خطبه 47 نهج البلاغه : خبر از آينده كوفه

خطبه 47 نهج البلاغه : خبر از آينده كوفه

موضوع خطبه 47 نهج البلاغه

متن خطبه 47 نهج البلاغه

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

ترجمه مرحوم خویی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

موضوع خطبه 47 نهج البلاغه

خبر از آينده كوفه

متن خطبه 47 نهج البلاغه

كَأَنِّي بِكِ يَا كُوفَةُ تُمَدِّينَ مَدَّ الْأَدِيمِ الْعُكَاظِيِّ تُعْرَكِينَ بِالنَّوَازِلِ وَ تُرْكَبِينَ بِالزَّلَازِلِ وَ إِنِّي لَأَعْلَمُ أَنَّهُ مَا أَرَادَ بِكِ جَبَّارٌ سُوءاً إِلَّا ابْتَلَاهُ اللَّهُ بِشَاغِلٍ أَوْ رَمَاهُ بِقَاتِلٍ

ترجمه مرحوم فیض

47- از سخنان آن حضرت عليه السّلام است در باره كوفه (و از ويران شدن آن و ظلم و جور ستمكاران كه بعد از آن بزرگوار بر اهل آن وارد ساختند خبر مى دهد):

(1) اى كوفه گويا ترا مى بينم كه (بر اثر آمد و رفت لشگرهاى گوناگون و پيش آمد هرج و مرج) كشيده مى شوى مانند چرم عكاظىّ (كه در وقت دبّاغى كش و واكش و مالش آن بسيار است، و عكاظ اسم بازارى بوده در بيابانى ميان نخله و طائف، و عرب پيش از اسلام هر سال يك ماه در آنجا گرد آمده اشعار خوانده در حسب و نسب بر يكديگر فخر و مباهات مى نمودند، و بيشتر متاعى كه در آنجا خريد و فروش مى شده چرم بوده، لذا مى فرمايد:) و از پيش آمد حادثه ها (ظلم و جور ستمكاران مانند چرم در وقت دبّاغى) پايمال مى شوى، و جنبشها (انواع مصيبت و بلاء) بر تو وارد ميشود، (2) و من مى دانم هيچ ستمگرى بر تو اراده ظلم و جور نكند مگر آنكه خداوند او را به بلائى مبتلى يا كشنده اى را بر او مسلّط گرداند (اين خبر از جمله اخبار بغيب آن حضرتست، چنانكه در تواريخ وقائع كوفه و پيش آمدها بر ستمكاران آن شرح داده شده است).

ترجمه مرحوم شهیدی

47 و از سخنان اوست در باره كوفه

اى كوفه مى بينم چون چرم عكاظى گسترده شوى، درهاى سختى به رويت گشاده، بار سنگين بلا بر سرت فتاده، و مى دانم كه هيچ ستمكار دست بدى بر تو نيازد، جز اين كه خدا بلايى به جانش اندازد، يا قاتلى را بر او چيره سازد.

ترجمه مرحوم خویی

از جمله كلام آن حضرتست در ذكر حال كوفه و خراب شدن آن از دست ظلمه مى فرمايد: گويا مى بينم تو را اى كوفه در حالتى كه كشيده مى شوى همچو كشيدن چرم عكاظى، ماليده شوى بسبب فرود آمدن مصيبتها و حادثها، و سوار كرده شوى بجنبشها و زلزلها، اين همه اشاره است به انواع بلا و محنت و جفا و مصيبت كه واقع شد بأهل كوفه از ظلم ظلمه و ستم فجره، و بدرستي كه مى بينم آنكه اراده نكند بتو هيچ گردن كش ستمكار بدى و مضرّت را مگر اين كه گرفتار سازد او را خداوند قهّار ببلائى كه مشغول كننده اوست، و بيندازد او را بدست قاتلي كه كشنده او است و اللّه أعلم بمعاني كلامه

شرح ابن میثم

46- و من كلام له عليه السّلام فى ذكر الكوفة

كَأَنِّي بِكِ يَا كُوفَةُ تُمَدِّينَ مَدَّ الْأَدِيمِ الْعُكَاظِيِّ- تُعْرَكِينَ بِالنَّوَازِلِ- وَ تُرْكَبِينَ بِالزَّلَازِلِ- وَ إِنِّي لَأَعْلَمُ أَنَّهُ مَا أَرَادَ بِكِ جَبَّارٌ سُوءاً- إِلَّا ابْتَلَاهُ اللَّهُ بِشَاغِلٍ وَ رَمَاهُ بِقَاتِلٍ

اللغة

أقول: عكاظ بالضمّ: اسم موضع بناحية مكّة كانت العرب تجتمع به في كلّ سنة و يقيمون به سوقا مدّة شهر، و يتبايعون و يتناشدون الأشعار، و يتفاخرون. و في ذلك قول أبي ذويب:

  • إذا بنى القباب على عكاظو قام البيع و اجتمع الالوف.

