خطبه 216 نهج البلاغه بخش 1 : حقوق اجتماعى

خطبه 216 نهج البلاغه بخش 1 : حقوق اجتماعى

عنوان خطبه 216 نهج البلاغه بخش 1 خطبه (دشتي)

متن صبحي صالح

ترجمه فيض الاسلام

ترجمه شهيدي

ترجمه منهاج البراعه

شرح ابن ميثم

ترجمه شرح ابن ميثم

شرح في ظلال نهج البلاغه

شرح منهاج البراعه خويي

شرح لاهيجي

شرح ابي الحديد

شرح منظوم انصاري

عنوان خطبه 216 نهج البلاغه بخش 1 خطبه (دشتي)

1 حقوق اجتماعى

متن صبحي صالح

أَمَّا بَعْدُ- فَقَدْ جَعَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ لِي عَلَيْكُمْ حَقّاً بِوِلَايَةِ أَمْرِكُمْ- وَ لَكُمْ عَلَيَّ مِنَ الْحَقِّ مِثْلُ الَّذِي لِي عَلَيْكُمْ- فَالْحَقُّ أَوْسَعُ الْأَشْيَاءِ فِي التَّوَاصُفِ- وَ أَضْيَقُهَا فِي التَّنَاصُفِ- لَا يَجْرِي لِأَحَدٍ إِلَّا جَرَى عَلَيْهِ- وَ لَا يَجْرِي عَلَيْهِ إِلَّا جَرَى لَهُ- وَ لَوْ كَانَ لِأَحَدٍ أَنْ يَجْرِيَ لَهُ وَ لَا يَجْرِيَ عَلَيْهِ- لَكَانَ ذَلِكَ خَالِصاً لِلَّهِ سُبْحَانَهُ دُونَ خَلْقِهِ- لِقُدْرَتِهِ عَلَى عِبَادِهِ- وَ لِعَدْلِهِ فِي كُلِّ مَا جَرَتْ عَلَيْهِ صُرُوفُ قَضَائِهِ- وَ لَكِنَّهُ سُبْحَانَهُ جَعَلَ حَقَّهُ عَلَى الْعِبَادِ أَنْ يُطِيعُوهُ- وَ جَعَلَ جَزَاءَهُمْ عَلَيْهِ مُضَاعَفَةَ الثَّوَابِ- تَفَضُّلًا مِنْهُ وَ تَوَسُّعاً بِمَا هُوَ مِنَ الْمَزِيدِ أَهْلُهُ

ترجمه فيض الاسلام

از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است (در اندرز به شنوندگان و بيان صلاح دنيا و آخرت ايشان) كه در صفّين فرموده

قسمت اول خطبه

1 بعد از حمد و ثناى خداوند سبحان و درود بر پيغمبر اكرم، حقّ تعالى با حكومت دادن من بر شما براى من حقى بر شما قرار داده است (اطاعت مرا بر شما واجب گردانيده كه بر اثر آن فتنه و فساد روى نداده اختلال و سستى راه نيابد) و همانطور كه مرا بر شما حقى است شما را نيز بر من حقى است (واجب است آنچه موجب زيان در دين و دنيا است بشما نموده بعدل و درستكارى رفتار نمايم، و در خطبه سى و چهارم باين نكته اشاره شده) 2 و حقّ فراخترين چيزها است هنگام وصف و گفتگوى با يكديگر، و تنگ ترين چيزها است زمان كردار و انصاف دادن با هم (حقّ را موقع گفتار بسيار به زبان مى آورند، ولى هنگام عمل بكار نمى برند، چنانكه بسيارى از مردم در راه جور و ستم سير كرده آنرا عدل و داد شمرند) كسيرا بر ديگرى حقّى نيست مگر اينكه آن ديگرى را هم بر او حقى است، و آن ديگرى را حقى بر او نيست مگر اينكه او را هم حقى است (هر كس را بديگرى حقّى باشد ديگرى را هم بر او حقى است، مثلا حق رعيّت بر والى آنست كه در اصلاح كارشان بكوشد و مملكت را منظّم دارد، و حقّ والى بر رعيّت آنست كه در حقّ و صلاح فرمان او برند، و حقّ زن بر شوهر آنست كه او را نفقه دهد و حقّ شوهر بر زن آنست كه او را اطاعت و پيروى نمايد) 3 و اگر كسى را بر ديگرى حقّى باشد كه ديگرى را بر او حقّى نباشد چنين حقّى مختصّ به خداوند سبحان است، و آفريدگانش را (حتّى انبياء و اولياء) چنين حقّى نيست، زيرا او قدرت و توانائى دارد (پس اگر او را اطاعت نكنند توانائى مجبور كردن ايشان را به اطاعت دارد، چنانكه در قرآن كريم س 10 ى 99 مى فرمايد: وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعاً، أَ فَأَنْتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّى يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ يعنى اگر پروردگار تو بخواهد هر كه در زمين است ايمان مى آورد، آيا تو مردم را به اكراه وادار به ايمان آوردن مى نمايى يعنى تو توانائى ندارى كسيرا به اجبار مؤمن گردانى) و در هر چه قضاء و قدر گوناگون او جارى گردد عادل و دادگر است (پس اگر اعمال بندگان را هم پاداش ندهد عادل است، زيرا بنده كه او را در تمام مدّت حيات پرستش مى نمايد حقّ يكى از كوچكترين نعمتهاى او را ادا ننموده است) 4 و ليكن خداوند سبحان از روى فضل و كرم و چون اهل جود و بخشش بسيار است حقّ خود را بر بندگان اين قرار داده كه او را اطاعت كنند، و پاداش ايشان را بر خود چند برابر كردن ثواب گردانيد (چنانكه در قرآن كريم س 4 ى 173 مى فرمايد: فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ وَ يَزِيدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ وَ أَمَّا الَّذِينَ اسْتَنْكَفُوا وَ اسْتَكْبَرُوا فَيُعَذِّبُهُمْ عَذاباً أَلِيماً، وَ لا يَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً يعنى آنانكه ايمان آورده كارهاى شايسته انجام دادند خدا مزدهاى ايشان را تمام دهد و از روى فضل و كرمش بيفزايد، و امّا كسانى را كه از ايمان آوردن و عمل صالح دورى گزيده گردنكشى كردند بعذاب دردناك گرفتارشان مى نمايد و براى خود جز خدادوست و يارى كننده اى نيابند).

