خطبه 93 نهج البلاغه بخش 2 : خبر از فتنه‏ هاى آينده

خطبه 93 نهج البلاغه بخش 2 : خبر از فتنه‏ هاى آينده

موضوع خطبه 93 نهج البلاغه بخش 2

متن خطبه 93 نهج البلاغه بخش 2

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

ترجمه مرحوم خویی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

موضوع خطبه 93 نهج البلاغه بخش 2

2 خبر از فتنه هاى آينده

متن خطبه 93 نهج البلاغه بخش 2

وَ ذَلِكَ إِذَا قَلَّصَتْ حَرْبُكُمْ وَ شَمَّرَتْ عَنْ سَاقٍ وَ ضَاقَتِ الدُّنْيَا عَلَيْكُمْ ضِيقاً تَسْتَطِيلُونَ مَعَهُ أَيَّامَ الْبَلَاءِ عَلَيْكُمْ حَتَّى يَفْتَحَ اللَّهُ لِبَقِيَّةِ الْأَبْرَارِ مِنْكُمْ إِنَّ الْفِتَنَ إِذَا أَقْبَلَتْ شَبَّهَتْ وَ إِذَا أَدْبَرَتْ نَبَّهَتْ يُنْكَرْنَ مُقْبِلَاتٍ وَ يُعْرَفْنَ مُدْبِرَاتٍ يَحُمْنَ حَوْمَ الرِّيَاحِ يُصِبْنَ بَلَداً وَ يُخْطِئْنَ بَلَداً

ترجمه مرحوم فیض

و اين در وقتى است كه جنگ بسيار ميان شما واقع گشته و (فتنه و فساد آن) سخت گردد، و (بسبب گرفتارى و بيچارگى) دنيا بر شما تنگ شود كه روزهاى بلاء (مدّت سختى) را دراز شماريد (هر ساعتى را روزى يا بيشتر پنداريد) تا اينكه خداوند نيكوكاران از شما را فتح و فيروزى دهد، هرگاه فتنه ها (بمردم) رو آورد (باطل بحقّ و فساد و بصلاح) اشتباه ميشود، و زمانيكه از بين برود (و فتنه جويان مضمحلّ و نابود شوند، مردم را بباطل و فساد) آگاه سازد (آنگاه بحقّ و صلاح پى برده بجهل و نادانى خود اعتراف نمايند، زيرا) چون فتنه ها رو آورد (نادرستيهاى آنها) معلوم نيست، و چون پشت گرداند (از بين برود) شناخته شود (مادامى كه فتنه و فساد بر پا است حقّ ناپيدا است و چون آتش آن فرو نشيند حقّ آشكار گردد) فتنه ها (در همه جا) مانند دور زدن بادها دور مى زند، به شهرى مى رسد و از شهرى مى گذرد (فتنه جويان همه جا مشغول فساد و تباهكارى مى باشند، گاهى مردم شهرى به آتش آنان سوخته گاهى از آن شهر گذشته مردم شهر ديگرى را مى سوزانند).

ترجمه مرحوم شهیدی

و اين هنگامى است كه پيكار ميان شما دراز و فراگير شود

و سختى آن آشكار،

و جهان بر شما تنگ گردد و زندگى دشوار.

روزهاى بلاى خود را دراز شماريد.

- و بسيار در آن بلا عمر به سر آريد- تا آنكه خدا بر مانده نيكوان- ببخشايد- و به روى آنان- درى- گشايد.

همانا، فتنه ها چون روى آورد، باطل را به صورت حقّ آرايد،

و چون پشت كند، حقيقت چنانكه هست نمايد.

فتنه ها چون روى آرد نشناسندش،

و چون بازگردد دانندش.

چون بادهاى گرد گردانند،

به شهرى برسند و شهرى را واگذارند.

ترجمه مرحوم خویی

و اين آن زماني است كه درهم كشيده شود و جمع شود حرب شما و بردارد رخت را از ساق خود و تنگ باشد دنيا بشما تنگ شدني در حالتى كه دراز شماريد ايام بلا را برخودتان تا آنكه فتح كند خداوند از براى بقيّه نيكوكاران از شما بدرستى كه فتنه ها زماني كه رو آورند شبهه مى اندازند مردمان را و زمانى كه پشت برگردانند آگاه مى نمايند ايشان را، شناخته نمى شوند آن فتنه ها در حالتى كه اقبال ميكنند و شناخته مى شوند در حالتى كه ادبار مى نمايند، دوران ميكنند و بر مى گردند آنها مثل گرديدن بادها، مى رسند بشهرى و تخطي ميكنند و دور مى گذرند از شهرى ديگر.

شرح ابن میثم

وَ ذَلِكَ إِذَا قَلَّصَتْ حَرْبُكُمْ- وَ شَمَّرَتْ عَنْ سَاقٍ- وَ ضَاقَتِ الدُّنْيَا عَلَيْكُمْ ضِيقاً- تَسْتَطِيلُونَ مَعَهُ أَيَّامَ الْبَلَاءِ عَلَيْكُمْ- حَتَّى يَفْتَحَ اللَّهُ لِبَقِيَّةِ الْأَبْرَارِ مِنْكُمْ- إِنَّ الْفِتَنَ إِذَا أَقْبَلَتْ شَبَّهَتْ- وَ إِذَا أَدْبَرَتْ نَبَّهَتْ- يُنْكَرْنَ مُقْبِلَاتٍ- وَ يُعْرَفْنَ مُدْبِرَاتٍ- يَحُمْنَ حَوْمَ الرِّيَاحِ يُصِبْنَ بَلَداً وَ يُخْطِئْنَ بَلَداً

اللغة

التقلّص: التقبّض. و شبّهت: اشتبهت و أوقعت الشبهة. و حام الطائر: دار و الخطّة. الحال و الأمر.

