دعاهن فأجبن طائعات). خلق سبحانه أجرام السماء على وضع خاص حجما و هيئة، و وضعها في أماكنها على وفق الحكمة و الهندسة الكونية، لتؤدي الغرض المنشود كما أراده اللّه سبحانه، و كنّى الإمام عن تماسك الكواكب، و ما يترتب عليها من الآثار المنشودة، كنّى عن ذلك بالطائعات المذعنات تبعا للآية 11 من سورة فصلت: «ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتا أَتَيْنا طائِعِينَ».

(و لو لا إقرارهن- الى- لعرشه) لو لم تكن السموات في قدرته و قبضته لكانت خارجة عن أمره و ملكا لغيره (و مسكنا لملائكته) لأن اللّه سبحانه لا يسكن عباده في غير ملكه، و فيه إيماء إلى أن على بعض الكواكب حياة و خلائق (و لا مصعدا للكلم الطيب و العمل الصالح من خلقه) يدل هذا ان للّه خلقا يسجلون أقوال العباد و أفعالهم، و يصعدون بها الى السماء، قال تعالى: «وَ إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحافِظِينَ كِراماً كاتِبِينَ يَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ- 12 الانفطار». و من أنكر ذلك فقد أنكر ما يجهل.

(جعل نجومها اعلاما إلخ).. بعض الكواكب لا يصل نورها الى الأرض، لأنها تبعد عن الأرض مئات الملايين من السنين الضوئية، و سرعة الضوء 186000 ميل في الثانية، و بعض الكواكب يصل نورها الى الأرض دون أن تراها العين المجردة، و نوع منها يصل نوره الى الأرض، و تراه العين، و يقول علماء الفلك: ان عدد النجوم التي تراها من موضع واحد من الأرض- يبلغ ما بين 2500 3000 نجم، أما التي تراها المناظير الحديثة فيزيد عددها عن ألف مليون، و المناظير الحديثة ترى على بعد 500 مليون سنة ضوئية، و ربما تطورت الى ألف مليون أو أكثر.

و في النهار يطغى نور الشمس على ضوء النجوم فتخفيه و تضي ء النجوم بأوضح رؤية في ليلة ليلاء مع صفاء الجو، و إذن فالليل المظلم لا يمنع ضوء النجوم و القمر بل على العكس يزيده تلألؤا، و إلى هذا أشار الإمام بقوله: (لم يمنع ضوء نورها ادلهمام إلخ).. أما قوله: (اعلاما يستدل بها الحيران إلخ).. فيشير إلى الآية 16 من سورة النحل: «وَ بِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ». (فسبحان من لا يخفى عليه إلخ).. تقدم هذا مرات، و لا غرض من الاعادة و من مسحب الذرة و مسقط القطرة إلا التأكيد بأن اللّه قد أحاط بكل شي ء علما كي يستشعر الانسان الخوف من ربه.

شرح منهاج البراعة خویی

لم يولد سبحانه فيكون في العزّ مشاركا، و لم يلد فيكون موروثا هالكا، و لم يتقدّمه وقت و لا زمان، و لم يتعاوره زيادة و لا نقصان، بل ظهر للعقول بما أرانا من علامات التّدبير المتقن، و القضاء المبرم. فمن شواهد خلقه خلق السّموات موطّدات بلا عمد، قائمات بلا سند، دعاهنّ فأجبن طائعات مذعنات، غير متلكّئات و لا مبطئات، و لولا إقرارهنّ له بالرّبوبيّة، و إذعانهنّ بالطّواعية، لما جعلهنّ موضعا لعرشه، و لا مسكنا لملائكته، و لا مصعدا للكلم الطّيّب و العمل الصّالح من خلقه، جعل نجومها أعلاما يستدلّ بها الحيران في مختلف فجاج الأقطار، لم يمنع ضوء نورها ادلهمام سجف اللّيل المظلم، و لا استطاعت جلابيب سواد الحنادس أن تردّ ما شاع في السّموات من تلالؤ نور القمر. فسبحان من لا يخفى عليه سواد غسق داج، و لا ليل ساج في بقاع الأرضين المتطأطئات، و لا في يفاع السّفع المتجاورات، و ما يتجلجل به الرّعد في أفق السّماء، و ما تلاشت عنه بروق الغمام، و ما تسقط من ورقة تزيلها عن مسقطها عواصف الأنواء و انهطال السّماء، و يعلم مسقط القطرة و مقرّها، و مسحب الذّرّة و مجرّها، و ما يكفى البعوضة من قوتها، و ما تحمل الانثى في بطنها.

اللغة

(العمد) جمع عماد على خلاف القياس قال سبحانه: فِي عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ و (تلكأ) عليه اعتلّ و عنه أبطأ و (الطواعية) وزان ثمانية الطاعة و (المختلف) الاختلاف و التردّد أو موضعه أو من المخالفة و (الفجّ) الطريق الواسع بين الجبلين و(السجف) بالفتح و الكسر الستر و الجمع سجوف و أسجاف و (الحنادس) جمع الحندس وزان زبرج اللّيل شديد الظلمة و (اليفاع) و اليفع محرّكة التلّ و (السفع) بالضمّ جمع سفعة و هو من الألوان ما اشرب حمرة و (المسقط) اسم مكان كمقعد و مجلس. و (الأنواء) جمع نوء و هو سقوط النجم من منازل القمر الثمانية و العشرين في المغرب من الفجر و طلوع رقيبه من المشرق مقابلا له من ساعته و ستعرف زيادة تحقيق له في بيان المعنى و (القطر) الجانب و الناحية

الاعراب

من في قوله: و العمل الصّالح من خلقه، ابتدائيّة نشويّة، و قوله: فى مختلف فجاج آه، متعلّق بالحيران أو بقوله: يستدلّ، قوله: لم يمنع ضوء نورها ادلهمام، في أكثر النسخ برفع ادلهمام على أنّه فاعل يمنع و نصب ضوء على أنّه مفعوله، و في بعض النسخ بالعكس قال الشارح المعتزلي: و هذا أحسن و ستعرف وجه الحسن في بيان المعنى.

المعنی

(راغبا مجتهدا) أى راغبا في الالجاء مجدّا في الرغبة و الالتجاء علما منه بأنّه الملاذ و الملجاء، هذا و لما حمد اللّه سبحانه و استعان منه و امن به أخذ في تنزيهه و تقديسه باعتبارات سلبيّة و إضافية هي غاية وصف الواصفين و منتهى درك الموحّدين فقال (لم يولد سبحانه فيكون في العزّ مشاركا) أى ليس له والد حتّى يكون له شريك في العزّ و الملك لجريان العادة بكون والد العزيز عزيزا غالبا (و لم يلد فيكون موروثا هالكا) أى ليس له ولد حتّى يهلك و يرثه ولده كما هو الغالب عادة من موت الوالد قبل الولد و وارثة الولد عنه و برهان تنزّهه سبحانه عنهما أنهما من لواحق الحيوانية المستلزمة للجسميّة فهو يفيد لنفي تولّده سبحانه عن شي ء و نفى تولّد شي ء عنه بالمعنى المعروف في الحيوان.