ترجمه شهيدي

اما بعد، همانا خدا بر شما براى من حقى قرار داد، چون حكمرانى شما را به عهده ام نهاد، و شما را نيز حق است بر من، همانند حق من كه شما راست بر گردن. پس حق فراخ تر چيزهاست كه وصف آن گويند و مجال آن تنگ، اگر خواهند از يكديگر انصاف جويند. كسى را حقى نيست جز كه بر او نيز حقى است، و بر او حقى نيست جز آنكه او را حقى بر ديگرى است، و اگر كسى را حقّى بود كه حقّى بر او نبود، خداى سبحان است نه ديگرى از آفريدگان، چه او را توانايى بر بندگان است، و عدالت او نمايان است در هر چيز كه گونه گون قضاى او بر آن روان است. ليكن خدا حقّ خود را بر بندگان، اطاعت خويش قرار داده و پاداش آنان را در طاعت، دو چندان يا بيشتر نهاده. از در بخشندگى كه او راست، و افزون دهى كه وى را سزاست.

ترجمه منهاج البراعه

از جمله خطبهاى شريفه آن امام مبين و سيّد الوصيّين است كه خطبه خواند آن را در صفّين مى فرمايد أمّا بعد از حمد خدا و نعت رسول خدا پس بتحقيق گردانيده است خدا از براى من بر شما حقّ بزرگى را بسبب صاحب اختيار بودن من بر امر شما، و از براى شماست بر من از حق مثل آن حقي كه مراست بر شما، پس حق فراترين خيرهاست در مقام وصف كردن بعضي با بعضي أوصاف آن را، و تنگ ترين چيزهاست در مقام انصاف كردن بعضي مر بعضي را، جارى نمى شود آن حق از براى منفعت أحدى مگر اين كه جارى شود بر ضرر او، و جارى نمى شود بر ضرر او مگر اين كه جارى شود از براى منفعت او و اگر باشد از براى كسى كه جارى شود حقّ او بر غير و حق غير بر او جارى نشود هر آينه باشد و مختص بخداوند سبحانه بدون خلق او از جهت قدرت او بر بندگان خود و از جهت عدالت او در هر چيزى كه جارى شد بر آن چيز اقسام قضا و حكم او، و ليكن گردانيد خداى تعالى حقّ خود را بر بندگان اين كه اطاعت او نمايند، و گردانيد جزاى طاعت ايشان را بر خود اين كه ثواب ايشان را بالمضاعف كند از حيثيّت تفضّل و احسان و از روى وسعت دادن با چيزى كه خود اهل اوست از زياده كردن جزا

شرح ابن ميثم

و غرض الفصل جمع كلمتهم و اتّفاقهم على أوامره فأشار أوّلا إلى أنّ لكلّ منه و منهم على الآخر حقّ يجب أن يخرج إليه منه

فحقّه عليهم هو حقّ ولايته لأمرهم، و حقّهم عليه حقّ الرعيّة على الوالى، و هو مثله في وجوب مراعاته و في استلزامه اللوازم الّتي سيذكرها. و قوله: فالحقّ أوسع. إلى قوله: قضائه. تقرير لوجوب حقّه عليهم، و كالتوبيخ لهم على قلّة الإنصاف فيه. و معناه أنّه إذا أخذ الناس في وصف الحقّ و بيانه كان له في ذلك مجال واسع لسهولته على ألسنتهم، و إذا حضر الناصف بينهم و طلب منهم ضاق عليهم المجال لشدّة العمل بالحقّ و صعوبة الانصاف لاستلزامه ترك بعض المطالب المحبوبة لهم، و إطلاق السعة و الضيق على الحقّ استعارة ملاحظة لتشبيه ما يتوهّم فيه من اتّساعه للقول و ضيقه عن العمل بالمكان الّذي يتّسع لشي ء أو يضيق عمّا هو أعظم منه. و قوله: لا يجرى لأحد إلّا جرى عليه. تقرير للحقّ عليهم و توطين لنفوسهم عليه، و لا يجرى عليه إلّا جرى له تسكين لنفوسهم بذكر الحقّ لهم. ثمّ أعاد تقرير الحقّ عليهم بحجّة في صورة متّصلة، و هى لو كان لأحد أن يجرى له الحقّ و لا يجرى عليه لكان اللّه تعالى هو الأولى بخلوص ذلك له دون خلقه. ثمّ بيّن الملازمة بقوله: لقدرته. إلى قوله: صروف قضائه: أى لكونه قادرا على عباده و على الانتصاف منهم مع كونه لا يستحقّ عليه شي ء لهم لعدله فيهم في كلّ ما جرت به مقاديره الّتي هى صروف قضائه فكان أولى بخلوص ذلك دونهم، و بيّن استثناء نقيض التالى باستثناء ملزومه و هو قوله: و لكنّه تعالى جعل. إلى قوله: أهله، و معناه لكنّه تعالى جعل لنفسه على عباده حقّا هو طاعتهم له ليثبت لهم بذلك حقّا يكون جزاء طاعتهم له فقد ثبت أنّه لم يخلص ذلك للّه تعالى بل كما أوجب على عباده حقّا له أوجب لهم على نفسه بذلك حقّا. فإذن لا يجرى لأحد حقّ إلّا جرى عليه و هو نقيض المقدّم، و في قوله: مضاعفة الثواب. إلى قوله: أهله تنبيه لهم على أنّ الحقّ الّذي أوجبه على نفسه أعظم ممّا أوجب لها مع أنّه ليس بحقّ وجب عليه بل بفضل منه عليهم ممّا هو أهله من مزيد النعمة ليتخلّقوا بأخلاق اللّه في أداء ما وجب عليهم من الحقّ بأفضل وجوهه و يقابلوا ذلك التفضّل بمزيد الشكر، و تلك المضاعفة كما في قوله تعالى مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها«» و نحوه.

ترجمه شرح ابن ميثم

ترجمه

«اما بعد، خداوند سبحان به اين دليل كه من سرپرست شمايم براى من بر شما حقى قرار داده و نيز در مقابل براى شما همانند آن، حقى بر گردن من مقرر فرموده است، پس حق در مرحله سخن و تعريف و توصيف، از همه چيز گسترده تر است، ولى هنگام عمل دايره اى كوچكتر و گستردگى كمترى دارد، هيچ كس را بر ديگرى حقى نيست مگر اين كه آن، ديگرى را نيز بر او حقى ثابت است.

