خطبه 111 نهج البلاغه بخش 3 : روش برخورد با دنيا

خطبه 111 نهج البلاغه بخش 3 : روش برخورد با دنيا

موضوع خطبه 111 نهج البلاغه بخش 3

متن خطبه 111 نهج البلاغه بخش 3

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

ترجمه مرحوم خویی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

موضوع خطبه 111 نهج البلاغه بخش 3

روش برخورد با دنيا

متن خطبه 111 نهج البلاغه بخش 3

لَا خَيْرَ فِي شَيْ ءٍ مِنْ أَزْوَادِهَا إِلَّا التَّقْوَى مَنْ أَقَلَّ مِنْهَا اسْتَكْثَرَ مِمَّا يُؤْمِنُهُ وَ مَنِ اسْتَكْثَرَ مِنْهَا اسْتَكْثَرَ مِمَّا يُوبِقُهُ وَ زَالَ عَمَّا قَلِيلٍ عَنْهُ كَمْ مِنْ وَاثِقٍ بِهَا قَدْ فَجَعَتْهُ وَ ذِي طُمَأْنِينَةٍ إِلَيْهَا قَدْ صَرَعَتْهُ وَ ذِي أُبَّهَةٍ قَدْ جَعَلَتْهُ حَقِيراً وَ ذِي نَخْوَةٍ قَدْ رَدَّتْهُ ذَلِيلًا سُلْطَانُهَا دُوَّلٌ وَ عَيْشُهَا رَنِقٌ وَ عَذْبُهَا أُجَاجٌ وَ حُلْوُهَا صَبِرٌ وَ غِذَاؤُهَا سِمَامٌ وَ أَسْبَابُهَا رِمَامٌ حَيُّهَا بِعَرَضِ مَوْتٍ وَ صَحِيحُهَا بِعَرَضِ سُقْمٍ مُلْكُهَا مَسْلُوبٌ وَ عَزِيزُهَا مَغْلُوبٌ وَ مَوْفُورُهَا مَنْكُوبٌ وَ جَارُهَا مَحْرُوبٌ

ترجمه مرحوم فیض

خير و نيكوئى در هيچيك از توشه هاى آن نيست مگر در تقوى و پرهيز كارى، هر كه اندكى از متاع دنيا را اخذ نمايد بدست آورده چيزى كه او را (از سختى حساب و بازرسى در قيامت) بسيار ايمن گرداند، و هر كه زياد گرد آورد دريافته چيزى كه (هنگام حساب) بسيار او را هلاك خواهد نمود، و (در دنيا هم) بزودى از او زائل مى گردد، چه بسيار است كسيكه بدنيا اعتماد و دلبستگى داشته و دنيا او را دردمند مى سازد، و چه بسيار است كسيكه بدنيا اطمينان داشته و دنيا او را بر خاك مى اندازد، و چه بسيار است كسيكه داراى مرتبه بزرگ بوده و دنيا او را كوچك و پست مى گرداند، و چه بسيار است كسيكه داراى افتخار و خود خواهى است دنيا او را ذليل و خوار مى نمايد، سلطنت و رياست دنيا گردنده است (گاه اين را باشد و گاه آنرا) و خوشگذرانى آن تيره (با كدورت) است و آب پاكيزه آن (كه دنيا پرستان را گوارا است، نزد مردم دانا و بينا) شور و ناگوار است، و شيرينى آن مانند شيره درخت بسيار تلخ است، و طعام آن زهرهايى است كشنده و وسائل آن (چيزهائى كه بآن دلبستگى دارند) مانند ريسمانهاى پوسيده و تكه تكه شده است، زنده آن بسمت مرگ و تندرست آن بسوى بيمارى رهسپار است، پادشاهى آن از دست رفته و ارجمند آن زير دست، و ثروتمند آن به نكبت رسيده، و همسايه آن (ساكن دنيا) مالش غارت گشته است.

ترجمه مرحوم شهیدی

توشه نيك از آن نتوان برداشت جز پرهيزگارى و ترس از پروردگار. كسى كه از دنيا كمتر بهره بردارد، از آنچه موجب ايمنى اوست بيشتر دارد، و آن كه از دنيا نصيب بيشتر گيرد، از آنچه موجب هلاك اوست بيشتر گرفته و به زودى زوال پذيرد. بسا كسى كه بدان اعتماد كرد، و ناگهان مزه تلخ مصيبت را بدو چشاند، و بسا صاحب اطمينانى كه ناگهانش در خاك و خون نشاند. بسا صاحب عظمتى كه او را خرد و ناچيز ساخت، و بسا نازنده اى كه او را به خوارى انداخت. دولت آن زود گذار است و عيش آن تيره و تار. گواراى آن شور است و شيرين آن با تلخى آميخته، غذاى آن زهر، و اسباب و دستگاه آن پوسيده درهم ريخته. زنده آن در معرض مردن، تندرستش دستخوش در بيمارى به سر بردن. ملك آن برده، عزيز آن شكست خورده. آن كه از آن فراوان دارد، گرفتار نكبت و وبال، و آن كه بدو پناه برده، ربوده مال.

