حضرت رقیّه(علیها السلام) کرامات ، ماجرای تعمیر قبر

حضرت رقیّه(علیها السلام) کرامات ، ماجرای تعمیر قبر

حضرت رقیّه (علیها السلام)

سخن با پدر

نبش قبر حضرت رقیه (سلام الله علیها)

ماجرای عجیب تعمیر قبر حضرت

مادر مسیحی با دیدن کرامت حضرت رقیّه علیها السلام مسلمان شد:

حضرت رقیّه (علیها السلام)

طاهر بن عبدالله دمشقی گوید: سر یزید روی زانوی من بود. سر پسر فاطمه هم در میان طشت بود، همین که شیون از خرابه بلند شد، دیدم سرپوش از طبق به کنار رفت، سر بلند شد تا نزدیک بام قصر، به صوت بلند فرمود:

"أُخْتی سَکِّتی اِبْنَتی" "خواهرم زینب، دخترم را ساکت کن".

طاهر گوید: دیدم آن سر برگشت رو به یزید کرد و فرمود: یا یزید، من با تو چه کرده بودم، که مرا کشتی و عیالم را اسیر کردی؟!

یزید از این ندا و از آن صدا سر برداشت، پرسید: طاهر چه خبر است؟

گفتم: نمی دانم در خرابه چه اتّفاق افتاده ولی دیدم سر مبارک حسین را که از طشت بلند شد و چنین و چنان گفت.

یزید غلامی فرستاد که خبری بیاورد. غلام آمد و واقعه را برای یزید نقل کرد.

آن ملعون گفت: سر پدرش را برای او ببرید تا آرام گیرد.

آن سر مطهّر را در طشت نهادند و رو به خرابه آوردند، و در حالی که پرده بر روی آن سر بود، در حضور آن مظلومه نهادند، پرده را برداشتند. آن معصومه چون متوجّه سر پدر شد،

"فَانْکَبَّتْ عَلیهِ تقَبَّلُهُ و تَبْکی و تَضربُ علی رَأسُها و وَجْهِها حَتّی امْتَلأَ فَمُها بِالدَّم" "خود را بر آن سر انداخت و صورت پدر را می بوسید و بر سر و صورت خود می زد تا اینکه دهانش پر از خون شد".(1)

سخن با پدر

و در "منتخب" آمده است که او پدرش را مخاطب قرار داده می فرمود:

"یا أبَتاهُ، مَنْ ذَاالَّذی خَضبکَ بِدِمائکَ" "پدر جان، کی صورت منوّرت را غرق خون ساخته؟".

"یا أبتاهُ، منْ ذَا الَّذی قَطع و ریدَیْکَ!" "پدر جان، چه کسی رگهای گردنت را بریده است؟".

"یا أبتاه، منْ ذا الَّذی أیْتمنی علی صغر سِنّی" "پدر جان، کدام ظالم مرا در کودکی یتیم کرده است؟".

"یا أبتاهُ، منْ لِلْیَتیمه حتّی تَکْبُر" "پدرجان، کی متکفّل یتیمه ات می شود تا بزرگ شود؟".

"یا أبتاهُ، منْ للنّساءِ الحاسرات" "پدر جان، چه کسی به فریاد این زنان سر برهنه می رسد؟"

"یا أبتاهُ، منْ للْأَرامِلِ المسْبیّاتِ" "پدر جان، چه کسی دادرسی از این زنان بیوه و اسیر می کند؟".

"یا أبتاهُ، منْ للْعیونِ الْباکیاتِ" "پدر جان، چه کسی نظر مرحمتی به سوی این چشمهای گریان (ما کند که شب و روز در فراق تو گریه) می کند؟".

"یا أبتاهُ، مَنْ لِلضّایعاتِ الْغریبات" "پدرجان، کی متوجّه این زنان بی صاحب، غریب خواهد شد؟"

"یا أبَتاهُ، مَنْ لَلشُّعورِ الْمَنْشورات" "پدرجان، کی از برای این موهای پریشان خواهد بود؟".

