خطبه 221 نهج البلاغه بخش 3 : پيام مردگان

خطبه 221 نهج البلاغه بخش 3 : پيام مردگان

عنوان خطبه 221 نهج البلاغه بخش 3 خطبه (دشتي)

متن صبحي صالح

ترجمه فيض الاسلام

ترجمه شهيدي

ترجمه منهاج البراعه

شرح ابن ميثم

ترجمه شرح ابن ميثم

شرح في ظلال نهج البلاع

شرح منهاج البراعه خويي

شرح لاهيجي

شرح ابي الحديد

شرح منظوم انصاري

عنوان خطبه 221 نهج البلاغه بخش 3 خطبه (دشتي)

پيام مردگان

متن صبحي صالح

وَ لَئِنْ عَمِيَتْ آثَارُهُمْ وَ انْقَطَعَتْ أَخْبَارُهُمْ- لَقَدْ رَجَعَتْ فِيهِمْ أَبْصَارُ الْعِبَرِ- وَ سَمِعَتْ عَنْهُمْ آذَانُ الْعُقُولِ- وَ تَكَلَّمُوا مِنْ غَيْرِ جِهَاتِ النُّطْقِ- فَقَالُوا كَلَحَتِ الْوُجُوهُ النَّوَاضِرُ وَ خَوَتِ الْأَجْسَامُ النَّوَاعِمُ- وَ لَبِسْنَا أَهْدَامَ الْبِلَى وَ تَكَاءَدَنَا ضِيقُ الْمَضْجَعِ- وَ تَوَارَثْنَا الْوَحْشَةَ وَ تَهَكَّمَتْ عَلَيْنَا الرُّبُوعُ الصُّمُوتُ- فَانْمَحَتْ مَحَاسِنُ أَجْسَادِنَا وَ تَنَكَّرَتْ مَعَارِفُ صُوَرِنَا- وَ طَالَتْ فِي مَسَاكِنِ الْوَحْشَةِ إِقَامَتُنَا- وَ لَمْ نَجِدْ مِنْ كَرْبٍ فَرَجاً وَ لَا مِنْ ضِيقٍ مُتَّسَعاً- فَلَوْ مَثَّلْتَهُمْ بِعَقْلِكَ- أَوْ كُشِفَ عَنْهُمْ مَحْجُوبُ الْغِطَاءِ لَكَ- وَ قَدِ ارْتَسَخَتْ أَسْمَاعُهُمْ بِالْهَوَامِّ فَاسْتَكَّتْ- وَ اكْتَحَلَتْ أَبْصَارُهُمْ بِالتُّرَاب فَخَسَفَتْ- وَ تَقَطَّعَتِ الْأَلْسِنَةُ فِي أَفْوَاهِهِمْ بَعْدَ ذَلَاقَتِهَا- وَ هَمَدَتِ الْقُلُوبُ فِي صُدُورِهِمْ بَعْدَ يَقَظَتِهَا- وَ عَاثَ فِي كُلِّ جَارِحَةٍ مِنْهُمْ جَدِيدُ بِلًى سَمَّجَهَا- وَ سَهَّلَ طُرُقَ الْآفَةِ إِلَيْهَا- مُسْتَسْلِمَاتٍ فَلَا أَيْدٍ تَدْفَعُ وَ لَا قُلُوبٌ تَجْزَعُ- لَرَأَيْتَ أَشْجَانَ قُلُوبٍ وَ أَقْذَاءَ عُيُونٍ- لَهُمْ فِي كُلِّ فَظَاعَةٍ صِفَةُ حَالٍ لَا تَنْتَقِلُ- وَ غَمْرَةٌ لَا تَنْجَلِي

ترجمه فيض الاسلام

10 و اگر چه نشانه هاى ايشان ناپديد شده و خبرهاشان قطع گرديده (كسى آنها را نديده سخنانشان را نمى شنود) ولى چشمهاى عبرت پذير آنان را مى نگرد و گوشهاى خردها از آنها مى شنود كه از غير راههاى گويايى (به زبان حال و عبرت) مى گويند: آن چهره هاى شگفته و شاداب بسيار گرفته و زشت شد، و آن بدنهاى نرم و نازك بى جان افتاده، و جامه هاى كهنه و پاره پاره در بر داريم (كفنمان پوسيده انداممان متلاشى گرديده) و تنگى خوابگاه (گور) ما را سخت برنج افكند، و وحشت و ترس را ارث برديم (آنچه را كه پيش رفتگان ما از سختى قبر كشيدند بر ما نيز وارد آمد) و منزلهاى خاموش بروى ما ويران گرديد (قبرهامان پاشيده شد) اندام نيكوى ما نابود و روهاى خوش آب و رنگ ما زشت و ماندن ما در منزلهاى ترسناك دراز گشت، و از اندوه رهائى و از تنگى فراخى نيافتيم 11 پس اگر بعقل و انديشه ات حال ايشان را تصوّر نمائى، يا پوشيده شدگى پرده از جلو تو برداشته شود «در حاليكه گوشهاشان از جانوران زير زمينى نقصان يافته و كر گشته و چشمهاشان بخاك سرمه كشيده شده و فرو رفته و زبانها بعد از تند و تيزى در دهانها پاره پاره و دلها بعد از بيدارى در سينه هاشان مرده و از حركت افتاده و در هر عضو ايشان پوسيدگى تازه اى كه آنرا زشت مى سازد فساد و تباهى كرده، و راههاى آسيب رسيدن بآن آسان گرديده در حاليكه اندامشان در برابر آسيب تسليم و دستهايى نيست كه آنها را دفع نمايد و نه دلهايى كه ناله و فرياد كند» اندوه دلها و خاشاك چشمها را خواهى ديد كه براى آنها در هر يك از اين رسوايى و گرفتاريها حالتى است كه به حالت ديگر تبديل نمى شود، و سختى است كه بر طرف نمى گردد.