(حق هميشه دو طرف دارد) اگر قرار بود حق به سود كسى باشد كه در برابر، ديگران را بر ذمّه او حقى و مسئوليتى نباشد، ذات اقدس پروردگار بود، نه آفريده هاى او، و اين ويژگى، به علّت قدرت او بر بندگان و گسترش عدالتش در امورى است كه فرمان حق در آنها جريان دارد ولى او، حق خود را بر بندگان و وظيفه آنها را چنين قرار داده است كه او را عبادت و اطاعت كنند و در برابر، پاداش آنان را بر خود حقّى قرار داد و اين تفضّلى از او بر بندگان است نه به خاطر استحقاق آنان.

شرح

غرض امام در اين فصل آن است كه وحدت و اتفاق آنان را براى عمل كردن به دستورهاى خود جلب كند و به اين سبب نخست اشاره فرموده است به اين كه هر كدام از دو طرف بر ديگرى حقى دارند كه بايد از عهده آن برآيند: حق او بر گردن يارانش همان حق ولايت و سرپرستى است كه بر آنان دارد، و حق ياران بر او همان است كه رعيّت بر گردن والى و زمامدار خود دارد و لوازم اين حقوق متقابل را بايد طرفين رعايت كنند.

فالحقّ اوسع... قضائه،

اهميت حق خود را بر ذمّه اصحابش بيان كرده و آن را اثبات فرموده است، و گويا آنها را به دليل كم انصافى و رعايت نكردن آن توبيخ و سرزنش كرده است، و منظور حضرت از جمله بالا آن است كه مردم وقتى در صدد تعريف و توصيف زبانى براى حق برآيند زمينه آن بسيار گسترده است، چون بر زبان راندن ساده است، ولى هر گاه حاكم بر حق و عادلى ميان آنان حاضر شده و عمل كردن به حق را از ايشان بخواهد عرصه بر آنها تنگ مى شود زيرا عملا زير بار حق رفتن و به عدالت رفتار كردن كارى دشوار است، چون لازمه آن ترك بعضى از خواسته هاى دل و امور مورد پسند انسان است، در اين عبارت از باب استعاره، براى كلمه حق «صفت سعه و ضيق را كه از لوازم جا و مكان محسوس است آورده است زيرا حق را به اعتبار اين كه دامنه توصيف آن زياد و عمل كردن به آن دشوار است تشبيه به مكانى كرده است كه براى بعضى امور وسيع و پهناور است ولى گنجايش امور ديگرى را ندارد.

و لا يجرى لاحد الا جرى عليه،

حضرت با بيان اين جمله حق را براى آنان تشريح فرموده و نفوس آنها را براى عمل كردن به آن آماده ساخته است، و سپس در جمله: و لا يجرى عليه الاجرى له كه سبب سودآورى حق را يادآورى فرموده به دلهاى آنان اطمينان و آرامش داده است.

و بار ديگر با جمله لو كان لأحد أن يجرى... با يك قضيّه شرطيه متصله حق خدا را بر گردن آنان اثبات و تشريح فرموده است.

لقدرته... صروف قضائه،

در اين عبارت علّت استدلال فوق و ملازمه ميان مقدم و تالى را كه در قضيّه شرطيه گذشت، بيان مى دارد و با دو دليل، اولويّت ذات خداوندى را براى اين ويژگى- كه تنها علت سودآورى حق متوجه او باشد نه، سبب ديگر آن- اثبات مى فرمايد: 1- خداوند توانايى كامل براى انتقام و گرفتن حق خود دارد.

2- هيچ شخصى را بر او حقّى نيست، زيرا عدالتش در تمام متصرفاتش جارى و سارى است. پس از اين كه در جمله بالا اولويت حق تعالى را اثبات فرموده است در جمله بعد: و لكنّه تعالى جعل... عليه با استثنا كردن نقيض تالى، آن را نفى كرده است كه توضيح آن چنين است: خداوند براى خود بر گردن بندگان حقّى قرار داده كه او را اطاعت كنند تا براى آنان نيز حقّى بر عهده خداوند ثابت شود كه عبارت از پاداش عبادت است، و به اين طريق ثابت مى شود كه در مورد خداوند تواناى دادگر، نيز حق يك طرفه نيست، بلكه همان طور كه بندگان را بر انجام دادن عبادات موّظف فرموده است، پاداش و جزاى كارهاى آنان را هم وظيفه اى بر عهده خود مقرر ساخته است، و با اين بيان عموميّت اين مطلب ثابت مى شود كه: حق، امرى متقابل است حتى در مورد ذات اقدس حق.

مضاعفه الثواب... اهله،

در اين جمله امام امر را بالاتر برده و توجه داده است كه آنچه خدا بر عهده خود قرار داده مهمتر از حقّى است كه براى خود بر گردن ديگران مقرر فرموده چنان كه قرآن مى گويد: «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُأَمْثالِها وَ...«»»، علاوه بر آن كه اين تعيين مسئوليت بر عهده خود بر او واجب نيست ولى از باب تفضّلى است كه ذات اقدس او سزاوار آن است و آن خود نيز جزئى از نعمتهاى بى پايان اوست، تا آن كه بندگان بياموزند و با بهترين وجه در ادا كردن حقوق و انجام دادن وظايف واجب خود بكوشند و متخلّق به اخلاق الهى شوند، و اين تفضّل خداوند را با افزونى شكر و سپاس او جبران كنند.

شرح في ظلال نهج البلاغه

اللغة:

التواصف: تفاعل يكون بين اثنين أو أكثر، و ذلك بأن أصف لك شيئا، ثم تصفه أنت لي بما ترى. و التناصف: ان انصفك من نفسي، و تنصفني من نفسك.

