خطبه 99 نهج البلاغه بخش 1 : پرهيز از دنيا پرستى

خطبه 99 نهج البلاغه بخش 1 : پرهيز از دنيا پرستى

موضوع خطبه 99 نهج البلاغه بخش 1

متن خطبه 99 نهج البلاغه بخش 1

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

ترجمه مرحوم خویی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

موضوع خطبه 99 نهج البلاغه بخش 1

1 پرهيز از دنيا پرستى

متن خطبه 99 نهج البلاغه بخش 1

و من خطبة له (عليه السلام) في التزهيد من الدنيا

نَحْمَدُهُ عَلَى مَا كَانَ وَ نَسْتَعِينُهُ مِنْ أَمْرِنَا عَلَى مَا يَكُونُ وَ نَسْأَلُهُ الْمُعَافَاةَ فِي الْأَدْيَانِ كَمَا نَسْأَلُهُ الْمُعَافَاةَ فِي الْأَبْدَانِ عِبَادَ اللَّهِ أُوصِيكُمْ بِالرَّفْضِ لِهَذِهِ الدُّنْيَا التَّارِكَةِ لَكُمْ وَ إِنْ لَمْ تُحِبُّوا تَرْكَهَا وَ الْمُبْلِيَةِ لِأَجْسَامِكُمْ وَ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ تَجْدِيدَهَا فَإِنَّمَا مَثَلُكُمْ وَ مَثَلُهَا كَسَفْرٍ سَلَكُوا سَبِيلًا فَكَأَنَّهُمْ قَدْ قَطَعُوهُ وَ أَمُّوا عَلَماً فَكَأَنَّهُمْ قَدْ بَلَغُوهُ وَ كَمْ عَسَى الْمُجْرِي إِلَى الْغَايَةِ أَنْ يَجْرِيَ إِلَيْهَا حَتَّى يَبْلُغَهَا وَ مَا عَسَى أَنْ يَكُونَ بَقَاءُ مَنْ لَهُ يَوْمٌ لَا يَعْدُوهُ وَ طَالِبٌ حَثِيثٌ مِنَ الْمَوْتِ يَحْدُوهُ وَ مُزْعِجٌ فِي الدُّنْيَا حَتَّى يُفَارِقَهَا رَغْماً

ترجمه مرحوم فیض

از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است (در بى اعتبارى دنيا و دل نبستن بآن):

خداوند را بر نعمت هايى كه عطاء فرموده سپاسگزاريم و در كارهاى خود از او يارى مى طلبيم، و سلامتى (از بيمارى نادانى و گمراهى و نافرمانى) در دين و عقائد را از او درخواست مى نماييم (تا ما را بخود وا نگذارد كه از صراط مستقيم و راه راست منحرف شويم) چنانكه سلامتى (از بيماريهاى) بدنها را از او مى خواهيم. بندگان خدا شما را سفارش ميكنم بترك اين دنيا كه شما را (بالأخره) رها ميكند (و در قيامت سودى براى شما ندارد) و اگر چه بترك آن ميل نداشته ايد (و نخواسته ايد كه شما را رها كند) و كالبدهاى شما را كهنه كرده مى پوشاند اگر چه شما دوست داريد تازه بماند، پس داستان شما و دنيا همچون داستان مسافرينى است كه به راهى مى روند و گويا (سرعت و تندرويشان به كسانى ماند كه) راه را بپايان رسانده اند و نشانه اى را (كه از دور نمايان است) منظور خويش قرار داده بآن رسيده اند (تند گذشتن عمر شما در اين دنيا به قسمى است كه گويا بمنزل آخر كه مرگ است رسيده ايد) و چه بسيار اميدوار است راننده اى كه در صدد است مركب خود را بمنتهى درجه مسافتى كه مى تواند براند تا به منظور خود برسد، و بچه چيز اميد دارد كسيكه بقاء و، هستى او را روزى است كه رها نمى كند او را و طلب كننده اى كه با شتاب و تندى او را ميراند تا اينكه از دنيا مفارقت نمايد (انسان بچه چيز دنيا دل مى بندد در حالتى كه مرگ گريبان او را خواهد گرفت و راه فرار ندارد)

ترجمه مرحوم شهیدی

و از خطبه هاى آن حضرت است

او را بر آنچه بوده سپاس مى گوييم،

و براى آنچه بود، در كار خويش از او يارى مى جوييم،

و از او مى خواهيم تا دينمان را به سلامت دارد،

آن چنانكه از او مى خواهيم تا تن هامان درست ماند.

بندگان خدا

شما را سفارش مى كنم اين دنيا را كه وانهنده شماست واگذاريد، هر چند وانهادن آن را دوست نمى داريد.

دنيايى كه تن ها را كهنه مى كند، هر چند نو شدن آن را خوش داريد.

مثل شما و دنيا، چون گروهى همسفر است

كه به راهى مى روند، و تا درنگرند آن را مى سپرند،

و يا قصد رسيدن به نشانى كرده اند، و گويى بدان رسيده اند.

چه كوتاه است فرصت كسى كه تازد تا راهى كه در پيش دارد به سر رسد،

و يا آنكه روزى فرصت دارد نه بيش- و مرگش از در رسد- ،

و خواهانى شتابان در پى او افتاده،

و او را مى راند تا در دنيا نماند.

ترجمه مرحوم خویی

از جمله خطب شريفه آن حضرت است كه متضمن تنفير از دنيا و از محبت آن غدّار بى وفا است چنانچه فرموده: حمد مى كنيم خداوند را بر آنچه بوده است از نعمتها، و استعانت مى نمائيم از خدا از كارهاى خود بر آنچه ميباشد، و سؤال مى كنيم از او بذل عافيت را در بدنها همچنان كه سؤال مى كنيم از او بذل عافيت را در دينها اى بندگان خدا وصيت ميكنم شما را بترك نمودن اين دنيائى كه ترك نماينده است شما را و اگر چه دوست نداريد ترك نمودن او را، و كهنه كننده است جسدهاى شما را و اگر چه دوست داريد تازگى آنها را، پس بدرستى كه مثل شما و مثل دنيا همچو مسافرانيست كه روند براهى پس گويا كه ايشان قطع نموده باشند آن راه را، و قصد نمايند نشانه و علامتي را پس گويا كه ايشان رسيده باشند بآن مقصد، و چه قدر مدت را اميد مى گيرد شخصى كه جارى كننده است مركب خود را بسوى غايتى جارى نمودن آن را بسوى آن غايت تا برسد بآن، و چه چيز اميد گرفته مى شود باقى ماندن كسى كه او راست يك روزى كه تجاوز نمى نمايد از آن و حال آنكه او راست طلب كننده شتاباننده كه ميراند او را در دنيا تا اين كه مفارقت نمايد از آن.