فلمّا جاء الإسلام رفع ذلك، و أديم عكاظىّ منسوب إليها لكثرة ما كان يباع منه بها. و الأديم: واحد و جمعه أدم، و ربّما جمع على آدمة كرغيف و أرغفة. و العرك.

الدلك. و النوازل: المصائب

المعنى

و الخطاب هنا لشاهد حال المدينة الّتي هى الكوفة. و بك هو خبر كأنّ، و تمدّين و تعركين و تركبين في موضع النصب على الحال، و تقدير الخطاب كأنّى حاضر بك و مشاهد لحالك المستقبلة حال تجاذب أيدى الظالمين لأهلك بأنواع الظلم، و هو المكنّى عنه بمدّها. و شبّه ذلك بمدّ الأديم، و وجه الشبه شدّة ما يقع بهم من الظلم و البلاء كما أنّ الأديم مستحكم الدباغ يكون شديد المدّ. و استعار العرك ملاحظة لذلك الشبه، و لفظ الركوب ملاحظة لشبهها بشقىّ المطايا و كذلك لفظ الزلازل ملاحظة لشبهها فيما يقع لهم من الظلم الموجب لاضطراب الحال بالأرض ذات الزلازل. ثمّ أشار إلى مشاهدة ثانية لما يقع لمن أراد بهم سوء و أوقع بهم ما أوقع من البلاء فأشار إلى كونهم جبابرة ثمّ إلى ابتلاء اللّه بعضهم بشاغل في نفسه عمّا يريد من سوء أو يهمّ به من حادث خراب و رمى بعضهم بقاتل. فأمّا المصائب الّتي ابتلى بها أهل الكوفة و النوازل الّتي عركوا بها فكثيرة مشهورة في كتب التواريخ، و أمّا الجبابرة الّتي أرادوا بها سوءا و طغوا فيها فَأَكْثَرُوا فِيهَا الْفَسادَ فَصَبَّ عَلَيْهِمْ رَبُّكَ سَوْطَ عَذابٍ و أخذهم بِذُنُوبِهِمْ وَ ما كانَ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ واقٍ فجماعة فممّن ابتلى بشاغل فيها زياد. روى أنّه كان قد جمع الناس في المسجد ليأمرهم بسبّ علىّ عليه السّلام و البراءة منه و يبتليهم بذلك فيقتل من يعصيه فيه فبيناهم مجتمعين إذ خرج حاجبه فأمرهم بالانصراف، و قال: إنّ الأمير مشغول عنكم و كان في تلك الساعة قد رمى (أصاب خ) بالفالج، و منهم ابنه عبد اللّه و قد أصابه الجذام، و منهم الحجّاج. و قد تولّدت في بطنه الحيّات و احترق دبره حتّى هلك، و منهم عمرو بن هبيره و ابنه يوسف و قد أصابهما البرص، و منهم خالد القسرىّ و قد ضرب و حبس حتّى مات جوعا، و أمّا الّذين رماهم اللّه بقاتل فعبيد اللّه بن زياد، و مصعب بن الزبير، و المختار بن أبى عبيدة الثقفىّ، و يزيد بن المهلّب. و أحوالهم مشهورة من رامها طالع التاريخ.

ترجمه شرح ابن میثم

46- از سخنان آن حضرت (ع) است در باره پيشامدهاى شهر كوفه

كَأَنِّي بِكِ يَا كُوفَةُ تُمَدِّينَ مَدَّ الْأَدِيمِ الْعُكَاظِيِّ- تُعْرَكِينَ بِالنَّوَازِلِ- وَ تُرْكَبِينَ بِالزَّلَازِلِ- وَ إِنِّي لَأَعْلَمُ أَنَّهُ مَا أَرَادَ بِكِ جَبَّارٌ سُوءاً- إِلَّا ابْتَلَاهُ اللَّهُ بِشَاغِلٍ وَ رَمَاهُ بِقَاتِلٍ

إِنِّي لَأَعْلَمُ أَنَّهُ مَا أَرَادَ بِكِ جَبَّارٌ سُوءاً- إِلَّا ابْتَلَاهُ اللَّهُ بِشَاغِلٍ وَ رَمَاهُ بِقَاتِلٍ

لغات

عكاظ به ضم: نام جايى است در اطراف مكه، عرب جاهلى سالى يك مرتبه و به مدت يك ماه در آن جا اجتماع كرده، خريد و فروش كرده و شعر مى خواندند و افتخار مى كردند. در اين باره ابى ذويب، يكى از شعراى عرب جاهليت چنين گفته است:

  • اذا بنى القباب على عكاظو قام البيع و اجتمع الالوف

پس از ظهور اسلام بازار عكاظ برچيده شد.