و يدلّ على تنزّهه سبحانه عن ذلك مطلقا ما رواه في البحار و الصافى من كتاب التوحيد للصّدوق بسنده عن وهب بن وهب القرشي قال: حدّثنى الصادق جعفر بن محمّد عن أبيه الباقر عن أبيه عليهم السّلام أنّ أهل البصرة كتبوا إلى الحسين بن علىّ عليه السّلام يسألونه عن الصّمد، فكتب إليهم: بسم اللّه الرّحمن الرّحيم أمّا بعد فلا تخوضوا فى القرآن و لا تجادلوا فيه و لا تتكلّموا فيه بغير علم، فقد سمعت جدّى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يقول: من قال في القرآن بغير علم فليتبوء مقعده في النار، و أنه سبحانه قد فسّر الصمد فقال اللَّهُ أَحَدٌ اللَّهُ الصَّمَدُ ثمّ فسّره فقال لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ، لم يلد لم يخرج منه شي ء كثيف كالولد و ساير الأشياء الكثيفة الّتى تخرج من المخلوقين و لا شي ء لطيف كالنفس و لا ينشعب منه البدوات كالسنّة و النوم و الخطرة و الهمّ و الحزن و البهجة و الضحك و البكاء و الخوف و الرجاء و الرغبة و السّامة و الجوع و الشبع تعالى أن يخرج منه شي ء و أن يتولّد منه شي ء كثيف، أو لطيف، و لم يولد لم يتولّد من شي ء و لم يخرج من شي ء كما يخرج الأشياء الكثيفة من عناصرها كالشي ء من الشي ء و الدابّة من الدابّة، و النبات من الأرض، و الماء من الينابيع، و الثمار من الأشجار، و لا كما تخرج الأشياء اللطيفة من مراكزها كالبصر من العين، و السّمع من الاذن، و الشمّ من الانف، و الذوق من الفم، و الكلام من اللسان، و المعرفة و التميز من القلب، و كالنار من الحجر، لا بل هو اللّه الصّمد الّذى لا من شي ء و لا في شي ء و لا على شي ء، مبدع الأشياء و خالقها و منشي ء الأشياء بقدرته يتلاشى ما خلق للفناء بمشيّته و يبقي ما خلق للبقاء بعلمه، فذلكم اللّه الصمد الّذى لم يلد و لم يولد عالم الغيب و الشهادة الكبير المتعال، و لم يكن له كفوا أحد (و لم يتقدّمه وقت و لا زمان) قال الشارح المعتزلي: الوقت هو الزمان و إنما خالف بين اللفظين و أتى بحرف العطف تفنّنا، و قال الشارح البحراني: الوقت جزء الزمان، و قال العلّامة المجلسي ره: و يمكن حمل أحدهما على الموجود و الاخر على الموهوم، و على أىّ تقدير فهو خالقهما و مبدعهما و مقدّم عليهما فكيف يتصوّر تقدّمهما عليه تعالى.

(و لم يتعاوره) أى لم يختلف و لم يتناوب عليه (زيادة و لا نقصان) لاستلزامهما التغير المستلزم للامكان المنزّه قدسه عزّ و جلّ عنه.

فان قلت: كان اللّازم أن يقال زيادة و نقصان لأنّ التعاور يقتضي الضدّين معا كما أنّ الاختلاف كذلك تقول: لم يختلف زيد و عمرو و لا تقول لم يختلف زيد و لا عمرو.

قلت: أجاب عنه الشارح المعتزلي بأنّ مراتب الزيادة لما كانت مختلفة جاز أن يقال: لا يعتوره الزيادة، و كذلك القول في جانب النقصان و جرى كلّ واحد من النوعين مجرى أشياء متنافية يختلف على الموضع الموصوف بها. (بل ظهر للعقول) و تجلّى للبصائر (بما أرانا من علامات التدبير المتقن) المحكم (و) آيات (القضاء المبرم) في الأنفس و الافاق في أصناف الموجودات و أنواع المصنوعات المبدعة على أحسن نظام و أتقن انتظام على ما عرفت تفصيلا و تحقيقا في شرح المختار التاسع و الأربعين. و نزيد عليه ايضاحا و تاكيدا ما قاله الصادق عليه السّلام للمفضل بن عمر في حديثه المعروف: يا مفضّل أوّل العبر و الأدلّة على البارى جلّ قدسه تهيئة هذا العالم و تأليف أجزائه و نظمها على ما هى عليه، فانّك إذا تأمّلت العالم بفكرك و ميّزته بعقلك وجدته كالبيت المبنىّ المعدّ فيه جميع ما يحتاج إليه عباده، فالسّماء مرفوعة كالسّقف و الأرض ممدودة كالبساط، و النجوم منضودة كالمصابيح، و الجواهر مخزونة كالذخائر، و كلّ شي ء فيها لشأنه معدّ، و الانسان كالمملك ذلك البيت و المخوّل جميع ما فيه، و ضروب النبات مهيّأة لماربه، و صنوف الحيوان مصروفة فى مصالحه و منافعه، ففي هذا دلالة واضحة على أنّ العالم مخلوق بتقدير و حكمة و نظام و ملايمة و أنّ الخالق له واحد، و هو الّذى ألفه و نظمه بعضا إلى بعض جلّ قدسه و تعالى جدّه و كرم وجهه و لا إله غيره، تعالى عمّا يقول الجاحدون و جلّ و عظم عما ينتحله الملحدون، هذا.

و لما ذكر اجمالا أنّه تعالى تجلّي للعقول بما أظهر من آيات القدرة و علامات التدّبر أراد أن يشير إلى بعض تلك الايات تفصيلا و هو خلق السماوات.

فقال (فمن شواهد خلقه) أى آيات الابداع و علامات التدبّر المحكم أو ما يشهد من الخلق بوجوده سبحانه و تدبيره و علمه أو ما حضر من خلقه أى ظهر وجوده بحيث لا يمكن لاحد إنكاره من آيات تدبيره تعالى (خلق السماوات) و تخصيصها من بين ساير الشواهد بالبيان لكونها من أعظم شواهد القدرة، و أظهر دلايل الرّبوبيّة، و أوضح علائم التدبير حيث خلقت (موطدات) أى محكمات الخلقة مثبتات في محالها على وفق النظام و الحكمة (بلا عمد) ترونها و لا دسار ينتظمها (قائمات) في الجوّ (بلا سند) يكون عليه استنادها و به اعتمادها (دعاهنّ) سبحانه فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً (فأجبن طائعات) كما قال حكاية عنها و عن الأرض: قالَتا أَتَيْنا طائِعِينَ و لفظ الدّعا و الاجابة في كلام الامام عليه السّلام إمّا محمولان على حقايقهما نظرا إلى أنّ للسّماوات أرواحا مدبّرة عاقلة كما هو قول بعض الحكماء و المتكلّمين أو نظرا إلى أنّه تعالى خاطبها و أقدرها على الجواب.

و إمّا محمولان على المجاز و الاستعارة تشبيها لتأثير قدرته تعالى فيها و تأثّرها عنها بأمر المطاع و إجابة المطيع الطائع كقوله: كُنْ فَيَكُونُ، و هذا هو الأظهر و يؤيّده ما حكي عن ابن عباس في تفسير الاية المتقدّمة أعني قوله: أَتَيْنا طائِعِينَ، أنه قال أتت السماء بما فيها من الشمس و القمر و النجوم، و أتت الأرض بما فيها من الأنهار و الأشجار و الثمار، و ليس هناك أمر ما بقول حقيقة و لا جواب لذلك القول بل أخبر سبحانه عن اختراعه للسماوات و الأرض و إنشائه لهما من غير تعذّر و لا كلفة و لا مشقّة بمنزلة ما يقال افعل فيفعل من غير تلبّث و لا توقّف و لا تأنّ و هو كقوله: إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ.

و من ذلك علم أنّ قوله: (مذعنات غير متلكّئات و لا مبطئات) أراد به انقيادهنّ من غير توقّف و لا إبطاء في الاصابة و خضوعهنّ في رقّ الامكان و الحاجة و اعترافهنّ بلسان الذّل و الافتقار بوجوب وجود مبدعها و عظمة سلطان مبدئها.