"یا أبتاهُ، منْ بَعْدکَ واخَیْبَتاهُ" "پدر جان، بعد از تو داد از نا امیدی!".

"یا أبتاهُ، منْ بَعدکَ وا غُرْبَتاهُ" "پدر جان، بعد ا زتو داد از غریبی و بی کسی!".

"یا أبتاهُ، لَیْتنی کُنت لَک الْفِداء" "پدر جان، کاش من فدای تو می شدم".

"یا أبتاهُ، لَیْتنی کَنت قَبل هذا الْیَومِ عمیاءَ" "پدر جان، کاش من پیش از این روز کور شده بودم، و تو را به این حال نمی دیدم".

"یا أبتاهُ، لَیْتنی وُسدتُ الثَّری و لا أری شَیبکَ مُخضَّباً بِالدّماء" "پدر جان، کاش مرا در زیر خاک پنهان کرده بودند و نمی دیدم که محاسن مبارکت به خون خضاب شده باشد".

آن معصومه نوحه می کرد و اشک می ریخت تا آن که نَفَس او به شماره افتاد و گریه راه گلویش را گرفت، مثل مرغ سرکنده، گاهی سر را به طرف راست می نهاد و می بوسید و بر سر می زد، و زمانی به چپ می گذارد و می بوسید...

پس آن نازدانه لب بر لب پدر نهاد، زمان طویلی از سخن افتاد گریست "فَنادیِ الرَّأسُ بِنْتَهُ، إلیَّ إلیَّ، هَلُمّی فَأنا لَک بِالانْتظار. فغُشیَ علیها غشْوهً لمْ تُفقْ بعدها، فحرَّ کوها فَإذا هیَ قدْ فارقتْ روحها الدُّنیا..."

"آن رأس شریف دختر را صدا کرد که به سوی من بیا، من منتظرت هستم، او غش کرد و دیگر به هوش نیامد، چون او را حرکت دادند متوجّه شدند که روح شریفش از بدن مفارقت کرده و به خدمت پدر شتافته است".(2)

راوی گوید: وقتی که خواستند نعش آن یتیم را از خاک خرابه بردارند علمهای سیاه بر پا کرده بودند و مردان و زنان شامی همه جمع شده گریه و ناله می کردند و سنگ بر سر و سینه می زدند. او را غسل دادند و کفن نمودند(3)و بر او نماز گزاردند و دفن نمودند، که الان قبر او معلوم و مشهور است.(4)

زن غسّاله با تخته و آب و چراغ وارد شده، پیراهن از تن طفل بیرن آورد، همین که دید بدن نازنین او سیاه و مجروح است، با دو دست بر سر خود زد!

گفتند: چرا خود را می زنی؟ گفت: مادر این طفل (یا بزرگ اسیران) کیست؟ تا بگوید این بچّه به چه مرضی از دنیا رفته است؟ چرا بدنش کبود است؟

بانوان با چشم اشکبار گفتند: او مرضی نداشت، اینها جای کعب نیزه و تازیانه است.(5)

نبش قبر حضرت رقیه (سلام الله علیها)

آیه الله اثنی عشری فرمودند: از آقای حاج حسن آقا شیرازی شنیدم که ایشان از مرحوم آیه الله سیّد محسن نقل می کرد که:

در زمان آیه الله سیّد محسن جبل عاملی، نزدیک بود قبر رقیه خاتون را آب بگیرد، و اوضاع دگرگون شود، چون نهری نزدیک آن بود. گفتند: بدن را از اینجا به جای دیگر منتقل کنید، چون ما نمی توانیم نهر را برگردانیم.

به آیه الله سیّد محسن گفتند: تو این کار را بکن.

سیّد گفت: اگر امکان نداشته باشد ما این کار را می کنیم. قبر را نبش می کنیم و بدن را بیرون می آوریم.