ترجمه مرحوم خویی

هيچ خير و منفعتى نيست در چيزى از توشهاى دنيا مگر پرهيزكارى و تقوى، هر كس كه اندك نمود از لذايذ دنيا و شهوات آن بسيار خواست از چيزى كه ايمن گرداند او را از عذاب قيامت و هر كس كه بسيار خواست از شهوات دنيا بسيار خواست از چيزى كه هلاك نمايد او را در آخرت و زايل شد بعد از اندك زمانى از آن.

بسا اعتماد كننده بدنيا كه دردمند ساخت او را، و بسا صاحب اطمينانى بسوى آن كه در خاك هلاك انداخت او را، و بسا صاحب عظمتى كه گردانيد او را حقير و بى مقدار، و بسا صاحب نخوتى كه گردانيد او را ذليل و خوار، سلطنت و پادشاهى آن دوران كننده است از دستى بدستى، و عيش آن كدر آميز است و آب شيرين آن شور است و بيمزه، و حلاوتهاى آن تلخ، و طعامهاى آن زهرهاى قاتل است، و ريسمانهاى آن پوسيده است، زنده آن در معرض مرگست و صحيح آن در معرض ناخوشى است، ملك و مال آن ربوده شده است، و عزيز آن مغلوب است، و صاحب ثروت آن صاحب نكبت شده است، و همسايه آن ربوده شده از آن تمام مال او.

شرح ابن میثم

لَا خَيْرَ فِي شَيْ ءٍ مِنْ أَزْوَادِهَا إِلَّا التَّقْوَى مَنْ أَقَلَّ مِنْهَا اسْتَكْثَرَ مِمَّا يُؤْمِنُهُ وَ مَنِ اسْتَكْثَرَ مِنْهَا اسْتَكْثَرَ مِمَّا يُوبِقُهُ وَ زَالَ عَمَّا قَلِيلٍ عَنْهُ كَمْ مِنْ وَاثِقٍ بِهَا قَدْ فَجَعَتْهُ وَ ذِي طُمَأْنِينَةٍ إِلَيْهَا قَدْ صَرَعَتْهُ وَ ذِي أُبَّهَةٍ قَدْ جَعَلَتْهُ حَقِيراً وَ ذِي نَخْوَةٍ قَدْ رَدَّتْهُ ذَلِيلًا سُلْطَانُهَا دُوَّلٌ وَ عَيْشُهَا رَنِقٌ  وَ عَذْبُهَا أُجَاجٌ وَ حُلْوُهَا صَبِرٌ وَ غِذَاؤُهَا سِمَامٌ وَ أَسْبَابُهَا رِمَامٌ حَيُّهَا بِعَرَضِ مَوْتٍ وَ صَحِيحُهَا بِعَرَضِ سُقْمٍ مُلْكُهَا مَسْلُوبٌ وَ عَزِيزُهَا مَغْلُوبٌ وَ مَوْفُورُهَا مَنْكُوبٌ وَ جَارُهَا مَحْرُوبٌ 

اللغه

أوبقه: أهلكه. و الابّهة: العظمة. و رنق: كدر. و رمام: بالية منقطعة. و المحروب: مسلوب المال.

المعنی

السابعة: لا خير في شي ء من أزوادها إلّا التقوى

استثنى ما هو المقصود من خلق الدنيا و أشار إلى وجود هذا النوع فيها و هو التقوى الموصل إلى اللّه سبحانه، و إنّما كان من أزواد الدنيا لأنّه لا يمكن تحصيله إلّا فيها، و قد سبقت الإشارة إليه في قوله: فتزوّدوا من الدنيا ما تحرزون به أنفسكم غدا. و ظاهر أنّه لا خير فيها عداه من أزوادها لفنائه و مضرّته في الآخرة.

الثامنة: من أقلّ منها استكثر ممّا يؤمنه

أى من الزهد فيها، و قد عرفت كيفيّة الأمان من عذاب اللّه، و من استكثر منها استكثر ممّا يوبقه و هو ملكات السوء الحاصلة عن حبّ قيناتها و ملذّاتها الفانية الموجبة للهلاك بعد مفارقتها و زوالها.

التاسعة: استعار لفظ العذب و الحلو للذّاتها

و لفظى الاجاج و هو المالح و الصبر لما يشوب لذّاتها من الكدر بالأمراض و التغيّرات، و وجه الاستعارات الاشتراك في الالتذاذ و الإيلام.

العاشرة: استعار لفظ الغذاء و كنّى به عن لذّاتها أيضا، و لفظ السمام له. و وجه الاستعارة ما يستعقب الانهماك في لذّاتها من الهلاك في الآخرة كما يستعقبه شرب السمّ، و السمام: جمع سمّ.