(و لولا) اعترافهنّ و (اقرارهنّ له بالربوبيّة) و القدرة و العظمة و لأنفسهنّ بالامكان و الذلّ و الحاجة (و اذعانهنّ بالطواعية) و الامتثال لبارئهنّ (لما جعلهنّ موضعا لعرشه) قال الشارح البحراني إقرارهنّ بالرّبوبيّة راجع إلى شهادة لسان الحال الممكن بالحاجة إلى الرّب و الانقياد لحكم قدرته، و ظاهر أنه لو لا امكانها و انفعالها عن قدرته و تدبيره لم يكن فيها عرش و لم يكن أهلا لسكنى الملائكة و صعود الكلم الطيّب المشار اليه بقوله (و لا مسكنا لملائكته) و لعلّ المراد بهم المقرّبون أو الأكثر لأنّ منهم من يسكن الهواء و الأرض و الماء (و لا مصعدا للكلم الطيّب) و هو شهادة أن لا إله إلّا اللّه و أنّ محمّدا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم (و العمل الصالح) الصادر (من خلقه) و هو الخيرات و الحسنات من الفرائض و المندوبات.

و المراد لصعودهما صعود الكتبة بصحايف الأعمال إليها و إليه الاشارة بقوله سبحانه و تعالى: إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ، هذا و قد تقدّم في تذييلات الفصل الثامن من الخطبة الأولى و في شرح الفصل الرابع من الخطبة التسعين فصل واف في عجائب خلقة السماء و ما أبدعه اللّه سبحانه فيها من دلائل القدرة و آيات التدبير و الحكمة فانظر ما ذا ترى، و لشرافتها و كون مادّتها أقبل خصّ عليه السّلام هنا طاعتها بالذكر و إن كانت الأرض مشاركة لها في الطاعة مذكورة معها في الاية.

و لما ذكر خلق السماوات و كونها من شواهد الرّبوبيّة و أدلّة التوحيد استطرد إلى ذكر النجوم و الكواكب لما فيها من بدايع التدبير و عجايب التقدير، و قد مرّ في الفصل الثامن من فصول المختار الأوّل و الفصل الرابع من المختار التسعين و شرحيهما منه عليه السّلام و منّا جملة وافية من الكلام عليها و أشار هنا إلى بعض منافعها فقال: (جعل نجومها أعلاما يستدلّ بها الحيران) أى جعلها علامات يهتدى بها المتحيّرون كما قال عزّ من قائل: وَ عَلاماتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ (في مختلف فجاج الأقطار) أى يستدلّ بها الحيارى في اختلاف فجاج الأقطار و تردّدها، أو في محلّ اختلافها أو في حال مخالفة الفجاج الموجودة في أقطار الأرض و نواحيها و ذهاب كلّ منها إلى جهة غير ما يذهب إليه الاخر.

(لم يمنع ضوء نورها ادلهمام سجف الليل المظلم) أى شدّة ظلمة ستر اللّيل ذى الظلمة لم تكن مانعة من إضاءة النجوم، و على رواية ادلهمام بالنصب فالمعنى أنّ ضوء نورها لم يمنع من ظلمة الليل.

(و لا استطاعت جلابيب سواد الحنادس) أى أثواب سواد الليال المظلمة شديدة الظلمة لم تكن مستطيعة من (أن تردّ ما شاع) و ظهر (في السماوات من تلألؤ نور القمر) و لمعانه.

قال الشارح المعتزلي بعد روايته عن البعض نصب لفظ الادلهمام: و هذه الرواية أحسن في صناعة الكتابة لمكان الازدواج أى لا القمر و الكواكب تمنع الليلة من الظلمة، و لا الليل يمنع الكواكب و القمر من الاضاءة أقول: و محصّل مقصود الامام عليه السّلام إنّ اللّه سبحانه لما قدّر بلطيف حكمته أن يجعل الليل سباتا و راحة للخلق جعلها مظلمة لأنّ كثيرا من الناس لو لا ظلمتها لم يكن لهم هدء و لا قرار حرصا على الكسب و الجمع و الادخار مع عظم حاجتهم إلى الهدؤ و الراحة لسكون أبدانهم و جموم حواسّهم و انبعاث القوّة الهاضمة لهضم الطعام و تنفيذ الغذاء إلى الأعضاء و لما كان شدّة ظلمتها و كونها داحية مدلهمة مانعة عن جميع الأعمال و ربما كان الناس محتاجين إلى العمل فيها لضيق الوقت عليهم في تقضى الأعمال بالنهار أو شدّة الحرّ و إفراطه المانع من الزرع و الحرث و قطع الفيافي و الأسفار جعل ببديع صنعه فيها كواكب مضيئة و قمرا منيرا و ليهتدى بها في ظلمات البرّ و البحر و الطرق المجهولة، و يقام بالأعمال من الزرع و الغرس و الحرث و غيرها عند مسيس الحاجة، و جعل نورها ناقصا من نور الشمس كيلا يمنع من الهدؤ و الراحة.

(فسبحان من) جعل النور و الظلام على تضادّهما منقادين متظاهرين على ما فيه صلاح العالم و قوامه و سبحان من هو بكلّ شي ء محيط حتّى لا يعزب عنه مثقال ذرّة في الأرض و لا في السماء و (لا يخفى عليه سواد غسق داج) أى ظلمة مظلمة و العطف للمبالغة من قبيل شعر شاعر (و لا ليل ساج) أى ساكن و فى الاسناد توسّع باعتبار سكون الناس و هدؤهم فيها (في بقاع الأرضين المتطاطئات) المنخفضات (و لا في يفاع السفع المتجاورات) أى في مرتفع الجبال المتجاورة و انما عبر عن الجبال بالسفع لأنّ لونها غالبا مشرب حمرة، و لا يخفى ما فيما بين لفظ البقاع و اليفاع من جناس الخط و هو من محاسن البديع حسبما عرفته في ديباجة الشرح. (و) لا يخفي عليه عزّ و جلّ أيضا (ما يتجلجل) و يصوت (به الرّعد في افق السماء) و أراد بتجلجله تسبيحه المشار إليه في قوله تعالى: وَ يُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ قال الطبرسى: تسبيح الرّعد دلالته على تنزيه اللّه تعالى و وجوب حمده فكأنه هو المسبّح، و قيل: إنّ الرّعد هو الملك الّذى يسوق السحاب و يزجره بصوته فهو يسبّح اللّه و يحمده.

و قال الرازى: في قوله تعالى وَ يُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ أقوال: الاول أنّ الرّعد اسم ملك من الملائكة و الصّوت المسموع هو صوت ذلك الملك بالتسبيح و التهليل عن ابن عباس، أنّ اليهود سألت النبيّ صلّى اللّه عليه و آله عن الرّعد ما هو فقال: ملك من الملائكة موكّل بالسحاب معه مخاريق من نار يسوق بها السحاب حيث شاء اللّه قالوا: فما الصّوت الّذى نسمع قال: زجره السحاب، و عن الحسن أنّه خلق من خلق اللّه ليس بملك فعلى هذا القول الرّعد هو الملك الموكّل بالسحاب و صوته تسبيح اللّه تعالى و ذلك الصّوت أيضا يسمى بالرّعد و يؤكّد هذا ما روى عن ابن عباس كان اذا سمع الرّعد قال: سبحان الّذى سبّحت له، و عن النبيّ صلّى اللّه عليه و آله قال: إنّ اللّه ينشى ء السحاب الثقال فينطق أحسن المنطق و يضحك أحسن الضحك، فنطقه الرّعد و ضحكه البرق و اعلم أنّ هذا القول غير مستبعد، و ذلك لأنّ عند أهل السنّة البنية ليست شرطا لحصول الحياة، فلا يبعد من اللّه تعالى أن يخلق الحياة و العلم و القدرة و النطق في أجزاء السحاب، فيكون هذا الصوت المسموع فعلا له.

و كيف يستبعد ذلك و نحن نرى أنّ السمندر يتولّد في النار، و الضفادع تتولّد في الماء البارد، و الدودة العظيمة ربما تتولّد في الثلوج العظيمة.

و أيضا فاذا لم يبعد تسبيح الجبال في زمن داود عليه السّلام و لا تسبيح الحصى في زمان محمّد صلّى اللّه عليه و آله فكيف يستبعد تسبيح السحاب.