ترجمه شهيدي

و هر چند نشانه هاشان ناپديد گرديده است و خبرهاشان بريده، چشم عبرت آنان را ديد، و گوش خرد بانگشان را شنيد. سخن سردادند بى لب و دهان و چنين گفتند- امّا نه به زبان- كه: چهره هاى شاداب در ترنجيد، و تن هاى نرم پوسيد،و ما را پوشاك فرسودگى در بر است و سختى تنگى گور بر سر، وحشت را به ارث مى بريم از يكديگر. سرايهاى خاموش بر سرمان فروريخت- و خاك بر پيكرمان بيخت- چندان كه زيبايى تن هامان بر پا نماند و آب و رنگ چهره هامان برجا، و ماندنمان در خانه وحشت دراز و ديرپا. نه از اندوهى گشايشى يافتيم، و نه از تنگى جاى، فراخى و رهايشى. و اگر تصويرشان در آيينه خردت آشكار شود، يا آنچه پس پرده نهان است براى تو پديدار كه چسان گوشهاشان از انبوه خزندگان ناشنواست و ديده شان از خاك سرمه كشيده و نابيناست، و زبانهاشان در كام از پس گشادگى و فصاحت بريده است و دلها در سينه هاشان از پس بيدارى آرميده، و در هر يك از اندامهاشان پوسيدگى تازه آسيب رسانيده و آن را زشت و تباه ساخته، و راههاى رسيدن آفت را بدانها آسان گردانيده.- در معرض تباهى فتاده- آسيبها را گردن نهاده، نه دستهايى كه بلا را باز دارد، نه دلهايى كه ناله و فرياد برآرد. دلهايى را بينى از اندوه خسته، و ديده هايى خار غم در آن شكسته، در هر يك از اين اطوار ناهنجار حالتى است كه دگرگون نشود و سختى اى كه بر طرف نگردد.

ترجمه منهاج البراعه

و اگر مخفى شده أثرهاى ايشان و منقطع گرديده خبرهاى ايشان.

بتحقيق مراجعت كرده در ايشان ديدهاى عبرتها، و شنيده از ايشان گوشهاى عقلها، و سخن گفتند ايشان به زبان حال از غير جهت نطق بلسان، پس گفتند كه زشت گشت صورتهاى با آب و رنگ، و بخاك افتاد بدنهاى نرم و نازك، و پوشيديم ما لباسهاى پاره پاره كهنه را، و به مشقّت انداخت ما را تنگى خوابگاه، و بارث برديم از يكديگر وحشت را، و منهدم شد بر ما منزلهاى خاموش قبرها، پس محو گشت نيكوئيهاى بدنهاى ما، و تغيير يافت معروفهاى صورتهاى ما، و طول يافت در مسكنهاى وحشت اقامت ما، و نيافتيم از شدّت محنت فرجى، و از تنگى حالت وسعتى پس اگر تصوّر نمائى تو حالتهاى ايشان را بعقل خودت، پا برداشته شود از ايشان پرده پوشان از براى تو در حالتى كه فرو رفته باشد رطوبت گوشهاى ايشان بجهت تسلّط حشرات الأرض پس كر شده باشد، و سرمه كشيده باشد چشمهاى ايشان بخاك پس فرو رفته باشد در استخوان سر، و پاره پاره گشته زبانها در دهنهاى ايشان بعد از تيزى و بلاغت آنها، و مرده و ساكن شود قلبها در سينهاى ايشان بعد از بيدارى آنها، و فساد كرده باشد در هر عضوى از ايشان پوسيدگى تازه كه زشت گردانيده باشد آنها را، و آسان كرده باشد طريق آفت به آنها در حالتى كه آنها گردن نهاده باشند بان آفتها، پس نباشد دستهائى كه دفع كنند آنها را و نه دلهائى كه جزع كنند از آنها هر آينه بعد از آن تصوّر عقل و كشف حجاب خواهى ديد اندوههاى قلبها و خونابه چكيدن چشمها را، از براى ايشان است از هر شناعت و رسوائى صفت حالتى كه منتقل نشود، و شدّت و سختى كه منكشف نگردد و بر طرف نباشد.

شرح ابن ميثم

و الكلوح: تكشّر في عبوس. و الأهدام: جمع هدم، و هو الثوب البالى. و تكاءدنا: شقّ علينا و صعب. و تهكّعت: تهدّمت. و ارتسخت: ثبتت في قرارها الهوام. و استكّت: انسدّت. و ذلاقة اللسان: حدّته و سهولة الكلام به. و همدت: سكنت و بليت. و عاث: انسدّ. و سمّجها: قبّحها. و الأشجان: الأحزان. و الأنيق: العجب للناظر. و غضارة العيش: طيّبه

و قوله: لقد رجعت. إلى قوله. النطق. من أفصح الكلام و أبلغه، و أبصار العبر أبصار البصائر الّتي يعتبر بها، و آذان العقول مجاز في علمها بأحوالهم الّتي من شأنها أن تسمع إطلاقا لاسم السبب على المسبّب.