ترجمه شرح ابن میثم

لَا خَيْرَ فِي شَيْ ءٍ مِنْ أَزْوَادِهَا إِلَّا التَّقْوَى مَنْ أَقَلَّ مِنْهَا اسْتَكْثَرَ مِمَّا يُؤْمِنُهُ وَ مَنِ اسْتَكْثَرَ مِنْهَا اسْتَكْثَرَ مِمَّا يُوبِقُهُ وَ زَالَ عَمَّا قَلِيلٍ عَنْهُ كَمْ مِنْ وَاثِقٍ بِهَا قَدْ فَجَعَتْهُ وَ ذِي طُمَأْنِينَةٍ إِلَيْهَا قَدْ صَرَعَتْهُ وَ ذِي أُبَّهَةٍ قَدْ جَعَلَتْهُ حَقِيراً وَ ذِي نَخْوَةٍ قَدْ رَدَّتْهُ ذَلِيلًا سُلْطَانُهَا دُوَّلٌ وَ عَيْشُهَا رَنِقٌ وَ عَذْبُهَا أُجَاجٌ وَ حُلْوُهَا صَبِرٌ وَ غِذَاؤُهَا سِمَامٌ وَ أَسْبَابُهَا رِمَامٌ حَيُّهَا بِعَرَضِ مَوْتٍ وَ صَحِيحُهَا بِعَرَضِ سُقْمٍ مُلْكُهَا مَسْلُوبٌ وَ عَزِيزُهَا مَغْلُوبٌ وَ مَوْفُورُهَا مَنْكُوبٌ وَ جَارُهَا مَحْرُوبٌ 

لغات

أوبقه: او را نابود كرد رمام: پوسيده ها و خردشده ها فدحه الأمر: آن كار او را غافلگير و گرانبار كرد مناسم: كف پاى شتران فجعة: مصيبت غضارة: خوشى زندگى أبّهة: بزرگى محروب: كسى كه داراييش غارت شده است

ترجمه

جز تقوا و پرهيزگارى هيچ خير و خوبى در زاد و توشه آن نيست، هر كس به اندك آن بسنده كرد آرامش بيشترى يافت، و كسى كه از آن بهره بسيار برگرفت اسباب هلاكت خود را زياد كرد، و هر چه را به دست آورد به زودى از كف داد، چه بسيارند كسانى كه به آن اعتماد كردند، و آنان را دردمند ساخت، و كسانى كه به آن آرامش يافتند و آنان را بر زمين زد، و چه مردان با عظمت و شكوهى را كه خرد و زبون گردانيد، و چه فخر فروشان و متكبّرانى را كه به خاك مذلّت افكند، قدرت و دولت آن در گردش و ناپايدار، و زندگى آن تيره و مكدّر است، گوارايش شور، و شيرينش تلخ، و طعامش زهرناك و ريسمانهاى خرگاه وجودش پوسيده است، زنده اش در تير رس مرگ، و تندرستش در معرض بيمارى است، ملك و دارايى آن از دست مى رود، و قدرتمند آن مغلوب، و ثروتمند آن دچار نكبت مى گردد، و همسايه اش غارتزده مى شود.

شرح

7 در جمله لا خير في شي ء من أزوادها إلّا التَّقوى

يعنى: جز تقوا هيچ خير و فايده اى در زاد و توشه دنيا نيست، چيزى را استثنا فرموده كه غرض اصلى در آفرينش جهان بوده و در همين دنيا موجود است، و آن تقوايى است كه انسان را به مرتبه قرب پروردگار برساند، و اين كه تقوا را از جمله زاد و توشه دنيا شمرده براى اين است كه آن را جز در دنيا نمى توان به دست آورد، و امام (ع) پيش از اين در گفتار خود بدان اشاره و فرموده است: فتزوّدوا من الدّنيا ما تحررون به أنفسكم غدا يعنى: از دنيا توشه اى برگيريد كه در فرداى قيامت شما را حفظ و نگهدارى كند و آشكار است كه در هر چه غير از تقوا و پرهيزگارى است، و خير و فايده اى نيست زيرا فانى و از ميان رفتنى است و براى آخرت نيز زيانبار است.

8 من أقلّ منها استكثر ممّا يؤمنه:

هر كس بهره كمتر از آن برگرفت، از آنچه او را ايمن مى گرداند بيشتر برخوردار شد، مراد اختيار زهد در دنياست، و پيش از اين گفته شد كه چگونه مى توان از عذاب خداوند ايمنى يافت، و مراد از عبارت: و من استكثر منها استكثر ممّا يوبقه يعنى: هر كس بهره بيشتر از آن برد، به آنچه او را هلاك مى سازد بيشتر گرفتار شده است، ملكات بد و صفات زشتى است كه از دلبستگى به خوشيها و لذّات زودگذر و ناپايدار دنيا پديد مى آيد و پس از زوال آنها و رفتن از دنيا موجب هلاكت و نابودى اوست.