و على هذا القول فهذا الشي ء المسمّى بالرّعد ملك أو ليس بملك فيه قولان: أحدهما أنّه ليس بملك لأنّه عطف عليه الملائكة فقال: و الملائكة من خيفته.

و الثاني أنّه لا يبعد أن يكون من جنس الملائكة و إنما حسن إفراده بالذكر على سبيل التشريف كما في قوله: وَ مَلائِكَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جِبْرِيلَ وَ مِيكالَ، و في قوله: وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِيِّينَ مِيثاقَهُمْ وَ مِنْكَ وَ مِنْ نُوحٍ.

القول الثاني أنّ الرّعد اسم لهذا الصوت المخصوص و مع ذلك فانّ الرّعد يسبّح اللّه سبحانه، لأنّ التسبيح و التقديس و ما يجرى مجراها ليس إلّا وجود لفظ يدلّ على حصول التنزيه و التقديس للّه سبحانه و تعالى، فلما كان هذا الصّوت دليلا على وجود موجود متعال عن النقص و الامكان كان ذلك في الحقيقة تسبيحا و هو معنى قوله: وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ.

و القول الثالث أنّ المراد من كون الرّعد مسبّحا أنّ من يسمع الرّعد فانّه يسبّح اللّه تعالى، فلهذا المعنى اضيف هذا التسبيح إليه.

(و) لا يعزب عنه (ما تلاشت) و اضمحلّت عنه (بروق الغمام) يعني أنّه سبحانه عالم بالأقطار التي يضمحلّ عنها البرق بعد ما كانت مضيئة به، و تخصيص ما تلاشت عنه بالذكر مع اشتراك غير المتلاشية عنه معه في إحاطة علمه سبحانه به كالأوّل، لأنّ علمه بما ليس بمضيّ بالبرق أعجب و أغرب، و أمّا ما هو مضىّ به و لم يضمحل عنه فيمكن إدراك غيره سبحانه له من اولى الأبصار الصحيحة، هذا.

و أعجب من ذلك ما في نفس البرق من عظيم القدرة و دلالته على عظمة بارئه.

قال الفخر الرازي: و اعلم أنّ أمر الصاعقة عجيب جدّا، و ذلك لأنّها نار تتولّد من السحاب و إذا نزلت من السحاب فربما غاصت في البحر و أحرقت الحيتان في قعر البحر و الحكماء بالغوا في وصف قوّتها، و وجه الاستدلال أنّ النار حارّة يابسة و طبيعتها ضدّ طبيعة السحاب، فوجب أن تكون طبيعتها في الحرارة و اليبوسة أضعف من طبيعة النيران الحادثة عندنا، لكنه ليس الأمر كذلك، فانها أقوى نيران هذا العالم، فثبت أنّ اختصاصها بمزيد تلك القوّة لا بدّ و أن يكون بسبب تخصيص الفاعل المختار (و) لا يغيب عنه (ما تسقط من ورقة تزيلها عن مسقطها عواصف الأنواء و انهطال السماء) أى الرياح الشديدة المنسوبة إلى الأنواء و انصباب الأمطار.

و النّوء سقوط نجم من منازل القمر الثمانية و العشرين الّتي عرفتها تفصيلا في شرح الفصل الرابع من فصول المختار التسعين في المغرب«» مع الفجر و طلوع رقيبه من المشرق من ساعته مقابلا له في كلّ ليلة إلى ثلاثة عشر يوما، و هكذا كلّ نجم منها إلى انقضاء السنة إلّا الجبهة فانّ لها أربعة عشر يوما.

و فى البحار من معاني الأخبار مسندا عن الباقر عليه السّلام قال: ثلاثة من عمل الجاهلية: الفخر بالانساب، و الطعن في الأحساب، و الاستسقاء بالأنواء.

قال الصّدوق (ره) أخبرني محمّد بن هارون الزنجاني عن عليّ بن عبد العزيز عن أبي عبيد أنّه قال: سمعت عدّة من أهل العلم يقولون: إنّ الأنواء ثمانية و عشرون نجما معروفة المطالع في أزمنة السنة كلّها من الصّيف و الشتاء و الرّبيع و الخريف، يسقط منها في كلّ ثلاث عشرة ليلة نجم في المغرب مع طلوع الفجر و يطلع آخر يقابله في المشرق من ساعته، و كلاهما معلوم مسمّى و انقضاء هذه الثمانية و العشرين كلّها مع انقضاء السنة، ثمّ يرجع الأمر إلى النجم الأوّل مع استيناف السنة المقبلة و كانت في الجاهلية إذا سقط منها نجم و طلع آخر قالوا: لا بدّ أن يكون عند ذلك رياح و مطر، فينسبون كلّ غيث يكون عند ذلك إلى ذلك النجم الذي يسقط حينئذ فيقولون مطرنا بنوء الثريّا و الدّبران و السماك، و ما كان من هذه النجوم فعلى هذا فهذه هي الأنواء واحدها نوء و إنما سمّى نوء لأنه إذا سقط الساقط منها بالمغرب ناء الطالع بالمشرق بالطلوع و هو ينوء نوء، و ذلك النهوض هو النوء فسمّى النجم به و كذلك كلّ ناهض ينتقل بابطاء فانّه ينوء عند نهوضه، قال اللّه تبارك و تعالى: إِنَّ قارُونَ كانَ مِنْ.

و فيه عن الجزرى في النهاية قال: قد تكرّر ذكر النوء و الأنواء في الحديث و منه الحديث: مطرنا بنوء كذا قال: و إنما غلّظ النبيّ صلّى اللّه عليه و آله في أمر الأنواء، لأنّ العرب كانت تنسب المطر إليها، فأما من جعل المطر من فعل اللّه و أراد بقوله مطرنا بنوء كذا أى في وقت كذا و هو هذا النوء الفلانى فانّ ذلك جايز، أى إنّ اللّه تعالى قد أجرى العادة أن يأتي المطر في هذه الأوقات، انتهى.

و قال ابن العربى من انتظر المطر منها على أنها فاعلة من دون اللّه أو يجعل اللّه شريكا فيها فهو كافر. و من انتظر منها على اجراء العادة فلا شي ء عليه هذا و من ذلك كلّه علم أنّ إضافته عليه السّلام العواصف إلى الأنواء من جهة أنّ العرب تضيف الاثار العلويّة من الرّياح و الأمطار و كذلك الحرّ و البرد إليها (و يعلم مسقط القطرة و مقرّها) أى محلّ سقوطها و موضع قرارها (و مسحب الذّرة و مجرّها) أى محلّ سحب صغار النمل و جرّها (و ما يكفى البعوضة من قوتها) قال الدّميرى في حياة الحيوان: البعوضة واحدة البعوض و البعوض على خلقة الفيل إلّا أنّه أكثر أعضاء من الفيل، فانّ للفيل أربع أرجل و خرطوما و ذنبا، و له مع هذه الأعضاء رجلان زايدتان و أربعة أجنحة، و خرطوم الفيل مصمت و خرطومه مجوّف نافذ للجوف فإذا طعن به جسد الانسان استقى الدّم و قذف به جوفه فهو له كالبلعوم و الحلقوم و لذلك اشتدّ عضّها و قويت على خرق الجلود الغلاظ، و مما ألهمه اللّه أنّه اذا جلس على عضو من أعضاء الانسان لا يزال يتوخّى بخرطومه المسام الّتى يخرج منها العرق لأنّها أرقّ بشرة من جلد الانسان فاذا وجدها وضع خرطومه فيها، و فيه من الشره أن يمصّ الدّم إلى أن ينشقّ و يموت أو إلى أن يعجز عن الطيران و ذلك سبب هلاكه.

