خطبه 223 نهج البلاغه بخش 4 : انسان و رستاخيز

خطبه 223 نهج البلاغه بخش 4 : انسان و رستاخيز

عنوان خطبه 223 نهج البلاغه بخش 4 خطبه (دشتي)

متن صبحي صالح

ترجمه فيض الاسلام

ترجمه شهيدي

ترجمه منهاج البراعه

شرح ابن ميثم

ترجمه شرح ابن ميثم

شرح في ظلال نهج البلاغه

شرح منهاج البراعه خويي

شرح لاهيجي

شرح ابي الحديد

شرح منظوم انصاري

عنوان خطبه 223 نهج البلاغه بخش 4 خطبه (دشتي)

انسان و رستاخيز

متن صبحي صالح

إِذَا رَجَفَتِ الرَّاجِفَةُ وَ حَقَّتْ بِجَلَائِلِهَا الْقِيَامَةُ- وَ لَحِقَ بِكُلِّ مَنْسَكٍ أَهْلُهُ وَ بِكُلِّ مَعْبُودٍ عَبَدَتُهُ- وَ بِكُلِّ مُطَاعٍ أَهْلُ طَاعَتِهِ- فَلَمْ يُجْزَ فِي عَدْلِهِ وَ قِسْطِهِ يَوْمَئِذٍ خَرْقُ بَصَرٍ فِي الْهَوَاءِ- وَ لَا هَمْسُ قَدَمٍ فِي الْأَرْضِ إِلَّا بِحَقِّهِ- فَكَمْ حُجَّةٍ يَوْمَ ذَاكَ دَاحِضَةٌ- وَ عَلَائِقِ عُذْرٍ مُنْقَطِعَةٌ- فَتَحَرَّ مِنْ أَمْرِكَ مَا يَقُومُ بِهِ عُذْرُكَ وَ تَثْبُتُ بِهِ حُجَّتُكَ- وَ خُذْ مَا يَبْقَى لَكَ مِمَّا لَا تَبْقَى لَهُ- وَ تَيَسَّرْ لِسَفَرِكَ وَ شِمْ بَرْقَ النَّجَاةِ وَ ارْحَلْ مَطَايَا التَّشْمِيرِ

ترجمه فيض الاسلام

11 چون زمين سخت بلرزد و با هولها و سختيهاى آن قيامت محقّق گردد، و بهر دينى اهل آن و بهر معبودى پرستندگان آن و بهر پيشوايى پيروان آن ملحق شوند (در يك جا گرد آيند تا گفتار و كردارشان را وارسى نمايند) آن هنگام انداختن نظرى در هوا و آهسته قدم برداشتى در زمين در برابر عدل و داد خدا جزاء داده نشود مگر براستى و درستى (در آنروز هر امر بد و نيكى هر چند كوچك باشد هويدا گشته از آن باز پرسى ميشود) 12 پس چه بسيار حجّت و دليلى كه آنروز باطل و نا درست گردد، و عذرهايى كه شخص بآن متوسّل شده پذيرفته نشود، پس از كردار خود بخواه آنچه را كه بآن عذر ترا بپذيرند و حجّت تو برقرار شود (طبق دستور خدا و رسول رفتار كن تا از سختيهاى رستخيز رهائى يابى) و از آنچه تو براى آن باقى نمى مانى (دنيا) بگير آنرا كه براى تو باقى مى ماند (اطاعت خداوند خدمت بخلق) و براى سفر خود آماده باش، و ببرق نجات و رهائى (از سختيها) نظر افكن (كه از كجا زده و به كجا مى رود) و پالان بر پشت شتران چيست و چالاكى ببند (براى سفر آخرت توشه و مركب تهيئه نما تا در راه نمانده بسختى بر نخورى).

ترجمه شهيدي

آن گاه كه زمين لرزيدن گيرد- و صرصر مرگ وزيدن- ، و رستاخيز روى آرد، با همه هراس كه دارد، و به هر كيش پيروانش پيوندند و به هر پرستنده پرستندگانش و به هر مهتر فرمانبرانش. پس ديده اى در فضا گشاده و گامى آهسته در زمين نهاده نماند، جز كه در ترازوى داد و محكمه عدالت بنياد

حق تعالى جزايى را كه در خور است ستاند. پس بسا حجت كه آن روز باطل و ناپسنديده باشد، و دستاويزهاى عذر كه بريده. پس در كار خويش بكوش، تا عذرى آورى كه پايدار باشد، و حجتى كه استوار. و آن را بگير كه براى تو مى ماند- و آن نيكويى كردار است- از آنچه براى آن نخواهى ماند- كه جهان ناپايدار است- و سفر خود را آماده باش و به برق نجات ديده گشاده و بارگى جد و جهد را بار برنهاده.

ترجمه منهاج البراعه

روزى كه بلرزد زمين و ثابت گردد بوقايع جليله قيامت، و ملحق شود بهر عبادت و دينى أهل آن و بهر معبودى عابدان آن- عابدان أصنام به أصنام و عابدان أنام به أنام و عابدان حق بمعبود خويش- و ملحق شود بهر طاعت برده شده طاعت بران او.