شرح ابن میثم

و من خطبة له عليه السّلام

نَحْمَدُهُ عَلَى مَا كَانَ- وَ نَسْتَعِينُهُ مِنْ أَمْرِنَا عَلَى مَا يَكُونُ- وَ نَسْأَلُهُ الْمُعَافَاةَ فِي الْأَدْيَانِ- كَمَا نَسْأَلُهُ الْمُعَافَاةَ فِي الْأَبْدَانِ- عِبَادَ اللَّهِ أُوصِيكُمْ بِالرَّفْضِ- لِهَذِهِ الدُّنْيَا التَّارِكَةِ لَكُمْ- وَ إِنْ لَمْ تُحِبُّوا تَرْكَهَا- وَ الْمُبْلِيَةِ لِأَجْسَامِكُمْ وَ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ تَجْدِيدَهَا- فَإِنَّمَا مَثَلُكُمْ وَ مَثَلُهَا كَسَفْرٍ- سَلَكُوا سَبِيلًا فَكَأَنَّهُمْ قَدْ قَطَعُوهُ- وَ أَمُّوا عَلَماً فَكَأَنَّهُمْ قَدْ بَلَغُوهُ- وَ كَمْ عَسَى الْمُجْرِي إِلَى الْغَايَةِ- أَنْ يَجْرِيَ إِلَيْهَا حَتَّى يَبْلُغَهَا- وَ مَا عَسَى أَنْ يَكُونَ بَقَاءُ مَنْ لَهُ يَوْمٌ لَا يَعْدُوهُ- وَ طَالِبٌ حَثِيثٌ يَحْدُوهُ- فِي الدُّنْيَا حَتَّى يُفَارِقَهَا

اللغة

أقول: الرفض: الترك. و السفر: المسافرون. و أمّوا: قصدوا. و يعدوه: يتعدّاه. و يحدوه: يسوقه.

المعنى

فقوله: نحمده. إلى قوله: في الأبدان.

فقوله: نحمده. إلى قوله: في الأبدان. خصّص الحمد بما كان لأنّ الشكر على النعمة مترتّب على وقوعها. و الاستعانة على ما يكون لأنّ طلب العون على أمر هو بصدد أن يفعل. ثمّ سأل العافية في الأديان كما سألها في الأبدان لأنّ لها سقما هو في الحقيقة أشدّ، و قيل لأعرابيّ: ما تشتكى قال: ذنوبى. فقيل: ما تشتهى قال: الجنّة. فقيل: أ فلا ندعو لك طبيبا فقال: الطبيب أمرضني، و سمعت عصرة (عنترة خ) العابدة البصريّة رجلًا يقول: ما أشدّ العمى على من كان بصيرا فقالت: يا عبد اللّه غفلت عن مرض الذنوب و اهتممت بمرض الأجساد، و عمى القلب عن اللّه أشدّ. و المعافاة فيها بامداد العناية الإلهيّة ببقائها سليمة و بتداركها للمذنبين بجذبهم إلى التوبة.

ثمّ أردف ذلك بالرأى الصالح و الوصيّة الناصحة برفض الدنيا، و نفّر عنها بذكر معايب: أحدها: تركها لهم على كلّ حال و إن لم يحبّوا تركها، و من أكبر المصالح ترك محبوب لا بدّ من مفارقته تركا باستدراج النفس و استغفالها كى لا يقدحها مفارقته دفعة مع تمكّن محبّته عن جوهرها فيبقى كمن نقل من معشوقه إلى موضع ظلمانىّ شديد الظلمة. الثاني: كونها مبلية لأجسامهم و إن أحبّوا تجديدها و إبلائها بالأمراض و الهرم، و من شأن الموذى أن يجتنب لا أن يحبّ إصلاحه. ثمّ أردف ذلك بتمثيلهم في الكون بها فمثّلهم بالسفر و مثّلها بسبيل هم سالكوه، و من سلك سبيلا فكأنّهم قطعوه فالمشبّه هم باعتبار سرعة سيرهم و قرب الآخرة منهم و قطع منازل الأعمار، و المشبّه به قاطع ذلك السبيل: أى من سلك سبيلا أشبه في سرعة سيره من قطعه ثمّ لمّا كان لا بدّ لكلّ طريق سلك من غاية يقصد فمن سلك سبيلا فكأنّهم بلغوا تلك الغاية: أى أشبهوا في قرب وصولها من بلغها و هو تخويف بالموت و ما بعده و تحقير لمدّة البقاء في الدنيا و المقام فيها، و أكّد ذلك بقوله: و ما عسى المجرى إلى الغاية أن يجرى إليها حتّى يبلغها: أى إجرائه إليها بسير سريع، و في بعض النسخ: و كم عسى، و التقدير و كم يرجو الّذي يجرى إلى غاية من إجرائه إليها حتّى يبلغها، و هو استفهام في معنى التحقير لما يرجوه من مدّة الجرى، و هي مدّة الحياة الدنيا، و مفعول المجرى محذوف و التقدير المجرى مركوبه. و لمّا لم يكن الغرض إلّا ذكر الإجراء لا جرم حذف المفعول. و قد يجي ء لازما، و كذلك قوله: و ما عسى أن يكون بقاء من له يوم لا يعدوه. إلى قوله: يفارقها: أى و ما يرجى و يؤمل أن يكون من ذلك البقاء، و كان هنا تامّة و هو في الموضعين استفهام على سبيل التحقير لما يرجى من البقاء في الدنيا و الانكار على المؤمّل الراجى له، و عنى بالطالب الحثيث الموت و أسند إليه الطلب مجازا و استعار له لفظ الحد و، و قد علمت وجه هذه الاستعارة، و كنّى بذلك الحد و عمّا يتوهّم من سوق أسباب الموت للبدن إليه.