المعنی

و قوله: إذا قلصت حربكم

و قوله: إذا قلصت حربكم تفسير لكرائه الامور النازلة بهم، و استعار لفظ التقليص و التشمير عن ساق الحرب و وجه الاستعارة تشبيهها بالمجدّ فى الأمر الساعى فيه، و كما أنّه إذا أراد أن يتوجّه قلّص ثيابه و شمّرها عن ساقه لئلّا تعوفه و تهيّأ و أجمع عليه كذلك الحرب فى كونها مجتمعة عن النزول بهم و اللحوق لهم، و الواو في قوله: و ضاقت للعطف على شمّرت، و موضع تستطيلون النصب على الحال.

و قوله: حتّى يفتح اللّه لبقيّة الأبرار منكم.

و قوله: حتّى يفتح اللّه لبقيّة الأبرار منكم. أى الّذين يسلمون بنى اميّة فى دينهم و أعمارهم و يفتح اللّه لهم بهلاكهم و زوال دولتهم.

و قوله: إنّ الفتن إذا أقبلت تشبّهت [شبّهت خ ].

و قوله: إنّ الفتن إذا أقبلت تشبّهت [شبّهت خ ]. أى يكون فى مبدأها متشبّهة بالحقّ في أذهان الخلق و إذا أدبرت نبّهت لأذهان الخلق على كونها فتنة بعد وقوع الهرج و المرج بين الناس و اضطراب امورهم بسببها و أكثر ما يكون ذلك عند إدبارها كالفساد فى الدول مثلا الّذي يعرف به عامّه الخلق كونها فتنة و ضلالا عن سبيل اللّه أكثر ما يكون فى آخرها فيكون مؤذنا بزوالها و علامة مبشّرة.

و قوله: ينكرن مقبلات و يعرفن مدبرات.

و قوله: ينكرن مقبلات و يعرفن مدبرات. تفسير له: أى لا يعرف في مبدء الحال كونها فنة و تشتبه بكونها حقّا و دعاء هدى فاذا استعقبت عرفت أنّها عن الحقّ بمعزل و إنّ دعاتها كانوا دعاة ضلالة.

و قوله: و يحمن حوم [حول خ ] الرياح.

و قوله: و يحمن حوم [حول خ ] الرياح. استعار لها لفظ الحوم ملاحظة لشبهها في دورانها الموحوم و وقوعها عن قضاء اللّه من دعاة الضلال في بلد دون بلد بالطائر و الريح، و لذلك شبّهها بحومها و كذلك لفظ الخطاء

ترجمه شرح ابن میثم

وَ ذَلِكَ إِذَا قَلَّصَتْ حَرْبُكُمْ- وَ شَمَّرَتْ عَنْ سَاقٍ- وَ ضَاقَتِ الدُّنْيَا عَلَيْكُمْ ضِيقاً- تَسْتَطِيلُونَ مَعَهُ أَيَّامَ الْبَلَاءِ عَلَيْكُمْ- حَتَّى يَفْتَحَ اللَّهُ لِبَقِيَّةِ الْأَبْرَارِ مِنْكُمْ- إِنَّ الْفِتَنَ إِذَا أَقْبَلَتْ شَبَّهَتْ- وَ إِذَا أَدْبَرَتْ نَبَّهَتْ- يُنْكَرْنَ مُقْبِلَاتٍ- وَ يُعْرَفْنَ مُدْبِرَاتٍ- يَحُمْنَ حَوْمَ الرِّيَاحِ يُصِبْنَ بَلَداً- وَ يُخْطِئْنَ بَلَداً

لغات

شبّهت: در اشتباه افتد، شبه ناك گردد.

تقلص: قبضه كردن، لباس را از اطراف بدن بالا گرفتن.

حام الطائر: پرنده دور زد.

ترجمه

اين وضع زمانى پيش آيد كه جنگ در ميان شما سخت شعله ور گردد و فتنه دامان را از ساق بالا زند و دنيا بر شما چنان تنگ بگيرد كه روزگار بلا را به كندى بگذرانيد. مگر اين كه خداوند براى باقى مانده نيكان شما گشايشى ايجاد كند. چه حقيقت اين است كه هرگاه فتنه و آشوب روى نمايد، امر بر مردم مشتبه مى شود، و پس از آن كه فتنه رفت و بر بست و رفت مردم از حقيقت آگاه گرديده متنبّه مى شوند.

فتنه هنگامى كه رو مى آورد، ناشناخته است و موقعى كه پشت كرده مى رود شناخته مى شود فتنه به گرد بادى مى ماند كه به برخى شهرها برخورد مى كند و از بعضى ديگر مى گذرد.

شرح

قوله عليه السلام: ذلك:

اشاره به سر افكندگى پرسش كنندگان و درماندگى پاسخ گويان دارد.

قوله عليه السلام: اذا قلصت حربكم:

جمله فوق تفسيرى است بر امور ناپسندى كه لزوما روزى بر آنها نازل مى شد.

لفظ «تقليص»- جمع كردن لباس «تشمير»- دامن به كمر زدن، استعاره از جنگ آورده شده است، جهت استعاره، تشبيه كردن جنگ، به كوششگرى است كه فوق العاده در كارش جدّى باشد. بدين توضيح كه شخص جدّى و تلاش گر، هرگاه بر انجام كارى تصميم جدّى بگيرد، دامن لباسهاى بلند خود را از پايين جمع و به كمر مى زند، تا دست و پا گير نباشد و آمادگى كامل بر انجام كار پيدا كند، و با تمام وجود خود را آماده سازد و بدين سان هرگاه جنگ بخواهد پا بميدان گذارد تمام كوشش خود را براى نزول آماده مى سازد و بر مردم وارد مى شود.

لفظ «واو» در عبارت «و ضاقت» براى عطف آمده و فعل ضاقت را بر شمرّت عطف گرفته است و فعل «تستطيلون» بعنوان خطبه 93 نهج البلاغه بخش 2 حال در موضع نصب قرار دارد.