سیّد تصمیم به نبش قبر گرفت. غسل کرد و لباس سفید پوشید و دستور نبش قبر داد. خاک را که برداشتند و به خشت لحد رسیدند، گفت: صبر کنید لحد را خودم بر دارم. سیّد در قبر رفت، همین که خشت بالای سر را برداشت دیدند سیّد افتاد. زیر بغلش را گرفتند، هی می گفت: ای وای بر من، وای بر من.

به ما گفته بودند یزید زن غسّاله و کفن فرستاده، ولی فهمیدم دروغ بوده، چون دختر با پیراهن خودش دفن شده، بدن معطّر مثل گل.

من بدن را منتقل نمی کنم، می ترسم بدن را منتقل کنم، دیگر به عنوان رقیّه بنت الحسین شناخته نشود، و من نمی توانم جواب را بدهم. هر چه مخارج نهر است می دهم نهر را بر گردانید.

ماجرای عجیب تعمیر قبر حضرت

تعمیر قبر حضرت رقیّه خاتون علیها السلام عالم بزرگوار مرحوم ملاّ محمّد هاشم خراسانی می نویسد: عالم جلیل شیخ محمّد علی شامی که از جمله ی علمای نجف اشرف می باشد به حقیر فرمود:

جدّ اُمّی من جناب آقا سیّد ابراهیم دمشقی که نَسَبش به سیّد مرتضی علم الهدی منتهی می شد، و سنّ شریفش بیش از 90 سال بود، سه دختر داشت و اولاد پسر نداشت.

شبی دختر بزرگ ایشان حضرت رقیّه دختر امام حسینعلیه السلام را در خواب دید که فرمودند: به پدرت بگو: به والی بگوید: میان لحد و جسد من آب افتاده، و بدن من در اذّیت است، بیاید قبر و لحد مرا تعمیر کند.

دختر به سیّد عرض کرد، ولی سیّد از ترس اهل تسنّن، به خواب اعتنا ننمود.

شب دوّم دختر وسطی سیّد همین خواب را دید و به پدر گفت، ترتیب اثری نداد.

شب سوّم دختر کوچک سیّد همین خواب را دید و به پدر گفت، باز ترتیب اثری نداد.

شب چهارم خود سیّد حضرت رقیّه را در خواب دید که به طریق عتاب فرمودند: چرا والی را خبردار نکردی؟!

سیّد بیدار شد، صبح نزد والی شام رفت و خوابش را گفت. والی به علماء و صلحاء شام از شیعه و سنّی امر کرد که غسل کنند و لباسهای پاکیزه بپوشند، به دست هر کس قفل درب حرم مطهّر باز شد، همان کس برود و قبر مقدّس او را نبش کند، جسد را بیرون آورد تا قبر را تعمیر کنند.

صلحاء و بزرگان از شیعه و سنّی در کمال آداب غسل کردند و لباس پاکیزه پوشیدند، قفل به دست هیچ کس باز نشد، مگر به دست مرحوم سیّد، و چون میان حرم آمدند کلنگ هیچ کدام بر زمین اثر نکرد، مگر به دست سیّد ابراهیم.

حرم را خلوت کردند، لحد را شکافتند، دیدند بدن نازنین مخدّره میان لحد و کفن صحیح و سالم است، لکن آب زیادی میان لحد جمع شده است.

سیّد بدن شریف را از میان لحد بیرون آورد و بر روی زانوی خود نهاد، و سه روز بدین گونه بالای زانو خود نگهداشت و گریه می کرد تا اینکه قبر آن بی بی را تعمیر کردند.

وقت نماز که می شد سیّد بدن مخدّره را بالای چیز پاکیزه می گذاشت. بعد از فراغ از نماز بر می داشت و بر زانو می نهاد، تا اینکه از تعمیر قبر و لحد فارغ شدند، سید بدن را دفن کرد.

و از معجزه ی این مخدّره این که؛ سیّد در این سه روز احتیاج به غذا و آب و تجدید وضو پیدا نکرد. و چون خواست بدن را دفن کند دعا کرد که خداوند پسری به او عطا فرماید.

دعای سیّد به اجابت رسید و در سن پیری خداوند پسری به او لطف فرمود، نام او را سیّد مصطفی گذاشت.