پس جزا داده نشود يا نگذرد يا جارى نگردد در عدل و داد خداوند عباد آن روز نفوذ نظرى در هوا، و نه نرم گذاشتن قدمى در زمين مگر بحق آن، پس بسا حجّتها كه آن روز باطل گردد، و عذرها كه شخص بان در آويخته بود منقطع گردد.

پس طلب كن از كار خود براى مصلحت آن روز آنچه قائم شود بان عذر تو و ثابت گردد حجّت تو، و فرا گير آنچه را باقي مى ماند براى تو از آنچه باقي نمى مانى تو براى آن، آماده و مهيا شو براى سفر خود، و نظر كن برق نجات از كجا مى زند و بكجا مى رود و بر كجا ميبارد، و بار بر نه شتران چالاك شدن و راه پيمودن را

شرح ابن ميثم

اللغة

أقول: حجّة داحضة: باطلة.

و المنسك: موضع العبادة، و أصله كلّ موضع يتردّد إليه و يقصد. و التحرّى: طلب الأحرى و الأولى. و شم برق النجاة: أى أنظر إليه.

و دلّ بقوله: إذا رجفت. على الوقت المذكور المدلول عليه بقوله: غدا. و هو يوم القيامة لقوله تعالى يَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ قال المفسّرون: الراجفة: هى النفخة الاولى في الصور و هى صيحة عظيمة فيها تردّد و اضطراب كالرعد يصعق فيها الخلايق و تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ و هى النفخة الثانية تردف الأوّل. و جلائل القيامة: محنها الجليلةالعظيمة. و قوله: و لحق بكلّ منسك أهله. إشارة إلى لحقوق كلّ نفس يوم القيامة لعبودها و مطاعها و ما ألفته و أحبّته من أمر دنيوىّ أو اخروىّ فأقبلت عليه و عملت له، و نحوه أشار الرسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: يحشر المرء مع من أحبّ، و لو أحبّ أحدكم حجرا لحشر معه. و قوله: فلم يجز. إلى قوله: بحقّه. تقرير لعدله تعالى في ذلك اليوم. و المعنى أنّ كلّ حركة و لو طرفة عين في الهواء أو همس قدم في الأرض فإنّها لا تجرى في عدله إلّا بحقّها لا يزاد عليه و لا ينقص عنه. ثمّ أشار إلى كثرة الحجج الباطلة يومئذ و الأعذار المنقطعة ترغيبا في تحصيل الكمالات البرهانيّة و لزوم آثار المرسلين و الأولياء الأبرار في سلوك سبيل اللّه، و إنّما ذكر مخاوف ذلك اليوم و أهواله بعد ذكر السعداء فيه و تعيين أنّهم هم الهاربون من الدنيا اليوم ليرغّب إلى الاقتداء بهم في ذلك الهرب لغاية تلك السعادة. ثمّ أمر أن يطلب الإنسان من اموره و أحواله أحراها و أولاها ممّا يقوم به عذره في ذلك اليوم و تثبت به حجّته في محفل القيامة، و ذلك الأمر هو ما أشرنا إليه من البرهان و اقتفاء أثر المرسلين، و كذلك أمره أن يأخذ ما يبقى له من الكمالات المسعدة في الآخرة ممّا لا يبقى له و هو الدنيا و متاعها، و قد بيّنا كيفيّة ذلك الأخذ غير مرّة، و أن تيسّر لسفره: أى يستعدّ لسفره إلى اللّه بالرياضة بالزهد و العبادة، و أن يشيم برق النجاة: أى يوجّه سرّه إلى اللّه تعالى بعد الزهد الحقيقى و العبادة الكاسرة للنفس الأمّارة بالسوء لتشرق لوامع الأنوار الإلهيّة و بروقها الّتى هى بروق النجاة و أبواب السلامة كما أشار إليه فيما قبل هذا الفصل بفصلين بقوله: و تدافعته الأبواب إلى باب السلامة، و أن يرحل مطايا التشمير و هو إشارة إلى الجدّ في سلوك سبيل اللّه و الاجتهاد في العمل لما بعد الموت، و استعار لفط المطايا لآلات العمل، و لفظ الإرحال لإعمالها، و باللّه التوفيق.

ترجمه شرح ابن ميثم

منسك: جاى عبادت، در اصل به معناى هر جايى كه در آن تردّد و رفت و آمد باشد و مورد قصد واقع شود.

تحرّى: در جستجوى بهتر، و سزاوارتر بودن و شم برق النجاة: و به سوى درخشندگى بنگر.

هنگامى كه نفخه صور بدمد و رستاخيز آشكار شود و اهل هر دينى به دين خود ملحق شود و بندگان هر معبودى به معبود خود بپيوندند و هر اطاعت كننده اى به فرمانرواى خود برسد، در آن موقع نه چشمى بر خلاف حق و عدالت در هوا گشوده، و نه گامى آهسته در زمين جز به حق برداشته شود، و در آن روز چه دليلهايى كه باطل نمى شود و چه عذرهايى كه قطع نمى شود، پس در جستجوى چيزى باش كه بتوانى عذر خويش را با آن اثبات كنى و حجت و دليل خود را با آن استوار سازى آنچه باقى و ماندنى است بر آنچه باقى نمى ماند انتخاب كن و وسيله اى براى سفرت آماده كن و چشم به جرقّه هاى برق نجات بدوز و بار سفر را بر پشت مركبها محكم ببند.»