قوله عليه السلام: حتى يفتح اللّه لبقيّة الأبرار منكم

آنان كه در زندگانى و ديانت تسليم بنى اميّه باشند، خداوند راه گشاى ابرار و نيكان مى شود و به دست آنان هلاكت و زوال دولت بنى اميّه را فراهم مى سازد.

قوله عليه السلام: انّ الفتن اذا أقبلت تشبّهت:

يعنى فتنه در آغاز امر و در ذهنيّت مردم شبيه حق است، امّا پس از آن كه كار خود را به انجام رساند و بازگشت مردم مى فهمند كه فتنه بوده است (ولى ديگر بسيار دير شده، هرج و مرج رواج يافته، و كارها بشدّت بر اثر فتنه و آشوب در هم ريخته شده است.) پس از بازگشت فتنه، بيشترين اثر نامطلوب فساد آن در دولتها پديد مى آيد و تمام مردم بوضوح در مى يابند كه آنچه دولتها انجام مى دهند فتنه و فساد و گمراهى از راه خداست و همين فهم عمومى از فساد دولتها نشانه از بين رفتن فتنه و بشارتى بر پايان يافتن ظلم در آن مقطع زمانى است.

قوله عليه السلام: ينكرن مقبلات و يعرفن مدبرات:

اين جمله امام (ع) تفسيرى بر فراز فوق است. يعنى فتنه در آغاز شناخته نمى شود و در ظاهر شبيه حق است و دعوت كنندگان آن شبيه دعوت كنندگان به هدايت و ارشاد مى باشند. پس از آن كه فتنه از ميان مردم رخت بربندد خواهند دانست كه با حق هيچ رابطه اى نداشته و دعوت كنندگان به فتنه دعوت كنندگان به ضلالت و گمراهى بوده اند.

قوله عليه السلام: و يحمن حوم «حول خ» الرّياح

لفظ «حوم» كه بمعنى دور زدن است، از جهت شباهت فتنه بر گردباد استعاره به كار رفته است. چون فتنه دعوت كنندگان به گمراهى به حكم الهى در بعضى از بلاد آشكار مى شود، و در بعضى ظهور ندارد و دوران فتنه را به پرنده اى كه در پرواز دور مى زند به گردباد تشبيه كرده است. جمله «يخطئن بلدا» يعنى بعضى از بلاد را زير پا مى گذارد، در همين رابطه تشبيهى آمده است.

شرح مرحوم مغنیه

و ذلك إذا قلّصت حربكم و شمّرت عن ساق، و ضاقت الدّنيا عليكم ضيقا تستطيلون معه أيّام البلاء عليكم حتّى يفتح اللّه لبقيّة الأبرار منكم. إنّ الفتن إذا أقبلت شبّهت، و إذا أدبرت نبّهت. ينكرن مقبلات و يعرفن مدبرات. يحمن حول الرّياح يصبن بلدا و يخطئن بلدا.

اللغه

و قلّص- بتشديد اللام- أسرع و استمر، و بتخفيفها وثب. و شبّهت- بتشديد الباء- أي جعلت الفتنة شبيهة بالحق. و نبهت: أي الى الحق.

الاعراب

جملة تستطيلون حال من ضمير الخطاب في «عليكم» و ضمير معه يعود الى الضيق.

المعنى:

(و ذلك اذا تقلصت حربكم). أي تمادت الحرب بينكم و بين أعدائكم (و شمرت عن ساق) كناية عن شدة الحرب (و ضاقت الدنيا عليكم ضيقا تستطيلون معه أيام البلاء عليكم). سوف يعضّكم بعدي البلاء، و يشتد حتى تروا اليوم الواحد أبدا لا نهاية له، و ذلك ان المعافى يقيس الزمان بما قرره علماء الفلك، أما المبتلى فتمد الثانية في إحساسه و شعوره أياما، كما قال المتنبي: «و ليل العاشقين يطول».

(حتى يفتح اللّه لبقية الأبرار منكم). أي انه تعالى لا يرفع الضيق و الشدة عنكم إلا اذا وجد منكم أحرار يجاهدون البغي و أهله، و يصبرون على الشدائد في سبيل الحق، و يستشهدون من أجل الحرية و الكرامة: «إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ- 11 الرعد». (ان الفتن اذا أقبلت شبهت) أي يلتبس أمرها على البسطاء حين تفاجئهم و يظنونها خيرا (و اذا أدبرت نبهت) لا تنكشف حالها حتى تخمد و يظهر ضررها و خطرها للعيان (ينكرن مقبلات، و يعرفن مدبرات). هذا بيان و تفسير لما قبله، و قد مثل له ابن أبي الحديد بفتنة الجمل و الخوارج حيث كان كثير من الناس متوقفين في بداية الأمر، و لما وضعت الحرب أوزارها استبان لهم صاحب الهداية و صاحب الضلالة. (و يحمن حوم الرياح، يصبن بلدا، و يخطئن بلدا). إن الفتن تماما كالرياح تعصف في مكان، و تهدأ في آخر.

شرح منهاج البراعة خویی

و ذلك إذا قلصت حربكم، و شمّرت عن ساق، و ضاقت الدّنيا عليكم ضيقا، تستطيلون أيام البلاء عليكم، حتّى يفتح اللّه لبقيّة الأبرار منكم، إنّ الفتن إذا أقبلت شبّهت، و إذا أدبرت نبّهت، ينكرن مقبلات، و يعرفن مدبرات، يحمن حوم الرّياح، يصبن بلدا، و يخطين بلدا.