ترجمه شرح ابن میثم

از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است

نَحْمَدُهُ عَلَى مَا كَانَ- وَ نَسْتَعِينُهُ مِنْ أَمْرِنَا عَلَى مَا يَكُونُ- وَ نَسْأَلُهُ الْمُعَافَاةَ فِي الْأَدْيَانِ- كَمَا نَسْأَلُهُ الْمُعَافَاةَ فِي الْأَبْدَانِ- عِبَادَ اللَّهِ أُوصِيكُمْ بِالرَّفْضِ- لِهَذِهِ الدُّنْيَا التَّارِكَةِ لَكُمْ- وَ إِنْ لَمْ تُحِبُّوا تَرْكَهَا- وَ الْمُبْلِيَةِ لِأَجْسَامِكُمْ وَ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ تَجْدِيدَهَا- فَإِنَّمَا مَثَلُكُمْ وَ مَثَلُهَا كَسَفْرٍ- سَلَكُوا سَبِيلًا فَكَأَنَّهُمْ قَدْ قَطَعُوهُ- وَ أَمُّوا عَلَماً فَكَأَنَّهُمْ قَدْ بَلَغُوهُ- وَ كَمْ عَسَى الْمُجْرِي إِلَى الْغَايَةِ- أَنْ يَجْرِيَ إِلَيْهَا حَتَّى يَبْلُغَهَا- وَ مَا عَسَى أَنْ يَكُونَ بَقَاءُ مَنْ لَهُ يَوْمٌ لَا يَعْدُوهُ- وَ طَالِبٌ حَثِيثٌ مِنَ الْمَوْتِ يَحْدُوهُ- وَ مُزْعِجٌ فِي الدُّنْيَا حَتَّى يُفَارِقَهَا رَغْماً

لغات

رفض: رها كردن أمّوا: قصد كردند يحدوه: او را مى راند سفر: مسافران يعدوه: از آن در مى گذرد مساورة: پريدن به روى يكديگر

ترجمه

«او را ستايش مى كنيم به آنچه در گذشته روى داده، و در كار خود نسبت به آنچه پس از اين روى مى دهد از او يارى مى جوييم، و سلامت در دين را از او درخواست داريم همچنان كه تندرستى را از او خواستاريم.

اى بندگان خدا شما را سفارش مى كنم به ترك دنيايى كه دير يا زود شما را رها مى كند، هر چند شما جدايى از آن را دوست نمى داريد، و كالبدهاى شما را مى پوساند اگر چه شما خواهان شادابى و تازگى آن هستيد.

داستان شما و دنيا داستان مسافرانى است كه رهسپار راهى شده و گمان برند كه آن را به پايان برده و به مقصدى كه در نظر گرفته بوده اند رسيده اند و بسا رونده اميدوارى كه با شتاب تمام، مركب مى راند تا به مقصد برسد ولى چه اميدى است براى كسى كه هستى او را روز مرگى است كه از او در نمى گذرد، او جوينده پر شتابى است كه آدمى را در اين دنيا پيوسته به پيش مى راند تا از آن جدا شود

شرح

امير مؤمنان (ع) در گفتار خود كه فرموده است: نحمده... تا في الأبدان،

حمد و سپاس را به آنچه در گذشته واقع شده تخصيص داده است، زيرا سپاس بر نعمت پس از حصول آن انجام مى گردد، و استعانت را به آنچه پس از اين روى مى دهد اختصاص داده است بدين سبب كه يارى خواستن نسبت به كارى است كه در آينده انجام مى شود، سپس از خداوند در خواست سلامت در دين را كرده همچنان كه سلامت در بدن را تقاضا فرموده است زيرا در حقيقت بيماريهايى كه دين بدانها دچار مى شود بسيار سخت تر از بيماريهايى است كه بدن بدانها گرفتار مى گردد، از باديه نشينى پرسش شد چه چيز تو را رنجور ساخته است پاسخ داد: گناهانم، سؤال شد: چه ميل دارى گفت: بهشت را، به او گفته شد: آيا مى خواهى پزشكى براى مداواى تو بياوريم، پاسخ داد: مرا پزشك بيمار كرده است، نقل شده كه عصره (عنتره خ) زن پارساى بصرى از مردى شنيد كه مى گويد: كورى براى انسانى كه پيش از اين بينا بوده چه قدر سخت و دشوار است، عصره گفت: اى بنده خدا تو بيمارى گناه را فراموش كرده اى و اندوه بيمارى تن را دارى بى گمان كوردلى و فراموشى از خدا، از اين كورى ظاهرى سخت تر و دشوارتر است، بارى سلامت از كوردلى بسته به عنايات الهى است كه دل را از آفات گناه مصون بدارد، و به گناهكاران توفيق توبه و بازگشت مرحمت فرمايد. سپس امام (ع) سخن را با اندرزهايى شايسته و سفارشهايى خير خواهانه در- باره رهايى از دنيا ادامه داده و با بيان معايب آن به شرح زير مردم را از آن پرهيز داده است: 1- اين كه دنيا را در همه احوال ترك كنند هر چند رهايى و دورى جستن از آن را دوست نداشته باشند، اين بى شك از بزرگترين مصلحتهاست كه انسان محبوبى را كه ناگزير از او جدا خواهد شد به تدريج رها كند، و نفس خويش را بدين امر رام سازد زيرا اگر اين كار را نكند، و يك باره از او جدا شود، با ريشه دوانيدن مهر آن در ژرفاى جانش، همچون كسى خواهد بود كه از معشوقش به دور افتاده، و در جايى تاريك و ظلمانى در آمده باشد.