9 واژه عذب (گوارايى) و حلو (شيرينى) را براى لذّات دنيا،

و الفاظ اجاج (شورى) و صبر (تلخى) را براى بيمارى و دگرگونيهايى كه خوشيها و لذّات آن را تيره و مكدّر مى سازد، استعاره فرموده، و وجه تشبيه اشتراك آنها در احساس لذّت و الم است.

10 واژه هاى غذاء و سمام را براى لذّات دنيا استعاره آورده است،

سمام جمع سمّ است كه به معناى زهر مى باشد، و وجه مشابهت آن با لذّتهاى دنيوى اين است كه همان گونه كه آشاميدن سمّ موجب نابودى است، فرو رفتن در لذّات دنيا نيز باعث هلاكت در آخرت است.

شرح مرحوم مغنیه

لا خير في شي ء من أزوادها إلّا التّقوى. من أقلّ منها استكثر ممّا يؤمنه. و من استكثر منها استكثر ممّا يوبقه، و زال عمّا قليل عنه. كم من واثق بها فجعته، و ذي طمأنينة إليها قد صرعته. و ذي أبّهة قد جعلته حقيرا، و ذي نخوة قد ردّته ذليلا. سلطانها دول، و عيشها رنق، و عذبها أجاج، و حلوها صبر، و غذاؤها سمام، و أسبابها رمام. حيّها بعرض موت. و صحيحها بعرض سقم. ملكها مسلوب، و عزيزها مغلوب، و موفورها منكوب. و جارها محروب.

اللغه

أزواد: جمع زاد.

و يوبقه: يهلكه. و فجعته: أفقدته عزيزا. و الأبهة: العظمة. و دول: مرة لهذا، و أخرى لذاك. و الرنق: الكدر. و أجاج: مالح، أو ملح. و صبر: مر. و سمام: جمع سم. و رمام: جمع رمة، و هي قطعة حبل بالية. و المنكوب: المصاب. و المحروب: مسلوب المال.

الاعراب

و من مبتدأ مؤخر، و كم خبرية و لذا جر تمييزها بمن، و محلها الرفع بالابتداء، و قد فجعته خبر.

المعنی

(و لا خير في أزوادها إلا التقوى) عن الحرام فإنها نعم الزاد (من أقل منها استكثر مما يؤمنه) أي من اقتنع من دنياه بقدر حاجته فقد أمن العواقب دنيا و آخرة. و من حكم الإمام: من اقتصر على بلغة الكفاف فقد انتظم الراحة، و تبوأ خفض العيش. أي عاش في غنى عن الناس، و استراح و أراح.

(و من استكثر منها استكثر مما يوبقه) أي يهلكه، و فيه ايماء الى ان تراكم الثروات لا يكون إلا من حرام، لأن اللّه سبحانه لا يعاقب على الطيبات من الرزق بعد أن أباحها، و أنكر على من حرمها (و زال عما قليل عنه) لا بد أن يفارق المال صاحبه و لو بالموت (و كم من واثق بها قد فجعته). كمن يركن الى عافيته فيصيبه داء لا دواء له، أو الى ما له فتذهب به النكبات، أو الى عزيز فتختطفه المنية (و ذي طمأنينة اليها قد صرعته) من حيث لا يشعر، و لا رزية أو وجع للقلب من مفارقة ما كان يطمئن اليه، و يعتز به.

(و ذي أبهة قد جعلته حقيرا) هوت به الى الحضيض، و هو في القمة من العز (و ذي نخوة قد ردته ذليلا). انهار و استسلم صاغرا بعد برقه و رعده، و هذا و ما قبله عطف تفسير على كم واثق بها فجعته، و الغرض من التكرار هو التأكيد على ان يحذر الانسان من كل شي ء، و لا يغتر بما يرى من الظواهر، و لا يثق بأي سبب إلا اذا أخذ به في سبيل الحق و العدل (سلطانها دول) ينتقل من يد الى يد، ما حسب لها حاسب (و عيشها رنق) لا يخلو من الكدر.

(و عذبها أجاج) يجمع بين الأمراض و الأحزان في كثير من الأحيان (و حلوها صبر) مر العاقبة (و غذاؤها سمام) اذا كان من نوع الحرام (و أسبابها رمام) بالية من تمسك بها هوى (وحيها بعرض موت) كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ وَ يَبْقى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ- 28 الرحمن» (و صحيحها بعرض سقم) و ان احتاط و تحفظ من الأمراض بالحمية، و اقتصد في مأكله و مشربه، و ابتعد عن أسباب الهموم و الأحزان.

(ملكها مسلوب) و لو بالموت، و المراد بالملك هنا مطلق الحيازة لأي شي ء (و عزيزها مغلوب) و لو لزوجته أو ولده (و موفورها منكوب) بمال أو جاه أو عزيز (و جارها محروب) أي من التجأ الى الدنيا، و استجار بها سلبت أمواله و لو بالموت.