آنگاه والی واقعه را به سلطان عبدالحمید عثمانی نوشت، او هم تولیت زینبیّه و مرقد شریف حضرت رقیّه و امّ کلثوم و سکینه را به او واگذار نمود، و فعلاً هم آقا سیّد ابراهیم تولیت این مکانهای شریف را دارا می باشد.

این قضیه در حدود سال هزار و دویست و هشتاد هجری بوده است.(6)

در "معالی" این قضیّه را مجملاً نقل کرده و در آخر اضافه فرموده است:

"فَنزلَ فی قبرها و وَضع علیها ثوباً لفَّها فیه و أخْرجها، فإذا هی بنتٌ صغیرهٌ دُونَ البُلوغِ و کانَ متْنُها مجروحهًً مِنْ کثرهِ الضَّرب"

" آن سیّد جلیل وارد قبر شد و پارچه ای بر او پیچید و او را خارج نمود، دختر کوچکی بود که هنوز به سن بلوغ نرسیده، و پشت شریفش از زیادی ضرب مجروح بود".(7)

عنایات و کرامات آن مخدّره1- چنان که در بالا مشروحاً بیان گردید، سیّد ابراهیم دمشقی در نود و چند سالگی از کرامت حضرت رقیّه علیها السلام صاحب فرزندی شد که او را سیّد مصطفی نام نهاد.

پس از درگذشت سیّد ابراهیم، تولیت آن مشاهد مشرّفه به پسرش سیّد مصطفی، و بعد از ایشان به فرزندش سیّد عبّاس رسید.(8)

فرزندان سیّد ابراهیم دمشقی معروفند و مشهور است که هر گاه دست خود را به موضع گزیده ای بگذارند فوراً آرام می شود. و این اثر را از جدّ بزرگ خود به ارث برده اند، و آن را از آثار نگهداری بدن شریف آن مظلومه می دانند.(9)

مادر مسیحی با دیدن کرامت حضرت رقیّه علیها السلام مسلمان شد:

جناب حجه الاسلام آقای سیّد عسکر حیدری، از طلاّب علوم دینیّه حوزه علمیّه زینبیّه شام چنین نقل کردند:

روزی زنی مسیحی دختر فلجی را از لبنان به سوریه آورد. زیرا دکترهای لبنان او را جواب کرده بودند.

زن با دختر مریضش نزدیک حرمِ با عظمت حضرت رقیّه علیها السلام منزل می گیرد تا در آنجا برای معالجه فرزندش به دکتر سوریه مراجعه کند، تا اینکه روز عاشورا فرا می رسد و او می بیند مردم دسته دسته به طرف محلّی که حرم مطهّر حضرت رقیّه آنجاست می روند.

از مردم شام می پرسد اینجا چه خبر است؟ می گویند: اینجا حرم دختر امام حسین علیه السلام است. او نیز دختر مریضش را در منزل تنها گذاشته درب اتاق را می بندد و به حرم حضرت علیها السلام می رود. آنجا متوسّل به حضرت رقیّه می شود و گریه می کند، به حدّی که غش می کند و بیهوش می افتد. در آن حال کسی به او می گوید: بلند شو برو منزل، دخترت تنهاست و خدا او را شفا داده است. برخاسته به طرف منزل حرکت می کند و می رود درب منزل را می زند، می بیند دخترش دارد بازی می کند!