قال: و البعوضة على صغر جرمها قد أودع اللّه في مقدم دماغها قوّة الحفظ و في وسطه قوّة الفكر، و في مؤخّره قوّة الذكر، و خلق لها حاسّة البصر، و حاسّة اللّمس، و حاسّة الشم، و خلق لها منفذا للغذاء، و مخرجا للفضلة، و خلق لها جوفا و أمعاء و عظاما، فسبحان من قدّر فهدى، و لم يخلق شيئا من المخلوقات سدى.

(و) يعلم (ما تحمل الانثى) من البعوضة و من غيرها (في بطنها) كما قال عزّ من قائل: وَ يَعْلَمُ ما فِي الْأَرْحامِ.

شرح لاهیجی

لم يولد سبحانه فيكون فى العزّ مشاركا و لم يلد فيكون موروثا هالكا و لم يتقدّمه وقت و لا زمان و لم يتعاوره زيادة و لا نقصان بل ظهر للعقول بما ارانا من علامات التّدبير المتقن و القضاء المبرم يعنى متولّد نشده است از چيزى تا اين كه باشد شريك داشته شده در عزّت با والد خود زيرا كه والد البتّه از نوع ولد است پس والد او شريك خواهد بود با او در حقيقت واجب الوجوديّة كه معنى عزّت و غلبه است پس البتّه محتاج باشند بمشخّص زائد بر ذات پس ممكن خواهند بود نه واجب و بتقريب اشتراك در نوع شبهه ابن كمونه در اينجا ورود نخواهد داشت كما لا يخفى و ولد نياورده است تا اين كه باشد ارث برده شده زيرا كه ولد از نوع والد است پس وارث او باشد در حقيقت نوعيّه پس حقيقت واجب نوع متكثّر الافراد و مادّى و ممكن الزّوال و هالك بالذّات باشد و اين كه بالضّرورة باطلست و تقدّم نيافته است او را وقت موجود و نه زمان موهوم و الّا حادث باشد و قديم بالذّات ممتنع است كه حادث باشد و عارض نگردده او را نوبتى پس از نوبتى زيادتى و نقصانى نه در ذات و نه در صفات زيرا كه تغيّر مطلقا از خواصّ ممكنست پس ظاهر نمى تواند بود باوصاف و نعوت مدركه بلكه آشكار است از براى عقلها بآن چيزى كه نموده است ما را از علامات تدبير محكم خود در حكم لازم غير متخلّف خود كه خلقت متقنه محكمه مخلوقات و حكم مبرم لازم موت بر حيوانات باشد كه دليل و برهانند بر وجود صانع حكيم عالم قادر و خبير بر مصالح و منافع مخلوقات و بصير بر فوائد و غايات فمن شواهد خلقه خلق السّموات موطّدات بلا عمد قائدات بلا سند دعاهنّ فاجبن طائعات مذعنات غير متلكّيات و لا مبطئات و لولا اقرارهنّ بالرّبوبيّة و اذعانهنّ بالطّواعية لما جعلهنّ موضعا لعرشه و لا مسكنا لملائكته و لا مصعدا للكلم الطّيّب و العمل الصّالح من خلقه يعنى پس از جمله دلائل خالقيّة اوست ايجاد كردن آسمانهاى مثبتات برقرار بدون ستون برپا ايستادهاى بدون تكيه گاه زيرا كه موجود بودن آسمانها با موجود نبودن انها و متّصف بودن انها به اوصاف خاصّه انها با متّصف نبودن انها نظر بذات انها على السّويّه و ممكنست و چون ترجّح بيمرجّح و موجود شدن ممكن بنفسه بى علّت بالضّرورة باطلست پس ناچار است از بودن علّة و سببى كه سدّ و منع انحاء موجود نبودن فى نفسه انها و متّصف نشدن انها باوصاف انها را كند تا موجود بودن انها و اتّصاف انها باوصافشان متحقّق گردد و الّا لازم ميايد ترجّح بدون مرجّح و حصول ممكن بنفسه و نمى تواند چيزى سدّ و منع جميع انحاء عدم و نيستى را كرده مگر واجب الوجود بالذّات بالبديهه پس خلقت آسمانها شاهد و برهان شد از براى وجود و تحقّق خالق واجب الوجود بالذّات كه انها را بقوّت و قدرت خود بدون ستون و سند محسوس برقرار و استوار گرداند إِنَّ اللَّهَ يُمْسِكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولا و خواند انها را بسبب واجب الوجود بالذّات بودن بدعوت ايجاب و ايجاد از براى موجود شدن پس اجابت كردند بسبب ممكن بالذّات بودن بقبول استيجاب و التزام از براى موجود شدن در حالتى كه اطاعت كنندگان و كردن گيرندگان بودند بى توقّف و درنگ در قبول كردن بتقريب عشق و شوق عزيزى انها بتحصّل و وجود و چنانچه نبود اقرار و شهادت خالى ايشان بر ثبوت ربوبيّة و نبودند مظهر اثار ربوبيّة و منشأ ظهور ثبوت ربوبيّت و نبود اعتراف احوال ايشان باظهار طاعت و بندگى نمى گردانيد انها را موضع از براى عرش سلطنت و پادشاهى خود يعنى محلّ از براى دلائل و براهين سلطنت خود چنانچه در حديث قدسى است كه بودم من كنز پنهان پس دوست داشتم كه معروف و نمايان كردم پس خلق كردم خلق را از براى اين كه معروف و نمايان گردم يعنى نمايان كردم اثار خودم را تا نمايان كردم در اثار باثار بر اثار و نمايان شدن اثار نيست مگر مربوبيّت و ظاهر شدن انها بربّى كه ظاهر بالذّات است و ظهور انها نيست مگر مظهر بودن انها از براى مظهر خود كه عين ظاهر و نمايان شدن ان مظهر است باثار خود پس اگر ظاهر و نمايان شدن مظهر نبود مظهرى و آثارى نمى شد پس صحيح است كه اگر اقرار و اذعان اثار بربوبيّت ربّ تعالى غايت و فائده وجود انها نبود هر اينه خلق نمى شدند بخصوصيّت وجود خود زيرا كه افعال واجب تعالى اگر چه علّت غائى و غرض ندارد و الّا لازم ميايد استكمال و لكن البتّه غايت و فايده دارد تا لازم بيايد عبث بودن افعال و چون مظهر بودن اثار اعظم غايات و اتمّ فوائد است لهذا نازل منزله علّت غائى گرديد و همچنان نمى گردانيد انها را محلّ قرار از براى ملائكه خود كه الطف و اكرم بندگانند و نه موضع بالا رفتن از براى كلمات طيّبه و اعمال صالحه بندگان خود يعنى نمى گرديدند سبب از براى ترقيّات نفوس بعلوم و معارف و زيادتى درجات اعمال صالحه انها جعل نجومها اعلاما يستدلّ بها الحيران فى مختلف فجاج الاقطار لم يمنع ضوء نورها ادلهمام سجف اللّيل المظلم و لا استطاعت جلابيب سواد الحنادس ان تردّ ما شاع فى السّموات من تلألؤ نور القمر يعنى گردانيد ستارهاى آسمانها را نشانهائى كه طلب راه نمائى ميكند بانها كسى كه حيران و سرگردان باشد در مكان مختلف شدن راههاى واسع اطراف ولايتها در حالتى كه منع نمى كند روشنائى نور انها را سياهى شديد پرده شب تاريك و قدرت ندارد جامهاى سياه شبهاى تاريك از اين كه منع كند آن چه را كه منتشر گرديده است در آسمانها از درخشندگى نور ماه فسبحان من لا يخفى عليه سواد غسق داج و لا ليل ساج فى بقاع الارضين المتطا طئات و لا يفاع السّفع المتجاورات و ما يتجلجل به الرّعد فى افق السّماء و ما تلاشت عنه بروق الغمام و ما تسقط من ورقة تزيلها عن مسقطها عواصف الانواء و امطال السّماء يعنى پس پاك مى دانم از نقائص پاك دانستنى كسى را كه پنهان نيست بر او سياهى تاريكى بسيار تاريك و نه سياهى شبه پوشاننده در بقعهاى زمينهاى پست و نه در پشته هاى كوههاى سياه پهلوى يكديگر و پوشيده نيست بر او چيزى كه صدا ميكند باو رعد در اطراف اسمان از باراندن قطرات باران و چيزى كه مضمحل مى گردد از جهة او برفهاى ابر كه رطوبت هوا باشد و چيزى كه مى افتد بر زمين از برگ درختى كه جدا مى سازد او را از جاى افتادنش يادهاى تند سقوط كواكب منازل بيست و هشت گانه قمر كه عرب را گمان آنست كه سقوط ان منازل در مغرب موجب احداث باد و بارانست و پياپى ريختن باران اسمان و يعلم مسقط القطرة و مقرّها و مسحب الذّرّة و مجرّها و ما يكفى البعوضة من قوتها و ما تحمل الانثى فى بطنها يعنى ميداند جاى افتادن قطره باران را بر زمين و محلّ قرار او را در ابر و جاى رفتار مورچه كوچك را و مكان كشيدن اذوقه او را و آن چه را كه كفايت مى كند پشّه را از روزى او و آن چه را كه برميدارد مادّه از حيوانات در شكم خود از اولاد