2- دنيا بدنها را مى پوساند اگر چه مردم دوست دارند بدنهايشان تازه و شاداب باشد، اين پوسيدگى بدن در دنيا به سبب بيمارى و پيرى است و سزاوار است از هر چه آزار مى رساند دورى شود، نه اين كه دوستدار اصلاح آن باشد، سپس با ذكر تمثيلى از زندگانى مردم در دنيا به بيان خود ادامه داده آنان را به مسافران و دنيا را به راهى كه در آن حركت مى كنند تشبيه كرده و فرموده است اينها به كسانى مى مانند كه اين راه را پيموده باشند، در اين تشبيه، مردم از نظر سرعت حركت و نزديكى آنها به ديار آخرت، و گذراندن دوران عمر مشبّه، و آن كه راه را طى كرده مشبّه به است، يعنى در سرعت سير خود شبيه كسى هستند كه آن راه را به آخر رسانده باشد. سپس چون هر راهى ناگزير غايت و نهايتى دارد كه مقصود سالك است، لذا كسى كه در پى مقصدى در راهى روان است به سبب نزديك شدن او به مقصد همانند كسى است كه به آن رسيده است، و اين هشدارى است در باره مرگ و مراحل پس از آن و ناچيز شمردن ايّام زندگى و زيست در دنيا و اين معنا را با اين سخن خود تأكيد مى فرمايد كه: چه بسا رونده اى كه با شتاب تمام مركب مى راند تا به مقصد برسد، و جمله أن يجرى اليها به معناى إجرائه إليها بسير سريع مى باشد يعنى راندن آن با شتاب تمام. و در برخى نسخه ها «و كم عسى» به جاى «و ما عسى» آمده است. و معنا اين است: چه بسيار اميدوار است كسى كه به سوى مقصدى با شتاب تمام مى راند كه به آن برسد، و اين استفهام براى تحقير و ناچيز شمردن مدّت حركت است كه مراد از آن همان مدّت زندگى در دنياست، و مفعول «المجرى» محذوف است، و تقدير آن «المجري مركوبه» مى باشد. كه چون غرض تنها بيان اجرا بوده، مفعول حذف شده است و اين واژه گاهى به صورت لازم هم آمده است، همچنين است قول آن حضرت: «و ما عسى أن يكون بقاء من له... تا يفارقها» يعنى: چه اميد و آرزويى بر اين بقا و دوام است و «كان» در اين جا تامّه است، و استفهام در هر دو جا براى تحقير و ناچيز شمردن مدّت زيست در دنيا و ردّ بر آرزومندان و اميدواران به آن است. و مقصود از «الطّالب الحثيث» مرگ است كه طلب كننده اى شتابان است. و بر سبيل مجاز لفظ طلب به مرگ نسبت داده شده و حدو براى آن استعاره گرديده و مناسبت آن بر خواننده پوشيده نيست، زيرا واژه حدو كنايه از علل و اسبابى است كه آدمى را پيوسته به سوى مرگ مى كشاند.

شرح مرحوم مغنیه

نحمده على ما كان و نستعينه من أمرنا على ما يكون. و نسأله المعافاة في الأديان كما نسأله المعافاة في الأبدان. عباد اللّه أوصيكم بالرّفض لهذه الدّنيا التّاركة لكم و إن لم تحبّوا تركها. و المبلية لأجسامكم و إن كنتم تحبّون تجديدها. فإنّما مثلكم و مثلها كسفر سلكوا سبيلا فكأنّهم قد قطعوه و أمّوا علما فكأنّهم قد بلغوه. و كم عسى المجري إلى الغاية أن يجري إليها حتّى يبلغها. و ما عسى أن يكون بقاء من له يوم لا يعدوه و طالب حثيث يحدوه في الدّنيا حتّى يفارقها ]رغما[

اللغة:

السفر- بفتح السين و سكون الفاء- جمع سافر أي مسافر، كصحب جمع صاحب. و أمّوا: قصدوا. و المجري: من أجرى أي جعله يجري. و الحثيث: السريع، يقال: ولى حثيثا أي مسرعا.

الإعراب:

كم للاستفهام مبتدأ، و ما بعدها خبر، و عسى من أفعال المقاربة، و المجري اسمها، و المصدر من أن يجري مجرور بمن حذفت توسعا عند سيبويه، و المجرور متعلق بمحذوف خبرا لعسى أي مدركا من الجريان اليها (أنظر الكلام عن عسى في مغني ابن هشام). و ما عسى «ما» للاستفهام، و يكون تامة، و المصدر المنسبك منها ساد مسد الاسم و الخبر لعسى عند ابن مالك، و له خبر مقدم، و يوم مبتدأ مؤخر، و الجملة صلة الموصول، و رغما قائم مقام الحال أي فارقها مرغما

المعنى:

(نحمده على ما كان) و حدث محبوبا أم مكروها، و الحمد على المكروه معناه الرضا بالقضاء و الصبر أو التصبر على البلاء (و نسعتينه من أمرنا على ما يكون). أيضا محبوبا أم مكروها، و الاستعانة باللّه على المحبوب معناها طلب العون على الصبر.

(و نسأله المعافاة في الأديان). و المراد بهذه المعافاة السلامة في العقيدة، و الصدق في الأقوال و الأفعال و الإخلاص في المقاصد و الأهداف (كما نسأله المعافاة في الأبدان) و هي نعمة لا تقدر إلا عند فقدها. و تجدر الإشارة إلى أنه لا محيص عن البلوى في دار البلاء و الفناء، و من جملة ما وصفها الإمام: «لم يكن امرؤ منها في حبرة إلا أعقبته منها عبرة» و معنى هذا أنه لا منجاة من الآلام بحال.. أجل، ان بعض الشر أهون من بعض. و هذا هو مراد الإمام (ع) من دعائه.

(عباد اللّه أوصيكم بالرفض لهذه الدنيا) أي لحرامها و آثامها، قال سبحانه: «و يحل لهم الطيبات و يحرم عليهم الخبائث- 157 الأعراف». و قال: «يسألونك ما ذا أحل لهم قل أحل لكم الطيبات- 4 المائدة». و قال الإمام لمن لبس العباءة و تخلى عن الدنيا: «يا عديّ نفسه.. أ ترى ان اللّه أحل لك الطيبات، و هو يكره أن تأخذ منها أنت أهون على اللّه من ذلك». (التاركة لكم، و ان لم تحبوا تركها) و ان أوردتكم المهالك، و من حكم الإمام: الناس أبناء الدنيا، و لا يلام المرء على حب أمه.