الإعراب:

تفضلا مفعول من أجله لجعل، و من المزيد متعلق ب «توسعا»

المعنى:

(أما بعد فقد جعل اللّه سبحانه لي عليكم حقا بولاية أمركم) أي بصفتي ممثلا للسلطة، لا بصفتي الشخصية، أو بأية صفة أخرى.. و قد أتى على الناس حين من الدهر لم يعرفوا فيه حاكما و لا محكوما، و لا شيئا من الحقوق العامة، و بعد أن انتقل الانسان من حياة العزلة و الانفراد الى حياة الجماعة، و خضع الفرد لشعورها آمن بضرورة الخضوع للرئيس و الحاكم و تعظيمه و تقديسه دون أي مقابل.. و هكذا خضع أهل الصين للأباطرة أبناء السماء، و أهل مصر للفراعنة أبناء الشمس إلخ. و بمرور الزمن عرفت الجماعات الحقوق العامة و المتبادلة بين الحاكم و المحكوم، و أصبح لها مؤلفات و علماء و كليات. و أشار الإمام في بداية هذه الخطبةالى ان اللّه سبحانه شرّع أحكاما حدد فيها حق الراعي على الرعية، و حقها عليه، و ذكر طرفا من ذلك في الخطبة 34. ثم قال: (فالحق أوسع الأشياء في التواصف، و أضيقها في التناصف). الحق ميدان واسع للوصف و القول، و الناس يصولون فيه و يجولون خطابة و كتابة و محاضرات، و لكنهم يضيقون به صدرا إذا جاء دور التطبيق و العمل (و لا يجري لأحد إلا جرى عليه إلخ).. هذه قسمة عادلة متوازنة: لك مثل الذي عليك، و عليك مثل الذي لك، و ان كنت لا ترى حقا عليك لغيرك فعليك أن لا ترى حقا لك عليه، و قديما قيل: أحبب لغيرك ما تحب لنفسك، و اكره له ما تكره لها.. هذا هو مبدأ العدل و الانصاف، و قانون الطبيعة أيضا، و لا أحد فوق الطبيعة إلا خالق الطبيعة.. و من هنا تفجر الصراع الرهيب بين الأقوياء الذين ينكرون التوازن العادل و يصرون على الامتياز الظالم، و بين الضعفاء الذين يرفضون الاستبداد و العدوان على حقوقهم و حرياتهم، أما تحديد الحق فهو وليد الروابط بين الناس، و يختلف بحسبها.

الثواب تفضل لا استحقاق:

(و لكنه سبحانه جعل حقه على العباد أن يطيعوه). لا حق متبادل بين الخالق و المخلوق، و الواجب و الممكن، و هل يقاس النقص بالكمال، و الضعف بالاقتدار. إن الأمر كله للّه، و علينا أن نسمع و نطيع، و هو يثيبنا على الشكر و الطاعة لا لشي ء إلا لأنه تعالى كتب على نفسه الرحمة، كما قال في الآية 12 من سورة الأنعام، و كرر هذا القول في الآية 54 من السورة نفسها، و اذن فلا ثمرة وراء النزاع في ان ثواب المطيع للّه تعالى هل هو لزوم و استحقاق لمبدإ العدالة الإلهية، كما قال المعتزلة، أو هو كرم و تفضل، كما قال الأشاعرة، و الطاعة من العبد مجرد وفاء لأنعم اللّه لا جدوى من هذا النزاع ما دام سبحانه قد كتب على نفسه أنه لا جزاء للإحسان إلا الإحسان.

«و قول الإمام: (جعل جزاءهم عليه إلخ).. يومئ الى أن الثواب حتم بإرادة اللّه لا بجعل جاعل سواه، و على هذا يحمل قوله تعالى في الآية 173 من سورة النساء»: «فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ» أي التي كتبها هو على نفسه.

شرح منهاج البراعه خويي

اللغة

(تواصفوا) الشي ء أى وصفه بعضهم على بعض و (تناصف) النّاس أنصف بعضهم لبعض و (صروف) الدّهر تغيّراته و انقلاباته جمع الصّرف

الاعراب

قوله: لكان ذلك خالصا للّه سبحانه دون خلقه، خالصا خال من ذلك و العامل فيه كان، و على قول بعض النّحويّين من أنّ جميع العوامل اللّفظيّة تعمل في الحال إلّا كان و اخواتها، فلابدّ من جعل كان تامّة و دون خلقه في محلّ النصب أيضا على الحال، و هى حال مؤكّدة.

و قوله: و توسّعا بما هو من المزيد أهله، توسّعا منصوب على المفعول لأجله، و ما موصولة و جملة هو أهله مبتدأ و خبر صلة ما و من المزيد بيان لما.

المعنى

اعلم أنّ هذه الخطبة الشّريفة حسبما أشار اليه الرّضي و يأتي في رواية الكافي أيضا في آخر الفصل الثاني من جملة الخطب الّتي خطبها بصفّين، و عمدة غرضه عليه السّلام في هذا الفصل منها نصيحة المخاطبين و ارشادهم إلى ما هو صلاحهم فى الدّنيا و الاخرة من اتّباعهم لأمره و اطاعتهم له و إسراعهم فيما يأمر و ينهي و اتّفاقهم على التّعاون و التّناصف و غير ذلك من وجوه مصالح محاربة القاسطين لعنهم اللّه أجمعين قال عليه السّلام (أمّا بعد) حمد اللّه عزّ و جلّ و الصلاة على رسوله صلّى اللّه عليه و آله و سلّم (فقد جعل اللّه) عزّ شأنه (لى عليكم حقّا بولاية أمركم) أى لى عليكم حقّ الطاعة لأنّ اللّه جعلنى واليا عليكم متولّيا لاموركم و أنزلنى منكم منزلة عظيمة هى منزلة الامامة و الولاية و السّلطنة و وجوب الطّاعة كما قال عزّ من قائل يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ.

(و لكم علىّ من الحقّ مثل الّذى لى عليكم) أراد بالحقّ الّذى لهم عليه ما هو حقّ الرّعيّة على الوالى، و الحقّان متماثلان فى الوجوب، و قد صرّح بهما فى الخطبة الرّابعة و الثلاثين بقوله: أيّها النّاس إنّ لى عليكم حقّا و لكم علىّ حقّ، فأمّا حقّكم علىّ فالنّصيحة لكم و توفير فيئكم عليكم و تعليمكم كيلا تجهلوا و تأديبكم كما تعلموا، و أمّا حقّي عليكم فالوفاء بالبيعة و النصيحة في المشهد و المغيب و الاجابة حين أدعوكم و الطّاعة حين آمركم.