شرح منهاج البراعة خویی

لا خير في شي ء من أذوادها إلّا التّقوى، من أقلّ منها استكثر ممّا يؤمنه، و من استكثر منها استكثر ممّا يوبقه، و زال عمّا قليل عنه، كم من واثق بها قد فجعته، و ذي طمأنينة قد صرعته، و ذي أبّهة قد جعلته حقيرا، و ذي نخوة قدردّته ذليلا، سلطانها دول، و عيشها رنق، و عذبها أجاج، و حلوها صبر، و غذائها سمام، و أسبابها رمام، حيّها بعرض موت، و صحيحها بعرض سقم، ملكها مسلوب، و عزيزها مغلوب، و موفورها منكوب، و جارها محروب

الاعراب

و زال، عطف على استكثر اى من استكثر منها زال المستكثر منها عما قليل عنه

المعنى

(لا خير في شي ء من أزوادها إلّا التّقوى) لأنه هو الذى يتقوّى به لسلوك سفر الآخرة و طىّ منازلها، و الوصول الى حظيرة القدس الّتي هى غنية كلّ طالب و منية كلى راغب، و لذلك امر بذلك ربّ العزّة بقوله: وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى .

و قد تقدّم توضيح ذلك بما لا مزيد عليه في شرح الخطبة الخامسة و السّبعين، و إنما جعله من أزواد الدّنيا لأنّ تحصيله إنما يكون فيها و الآخرة دار جزاء لا تكليف كما سبق بيانه في شرح الخطبة الثانية و السّتين، و تقدّم ثمّة أيضا ما يوضح أنّ غير التقوى من أزواد الدّنيا لا خير فيها، و يشهد بذلك قوله سبحانه: الْمالُ وَ الْبَنُونَ زِينَةُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ الْباقِياتُ الصَّالِحاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَواباً وَ خَيْرٌ أَمَلًا.

(من أقلّ منها استكثر ممّا يؤمنه و من استكثر منها استكثر ممّا يوبقه) يعنى أنّ من ذهب في الدّنيا و اكتفى بالقليل من متاعها طلب الكثير ممّا يوجب أمنه و نجاته في الآخرة، و من رغب فيها طلب الكثير من متاعها استكثر مما يوجبه هلاكه فيها، لأنه ان كان من الحلال ففيه طول الحساب، و ان كان من الحرام ففيه أليم العذاب.

(و زال عمّا قليل عنه) إشارة إلى مفسدة اخرى فيما استكثره مضافة إلى ايجابه هلاكه و هى أنّه لم يبق له بل زال بعد حين قليل عنه.

ثمّ أشار عليه السّلام إلى مفاسد الرّكون اليها و الاعتماد عليها بقوله: (كم من واثق بها قد فجعته) بأنواع الأحزان (و ذى طمأنينة اليها قد صرعته) في مصارع الهوان (و ذى ابّهة) و عظمة (قد جعلته حقيرا) مهينا (و ذى نخوة) و كبر (قد ردّته ذليلا) مستكينا (سلطانها دول) يتداوله السّلاطين بينهم يكون تارة لهؤلاء و لهؤلاء اخرى (و عيشها رنق) متكدّر (و عذبها اجاج) مالح (و حلوها صبر) مرّ استعار لفظى العذب و الحلو للذّاتها و لفظى الاجاج و المرّ لما يشوبها من الكدر و الأسقام و الجامع الاشتراك في الالتذاذ و الايلام (و غذائها سمام) قاتلة (و أسبابها) أى حبالها (رمام) بالية (حيّها بعرض موت و صحيحها بعرض سقم) أراد به إشراف الأحياء بالممات و الأصحاء بالأسقام و قربهم منها (ملكها مسلوب و عزيزها مغلوب و موفورها منكوب و جارها محروب) أى وافر المال و صاحب الثروة فيها مثاب و جارها حريب أى مأخوذ منه جميع ماله هذا.

شرح لاهیجی

لا خير فى شي ء من ازوادها الّا التّقوى

هر كس كه ملازم اوست نيست خيرى در چيزى از توشه هاى دنيا مگر توشه پرهيزكارى من

اقلّ منها استكثر ممّا يؤمنه و من استكثر منها استكثر ممّا يوبقه و زال عمّا قليل عنه

يعنى كسى كه اخذ كرد اندكى از متاع دينار اخذ كرد بسيار از چيزى را كه سالم گرداند او را از عقوبات و كسى كه اخذ كرد بسيار از متاع دنيا را اخذ كرد بسيار از چيزى را كه هلاك گرداند او را و زائل گردد بعد از اندك زمانى از او

كم من واثق بها قد فجعته و ذى طمأنينة اليها قد صرعته و ذى ابهّة قد جعلته حقيرا و ذى نحوة قد ردّته ذليلا

