خطبه 217 نهج البلاغه : شكوه از قريش

خطبه 217 نهج البلاغه : شكوه از قريش

عنوان خطبه 217 نهج البلاغه خطبه (دشتي)

متن صبحي صالح

ترجمه فيض الاسلام

ترجمه شهيدي

ترجمه شرح ابن ميثم

ترجمه ابن ابي الحديد

شرح ابن ميثم

شرح لاهيجي

شرح منظوم انصاري

عنوان خطبه 217 نهج البلاغه خطبه (دشتي)

شكوه از قريش

متن صبحي صالح

اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْتَعْدِيكَ عَلَى قُرَيْشٍ وَ مَنْ أَعَانَهُمْ- فَإِنَّهُمْ قَدْ قَطَعُوا رَحِمِي وَ أَكْفَئُوا إِنَائِي- وَ أَجْمَعُوا عَلَى مُنَازَعَتِي حَقّاً كُنْتُ أَوْلَى بِهِ مِنْ غَيْرِي- وَ قَالُوا أَلَا إِنَّ فِي الْحَقِّ أَنْ تَأْخُذَهُ- وَ فِي الْحَقِّ أَنْ تُمْنَعَهُ فَاصْبِرْ مَغْمُوماً أَوْ مُتْ مُتَأَسِّفاً- فَنَظَرْتُ فَإِذَا لَيْسَ لِي رَافِدٌ وَ لَا ذَابٌّ وَ لَا مُسَاعِدٌ- إِلَّا أَهْلَ بَيْتِي فَضَنَنْتُ بِهِمْ عَنِ الْمَنِيَّةِ- فَأَغْضَيْتُ عَلَى الْقَذَى وَ جَرِعْتُ رِيقِي عَلَى الشَّجَا- وَ صَبَرْتُ مِنْ كَظْمِ الْغَيْظِ عَلَى أَمَرَّ مِنَ الْعَلْقَمِ- وَ آلَمَ لِلْقَلْبِ مِنْ وَخْزِ الشِّفَارِ قال الشريف رضي الله عنه- و قد مضى هذا الكلام في أثناء خطبة متقدمة- إلا أني ذكرته هاهنا لاختلاف الروايتين

ترجمه فيض الاسلام

بار خدايا من بر (انتقام از) قريش و كسانيكه آنان را يارى كردند از تو كمك مى طلبم، زيرا آنها خويشى و اتّصال مرا (با حضرت رسول) قطع كردند (و خلافتى را كه براى من تعيين فرموده بود غصب نمودند) و ظرف (مقام و منزلت و آبروى حرمت) مرا ريختند، و براى زد و خورد با من براى حقّى كه از ديگرى بآن سزاوارتر بودم گرد آمدند، 2 و گفتند: آگاه باش كه حقّ آنست كه آنرا بگيرى، و حقّ آنست كه آنرا از تو باز گيرند (حقّ را گرفتن و از دست دادن تو يكسان است، پس اگر والى گردى ولايتت حقّ است، و اگر غير تو هم والى گردد او نيز حقّ است) پس با غصّه و رنج شكيبائى كن يا با تأسّف و اندوه بمير (در صورتيكه از غصب خلافت راضى نباشى چاره اى ندارى مگر شكيبا بودن يا مردن) 3 پس در آن هنگام ديدم مرا يار و دفاع كننده و ياورى نيست مگر اهل بيتم كه 4 دريغ داشتم از اينكه مرگ ايشان را دريابد (بزد و خورد راضى نشدم كه اهل بيتم تباه نشوند) پس چشم خاشاك رفته را بر هم نهادم و با استخوان در گلو آب دهن فرو بردم، و براى فرو نشاندن خشم صبر كردم بچيزى كه از حنظل (گياهى است بسيار تلخ) تلخ تر و براى دل از كاردهاى بزرگ دردناكتر بود. (سيّد رضىّ فرمايد:) اين سخن (و قسمتى كه در زير در باره اصحاب جمل ذكر ميشود) در بين خطبه اى كه پيشتر بيان شد (خطبه صد و هفتاد و يكم) گذشت، ولى من براى اختلافى كه در دو روايت بود دوباره آنرا اينجا آوردم.

ترجمه شهيدي

بار خدايا از تو بر قريش يارى مى خواهم كه پيوند خويشاونديم را بريدند،و كار را بر من واژگون گردانيدند و براى ستيز با من فراهم گرديدند در حقى- كه از آن من بود نه آنان- و بدان سزاوارتر بودم از ديگران، و گفتند حق را توانى به دست آورد، و توانند تو را از آن منع كرد. پس كنون شكيبا باش افسرده يا بمير به حسرت مرده، و نگريستم و ديدم نه مرا يارى است، نه مدافعى و مددكارى جز كسانم، كه دريغ آمدم به كام مرگشان برانم. پس خار غم در ديده خليده چشم پوشيدم و- گلو از استخوان- غصه- تاسيده- آب دهان را جرعه جرعه نوشيدم، و شكيبايى ورزيدم در خوردن خشمى كه از حنظل تلخ تر بود و دل را از تيغ برنده درد آورتر. [اين گفتار ضمن خطبه هاى پيش گذشت ليكن به خاطر اختلاف روايت آن را دوباره آوردم.]

ترجمه شرح ابن ميثم

لغات

استعديك: از تو كمك مى خواهم، اسم مصدر آن «عدى» و به معناى كمك مى آيد.

اكفأت الإناء و كفأته: ظرف را واژگون كردم.

رافد: يارى كننده قذى: چيزى از خار و خاشاك كه در چشم قرار مى گيرد و آن را مى آزارد.

شجى: چيزى كه از اثر غم و اندوه و در گلوى انسان پيدا مى شود (عقده- گره) مانند كسى كه لقمه يا چيز ديگرى در گلويش گير كند.

علقم: درخت تلخ شفار: جمع شفره و به معناى كارد، تيغ است.

ترجمه

«بار پروردگارا از تو يارى مى خواهم كه انتقام مرا از قريش و هم دستانشان بستانى، زيرا آنان پيوند خويشاوندى مرا بريدند، و پيمانه حقّ مراواژگونه ساختند، و در باره حقى كه من از ديگران به آن سزاوارتر بودم تماما با من به منازعه و جدال برخاستند و به من گفتند: قسمتى از مال تو است كه مى توانى آن را بگيرى ولى از پاره ديگر ممنوع و باز داشته مى شوى، بنا بر اين بايد يا با غم و غصه صبر كنى و بسازى و يا از تأسف و اندوه بميرى، وقتى فكر كردم ديدم نه ياورى دارم كه به كمك من برخيزد و نه كسى كه از حق من دفاع كند، مگر خانواده ام كه نخواستم آنان را به دست مرگ بسپارم، از اين رو، با ناراحتى همانند كسى كه خاشاك در چشم داشته باشد، صبر كردم، و همچون كسى كه استخوان در گلويش مانده باشد، آب دهان فرو بردم و با فرو بردن خشم خود كه در كامم از حنظل تلخ تر و در اعضايم از تيزى شمشير دردناكتر بود تحمل كردم.»