اللغه

(إذا قلصت حربكم) بتخفيف اللّام من باب ضرب أى كثرت و تزايدت، و في المصباح قلصت شفته انزوت و قلص الثوب انزوى بعد غسله، و في بعض النسخ عن حربكم، و في بعض النسخ بالتشديد أى انضمّت و اجتمعت و (شبّهت) بالبناء على المعلوم اى جعلت أنفسها شبيهة بالحقّ أو على المجهول أى أشكل أمرها و التبس على الناس و (نبهته) من النوم أيقظته و (حام) الطائر حول الماء إذا دار و طاف لينزل عليه و (يخطين) من الخطو و هو المشى

الاعراب

الحرب مؤنث سماعي و لذا انّث الفعل المسند إليه، و مفعول شمّرت محذوف أيضا، و ضاقت عطف على شمرت، و جملة تستطيلون حال من المجرور في عليكم، و جملة ينكرن مقبلات و يعرفن مدبرات بدل كلّ من جملة إذا أقبلت شبهت و إذا أدبرت نبهت كما في قوله تعالى: وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ يَلْقَ أَثاماً يُضاعَفْ لَهُ الْعَذابُ.

و جملة يحمن منصوب المحلّ على الحال

المعنى

(و ذلك إذا قلصت حربكم) أى إطراق السائلين و فشل المسئولين إذا تزايدت حربكم و كثرت أو انضمّت و اجتمعت، و هو كناية عن شدّتها و صعوبتها، لأنّ الجيوش إذا اجتمعت كلها و اصطدم الفيلقان كان الأمر أصعب و أشدّ من أن تتفرّق و يحارب كلّ كتيبة كتيبة اخرى في بلاد متباعدة، و من روى قلصت عن حربكم فالمراد إذا انكشفت كرائه الامور و حوازب الخطوب عن حربكم. (و شمّرت عن ساق) أى شمّرت الحرب و رفعت السّاتر عن ساقها و هو كناية عن اشتدادها و التحامها على سبيل الاستعارة، و الغرض تشبيه الحرب بالمجد في أمر الساعي فيه، فانّ الانسان أذا جدّ في السّعي شمّر عن ساقه و دفع ثوبه لئلّا يعوقه و يمنعه، و ربما قيل بأنه جار على الحقيقة، و معنى السّاق الشدّة، أى كشفت عن شدّة و مشقّة و به فسّر قوله سبحانه: يَوْمَ يُكْشَفُ عَنْ ساقٍ.

(و ضاقت الدّنيا عليكم ضيقا) بطروق الخطوب و ابتلاء المصائب حالكونكم (تستطيلون أيام البلاء عليكم) و ذلك لأنّ أيام البلاء تكون في نظر الانسان طويلة و أيام السعة و الرّخاء قصيرة قال الشاعر:

  • فأيّام الهموم مقصّصاتو أيّام السّرور تطير طيرا

(حتّى يفتح اللّه لبقيّة الأبرار منكم) يحتمل أن يكون المراد ببقية الأبرار أولادهم و إن لم يكونوا أبرارا في أنفسهم إن كان إشارة إلى ظهور دولة بني العباس إلّا أنّ الأظهر أنّ المراد هو ظهور الدّولة الحقّة القائميّة عجّل اللّه له الفرج و أقرّ اللّه عيون مواليه بظهوره عليه السّلام.

(إنّ الفتن إذا أقبلت شبّهت) أى جعلت نفسها أى الامور الباطنة شبيهة بالحقّ، أو أشكل أمرها و التبس على الناس (و إذا أدبرت نبهت) أى أيقظت القوم من نوم الجهالة و ظهرت بطلانها عليهم، ألا ترى أنّ الناس كانوا في بدو فتنة الجمل و النهروان في حيرة و اشتباه لا يدرون أنّ الحقّ في أيّ الجانبين، فلمّا انقضت الحرب و وضعت أوزارها ارتفع الاشتباه و تميّز الحقّ من الباطل و انتبه القوم من جهالتهم. و أكد عليه السّلام هذا المعنى بقوله (ينكرن مقبلات) أى لا يعرف حالهنّ في حالة اقبالها (و يعرفن مدبرات) ثمّ وصفها بأنّها (يحمن حوم الرّياح) أى يطفن مثل طواف الرّياح (يصبن بلدا و يخطين بلدا).

تنبيهان الاول

قد قلنا إنّ قوله عليه السّلام: سلوني قبل أن تفقدوني كلام ما زال عليه السّلام يقول حتى أنه عليه السّلام كان يقوله بعد ما ضربه ابن ملجم لعنه اللّه و قبل وفاته بيوم كما مرّ في شرح الكلام التاسع و الستين، و نكتة ذلك أنّ اللّازم على امام الزّمان أن يبذل فيوضاته للمواد القابلة بقدر الامكان.

لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ.

روى الصدوق فى التّوحيد قال: حدثّنا أحمد بن الحسن القطان و عليّ بن أحمد بن محمّد بن عمران الدّقاق قال: حدّثنا أحمد بن يحيى بن زكريّا القطان قال: حدّثنا محمد بن العبّاس قال: حدّثنى محمد بن أبى السّرى قال: حدّثنا أحمد بن عبد اللّه بن يونس عن سعد الكناني عن الأصبغ بن نباته قال: لما جلس عليّ عليه السّلام على الخلافة و بايعه النّاس خرج إلى المسجد متعمّما بعمامة رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم لا بسا بردة رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم متنعّلا نعل رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم متقلّدا سيف رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فصعد إلى المنبر فجلس عليه متمكنا ثمّ شبّك بين أصابعه فوضعها أسفل بطنه.

ثمّ قال: يا معشر النّاس سلوني قبل أن تفقدوني هذا سفط«» العلم هذا لعاب رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، هذا ما زقّني رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم زقّا زقّا، سلوني فانّ عندي علم الأوّلين و الآخرين، أم و اللّه لو ثنيت لي الوسادة فجلست عليها لأفتيت أهل التّوراة بتوراتهم حتّى تنطق التّوراة فتقول: صدق عليّ ما كذب لقد أفتاكم بما أنزل اللّه في، و أفتيت أهل الانجيل بإنجيلهم حتى ينطق الانجيل فيقول: صدق عليّ ما كذب لقد أفتاكم بما أنزل اللّه فيّ، و أفتيت أهل القرآن بقرآنهم حتّى ينطق القرآن فيقول: صدق عليّ ما كذب لقد أفتاكم بما أنزل اللّه فيّ، و أنتم تتلون القرآن ليلا و نهارا فهل فيكم أحد يعلم ما انزل فيه، و لو لا آية في كتاب اللّه لأخبرتكم بما كان و ما يكون و ما هو كائن إلى يوم القيامة و هي هذه الآية: يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ.