يعنى چه بسيار است از اعتمادكننده بدنيا كه دردمند گرداند دنيا او را و چه بسيار است صاحب اطمينان و آرام بدنيا كه بر زمين زند دنيا او را و چه بسيار است صاحب مرتبه بزرگ در دنيا كه بگرداند دنيا او را كوچك مرتبه و چه بسيار است صاحب كبرى كه ردّ سازد دنيا او را بسوى ذلّت و خارى

سلطانها دول و عيشها رنق و عذبها اجاج و حلوها صبر و غذائها سمام و اسبابها رمام حيّها بعرض موت و صحيحها بعرض سقم ملكها مسلوب و عزيزها مغلوب و موفورها منكوب و جارها محروب

يعنى پادشاهى دنيا گردنده است و خوش گذرانى دنيا با كدورتست و خوشگوار دنيا شود و ناگوار است و شيرين دنيا تلخ است و غذاء دنيا زهرها است و اسباب و وسائل دنيا ريسمانهاى پوسيده است زنده دنيا در عرضه مرده است صحيح دنيا در عرضه مريض است و سلطنت دنيا را كشيده شده است و قاهر دنيا مقهور است و مال بسيار دنيا نكبت داشته شده است و مجاور دنيا اواره شده است

شرح ابن ابی الحدید

لَا خَيْرَ فِي شَيْ ءٍ مِنْ أَزْوَادِهَا إِلَّا التَّقْوَى مَنْ أَقَلَّ مِنْهَا اسْتَكْثَرَ مِمَّا يُؤْمِنُهُ وَ مَنِ اسْتَكْثَرَ مِنْهَا اسْتَكْثَرَ مِمَّا يُوبِقُهُ وَ زَالَ عَمَّا قَلِيلٍ عَنْهُ كَمْ مِنْ وَاثِقٍ بِهَا قَدْ فَجَعَتْهُ وَ ذِي طُمَأْنِينَةٍ قَدْ صَرَعَتْهُ وَ ذِي أُبَّهَةٍ قَدْ جَعَلَتْهُ حَقِيراً وَ ذِي نَخْوَةٍ قَدْ رَدَّتْهُ ذَلِيلًا سُلْطَانُهَا دُوَلٌ وَ عَيْشُهَا رَنَقٌ وَ عَذْبُهَا أُجَاجٌ وَ حُلْوُهَا صَبِرٌ وَ غِذَاؤُهَا سِمَامٌ وَ أَسْبَابُهَا رِمَامٌ حَيُّهَا بِعَرَضِ مَوْتٍ وَ صَحِيحُهَا بِعَرَضِ سُقْمٍ مُلْكُهَا مَسْلُوبٌ وَ عَزِيزُهَا مَغْلُوبٌ وَ مَوْفُورُهَا مَنْكُوبٌ وَ جَارُهَا مَحْرُوبٌ  

المعنی

و توبقه تهلكه و الأبهة الكبر و الرنق بفتح النون مصدر رنق الماء أي تكدر و بالكسر الكدر و قد روي هاهنا بالفتح و الكسر فالكسر ظاهر و الفتح على تقدير حذف المضاف أي ذو رنق و ماء أجاج قد جمع المرارة و الملوحة أج الماء يؤج أجاجا و الصبر بكسر الباء هذا النبات المر نفسه ثم سمي كل مر صبرا و السمام جمع سم لهذا القاتل يقال سم و سم بالفتح و الضم و الجمع سمام و سموم و رمام بالية و أسبابها حبالها و موفورها و ذو الوفر و الثروة منها و المحروب المسلوب أي لا تحمى جارا و لا تمنعه 

شرح نهج البلاغه منظوم

لا خير في شي ء مّن أزوادها الّا التّقوى، من أقلّ منها استكثر ممّا يؤمنه، و من استكثر منها استكثر ممّا يوبقه و زال عمّا قليل عنه، كم من وّاثق بها قد فجعته، و ذى طمأنينة قد صرعته، و ذى أبّهة قد جعلته حقيرا، و ذى نحوة قد ردّته ذليلا، سلطانها دول، وّ عيشها رنق، و عذبها أجاج، و حلوها صبر، و غذاؤها سمام، و أسبابها رمام، حيّها بعرض موت، و صحيحها بعرض سقم، ملكها مسلوب، و عزيزها مغلوب، و موفورها منكوب، و جارها محروب