شرح

سيد رضى در آخر اين خطبه شريف مى فرمايد: گر چه اين سخنان امام (ع) در ضمن يكى از خطبات پيشين حضرت آمده است، امّا من به دليل مختلف بودن روايت، دوباره در اين جا به ذكر آن مبادرت ورزيدم.

غرض حضرت در اين فصل از سخنان خود، شكايت به پيشگاه خداوندى و يارى جستن از او در برابر قريش است كه او را از حق امامت و رهبرى امت كه تنها شايسته او بود، دور كردند، و از اين معنى به عنوان خطبه 217 نهج البلاغه قطع رحم و بريدن پيوند خويشاوندى تعبير فرموده، چنان كه از كناره گيرى و جدايى آنان از خود به واژگون كردن ظرف و پيمانه تعبير فرموده است، زيرا اين امور لازمه واژگونى ظرف و ريختن آنچه در آن است مى باشد، همچنان كه لازمه درست قرار گرفتن ظرف، رو آوردن آنان به او، و گرد آمدن آنها در اطراف اوست.

و اجمعوا... غيرى،

شارحان شيعه مى گويند: منظور حضرت از آن عده كه عليه حق او به منازعه برخاستند جامعه قريشند كه به هنگام وفات رسول اكرم (در دار الندوه) گرد آمدند و ديگران را به خلافت نصب كردند، و مراد از كلمه «غيرى»: ديگران، سه خليفه قبل از آن حضرت مى باشد، ولى شارحان غير

شيعه مى گويند: مراد از آنها، آن چند نفرى هستند كه به عنوان خطبه 217 نهج البلاغه شورا اجتماع كردند و پس از مشورت عثمان را به خلافت برگزيدند، بنا بر اين قول دو خليفه اوّل در اين شكايت داخل نيستند (قهرا مراد از غيرهم عثمان خواهد بود). امّا اين قول ضعيف است، زيرا در خطبه شقشقيّه كه قبلا بيان شد از هر سه خليفه پيش از خود شكايت كرده است. خلاصه پس از جستجوى سخنان امام و بررسى احوال آن حضرت منظور آن حضرت از اين سخن و امثال آن، بر كسى پوشيده نيست، و مى توان ورود اين سخن را در مورد شكايت از طلحه و زبير، هنگامى كه با يارانشان به سوى بصره شتافتند، دانست، زيرا در صورتى كه آن حضرت از زمامداران پيشين به خلافت سزاوارتر باشد، با آن كه آنها در اسلام بر ديگران تقدم داشتند، پس از اشخاصى كه در درجه اى پايين تر از آنها قرار گرفته اند، به طريق اولى براى خلافت سزاوارتر خواهد بود، و اين مورد مانند سخنى است كه مى فرمايد: «بار خدايا به فريادم برس از آن شورا كه چگونه در باره من شك كردند و مرا با نخستين فرد از آن سه نفر مقايسه كردند و تا آن جا مرا پايين آوردند كه با چنين افرادى همسنگ كردند .»

و قالوا: الّا إنّ فى الحقّ...،

امام عليه السلام با تأسّف از زبان حال و افعال آنان خبر مى دهد و الّا آنان با زبان خود چنين حرفها نگفته بودند.

فنظرت...،

شارح بيان مى دارد كه قبلا (ظاهرا در شرح خطبه شقشقيه) شرحى از دردهاى حسّى و بريدگى كه وسيله تيغ و غير آن پيدا مى شود ذكر كرديم. و سپس يادآور مى شود كه هر كس دو فصل گذشته (قسمتى از خطبه شقشقيه و خطبه 171) را مطالعه و دقت كند تفاوت روايتى آنها را با اين فصل درك خواهد كرد. توفيق از خداوند است.

ترجمه ابن ابي الحديد

قال الرضي رحمه الله- و قد مضى هذا الكلام في أثناء خطبة متقدمة- إلا أني ذكرته هاهنا لاختلاف الروايتين العدوى طلبك إلى وال ليعديك على من ظلمك- أي ينتقم لك منه- يقال استعديت الأمير على فلان فأعداني- أي استعنت به عليه فأعانني- . و قطعوا رحمي و قطعوا قرابتي- أي أجروني مجرى الأجانب- و يجوز أن يريد أنهم عدوني- كالأجنبي من رسول الله ص- و يجوز أن يريد أنهم جعلوني كالأجنبي منهم- لا ينصرونه و لا يقومون بأمره- . و أكفئوا إنائي قلبوه و كبوه- و حذف الهمزة من أول الكلمة أفصح و أكثر- و قد روي كذلك- و يقال لمن قد أضيعت حقوقه- قد أكفأ إناءه تشبيها بإضاعة اللبن من الإناء- . و قد اختلفت الرواية في قوله- إلا أن في الحق أن تأخذه- فرواها قوم بالنون و قوم بالتاء- و قال الراوندي إنها في خط الرضي بالتاء- و معنى ذلك أنك إن وليت أنت- كانت ولايتك حقا- و إن ولي غيرك كانت ولايته حقا- على مذهب أهل الاجتهاد- و من رواها بالنون فالمعنى ظاهر- . و الرافد المعين و الذاب الناصر- .

و ضننت بهم بخلت بهم- و أغضيت على كذا صبرت- . و جرعت بالكسر و الشجا ما يعترض في الحلق- . و الوخز الطعن الخفيف- و روي من خز الشفار و الخز القطع- و الشفار جمع شفرة و هي حد السيف و السكين و اعلم أن هذا الكلام- قد نقل عن أمير المؤمنين ع ما يناسبه و يجري مجراه- و لم يؤرخ الوقت الذي قاله فيه- و لا الحال التي عناها به- و أصحابنا يحملون ذلك على أنه ع- قاله عقيب الشورى و بيعة عثمان- فإنه ليس يرتاب أحد من أصحابنا على أنه تظلم و تألم حينئذ- . و يكره أكثر أصحابنا- حمل أمثال هذا الكلام على التألم من يوم السقيفة- . و لقائل أن يقول لهم- أ تقولون إن بيعة عثمان لم تكن صحيحة- فيقولون لا فيقال لهم فعلى ما ذا تحملون كلامه ع- مع تعظيمكم له و تصديقكم لأقواله- فيقولون نحمل ذلك على تألمه و تظلمه منهم- إذا تركوا الأولى و الأفضل- فيقال لهم فلا تكرهوا قول من يقول من الشيعة و غيرهم- إن هذا الكلام و أمثاله صدر عنه عقيب السقيفة- و حملوه على أنه تألم و تظلم- من كونهم تركوا الأولى و الأفضل- فإنكم لستم تنكرون أنه كان الأفضل و الأحق بالأمر- بل تعترفون بذلك و تقولون ساغت إمامة غيره- و صحت لمانع كان فيه ع- و هو ما غلب على ظنون العاقدين للأمر- من أن العرب لا تطيعه- فإنه يخاف من فتنة عظيمة تحدث- إن ولي الخلافة لأسباب يذكرونها و يعدونها- و قد روى كثير من المحدثين- أنه عقيب يوم السقيفة تألم و تظلم- و استنجد و استصرخ- حيث ساموه الحضور و البيعة- و أنه قال و هو يشير إلى القبر- يا ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَ كادُوا يَقْتُلُونَنِي- و أنه قال وا جعفراه و لا جعفر لي اليوم- وا حمزتاه و لا حمزة لي اليوم- .