ثمّ قال: سلوني قبل أن تفقدوني فو الّذي فلق الحبّة، و برء النّسمة لو سألتموني عن آية آية في ليل نزلت أو في نهار أنزلت مكّيها، و مدنيّها، سفريها، و حضريها، ناسخها، و منسوخها، محكمها، و متشابهها، و تأويلها، و تنزيلها، لأخبرتكم.

فقام إليه رجل يقال له: ذعلب و كان ذرب«» اللّسان بليغا في الخطب شجاع القلب فقال: لقد ارتقى ابن أبي طالب مرقاة صعبة لأخجلته اليوم لكم في مسألتي إيّاه فقال: يا أمير المؤمنين هل رأيت ربّك قال: و يلك يا ذعلب لم أكن بالّذي أعبد ربّا لم أره، قال: كيف رأيته صفه لنا، قال عليه السّلام: و يلك لم تره العيون بمشاهدة الأبصار و لكن رأته القلوب بحقايق الايمان، و يلك يا ذعلب إنّ ربّي لا يوصف بالبعد و لا بالحركة و لا بالسّكون و لا بقيام قيام انتصاب و لا بمجي ء و لا بذهاب، لطيف اللطافة لا يوصف باللّطف، عظيم العظمة لا يوصف بالعظم، كبير الكبرياء لا يوصف بالكبر، جليل الجلالة لا يوصف بالغلظ، رؤوف الرحمة لا يوصف بالرقة، مؤمن لا بعبادة، مدرك لا بمحسّة، قائل لا بلفظ، هو في الأشياء على غير ممازجة، خارج منها على غير مباينة، فوق كلّ شي ء فلا يقال شي ء فوقه، و امام كلّ شي ء فلا يقال له امام، داخل في الأشياء لا كشي ء في شي ء داخل، و خارج منها لا كشي ء من شي ء خارج، فخرّ ذعلب مغشيا عليه ثمّ قال: تاللّه ما سمعت بمثل هذا الجواب و اللّه لا عدت إلى مثلها. ثمّ قال عليه السّلام: سلوني قبل أن تفقدوني، فقام إليه الأشعث بن قيس فقال: يا أمير المؤمنين كيف يؤخذ من المجوس الجزية و لم ينزل عليهم كتاب و لم يبعث إليهم نبيّ قال عليه السّلام: بلى يا أشعث قد أنزل اللّه عليهم كتابا و بعث إليهم رسولا حتّى كان لهم ملك سكر ذات ليلة فدعا بابنته إلى فراشه فارتكبها فلما أصبح تسامع به قومه فاجتمعوا إلى بابه فقالوا: أيها الملك دنّست علينا ديننا و أهلكته فاخرج نطهرّك و نقيم عليك الحدّ، و قال لهم: اجتمعوا و اسمعوا كلامي فان يكن لي مخرج ممّا ارتكبت و إلّا فشأنكم، فاجتمعوا فقال لهم: هل علمتم أنّ اللّه لم يخلق خلقا أكرم عليه من أبينا آدم و أمّنا حوّا قالوا: صدقت أيها الملك، قال: أ فليس قد زوّج بنيه بناته و بناته من بنيه قالوا: صدقت هذا هو الدّين فتعاقدوا على ذلك فمحا اللّه تعالى ما في صدورهم من العلم و رفع عنهم الكتاب، فهم الكفرة يدخلون النّار بلا حساب، و المنافقون أشدّ حالا منهم قال الأشعث: و اللّه ما سمعت بمثل هذا الجواب و اللّه لا عدت إلى مثلها أبدا.

ثمّ قال: سلوني قبل أن تفقدوني: فقام رجل من أقصى المسجد متوكّئا على عصاه فلم يزل يتخطأ النّاس حتّى دنا منه فقال: يا أمير المؤمنين دلّني على عمل إذا أنا عملت نجاني اللّه من النّار.

قال له: اسمع يا هذا ثمّ افهم، ثمّ استيقن، قامت الدّنيا بثلاثة: بعالم ناطق مستعمل لعلمه، و بغنيّ لا يبخل بما له على أهل دين اللّه، و بفقير صابر، فاذا كتم العالم علمه و بخل الغني بما له و لم يصبر الفقير فعندها الويل و الثبور، و عندها يعرف العارفون أنّ الدّار قد رجعت إلى بديّها أى الكفر بعد الإيمان.

أيّها السّائل فلا تغترن بكثرة المساجد و جماعة أقوام أجسادهم مجتمعة و قلوبهم شتّى إنّما النّاس ثلاثة: زاهد، و راغب، و صابر، فاما الزاهد فلا يفرح بشي ء من الدّنيا أتاه و لا يحزن منها على شي ء فاته فاما الصابر فيتمناها بقلبه فان أدرك منها شيئا صرف عنها نفسه لما يعلم من سوء عاقبتها و أما الراغب فلا يبالي من حلّ أصابها أم من حرام، قال له يا أمير المؤمنين فما علامة المؤمن في ذلك الزّمان قال: ينظر إلى ما أوجب اللّه عليه من حقّ فيتولّاه و ينظر إلى ما خالفه فيتبرّء منه و إن كان حميما قريبا قال: صدقت و اللّه يا أمير المؤمنين، ثمّ غاب الرّجل فلم نره فطلبه الناس فلم يجدوه فتبسم عليّ عليه السّلام على المنبر ثمّ قال: مالكم هذا أخي الخضر عليه السّلام.

ثمّ قال: سلوني قبل أن تفقدوني، فلم يقم إليه أحد فحمد اللّه و أثنا عليه و صلّى على نبيّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم.