شرح ابن ابی الحدید

لَمْ يُولَدْ سُبْحَانَهُ فَيَكُونَ فِي الْعِزِّ مُشَارَكاً وَ لَمْ يَلِدْ فَيَكُونَ مَوْرُوثاً هَالِكاً وَ لَمْ يَتَقَدَّمْهُ وَقْتٌ وَ لَا زَمَانٌ وَ لَمْ يَتَعَاوَرْهُ زِيَادَةٌ وَ لَا نُقْصَانٌ بَلْ ظَهَرَ لِلْعُقُولِ بِمَا أَرَانَا مِنْ عَلَامَاتِ التَّدْبِيرِ الْمُتْقَنِ وَ الْقَضَاءِ الْمُبْرَمِ فَمِنْ شَوَاهِدِ خَلْقِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ مُوَطَّدَاتٍ بِلَا عَمَدٍ قَائِمَاتٍ بِلَا سَنَدٍ دَعَاهُنَّ فَأَجَبْنَ طَائِعَاتٍ مُذْعِنَاتٍ غَيْرَ مُتَلَكِّئَاتٍ وَ لَا مُبْطِئَاتٍ وَ لَوْ لَا إِقْرَارُهُنَّ لَهُ بِالرُّبُوبِيَّةِ وَ إِذْعَانُهُنَّ لَهُ بِالطَّوَاعِيَةِ لَمَا جَعَلَهُنَّ مَوْضِعاً لِعَرْشِهِ وَ لَا مَسْكَناً لِمَلَائِكَتِهِ وَ لَا مَصْعَداً لِلْكَلِمِ الطَّيِّبِ وَ الْعَمَلِ الصَّالِحِ مِنْ خَلْقِهِ

نفى ع أن يكون البارئ سبحانه مولودا فيكون له شريك في العز و الإلهية و هو أبوه الذي ولده و إنما قال ذلك جريا على عادة ملوك البشر فإن الأكثر أن الملك يكون ابن ملك قبله و نفى أن يكون له ولد جريا أيضا على عادة البشر في أن كل والد في الأكثر فإنه يهلك قبل هلاك الولد و يرثه الولد و هذا النمط من الاحتجاج يسمى خطابة و هو نافع في مواجهة العرب به و أراد من الاحتجاج إثبات العقيدة فتارة تثبت في نفوس العلماء بالبرهان و تارة تثبت في نفوس العوام بالخطابة و الجدل ثم نفى أن يتقدمه وقت أو زمان و الوقت هو الزمان و إنما خالف بين اللفظين و أتى بحرف العطف كقوله تعالى لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً و نفى أن يتعاوره أي تختلف عليه زيادة أو نقصان يقال عاورت زيدا الضرب أي فعلت به من الضرب مثل ما فعل بي و اعتوروا الشي ء أي تداولوه فيما بينهم و كذلك تعوروه و تعاوروه و إنما ظهرت الواو في اعتوروا لأنه في معنى تعاوروا فبني عليه و لو لم يكن في معناه لاعتلت كما قالوا اجتوروا لما كان في معنى تجاوروا التي لا بد من صحة الواو فيها لسكون الألف قبلها و اعتورت الرياح رسم الدار اختلفت عليه فإن قلت هذا يقتضي أن يقول و لم يتعاوره زيادة و نقصان لأن التعاور يستدعي الضدين معا و لا ينبغي أن يقول و لا نقصان كما لا يجوز أن تقول لم يختلف زيد و لا عمرو قلت لما كانت مراتب الزيادة مختلفة جاز أن يقال لا يعتوره الزيادة فكذلك القول في جانب النقصان و جرى كل واحد من النوعين مجرى أشياء متنافية تختلف على الموضع الموصوف بها قوله ع موطدات أي ممهدات مثبتات و العمد جمع عماد نحو إهاب و أهب و إدام و أدم و هو على خلاف القياس و منه قوله تعالى فِي عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ و قوله تعالى خَلَقَ السَّماواتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها و السند ما يستند إليه ثم قال دعاهن فأجبن طائعات هذا من باب المجاز و التوسع لأن الجماد لا يدعى و أما من قال إن السماوات أحياء ناطقة فإنه لم يجعلهن مكلفات ليقال و لو لا إقرارهن له بالربوبية لما فعل كذا بل يقول ذلك على وجه آخر و لكن لغة العرب تنطق بمثل هذا المجاز نحو قول الراجز 

  • امتلأ الحوض و قال قطنيمهلا رويدا قد ملأت بطني

و منه قوله تعالى ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتا أَتَيْنا طائِعِينَ و منه قول مكاتب لبني منقر التميميين كان قد ظلع بمكاتبته فأتى قبر غالب بن صعصعة فاستجار به و أخذ منه حصيات فشدهن في عمامته ثم أتى الفرزدق فأخبره خبره و قال إني قد قلت شعرا قال هاته فأنشده 

  • بقبر ابن ليلى غالب عذت بعد ماخشيت الردى أو أن أرد على قسر
  • بقبر امرئ يقري المئين عظامه و لم يك إلا غالبا ميت يقري
  • فقال لي استقدم أمامك إنمافكاكك أن تلقى الفرزدق بالمصر
  • فقال ما اسمك فقال لهذم قال يا لهذم حكمك مسمطا قال ناقة كوماء سوداء الحدقة قال يا جارية اطرحي لنا حبلا ثم قال يا لهذم اخرج بنا إلى المربد فألقه في عنق ما شئت من إبل الناس فتخير لهذم على عينه ناقة و رمى بالحبل في عنقها و جاء صاحبها فقال له الفرزدق اغد علي أوفك ثمنها فجعل لهذم يقودها و الفرزدق يسوقها حتى أخرجها من البيوت إلى الصحراء فصاح به الفرزدق يا لهذم قبح الله أخسرنا فخبر الشاعر عن القبر بقوله فقال لي استقدم أمامك و القبر و الميت الذي فيه لا يخبران و لكن العرب و أهل الحكمة من العجم يجعلون كل دليل قولا و جوابا أ لا ترى إلى قول زهير

    أ من أم أوفى دمنة لم تكلم

و إنما كلامها عنده أن تبين ما يرى من الآثار فيها عن قدم العهد بأهلها و من كلام بعض الحكماء هلا وقفت على تلك الجنان و الحيطان فقلت أيتها الجنان أين من شق أنهارك و غرس أشجارك و جنى ثمارك فإن لم تجبك حوارا أجابتك اعتبارا و قال النعمان بن المنذر و معه عدي بن زيد في ظل شجرات مونقات يشرب فقال عدي أبيت اللعن و أراد أن يعظه أ تدري ما تقول هذه الشجرات قال ما تقول قال 