(فالحقّ أوسع الأشياء فى التواصف) يعني إذا أخذ النّاس في بيان الحقّ و وصفه بعضهم لبعض كان لهم في ذلك مجال واسع لسهولته على الألسنة (و أضيقها في التناصف) يعني إذا حضر التناصف بينهم أى انصاف بعضهم لبعض فطلب منهم ضاق عليهم المجال لشدّة العمل و صعوبة الانصاف.

و محصّله سعة الحقّ في مقام الوصف و القول و ضيقه في مقام الانصاف و العمل.

(لا يجرى لأحد إلّا جرى عليه و لا يجرى عليه إلّا جرى له) لمّا ذكر حقّه

عليهم و حقّهم عليه اتبعه بهذه الجملة تأكيدا و ايذانا بأنّ جريان حقّه عليهم إنّما هو بجريان حقّهم عليه و بالعكس، و فيه توطين لأنفسهم على ما عليهم و تشويق لهم إلى ما لهم.

و انّما ساق الكلام مساق العموم تنبيها على أنّ اللّازم على كلّ أحد أن يقوم في الحقوق بماله و ما عليه بمقتضي العدل و الانصاف، فإنّ حقّ الوالي على الرّعيّة و الرّعيّة على الوالي و الوالد على الولد و الولد على الوالد و الزّوج على الزّوجة و الزّوجة على الزّوج و المعلّم على المتعلّم و المتعلّم على المعلّم و الجار على الجار و غيرهم من ذوى الحقوق حسبما نشير اليهم تفصيلا إنّما هو بالتّناصف بين الطرفين.

و يوضحه ما في البحار من الكافي عن عليّ بن إبراهيم عن أبيه عن النّوفلى عن السّكونى عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: قال النّبي صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: حقّ على المسلم إذا أراد سفرا أن يعلم إخوانه، و حقّ على إخوانه إذا قدم أن يأتوه.

قال العلامة المجلسى فيه ايماء إلى أنّه إذا لم يعلمهم عند الذّهاب لا يلزم عليهم اتيانه بعد الاياب.

(و لو كان لأحد أن يجرى له) حقّ على غيره (و لا يجرى) لغيره (عليه لكان ذلك) الحقّ الجارى (خالصا للّه سبحانه دون خلقه) أى متجاوزا عن حقّه و ذلك (لقدرته على عباده) و عجز غيره، فيجوز له أن يجرى حقّه عليهم و يطلب منهم الطّاعة و ينفذ أمره فيهم الزاما فيطيعوه قهرا بدون امكان تمرّد أحد منهم عن طاعته لكونه قاهرا فوق عباده فعّالا لما يشاء، لا رادّ لحكمه و لا دافع لقضائه كما قال تعالى وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعاً.

و لمّا كان هنا مظنّة أن يتوهّم و يقال إنه إذا جرى حقّه عليهم و خرجوا من عهدته و قاموا بوظايف عبوديّته و طاعته طوعا أو كرها يكون حينئذ لهم حقّ عليه و هو جزاء ما أتوا به فلو لم يجزهم لكان ذلك منافيا للعدل دفع ذلك التّوهم بقوله: (و لعدله فى كلّ ما جرت عليه صروف قضائه) و أنواعه المتغيّرة المتبدّلة، يعني أنّ الجزاء ليس مقتضي العدل حتّى يكون عدمه منافيا له بل هو العادل فى جميع مقضيّاته و مقدّراته لا يسأل عمّا يفعل و هم يسألون، نعم هو مقتضى التّفضّل، و التّفضّل ليس بلازم عليه فلا يثبت لعباده باطاعتهم له حقّ لهم عليه، هكذا ينبغي أن يفهم المقام.

و قد تاه فيه أفهام الشرّاح فمنهم من طوى عن تحقيقه كشحا و منهم من خبط فيه خبطة عشواء، فانظر ما ذا ترى.

و قريب ممّا حققناه ما قاله العلّامة المجلسى فى البحار حيث قال فى شرح ذلك: و الحاصل أنه لو كان لأحد أن يجعل الحقّ على غيره و لم يجعل له على نفسه لكان هو سبحانه أولى بذلك، و استدلّ على الأولويّة بوجهين: الأوّل القدرة، فانّ غيره تعالى لو فعل ذلك لم يطعه أحد و اللّه قادر على جبرهم و قهرهم و الثاني أنه لو لم يجزهم على أعمالهم و كلّفهم بها لكان عادلا لأنّ له من النعم على العباد ما لو عبدوه أبدا الدّهر لم يوفوا حقّ نعمة واحدة هنها، انتهى فقد علم بذلك كلّه أنه عزّ و جلّ ليس بمقتضى عدله لأحد عليه حقّ.

(و لكنه) عزّ شأنه مع ذلك قد (جعل) له على عباده حقا و لهم عليه كذلك بمقتضى انعامه و فضله فجعل (حقه على العباد أن يطيعوه) و يوحّدوه (و جعل جزاءهم) لم يقل حقّهم رعاية للأدب و دفعا لتوهّم الاستحقاق أى جعل جزاء طاعتهم (عليه مضاعفة الثواب) كما قال تعالى فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ وَ يَزِيدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ و قال مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَ اللَّهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاءُ».

(تفضّلا منه و توسعا بما هو من المزيد أهله) فيه تنبيه على أنّ الحقّ الذى جعل لهم عليه أعظم مما أتوا به مع عدم كونه من جهة الاستحقاق بل لمحض التفضل و الانعام بما هو أهله من الزّيادة و التوسعة.

تكملة

هذه الخطبة رواها ثقة الاسلام الكليني في كتاب الرّوضة من الكافي و السند علىّ بن الحسن المؤدّب عن أحمد بن محمّد بن خالد و أحمد بن محمّد عن عليّ بن الحسن التّميمي «التيمى» جميعا عن إسماعيل بن مهران قال: حدّثنى عبد اللّه بن الحرث عن جابر عن أبي جعفر عليه السّلام قال خطب أمير المؤمنين عليه السّلام الناس بصفّين فحمد اللّه و أثنى عليه و صلّى على محمّد النّبي صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ثمّ قال عليه السّلام: أمّا بعد فقد جعل اللّه لي عليكم حقّا بولاية أمركم و منزلتى الّتي أنزلني اللّه عزّ ذكره بها منكم و لكم عليّ من الحقّ مثل الّذى لى عليكم، و الحقّ أجمل الأشياء في التراصف «التواصف» و أوسعها في التناصف لا يجرى لأحد إلّا جرى عليه، و لا يجرى عليه إلّا جرى له، و لو كان لأحد أن يجرى ذلك له و لا يجرى عليه لكان ذلك للّه عزّ و جلّ خالصا دون خلقه، لقدرته على عباده، و لعدله في كلّ ما جرت عليه ضروب قضائه، و لكن جعل حقّه على العباد أن يطيعوه، و جعل كفارتهم عليه حسن الثواب تفضّلا منه و تطوّلا بكرمه و توسّعا بما هو من المزيد له أهل

بيان

لما يحتاج إلى البيان من موارد الاختلاف الّتي لم يتقدّم شرحها عند شرح المتن: قوله عليه السّلام «و الحق أجمل الأشياء في التّراصف» أصل التّراصف تنضيد الحجارة بعضها ببعض، و المراد أنّ الحقّ أحسن الأشياء في إنفاق الامور و أحكامها.