رجفت اين عبارت اشاره به روز قيامت است. كه از كلمه غدا يعنى فردا فهميده مى شود. چنان كه در قرآن چنين اشاره شده است: «يَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ .» مفسران گفته اند كه منظور از راجفه دميدن نخستين در صور است و آن فرياد عظيمى است كه مانند رعد باعث اضطراب و تحيّر شده و مردم را بهت زده و بيهوش مى كند و نيز مى فرمايد: تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ كه مرحله دوم دميدن در صور است. منظور از حلائل القيامه، گرفتاريهاى اندوهبار و بزرگ رستاخيز است.

و لحق بكل منسك اهله،

هر كسى در آن روز (قيامت) به مقصود و معبود و مقتداى خود كه در دنيا مورد توجهش بوده مى پيوندد چنان كه رسول اكرم فرموده است: «آدمى در قيامت با دوست خود محشور مى شود و اگر سنگى را دوست بدارد البته با همان محشور مى شود .»

فلم يجز... بحقّه،

امام (ع) در اين جمله ها كمال دادگرى خداوند را در پهنه رستاخيز بيان مى فرمايد كه در آن روز تمام حركتها حتى حركت يك چشم بر هم زدن در فضا و يا صداى قدمى آهسته در زمين واقع نمى شود مگر اين كه در راستاى عدل الهى و بر طبق حق و حقيقت است و پس از بيان گستردگى عدل الهى در جهان آخرت به منظور اين كه شنونده را بر آن دارد كه اعمال خود را بر طبق حق و عدل قرار دهد، و در رفتارش روش پيامبران و اولياى خدا را سر مشق قرار دهد تا در قيامت سند زنده و دليل روشنى داشته باشد به اين مطلب توجه داده است كه در رستاخيز و روز حساب بسيارى از پاسخها و استدلالها باطل و عذرهاى فراوانى ناموجّه و مردود است و اين كه پس از بيان حال سعادتمندان در آخرت و معرفى آنان كه به دنيا بى اعتنا و از آن گريزان بوده اند به ذكر صحنه هاى وحشتزاى آخرت پرداخته به اين سبب است كه شنونده را وادار كند تا براى رسيدن به سعادتى جاويدان به آنان اقتدا كند، به دنيا بى اعتنا باشد و به آن دل خوش نكند و در پايان انسان را راهنمايى مى كند تا در اعمالش روش نيكو در پيش گيرد كه در قيامت عذرش پذيرفته و دليلش قانع كننده باشد و براى اين كار دستور جامع بيان فرموده است: 1- شايسته ترين و معقولترين كارها را برگزيند و انجام دهد 2- تشريفات دنيا و كالاهاى آن نابود شدنى است پس بايد كمالات اخروى را برگزيند كه باقى و جاويدان است و مكرّرا چگونگى اين برگزيدن را توضيح داده ايم.

3- خود را آماده سفر به سوى خداوند كند و اين امر، جز با رياضتى كه از عبادت و زهد و بى اعتنايى به دنيا بر مى خيزد، امكان پذير نيست.

4- اين كه به درخشش نجات بنگرد يعنى پس از زهد حقيقى و عبادت واقعى كه نفس سركش امّاره را درهم مى شكند وجهه معنوى و انديشه خويش را به خداوند متوجه كند تا درخشندگيهاى نور الهى را حسّ كرده و بارقه هاى اميد نجات را مشاهده كند و درهاى سلامت را بر روى خود باز ببيند، چنان كه در دو فصل قبل در خطبه 211 صفحه 54 به اين معنى اشاره فرموده است: و تدافعته الابواب الى باب السلامه در باره سالكى كه راههاى رياضت در بهشت رابر رويش مى گشايد.

5- و نيز به او دستور مى دهد كه بار خود را محكم بر پشت مركبها ببندد، يعنى در پيمودن راه خدا و عمل كردن براى خشنودى او كوشش فراوان كند، لفظ مطايا كه به معناى مركبها و وسايل سوارى است براى ابزارها و وسايل كار، و لفظ ارحال را كه به معناى بار بستن است براى انجام دادن و به كار بستن وسايل كار استعاره فرموده است.

شرح في ظلال نهج البلاغه

و الراجفة: النفخة التي تموت منها الخلائق. و حقت: وقعت.

و جلائلها: عظائمها. و منسك: موضع النسك أي العبادة. و العلائق: جمع العلاقة. و تحر: ابحث و اطلب ما هو أحرى بك. و شم: من شام البرق اذا نظر اليه. و أرحل المطايا: إذا شد على ظهرها للرحيل. و التشمير: الجد.

و كم خبرية، و محلها الرفع بالابتداء، و داحضة خبر، و يوم ذاك متعلق بداحضة.