(و المبلية لأجسامكم، و ان كنتم تحبون تجديدها) أي تحبون البقاء في الحياة الدنيا بحيث إذا أبلى اللّه منكم أجساما بدّلكم أجساما غيرها.. و هذا بعيد المنال في هذه الدار، و هو واقع حتما في اليوم الآخر، و في جهنم بالذات (فإنما مثلكم - الى- بلغوه). كل ما يقع حتما في المستقبل القريب أو البعيد فهو بمنزلة الواقع، و الموجود بالفعل، و نحن الأحياء لم نقطع المسافة الى الموت، و لم نصل بعد الى هذه الغاية، و لكنا بحكم من قطع و بلغ، لأنّا الى الموت لا محالة، لذا شبهنا الإمام (ع) بمن انتهى من سفره و وصل الى غايته و نهايته.

(و كم عسى المجري الى الغاية أن يجري اليها حتى يبلغها). كلنا يسير الى لحده، أما أمد هذا السير فهو العمر كله.. و ما أقصر عمر الانسان، و ان عاش مئة عام (و ما عسى أن يكون بقاء من له يوم لا يعدوه). أنت باق و معمّر إلى أجل معدود، و إذن فما قيمة هذا العمر ما دام الى زوال و فناء اللهم إلا اذا أخذت فيه من ممرك الى مقرك (و طالب حيث من الموت يحدوه) و يسرع به الى الحساب و الجزاء (و مزعج في الدنيا عن الدنيا حتى يفارقها رغما). الحياة الدنيا أمدها قصير، و مع ذلك نتركها على كره، و قبلّ أن نبلغ منها ما نشتهي و نريد.

شرح منهاج البراعة خویی

و من خطبة له عليه السّلام و هى الثامنة و التسعون من المختار فى باب الخطب

نحمده على ما كان، و نستعينه من أمرنا على ما يكون، و نسأله المعافاة في الأديان، كما نسأله المعافاة في الأبدان. عباد اللّه أوصيكم بالرّفض لهذه الدّنيا التّاركة لكم و إن لم تحبّوا تركها، و المبلية لأجسامكم و إن كنتم تحبّون تجديدها، فإنّما مثلكم و مثلها كسفر سلكوا سبيلا فكأنّهم قد قطعوه، و أمّوا علما فكأنّهم قد بلغوه، و كم عسى المجري إلى الغاية أن يجري إليها حتّى يبلغها، و ما عسى أن يكون بقاء من له يوم لا يعدوه، و طالب حثيث يجدوه في الدّنيا حتّى يفارقها

اللغة

(عافاه) اللّه من المكروه معافاة و عافية وهب اللّه له العافية من العلل و البلاء كأعفاه و العافية دفاع اللّه عن العبد و (رفضت) الدّنيا رفضا من باب نصر و ضرب تركتها و (سفر) بسكون العين جمع سافر كركب و راكب و صحب و صاحب و (جرى) الفرس جريا و أجريته أنا أرسلته و حملته على السير و (حثثت) الانسان على الشي ء حثّا من باب قتل حرضته عليه و ذهب حثيثا أى مسرعا

الاعراب

قوله. و كم عسى المجرى، أما لفظة كم استفهاميّة للتحقير بمعنى أيّ مدّة، و عسى فعل من أفعال المقاربة مفيد للرجاء و الطمع، و المرفوع بعده في مثل عسى زيد أن يخرج اسمه و ان مع الفعل في محلّ النصب على الخبر أى رجا زيد الخروج و قال الكوفيّون: ان مع الفعل في محلّ رفع بدلا ممّا قبله بدل الاشتمال كقوله تعالى لا يَنْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ إلى قوله أَنْ تَبَرُّوهُمْ أى لا ينهيكم اللّه عن أن تبرّوهم و على هذا فمعنى عسى زيد أن يخرج يتوقّع و يرجا خروج زيد، و الأشهر الأوّل هذا.

و قد يقع ان مع الفعل فاعلا له مستغنا به عن الخبر لكونه حينئذ تامّا بمعنى قرب تقول عسى أن يخرج زيد أى قرب خروجه.

و قال الرّضي انّ من ذهب إلى أنّ أن مع الفعل في عسى زيد أن يخرج خبر عسى، جاز أن يقول في عسى أن يخرج زيد أنّ أن يخرج خبر أيضا و هو من باب التنازع يعنى يجوز في المثال جعل زيد اسما لعسى و أن مع الفعل خبرا مقدّما له في محلّ النّصب فيضمر فى الفعل ضمير عايد إلى زيد، كما يجوز جعل زيد فاعلا للفعل و جعل عسى مسندا إلى ان و الفعل مستغنى بهما عن الخبر.

إذا عرفت ذلك فأقول: إنّ لفظة عسى في قوله عليه السّلام كم عسى ناقصة و المجرى اسمها و ان يجرى إليها خبرها، و في قوله و ما عسى أن يكون بقاء من له يوم لا يعدوه تامّة وقعت بعد ما النافية و أن يكون فى محل الرّفع على الفاعل و يكون تامة أيضا بمعنى يوجد، و الواو في قوله و طالب آه للحال و الضمير في قوله عليه السّلام يحدوه عايد إلى من الموصولة

المعنى

اعلم أنّ هذه الخطبة الشريفة مسوقة للوصيّة بالتّقوى و الأمر برفض الدّنيا و التنفير عنها بذكر معايبها و مثالبها، و افتتح الكلام بحمد الملك المتعال و استعانة الربّ ذى الجلال لأنّ ذكره سبحانه مفتاح للمطالب، و وسيلة إلى المآرب فقال: (نحمده على ما كان و نستعينه من أمرنا على ما يكون) تخصيص الحمد بما كان و الاستعانة بما يكون من حيث إنّ الثّناء على النعمة موقوف و مترتب على وقوعها فيما مضى، و طلب العون على أمر لا يتصوّر إلّا فيما يأتي و ما هو بصدد أن يفعله (و نسأله المعافاة في الأديان كما نسأله المعافاة في الأبدان) فانّ الأديان لها سقم و شفاء كما للأبدان، و مرض الاولى أشدّ و آكد و تأثيره أكثر و أزيد، و لذلك قدّم طلب العافية لها، لأنّ مرض الأبدان عبارة عن انحراف المزاج الحيواني عن حدّ الاعتدال، و نقصانه يقع على الأعضا و الجوارح الظاهرة، و مرض الأديان عبارة عن ميل القلب عن الصراط المستقيم و المنهج القويم، و تأثيره يقع على القلب، و ضرره يعود إلى القوّة القدسيّة و نعم ما قيل:

  • و إذا مرضت من الذّنوب فداوهابالذكر إنّ الذكر خير دواء
  • و السّقم في الأبدان ليس بضائرو السّقم في الأديان شرّ بلاء

(عباد اللّه اوصيكم بالرفض لهذه الدّنيا التاركة لكم و ان لم تحبّوا تركها) أمر برفض الدّنيا و تركها و نفّر عنها بالتنبيه على أنّها تاركة لكم لا محالة، مفارقة إياكم و إن كانت محبوبة عندكم عزيزا عليكم فراقها، فانّ طبعها التّلطف في الاستدراج أوّلا و التّوصّل إلى الاهلاك آخرا، و هي كامرأة تتزيّن للخطاب حتّى إذا نكحوها ذبحتهم فمن كان ذا بصيرة لا يعقد قلبه على محبّة محبوبة كذلك، و لا يخاطب امرأة شأنها ذلك.

و قد روى أنّ الصادق عليه السّلام كان يقول لأصحابه: يا بني آدم اهربوا من الدّنيا إلى اللّه و أخرجوا قلوبكم عنها فانكم لا تصلحون لها و لا تصلح لكم و لا تبقون لها و لا تبقى لكم هى الخداعة الفجاعة المغرور من اغترّبها، و المفتون من اطمأنّ إليها، الهالك من أحبّها و أرادها.

و روى انّ عيسى عليه السّلام كوشف بالدّنيا فرآها في صورة عجوز هتماء عليها من كلّ زينة فقال عليه السّلام لها: كم تزوّجت قالت: لا احصيهم، قال فكلّهم مات عنك أم كلّهم طلّقك قالت: بل كلّهم قتلت، فقال عيسى عليه السّلام: بؤسا لأزواجك الباقين كيف لا يعتبرون بأزواجك الماضين، و كيف تهلكينهم واحدا بعد واحد و لا يكونون منك على حذر.

ثمّ نبّه عليه السّلام على عيب لها آخر بقوله (و المبلية لأجسادكم و ان كنتم تحبّون تجديدها) و هذا الوصف أيضا منفّر عنها، لأنّ تجديد الأجساد و الأبدان إذا كان محبوبا للانسان و كانت الدّنيا حائلة بينه و بين محبوبه مانعة له عن نيله و وصوله بسهام الأسقام و نشاشيب الأمراض و الأوصاب فمن شأنها أن تبغض و ترفض و تجتنب و لا تحب.

قال بعض الحكماء: الأيّام سهام و النّاس أغراض و الدّهر يرميك كلّ يوم بسهامه، و يخترمك بلياليه و أيّامه، حتى يستغرق جميع أجزائك، فكيف بقاء لسلامتك مع وقوع الأيام بك، و سرعة الليالي في بدنك، لو كشف لك عما أحدثت الأيام فيك من النّقص لا ستوحشت من كلّ يوم يأتي عليك، و استثقلت ممرّ الساعات بك، و لكن تدبير اللّه فوق تدبير الاعتبار.

ثمّ ضرب عليه السّلام للدّنيا مثلا في قصر مدّتها بقوله (فانّما مثلكم و مثلها كسفر سلكوا سبيلا فكأنّهم قد قطعوه، و أمّوا علما فكأنهم قد بلغوه) جعل أهل الدّنيا و الكائنين فيها بمنزلة المسافرين، جعلها بمنزلة سبيل يسلكه المسافر، و جعل سرعة سيرهم و انتقالهم فيها و قربهم من الموت الذى هو آخر منازلها بمنزلة قطع المسافر منازله، و بلوغ قاصد علم و منار مقصده، يعنى أنهم في حالكونهم غير قاطعين له كأنّهم قاطعون له، و في حالكونهم غير بالغين له كأنهم بالغون له، لأنه لما قرب زمان احدى الحالتين من زمان الحالة الاخرى شبّهوا و هم في الحال الأولى بهم أنفسهم و هم على الحالة الثّانية و لنعم ما قيل

  • يا راقد اللّيل مسرورا بأوّلهاإنّ الحوادث قد يطرقن أسحارا
  • أفنى القرون التي كانت منعمّةكرّ الجديدين إقبالا و إدبارا
  • كم قد أبادت صروف الدهر من ملكقد كان في الدّهر نفّاعا و ضرّارا
  • يا من يعانق دنيا لا بقاء لهايمسى و يصبح في دنياه سفارا
  • هلّا تركت من الدّنيا معانقةحتّى تعانق في الفردوس أبكارا
  • إن كنت تبغى جنان الخلد تسكنهافينبغي لك أن لا تأمن النّارا

(و كم عسى المجري إلى الغاية أن يجرى إليها حتّى يبلغها) يعني أىّ مدّة يرجو و يطمع المرسل مركوبه إلى وصول غاية ارساله إليها حتى يصلها، و الغرض منه تحقير ما يرجوه من مدّة الجرى و هي مدّة الحياة أى لا تظنّ لها طولا و لا تغترن بتماديها فانها عن قليل تنقضى و تنصرم، و في هذا المعنى قال عليه السّلام في الدّيوان:

  • إلا إنّما الدّنيا كمنزل راكبأناخ عشيّا و هو في الصّبح راحل

(و ما عسى أن يكون بقاء من له يوم لا يعدوه) يعني ما قرب وجود البقاء لمن له يوم لا يجاوزه، و هو تحقير لما يؤمل من مدّة البقاء أى بقاء من له يوم ليس وراءه بقاء و هو يوم الموت ليس بشي ء يعتدّ به (و) الحال انه له (طالب حثيث يحدوه في الدّنيا حتى يفارقها) لعلّه أراد بالطالب الحثيث الموت و كنى بحدائه له عن سوق أسباب الموت و مقدّماته التي هي كرّ اللّيالي و مرّ الأيام له إليه.