  • رب ركب قد أناخوا حولنايشربون الخمر بالماء الزلال
  • ثم أضحوا عصف الدهر بهم و كذاك الدهر يودي بالرجال

فتنغص النعمان يومه ذلك و المذعن المنقاد المطيع و المتلكئ المتوقف و الكلم الطيب شهادة أن لا إله إلا الله و أن محمدا ص رسوله و العمل الصالح أداء الواجبات و النوافل و اللفظات من القرآن العزيز و المصعد موضع الصعود و لا شبهة أن السماء أشرف من الأرض على رأي المليين و على رأي الحكماء أما أهل الملة فلأن السماء مصعد الأعمال الصالحة و محل الأنوار و مكان الملائكة و فيها العرش و الكرسي و الكواكب المدبرات أمرا  و أما الحكماء فلأمور أخرى تقتضيها أصولهم

جَعَلَ نُجُومَهَا أَعْلَاماً يَسْتَدِلُّ بِهَا الْحَيْرَانُ فِي مُخْتَلِفِ فِجَاجِ الْأَقْطَارِ لَمْ يَمْنَعْ ضَوْءَ نُورِهَا ادْلِهْمَامُ سُجُفِ اللَّيْلِ الْمُظْلِمِ وَ لَا اسْتَطَاعَتْ جَلَابِيبُ سَوَادِ الْحَنَادِسِ أَنْ تَرُدَّ مَا شَاعَ فِي السَّمَاوَاتِ مِنْ تَلَأْلُؤِ نُورِ الْقَمَرِ فَسُبْحَانَ مَنْ لَا يَخْفَى عَلَيْهِ سَوَادُ غَسَقٍ دَاجٍ وَ لَا لَيْلٍ سَاجٍ فِي بِقَاعِ الْأَرَضِينَ الْمُتَطَأْطِئَاتِ وَ لَا فِي يَفَاعِ السُّفْعِ الْمُتَجَاوِرَاتِ  وَ مَا يَتَجَلْجَلُ بِهِ الرَّعْدُ فِي أُفُقِ السَّمَاءِ وَ مَا تَلَاشَتْ عَنْهُ بُرُوقُ الْغَمَامِ وَ مَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ تُزِيلُهَا عَنْ مَسْقَطِهَا عَوَاصِفُ الْأَنْوَاءِ وَ انْهِطَالُ السَّمَاءِ وَ يَعْلَمُ مَسْقَطَ الْقَطْرَةِ وَ مَقَرَّهَا وَ مَسْحَبَ الذَّرَّةِ وَ مَجَرَّهَا وَ مَا يَكْفِي الْبَعُوضَةَ مِنْ قُوتِهَا وَ مَا تَحْمِلُ مِنَ الْأُنْثَى فِي بَطْنِهَا

أعلاما أي يستدل بها و الفجاج جمع فج و هو الطريق في الجبل ثم قال إن ادلهمام سواد الليل أي شدة ظلمته لم يمنع الكواكب من الإضاءة و كذلك أيضا لم يمنع ظلام الليل القمر من تلألؤ نوره و إنما خص القمر بالذكر و إن كان من جملة الكواكب لشرفه بما يظهر للأبصار من عظم حجمه و شدة إضاءته فصار كقوله تعالى فِيهِما فاكِهَةٌ وَ نَخْلٌ وَ رُمَّانٌ و قد روى بعض الرواة ادلهمام بالنصب و جعله مفعولا و ضوء نورها بالرفع و جعله فاعلا و هذه الرواية أحسن في صناعة الكتابة لمكان الازدواج أي لا القمر و لا الكواكب تمنع الليل من الظلمة و لا الليل يمنع الكواكب و القمر من الإضاءة و السجف جمع سجف و هو الستر و يجوز فتح السين و شاع تفرق و التلألؤ اللمعان و الجلابيب الثياب و الغسق الظلمة و الساجي الساكن و الداجي المظلم و المتطأطئ المنخفض و السفع المتجاورات هاهنا الجبال و سماها سفعا لأن السفعة سواد مشرب بحمرة و كذلك لونها في الأكثر و اليفاع الأرض المرتفعة و التجلجل صوت الرعد و ما تلاشت عنه بروق الغمام هذه الكلمة أهمل بناءها كثير من أئمة اللغة و هي صحيحة و قد جاءت و وردت قال ابن الأعرابي لشا الرجل إذا اتضع و خس بعد رفعة و إذا صح أصلها صح استعمال الناس تلاشى الشي ء بمعنى اضمحل و قال القطب الراوندي تلاشى مركب من لا شي ء و لم يقف على أصل الكلمة و قد ظهر الآن أن معنى كلامه ع أنه سبحانه يعلم ما يصوت به الرعد و يعلم ما يضمحل عنه البرق فإن قلت و هل يقصد الرعد بجلجلته معنى معقولا ليقال إن البارئ يعلمه ثم ما المراد بكونه عالما بما يضمحل البرق عنه قلت قد يكون تعالى يحدث في الرعد جلجلة أي صوتا ليهلك به قوما أو لينفع به قوما فعلمه بما تتضمنه تلك الجلجلة هو معنى قولنا يعلم ما يصوت به الرعد و لا ريب أن البرق يلمع فيضي ء أقطارا مخصوصة ثم يتلاشى عنها فالبارئ سبحانه عالم بتلك الأقطار التي يتلاشى البرق عنها فإن قلت هو سبحانه عالم بما يضيئه البرق و بما لا يضيئه فلما ذا خص بالعالمية ما يتلاشى عنه البرق قلت لأن علمه بما ليس بمضي ء بالبرق أعجب و أغرب لأن ما يضيئه البرق يمكن أن يعلمه أولو الأبصار الصحيحة فأراد ع أن يشرح من صفاته سبحانه ما هو بخلاف المعتاد بين البشر ليكون إعظام السامعين له سبحانه أتم و أكمل و العواصف الرياح الشديدة و أضافها إلى الأنواء لأن أكثر ما يكون عصفانها في الأنواء و هي جمع نوء و هو سقوط النجم من منازل القمر الثمانية و العشرين في المغرب مع الفجر و طلوع رقيبه من المشرق مقابلا له من ساعته و مدة النوء ثلاثة عشر يوما إلا الجبهة فإن لها أربعة عشر يوما قال أبو عبيد و لم يسمع في النوء أنه المسقوط إلا في هذا الموضع و كانت العرب تضيف الرياح و الأمطار و الحر و البرد إلى الساقط منها و قال الأصمعي بل إلى الطالع في سلطانه فتقول مطرنا بنوء كذا و كذا و نهى النبي ص عن ذلك و الجمع أنواء و نوءان أيضا مثل بطن و بطنان و عبد و عبدان قال حسان بن ثابت 

  • و يثرب تعلم أنا بهاإذا قحط القطر نوءانها

و الانهطال الانصباب و مسقط القطرة من المطر موضع سقوطها و مقرها موضع قرارها و مسحب الذرة الصغيرة من النمل و مجرها موضع سحبها و جرها و هذا الفصل من فصيح الكلام و نادره و يتضمن من توحيد الله تعالى و تمجيده و الثناء عليه ما يشهد لنفسه