و قد ذكرنا من هذا المعنى جملة صالحة فيما تقدم- و كل ذلك محمول عندنا- على أنه طلب الأمر من جهة الفضل و القرابة- و ليس بدال عندنا على وجود النص- لأنه لو كان هناك نص- لكان أقل كلفة و أسهل طريقا- و أيسر لما يريد تناولا أن يقول- يا هؤلاء إن العهد لم يطل- و إن رسول الله ص أمركم بطاعتي- و استخلفني عليكم بعده- و لم يقع منه ع بعد ما علمتموه و نص ينسخ ذلك- و لا يرفعه فما الموجب لتركي و العدول عني- . فإن قالت الإمامية- كان يخاف القتل لو ذكر ذلك- فقيل لهم فهلا يخاف القتل- و هو يعتل و يدفع ليبايع- و هو يمتنع و يستصرخ تارة بقبر رسول الله ص-

و تارة بعمه حمزة و أخيه جعفر و هما ميتان- و تارة بالأنصار و تارة ببني عبد مناف- و يجمع الجموع في داره- و يبث الرسل و الدعاة ليلا و نهارا إلى الناس- يذكرهم فضله و قرابته- و يقول للمهاجرين- خصمتم الأنصار بكونكم أقرب إلى رسول الله ص- و أنا أخصمكم بما خصمتم به الأنصار- لأن القرابة إن كانت هي المعتبرة- فأنا أقرب منكم- . و هلا خاف من هذا الامتناع- و من هذا الاحتجاج و من الخلوة في داره بأصحابه- و من تنفير الناس عن البيعة- التي عقدت حينئذ لمن عقدت له- . و كل هذا إذا تأمله المنصف- علم أن الشيعة أصابت في أمر و أخطأت في أمر- أما الأمر الذي أصابت فيه فقولها- إنه امتنع و تلكأ و أراد الأمر لنفسه- و أما الأمر الذي أخطأت فيه- فقولها إنه كان منصوصا عليه نصا جليا بالخلافة- تعلمه الصحابة كلها أو أكثرها- و أن ذلك النص خولف طلبا للرئاسة الدنيوية- و إيثارا للعاجلة- و أن حال المخالفين للنص لا تعدو أحد أمرين- إما الكفر أو الفسق- فإن قرائن الأحوال و أماراتها لا تدل على ذلك- و إنما تدل و تشهد بخلافه- و هذا يقتضي أن أمير المؤمنين ع- كان في مبدإ الأمر يظن أن العقد لغيره- كان عن غير نظر في المصلحة- و أنه لم يقصد به إلا صرف الأمر عنه- و الاستئثار عليه- فظهر منه ما ظهر من الامتناع و العقود في بيته- إلى أن صح عنده و ثبت في نفسه- أنهم أصابوا فيما فعلوه و أنهم لم يميلوا إلى هوى- و لا أرادوا الدنيا و إنما فعلوا الأصلح في ظنونهم- لأنه رأى من بغض الناس له و انحرافهم عنه- و ميلهم عليه و ثوران الأحقاد التي كانت في أنفسهم- و احتدام النيران التي كانت في قلوبهم- و تذكروا التراث التي وتراهم فيما قبل بها- و الدماء التي سفكها منهم و أراقها- .

و تعلل طائفة أخرى منهم للعدول عنه بصغر سنه- و استهجانهم تقديم الشباب على الكهول و الشيوخ- . و تعلل طائفة أخرى منهم- بكراهية الجمع بين النبوة و الخلافة في بيت واحد- فيجفخون على الناس كما قاله من قاله- و استصعاب قوم منهم شكيمته و خوفهم تعديه و شدته- و علمهم بأنه لا يداجي و لا يحابي- و لا يراقب و لا يجامل في الدين- و أن الخلافة تحتاج إلى من يجتهد برأيه- و يعمل بموجب استصلاحه- و انحراف قوم آخرين عنه- للحسد الذي كان عندهم له في حياة رسول الله ص- لشدة اختصاصه له و تعظيمه إياه- و ما قال فيه فأكثر من النصوص الدالة على رفعة شأنه- و علو مكانه و ما اختص به من مصاهرته و أخوته- و نحو ذلك من أحواله معه- و تنكر قوم آخرين له- لنسبتهم إليه العجب و التيه كما زعموا- و احتقاره العرب و استصغاره الناس كما عددوه عليه- و إن كانوا عندنا كاذبين- و لكنه قول قيل و أمر ذكر و حال نسبت إليه- و أعانهم عليها ما كان يصدر عنه من أقوال توهم مثل هذا- نحو قوله فإنا صنائع ربنا و الناس بعد صنائع لنا- و ما صح به عنده- أن الأمر لم يكن ليستقيم له يوما واحدا- و لا ينتظم و لا يستمر- و أنه لو ولي الأمر لفتقت العرب عليه فتقا- يكون فيه استئصال شأفة الإسلام و هدم أركانه- فأذعن بالبيعة- و جنح إلى الطاعة و أمسك عن طلب الإمرة- و إن كان على مضض و رمض- . و قد روي عنه ع- أن فاطمة ع حرضته يوما على النهوض و الوثوب- فسمع صوت المؤذن أشهد أن محمدا رسول الله- فقال لها أ يسرك زوال هذا النداء من الأرض- قالت لا قال فإنه ما أقول لك- .