ثمّ قال عليه السّلام للحسن: يا حسن قم فاصعد المنبر فتكلّم بكلام لا يجهلك قريش من بعدي فيقولون إنّ الحسن بن عليّ لا يحسن شيئا، قال الحسن عليه السّلام: يا أبه كيف أصعد و أتكلّم و أنت في النّاس تسمع و ترى قال له: بأبي و أمّي اوارى نفسي عنك و اسمع و أرى و لا تراني، فصعد الحسن عليه السّلام المنبر فحمد اللّه بمحامد بليغة شريفة و صلّى على النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم صلاة موجزة ثمّ قال: أيّها النّاس سمعت جدّي رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يقول: أنا مدينة العلم و عليّ بابها و هل تدخل المدينة إلّا من بابها ثمّ نزل، فوثب إليه عليّ عليه السّلام فحمله و ضمّه إلى صدره ثمّ قال للحسين: يا بنيّ قم فاصعد المنبر و تكلّم بكلام لا يجهلك قريش من بعدى فيقولون إنّ الحسين بن عليّ لا يبصر شيئا و ليكن كلامك تبعا لكلام أخيك فصعد الحسين عليه السّلام المنبر فحمد اللّه و أثنا عليه و صلّى على نبيّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم صلاة موجزة ثمّ قال: معاشر النّاس سمعت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و هو يقول: إنّ عليّا هو مدينة هدى فمن دخلها نجى و من تخلّف عنها هلك، فوثب إليه عليّ عليه السّلام فضمّه إلى صدره و قبّله ثمّ قال: معاشر النّاس اشهدوا أنهما فرخا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و وديعته التي استودعنيها و أنا أستودعكموها، معاشر الناس و رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم سائلكم عنهما.

الثاني

اعلم أنّ هذا الفصل من كلامه عليه السّلام متضمّن للتنبيه على علمه بالأخبار الغيبية و الوقايع الآتية و ما يكون بعده إلى يوم القيامة و قد تقدّم في شرح الكلام السادس و الخمسين شطر من تلك الوقايع و الأخبار.

و قال الشارح المعتزلي في شرح هذا الفصل: اعلم أنّه قد أقسم في هذا الفصل باللّه الذي نفسه بيده انّهم لا يسألون عن أمر يحدث بينهم و بين القيامة إلّا أخبرهم به و أنّه ما من طائفة من الناس تهتدى بها مأئة و تضلّ بها مأئة إلّا و هو مخبر لهم إن سألوه برعاتها و قائديها و سائقيها و مواضع نزول ركابها و خيولها و من يقتل منها قتلا و من يموت منها موتا، و هذه الدّعوى منه عليه السّلام ليست ادّعاء الرّبوبية و لا ادّعاء النبوّة و لكنه كان يقول إنّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم أخبره بذلك.

و لقد امتحنّا اخباره فوجدناه موافقا فاستدللنا بذلك على صدق الدّعوى المذكورة.

كإخباره عن الضربة التي يضرب في رأسه فتخضب لحيته، و إخباره عن قتل الحسين ابنه عليهما السّلام و ما قاله في كربلا حيث مرّ بها، و إخباره بملك معاوية الأمر من بعده، و إخباره عن الحجّاج و عن يوسف بن عمر، و ما أخبره من أمر الخوارج بالنهروان، و ما قدّمه إلى أصحابه من اخباره بقتل من يقتل منهم و صلب من يصلب و إخباره بقتال النّاكثين و القاسطين و المارقين، و اخباره بعدّة الجيش الوارد إليه من الكوفة لمّا شخص عليه السّلام إلى البصرة لحرب أهلها، و إخباره عن عبد اللّه بن الزّبير و قوله عليه السّلام فيه: خبّ ضبّ«» يروم أمراو لا يدركه ينصب حبالة الدّين لاصطياد الدّنيا«» و هو بعد مصلوب قريش.

و كإخباره عن هلاك البصرة بالغرق و هلاكها تارة اخرى بالزنج و هو الذى صحفه قوم فقالوا بالرّيح، و كإخباره عن الأئمة الذين ظهروا من ولده بطبرستان كالناصر«» و الداعى و غيرهما في قوله عليه السّلام: و إنّ لآل محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بالطالقان لكنزا سيظهره اللّه إذا شاء دعاة حتّى تقوم بإذن اللّه فتدعو إلى دين اللّه.

و كإخباره عن ظهور الرّايات السود من خراسان و تنصيصه على قوم من أهلها يعرفون ببنى رزيق بتقديم المهملة و هم آل مصعب منهم طاهر بن الحسين و إسحاق ابن إبراهيم و كانوا هم و سلفهم دعاة الدّولة العباسيّة، و كإخباره عن مقتل النّفس الزّكيّة«» بالمدينة و قوله عليه السّلام: انه يقتل عنده احجار الزيت، و كقوله عن أخيه إبراهيم المقتول يقتل بعد أن يظهر و يقهر بعد أن يقهر، و قوله عليه السّلام فيه أيضا يأتيه سهم عزب«» يكون فيه منيته فيا بؤس للرامي شلّت يده و وهن عضده.

و كإخباره عن قتلى فخّ و قوله عليه السّلام فيهم: هم خير أهل الأرض، أو من خير أهل الأرض و كإخباره عن المملكة العلويّة«» بالغرب و تصريحه بذكر كتائته«» و هم الذين نصروا أبا عبد اللّه الدّاعي المعلّم، و كقوله يشير إلى عبيد اللّه المهدى، و هو أوّلهم: ثمّ يظهر صاحب القيروان«» الغضّ البضّ«» ذو النسب المحض المنتجب من سلالة ذى البداء المسجّى بالرّدا، و كان عبيد اللّه المهدى مترفا مشربا رخص البدن تار الأطراف«»

و ذو البداء إسماعيل بن جعفر بن محمّد عليهما السّلام لأنّ أباه أبا عبد اللّه جعفرا عليه السّلام سجّاه برداه لمّا مات و ادخل إليه وجوه الشيعة يشاهدونه ليعلموا موته و تزول عنهم الشبهة«» في أمره.