اديم عكاظى چرم معروفى بود كه در بازار عكاظ فراوان خريد و فروش مى شد، به همين دليل به عكاظ نسبت داده شده است.

أديم مفرد است و جمع آن أدم و گاهى هم به أدمه جمع بسته شده مانند رغيف (گرده نان) كه به ارغفه جمع بسته شده است.

عرك: ماليدن، دباغى كردن نوازل: جمع نازله مصيبتها، گرفتاريها، سختيها.

ترجمه

«هان اى كوفه تو را مى نگرم كه در برابر حوادث آينده مانند چرم عكاظى كشيده مى شوى. شدايد زيادى را خواهى ديد و متحمل سختيهاى فراوان خواهى شد. به يقين مى دانم كه هيچ ستمگرى بر تو قصد بدى را نخواهد كرد جز اين كه خداوند او را دچار گرفتارى كند و يا قاتلى را بر او بگمارد.»

شرح

مخاطب حضرت در اين سخن شهر كوفه است، لفظ «بك» خبر است براى «كأنّ» كلمات: تمدّين، تعركين، تركبين بنا بر اين كه در جمله معناى حال دارند منصوبند. معناى ضمنى خطاب امام (ع) چنين است، گويا من حاضرم و آينده تو را اى شهر كوفه در حالى كه دست ستمگران به سوى تو به انواع ستم گشوده شده است مى بينم، لفظ «مدّ» به معناى كشيدن كنايه از همين مفهوم است گستردگى ستم ستمگران را تشبيه كرده، به چرم در حالى كه كشيده شود. وجه مشابهت، شدت وقوع ظلم، ستم بلا و مصيبت است چنان كه پوست دبّاغى محكم. نهايت امتداد و كشش را تحمّل مى كند. حضرت لفظ «عرك» به معنى خوب مالش دادن است را به مناسبت همين تشبيه بكار برده است و لفظ «ركوب» از جهت شقاوت و سخت گيرى سواران متجاوز، به كار رفته است. واژه «زلازل» براى بيان تشبيه ستمهايى است كه واقع مى شود و حال ساكنان زمين را مضطرب و هراسناك مى سازد.

امام (ع) بعد از بيان حال شهر كوفه، نگاه دوّمى به افراد ستمگر، كه داراى مقاصد سوء و هدفهاى بد مى باشند و از ناحيه آن افراد بلاهايى به وقوع مى پيوندد، افكنده، مى فرمايند: آنها جبّارانى هستند كه خداوند برخى را به گرفتارى درونى خودشان دچار مى كند كه نتوانند سوء نيّت شان را عمل كنند، و يا تصميم به خراب كردن جايى بگيرند. و برخى ديگر به دست قاتلينى گرفتار گرديده كشته مى شوند.

مصيبتهايى كه مردم كوفه بدانها گرفتار شدند، و سختيهايى كه آنان را پايمال كرد، فراوان است و در كتب تاريخ نقل شده، امّا ستمگران كه تصميم به انجام كارهاى زشت گرفته، طغيان كرده، و فساد براه انداختند و در نتيجه خداوند بر آنان شلّاق عذاب را نواخت و آنها را به سبب كردار بدشان كيفر داد- روشن است كه هيچ كس نمى تواند خدا را از انجام كارى كه اراده آن را كرده است باز دارد- گروه فراوانى هستند. از جمله افرادى كه به بدبختى دچار شدند عبارتند از: 1- زياد بن ابيه. نقل شده است كه زياد مردم را در مسجد كوفه جمع كرده، دستور داد به على (ع) دشنام دهند از وى بيزارى بجويند. او قصد داشت بدين سان آنها را بيازمايد، تا هر كس را كه تخلف ورزد به قتل رساند. هنگامى كه مردم در مسجد جمع بودند، دربان زياد به ميان مردم آمد دستور داد همه مسجد را ترك كنند، زيرا امير زياد بن ابيه گرفتار شده بود. مى گويند در همان ساعت به بيمارى فلج دچار شد.

2- عبد اللّه پسر زياد كه به بيمارى خوره دچار شد 3- حجاج بن يوسف ثقفى كه شكمش پر از كرم گرديد، و براى آرام گرفتن كرمها مقعدش را داغ مى كردند، بدين سان بود تا بهلاكت رسيد 4 و 5- عمرو بن هبيرة و پسرش كه به بيمارى پيسى گرفتار شدند. 6- خالد قسرّى كه تا حدّ توان كتك خورده و سپس زندانى شد و در زندان از گرسنگى مرد.