(اذا رجفت الراجفة- الى- بحقه). قوله: «فلم يجز» جواب إذا رجفت، و المراد بخرق البصر و همس القدم أن ما من شي ء له أثر في الحياة الدنيا إلا و يجري عليه الحساب و الجزاء عند اللّه حتى و لو كان طرفة عين أو وطء قدم، و المعنى إذا قامت القيامة بأهوالها، و لحق كل عابد بمعبوده، و كل تابع بمتبوعه- فلا يسوغ إلا الحق، و لا يجري إلا العدل: «فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ- 8 الزلزلة».

(فكم حجة يومذاك داحضة) كما قال سبحانه: «فَيَوْمَئِذٍ لا يَنْفَعُ الَّذِينَ ظَلَمُوا مَعْذِرَتُهُمْ وَ لا هُمْ يُسْتَعْتَبُونَ- 57 الروم» لأنهم ظلموا و أفسدوا بعد قيام الحجة عليهم بالبيان و النهي عن الفساد و الإفساد (و علائق عذر منقطعة). العذر هنا بمعنى الحجة، و انقطاع العلاقة بينه و بين أفعال الغاوين معناه إبطال عذرهم و دحضه، و عليه يكون العطف للبيان و التفسير.

(فتحرّ من أمرك إلخ).. عليك أن تنجسم في أقوالك و أفعالك مع الصدق و العدل، لتكون الحجة لك لا عليك فيما تقول و تفعل (و خذ ما يبقى لك مما لا تبقى له). الباقي الدار الآخرة، و الفاني الحياة الدنيا، فخذ من هذه ما ينفعك

في تلك. و مثله في الخطبة 201: خذوا من ممركم لمقركم (و تيسر لسفرك) هيى ء له الأسباب بصالح الأعمال (و شم برق النجاة). استضى ء بنور الهداية لتبلغ دار السلام (و ارحل مطايا التشمير). تزود للرحيل بالإخلاص للّه، و النصح لعباده.

و مرة ثانية نقول: ان غرض الإمام من هذه الخطبة و أمثالها- أن يكون للإنسان من نفسه على نفسه حسيب و رقيب فيما يفعل أو يدع، لأن هذا الرقيب أو هذا الشعور بالمسئولية هو شعلة مباركة تهدي للتي هي أسلم و أقوم.

شرح منهاج البراعه خويي

و (حقّت) بجلائلها أى ثبتت من حقّ الشي ء يحقّ أى ثبت و قال الفيومى: حقّت القيامة يحقّ من باب قتل أى أحاطت بالخلايق فهى حاقة و قال ابن الأنبارى الحاقة الواجبة حقّ أى وجب يحقّ حقا و حقوقا فهو حاق و قال أمين الاسلام الطبرسى سمّيت القيامة الحاقّة لأنها ذات الحواق من الأمور و هى الصّادقة الواجبةالصّدق لأن جميع أحكام القيامة واجبة الوقوع صادقة الوجود.

و (نسك) اللّه من باب قتل تطوّع بقربة و النّسك بضمّتين اسم منه و المنسك بفتح السّين و كسرها يكون زمانا و مصدرا و مكانا تذبح فيه النّسيكة و هى الذّبيحة و مناسك الحجّ عباداته و قيل مواضع العبادات و (العبدة) جمع عابد كمردة و مارد.

(فلم يجز فى عدله) قال الشّارح المعتزلي قد اختلفت الرّواة فى هذه اللفظة فرواها قوم فلم يجر و هو مضارع جرى تقول ما جرى اليوم فيقول من سألته قدم الأمير من السفر، و رواها قوم فلم يجز مضارع جاز يجوز، و رواها قوم فلم يجر من جار أى عدل عن الطّريق.

و (الهمس) الصّوت الخفى و قوله (فتحرّ من أمرك) أمر من تحرّيت الشي ء قصدته و تحرّيت فى الأمر طلبت أحرى الأمرين و هو أولاهما و (شام) البرق يشيمه نظر اليه اين يقصد و أين يمطر و (رحلت) مطيتى شددت على ظهرها الرّحل و (شمّر) تشمير أمرّ جادا، و شمّر الثوب دفعه و فى الأمر خف.

و الباء فى قوله بجلائلها تحتمل تعدّيه و المصاحبة و الضّمير فيه راجع إلى القيامة لتقدّمها رتبة و إن تأخرت لفظا و قوله: خرق بصر، بالرّفع فاعل يجز إن كان الفعل بصيغة المعلوم كما فى نسخة الشّارح المعتزلي و نايب عن الفاعل إن كان بصيغة المجهول كما حكى عن القطب الراوندى.

و قوله: فكم حجّة يوم ذاك داحضة كم خبريّة بمعنى كثير اضيفت إلى تميزها و هى فى محلّ الرّفع على الابتداء، و يوم ذاك خبرها و داحضة بالجرّ على ما فى النسخ الّتى عندنا صفة لحجّة و لو كانت داحضة بالرفع كفاتت «كذا» هى الخبر و يكون يوم ذاك ظرف لغو متعلّقا بها متقدّما عليها و هذا أنسب لكن النسخ لا تساعد عليه و من فى قوله: ممّا لا تبقى له، يحتمل البدل كما فى قوله تعالى أَ رَضِيتُمْ بِالْحَياةِ الدُّنْيا مِنَ الْآخِرَةِ و يحتمل النشوية أيضا

و لمّا نبّه عليه السّلام على أنّ أهل السعادة غدا هم الهاربون منها اليوم فسّر مراده بالغد بقوله (إذ رجفت الرّاجفة) أى تحرّكت بترديد و اضطراب و الرّجفة الزّلزلة العظيمة الشديدة و هو اقتباس من الاية الشريفة يَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ. تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ قال بعض المفسّرين: معناها يوم تضطرب الأرض اضطرابا شديداو تحرّك تحرّكا عظيما يعنى يوم القيامة تتبعها الرّادفة اى اضطرابة اخرى كاينة بعد الأولى في موضع الرّدف من الراكب.