و قوله: و تكلّموا من غير جهات النطق. أى من غير أفواه و ألسنة لحمانيّة و لكن بألسنة أحواليّة. و قوله: فقالوا. إلى قوله: متّسعا. إشارة إلى ما تنطق به ألسنة أحوالهم و تحكيه منها في القبور، و روى عوض خلت خوت، و استعار لفظ الأهدام للتغيّر و التقشّف و التمزيق العارض لجسم الميّت لمشابهتها العظم البالى، و يحتمل أن يريد بها الأكفان، و المضجع: القبر. و توارث الوحشة: أى وحشة القبر، و استعار لفظ التوارث لكون تلك الوحشة كانت لآبائهم قبلهم فحصلت لهم بعدهم، و الربوع الصموت: أيضا القبور.

و كذلك مساكن الوحشة. و معارف صورهم: ما كان معروفا منها في الدنيا. و قوله: فلو مثّلتهم بعقلك. أى تخيّلت صورهم و استحضرتها في خيالك و كشف عنهم محجوب الغطاء لك: أى ما حجب بأغطية التراب و السواتر لأجسادهم عن بصرك. و الواو في قوله: و قد ارتسخت. للحال، و يقظة قلوبهم استعارة لحياتهم و حركاتها، و إسناد العبث إلى جديد البلى مجاز، و مستسلمات حال للجوارح و العامل عاث و سهل، واللام في قوله: لرأيت. جواب لو، و أحسن بقوله: لهم في كلّ فظاعة صفة حال لا تنتقل و غمرة لا تنجلى. وصفا إجماليّا. فإنّه لا مزيد عليه في البلاغة اللذيذة، و أراد بالغمرة من الفظاعة ما يغمرهم من الشدائد

ترجمه شرح ابن ميثم

كلوح: با درهم كشيدن صورت دندانهايش به زشتى پيداست.

اهدام: جمع هدم، لباس كهنه تكاء دنا: بر ما سخت گذشت تهكّعت: مندرس شد، كهنه شد

ارتسخت...: جانوران در قرارگاه آنان جا گرفته اند.

استكّت: بسته شد.

ذلاقة اللسان: تيزى و روانى زبان و آسان سخن گفتن.

همدت: بى حركت ماند و كهنه شد.

وعاث: بسته شد، وصل شد.

سمّجها: آن را زشت كرد أشجان: غمها أنيق: چيزى كه بيننده را به شگفت در آورد.

غضارة العيش: خوشى زندگانى

و اگر چه اثرى از آنها نمانده و خبرى از ايشان نيست امّا ديده هاى عبرت بين به جانب آنان مى نگرد و گوشهاى خردمندان از آنان مى شنود كه با زبان حال مى گويند: صورتهاى زيباى با طراوت، چروك و زشت شد، و بدنهاى نرم و لطيف فرو ريخت، لباس كهنه و از هم پاشيده، تن ما را پوشانده و تنگى خوابگاهها ما را سخت رنج مى دهد، و وحشت و ترس را به ارث برده ايم، منزلهاى گور بر روى ما خراب شد و از اين رو زيبايى اجساد ما از بين رفت و چهره هاى شناخته شده ما ناشناخته شد، ماندن ما در منزلهاى وحشتناك به درازا كشيد، از رنج رهايى نيافتيم و از تنگى به فراخى نرسيديم اگر به عقل خود نگاه كنى و صورت آنها را به ذهن خود بياورى و يا پرده ماديت كه ميان تو و آنها قرار دارد از جلو چشم تو برداشته شود و توجه كنى كه گوشهاى آنان با جا گرفتن حشرات در آن، بسته شده و ديده هاى ايشان با سرمه خاك، كور شده و زبانهاى گوياى آنها در دهانشان لال شده و دلهاى بيدار در سينه هايشان از حركت بازمانده است و به هر يك از اعضاى ايشان پوسيدگى تازه اى كه آن را زشت كرده، راه يافته است، و راههاى آسيب رسيدن به آن عضو را آسان ساخته و در برابر آسيبها تسليم اند، نه دوستى دارند كه از آنان دفاع كند و نه دلى دارند كه جزع و بى تابى كند (در اين هنگام) دلهاى اندوهگين و چشمهاى پر از خاشاك خواهى ديد كه هرگز آن حالت زشت و كريهشان تغيير نمى يابد و غم و اندوهشان بر طرف نمى شود

لقد رجعت... النطق،

اين عبارت در كمال فصاحت و بلاغت است، و مراد از «ابصار العبر» چشمهاى حقيقت بينى است كه از آنچه مى بيند پند و اندرز مى آموزد و در عبارت آذان العقول با اطلاق سبب بر مسبب يك نوع مجاز به كار رفته است يعنى شنيدن را كه سبب است ذكر كرده و علم را كه مسبّب است اراده فرموده است، و كنايه از آگاهى دلها از جزع و فزع و سر و صداى مردگان است كه شنيدنى است.

و تكلّموا من غير جهات النطق،

يعنى مردگان نه با زبان معمولى و ظاهر بلكه با زبان حال و باطن سخن مى گويند.