نامبردگان فوق افرادى بودند كه به بلا، مبتلا شدند. امّا افرادى كه خداوند بر آنها كشندگانى را گماشت عبارتند از: 1- عبيد اللّه زياد. 2- مصعب بن زبير 3- مختار ابى عبيده ثقفى 4- يزيد بن مهلّب. سرگذشت مفصّل اين افراد در كتابهاى تاريخ نوشته شده است. طالب مى تواند به همان كتابها مراجعه كند.

شرح مرحوم مغنیه

الخطبة- 47- الكوفة:

كأنّي بك يا كوفة تمدّين مدّ الأديم العكاظيّ، تعركين بالنّوازل و تركبين بالزّلازل. و إنّي لأعلم أنّه ما أراد بك جبّار سوءا إلّا ابتلاه اللّه بشاغل و رماه بقاتل.

اللغة:

الأديم: الجلد المدبوغ. و العكاظي: نسبة الى سوق عكاظ. و العرك: الدلك، يقال: عرك الجلد أي دلكه. و المراد بالنوازل و الزلازل هنا الخطوب و الكوارث.

الإعراب:

بك، الأصل كأني أبصرك، و لما حذف الفعل جي ء بالباء، و جملة تمدين حال من الكوفة، و العكاظي صفة الأديم، و المصدر من انه و ما بعدها ساد مسد مفعولي أعلم.

المعنى:

(كأني بك يا كوفة تمدّين مد الأديم العكاظي). و هو الجلد المنسوب الى سوق عكاظ، و كان العرب في الجاهلية يجتمعون فيها عشرين يوما من كل عام يبتاعون و يتاجرون، و كانوا يعرضون الجلود في هذه السوق بكثرة لوفرة الإبل و الغنم عند العرب آنذاك.

و قد تنبأ الإمام (ع) للكوفة بأن الطغاة سوف يتسلطون عليها من بعده، و يسومون أهلها سوء العذاب، و عبّر الإمام عن ذلك بمدّ الجلد و عركه حين الدبغ، و أكده بقوله: (تعركين بالنوازل و تركبين بالزلازل). و قد تحققت نبوءة الإمام على أيدي الأمويين و شياطينهم. و قال في خطبة ثانية: «و أيم اللّه لتجدن بني أمية- يا أهل الكوفة- أرباب سوء بعدي كالناب الضروس»، و قال في ثالثة: «تعرككم عرك الأديم، و تدوسكم دوس الحصيد». (و اني لأعلم أنه ما أراد بك جبار إلخ). و يرجح في الظن ان الإمام (ع) ما أراد التخصيص بالكوفة، دون غيرها، و قد أجمع العلماء على أن اللقب لا مفهوم له، فكل ظالم يلقى جزاء عمله لا محالة سواء أوقع ظلمه على الكوفة ام على فلسطين و فيتنام.. و الأخبار المنقولة عن أهل البيت (ع) في أهل الكوفة تحتاج الى تمحيص: و كل خبر جاء في فضل بلد من البلاد هو محل نظر، و لا نستثني إلا العتبات المقدسة لأن المكان بالمكين، و كان أكثر الرواة، أو الكثير منهم يضعون الأخبار في فضل أوطانهم و ديارهم.

شرح منهاج البراعة خویی

و من كلام له عليه السّلام في ذكر الكوفة

و هو السابع و الاربعون من المختار فى باب الخطب كأنّي بك يا كوفة تمدّين مدّا لأديم العكاظي، و تعركين بالنّوازل، و تركبين بالزّلازل، و إنّي لأعلم أنّه ما أراد بك جبّار سوء إلّا ابتلاه اللّه بشاغل، و رماه بقاتل.

اللغة

(الاديم) الجلد أو مدبوغه و جمعه ادم و (عكاظ) بالضّم اسم سوق للعرب بناحية مكةكانت العرب يجتمع بها في كل سنة و يقيمون شهرا و يتبايعون و يتعاكظون أى يتفاخرون و يتناشدون الأشعار قال أبو ذويب:

  • اذا بنى القباب على عكاظو قام البيع و اجتمع الالوف

فلما جاء الاسلام هدمه و أكثر ما كان يباع بها الأديم فنسب إليها و (العرك) الدلك و الحكّ و عركه أى حمل عليه الشّر و عركت القوم في الحرب إذا ما رستهم حتّى اتعبتهم و (النّوازل) المصائب و الشّدايد و (الزّلازل) البلايا.

الاعراب

المستفاد من المطرزى في شرح المقامات أنّ الفعل في كأني بك محذوف، و الأصل كانّى ابصرك فزيدت الباء بعد حذف الفعل، و قال الرّضيّ: و الأولى أن تبقى كان على معنى التّشبيه و لا تحكم بزيادة شي ء و تقول التّقدير كأنّي أبصر بك أى اشاهدك من قوله تعالى فبصرت به عن جنب، و الجملة بعد المجرور بالباء حال أى كانّي أبصر بك يا كوفة حال كونك ممدودة مدّ الأديم، و قوله تركبين على البناء للمجهول كالفعلين السّابقين أى تجعلين مركوبة لها أو بها على أن تكون الباء للسّبيّة كالسّابقة.