وقتی مادر جویای وضع دخترش می شود و احوال او را می پرسد، دختر در جواب مادر می گوید: وقتی شما رفتید دختری به نام رقیّه وارد اتاق شد، و به من گفت: بلند شو تا با هم بازی کنیم. آن دختر به من گفت: بگو "بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ" تا بلند شوی، و سپس دستم را گرفت و من بلند شدم. دیدم تام بدنم سالم است. او داشت با من صحبت می کرد که شما درب را زدید، گفت: مادرت آمد. سرانجام مادر مسیحی با دیدن این کرامت از دختر امام حسین علیه السلام مسلمان شد.(10)

  1. ریاض القدس: 2/323
  2. انوار الشهاده / 244، ریاض القدس: 2/326
  3. طبق بعضی روایات او را با همان پیراهن کهنه اش کفن کردند.(ستاره درخشان شام / 221 به نقل از خصائص الزینبیّه / 296)
  4. انوار الشهاده /246 ف 20
  5. مقتل جامعه مقدّم: 2/205
  6. منتخب التواریخ / 365 ب 8
  7. معالی السّبطین: 2/ 101
  8. اجساد جاویدان / 67
  9. به مقتل جامع مقدّم: 2/208 مراجعه شود.
  10. ستاره درخشان شام / 270منبع :تبیان نت

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

 

جدیدترین ها در این موضوع

 چگونگی آغاز خلقت در نهج البلاغه

چگونگی آغاز خلقت در نهج البلاغه

«در این هنگام انبوه متراکمی از آب سر به بالا کشید و کف بر آورد، خداوند سبحان آن کف را در فضایی باز و تهی بالا برد و آسمان های هفت گانه را ساخت » از جملات امیر المؤمنین در این خطبه روشن می شود که ماده بنیادین خلقت آب بوده ، البته این آب همین آب معمولی در طبیعت که از دو عنصر اکسیژن و هیدروژن است نمی باشد و برخی نیز بر این اعتقاد هستند که مراد از آب همین آب معمولی می باشد و 98 درصد حیات از آب و 2 درصد از عناصر دیگر است.
No image

شگفتی های آفرینش در نهج البلاغه

امیرمؤمنان علیه السلام در خطبه ای درباره آفرینش آسمان و شگفتی های آن می فرماید: «خداوند، فضای باز و پستی و بلندی و فاصله های وسیع آسمان ها را بدون این که بر چیزی تکیه کند، نظام بخشید و شکاف های آن را به هم آورد... و آفتاب را نشانه روشنی بخش روز، و ماه را با نوری کمرنگ برای تاریکی شب ها قرار داد. بعد آن دو را در مسیر حرکت خویش به حرکت درآورد و حرکت آن دو را دقیق اندازه گیری کرد تا در درجات تعیین شده حرکت کنند که بین شب و روز تفاوت باشد و قابل تشخیص شود و با رفت و آمد آن ها، شماره سال ها و اندازه گیری زمان ممکن باشد.
آفرينش جهان در نـهج البلاغه

آفرينش جهان در نـهج البلاغه

دقت و تأمل در سخنان حضرت على(ع) نشان ميدهد كه جهان دو انفجار گونه ى متفاوت را تجربه كرده است. انفجار نخست فضا و زمان و ماده را بوجود آورده است و انفجار دوم در ظرف فضا صورت گرفته و ماده را تحريك نموده است. سپس حباب ها بر خواسته و هفت آسمان را بوجود آورده اند. در پى چنين توضيحاتى خواننده ى محترم بايد بداند كه نويسنده در اين مجموعه تلاش نموده است كه با بهره گرفتن از منابع مختلف درك جديدى را از سخنان امام على(ع) در باره ى خلقت جهان كه در خطبه ى اول آمده است، ارائه دهد.
No image

چگونگی و مراحل آفرینش جهان در قرآن و نهج البلاغه

پژوهش حاضر با عنوان چگونگی و مراحل آفرینش جهان، در پی آن است که آیات آفرینش جهان را در تفاسیر معاصر شیعه (المیزان و نمونه ) مورد بررسی قرار داده و در میان آنها حقایق ناب قرآنی را در زمینه های مبدا خلقت جهان، دوره های آفرینش وغیره روشن و آشکار سازد. برای این منظور مقدمه به تبین و پیشینۀ موضوع اختصاص یافته است و در قسمت­های بعد برخی از واژگان مفهوم شناسی شده و دیدگاه علامه طباطبایی و آیت ا... مکارم در پیدایش جهان تبیین شده است.
 آغاز سخن درباره آفرینش جهان(نهج‌البلاغه)

آغاز سخن درباره آفرینش جهان(نهج‌البلاغه)

کوتاه سخن این که افعال خداوند از افعال بندگان به کلّى جداست زیرا او با علم به مصالح و مفاسد اشیا و آگاهى بر نظام احسن آفرینش و قدرت تامّ و کاملى که بر همه چیز دارد، با قاطعیّت اراده مى کند و بدون هیچ تزلزل و تردید و اندیشه و تجربه، موجودات را لباس وجود مى پوشاند. هم در آغاز آفرینش چنین است و هم در ادامه آفرینش.