فقالوا... متّسعا،

امام (ع) در اين جمله ها، سخنان مردگان را كه از ميان قبرها، با زبان حال مى گويند: بيان فرموده است، در روايت ديگر، به جاى كلمه «خلت» كه در عبارت متن آمده است، كلمه «خوت» ذكر شده است ، لفظ اهدام را كه لباسهاى كهنه است به استخوانهاى پوسيده تشبيه كرده و به جاى دگرگونى و ناراحتى و از هم پاشيدگى كه بر جسم مرده عارض مى شود به عنوان خطبه 221 نهج البلاغه بخش 3 استعاره آورده است، و ممكن است كه لفظ: «أهدام» به معناى كفنها باشد. (در اين صورت تشبيه و استعاره اى نيست)، مضجع به معناى قبر است و توارث الوحشه يعنى وحشت قبر، و چون از دنيا رفتگان، از اوضاع و احوال مردگان و پس از مرگ وحشت داشتند و در اين حال آن وحشت در بازماندگان آنان نيز باقى است، از اين رو با لفظ توارث آورده كه گويا اين وحشت را از گذشتگان به ارث گرفته اند، كلمات الربوع الصموت و مساكن الوحشه نيز به معناى قبر است، معارف صورهم امورى است كه در دنيا وسيله شناخته شدن چهره ظاهرى آنها مى شد.

فلو مثلتهم بعقلك،

اگر صورتهاى مردگان را در ذهن خود جاى دهى. أو كشف عنهم محجوب الغطاء و يا اگر آنچه از خاكها و كفنها كه وسيله پوشش بدنها شده، از جلو چشمت برداشته شود.

حرف واو در جمله و قدار تسخت حاليّه است، يقظة قلوبهم: بيدارى دلهايشان استعاره از حيات و حركتهاى دلهاى آنان است، اسناد عاث به كلمه «جديد البلى» از باب مجاز است، كلمه مستسلمات حال است براى جوارح، و عامل آن هم فعلهاى عاث و سهل است، و «لام» در لرأيت جواب لو مى باشد، و در عبارت «لهم فى كلّ فظاعة صفة حال لا تنتقل و غمرة لا تنجلى» با بهترين و موجزترين وجه، حال مردگان را چنان بيان فرموده است كه هيچ چيز نمى توان بر آن افزود يا از آن كاست، با تعبير: پوششى از زشتى و درماندگى، سختيها و شدايدى اراده شده كه سراسر وجود اموات را فرا گرفته است

شرح في ظلال نهج البلاع

و كلحت الوجوه: عبست و كشّرت. و خوت الأجسام: تهدمت، و مثلها تهكمت. و الهوام: الحشرات. و عاث: أفسد. و سمّجها: قبّحها و شوّهها. و أقذاء العيون: ما يقع فيها فيؤذيها.

(و لئن عميت آثارهم- الى- من ضيق متسعا). تكاءدنا: شق علينا و صعب، و تنكرت: تغيرت، و المعنى ان الموتى لا يعبرون عن أحوالهم و اختباراتهم بلسان المقال، و لكنهم نطقوا بلسان الحال، و سمعناهم نحن بآذان العقول يتحدثون و يقولون: الوجوه منا قد تشوهت، و الأجسام قد تهدمت، و الأرواح في شدة و ضيق، و وحدة و وحشة، و قد طال علينا الأمد، و انقطع منا الأمل.. و بكلمة أجمع و أبلغ قالها الرسول الأعظم (ص): «ما رأيت منظرا إلا و القبر أفظع منه». و هل من صدمة أفظع و أعنف من الدس في التراب حيث لا عدة و لا قوة.

(فلو مثلتهم بعقلك- الى- أقذاء عيون). لو استطعت أن تتصور الموتى على حقيقتهم، أو تكشّف لك الغطاء عنها- لرأيت عجبا، فالأسماع للحشرات، و الأبصار للتراب، و الألسن للبلى، و القلوب جمود و همود، و ما من عضو فيهم إلا و أفسدته الآفات.. و أي شي ء أكثر للقلب شجى، و للعين قذى من ذلك. و بعد. فإن ما ذكره الإمام (ع) من أحوال الموتى ليس بالشي ء الجديد، فإن الروح متى خرجت من الجسم صار جيفة مخيفة، سواء أ كان الجسم لانسان، أم لحيوان، أما شقاء الروح أو هناؤها فيرتبط بالأعمال لا بالأبدان «وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ وَ بُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِلْغاوِينَ- 91 الشعراء».

شرح منهاج البراعه خويي

و (كلح) يكلح من باب منع كلوحا تكشّر في عبوس و (نضر) نضارة حسن و (الأهدام) جمع الهدم بالكسر الثّوب البالى و المرقّع و (تكاءد) في الأمر و تكادنى من باب تفاعل و تفعّل شقّ علىّ، و عقبة كئود أى صعب و (التّهكم) التهدّم في البئر و نحوه، و في بعض النسخ تهدّمت بدل تهكّمت قال الشّارح المعتزلي يقال تهدّم فلان على فلان غضبا إذا اشتدّ غضبه، و يجوز أن يكون تهدّمت أى تساقطت قال: و روى تهكّمت بالكاف و هو كقولك تهدّمت بالتّفسيرين جميعا، و (رسخ) الغدير يرسخ من باب منع رسوخا نشّ ماؤه و نضب فذهب، و رسخ المطر نضب نداؤه في الأرض و (الهوامّ) بتشديد الميم جمع الهامّة بالتشديد أيضا مثل دوابّ و دابّة قال الأزهري: ماله سمّ يقتل كالحيّة، و قال الفيومى: و قد تطلق الهوام على ما لا يقتل كالحشرات، و لسان (ذلق) ذرب و ذلق السكّين حدده و (الهمود) الموت و طفوء النار و ذهاب حرارتها و (عاثه) يعيثه من باب ضرب أفسده.