المعنى

اعلم أنّ هذا الكلام له عليه السّلام من جملة ما أخبر به عن المغيبات بيّن فيه حال الكوفة و حال أهلها و تجاذب أيدى الظالمين، و تسلّطهم عليهم بالظلم و العدوان و في قوله (كأنّي بك يا كوفة) إشارة إلى أنّ المخبر به لا محالة واقع و وقوعه شاهد بعين اليقين (تمدّين مدّ الأديم العكاظى) وجه الشّبه شدّة ما يقع بأهله من الظلم و البلاء كما أنّ الاديم العكاظى مستحكم الدّباغ شديد المدّ (تعركين بالنّوازل و تركبين بالزّلازل) أراد بهما الشّدايد و المصايب التي نزلت بأهل الكوفة و الظلم و البلايا التي حلّت بها و أوجبت اضطراب أهلها، و هي كثيرة معروفة مذكورة في كتب السّير و التواريخ.

و في قوله: (و إنّي لأعلم) مؤكدا بانّ و اللّام و القسم إشارة إلى تحقّق وقوع المخبر به يعني أنّه معلوم بعلم اليقين (أنّه ما أراد بك جبّار سوءا إلّا ابتلاه اللّه بشاغل و رماه بقاتل).

قال أبو الحسن الكيدري في شرحه: فمن الجبابرة الذين ابتلاهم اللّه بشاغل فيها زياد و قد جمع النّاس في المسجد ليلعن عليا صلوات اللّه عليه فخرج الحاجب و قال انصرفوا فانّ الأمير مشغول عنكم و قد أصابه الفالج في هذه الساعة و ابنه عبيد اللّه بن زياد و قد أصابه الجذام و الحجاج بن يوسف و قد تولّدت الحيّات في بطنه حتّى مات و عمر بن هبيرة و ابنه يوسف و قد أصابهما البرص و خالد القسرى و قد حبس فطولت حتّى مات جوعا.

و أمّا الذين رماهم اللّه بقاتل فعبيد اللّه بن زياد و مصعب بن الزبير و ابو السرايا و غيرهم قتلوا جميعا و يزيد بن مهلب قتل على أسوء حال هذا.

و العجب من الشّارح البحراني حيث قال: و أمّا الجبابرة التي أرادوا بها سوء و طعنوا فيها فأكثروا فيها الفساد فصبّ عليهم ربك سوط عذاب و أخذهم بذنوبهم و ما كان لهم من اللّه من واق، فجماعة و ذكر التي تقدّم ذكرها من الكيدرى و أضاف إليها المختار بن أبى عبيدة الثّقفي.

و أنت خبير بأنّ عد المختار في ذلك العداد ظلم في حقّه و سوء أدب بالنّسبة إليه إذ الأخبار في ذمّه و إن كانت كثيرة إلّا أنّها مع ضعف سندها معارضة بأخبار المدح، و قد ذكرهما الكشي في رجاله فغاية الأمر مع عدم التّرجيح لأخبار المدح هو التوقف، و على فرض الترجيج لأخبار الذّم فهي لم تبلغ حدّا يوجب الجرأة على عدّه في عداد أمثال زياد و حجاج و مصعب و نحوهم، و على جعله من الجبابرة الموصوفة لعنهم اللّه.