(و حقّت بجلائلها القيامة) أى أهاويلها الجليلة و دواهيها العظيمة الشديدة (و لحقّ بكلّ منسك أهله و بكلّ معبود عبدته و بكلّ مطاع أهل طاعته) أشار إلى لحوق كلّ نفس يوم القيامة بما و من تحبّه و تهويه من عمل الصالح و السّي ء و معبوده الحقّ و الباطل.

و اليه الاشارة في النّبوي: يحشر المرء مع من أحبّ و لو أحبّ أحدكم حجرا لحشر معه، و في قوله تعالى يَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِينَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً. وَ نَسُوقُ الْمُجْرِمِينَ إِلى جَهَنَّمَ وِرْداً.

فان كان عمل المرء في الدّنيا للّه و معبوده هو اللّه و هواه فى اللّه فحشره يوم القيامة مع أولياء اللّه الّذين لا خوف عليهم و لا هم يحزنون.

و ان كان عمله لغير اللّه و معبوده سوى اللّه و محبّته لأعداء اللّه فحشره معهم و مع الشياطين كما قال تعالى وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ.. وَ إِنَّهُمْ لَيَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبِيلِ وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ. حَتَّى إِذا جاءَنا قالَ يا لَيْتَ بَيْنِي وَ بَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ الْقَرِينُ.

فان قيل: إذا كان يلتحق بكلّ معبود عبدته و بكلّ مطاع أهل طاعته فالتحاق النصارى إذا بعيسى و الغلاة بأمير المؤمنين عليه السّلام و كذلك عبدة الملائكة فما تقول في ذلك.

قيل: معنى الالتحاق أن يؤمر الاتباع في الموقف بالتميّز إلى الجهة الّتي فيها الرّؤساء، ثمّ يقال للرؤساء أهؤلاء أتباعكم و عبدتكم فحينئذ يتبرّؤن منهم فينجو الرّؤساء و تهلك الاتباع كما قال سبحانه وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً ثُمَّ يَقُولُ لِلْمَلائِكَةِ أَ هؤُلاءِ إِيَّاكُمْ كانُوا يَعْبُدُونَ. قالُوا سُبْحانَكَ أَنْتَ وَلِيُّنا مِنْ دُونِهِمْ بَلْ كانُوا يَعْبُدُونَ الْجِنَّ أَكْثَرُهُمْ بِهِمْ مُؤْمِنُونَ.

أقول: و أوضح دلالة من هذه الاية قوله سبحانه في سورة الفرقان وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ وَ ما يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَيَقُولُ أَ أَنْتُمْ أَضْلَلْتُمْ عِبادِي هؤُلاءِ أَمْ هُمْ ضَلُّوا السَّبِيلَ قالُوا سُبْحانَكَ ما كانَ يَنْبَغِي لَنا أَنْ نَتَّخِذَ مِنْ دُونِكَ مِنْ أَوْلِياءَ وَ لكِنْ مَتَّعْتَهُمْ وَ آباءَهُمْ حَتَّى نَسُوا الذِّكْرَ وَ كانُوا قَوْماً بُوراً. فَقَدْ كَذَّبُوكُمْ بِما تَقُولُونَ فَما تَسْتَطِيعُونَ صَرْفاً وَ لا نَصْراً.

قال أمين الاسلام الطبرسيّ فى تفسيرها أى يجمعهم و ما يعبدون يعنى عيسى و عزير و الملائكة «فيقول» لهؤلاء المعبودين «أ أنتم أضللتم عبادى أم هم ضلّوا السبيل» أى طريق الجنّة و النجاة «قالوا» يعنى المعبودين «سبحانك» يعنى تنزيها لك عن الشريك و عن أن يكون معبودا سواك «ما كان ينبغي لنا أن نتّخذ» بضمّ النون و فتح الخاء في رواية الصادق عليه السّلام و زيد بن علىّ و أكثر القراء بفتح النون و كسر الخاء «من دونك من أولياء» أى ليس لنا أن نوالى أعداءك بل أنت وليّنا من دونهم، و قيل: معناه ما كان يجوز لنا و للعابدين و ما كان يحقّ لنا أن نأمر أحدا بأن يعبدنا و لا يعبدك فانا لو أمرناهم بذلك لكنّا و الينا هم و نحن لا نوالى من يكفر بك، و من قرء نتّخذ فمعناه ما كان يحقّ لنا أن نعبد «و لكن متّعتهم و آبائهم حتّى نسوا الذّكر» معناه و لكن طوّلت أعمارهم و أعمار آبائهم و متّعتهم بالأموال و الأولاد بعد موت الرّسل حتّى نسوا الذّكر المنزل على الأنبياء و تركوه «و كانوا قوما بورا» أى هلكى فاسدين.