و هذا المذهب هو أقصد المذاهب و أصحها- و إليه يذهب أصحابنا المتأخرون من البغداديين و به يقول- . و اعلم أن حال علي ع في هذا المعنى- أشهر من أن يحتاج في الدلالة عليها- إلى الإسهاب و الإطناب- فقد رأيت انتقاض العرب عليه من أقطارها- حين بويع بالخلافة بعد وفاة رسول الله ص- بخمس و عشرين سنة- و في دون هذه المدة تنسى الأحقاد- و تموت التراث و تبرد الأكباد الحامية- و تسلو القلوب الواجدة- و يعدم قرن من الناس و يوجد قرن- و لا يبقى من أرباب تلك الشحناء و البغضاء إلا الأقل- فكانت حاله بعد هذه المدة الطويلة مع قريش- كأنها حاله لو أفضت الخلافة إليه يوم وفاة ابن عمه ص- من إظهار ما في النفوس و هيجان ما في القلوب- حتى أن الأخلاف من قريش- و الأحداث و الفتيان الذين لم يشهدوا وقائعه- و فتكاته في أسلافهم و آبائهم- فعلوا به ما لو كانت الأسلاف أحياء لقصرت عن فعله- و تقاعست عن بلوغ شأوه- فكيف كانت تكون حاله لو جلس على منبر الخلافة- و سيفه بعد يقطر دما من مهج العرب- لا سيما قريش الذين بهم كان ينبغي لو دهمه خطب أن يعتضد- و عليهم كان يجب أن يعتمد- إذن كانت تدرس أعلام الملة و تنعفي رسوم الشريعة- و تعود الجاهلية الجهلاء على حالها- و يفسد ما أصلحه رسول الله ص- في ثلاث و عشرين سنة في شهر واحد- فكان من عناية الله تعالى بهذا الدين- أن ألهم الصحابة ما فعلوه- و الله متم نوره و لو كره المشركون

فصل في أن جعفرا و حمزة لو كان حيين لبايعا عليا

و سألت النقيب أبا جعفر- يحيى بن محمد بن أبي يزيد رحمه الله- قلت له أ تقول إن حمزة و جعفرا لو كانا حيين- يوم مات رسول الله ص أ كانا يبايعانه بالخلافة- فقال نعم- كانا أسرع إلى بيعة من النار في يبس العرفج- فقلت له أظن أن جعفرا كان يبايعه و يتابعه- و ما أظن حمزة كذلك- و أراه جبارا قوي النفس شديد الشكيمة- ذاهبا بنفسه شجاعا بهمه- و هو العم و الأعلى سنا و آثاره في الجهاد معروفة- و أظنه كان يطلب الخلافة لنفسه- . فقال الأمر في أخلاقه و سجاياه كما ذكرت- و لكنه كان صاحب دين متين- و تصديق خالص لرسول الله ص- و لو عاش لرأى من أحوال علي ع- مع رسول الله ص ما يوجب أن يكسر له نخوته- و أن يقيم له صعره و أن يقدمه على نفسه- و أن يتوخى رضا الله و رضا رسوله فيه- و إن كان بخلاف إيثاره- . ثم قال أين خلق حمزة السبعي- من خلق علي الروحاني اللطيف- الذي جمع بينه و بين خلق حمزة- فاتصفت بهما نفس واحدة- و أين هيولانية نفس حمزة- و خلوها من العلوم من نفس علي القدسية- التي أدركت بالفطرة لا بالقوة التعليمية- ما لم تدركه نفوس مدققي الفلاسفة الإلهيين- لو أن حمزة حيي حتى رأى من علي ما رآه غيره- لكان أتبع له من ظله- و أطوع له من أبي ذر و المقداد أما قولك هو و العم و الأعلى سنا- فقد كان العباس العم و الأعلى سنا- و قد عرفت ما بذله له و ندبه إليه- و كان أبو سفيان كالعم و كان أعلى سنا- و قد عرفت ما عرضه عليه- ثم قال ما زالت الأعمام تخدم أبناء الإخوة- و تكون أتباعا لهم- أ لست ترى داود بن علي و عبد الله بن علي- و صالح بن علي و سليمان بن علي- و عيسى بن علي و إسماعيل ابن علي- و عبد الصمد بن علي خدموا ابن أخيهم- و هو عبد الله السفاح بن محمد بن علي- و بايعوه و تابعوه- و كانوا أمراء جيوشه و أنصاره و أعوانه- أ لست ترى حمزة و العباس اتبعا ابن أخيهما صلوات الله عليه- و أطاعاه و رضيا برياسته و صدقا دعوته- أ لست تعلم أن أبا طالب- كان رئيس بني هاشم و شيخهم و المطاع فيهم- و كان محمد رسول الله ص يتيمه و مكفوله- و جاريا مجرى أحد أولاده عنده- ثم خضع له و اعترف بصدقه و دان لأمره- حتى مدحه بالشعر كما يمدح الأدنى الأعلى فقال فيه-

  • و أبيض يستسقى الغمام بوجههثمال اليتامى عصمة للأرامل
  • يطيف به الهلاك من آل هاشمفهم عنده في نعمة و فواضل