و قوله: و لئن عميت الواو للقسم و المقسم به محذوف و اللّام موطئة عند سيبويه و زايدة عند غيره، و جواب القسم قوله: لقد رجعت و استغنى به عن جواب الشّرط كما في قوله تعالى لَئِنْ أُخْرِجُوا لا يَخْرُجُونَ مَعَهُمْ وَ لَئِنْ قُوتِلُوا لا يَنْصُرُونَهُمْ و هذه قاعدة مطردة، فانّ القسم و الشرط إذا اجتمعا في الكلام فالجواب للمتقدّم منهما و يستغنى عن جواب الثاني لقيام جواب الأوّل مقامه، و القسم المقدّر في حكم المقسم الملفوظ كما صرّح به ابن الحاجب في الكافية و نجم الأئمة الرّضى في شرحه و قوله: و قد ارتسخت، الجملة فى محلّ النصب على الحال من مفعول مثلتهم، و قوله: مستسلمات حال من ضمير إليها و قوله: لرأيت أشجان قلوب جواب لو مثلتهم.

(و لئن عميت آثارهم) أى خفيت عن أبصار الناظرين (و انقطعت أخبارهم)

عن آذان المستمعين (لقد رجعت فيهم أبصار العبر و سمعت عنهم آذان العقول) هذا ناظر إلى طرف الأحياء (و تكلّموا من غير جهات النّطق) هذا ناظر إلى طرف الأموات.

و محصّل المراد أنّ الأحياء و إن لم يمكن لهم إدراك حالات من القبور بطرق المشاعر الظاهرة و استطلاعها بالأبصار و الاذان، لكنّهم تمكّنوا من معرفتها بأبصار البصائر و العبر و الاطلاع عليها بطريق العقل، و كذلك الموتى و إن لم يكن لهم ايصال أخبارهم إلى الأحياء و إظهار حالاتهم بالنّطق و لسان المقال، لكنّهم أخبروهم و تكلّموا بلسان الحال.

(فقالوا كلحت الوجوه النّواضر) أى عبست الوجوه ذات الحسن و البياض و البهجة و النّضارة قال تعالى هُمْ فِيها كالِحُونَ أى عابسون، و قيل: هو من الكلوح الّذى قصرت شفته عن أسنانه كما تقلص رءوس الغنم إذا شيطت بالنار.

(و خوت الأجساد النّواعم) و في بعض النّسخ الأجسام النّواعم أى سقطت الأجساد المنعّمة بلذايذ الدّنيا في وهدة القبور أو خلت الأبدان النّاعمة اللّينة من الأرواح فصارت جيفة منتنة أو المراد خلوّها من الدّم و الرّطوبة و ذهاب طراوتها.

(و لبسنا أهدام البلى) قال الشّارح البحراني استعار لفظ الأهدام للتّغير و التّقشف و التّمزيق العارض لجسم الميّت لمشابهتها العظم البالى، و يحتمل أن يريد بها الأكفان، انتهى.

أقول: يجوز أن يكون الكلام من قبيل التشبيه المرشح بأن يقدر تشبيه البلى المحيط بهم بالأهدام و الأثواب الممزقة البالية المحيطة بالبدن، فاضيف المشبّه به إلى المشبه ثمّ قرن بما يلايم المشبّه به و يناسبه و هو اللّبس ترشيحا للتّشبيه، و أن يكون من باب الاستعارة لا الاستعارة الأصليّة كما توهّمه الشارح لعدم انتظام معنى الكلام على ما ذكره إلّا بتكلّف، بل من الاستعارة التّبعيّة بأن يستعار اللّبس للشمول و الاحاطة فيكون محصل المعنى أحاط بنا و شملنا البلى و التمزيق إحاطة اللّباس بالبدن فافهم.

(و تكاءدنا ضيق المضجع) أى شقّ علينا ضيق القبر (و توارثنا الوحشة) أى وحشة القبور و استعار لفظ التوارث لكون الوحشة منها لابائهم و أسلافهم قبلهم

فحصلت لهم بعدهم (و تهكّمت علينا الرّبوع الصّموت) أى تساقطت علينا المنازل الصامتة و أراد بها القبور و وصفها بالصمت من المجاز العقلى و تساقطها كناية عن خرابها و انهدامها، و على كون التّهكم بمعنى اشتداد الغضب فيكون استعارة لعذاب القبور و يختصّ بغير المؤمن لأنّ المؤمن مأمون منه.