هذا تمام الحكاية عن قول المعبودين من دون اللّه سبحانه فيقول اللّه سبحانه عند تبرّء المعبودين من عبدتهم «فقد كذّبوكم» أى كذّبكم المعبودون أيّها المشركون «بما تقولون» أى بقولكم إنّهم آلهة شركاء للّه «فما تستطيعون صرفا و لا نصرا» أى فما يستطيع المعبودين صرف العذاب عنكم و لا نصرا لكم بدفع العذاب عنكم، هذا.

و قوله (فلم يجر في عدله يومئذ خرق بصر في الهواء و لا همس قدم في الأرض إلّا بحقّه) قد عرفت اختلاف الرّوايات في قوله فلم يجر.

فعلي كونه مضارع جرى فمعناه فلم يكن و لم يتحدد في ديوان حسابه ذلك اليوم صغير و لا حقير إلّا بالحقّ و الانصاف، و هذا مثل قوله تعالى لا ظُلْمَ الْيَوْمَ إِنَّ اللَّهَ قَدْ حَكَمَ بَيْنَ الْعِبادِ.

و على كونه مضارع جاز فالمعنى أنّه لم يسغ و لا يرخّص ذلك اليوم لأحد من المكلّفين في حركة من الحركات المحقّرات المستصغرات إلّا إذا كانت قد فعلها بحقّ.

و على كونه مضارع جار بالرّاء المهملة فالمعنى أنّه لم يذهب عنه سبحانه و لم يضلّ و لم يشذّ عن حسابه شي ء من محقرات الامور إلّا بحقّه أى إلّا ما لا فايدة في اثباته و المحاسبة عليه نحو الحركات المباحة هكذا في شرح المعتزلي.

و يظهر من بعض الشروح رواية رابعة و هو كونه مضارع جزى بالزّاء المعجمة بصيغة المجهول حيث قال: قوله فلم يجز في عدله آه أى لا يجزى أحد يومئذ و لا يكافئ إلّا بما يستحقّه من الثّواب و العقاب.

و على هذه الرّواية فيكون مساقه مساق قوله تعالى فَالْيَوْمَ لا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً وَ لا تُجْزَوْنَ إِلَّا ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ و على أىّ تقدير فالغرض الاخبار عن عموم عدله تعالى في مظالم النّاس على أنفسهم و على غيرهم، و قد مضي في شرح الخطبة المأة و الخامسة و السّبعين ما ينفعك ذكراه في هذا المقام.

(فكم حجّة يوم ذاك داحضة) أى لم يبق للنّاس على اللّه حجّة بعد الرّسل و إنّما هلك من هلك عن بيّنة و حيّ من حيّ عن بيّنة (و علائق عذر منقطعة) فلا ينفع الّذين ظلموا معذرتهم و لا هم يستعتبون.

(فتحرّ من أمرك ما يقوم به عذرك و تثبت به حجّتك) أى اطلب و اعتمد من أمورك و أفعالك في الدّنيا ما به قوام اعذارك المقبولة يوم القيامة و ما به ثبات حججك الصحيحة يومئذ و هو أمر بتحصيل الكمالات النّفسانية و مواظبة التّكاليف الشّرعيّة و ملازمة سنن الشّريعة، إذ الأعذار الشّرعية مقبولة البتة و كذلك الحجج البرهانيّة الموافقة لأساس الشّريعة.

(و خذ ما يبقى لك) و هو الاخرة و نعيمها الباقي (ممّا لا تبقى له) و هو الدّنيا

و نعيمها الفاني كما قال عليه الصّلاة و السّلام في الدّيوان:

  • فلا الدّنيا بباقية لحىّو لا حىّ على الدّنيا بباق

و المراد أخذ الاخرة عوضا من الدّنيا أو تحصيلها فيها فانّ الفوز بالسّعادة الدّائمة إنّما يحصل بالقيام على التكاليف في دار الدّنيا لأنّها دار التكليف و الاخرة دار الجزاء، و هذه الفقرة نظير قوله عليه السّلام في الكلام المأتين و الثّاني: فخذوا من ممرّكم لمقرّكم.

و في الاتيان بالموصول من دون أن يقول و خذ الاخرة من الدّنيا تأكيد للغرض المسوق له الكلام و حثّ على شدّة الأخذ (و تيسّر لسفرك) و هو أمر بتهيّة الزّاد لسفر الاخرة و الاستعداد للمعاد و خير الزّاد الزّهد و التّقوى (و شم برق النّجاة) أى انظر إلى لوامع الأنوار الالهيّة و بوارق النّجاة الّتي تنجيك من الظّلمات و مهاوى الهلكات (و ارحل مطايا التشمير) و الجدّ إلى الجهة التي أنت متوجّه إليها و هو أمر بالاجتهاد في العمل لما بعد الموت، قال البحراني استعار لفظ المطايا لالات العمل و لفظ الارحال لاعمالها