- و إن سرا اختص به محمد ص- حتى أقام أبا طالب و حاله معه حاله مقام المادح له- لسر عظيم و خاصية شريفة- و إن في هذا لمعتبر عبرة- أن يكون هذا الإنسان الفقير- الذي لا أنصار له و لا أعوان معه- و لا يستطيع الدفاع عن نفسه- فضلا عن أن يقهر غيره- تعمل دعوته و أقواله في الأنفس- ما تعمله الخمر في الأبدان المعتدلة المزاج- حتى تطيعه أعمامه و يعظمه مربيه و كافله- و من هو إلى آخر عمره القيم بنفقته- و غذاء بدنه و كسوة جسده- حتى يمدحه بالشعر كما يمدح الشعراء الملوك و الرؤساء- و هذا في باب المعجزات عند المنصف- أعظم من انشقاق القمر و انقلاب العصا- و من أبناء القوم بما يأكلون و ما يدخرون في بيوتهم- . ثم قال رحمه الله- كيف قلت أظن أن جعفرا كان يبايعه و يتابعه- و لا أظن في حمزة ذلك- إن كنت قلت ذلك لأنه أخوه- فإنه أعلى منه سنا هو أكبر من علي بعشرسنين- و قد كانت له خصائص و مناقب كثيرة- و قال فيه النبي ص قولا شريفا- اتفق عليه المحدثون- قال له لما افتخر هو و علي و زيد بن حارثة- و تحاكموا إلى رسول الله ص أشبهت خلقي و خلقي- فخجل فرحا ثم قال لزيد- أنت مولانا و صاحبنا فخجل أيضا- ثم قال لعلي أنت أخي و خالصتي- قالوا فلم يخجل- قالوا كان ترادف التعظيم له و تكرره عليه- لم يجعل عنده للقول ذلك الموضع- و كان غيره إذا عظم عظم نادرا- فيحسن موقعه عنده- و اختلف الناس في أي المدحتين أعظم- . فقلت له- قد وقفت لأبي حيان التوحيدي في كتاب البصائر- على فصل عجيب يمازج ما نحن فيه- قال في الجزء الخامس من هذا الكتاب- سمعت قاضي القضاة أبا سعد بشر بن الحسين- و ما رأيت رجلا أقوى منه في الجدل- في مناظرة جرت بينه و بين أبي عبد الله الطبري- و قد جرى حديث جعفر بن أبي طالب و حديث إسلامه- و التفاضل بينه و بين أخيه علي- فقال القاضي أبو سعد- إذا أنعم النظر علم أن إسلام جعفر كان بعد بلوغ- و إسلام البالغ لا يكون إلا بعد استبصار و تبين- و معرفة بقبح ما يخرج منه و حسن ما يدخل فيه- و أن إسلام علي مختلف في حاله- و ذلك أنه قد ظن أنه كان عن تلقين- لا تبيين إلى حين بلوغه و أوان تعقبه و نظره- و قد علم أيضا أنهما قتلا- و أن قتلة جعفر شهادة بالإجمال- و قتلة علي فيها أشد الاختلاف- ثم خص الله جعفرا- بأن قبضه إلى الجنة قبل ظهور التباين- و اضطراب الحبل و كثرة الهرج- و على أنه لو انعقد الإجماع- و تظاهر جميع الناس على أن القتلتين شهادة- لكانت الحال في الذي رفع إليها جعفر أغلظ و أعظم- و ذلك أنه قتل مقبلا غير مدبر- و أما علي فإنه اغتيل اغتيالا و قصد من حيث لا يعلم- و شتان ما بين من فوجئ بالموت و بين من عاين مخايل الموت- و تلقاه بالنحر و الصدر- و عجل إلى الله بالإيمان و الصدق- أ لا تعلم أن جعفرا قطعت يمناه فأمسك اللواء بيسراه- و قطعت يسراه فضم اللواء إلى حشاه- ثم قاتله ظاهر الشرك بالله و قاتل علي ممن صلى إلى القبلة- و شهد الشهادة و أقدم عليه بتأويل- و قاتل جعفر كافر بالنص الذي لا خلاف فيه- أ ما تعلم أن جعفرا ذو الجناحين- و ذو الهجرتين إلى الحبشة و المدينة- . قال النقيب رحمه الله اعلم فداك شيخك- أن أبا حيان رجل ملحد زنديق- يحب التلاعب بالدين- و يخرج ما في نفسه فيعزوه إلى قوم لم يقولوه- و أقسم بالله إن القاضي أبا سعد- لم يقل من هذا الكلام لفظة واحدة- و لكنها من موضوع خطبه 217 نهج البلاغهات أبي حيان و أكاذيبه و ترهاته- كما يسند إلى القاضي أبي حامد المروروذي كل منكر- و يروى عنه كل فاقرة- . ثم قال يا أبا حيان مقصودك أن تجعلها مسألة خلاف- تثير بها فتنة بين الطالبيين- لتجعل بأسهم بينهم- و كيف تقلبت الأحوال فالفخر لهم لم يخرج عنهم- . ثم ضحك رحمه الله حتى استلقى و مد رجليه- و قال هذا كلام يستغنى عن الإطالة في إبطاله بإجماع المسلمين- فإنه لا خلاف بين المسلمين في أن عليا أفضل من جعفر- و إنما سرق أبو حيان هذا المعنى الذي أشار إليه- من رسالة المنصور أبي جعفر إلى محمد بن عبد الله النفس الزكية- قال له و كانت بنو أمية يلعنون أباك في أدبار الصلوات المكتوبات- كما تلعن الكفرة فعنفناهم و كفرناهم- و بينا فضله و أشدنا بذكره فاتخذت ذلك علينا حجة- و ظننت أنه لما ذكرناه من فضله- أنا قدمناه على حمزة و العباس و جعفر- أولئك مضوا سالمين مسلمين منهم و ابتلي أبوك بالدماء- . فقلت له رحمه الله و إذا لا إجماع في المسألة- لأن المنصور لم يقل بتفضيله عليهم- و أنت ادعيت الإجماع- فقال إن الإجماع قد سبق هذا القائل- و كل قول قد سبقه الإجماع لا يعتد به- . فلما خرجت من عند النقيب أبي جعفر- بحثت في ذلك اليوم في هذا الموضوع خطبه 217 نهج البلاغه- مع أحمد بن جعفر الواسطي رحمه الله- و كان ذا فضل و عقل و كان إمامي المذهب- فقال لي صدق النقيب فيما قال- أ لست تعلم أن أصحابكم المعتزلة على قولين- أحدهما أن أكثر المسلمين ثوابا أبو بكر- و الآخر أن أكثرهم ثوابا علي- و أصحابنا يقولون إن أكثر المسلمين ثوابا علي- و كذلك الزيدية- و أما الأشعرية و الكرامية و أهل الحديث- فيقولون أكثر المسلمين ثوابا أبو بكر- فقد خلص من مجموع هذه الأقوال- أن ثواب حمزة و جعفر دون ثواب علي ع- أما على قول الإمامية و الزيدية و البغداديين كافة- و كثير من البصريين من المعتزلة فالأمر ظاهر- و أما الباقون فعندهم أن أكثر المسلمين ثوابا- أبو بكر ثم عمر ثم عثمان ثم علي- و لم يذهب ذاهب إلى أن ثواب حمزة و جعفر- أكثر من ثواب علي من جميع الفرق- فقد ثبت الإجماع الذي ذكره النقيب- إذا فسرنا الأفضلية بالأكثرية ثوابا- و هو التفسير الذي يقع الحجاج و الجدال- في إثباته لأحد الرجلين- و أما إذا فسرنا الأفضلية بزيادة المناقب و الخصائص- و كثرة النصوص الدالة على التعظيم- فمعلوم أن أحدا من الناس- لا يقارب عليا ع في ذلك- لا جعفر و لا حمزة و لا غيرهما- . ثم وقع بيدي بعد ذلك كتاب- لشيخنا أبي جعفر الإسكافي- ذكر فيه أن مذهب بشر بن المعتمر و أبي موسى- و جعفر بن مبشر و سائر قدماء البغداديين- أن أفضل المسلمين علي بن أبي طالب- ثم ابنه الحسن ثم ابنه الحسين- ثم حمزة بن عبد المطلب ثم جعفر بن أبي طالب- ثم أبو بكر بن أبي قحافة ثم عمر بن الخطاب- ثم عثمان بن عفان- قال و المراد بالأفضل أكرمهم عند الله- أكثرهم ثوابا و أرفعهم في دار الجزاء منزلة- . ثم وقفت بعد ذلك على كتاب- لشيخنا أبي عبد الله البصري- يذكر فيه هذه المقالة- و ينسبها إلى البغداديين- و قال إن الشيخ أبا القاسم البلخي كان يقول بها- و قبله الشيخ أبو الحسين الخياط- و هو شيخ المتأخرين من البغداديين- قالوا كلهم بها فأجبني هذا المذهب- و سررت بأن ذهب الكثير من شيوخنا إليه- و نظمته في الأرجوزة- التي شرحت فيها عقيدة المعتزلة فقلت-

  • و خير خلق الله بعد المصطفىأعظمهم يوم الفخار شرفا
  • السيد المعظم الوصيبعل البتول المرتضى علي
  • و ابناه ثم حمزة و جعفرثم عتيق بعدهم لا ينكر
  • المخلص الصديق ثم عمرفاروق دين الله ذاك القسور
  • و بعده عثمان ذو النورينهذا هو الحق بغير مين

شرح ابن ميثم

اللغة

أقول: أستعديك: أستعينك. و الاسم العدى و هى الإعانة، و أكفأت الإناء و كفأته: كببته. و الرافد: المعاون. و القذى: ما يسقط في العين فيؤذيها. و الشجى: ما يعرض في الحلق عند الغمّ و الحزن من الأثر فيكون الإنسان كالمغتصّ بلقمة و نحوها. و العلقم: شجر مرّ. و الشفار: جمع شفرة و هى السكّين.