قوله «و أوسعها في التّناصف» أى إذا أنصف الناس بعضهم لبعض فالحقّ يسعه و يحتمله و لا يقع الناس في العمل بالحقّ ضيق.

قوله «و جعل كفارتهم عليه حسن الثّواب» قال في البحار: لعلّ المراد بالكفارة الجزاء العظيم لستره عملهم حيث لم يكن له في جنبه قدر، فكأنّه قد محاه و ستره، و في أكثر النسخ بحسن الثواب فيحتمل أيضا أن يكون المراد بها ما يقع منهم لتدارك سيئاتهم كالتوبة و ساير الكفارات، أى أوجب قبول كفارتهم و توبتهم على نفسه مع حسن الثواب بأن يثيبهم على ذلك أيضا

شرح لاهيجي

و من خطبة له (- ع- ) خطبها بصفّين يعنى و از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است كه آن خطبه را خواند در منزل صفّين امّا بعد فقد جعل اللّه لى عليكم حقّا بولاية امركم و لكم علىّ من الحقّ مثل الّذى لى عليكم فالحقّ اوسع الاشياء فى التّواصف و اضيقها فى التّناصف لا يجرى لاحد الّا جرى عليه و لا يجرى عليه الّا جرى له و لو كان لاحد ان يجرى له و لا يجرى عليه لكان خالصا للّه سبحانه دون خلقه لقدرته على عباده و لعدله فى كلّ ما جرت عليه صروف قضائه و لكنّه جعل حقّه على العباد ان يطيعوه و جعل جزائهم عليه مضاعفة الثّواب تفضّلا منه و توسّعا بما هو من المزيد اهله يعنى امّا بعد از حمد خدا و نعت رسول خدا (- ص- ) پس بتحقيق گردانيده است خدا از براى من بر شما حقّ بزرگى را كه اطاعت و فرمان بردارى شما باشد بسبب صاحب اختيار بودن من بر امر شما و حاكم بودن من بر شما از جانب خدا و از براى شما است بر من از حقّ مانند حقّ آن چنانى كه از براى من بود بر شما و ان حقّ هدايت كردن ايشان و بعدل رفتار كردن با ايشانست پس حقّ فراخ ترين چيزها است در ذكر كردن اوصاف او بعضى با بعضى و تنگترين چيزها است در انصاف دادن بعضى مر بعضى را يعنى شرح وصف حقّ بزبانها بسيار وسيع است و اداء حقيقت او از براى صاحب حقّ بسيار تنگست بر طبيعت جارى نيست از براى كسى حقّى بر ديگرى مگر

اين كه جارى است از براى غير حقّى بر او و جارى نيست حقّى از غير بر او مگر اين كه جاريست حقّى از او بر غير و اگر باشد از براى كسى كه جارى باشد حقّ او بر غير و جارى نباشد حقّ غير بر او هر اينه باشد خالص و مختصّ از براى خداء منزّه از نقص بدون خلق او از جهة قدرت او بر بندگانش يعنى نبودن غير از قدرت او قدرتى بر بندگانش و از جهة عدالت او در هر چيزى كه جارى شد بر آن چيز انحاء حكم او يعنى از جهة اعطاء بهر صاحب حقّى حقّش را بانواع احكام خود و ليكن خداى (- تعالى- ) گردانيد حقّ خود را بر بندگان اين كه اطاعت و فرمانبردارى او كنند و گردانيد جزاء ايشان را بر خود از روى دو چندان كردن ثواب ايشان از روى فضل و كرم خود و از روى وسعت دادن چيزى كه خود اهل او است از زيادتى كرم وجود او نه از روى ايجاب و استيجاب چيزى بر او بلكه بمحض جود و كرم ذاتى لازم شد بر او حقّ زيادتى ثواب از براى بندگان او پس كسى كه حقّ او بر غير باشد و حقّ غير بر او نباشد اوست

شرح ابي الحديد

الذي له عليهم من الحق هو وجوب طاعته- و الذي لهم عليه من الحق هو وجوب معدلته فيهم- و الحق أوسع الأشياء في التواصف و أضيقها في التناصف- معناه أن كل أحد يصف الحق و العدل- و يذكر حسنه و وجوبه- و يقول لو وليت لعدلت- فهو بالوصف باللسان وسيع و بالفعل ضيق- لأن ذلك العالم العظيم الذين كانوا يتواصفون حسنه- و يعدون أن لو ولوا باعتماده و فعله- لا تجد في الألف منهم واحدا لو ولي لعدل- و لكنه قول بغير عمل- .

ثم عاد إلى تقرير الكلام الأول- و هو وجوب الحق له و عليه- فقال إنه لا يجري لأحد إلا و جرى عليه- و كذلك لا يجري عليه إلا و جرى له- أي ليس و لا واحد من الموجودين- بمرتفع عن أن يجري الحق عليه- و لو كان أحد من الموجودين كذلك- لكان أحقهم بذلك البارئ سبحانه- لأنه غاية الشرف- بل هو فوق الشرف و فوق الكمال و التمام- و هو مالك الكل و سيد الكل- فلو كان لجواز هذه القضية وجه- و لصحتها مساغ لكان البارئ تعالى أولى بها- و هي ألا يستحق عليه شي ء- و تقدير الكلام لكنه يستحق عليه أمور- فهو في هذا الباب كالواحد منا يستحق و يستحق عليه- و لكنه ع حذف هذا الكلام المقدر- أدبا و إجلالا لله تعالى أن يقول إنه يستحق عليه شي ء- .