و كإخباره عن بني بويه و قوله عليه السّلام فيهم: و يخرج من ديلمان بنو الصياد، و كقوله فيهم: ثمّ يستشرى أمرهم حتّى يملكوا الزوراء و يخلعوا الخلفاء إشارة إليهم و كان أبوهم صياد السمك يصيد منه بيده ما يتقوت هو و عياله بثمنه فأخرج اللّه تعالى من ولده لصلبه ملوكا ثلاثة«» و نشر ذريتهم حتّى ضربت الأمثال بملكهم و كقوله عليه السّلام فيهم: و المترف بن الأجذم تقتله ابن عمه على دجلة،، و هو إشارة إلى عز الدّولة بختيار بن معزّ الدولة أبي الحسين و كان معزّ الدّولة أقطع اليد قطعت يده في الحرب و كان ابنه عزّ الدولة بختيار مترفا صاحب لهو و شرب، قتله عضد الدّولة فنّا خسرو ابن عمه بقصر الجصّ على دجلة في الحرب و سلبه ملكه، فأمّا خلعهم للخلفاء فانّ معز الدّولة خلع المستكفى و رتب عوضه المطيع، و بهاء الدولة أبا نصر بن عضد الدّولة خلع الطائع و رتّب عوضه القادر و كانت مدّة ملكهم كما أخبر به عليه السّلام.

و كإخباره لعبد اللّه بن العباس (ره) عن انتقال الأمر إلى أولاده، فان عليّ بن عبد اللّه لمّا ولد أخرجه أبوه عبد اللّه إلى عليّ عليه السّلام فأخذه و تفل في فيه و حنّكه بتمرة قد لاكها و دفعه إليه و قال: خذ إليك أبا الأملاك هكذا الرواية الصحيحة و هي التي ذكرها أبو العباس المبرّد في الكامل و ليست الرواية التي يذكر فيها العدد بصحيحة و لا منقولة من كتاب معتمد عليه.

و كم له عليه السّلام من الاخبار عن الغيوب الجارية هذا المجرى ممّا لو أردنا استقصائه لكسرنا له كراريس كثيرة و كتب السّير يشتمل عليها مشروحة

شرح لاهیجی

و ذلك اذا قلّصت حربكم و شمّرت عن ساق و ضاقت الدنيا عليكم ضيقا تستطيلون ايّام البلاء عليكم حتّى يفتح اللّه لبقيّة الأبرار منكم يعنى ان سكوت سائلين و جبن مسئولين در زمانى است كه شدّت كرده باشد جنگ شما و دامن برچيده باشد از ساق جدّ و سعى و تنگ شده باشد دنيا بر شما تنگشدنى در حالتى كه دراز گردانيده ايد روزهاى بلا را بر شما كه از شدّت بليّه هر دقيقه صد هزار سالى باشد بر شما تا اين كه فتح و فيروزى دهد خداى (تعالى) مر بقيه نيكوكاران از شما را يعنى آنهائى كه دين و دنياى خود را سالم كرده باشند از شر ظلمه و اشرار بنى اميّه از مرگ و فناى ايشان فتح و فيروزى يابند انّ الفتن اذا اقبلت شبّهت و اذا ادبرت نبّهت ينكرن مقبلات و يعرفن مدبرات يحمن حوم الرّياح يصبن بلدا و يخطبن بلدا يعنى بتحقيق كه فتنها در وقتى كه در مياورند بقومى مشتبه و متلبّس مى سازند خود را بصلاح و در وقتى كه برميگردند آگاه مى گردانند بفساد خود منكر و مكروه مردم باشند در اوقات اقبال خود و معروف و نيكو باشند در اوقات ادبار خود مى كردند مثل گرديدن بادهايى مى رسند بشهرى و تجاوز ميكنند از شهرى ديگر

شرح ابن ابی الحدید

وَ ذَلِكَ إِذَا قَلَّصَتْ حَرْبُكُمْ وَ شَمَّرَتْ عَنْ سَاقٍ وَ كَانَتِ الدُّنْيَا عَلَيْكُمْ ضِيقاً تَسْتَطِيلُونَ أَيَّامَ الْبَلَاءِ عَلَيْكُمْ حَتَّى يَفْتَحَ اللَّهُ لِبَقِيَّةِ الْأَبْرَارِ مِنْكُمْ إِنَّ الْفِتَنَ إِذَا أَقْبَلَتْ شَبَّهَتْ وَ إِذَا أَدْبَرَتْ نَبَّهَتْ يُنْكَرْنَ مُقْبِلَاتٍ وَ يُعْرَفْنَ مُدْبِرَاتٍ يَحُمْنَ حَوْمَ الرِّيَاحِ يُصِبْنَ بَلَداً  

قوله ع إذا قلصت حربكم يروى بالتشديد و بالتخفيف و يروى عن حربكم فمن رواه مشددا أراد انضمت و اجتمعت و ذلك لأنه يكون أشد لها و أصعب من أن تتفرق في مواطن متباعدة أ لا ترى أن الجيوش إذا اجتمعت كلها و اصطدم الفيلقان كان الأمر أصعب و أفظع من أن تكون كل كتيبة من تلك الجيوش تحارب كتيبة أخرى في بلاد متفرقة متباعدة و ذلك لأن اصطدام الفيلقين بأجمعهما هو الاستئصال الذي لا شوى له و لا بقيا بعده و من رواها بالتخفيف أراد كثرت و تزايدت من قولهم قلصت البئر أي ارتفع ماؤها إلى رأسها أو دونه و هو ماء قالص و قليص و من روى إذا قلصت عن حربكم أراد إذا قلصت كرائه الأمور و حوازب الخطوب عن حربكم أي انكشفت عنها و المضارع من قلص يقلص بالكسر . قوله و شمرت عن ساق استعارة و كناية يقال للجاد في أمره قد شمر عن ساق و ذلك لأن سبوغ الذيل معثرة و يمكن أن يجري اللفظ على حقيقته و ذلك أن قوله تعالى يَوْمَ يُكْشَفُ عَنْ ساقٍ فسروه فقالوا الساق الشدة فيكون قد أراد بقوله و شمرت عن ساق   أي كشفت عن شدة و مشقة . ثم قال تستطيلون أيام البلاء و ذلك لأن أيام البؤس طويلة قال الشاعر