كما يدلّ عليه ما رواه في الكافي عن يحيى عن محمّد بن الحسين عن عبد الرحمن ابن أبي هاشم عن سالم عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: ما من موضع قبر إلّا و هو ينطق كلّ يوم ثلاث مرّات أنا بيت التّراب، أنا بيت البلى، أنا بيت الدّود قال عليه السّلام: إذا دخله عبد مؤمن قال: مرحبا و أهلا أما و اللّه لقد كنت أحبّك و أنت تمشى على ظهرى فكيف إذا دخلت بطنى فسترى ذلك، قال عليه السّلام: فيفسح له مدّ البصر و يفتح له باب يرى مقعده من الجنة- إلى أن قال- فلا تزل نفحة من الجنة تصيب جسده و يجد لذّتها و طيبها حتّى يبعث.

قال عليه السّلام: و إذا دخل الكافر قالت: لا مرحبا بك و لا أهلا و اللّه لقد كنت أبغضك و أنت تمشى على ظهرى فكيف إذا دخلت بطنى سترى ذلك، قال عليه السّلام: فتضمّ عليه فتجعله رميما و يعاد كما كان و يفتح له باب إلى النّار يرى مقعده من النار- إلى أن قال- ثمّ لم تزل نفحة من النار تصيب جسده فيجد ألمها و حرّها في جسده إلى يوم يبعث الحديث.

و قد مرّ بتمامه مع أحاديث أخر و مطالب نافعة في التذييل الثالث من تذييلات شرح الفصل السابع من فصول الخطبة الثانية و الثمانين فليراجع هناك.

و يؤيّد المعنى الأخير تفريع قوله (فانمحت محاسن أجسادنا) أى ذهب آثار المواضع الحسنة من أبداننا لشدّة عذاب القبور و مزيد تاثير آلامها (و تنكّرت معارف صورنا) أى تغيّرت وجوهنا الّتي بها كنّا نعرف في الدّنيا بعظم تأثير أهاويل البرزخ (و طالت في مساكن الوحشة) أى القبور (إقامتنا و لم نجد من كرب) و هو الغمّ الّذى يأخذ بالنفس (فرجا و لا من ضيق متّسعا) أى من ضيق

المضجع محلّا ذا سعة يكون بدلا منه، أو مطلق الضّيق أى لم نجد من ضيق الحال و ضنك المعيشة اتّساعا أى رفاه حال و رغد عيش قال تعالى وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً أى عيشا ضيّقا، قال ابن مسعود و غيره: هو عذاب القبر.

(فلو مثلتهم بعقلك) أى تخيّلت صورهم و مثالهم بقوّتك المتخيّلة (أو كشف عنهم محجوب الغطاء لك) أى ارتفع عنهم الغطاء الحاجب و تبيّن حالهم عندك فالمفعول بمعنى الفاعل كما فى حجابا مستورا و قال الشارح البحرانى، أى ما حجب بأغطية التراب و السواتر لأجسادهم عن بصرك، انتهى.

و على قوله: فالمحجوب وصف للميّت لا للغطاء و يبعّده لفظة عنهم كما لا يخفى.

و كيف كان فالمراد إنه لو شاهدتهم (و) الحال أنه (قد ارتسخت أسماعهم بالهواء فاستكت) أى ذهبت رطوبتها و نضبت نداوتها، بتسلّط حشرات الأرض عليها فانسدّت (و اكتحلت أبصارهم بالتراب فخسفت) أى فقئت (و تقطعت الألسنة فى أفواههم بعد ذلاقتها) و حدّتها (و همدت القلوب في صدورهم بعد يقظتها) أى سكنت حركتها و ذهبت حرارتها بعد ما كانت متيقظة، و هو كناية عن موتها بعد حياتها (و عاث في كل جارحة منهم جديد بلى سمجها) أى أوقع الفساد في كلّ جارحة من جوارحهم بلى متجدّد أوجب سماجتها و قبحها و سوء منظرها (و سهل طرق الافة إليها) لأنّ العنصر الترابى إذا استولى على الأعضاء قوى استعدادها للاستحالة من صورتها التي هي عليها إلى غيرها حال كونها (مستسلمات) منقادات غير ممتنعة من قبول الافة و الفساد (فلا أيد) أى قوّة و قدرة و سلطان أو كفّ (تدفع) الالام و الافات عنها (و لا قلوب تجزع) و تحزن لما نزل بها.

(لرأيت) جواب لو أى لو تصوّرت حالاتهم بخيالك أو شاهدت فظايعهم بعينك على ما فصّل لرأيت (أشجان قلوب و أقذاء عيون) أى شاهدت فيهم من الفظايع و الشنائع المفرطة المجاوزة عن الحدّ ما يورث حزن قلوب الناظرين و أذى عيونهم (لهم من كلّ فظاعة صفة حال لا تنتقل) قال الشارح المعتزلي أى لا تنتقل إلى حسن و صلاح و ليس يريد لا تنتقل مطلقا لأنها تنتقل إلى فساد و اضمحلال (و) من كلّ شناعة (غمرة لا تنجلى) أى شدّة لا تنكشف و قد مضى في شرح الخطبة الثانية و الثمانين مطالب مناسبة لهذا الفصل من أراد الاطلاع فليراجع ثمّة.

