زن و خرد ورزان و خردورزي

زن و خرد ورزان و خردورزي

يكي از ويژگي‌هاي انسان عقل است همه انسان‌ها داراي عقل هستند و همگي دعوت به تعقّل شدند از اين رو در قرآن كريم، ارزش انسان به تعقّل او است در غير اين صورت او از بدترين جنبندگان خواهد بود.

آيا از نظر فيلسوفان و تفكر فلسفي زن و مرد برابرند يا با هم متفاوتند؟

آيا زنان با مردان برابرند يا خير؟

 براي پاسخ به اين سؤال مي‌گوييم: از نظر عقلي در اصل كمال ميان زن و مرد تفاوتي نيست. زيرا فيلسوفان وقتي به تعريف انسان مي‌پردازند او را به حيوان ناطق تعريف مي‌كنند كه حيوان جنس انسان و ناطق فصل اوست در واقع ناطق مقوّم انسان است و اگر از مذكر بودن، مرد و مؤنث بودن زن سخن به ميان مي‌آيد، مذكر بودن و مؤنث بودن انسان را به دو صنف تقسيم مي‌كند نه به دو نوع. بنابراين وقتي ذات انسان يعني انسانيت انسان تمام شده و به نصاب خود رسيد مسئله ذكورت و انوثت مطرح مي‌شود. تشخيص ذاتي و عرضي و نشانه‌هاي آن دو نيز از همين راه صورت مي‌گيرد يعني ذاتيات انسان حيوانيت و ناطقيت است كه در كتب فلسفه از آن بحث مي‌شود.

عدم تأثير ذكورت و انوثت در فعليّت انسان

از نظر فلسفي موجودات مادي مركب از ماده و صورت‌ اند، ماده جنبه قوه موجود مادي است و صورت جنبه فعليت شي‌ء است و شي‌ء بودن هر موجودي به صورت اوست نه به ماده او.

ماده هر شي‌ء مشترك است و مي‌تواند به صورت‌هاي ديگر درآيد از باب مثال، خاك ماده براي صورت‌هاي گوناگون است و مي‌تواند به شكل درخت،معدن،حبّه‌ها و صورت انسان يا حيوان‌هاي متفاوت درآيد اما تا به صورت خاصي درنيايد فعليت خاصي پيدا نمي‌كند.

بزرگان اهل حكمت، مذكر و مؤنث بودن را از شؤون ماده شي‌ء مي‌دانند نه از شؤون صورت آن، يعني ذكورت و انوثت در بخش صورت و فعليت بي اثر است.

نشانه اين كه مرد و زن بودن مربوط به ماده است و نه صورت او، اين است كه نر و ماده بودن اختصاص به انسان ندارد بلكه در حيوان و گياه نيز زوجيت و نر و ماده داشتن راه دارد.

حيوان‌ها اگر كمالاتي داشته باشند مربوط به ذكورت و انوثت آن‌ها نيست بلكه هر حيواني براي خود فعليت و صورتي دارد كه كمالات وي به آن مربوط است. نر و ماده بودن حيوان، شايد در قدرت‌هاي بدني اثر داشته باشد اما در كمال حقيقي آن‌ها بي اثر است و زوجيت در مرتبه نازل و پايين‌تر در گياهان نيز راه دارد.

بنابراين نر و مادگي و مذكر و مؤنث بودن از ذاتيات انسان نيست افزون بر آن به لحاظ اين كه انسانيت او به روح اوست و روح از عالم قدس است به خدا نسبت پيدا مي‌كند و چيزي كه به اضافه تشريفي به خدا اسناد داده شود منزّه از ذكورت و انوثت است.

قرآن كريم نيز مي‌گويد: انساني كه مي‌ميرد، ذات اقدس الهي همه روح او را توفي و دريافت مي‌كند و اگر بدن انسان از دست برود. باز همه حقيقت او محفوظ است و اين نشان مي‌دهد كه بدن عين ذات يا جزو ذات يا لازم ذات نيست بلكه ابزار ذات است .چنان كه مجموع حيوانيت و ناطقيت تمام ذات انسان و ناطق بودن جزو ذات انسان و تعجّب از لوازم ذات انسان است و بدن هيچ كدام آن نيست از اين رو گاهي از بدن به مركب روح ياد مي‌كنند و مركب غير از راكب است.