شرح نهج البلاغه منظوم

لم يولد سبحانه فيكون فى العزّ مشاركا، وّ لم يلد فيكون مورثا هالكا، وّ لم يتقدّمه وقت وّ لا زمان، وّ لم يتعاوره زيادة وّ لا نقصان، بل ظهر للعقول بما أرانا من علامات التّدبير المتقن، و القضاء المبرم. فمن شواهد خلقه خلق السّموات موطّدات بلا عمد، قائمات بلا سند، دعاهنّ فأجبن طائعات مّذعنات، غير متلكّئات وّ لا مبطئات، وّ لو لا إقرارهنّ له بالرّبوبيّة و إذعانهنّ له بالطّواعية لما جعلهنّ موضعا لّعرشه، و لا مسكنا لّملائكته، و لا مصعدا لّلكلم الطّيّب و العمل الصّالح من خلقه، جعل نجومها أعلاما يّستدلّ بها الحيران فى مختلف فجاج الأقطار، لم يمنع ضوء نورها ادلهمام سجف الّليل المظلم، و لا استطاعت جلابيب سواد الحنادس أن تردّ ما شاع في السّموات من تلألوء نور القمر، فسبحان من لا يخفى عليه سواد غسق داج، وّ لا ليل ساج، فى بقاع الأرضين المتطأطئات، و لا فى يفاع السّفع المتجاورات، و ما يتجلجل به الرّعد فى أفق السّمآء، و ما تلاشت عنه بروق الغمام، و ما تسقط من وّرقة تزيلها عن مّسقطها عواصف الأنواء و انهطال السّمآء، و يعلم مسقط القطرة و مقرّها، و مسحب الذّرّة و مجرّها، و ما يكفى البعوضة من قوتها، و ما تحمل الأنثى فى بطنها.

ترجمه

آن خداوند پاك را كسى نزائيده، تا آن كس در عزّت با او شريك باشد، و او نيز كسى را نزائيده، تا او هلاك شده، و ميراثى بجاى گذارده باشد (نه كسى بر خدا پدر است، و نه خداى را فرزندى است، و اين هر دو از لوازم جسم و خدا جسم نيست) نه وقت و زمانى بر او تقدّم جسته، نه زياد و كميى پياپى در او راه يافته، بلكه خويش را بخردها نمايانده، به سبب آن چيزهائى كه از نشانهاى منظّم، و حكم استوار محكمى كه بما نشان داده است، پس يكى از دلائل و شواهد آفرينش او اين آفريدن آسمانها است، كه بدون ستون ثابت، و بى تكيه گاه پاى بر جا است، خداوند آنها را (با أمر كن بموجوديّت) صلا زده، پس آنها بدون درنگ و كندى از روى طاعت و فرمانبردارى دعوتش را اجابت كردند، و اگر نبود كه آنها بپروردگارى او مقرّ و بطاعتش معترف گرديدند، هيچگاه خدا آنها را براى عرشش جايگاه، و براى فرشتگانش مسكن، و براى بالا بردن گفتار و كردار نيكوى بندگانش مركز قرار نمى داد، قرار داد ستاره هاى آنها را نشانها تا شخص سرگردان در رفت و آمد راههاى گشاده اطراف زمين (و بيابان) به آنها راه جويد، تاريكى بسيار پرده شب تار نور روشن آنها را نپوشاند، و پرده هاى سياه شبهاى تاريك و ظلمانى ياراى بر طرف كردن نور ماه را كه در آسمانها درخشان و هويداست ندارد، بنا بر اين پاك و پاكيزه است، خداوندى كه بر او پوشيده نيست سياهى شب تار، و نه خزندگان در تك زمينها در آن شب، و نه در قلّه هاى كوههاى نزديك بهم، و نيز بر او پوشيده نيست غرّشى كه در ناف آسمان از رعد بر مى خيزد، و برقهاى جهنده از ابرها كه نابود مى گردد (و از ديده ها پنهان مى شود) و برگى كه تندبادهاى و زنده كه از سقوط اختران (بعقيده نادرست باديه نشينان شما) توليد شده، و آن برگ را از جايگاه روئيدنش (بر زمين) مى افكند، و ميداند هر قطره از كجا جدا و بچه جا قرار مى گيرد، و مور كوچك دانه را از كجا مى كشد، و بچه جا مى برد، و كفاف روزى بشر را چه چيز مى دهد، و ماده در شكم خويش بچه (نر و ماده) گرانبار است.

نظم

  • خداوندى كه او را كس نزائيدبه نيروها كس انبازش نگرديد
  • نزائيده است نيز او مثل و فرزندنيفتاده است ز نيرو جانش دربند
  • بر او وقت و زمان پيشى نداردزياد و كم بوى خويشى ندارد
  • يكى جوهر كه گرد ذاتش اعراضنگردد زين صفتها دارد اعراض
  • همه تدبير و فكرش استوار است به پيش عقلها زان آشكار است
  • نشان قدرتش باشد منظّمقضاء و أمر وى حتم است و مبرم
  • يك از خلقش كه بر ذاتش دليل است بدون پايه اين چرخ جليل است
  • چنين كاين آسمانها بى ستون اندستونشان امر كن هست از نگون اند
  • همه قائم بدون تكيه گاهندستاده بر سر حكم آلهند
  • بهستى در أزلشان چون صلا زدبموجوديّت آنان را صدا زد
  • تمامى بيدرنگ و بطؤ و كندى اجابت كرده آن دعوت بتندى
  • نبودى گر كه اين اقرار و اذعاناطاعت گر نكردندش ز فرمان
  • نه بنهادى در آنها تخت و گاهش نه بر افرشتگانش جايگاهش
  • بساط خويش در آنها نگستردمقرّر عرش در آنها نمى كرد
  • از آنها نيكوئى بالا نمى رفت همه كردار و كار ما نمى رفت
  • بحكم حق چو اين گردونه چرخيدخدا آن چرخش از چرخش پسنديد
  • مقرّر داشت در آن اخترانى ز هر يك گمرهى جويد نشانى
  • هر آن حيران بهر دشت و بيابانبدانها راه خود را جويد آسان
  • بتاريكى شبان هر قدر كوشندضياء و نور آنان را نپوشند
  • جهان هر قدر كز ظلمت سياه استدرخشان تر رخ اين قرص ماه است
  • منزّه هست پس ذات خداوندكه ظلمت پرده بر نورش نيفكند
  • هر آنچه از زمين گوشه گزين استبهر سوراخ هر مورى مكين است
  • ز هر مرغ نهان در قلّه كوه ز هر كوه بظلمت در بانبوه
  • ز هر كوكب كه آن نحس است و اين سعدز هر آواز كه بر خيزد از رعد
  • ز هر برقى كه در گردون درخشدز هر نور از درخشيدن كه بخشد
  • ز هر برگى كه بر خاك افتد از شاخز هر بادى كه برد آن برگ گستاخ
  • ز هر باران كه باران ز آسمان است بهر خاكى كه آن باران نهان است
  • ز هر قطره ز چشم ابر ريزدز هر ذرّه كه از هر گرد خيزد
  • ز هر گندم كه با مورى ضعيف است ز هر مركز كه جاى آن نحيف است
  • ز هر روزى كه آن بر پشّه كافى استز هر دانه كه آن بر مرغ وافى است
  • ز هر چه ماده را باشد در اشكم نر ار ماده بود آن جاى مبهم
  • تمامى را خداى ما خبير استبدون ديده آنها را بصير است
  • چو او خود آفريده آفرينش بدانها عالم است از علم و بينش

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

No image

خطبه 236 نهج البلاغه : ياد مشكلات هجرت

خطبه 236 نهج البلاغه موضوع "ياد مشكلات هجرت" را مطرح می کند.
No image

خطبه 237 نهج البلاغه : سفارش به نيكوكارى

خطبه 237 نهج البلاغه موضوع "سفارش به نيكوكارى" را بررسی می کند.
No image

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 : وصف شاميان

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 موضوع "وصف شاميان" را مطرح می کند.
No image

خطبه 240 نهج البلاغه : نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان

خطبه 240 نهج البلاغه موضوع "نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان" را بررسی می کند.
No image

خطبه 241 نهج البلاغه : تشويق براى جهاد

خطبه 241 نهج البلاغه به موضوع "تشويق براى جهاد" می پردازد.
Powered by TayaCMS