  • فأيام الهموم مقصصاتو أيام السرور تطير طيرا

و قال أبو تمام  

  • ثم انبرت أيام هجر أردفتبجوى أسى فكأنها أعوام

. قوله ع إن الفتن إذا أقبلت شبهت معناه أن الفتن عند إقبالها و ابتداء حدوثها يلتبس أمرها و لا يعلم الحق منها من الباطل إلى أن تنقضي و تدبر فحينئذ ينكشف حالها و يعلم ما كان مشتبها منها ثم أكد ع هذا المعنى بقوله ينكرن مقبلات و يعرفن مدبرات و مثال ذلك فتنة الجمل و فتنة الخوارج كان كثير من الناس فيها في مبدإ الأمر متوقفين و اشتبه عليهم الحال و لم يعلموا موضع الحق إلى أن انقضت الفتنة و وضعت الحرب أوزارها و بان لهم صاحب الضلالة من صاحب الهداية . ثم وصف الفتن فقال إنها تحوم حوم الرياح يصبن بلدا و يخطئن بلدا حام الطائر و غيره حول الشي ء يحوم حوما و حومانا أي دار .

شرح نهج البلاغه منظوم

و ذلك إذا قلّصت حربكم، و شمّرت عن ساق، و كانت الدّنيا عليكم ضيقا تستطيلون معه أيّام البلاء عليكم، حتّى يفتح اللّه لبقيّة الأبرار منكم، إنّ الفتن إذا أقبلت شبّهت، و اذا أدبرت نبّهت، ينكرن مقبلات وّ يعرفن مدبرات، يّحمن حوم الرّياح يصبن بلدا، وّ يخطئن بلدا.

ترجمه

و اين تحيّر و سرگردانى (سائل و مسئول) هنگامى است كه جنگ در ميان شما سخت، و فتنه دامان را از ساق بالا زده، و جهان چنان بر شما تنگ گرفته باشد، كه دوران بليّة و سختى بر شما بسى دراز بگذرد (هر روزى از آن برابر با سالى باشد) تا اين كه خداوند بواسطه (خاطر) نيكان شما را پيروز گرداند (و از چنگال ظلم و ستم بنى اميّه تان رهائى بخشد) زيرا هنگامى كه فتنه رخ نمايد (لباس باطل بحقّ پوشيده شده) امر بر مردم مشتبه شود، تا وقتى كه آن فتنه پشت كرده و برود (حقّ از باطل جدا) و مردم متنّبه شده، رو كرده با پشت، و پشت كرده ها رو نمايند (حقّ جاى باطل و صلاح جاى فساد را بگيرد آرى) فتنه ها تند بادها را مانند كه بشهرى مى رسند و از ديارى مى گذرند

نظم

  • بود اين حيرت اشخاص آن روزكه نار جنگ گردد خانمان سوز
  • ببالا فتنه دامان گيرد از ساق شما را تنگ گردد صحن آفاق
  • شود طولانى ايّام بلاهادراز آيد زمان أبتلاها
  • مگر آنكه خداى از بهر أبرارز باب لطف سازد مهر اظهار
  • چو فتنه رو كند بر قوم و امّتشوند آن قوم قرن شكّ و بهشت
  • بهم ممزوج گردد حقّ و باطل ز ره بى راه مى گردد بسى دل
  • كسى نشناسد آنرا گاه اقبالكه فرقى نيستش با حق در آن حال
  • ولى چون كرد روى و پشت بنمودعيان گردد كه الحق باطلى بود
  • هر آن فردى كه در آن أمر باطلكه بد مانند حقّ بسپرده بد دل
  • شود ز افعال خويش آن دم پشيمان ندارد سود و از كف رفته ايمان
  • فساد و فتنه همچون گرد بادانو زان گردند در هر شهر و بلدان
  • ز مردم ديده ها پر خاك سازنددل اشخاص را غمناك سازند

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

No image

خطبه 236 نهج البلاغه : ياد مشكلات هجرت

خطبه 236 نهج البلاغه موضوع "ياد مشكلات هجرت" را مطرح می کند.
No image

خطبه 237 نهج البلاغه : سفارش به نيكوكارى

خطبه 237 نهج البلاغه موضوع "سفارش به نيكوكارى" را بررسی می کند.
No image

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 : وصف شاميان

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 موضوع "وصف شاميان" را مطرح می کند.
No image

خطبه 240 نهج البلاغه : نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان

خطبه 240 نهج البلاغه موضوع "نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان" را بررسی می کند.
No image

خطبه 241 نهج البلاغه : تشويق براى جهاد

خطبه 241 نهج البلاغه به موضوع "تشويق براى جهاد" می پردازد.

پر بازدیدترین ها

No image

خطبه 109 نهج البلاغه بخش 6 : وصف رستاخيز و زنده شدن دوباره

خطبه 109 نهج البلاغه بخش 6 موضوع "وصف رستاخيز و زنده شدن دوباره" را بیان می کند.
No image

خطبه 108 نهج البلاغه بخش 2 : وصف پيامبر اسلام (صلى‏ الله ‏عليه ‏وآله ‏وسلم)

خطبه 108 نهج البلاغه بخش 2 موضوع "وصف پيامبر اسلام (صلى‏ الله ‏عليه ‏وآله ‏وسلم)" را بیان می کند.
Powered by TayaCMS