و غرض الفصل التظلّم و التشكّى و الاستعانة باللّه على قريش

فيما دفعوه عنه من حقّ الإمامة الّذي هو أولى به، و كنّى عن ذلك بقطع الرحم، و كذلك كنّى بقلب إنائه عن إعراضهم و تفرّقهم عنه فإنّ ذلك من لوازم قلب الإناء كما أنّ من لوازم نصبهم له و تعديله إقبالهم و اجتماعهم عليه.

و قوله: و أجمعوا. إلى قوله: غيرى. قالت الشيعة: الإشارة بالمجتمعين إلى قريش حين وفات الرسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، و ذلك الغير الّذي كان هو أولى منه هم الخلفاء الثلاثة قبله، و قال غيرهم: بل أشار بالمجمعين إليهم وقت الشورى و اتّفاقهم بعد الترديد الطويل على عثمان فلا يدخل الشيخان الأوّلان في هذه الشكاية، و القول الثاني ضعيف. إذ صرّح بمثل هذه الشكاية من الأئمّة الثلاثة قبله في الخطبة الشقشقيّة كما بيّناه، و بالجملة مراده من هذا الكلام و أمثاله بعد استقراء أقواله و تصفّح أحواله لا يخفى على عاقل، و يشبه أن يكون صدور هذا الكلام منه حين خروج طلحة و الزبير إلى البصرة تظلّما عليهما فيكون المفهوم من قوله: و أجمعوا على منازعتى حقّا كنت أولى به من غيرى إنكارا لإجماعهم منازعته ذلك الحقّ فإنّه إذا كان أولى به ممّن سبق من الأئمّة على جلالة قدرهم و تقدّمهم في الإسلام فكيف بهؤلاء مع كونهم أدون حالا منهم، و هو كقوله فياللّه و للشورى متى اعترض الريب فيّ مع الأوّل منهم حتّى صرت اقرن إلى هذه النظائر. و قوله: و قالوا: ألا إنّ في الحقّ. إلى قوله: متأسّفا. حكاية لقولهم بلسان حال فعلهم لا أنّهم قالوا له ذلك. قوله: فنظرت. إلى آخره. قد مضى تفسير من الآلام الحسيّة من حرّ السكين و غيره.

و من طالع الفصلين المتقدّمين علم التفاوت في الرواية لهما و لهذا الفصل.

شرح لاهيجي

و من كلام له (- ع- ) يعنى از كلام امير المؤمنين عليه السّلام است اللّهمّ انّى استعديك على قريش فانّهم قد قطعوا رحمى و اكفئوا انائى و اجمعوا على منازعتى حقّا كنت اولى به من غيرى و قالوا الا انّ فى الحقّ ان تأخذه و فى الحقّ ان تمنعه فاصبر مغموما او متّ متاسّفا فنظرت فاذا ليس لى رافد و لا ذابّ و لا مساعد الّا اهل بيتى فضمنت بهم عن المنيّة فاقضيت على القذى و جرعت ريقى على الشّجى و صبرت من كظم الغيظ على امّر من العلقم و الم للقلب من جزّ الشّفار يعنى بار خدايا طلب انتقام ميكنم از تو بر طايفه قريش پس بتحقيق كه بريدند ايشان قرابت و خويشى مرا با پيغمبر (- ص- ) و سرازير گردانيديد كوزه خلافت مرا و اجماع كردند بر منازعه و خصومت من در حقّى كه بودم سزاوارتر بان از غير من و گفتند آگاه باش كه بتحقيق كه حقّ است اين كه تو بگيرى حقّ خلافت را نظر بشايستگى و قرابت و نصّ و حقّ است اين كه ممنوع باشى از ان بسبب اجماع جمعى پس صبر پيشه كن در حالتى كه اندوهگين باشى يا بميرى در حالتى كه متاسّف و متحسّر باشى پس نگاه كردم زمانى بود كه نبود از براى من معينى و نه دفع كننده دشمنى و نه معاونى مگر اهل بيت من پس بخل ورزيدم بايشان مرگ را پس برهم گذاشتم چشم را بر ريزش چرك اشك و نوشيدم اب دهنم را بر سوزش دل و صبر كردم از براى فرو نشاندن خشم بر نهجى تلخ تر از تلخى درخت علقم و درد رساننده تر مر دل را از بريدن شفرها و كاردهاى تند و مكرّر شد اين كلام بتقريب اختلاف روايت

شرح منظوم انصاري

ترجمه

از سخنان آن حضرت عليه السّلام است (كه هنگام عرض نياز با خدا از قريش شكايت دارد) بار خدايا، من بر قريش و (كيفر كردار) آنانكه به آنها يارى دادند، از تو خواهان ياريم، چرا كه آنها پيوند و خويشى مرا بريده، و ظرفم را سرنگون ساختند، (با من همچون يك فرد بيگانه از رسول (ص ع) رفتار كرده حقّم را پايمال، و خلافت را از دستم ربودند) و براى منازعه در حقّى كه من بآن از ديگرى سزاوارتر بودم گرد در ميانم گرفتند، و گفتند بدان اگر تو خلافت را بگيرى، يا ديگرى آن را از تو بگيرد هر دو حقّ است، (و تو با ديگران در نزد ما در اين أمر يكسانى اكنون) خواهى با رنج و شكيب بساز، يا با آه و اندوه بمير (و بگداز) كه جز اين دو كار چاره ندارى، آن گاه (همين كه من تا اين اندازه آنان را در دشمنى با خويش استوار ديدم) ديدم كه مرا يار و پشتيبان و ياورى نيست (كه بتوانم حقّ خويش را با آنان دريافت كنم) جز اهل بيتم كه دريغ داشتم از اين كه مرگ آنان را بربايد.