شرح لاهيجي

اذا رجفت الرّاجفة و حقّت بجلائها القيمة و لحق بكلّ منسك اهله و بكلّ معبود عبدته و بكلّ مطاع اهل طاعته فلم يجر فى عدله و قسطه خرق بصر فى الهواء و لا همس قدم فى الارض الّا بحقّه فكم حجّة يوم ذاك داحضة و علائق عذر منقطعة فتحرّ من امرك ما يقوم به عذرك و ثبتت به حجّتك و خذ ما يبقى لك ممّا لا تبقى له و تيسّر لسفرك و شم برق النّجاة و ارحل مطايا التّشمير يعنى در زمانى كه متزلزل سازد و بلرزاند زمين را صيحه هايله نفخ صور و محقّق و ثابت گرداند عظايم و شدايد خود را روز قيامت و ملحق گشت بهر محلّ عبادتى اهلش و بهر معبودى عبادت كنندگانش و بهر مطاعى اهل طاعتش پس جارى نمى شود در عدل و انصافش در آن روز شكافتن نگاهى در هواء و نه صداى هموار پائى در زمين مگر بحقّش و بموقع و مستحقّش پس چه بسيار حجّتى است در آن روز كه باطلست و علاقه معذرتى كه منقطع است پس قصد بكن و اختيار بنما از كار تو چيزى را كه قائم و ثابت بشود بان معذرت تو و ثابت و محقّق گردد بان حجّت و برهان تو و اخذ بكن و بردار چيزى را كه از براى اخرت تو باقى ماند كه معرفت و طاعت باشد از دنيائى كه تو باقى نخواهى ماند از براى او و مهيّا شو و اماده گردان اسباب از براى سفر اخرت تو و نگاه كن و منتظر باش روشنائى برق نجات از ظلمت جهل و ضلالت را و بكش تنگ پالان شتران باركش جدّ و تلاش را

شرح ابي الحديد

و الراجفة الصيحة الأولى- و حقت بجلائلها القيامة أي بأمورها العظام- و المنسك الموضع الذي تذبح فيه النسائك- و هي ذبائح القربان و يجوز فتح السين- و قد قرئ بهما في قوله تعالى- لِكُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنا مَنْسَكاً- . فإن قلت إذا كان يلحق بكل معبود عبدته- فالنصارى إذن تلحق بعيسى- و الغلاة من المسلمين بعلي- و كذلك الملائكة فما القول في ذلك- .

قلت لا ضرر في التحاق هؤلاء بمعبوديهم- و معنى الالتحاق أن يؤمر الأتباع في الموقف- بالتحيز إلى الجهة التي فيها الرؤساء- ثم يقال للرؤساء أ هؤلاء أتباعكم و عبدتكم- فحينئذ يتبرءون منهم- فينجو الرؤساء و تهلك الأتباع- كما قال سبحانه أَ هؤُلاءِ إِيَّاكُمْ كانُوا يَعْبُدُونَ- قالُوا سُبْحانَكَ أَنْتَ وَلِيُّنا مِنْ دُونِهِمْ- بَلْ كانُوا يَعْبُدُونَ الْجِنَّ أَكْثَرُهُمْ بِهِمْ مُؤْمِنُونَ- أي إنما كانوا يطيعون الشياطين المضلة لهم- فعبادتهم في الحقيقة للشياطين لا لنا- و إنهم ما أطاعونا و لو أطاعونا لكانوا مهتدين- و إنما أطاعوا شياطينهم- . و لا حاجة في هذا الجواب إلى أن يقال ما قيل في قوله تعالى- إِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ- من تخصيص العموم بالآية الأخرى- و هي قوله تعالى إِنَّ الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى - أُولئِكَ عَنْها مُبْعَدُونَ- . فإن قلت فما قولك في اعتراض ابن الزبعري على الآية- هل هو وارد- . قلت لا لأنه قال تعالى إِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ- و ما لما لا يعقل- فلا يرد عليه الاعتراض بالمسيح و الملائكة- و الذي قاله المفسرون من تخصيص العموم بالآية الثانية- تكلف غير محتاج إليه- . فإن قلت فما الفائدة في أن قرن القوم بأصنامهم في النار- و أي معنى لذلك في زيادة التعذيب و السخط- . قلت لأن النظر إلى وجه العدو باب من أبواب العذاب- و إنما أصاب هؤلاء ما أصابهم- بسبب الأصنام التي ضلوا بها- فكلما رأوها معهم زاد غمهم و حسرتهم- . و أيضا فإنهم قدروا أن يستشفعوا بها في الآخرة- فإذا صادفوا الأمر على عكس ذلك- لم يكن شي ء أبغض إليهم منها- . قوله فلم يجر قد اختلف الرواة في هذه اللفظة- فرواها قوم فلم يجر و هو مضارع جرى يجري- تقول ما الذي جرى للقوم- فيقول من سألته قدم الأمير من السفر- فيكون المعنى على هذا- فلم يكن و لم يتجدد في ديوان حسابه ذلك اليوم- صغير و لا حقير إلا بالحق و الإنصاف- و هذا مثل قوله تعالى- لا ظُلْمَ الْيَوْمَ إِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسابِ- و رواها قوم فلم يجز مضارع جاز يجوز- أي لم يسغ و لم يرخص ذلك اليوم لأحد من المكلفين- في حركة من الحركات المحقرات المستصغرات- إلا إذا كانت قد فعلها بحق- و على هذا يجوز فعل مثلها- و رواها قوم فلم يجر من جار أي عدل عن الطريق- أي لم يذهب عنه سبحانه- و لم يضل و لم يشذ عن حسابه شي ء- من أمر محقرات الأمور إلا بحقه- أي إلا ما لا فائدة في إثباته و المحاسبة عليه- نحو الحركات المباحة و العبثية- التي لا تدخل تحت التكليف- . و قال الراوندي خرق بصر مرفوع لأنه اسم ما لم يسم فاعله- و لا أعرف لهذا الكلام معنى- . و الهمس الصوت الخفي- . قوله فتحر من أمرك- تحريت كذا أي توخيته و قصدته و اعتمدته- . قوله و تيسر لسفرك أي هيئ أسباب السفر- و لا تترك لذاك عائقا- . و الشيم النظر إلى البرق- . و رحلت مطيتي إذا شددت على ظهرها الرحل- قال الأعشى-