كيف و ابن طاوس بعد القدح في روايات الذّم قال: إذا عرفت هذا فانّ الرجحان في جانب الشكر و المدح، و لو لم يكن تهمة فكيف و مثله موضع أن يتّهم فيه الرواة و يستغشّ فيما يقول عنه المحدّثون لعيوب تحتاج إلى نظر و يكفى في فضله ما رواه الكشّي عن عبد اللّه بن شريك قال: دخلنا على أبي جعفر عليه السّلام يوم النّحر و هو متّك و قد أرسل إلى الحلّاق فقعدت بين يديه إذ دخل عليه شيخ من أهل الكوفة فتناول يده ليقبّلها فمنعه، ثمّ قال: من أنت قال: أناأبو محمّد الحكم بن المختار بن أبي عبيدة الثقفي، و كان متباعدا من أبي جعفر فمدّيده إليه حتّى كاد أن يقعده في حجره بعد منعه يده، ثمّ قال: أصلحك اللّه إنّ النّاس قد أكثروا في أبي و قالوا: و القول و اللّه قولك، قال: أىّ شي ء يقولون قال: يقولون كذّاب و لا تأمرني بشي ء إلّا قبلته، فقال: سبحان اللّه أخبرني أبي و اللّه أنّ مهر امّي كان ممّا بعث به المختار أو لم يبن دورنا، و قتل قاتلنا، و طلب بدمائنا رحم اللّه، و أخبرني و اللّه أنّه كان ليقيم عند فاطمة بنت عليّ يمهدها الفراش و يثنى لها الوسائد و منها أصاب الحديث رحم اللّه أباك رحم اللّه أباك ما ترك لنا حقّا عند أحد إلّا طلبه قتل قتلتنا و طلب بدمائنا هذا و اعلم أنّ في قوله: ما أراد بك جبّار سوء إلّا ابتلاه اللّه إشعارا بمدح الكوفة و فضلها و قد جاء عن أهل البيت عليهم السّلام في ذلك شي ء كثير مثل قول أمير المؤمنين عليه السّلام نعمت المدرة، و قوله عليه السّلام إنّه يحشر من ظهرها يوم القيامة سبعون ألفا وجوههم في صورة القمر، و قوله عليه السّلام مدينتنا و محلّتنا و مقرّ شيعتنا، و قول الصّادق عليه السّلام اللّهمّ ارم من رماها و عاد من عاداها، و قوله عليه السّلام تربة تحبّنا و نحبّها و في البحار من معانى الأخبار و الخصال للصّدوق باسناده عن موسى بن بكير عن أبي الحسن الأوّل قال: قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله إنّ اللّه اختار من البلدان أربعة فقال عزّ و جلّ: وَ التِّينِ وَ الزَّيْتُونِ وَ طُورِ سِينِينَ وَ هذَا الْبَلَدِ الْأَمِينِ فالتّين المدينة، و الزّيتون البيت المقدّس، و طور سينين الكوفة، و هذا البلد الأمين مكّة، الخبر.

قال المجلسي: لعلّه إنّما كنى عن المدينة بالتّين لو فوره و جودته فيها، أو لكونها من أشارف البلد كما أنّ التّين من أفاضل الثّمار، و كنّى عن الكوفة بطور سينين لأنّ ظهرها و هو النّجف كان محلّ مناجاة سيّد الأوصياء كما أنّ الطور محلّ مناجاة الكليم، أو لأنّ الجبل الذي سأل موسى عليه الرّؤية تقطّع فوقع جزء منهاهناك كما ورد في بعض الأخبار، أو أنّ ابن نوح لمّا اعتصم بهذا الجبل تقطّع فصار بعضها في طور سينا، أو أنّه طور سينا حقيقة.

و غلط فيه المفسّرون و اللغويّون كما روى الشّيخ في التّهذيب باسناده عن الثمالي عن أبي جعفر عليه السّلام قال: كان في وصيّة أمير المؤمنين أن أخرجوني إلى الظهر فاذا تصوّبت أقدامكم و استقبلتكم ريح فادفنوني و هو أوّل طور سينا ففعلوا ذلك و من مجالس الشّيخ باسناده عن عبد اللّه بن الوليد قال: دخلنا على أبي عبد اللّه عليه السّلام فسلّمنا عليه و جلسنا بين يديه فسألنا من أنتم قلنا: من أهل الكوفة فقال: أما إنّه ليس من بلد من البلدان أكثر محبّا لنا من أهل الكوفة، ثمّ هذه العصابة خاصّة إنّ اللّه هداكم لأمر جهله النّاس، احببتمونا و أبغضنا النّاس، و صدّقتمونا و كذبنا النّاس، و اتّبعتمونا و خالفنا النّاس، فجعل اللّه محياكم محيانا و مماتكم مماتنا

شرح لاهیجی

الخطبة 48

و من كلام له (- ع- ) فى ذكر الكوفة يعنى از كلام امير المؤمنين عليه السّلام است در ذكر احوال كوفه كانّى بك يا كوفة تمدّين مدّ الاديم العكاظى يعنى گويا كه من حاضر و قائم و ايستاده ام بتو در حالتى كه كشيده مى شوى بدست تصرّف جبابره مثل چرم عكاظ كه بازارى بود در حوالى مكّه و چرم عكاظ معروف بود بخوبى دباغت و شدّت كش و واكش و اشاره است بتصرّف كردن ارباب ظلم و جور در او انحاء تصرّفاترا تعركين بالنّوازل يعنى در حالتى كه بر هم ماليده مى شوى بسبب نوازل و حوادثى كه از جانب ظلمه بر اهل تو واقع خواهد شد و اهل تو را بقوّه تصرّف خودشان بهم مى مالند تا نرم و مطيع ايشان گردند و تركبين بالزّلازل يعنى و سوار گردانيده ميشوند بزلزلها و حركتها يعنى حركت داده مى شويد از جائى بجائى و از حالى بحالى و انّى لاعلم انّه ما اراد بك جبّار سوء الّا ابتلاه اللّه يعنى بتحقيق كه بالهام الهى من مى دانم كه اراده نكرده جبّارى بتو بدى و ظلمى را مگر اين كه مبتلا كرده است او را خداى (- تعالى- ) بشاغل و مانعى از حيات و زندگانى كه امراض مهلكه باشد و انداخته است او را بدست قاتلى كه او را بقتل رسانيده و اين خبر از امير (- ع- ) از اخبار بغيب بود از روى كرامت و واقع شد آن چه خبر داده بود چنانچه از كتب سير و تواريخ معلوم مى شود