پر بازدیدترین ها

No image

شگفتی های آفرینش در نهج البلاغه

امیرمؤمنان علیه السلام در خطبه ای درباره آفرینش آسمان و شگفتی های آن می فرماید: «خداوند، فضای باز و پستی و بلندی و فاصله های وسیع آسمان ها را بدون این که بر چیزی تکیه کند، نظام بخشید و شکاف های آن را به هم آورد... و آفتاب را نشانه روشنی بخش روز، و ماه را با نوری کمرنگ برای تاریکی شب ها قرار داد. بعد آن دو را در مسیر حرکت خویش به حرکت درآورد و حرکت آن دو را دقیق اندازه گیری کرد تا در درجات تعیین شده حرکت کنند که بین شب و روز تفاوت باشد و قابل تشخیص شود و با رفت و آمد آن ها، شماره سال ها و اندازه گیری زمان ممکن باشد.
 دنیاشناسی در نهج البلاغه

دنیاشناسی در نهج البلاغه

امیرمؤمنان علیه السلام به خانه یکی از یاران خویش به نام علاءبن زیاد وارد شد. وقتی خانه بسیار پر زرق و برق او را دید، فرمود: «با این خانه وسیع در دنیا چه می کنی، در حالی که در آخرت به آن نیازمندتری. آری، اگر بخواهی می توانی با همین خانه به آخرت برسی! اگر در این خانه بزرگ از مهمانان پذیرایی کنی، به خویشاوندان با نیکوکاری بپیوندی
 چگونگی آغاز خلقت در نهج البلاغه

چگونگی آغاز خلقت در نهج البلاغه

«در این هنگام انبوه متراکمی از آب سر به بالا کشید و کف بر آورد، خداوند سبحان آن کف را در فضایی باز و تهی بالا برد و آسمان های هفت گانه را ساخت » از جملات امیر المؤمنین در این خطبه روشن می شود که ماده بنیادین خلقت آب بوده ، البته این آب همین آب معمولی در طبیعت که از دو عنصر اکسیژن و هیدروژن است نمی باشد و برخی نیز بر این اعتقاد هستند که مراد از آب همین آب معمولی می باشد و 98 درصد حیات از آب و 2 درصد از عناصر دیگر است.
خلقت مورچه از نظر نهج البلاغه

خلقت مورچه از نظر نهج البلاغه

منظور از این جمله که در انبار نگهداری می نماید این است که مورچه دانه را به درون خاک می برد به طور طبیعی دانه پس از مدتی رویش می کند و از خاک سر برمی آورد اما مورچه برای جلوگیری از این امر همه دانه ها را به دو نیم تقسیم می کند و مانع از بین رفتن روزیش می شود.
 آفرینش انسان در نهج البلاغه

آفرینش انسان در نهج البلاغه

سپس از روح خود در آن دمید، پس به شکل انسان هشیارى در آمد که به تحرک برخاسته و ذهن و فکر و اعضاى خود را به خدمت مى‏گیرد، و از ابزار جابجائى استفاده مى‏ کند، حق و باطل را مى ‏شناسد، و از حواس چشیدن و بوئیدن و دیدن برخوردار است معجونى است با سرشتى از رنگهاى مختلف و اشیاى گرد آمده که برخى ضد یکدیگر بوده و برخى با هم متباین هستند، مانند: گرمى و سردى، ترى و خشکى، بدحالى و خوش حالى.
Powered by TayaCMS