(در اينجا باز ابن ابى الحديد در صفحه 38 جلد 3 شرح خويش بسخنان پوچ و بى مغزى تفوّه كرده گويد: هيچيك از اين كلمات براى ما اثبات نصّ امامت آن حضرت را نمى كند، در صورتى كه هر بشر با انصاف و وجدانى كه اندك بهره از دانش داشته باشد، و باين سخنان پرسوز و گداز برخورد كند بى اختيار تصديق خواهد كرد، كه حق از آن بزرگوار غصب شده، و او از روى بى يارى و ناچارى، و حفظ حوزه اسلام دست از حقّ خويش كشيده است، و اين جمله بعد اين نظريّه را تاييد ميكند كه فرمايد) آن گاه چشم خاشاك رفته را برهم گذارده، و آب دهان را با استخوان در گلو فرو بردم، و براى فرو نشاندن (آتش اندوه و) خشم شكيبائى گزيدم، بچيزى كه از گياه بسيار تلخ تلخ تر، و براى (شكافتن) دل از خنجرهاى بزرگ دردناكتر بود.

سيّد رضى ره گويد: اين سخن (و پاره از آنكه ذيلا در باره اهل بصره نگاشته مى شود) در برخورد با خطبه 171 كه پيشتر گذشت بيان شد، لكن من براى اختلاف در دو روايت دوباره آن را اينجا نگاشتم.

نظم

  • خداوندا تو پشت بى كسانىپناه و ياور بى ياورانى
  • قريش از كين بمن خصمى نمودندستمها را برويم در گشودند
  • همه پيوند خويشى را گسستندبه سنگ جور جام دين شكستند
  • حقيقت را بزير پى فشردندمروّت را ز رخها آب بردند
  • خلافت را ز دست من گرفتندميانم گرد بگرفتند و گفتند
  • كه گر گيرى ولايت را بود حقو گر سازى رها حقّى است مطلق
  • بنزد ما بود اين هر دو يكساندر آن بر ما ندارى هيچ رجحان
  • كنون كه كار آن بر ما تمام استتو را از شهد زهر غم بجام است
  • دلت پر خون ز دست نااميديستز فرّ بخت ما را رو سپيدى است
  • دوره باشد كه بايد پا گذارىدر آن دو چاره ديگر ندارى
  • يكى بر رنج و محنت دل سپردنيكى از غصّه و اندوه مردن
  • بنار صبر رو در بوته بگدازبتلخيها بساز و جا بپرداز
  • چو من اين گفته از آنان شنيدمچنين سر سختشان در كينه ديدم
  • شرار غم بقلبم اخگر افروختاز آن زخم زبان سختم جگر سوخت
  • بديدم گر كه حقّ خود طلبكارشوم كس نيست با من ياور و يار
  • دريغ از جان اهل البيتم آيدكه ناگه مرگ آنان را ربايد
  • دل از تلخىّ صبر ار پر لهيب استمرا گر چاره باشد در شكيب است
  • دو دستم بسته با زنجير تقديربجز صبر و تحمّل نيست تدبير
  • چراغ شرع را تا بر فروزمسزد پروانه سان خود را بسوزم
  • درون چون شمع كافورى پر آتشگزيدم گوشه با حال مشوّش
  • چو آن كس كه به چشمش رفته خاشاكگلوش از سوزن ستخوان شده چاك
  • ز ديده اشك نتواند فشاردفرو آب دهان بردن نيارد
  • مگر آبى زنم بر آتش خشمچنين از حق خود بر دوختم چشم
  • قباى صبر بر قامت بريدمگران بارى بدوش دل كشيدم
  • قرين با تلخى بسيار كاممعجين باز هر جان آزار جامم
  • بهر مويم هزاران نيشتر بودجگر از زخم خنجر ريش تر بود
  • به صبر آن زخم را گشتم رفوگررفو تا رخنه شد از دين داور
  • به گيتى منتشر شد شرع يزدانجهان ز ازهار قرآن شد گلستان

رضى

  • مخالف بود چون با هم رواينمودم درجش اينجا از درايت

اللغة:

أستعديك: أستعينك. اكفئوا إنائي: قلبوه. و الرافد: المعين. و الذاب: المدافع. و ضننت: بخلت. و أغضيت: صبر

أستعديك: أستعينك. اكفئوا إنائي: قلبوه. و الرافد: المعين. و الذاب: المدافع. و ضننت: بخلت. و أغضيت: صبرت. و القذى: ما يقع في العين أو في الشراب من تبنة و نحوها. و الشجى: ما اعترض في الحلق من عظم و نحوه.

و الشفار: جمع شفرة أي حد السيف و نحوه. الإعراب:

حقا منصوب بنزع الخافض أي منازعتي في حق، و مغموما حال، و مثله متأسفا.

المعنى: قال الشريف الرضي: «مضى هذا الكلام في أثناء خطبة متقدمة إلا اني ذكرته هنا لاختلاف الروايتين». و الخطبة المتقدمة التي أشار اليها الشريف هي الخطبة رقم «26» و الخطبة رقم «170» و أيضا تظلّم الإمام من قريش في الخطبة رقم «33».

و بالإيجاز قامت قيامة قريش على رسول اللّه ص و هو ملتقط من كلام طويل قدّمنا روايته في شرح الفصل الثّالث من الخطبة السّادسة و العشرين: اللّهمّ إنّى أستعديك على قريش فإنّهم قد قطعوا رحمي، و اكفئوا إنائي، و أجمعوا على منازعتي حقّا كنت أولى به من غيري، و قالوا: ألا إنّ في الحقّ أن تأخذه و في الحقّ أن تمنعه، فاصبر مغموما، أو مت متأسّفا، فنظرت فإذا ليس لي رافد، و لا ذابّ، و لا مساعد إلّا أهل بيتي، فضننت بهم عن المنيّة، فأغضيت على القذى، و جرعت ريقي على الشّجى، و صبرت من كظم الغيظ على أمرّ من العلقم، و الم للقلب من حزّ الشّفار، و قد مضى هذا الكلام في أثناء خطبة متقدّمة إلّا أنّي كرّرته هاهنا لاختلاف الرّوايتين.

و منه فى ذكر السائرين الى البصرة لحربه عليه السلام فقدموا على عمّالي و خزّان بيت مال المسلمين الّذي

و منه فى ذكر السائرين الى البصرة لحربه عليه السلام فقدموا على عمّالي و خزّان بيت مال المسلمين الّذي في يديّ، و على أهل مصر كلّهم في طاعتي، و على بيعتي، فشتّتوا كلمتهم، و أفسدوا عليّ جماعتهم، و وثبوا على شيعتي فقتلوا طائفة منهم غدرا، و طائفة منهم عضّوا على أسيافهم، فضاربوا بها حتّى لقوا اللّه صادقين.