شرح لاهيجي

و اگر چه كور شده و ديده نشده است علامات ايشان و منقطع است خبرهاى ايشان هر اينه بتحقيق كه مراجعت كرد در ايشان ديدهاى عبرتها و شنيد از احوال ايشان گوشهاى عقلها و سخن گفتند ايشان بزبانحال از غير راه گفتار زبان پس گفتند كه عبوس و زشت گشتند صورتهاى با رنگ و رونق و بخاك افتادند بدنهاى نرم و نازك و پوشيديم ما جامهاى تازه و كهنه و بمشقّت انداخته است ما را تنگى خوابگاه و بارث برديم وحشت از يكديگر را و منهدم گشت بر ما منزلهاى خاموش قبور پس محو گشت نيكوئيهاى بدنهاى ما و بدانيد گشت خوش آيندگى صورتهاى ما و دراز كشيد در منزلهاى وحشتناك درنگ ما و نيافتيم از براى شدّت فرجى و از براى نيكى وسعتى فلو مثّلتهم بعقلك او كشف عنهم محجوب الغطاء لك و قد ارتسخت اسماعهم بالهوامّ فاستكّت و اكتحلت ابصارهم بالتّراب فخسفت و تقطّعت الالسنة فى افواههم بعد ذلاقتها و همدت القلوب فى صدورهم بعد يقظتها و عات فى كلّ جارحة منهم جديد بلى سمّجها و سهّل طرق الافة اليها مستسلمات فلا ايد تدفع و لا قلوب تجزع لرأيت اشجان قلوب و اقذاء عيون لهم من كلّ فضاعة صفة حال لا تنتقل و غمرة لا تنجلى پس اگر ممثّل و مصوّر سازى تو احوال ايشان را در ذهن تو پا برداشته شود پوشش پرده از براى تو و حال آن كه رسوخ كرده باشد و فرو رفته باشد در گوشهاى ايشان حشرات زمين از مور و مار پس كر گشته باشند و سرمه كشيده باشند چشمهاى ايشان بخاك پس فرو رفته باشند در استخوان سر و پاره پاره گشته باشد زبانها در دهنهاى ايشان بعد از تيزى و بلاغت انها و فرو مرده باشد دلها در سينهاى ايشان بعد بيدار بودن آنها و فساد كرده باشد در هر عضوى از ايشان كهنگى تازه و پوسيدگى كه زشت گردانيده باشد انها را و اسان كرده باشد راه افت را بسوى انها در حالتى كه ايشان باشند كردن نهندگان از براى افت و بلاها پس نباشد دستهاى ياورى كه دفع كنند انها را و نه دلهاى سوخته كه جزع كنند در ان هر اينه بعد از ان تصوير و كشف حجاب خواهى ديد اندوهها و دردهاى دلهاى بسيارى را و خونابه چكيدن چشمهاى بى شمارى را باشد از براى ايشان از هر جهة شناعت و رسوائى صفت حالتى كه منتقل نشود و شدّت و سختى كه رفع و برطرف نگردد

شرح ابي الحديد

. قوله ع ارتسخت أسماعهم- ليس معناه ثبتت كما زعمه الراوندي- لأنها لم تثبت و إنما ثبتت الهوام فيها- بل الصحيح أنه من رسخ الغدير إذا نش ماؤه و نضب- و يقال قد ارتسخت الأرض بالمطر- إذا ابتلعته حتى يلتقي الثريان- . و استكت أي ضاقت و انسدت- قال النابغة-

  • و نبئت خير الناس أنك لمتنيو تلك التي تستك منها المسامع

- .

قوله و اكتحلت أبصارهم بالتراب فخسفت- أي غارت و ذهبت في الرأس- و أخذ المتنبي قوله و اكتحلت أبصارهم بالتراب فقال-

  • يدفن بعضنا بعضا و يمشيأواخرنا على هام الأوالي
  • و كم عين مقبلة النواحيكحيل بالجنادل و الرمال
  • و مغض كان لا يغضي لخطبو بال كان يفكر في الهزال

- . و ذلاقة الألسن حدتها- ذلق اللسان و السنان يذلق ذلقا- أي ذرب فهو ذلق و أذلق- . و همدت بالفتح سكنت و خمدت و عاث أفسد- و قوله جديد بلى من فن البديع- لأن الجدة ضد البلى- و قد أخذ الشاعر هذه اللفظة فقال-

  • يا دار غادرني جديد بلاكرث الجديد فهل رثيث لذاك

و سمجها قبح صورتها- و قد سمج الشي ء بالضم فهو سمج بالسكون- ثم ضخم فهو ضخم- و يجوز فهو سمج بالكسر مثل خشن فهو خشن- . قوله و سهل طرق الآفة إليها- و ذلك أنه إذا استولى العنصر الترابي على الأعضاء- قوي استعدادها للاستحالة من صورتها الأولى إلى غيرها- . و مستسلمات أي منقادة طائعة غير عاصية- فليس لها أيد تدفع عنها- و لا لها قلوب تجزع و تحزن لما نزل بها- . و الأشجان جمع شجن و هو الحزن- . و الأقذاء جمع قذى و هو ما يسقط في العين فيؤذيها- .

قوله صفة حال لا تنتقل- أي لا تنتقل إلى حسن و صلاح- و ليس يريد لا تنتقل مطلقا- لأنها تنتقل إلى فساد و اضمحلال- .

شرح منظوم انصاري

گو اين كه نشانهاشان گم، و اخبارشان منقطع گرديده (و كسى از اوضاعشان آگاهى ندارد) ولى ديدگانى كه پذيراى عبرت اند آنان را مى نگراند، و گوشهاى هوشها از آنان مى شنوند، كه آنان بدون داشتن (زبان و دهان) وسائل سخن بسخن آمده و مى گويند.