شرح لاهیجی

و من خطبة له (علیه السلام) يعنى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است نحمده على ما كان و نستعينه من امرنا على ما يكون يعنى شكر ميكنم خدا را بر عمل چيزى كه واقع شده و يارى مى جوئيم از او بر تحصيل آن چيزى كه واقع مى شود از عمل خير ما و نسأله المعافات فى الاديان كما نسأله المعافات فى الابدان و سؤال ميكنم از او سلامتى در دينها را چنانچه سؤال ميكنم از او سلامتى در بدنها را اوصيكم بالرّفض لهذه الدّنيا التّاركة لكم و ان لم تحبّوا تركها و المبلية لاجسامكم و ان كنتم تحبّون تجديدها يعنى وصيّت ميكنم شما را بترك اين دنيائى كه تارك شما است و با شما بسفر اخرت نخواهد امد اگر چه شما دوست نداشته باشيد ترك او را و كهنه سازنده است مر بدنهاى شما را و مى پوساند بدنهاى شما را اگر چه شما دوست داشته باشيد نو بودن بدنهاى شما را فانّما مثلكم و مثلها كسفر سلكوا سبيلا فكانّهم قد قطعوه و امّوا علما فكانّهم قد بلغوه يعنى پس بتحقيق مثل شما و مثل دنيا مثل مسافرين است كه طى ميكنند راهى را پس گويا كه ايشان قطع كرده اند آن راه را و قصد ميكنند نشانه را پس گويا كه ايشان رسيده اند بان يعنى چنانچه مسافرين سريع برفتن راه البتّه قطع مسافت ميكنند و قاصدين علامت را بسرعت بسير كردن مى رسند باو اهل دنيا نيز بسبب تقضّى عمر ايشان بسرعت بغايت او و بسر منزل اخر او كه مرگست البتّه خواهند رسيد و كم عسى المجرى الى الغاية ان يجرى اليها حتّى يبلغها و ما عسى ان يكون بقاء من له يوم لا يعدوه و طالب حثيث من الموت يحدوه فى الدّنيا حتّى يفارقها يعنى چه بسيار قاصد بسوى مطلوبى اميد داشت اين كه قاصد و طالب آن مقصد باشد تا اين كه رسيد به آن مطلب يعنى بسبب عزم ثابت و اراده جازمه رسيد به آن مطلب و چه قدر اميد بود بودن كسى كه از براى او روزى بود كه تجاوز از او نمى كرد و حال آن كه طلب كننده بسرعة كه مرگ باشد ميراند او را در دنيا تا اين كه مفارقت كرد دنيا را يعنى اشخاصى كه لازم ايشان بود روز خوشى و خوشگذرانى و از خوشى تجاوز نمى كردند و اميدوار بودند كه باقى باشند باقى نماندند

شرح ابن ابی الحدید

و من خطبة له ع

نَحْمَدُهُ عَلَى مَا كَانَ وَ نَسْتَعِينُهُ مِنْ أَمْرِنَا عَلَى مَا يَكُونُ وَ نَسْأَلُهُ الْمُعَافَاةَ فِي الْأَدْيَانِ كَمَا نَسْأَلُهُ الْمُعَافَاةَ فِي الْأَبْدَانِ أُوصِيكُمْ بِالرَّفْضِ لِهَذِهِ الدُّنْيَا التَّارِكَةِ لَكُمْ وَ إِنْ لَمْ تُحِبُّوا تَرْكَهَا وَ الْمُبْلِيَةِ لِأَجْسَامِكُمْ وَ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ تَجْدِيدَهَا فَإِنَّمَا مَثَلُكُمْ وَ مَثَلُهَا كَسَفْرٍ سَلَكُوا سَبِيلًا فَكَأَنَّهُمْ قَدْ قَطَعُوهُ وَ أَمُّوا عَلَماً فَكَأَنَّهُمْ قَدْ بَلَغُوهُ وَ كَمْ عَسَى الْمُجْرِي إِلَى الْغَايَةِ أَنْ يَجْرِيَ إِلَيْهَا حَتَّى يَبْلُغَهَا وَ مَا عَسَى أَنْ يَكُونَ بَقَاءُ مَنْ لَهُ يَوْمٌ لَا يَعْدُوهُ وَ طَالِبٌ حَثِيثٌ مِنَ الْمَوْتِ يَحْدُوهُ وَ مُزْعِجٌ فِي الدُّنْيَا عَنِ الدُّنْيَا حَتَّى يُفَارِقَهَا رَغْماً

لما كان الماضي معلوما جعل الحمد بإزائه لأن المجهول لا يحمد عليه و لما كان المستقبل غير معلوم جعل الاستعانة بإزائه لأن الماضي لا يستعان عليه و لقد ظرف و أبدع ع في قوله و نسأله المعافاة في الأديان كما نسأله المعافاة في الأبدان و ذلك أن للأديان سقما و طبا و شفاء كما أن للأبدان سقما و طبا و شفاء قال محمود الوراق

  • و إذا مرضت من الذنوب فداوهابالذكر إن الذكر خير دواء
  • و السقم في الأبدان ليس بضائرو السقم في الأديان شر بلاء

و قيل لأعرابي ما تشتكي قال ذنوبي قيل فما تشتهي قال الجنة قيل أ فلا ندعو لك طبيبا قال الطبيب أمرضني . سمعت عفيرة بنت الوليد البصرية العابدة رجلا يقول ما أشد العمى على من كان بصيرا فقالت عبد الله غفلت عن مرض الذنوب و اهتممت بمرض الأجساد عمى القلوب عن الله أشد من عمى العين عن الدنيا وددت أن الله وهب لي كنه محبته و لم يبق مني جارحة إلا تبلها . قيل لحسان بن أبي سنان في مرضه ما مرضك قال مرض لا يفهمه الأطباء قيل و ما هو قال مرض الذنوب فقيل كيف تجدك الآن قال بخير إن نجوت من النار قيل فما تشتهي قال ليلة طويلة بعيدة ما بين الطرفين أحييها بذكر الله . ابن شبرمة عجبت ممن يحتمي من الطعام مخافة الداء كيف لا يحتمي من الذنوب مخافة النار قوله ع الدنيا التاركة لكم و إن لم تحبوا تركها معنى حسن و منه قول أبي الطيب