فإن قلت فما بال المتكلمين لا يتأدبون بأدبه ع- و كيف يطلقون عليه تعالى الوجوب و الاستحقاق- . قلت ليست وظيفة المتكلمين- وظيفة أمير المؤمنين ع في عباراتهم- هؤلاء أرباب صناعة- و علم يحتاج إلى ألفاظ و اصطلاح لا بد لهم من استعماله- للإفهام و الجدل بينهم- و أمير المؤمنين إمام يخطب على منبره- يخاطب عربا و رعية ليسوا من أهل النظر- و لا مخاطبته لهم لتعليم هذا العلم- بل لاستنفارهم إلى حرب عدوه- فوجب عليه بمقتضى الأدب- أن يتوقى كل لفظة توهم ما يستهجنه السامع- في الأمور الإلهية و في غيرها- . فإن قلت فما هذه الأمور التي زعمت- أنها تستحق على البارئ سبحانه- و أن أمير المؤمنين ع حذفها من اللفظ و اللفظ يقتضيها- . قلت الثواب و العوض و قبول التوبة- و اللطف و الوفاء بالوعد و الوعيد- و غير ذلك مما يذكره أهل العدل- .

فإن قلت فما معنى قوله- لكان ذلك خالصا لله سبحانه دون خلقه- لقدرته على عباده- و لعدله في كل ما جرت عليه صروف قضائه- و هب أن تعليل عدم استحقاق شي ء- على الله تعالى بقدرته على عباده صحيح- كيف يصح تعليل ذلك بعدله- في كل ما جرت عليه صروف قضائه- أ لا ترى أنه ليس بمستقيم- أن تقول لا يستحق على البارئ شي ء لأنه عادل- و إنما المستقيم أن تقول لا يستحق عليه شي ء لأنه مالك- و لذلك عللت الأشعرية هذا الحكم بأنه مالك الكل- و الاستحقاق إنما يكون على من دونه- . قلت التعليل صحيح- و هو أيضا مما عللت به الأشعرية مذهبها- و ذلك لأنه إنما يتصور الاستحقاق على الفاعل المختار- إذا كان ممن يتوقع منه أو يصح منه أن يظلم- فيمكن حينئذ أن يقال قد وجب عليه كذا- و استحق عليه كذا- فأما من لا يمكن أن يظلم و لا يتصور وقوع الظلم منه- و لا الكذب و لا خلف الوعد و الوعيد- فلا معنى لإطلاق الوجوب و الاستحقاق عليه- كما لا يقال كذا الداعي الخالص- يستحق عليه أن يفعل ما دعاه إليه الداعي- و يجب عليه أن يفعل ما دعاه إليه الداعي- مثل الهارب من الأسد- و الشديد العطش إذا وجد الماء و نحو ذلك- . فإن قلت أ ليس يشعر قوله ع- و جعل جزاءهم عليه مضاعفة الثواب تفضلا منه- بمذهب البغداديين من أصحابكم- و هو قولهم إن الثواب تفضل من الله سبحانه- و ليس بواجب- . قلت لا و ذلك لأنه جعل المتفضل به- هو مضاعفة الثواب لا أصل الثواب- و ليس ذلك بمستنكر عندنا- . فإن قلت- أ يجوز عندكم أن يستحق المكلف عشرة أجزاء من الثواب- فيعطى عشرين جزءا منه- أ ليس من مذهبكم أن التعظيم و التبجيل- لا يجوز من البارئ سبحانه أن يفعلهمافي الجنة- إلا على قدر الاستحقاق- و الثواب عندكم هو النفع المقارن للتعظيم و التبجيل- فيكف قلت إن مضاعفة الثواب عندنا جائزة- . قلت مراده ع بمضاعفة الثواب هنا- زيادة غير مستحقة من النعيم و اللذة الجسمانية- خاصة في الجنة- فسمى تلك اللذة الجسمانية ثوابا لأنها جزء من الثواب- فأما اللذة العقلية فلا يجوز مضاعفتها- . قوله ع بما هو من المزيد أهله- أي بما هو أهله من المزيد- فقدم الجار و المجرور و موضعه نصب على الحال- و فيه دلالة على أن حال المجرور تتقدم عليه- كما قال الشاعر- 

  • لئن كان برد الماء حران صادياإلي حبيبا إنها لحبيب

شرح منظوم انصاري

از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است كه در صفّين بيان فرموده (و سپاهيان خويش را اندرز داده اند) پس از ستايش ايزد بى همتا و ستودن خاتم پيغمبران (بدانيد) پاك پروردگار بحكومت دادن من بر شما در شما برايم حقّى مقرّر فرموده است (كه بايستى آن حقّ را ادا كرده پيرو دستوراتم باشيد) و مانند همان حقّى كه مرا بر شما است شما را نيز بر من است (كه بايد آن را رعايت كرده، صلاح دين و دنياى شما را در نظر گرفته، براه حقّتان بكشم) و حق پهناورترين چيزها است هنگامى كه در آن با هم بگفتگو پردازند، و تنگترين چيزها است هنگامى كه بخواهند از روى انصاف در باره هم بدان عمل كنند (هنگامى كه سخن از عدل و داد و حقيقت بميان آيد گويند حق چيز خوبى است، و هر يك مدّعى هستند كه اگر من والى شوم مردم را بسوى حق خواهم كشانيد، لكن هنگام كردار اثرى از حق در گفتارشان پديدار نيست بدانيد) هيچكس را بر ديگرى حقّى نيست، جز آنكه ديگرى را نيز بر او حقّى است (پيرو از پيشوا و چشم مهر و يارى و دادگسترى و دفاع از حقوقش را دارد، پيشوا از پيرو اطاعت و فرمانبردارى را منتظر است) و اگر بنا باشد كه كسى را بر ديگرى حقّى باشد، و آن ديگرى را بر آن كس حقّى نباشد، اين حقّ ويژه ذات خداوند است و بس، و آفريدگانش را بر او حقّى نيست، زيرا كه او را بر بندگانش قدرت و توانائى است (و اگر بخواهند سر از چنبر فرمانش برتابند، خواهى ناخواه مى تواند آنان را بزير فرمان خويش كشد چنانكه در قرآن مجيد سوره 10 آيه 99 فرمايد: وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعاً، أَ فَأَنْتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّى يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ اگر پروردگار تو بخواهد هر كه در زمين است ايمان خواهد آورد، آيا تو مردم را مجبورا وادار بايمان آوردن مى نمائى، كنايه از اين كه اگر خواست من نباشد، تو نمى توانى خلق را بسوى ايمان بكشانى) و در هر چه قضا و قدر گوناگون آن خداوند جارى است عادل و دادگر است (و امور بندگانش همه بر طبق حكمت و مصلحت است، و اگر مزد كار بندگان را هم ندهد، باز از عهده شكر كوچكترين نعمتش بدر نخواهند آمد، با اين وصف او حقّ خودش را، بر بندگانش چنين قرار داد، كه او را اطاعت كنند، و از روى بخشش و دهش فراوانى كه دارد (بدون اين كه بندگان بر او حقّى داشته باشند) پاداش كردار آنان را چندين برابر ثواب دادن گردانيد و در قرآن كريم سوره 4 آيه 173 فرمود: فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ وَ يَزِيدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ، آنانكه ايمان آورده و نيكوكارى كردند، خدا مزدهاى آنان را بيفزايد، و از روى فضل و كرمش تمام دهد).