آن چهره هاى شاداب و پر طراوت بسى گرفته و زشت آمد، و آن پيكرهاى نرم و لطيف بى جان افتاد لباسهاى كهنه و پوسيده را در بر كرديم، تنگى كور و خوابهاى سخت ما را برنج افكند، ترس و وحشت را از يكديگر بارث برديم، منزلهاى خاموش (و تاريك گور از هم پاشيده و) بروى ما خراب شدند آن اندامهاى شكيل و قشنگ نابود گرديد، و آن صورتهاى زيبا و پاكيزه زشت شدند، اقامت ما در مسكنهاى پر دهشت بطول انجاميد، نه از اندوه گريز گاهى، و نه از اين تنگى گشايشى يافتيم (خواننده عزيز و شنونده گرامى) اگر آن مردگان را با (ديده) عقل و خرد بسنجى، يا پرده (خاكى) كه آنها را از تو پوشانده است كنار رود (آنها را خواهى ديد) در حالى كه گوشهايشان در اثر رسوخ جانوران خاكى در آنها نابود و گر گشته، و ديدگانشان از سرمه خاك (بمغز) فرو رفته، و زبانهايشان پس از تندى و تيزى در دهانها پاره پاره گشته، و دلهاشان پس از بيدارى در سينه ها مرده، و از طپش افتاده، در هر عضوى از ايشان پوشيدگى تازه كه باعث فساد و زشتى است رخداده، و راه نابودى آنها را آسان ساخته است، در حالى كه در برابر هر آسيبى تسليم اند، نه براى دفاع (از آلام و اسقام) دستى، و نه براى ناليدن (از سختيها) دلهائى دارند (اگر بديده عبرت بنگرى) اندوههاى دلها و خاشاك و خونابه چشمها را خواهى ديد كه براى آنها در هر يك از اين رسوائى و گرفتاريها حالتى است كه ديگرگون نشود، و سختى است كه بر طرف نگردد.

  • و حال اين كه گم آثارشان استزماها منقطع اخبارشان است
  • ندارد هيچكس در دارشان راهكس از اوضاع آنان نيست آگاه
  • و حال اين گر آنان را زبان بودبما اين گونه در شرح و بيان بود
  • كه آن رخهاى خوب و پاك و سيمينهمان موهاى عنبر بوى مشكين
  • همان قوسين ابروى كشيدهچو نركس مست و ميكون آن دو ديده
  • بناگوش لطيف و پر طراوتبدنهاى ثمين و پر لطافت
  • سياه از صدمه آنها شد چو انكشتز غم آمد همان بگرفته و زشت
  • نهال قدّ كه بودى همچو شمشادبدون جان ز پاى از سر در افتاد
  • كفنهامان به پيكرها بپوسيدزمانه پوست بر تنمان بدرّيد
  • رگ و ستخوان شدند از هم مجزّاجدا از هم شد اندر قبر اعضاء
  • ز گور تنگ با سختى دچاريم ز نيش مار آسايش نداريم
  • ز بيم و ترس و وحشت اندر اجداثز هم برديم تنهائى بميراث
  • بسرمان طاق گورستان خراب استمكان كرم چشم نيم خواب است
  • بهاء و خرّمى انداممان هشتمصفّا چهره هاى خوب شد زشت
  • اقامتمان در اينجا گشت بسيارگريزى نيست از اندوه در كار
  • بوسعت تنگى ما ره نيابدز سرمان دست محنت بر نتابد
  • شدى گر گوش دل را در گشودندلا فريادشان خواهى شنودن
  • كنارى گر رود اين پرده خاكبه بينى منظرى جانكاه و غمناك
  • بعقرب مغز سرها لانه گشتهبافعيها دهانها خانه گشته
  • بجاى سرمه چشمان است پر گلو ز آنها نور و ديدن محو و زايل
  • زبانها بعد از آن تندىّ و تيزىشده نابود و پيدا نيست چيزى
  • درون سينه دلها پاك مرده استبنوها كهنگى ها راه برده است
  • رخى كاندر بها بد لاله باغسيه گرديده ز آتش گشته پرداغ
  • شده در پيش هر آسيب تسليمنيارد دفع كرد از خود غم و بيم
  • نه دل دارند بهر ناله كردننه راهى سوى عيش از رنج بردن
  • ز چشمه چشمشان جارى است خونابببحر تيره بختى جمله غرقاب
  • بدين آلام و سختيها دچارندهمى از قبرها تا سر بر آرند
  • شود أمر خدا در حشر دائرمقام عدل را كردند حاضر

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

No image

خطبه 236 نهج البلاغه : ياد مشكلات هجرت

خطبه 236 نهج البلاغه موضوع "ياد مشكلات هجرت" را مطرح می کند.
No image

خطبه 237 نهج البلاغه : سفارش به نيكوكارى

خطبه 237 نهج البلاغه موضوع "سفارش به نيكوكارى" را بررسی می کند.
No image

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 : وصف شاميان

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 موضوع "وصف شاميان" را مطرح می کند.
No image

خطبه 240 نهج البلاغه : نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان

خطبه 240 نهج البلاغه موضوع "نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان" را بررسی می کند.
No image

خطبه 241 نهج البلاغه : تشويق براى جهاد

خطبه 241 نهج البلاغه به موضوع "تشويق براى جهاد" می پردازد.
Powered by TayaCMS