ترجمه

جز تقوى و پرهيز، هيچ خيرى در توشه هاى آن نيست، هر كه از آن كم بر گرفت ايمنى بسيارى (از عقوبات اخروى) بدست آورد، هر كه از او بسيار برگرفت، بر گرفته از آن چيزى را كه بسيار او را هلاك مى سازد، در صورتى كه آن چيز بسيار هم رود از او زايل مى شود، چه بسيار كسى كه دل در دنيا بست و دنيا دردمندش ساخت، چه بسيار كسى كه آن را مورد اطمينان دانست و دنيا او را بخاك هلاك نشاند، چه بسيار از بزرگان صاحب جاهى كه دنيا او را كوچك كرد، چه بسيار متكبّر صاحب نخوتى كه دنيا او را به ذرّه ذلّت و حوارى پرتاب كرد، رياست و سلطنت جهان (در دستها) گرونده، خوشيش مكدّر و نيره، خوشگواريش ناگوار، شيرينش تلخ، غذايش زهر، ريسمانش پوسيده، زنده اش در معرض مرگ، تندرستيش در رهگذر درد پادشاهيش گرفته شده، زبر دستش زير دست، دارائيش پر نكبت، همسايه اش غارت زده و آواره شده است.

نظم

  • جهان فانىّ و فانى هر چه در او است بجز تقوا دگر چيزش نه نيكو است
  • از آن هر كس كه كم ثروت كند گردبمحشر جان قرين ايمنى كرد
  • ور از مالش فراهم كرد بسياربسى در پاى ميزان بيند آزار
  • بمال دهر هر كس هست مايلاز او گردد بداند زود زايل
  • بسا شخصى كه دل در بند وى بست كه با بند ستم خونين دلش خست
  • بسا كس كاندر آن با رتبه و جاهكه كردش خوار همچون خاك در راه
  • بسا سر كه ز فخرش بر سر افسربسا پيكر كه در آن جامه از زر
  • كه از آن جامه آن پيكر شد عريانچو گويى افسر آن سرگشت غلطان
  • رياستهاى آن زود انتقال است دو شب دلخوش در آن بودن محال است
  • گوارا آب وى باشد گلو گيربتلخى گشته شيرينيش تخمير
  • غذاهايش تمامى سمّ ناقع سببها هيچ و پوچ و غير واقع
  • ز مردن زنده اش را بيم جان استصحيحش سوى بيمارى روانست
  • ز شاهان ملك آن مسلوب گرددعزيزش خوار و هم مغلوب گردد
  • ز مالش هر كه برده حظّ وافربرون از مغزش آن حظّ آرد آخر
  • بغم هر عيش بنمايد تلافى كه طبعش با خوشى باشد منافى
  • كند اموال از همسايه غارتبهمسايه زند زين ره خسارت

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

 

جدیدترین ها در این موضوع

No image

آفرينش اهل بيت (ع) در نهج البلاغه

يكى از پژوهش گران سنّى، نيكو و دادگرانه سخن گفته، آن جا كه گويد:هر كس يكى از اصحاب پيامبر را بر ديگر اصحاب برترى دهد، منظور او به يقين برترى دادن بر على نيست؛ زيرا على از اهل بيت پيامبر است.پس برترين آفريدگان بعد از حضرت محمّد صلى اللّه عليه و آله خاندان او هستند، و اين، همان واقعيّت و حقيقت است؛ زيرا آنان مانند پيامبر بر تمامى پيامبران الاهى برترى جستند و آنان مهتر آفريدگان در آفرينش، اخلاق و كمالات هستند.
 نگاهی به مسأله حساس امامت در نهج البلاغه

نگاهی به مسأله حساس امامت در نهج البلاغه

احتمالا بتوان از این سخن دردمندانه این نکته را به دست آورد که اهمیت امامت فقط در مدیریت جامعه نیست بلکه در مقام فهم دین نیز بسیار حائز اهمیت است که البته طبق دلایل بسیار متقن ائمه اهل بیت (علیهم السلام) از علمی خدایی بهره مند هستند کما اینکه این مساله را می توان از این سخن حضرت نیز به دست آورد ان احق الناس بهذا الامر اقواهم علیه و اعلیهم بامر الله فیه سزاوارترین مردم به امر حکمرانی تواناترین آنها در این امر و عالمترین آنها به دستور خداوند در مورد حکمرانی است.
 امامت از ديدگاه نهج البلاغه

امامت از ديدگاه نهج البلاغه

اختلاف مذهبي بين مسلمين سه ريشه اصلي دارد. نخستين اختلاف بر سر جانشيني پيامبر اسلام، مسلمانان را به دو دسته شيعه و سني تقسيم کرد.دومين اختلاف مسلمين در اصول دين و مسائل اعتقادي است که سبب پيدايش مکاتب مختلف کلامي گرديد که مهمترين آن ها اشاعره، معتزله، مرجئه و شيعه است. سومين اختلاف در احکام و فروغ دين است که در نتيجه آن مذاهب مختلف فقهي مانند شافعي، حنبلي، مالکي، حنفي و جعفري پديدار شد.
 رهبرى صالح از ديدگاه نهج البلاغه