نظم

  • چو يزدان بر شما جمهور امّتمرا داده است فرمان حكومت
  • ز من شد بر شما ثابت يكى حقّبمن هم از شما حقّى محقّق
  • نقاب از چهر حق بايد گشائيمحق هم را ادا نيكو نمائيم
  • حق من بر شما آن شد كه از جانشويدم پيرو دستور و فرمان
  • حقى كه از شما دارم بگردنبود آن كامرأتان اصلاح كردن
  • ستم را دست از سرتان بريدنبراه رستگاريتان كشيدن
  • شود بازار حرف پوچ چون تيزهلا حقّ است پهناورترين چيز
  • بباطل جملگى را ميل وروها استز حقتان سخت با هم گفتگوها است
  • بهم گوئيد حق چيزى است مطلوبعمل كردن بدان نيك است و محبوب
  • چو آن گفتار را هنگام كرداررسد هستيد از حق جمله بيزار
  • حقيقت چون نهد پا در ميانهفرار از آن كنيد از هر كرانه
  • ز حق در نزدتان چيزى بتر نيستبدان پهناورى زان تنگتر نيست
  • بديگر كس هر آن كس را كه حقّ استهمان حقّ را از آن اين مستحقّ است
  • بمردم جملگى حق دارد و اطلاقز هم بايست گردد آنحقّ احقاق
  • حقوق پيشوا بر پيروان استكه دستور ورا از پى روان است
  • هر آن فرمان كه او راند به تندىكند اجرا بدون مكث و كندى
  • حق پيرو ولى بر پيشوايشبود احقاق حق كردن برايش
  • اگر كس حقّ پيرو كرد پامالستاند پيشوا حق دون اهمال
  • ستم را دست و بازو زو بتابدبشب آسوده از عدلش بخوابد
  • بديگر كس اگر كس حقّ لازمبود و آن حق بر اين نبود ملازم
  • چنين حق حقّ ذات كردگار استكه بر خلقش حقش بر از شمار است
  • حقوق نعمت او هست بسيارو زين حقّ آفرينش بهره بردار
  • ز حقّش سركشيدن كس نياردبنا حق كس چنين حقّى ندارد
  • كه ذات حق قدير است و توانا استحقوقش را خرد با جان پذير است
  • سر از فرمان وى گر بنده بر تافتبنا فرمانيش از جهل بشتافت
  • بفرمان بردن او هست مجبوربچنگ قدرتش افتاده مقهور
  • بلوح و دفترش در عالم ذرقضا هر چيز را كرده مقدّر
  • در از بيداد يا داد ار گشاده استز نزد او همه داد اوفتاده است
  • كند با ما بعدل و داد رفتاربه بند طاعتش گيتى گرفتار
  • اگر پاداش كار بنده خواهددهد يا ندهد از پاداش كاهد
  • اگر كس را كشد در ورطه زجرو گر كس كار كرد و ندهدش اجر
  • بماز و باز حكم عدل أجراستصلاح و نيك و بر وفق تقاضا است
  • چرا كه از ازل تا بقيامتبطاعت گر كه بندد بنده قامت
  • بهر جسمى شود هر مو زبانىجداگانه زبانها را بيانى
  • بدر از عهد شكرش نيايندبدرگاهش جبين از عجز سايند
  • ولى با اين همه از مهر و احسانز جود و بخشش و لطف فراوان
  • جزاى نعمتش را خواست طاعت ادا گردد حق حق از ضراعت
  • بدون اين كه كس از وى طلبكارحقى باشد جزاى كار و كردار
  • ثوابش حق دهد چندين برابررهاند جانش از هر زحمت و شر
  • نديداستى كه گنج راز بگشودبقرآن در حق نيكان بفرمود
  • كه آنانكه نكوكارى نمودندبكردار پسنديده فزودند
  • براه حق بمال انفاق كردندبخويش و قوم خويش ارفاق كردند
  • هر آن دينارشان مانند دانه استكه اندر زير خاكش آشيانه است
  • طرّى و تازه همچون دسته گلزند بيرون ز مغزش هفت سنبل
  • بهر سنبل بود صد دانه آونگدل خوشه ز فربه دانه ها تنگ
  • تصدّق را مثل مانند آنستبنزد حق عوضها بيش از آنست
  • كه فضل ايزد منّان عظيم استبخلقش لطف و افضالش عميم است

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

No image

خطبه 236 نهج البلاغه : ياد مشكلات هجرت

خطبه 236 نهج البلاغه موضوع "ياد مشكلات هجرت" را مطرح می کند.
No image

خطبه 237 نهج البلاغه : سفارش به نيكوكارى

خطبه 237 نهج البلاغه موضوع "سفارش به نيكوكارى" را بررسی می کند.
No image

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 : وصف شاميان

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 موضوع "وصف شاميان" را مطرح می کند.
No image

خطبه 240 نهج البلاغه : نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان

خطبه 240 نهج البلاغه موضوع "نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان" را بررسی می کند.
No image

خطبه 241 نهج البلاغه : تشويق براى جهاد

خطبه 241 نهج البلاغه به موضوع "تشويق براى جهاد" می پردازد.
Powered by TayaCMS