  • كل دمع يسيل منها عليهاو بفك اليدين عنها تخلى

. و الرفض الترك و إبل رفض متروكة ترعى حيث شاءت و قوم سفر أي مسافرون و أموا قصدوا و العلم الجبل أو المنار في الطريق يهتدى به . و كأن في هذه المواضع كهي في قوله كأنك بالدنيا لم تكن و كأنك بالآخرة لم تزل ما أقرب ذلك و أسرعه و تقدير الكلام هاهنا كأنهم في حال كونهم غير قاطعين له قاطعون له و كأنهم في حال كونهم غير بالغين له بالغون له لأنه لما قرب زمان إحدى الحالتين من زمان الأخرى شبهوا و هم في الحال الأولى بهم أنفسهم و هم على الحال الثانية . قوله ع و كم عسى المجري أجرى فلان فرسه إلى الغاية إذا أرسلها ثم نقل ذلك إلى كل من يقصد بكلامه معنى أو بفعله غرضا فقيل فلان يجري بقوله إلى كذا أو يجري بحركته الفلانية إلى كذا أي يقصد و ينتهي بإرادته و أغراضه و لا يعدوه و لا يتجاوزه . و الحثيث السريع و يحدوه يسوقه

شرح نهج البلاغه منظوم

(و من خطبة لّه عليه السّلام)

نحمده على ما كان، و نستعينه من أمرنا على ما يكون، و نسأله المعافاة فى الأديان كما نسأله المعافاة فى الأبدان.

عباد اللّه أوصيكم بالرّفض لهذه الدّنيا التّاركة لكم و ان لّم تحبّوا تركها، و المبتلية لأجسامكم و ان كنتم تحبّون تجديدها فانّما مثلكم و مثلها كسفر سلكوا سبيلا فكأنّهم قد قطعوه، و أمّوا علما فكأنّهم قد بلغوه، و كم عسى المجرى الى الغاية أن يّجرى إليها حتّى يبلغها، و ما عسى أن يكون بقاء من لّه يوم لّا يعدوه، و طالب حثيث يّحدوه فى الدّنيا حتّى يفارقها

ترجمه

از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است خدا را به آن چه پيش واقع شده سپاس مى گذارم، و به آن چه بعد واقع خواهد شد از او يارى مى جويم، در خواست ميكنم از او كه دينهاى ما را (از شر شيطان) سالم نگه دارد، همانطورى كه از او در خواست ميكنم كه بدنهاى ما را (از بيماريها) بسلامت بدارد، بندگان خداى من سفارش ميكنم شما را بواگذارى اين جهانى كه واگذارنده شما است، اگر چه شما واگذارى او را دوست نداشته باشيد، و پوساننده بدنهاى شما است، و لو اين كه شما تازگى آنها را خواهان باشيد، درست مثل شما و دنيا مسافرينى را مانند است، كه راهى را مى پيمايند، و مثل اين است كه آن راه را طىّ كرده اند، و نشانه گذاشته اند، و مانند اين است كه بآن نشانه رسيده اند، (شما راه عمر را پيموده، و زمان اجل را منقضى فرض كرده در عمل كوشش نمائيد) چه بسيار آرزومند است كسى كه رونده راهى است كه مركب را گرم تر رانده، و بمنتها درجه آرزوى خود برسد، و بچه چيز اميدوار است كسى كه روزى بدنبال او است كه از او نمى گذرد، و مرگ او را به شتاب ميراند، تا از جهانش بيرون ببرد، (خيلى اشخاص در دنيا بخود وعده خوش گذرانى، و باقيماندن داده بودند و باقى نماندند)

نظم

  • ز بگذشته نمايم حمد بارىوز آينده از او جوئيم يارى
  • سؤال از وى سلامتهاى اديان كنم همچون سلامتها در ابدان
  • بترك اين جهان تان من وصيّتكنم پوشيد چشم از آن ز همّت
  • بتحصيل جهان كمتر بكوشيدكه خواهد از شما او چشم پوشيد
  • اگر او را شما باشيد خواهانز كفتان او كشد ناچار دامان
  • شما باشيد از او جوياى تجديددهد او بر فناتان بيم و تهديد
  • مثلتان در جهان مانند آنستكه در راهى يكى جمعى روان است
  • همان خيل مسافرگاه و بيگاه نياسايد بسرعت طى كند راه
  • بمقصد خواهد البتّه رسيدنبمنزلگاه راحت آرميدن
  • چنين گيتى چنان برق شتابان شما را راه عمر آرد بپايان
  • ز سرتان خواهد او دامن كشاندنبشهر مرگتان خواهد رساندن
  • بسا شخصا كه بودى آرزومندكه بر مقصد رسد شادان و خرسند
  • بمقصد او نگشته بود نائلكه ماندش داغ همچون لاله بر دل
  • كسانى روز و شب در عيش و عشرتشدندى غرقه بحر مسرّت
  • كه گيتى چند روزيشان نپائيدبسوهان هلاكتشان بسائيد

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

No image

خطبه 236 نهج البلاغه : ياد مشكلات هجرت

خطبه 236 نهج البلاغه موضوع "ياد مشكلات هجرت" را مطرح می کند.
No image

خطبه 237 نهج البلاغه : سفارش به نيكوكارى

خطبه 237 نهج البلاغه موضوع "سفارش به نيكوكارى" را بررسی می کند.
No image

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 : وصف شاميان

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 موضوع "وصف شاميان" را مطرح می کند.
No image

خطبه 240 نهج البلاغه : نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان

خطبه 240 نهج البلاغه موضوع "نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان" را بررسی می کند.
No image

خطبه 241 نهج البلاغه : تشويق براى جهاد

خطبه 241 نهج البلاغه به موضوع "تشويق براى جهاد" می پردازد.

پر بازدیدترین ها

No image

خطبه 109 نهج البلاغه بخش 6 : وصف رستاخيز و زنده شدن دوباره

خطبه 109 نهج البلاغه بخش 6 موضوع "وصف رستاخيز و زنده شدن دوباره" را بیان می کند.
No image

خطبه 108 نهج البلاغه بخش 2 : وصف پيامبر اسلام (صلى‏ الله ‏عليه ‏وآله ‏وسلم)

خطبه 108 نهج البلاغه بخش 2 موضوع "وصف پيامبر اسلام (صلى‏ الله ‏عليه ‏وآله ‏وسلم)" را بیان می کند.
Powered by TayaCMS