رهبرى صالح از ديدگاه نهج البلاغه

از موضوعات اساسى و مباحث حياتى نهج البلاغه - كه جملگى از مسائل اساسى جامعه انسانى محسوب مى گردد - مساله امامت و رهبرى است . على (ع) در سخنان و رهنمودهاى ارزنده خويش در نهج البلاغه به بيان ابعاد مختلف اين مساله پرداخته اند:اولا: ضرورت آن را در اجتماع بشرى مطرح فرموده اند؛ثانيا: در ارتباط با همين لزوم و ضرورت رهبرى، به امامت و پيشوايى صالح و حق، و نيز به رهبرى ناشايسته و ناحق پرداخته اند.
 امامت به مفهوم حجت در نهج البلاغه

امامت به مفهوم حجت در نهج البلاغه

اين جمله ها هر چند نامى ولو به طور اشاره از اهل بيت برده نشده است، اما با توجه به جمله هاى مشابهى که در نهج البلاغه درباره اهل بيت آمده است، يقين پيدا مى شود که مقصود، ائمه اهل بيت مى باشند. از مجموع آنچه در اين گفتار از نهج البلاغه نقل کرديم معلوم شد که در نهج البلاغه علاوه بر مساله خلافت و زعامت امور مسلمين در مسائل سياسى، مساله امامت به مفهوم خاصى که شيعه تحت عنوان " حجت " قائل است عنوان شده و به نحو بليغ و رسائى بيان شده است.

پر بازدیدترین ها

 نهج البلاغه، بزرگ ترین سند ماندگاری امامت و ولایتʄ)

نهج البلاغه، بزرگ ترین سند ماندگاری امامت و ولایت(4)

هان ای فیلسوفان و حکمت آموزان، بیایید و در جملات خطبه ی اول این کتاب به تحقیق بنشینند و افکار بلند پایه ی خود را به کار گیرند و با کمک اصحاب معرفت و ارباب عرفان این یک جمله کوتاه را به تفسیر بپردازند و بخواهند به حق وجدان خود را برای درک واقعی آن ارضا کنند به شرط آن که بیاناتی که در این میدان تاخت و تار شده است آنان را فریب ندهد.
 دیدگاه نهج البلاغه درباره «حکومت و حکومت داری و رهبری »

دیدگاه نهج البلاغه درباره «حکومت و حکومت داری و رهبری »

کتاب شریف نهج البلاغه با 239 خطبه، 79 نامه و 472 حکمت و موعظه پس از قرآن مجید و در کنار احادیث شریف، کتاب دنیا و آخرت است؛ کتابی است که به شؤونات مختلف دنیوی و اخروی انسانها از جمله مبحث: «حکومت اسلامی، آیین زمامداری، رهبری، و ویژگی های حاکم اسلامی » نیک پرداخته است که امید است مجموعه مقالات این شماره برای علاقه مندان به این مبحث مهم، قابل توجه و سودمند باشد .
 نهج البلاغه بزرگ ترین سند ماندگاری امامت و ولایت ʂ)

نهج البلاغه بزرگ ترین سند ماندگاری امامت و ولایت (2)

هر یک از این دو امتیاز به تنهایی کافی است که به کلمات علی (ع) ارزش فراوان بدهد، ولی توأم شدن این دو با یکدیگر، یعنی این که سخنی در مسیرها و میدان های مختلف و احیاناً متضاد رفته و در عین حال کمال فصاحت و بلاغت را در همه ی آنها حفظ کرده باشد، سخن علی(ع) را قریب به حد اعجاز قرار داده است و به همین جهت سخن علی (ع) در حد وسط کلام مخلوق و کلام خالق قرار گرفته است
 اهل بیت علیهم السلام در نهج البلاغه

اهل بیت علیهم السلام در نهج البلاغه

نهج البلاغه فرهنگ نامه ای است بی مانند که متونش با یک دیگر همگون و همخوان اندو این مساله نشان از جریانات علمی، دانش های دینی و دنیایی این کتاب بزرگ دارد. مهم تر آن که چهره حقیقی، جایگاه و منزلت اهل بیت علیهم السلام را آن گونه که خدا و رسول خواسته است، می نمایاند و با بیش از ده ها عبارت، با صراحت و دلالتی روشن، موقعیت تاریخی امت و نقش آنان را در آینده نشان می دهد.
 امامت به مفهوم حجت در نهج البلاغه

امامت به مفهوم حجت در نهج البلاغه

اين جمله ها هر چند نامى ولو به طور اشاره از اهل بيت برده نشده است، اما با توجه به جمله هاى مشابهى که در نهج البلاغه درباره اهل بيت آمده است، يقين پيدا مى شود که مقصود، ائمه اهل بيت مى باشند. از مجموع آنچه در اين گفتار از نهج البلاغه نقل کرديم معلوم شد که در نهج البلاغه علاوه بر مساله خلافت و زعامت امور مسلمين در مسائل سياسى، مساله امامت به مفهوم خاصى که شيعه تحت عنوان " حجت " قائل است عنوان شده و به نحو بليغ و رسائى بيان شده است.
Powered by TayaCMS