شرح ابن ابی الحدید

47 و من كلام له ع في ذكر الكوفة

كَأَنِّي بِكِ يَا كُوفَةُ تُمَدِّينَ مَدَّ الْأَدِيمِ الْعُكَاظِيِّ- تُعْرَكِينَ بِالنَّوَازِلِ- وَ تُرْكَبِينَ بِالزَّلَازِلِ- وَ إِنِّي لَأَعْلَمُ أَنَّهُ مَا أَرَادَ بِكِ جَبَّارٌ سُوءاً- إِلَّا ابْتَلَاهُ اللَّهُ بِشَاغِلٍ أَوْ رَمَاهُ بِقَاتِلٍ عكاظ اسم سوق للعرب بناحية مكة- كانوا يجتمعون بها في كل سنة- يقيمون شهرا و يتبايعون- و يتناشدون شعرا و يتفاخرون- قال أبو ذؤيب-

  • إذا بني القباب على عكاظو قام البيع و اجتمع الألوف

- . فلما جاء الإسلام هدم ذلك- و أكثر ما كان يباع الأديم بها فنسب إليها- . و الأديم واحد و الجمع أدم- كما قالوا أفيق للجلد الذي لم تتم دباغته و جمعه أفق- و قد يجمع أديم على آدمة- كما قالوا رغيف و أرغفة- . و الزلازل هاهنا الأمور المزعجة و الخطوب المحركة- .

و قوله ع تمدين مد الأديم- استعارة لما ينالها من العسف و الخبط- و قوله تعركين- من عركت القوم الحرب إذا مارستهم حتى أتعبتهم

فصل في ذكر فضل الكوفة

و قد جاء في فضل الكوفة عن أهل البيت ع شي ء كثير- نحو

قول أمير المؤمنين ع نعمت المدرة

و قوله ع إنه يحشر من ظهرها يوم القيامة سبعون ألفا- وجوههم على صورة القمر

و قوله ع هذه مدينتنا و محلتنا و مقر شيعتنا

و قول جعفر بن محمد ع اللهم ارم من رماها و عاد من عاداها

و قوله ع تربة تحبنا و نحبها

- . فأما ما هم به الملوك و أرباب السلطان فيها من السوء- و دفاع الله تعالى عنها فكثير- .

قال المنصور لجعفر بن محمد ع- إني قد هممت أن أبعث إلى الكوفة من ينقض منازلها- و يجمر نخلها- و يستصفي أموالها- و يقتل أهل الريبة منها- فأشر علي- فقال يا أمير المؤمنين إن المرء ليقتدي بسلفه- و لك أسلاف ثلاثة سليمان أعطي فشكر- و أيوب ابتلي فصبر- و يوسف قدر فغفر- فاقتد بأيهم شئت- فصمت قليلا ثم قال قد غفرت

و روى أبو الفرج عبد الرحمن بن علي بن الجوزي- في كتاب المنتظم أن زيادا لما حصبه أهل الكوفة- و هو يخطب على المنبر- قطع أيدي ثمانين منهم- و هم أن يخرب دورهم و يجمر نخلهم- فجمعهم حتى ملأ بهم المسجد و الرحبة- يعرضهم على البراءة من علي ع- و علم أنهم سيمتنعون- فيحتج بذلك على استئصالهم- و إخراب بلدهم- . قال عبد الرحمن بن السائب الأنصاري- فإني لمع نفر من قومي- و الناس يومئذ في أمر عظيم- إذ هومت تهويمه- فرأيت شيئا أقبل طويل العنق- مثل عنق البعير أهدر أهدل- فقلت ما أنت- فقال أنا النقاد ذو الرقبة- بعثت إلى صاحب هذا القصر فاستيقظت فزعا- فقلت لأصحابي هل رأيتم ما رأيت- قالوا لا فأخبرتهم- و خرج علينا خارج من القصر- فقال انصرفوا- فإن الأمير يقول لكم إني عنكم اليوم مشغول- و إذا بالطاعون قد ضربه- فكان يقول إني لأجد في النصف من جسدي حر النار حتى مات- فقال عبد الرحمن بن السائب-