اللغة الاستعداء الاستعانة و الاستنصار، و قال الشّارح المعتزلي: العدوى طلبك إلى وال أن يعديك على من ظلمك أى ينتقم لك منه يقال استعديت الأمير على فلان فأعداني أى استعنت به عليه فأعانني و كفاء الاناء من باب منع قلبته و كبته و تأخذه و تمنعه بالتّاء المثنّاة فيهما و الأوّل بصيغة المعلوم و الثاني بصيغة المجهول و في بعض النسخ بالنّون بصيغة المتكلّم و المروىّ عن خطّ الرّضيّ هو الأوّل.

و رفده الاعراب

قوله حقّا منصوب بنزع الخافض أى لحقّ أو في حقّ و على الأوّل فمتعلّق بأجمعوا و على الثّاني بعلى منازعتي، و على في قوله على القذى و على الشّجى و على أمرّ جميعا للاستعلاء المجازى قوله: و طائفة منهم عضّوا برفع طائفة على الابتداء، و جملة عضّوا خبره، و في نسخة الشّارح المعتزلي و طائفة عضّوا بالنّصب على العطف فتكون جملة عضّوا صفة.

المعنى اعلم أنّك قد عرفت في شرح الفصل الثالث من الخطبة السّادسة و العشرين أنّ هذا الكلام من جملة فصول كلام طويل له عليه السّلام قدّمنا روايته هناك، و ظهر لك ثمة أنّ هذا الفصل منه وارد في اقتصاص مجلس الشّورى و التّظلّم من ازواء الخلافة عنه عليه السّلام إلى عثمان و التشكّى إلى اللّه عزّ و جلّ في ذلك.

إذا عرفت ذلك فأقول: قوله اللهمّ إنّي أستعديك على قريش أى أطلب منك الاعانة و النّصرة عليهم و الانتقام منهم فانّهم قد قطعوا رحمي

و اكفئوا إنائي و أجمعوا على منازعتي حقّا كنت أولى به من غيرى أى اتّفقوا على النزاع معى في حقّ أنا أولى به و هو حقّ الخلافة و الولاية، و المراد بأولويّته استحقاقه لها بالنّص الجلى من اللّه و رسوله حسبما عرفت في تضاعيف الشّرح لا سيّما في مقدّمات الخطبة الثّالثة المعروفة بالشّقشقية لا الاستحقاق بمجرّد الأفضليّة فقط كما توهّمه الشّارح المعتزلي وفاقا لساير المعتزلة

و قالوا الا أنّ في الحقّ أن تأخذه و في الحقّ أن تمنعه فاصبر مغموما أومت متأسفا يحتمل أن يكون هذا القول منهم بلسان القال و أن يكون بلسان الحال يعني إذا كان ممنوعيتك حقّا أيضا و لم تكن راضيا به فليس لك إلّا الصّبر أو الموت متلهفا متحسّرا فنظرت لما رأيت منازعتهم و سمعت مقالتهم فاذا ليس لي رافد أى ناصر و معين و لا ذابّ و لا مساعد أى دافع و معاون إلّا أهل بيتي فضننت بهم عن المنيّة أى بخلت بهم عنها

و هو صريح في أنّ تركه لحقّه لم يكن عن طوع كما زعمه المعتزلة و انما تركه لما شاهد من أنه إذا نهض بطلب حقه لجعل نفسه و أهل بيته أغراضا للمنايا و يؤكد ذلك قوله فأغضيت على القذى

و هكذا قوله و صبرت من كظم الغيظ على أمرّ من العلقم لافادته غاية غيظه و قوله و آلم للقلب من حزّ الشفار

قال الرضيّ «ره» و قد مضى هذا الكلام في أثناء خطبة متقدّمة و هى الخطبة المأة و الحادية و السبعون بل هذا الكلام و تلك الخطبة و الخطبة السادسة و العشرون جميعا ملتقطة من كلام طويل له عليه السّلام رويته في شرح الفصل الثالث من الخطبة السادسة و العشرين، و الدّاعي على تكراره ما أشار إليه بقوله إلّا أني كرّرته ههنا لاختلاف الروايتين

و منه أى بعض هذا الكلام، و في نسخة الشارح المعتزلي و البحراني العنوان خطبه 217 نهج البلاغه: و من كلام له عليه السّلام، و الظاهر أنه اشتباه من الناسخ لأنه مع ما قبله كلاهما من فقرات الكلام الذى تقدّم روايته و ليس كلّ منهما كلاما مستقلّا أو ملتقطا من كلامين متغايرين.

از جمله كلام بلاغت نظام آن حضرتست در تظلم و شكايت از أهل شورى و غاصبان خلافت كه گفته: بار إلها بدرستى كه من طلب اعانت و انتقام ميكنم از تو بر منافقان قريش، پس بدرستى كه ايشان بريدند ريسمان قرابت مرا و پشت رو كردند ظرف خلافت مرا، و اتفاق كردند بر منازعت من در حقى كه من سزاوارتر بودم بان از غير من و گفتند كه آگاه باش كه در حق است كه أخذ كنى تو خلافت را و در حق است كه ممنوع بشوى تو از آن، پس صبر كن در حالت اندوه و غم يا بمير در حالت تأسف و حسرت، پس نگاه كردم بكار خود پس آن زمان نبود مرا معينى و نه دفع كننده و نه ناصرى مگر أهل بيت خودم، پس بخل ورزيدم بايشان از اين كه هدف تير مرگ نمايم ايشان را، پس پوشانيدم چشم خود را بالاى چيزى كه اذيت

رساننده بود، و بلعيدم آب دهان خود را بالاى غم و غصه كه گلوگير بود، و صبر كردم از نگاه داشتن غيظ خو

رساننده بود، و بلعيدم آب دهان خود را بالاى غم و غصه كه گلوگير بود، و صبر كردم از نگاه داشتن غيظ خود بر چيزى كه تلخ تر بود از طعم درخت علقم و دردناك تر بود مر قلب را از بريدن كارد بزرگ بر آن.

گفته است سيد رضى رحمة اللّه عليه كه گذشت اين كلام در اثناى خطبه كه سابقا گذشته بود ليكن من مكرر نمودم ذكر آن را در اينجا بجهت اختلاف دو روايت.

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

No image

خطبه 236 نهج البلاغه : ياد مشكلات هجرت

خطبه 236 نهج البلاغه موضوع "ياد مشكلات هجرت" را مطرح می کند.
No image

خطبه 237 نهج البلاغه : سفارش به نيكوكارى

خطبه 237 نهج البلاغه موضوع "سفارش به نيكوكارى" را بررسی می کند.
No image

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 : وصف شاميان

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 موضوع "وصف شاميان" را مطرح می کند.
No image

خطبه 240 نهج البلاغه : نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان

خطبه 240 نهج البلاغه موضوع "نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان" را بررسی می کند.
No image

خطبه 241 نهج البلاغه : تشويق براى جهاد

خطبه 241 نهج البلاغه به موضوع "تشويق براى جهاد" می پردازد.
Powered by TayaCMS