  • رحلت سمية غدوة أجمالهاغضبى عليك فما تقول بدا لها

- . و التشمير الجد و الانكماش في الأمر- . و معاني الفصل ظاهرة- و ألفاظه الفصيحة تعطيها و تدل عليها- بما لو أراد المفسر أن يعبر عنه بعبارة غير عبارته ع- لكان لفظه ع أولى أن يكون تفسيرا لكلام ذلك المفسر

شرح منظوم انصاري

هنگامى كه زمين سخت بلرزد، و قيامت با سختيهايش محقّق گردد، اهل زمين پرستندگان هر معبودى، پيروان هر پيشوائى بهم برسند، آن هنگام هر نظرى كه بهوا افكنده شده، و هر قدمى كه آهسته بزمين نهاده شده، جز بعدل و داد رسى خدا جزا داده نشود (حتّى بجزئيّات كردار آنها رسيدگى شود) چه بسيار دليل و حجّتى كه آن روز باطل و پيوندهاى عذر (نابجا) ئيكه گسيخته است، پس از كردار خويش بخواه آنچه را كه عذرت بآن پذيرفته، و حجّتت را برقرار سازد، و از جهانى كه تو براى آن پاينده نيستى، آنچه را كه برايت پاينده است فراگير، و سفر خويشتن را آماده باش، نگران برق رستگارى (از گرفتاريها) بوده، شتران تند رفتار (عمل و عبادت) را سوار شو (و بوسيله آنها خويش را از مهالك آخرت برهان).

  • بدان روزى كه اين خاك مطبّقبهم لرزد شود محشر محقّق
  • ز هر جانب خلايق گرد گردندره حقّ و حقيقت در نوردند
  • هر آن آئين و دين هر كس پرستيدهر آن عابد هر آن معبود بگزيد
  • بهر يك پيشوا هر فرد پيروشد و دنبال او بد در تك و دو
  • بهم خواهند در آنجا رسيدنسزاى نيك و زشت خويش ديدن
  • بگردون گر كه هر چشمى گشادهقدم بر خاك آهسته نهاده
  • اگر بيجا بكس عيبى گرفتهو گر حرفى بضدّ خلق گفته
  • بحقّ و راستى درگاه كيفردهد مزدش خداى عدل و اكبر
  • بسا حجّت كه آن روز است باطلبسا عذرى كه باشد غير قابل
  • چو خوش باشد كه بر طاعت كنى روبخواهى از خودت كردار نيكو
  • كز آن كردار نيك عذرت پذيرندبحجّتهاى تو خرده نگيرند
  • جهان جانا چو از بهرت نپايداز آن گر بهره گيرى نيك شايد
  • پى روز مبادا توشه اندوزچراغى بهر تاريكى بيفروز
  • مهيّا خويش را بهر سفر كنبنور رستگاريها نظر كن
  • به پشت اشتر كردار نه بارجلوتر تاز از اقران برفتار
  • ز تقوى گر بميدان رخش تازىگروگان را بآسان چنگ يازى
  • گذر آرى ز هر دشوار و سختىشوى وارد بقصر نيك بختى

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

No image

خطبه 236 نهج البلاغه : ياد مشكلات هجرت

خطبه 236 نهج البلاغه موضوع "ياد مشكلات هجرت" را مطرح می کند.
No image

خطبه 237 نهج البلاغه : سفارش به نيكوكارى

خطبه 237 نهج البلاغه موضوع "سفارش به نيكوكارى" را بررسی می کند.
No image

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 : وصف شاميان

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 موضوع "وصف شاميان" را مطرح می کند.
No image

خطبه 240 نهج البلاغه : نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان

خطبه 240 نهج البلاغه موضوع "نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان" را بررسی می کند.
No image

خطبه 241 نهج البلاغه : تشويق براى جهاد

خطبه 241 نهج البلاغه به موضوع "تشويق براى جهاد" می پردازد.
Powered by TayaCMS