  • ما كان منتهيا عما أراد بناحتى تناوله النقاد ذو الرقبة
  • فاثبت الشق منه ضربة عظمتكما تناول ظلما صاحب الرحبة

- . قلت قد يظن ظان أن قوله صاحب الرحبة- يمكن أن يحتج به من قال- إن قبر أمير المؤمنين ع في رحبة المسجد بالكوفة- و لا حجة في ذلك- لأن أمير المؤمنين كان يجلس معظم زمانه في رحبة المسجد- يحكم بين الناس فجاز أن ينسب إليه بهذا الاعتبار

شرح نهج البلاغه منظوم

(47) و من كلام لّه عليه السّلام (فى ذكر الكوفة:)

كانّى بك يا كوفة تمدّين مدّ الأديم العكاظىّ، تعركين بالنّوازل، و تركبين بالزّلازل، و انّى لأعلم انّه ما اراد بك جبّار سوء إلّا ابتلاه اللّه بشاغل أو رماه بقاتل.

ترجمه

از سخنان آن حضرت عليه السّلام است در باره كوفه (هان) اى كوفه تو را مى نگرم كه (در برابر پيش آمدهاى بسيار) مانند چرم عكاظى كشيده شده و ماليده مى شوى (عكاظ بازارى بوده در نزديكى مكّه بين نخله و طائف كه چرمش بخوبى معروف و عرب هر سالى يك ماه آنجا را مركز داد و ستد قرار داده شعراى هر قوم قصايدى كه در مدح قبيله خويش پرداخته بودند مى خواندند، تا برترى خود را بر ديگرى ثابت نمايند تا اين كه اسلام آنرا متروك ساخت) و من مى دانم كه هيچ جبّار و ستمگرى در باره تو بد نينديشد جز آنكه خدا او را دچار بلائى يا مبتلاى بكشنده گرداند (و اين اخبار بغيب از جمله كرامات آن حضرت شمرده مى شود چنانچه ابن ابى الحديد گويد روزى زياد ابن ابيه دوستان حضرت را در مسجد جمع كرده آنان را تهديد كرد كه اگر از على بيزارى نجوئيد شما را كشته، و خانه هاتان را ويران خواهم ساخت، عبد الرّحمن بن سايب انصارى گويد در اين اثنا من چيزى كه داراى جثّه عظيم بود و گردنى مانند گردن شتر داشت ديدار كردم پرسيدم تو كيستى گفت انا ذو الرّقبة من داراى همين گردن دراز و بسوى صاحب اين قصر فرستاده شده ام عبد الرّحمن از رفقايش پرسيد آنچه من ديدم شما نيز ديديد گفتند نديديم ناگاه در اين هنگام كسى از قصر خارج شده و گفت

امير امروز از خويش بشما نمى پردازد برويد ما رفتيم و همان وقت طاعون او را گرفته و نيمى از بدنش مثل اين كه هميشه در آتش سوزان بود تا بجهنّم واصل شد و صدق اين خبر حضرت ظاهر گرديد).

نظم

  • الا اى كوفه اى كانون اسلامكه تا دور جهان باشد تو را نام
  • تو را بينم شود حالت مشوّشچنان چرم عكاظى در كشاكش
  • بسى پيش آمد سوء و حوادثكه بعد از من شود اندر تو حادث
  • چه نهضتها و جنبشهاى بسياركه در اين سرزمين گردد پديدار
  • چه دشمنها كه سويت روى آرندزمينهايت بزير پى سپارند
  • گهى لشكر بدشتت آن كشاندبراى خود گهى آنت ستاند
  • ولى دانم كه در حقّت بد انديشپريشان تر شود از حالت خويش
  • شود خصمت دچار رنج و آفاتقرين جانش شود با درد و عاهات
  • بگيتى روى آسايش نه بيندز باغ آرزو ميوه نچيند

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

No image

خطبه 236 نهج البلاغه : ياد مشكلات هجرت

خطبه 236 نهج البلاغه موضوع "ياد مشكلات هجرت" را مطرح می کند.
No image

خطبه 237 نهج البلاغه : سفارش به نيكوكارى

خطبه 237 نهج البلاغه موضوع "سفارش به نيكوكارى" را بررسی می کند.
No image

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 : وصف شاميان

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 موضوع "وصف شاميان" را مطرح می کند.
No image

خطبه 240 نهج البلاغه : نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان

خطبه 240 نهج البلاغه موضوع "نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان" را بررسی می کند.
No image

خطبه 241 نهج البلاغه : تشويق براى جهاد

خطبه 241 نهج البلاغه به موضوع "تشويق براى جهاد" می پردازد.
Powered by TayaCMS