يگانگي علل بيروني زن و مرد

در فلسفه وقتي از علل وجود اشياء سخن به ميان مي‌آيد علل بيروني آن را مبدأ فاعلي و غايت تشكيل مي‌دهد و علل دروني او را ماده و صورت تشكيل مي‌دهد. بر اين اساس، علل بيروني زن و مرد يعني مبدأ فاعلي و مبدأ غايي آن يكي است. مبدأ فاعلي زن و مرد خدا است و مبدأ غايي آن‌ها نيز خداست و چون مبدأ فاعلي و غايي انسان يكي است، آن چه او را به مال مي‌رساند يعني دين نيز واحد است و چون ديني كه براي تربيت او در جهت كمال است يكي است پاداشي كه نتيجه عمل اوست نيز يكي است چنان كه پيامبر اكرم(ص) فرمود: «ان الرّب واحد والاب واحد و انّ الدين واحد، ليست العربية لاحدكم بابٍ و امّ وانما هي اللسان»(معالم الحكومة، ص 404.) پروردگار يكي است، پدر يكي است، دين يكي است، عربي بودن فقط زبان است يعني نژاد و قوميّت، زمان و زبان زمينه امتياز را فراهم نمي‌كند.

اما در مورد علل دروني ممكن است بين زن و مرد تفاوت‌هاي مختصري باشد، اما اين تفاوت‌ها سبب نمي‌شود كه در خصوصيات اساسي و تقسيم فضائل، يكي بر ديگري برتري داشته باشد زيرا مدار، روح و جان است نه جسم و عوامل بيروني و روح نيز از مذكر بودن و مؤنث بودن منزه است ناگفته نماند: اصل تفاوت بين زن و مرد ضرورت دارد چنان كه تفاوت استعدادها بين انسان‌ها ضروري است زيرا اگر همه انسان‌ها در يك سطح از استعداد و قدرت بودند، نظام هستي متلاشي مي‌شد و براي اين كه تلاش و فروپاشي تحقق پيدا نكند استعدادهاي گوناگون لازم است و اگر برخي انسان‌ها زن و برخي مردند براي اين است كه نسل انسان تداوم پيدا كند، اگر مرد نباشد زن به تنهايي نمي‌تواند مبدأ پيدايش نسل باشد و اگر زن نباشد مرد به تنهايي نمي‌تواند منشأ پيدايش نسل باشد و زن و مرد هر دو ركن نظام انساني هستند و چون اصل تفاوت ضرورت دارد هيچ كدام از زن و مرد نمي‌توانند، بگويند كه به او ظلم شده است يا به پندارند كه يكي بر ديگري فضيلت و برتري دارد.

قرآن كريم و رهنمود تفاوت موجودات

از نظر قرآن كريم درباره تفاوت موجودات مي‌فرمايد اولاً بايد زندگي به بهترين وجه اداره شود و ثانياً تسخير متقابل موجودات و هماهنگي ميان طبقات متفاوت موجب اداره نظام به بهترين وجه است «اهم يقيمون رحمة ربّك نحن قسمنا بينهم معيشتهم في الحياة الدنيا و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات ليتخذ بعضهم بعضاً سخريا و رحمة ربك خير مما يجمعون»(زخرف/32) آيا آن‌ها رحمت خدا را تقسيم مي‌كنند در حالي كه ما روزي آن‌ها در حيات دنيا تقسيم كرده‌ايم و برخي را بر برخي برتري داديم تا بعض مردم بعض ديگر را تسخير كنند به خدمت گيرند و رحمت خدا بسي بهتر است از آن چه جمع مي‌كنند.

همان طور كه اختلاف طبقات، استعدادها، گرايش‌ها، جذب و دفع‌ها هيچ يك معيار فضيلت نيست و ابزار لازم براي تحقق تسخير متقابل و دو جانبه است. اختلاف زن و مرد هم چنين است يعني استعداد برتر انسان‌ها نشانه فضيلت معنوي و تقرّب به خدا نيست، هر كس بتواند از اين استعداد برتر فايده‌اي بهتر ببرد و خالصانه‌تر كار كند به مرتبه بالاتري از تقوا مي‌رسد و از اين جهت به كمال محض نزديك‌تر خواهد شد بنابراين، تفاوت‌ها براي تسخير متقابل و دو جانبه و بهره مندي از يكديگر است و هيچ كس حق ندارد به سبب داشتن قدرت و امكانات يك جانبه ديگران را تسخير كند بلكه بايد تسخير متقابل و خدمت متقابل باشد تا نظام به بهترين وجه اداره شود.

عقل از ويژگي‌هاي انسان

يكي از ويژگي‌هاي انسان عقل است همه انسان‌ها داراي عقل هستند و همگي دعوت به تعقّل شدند از اين رو در قرآن كريم، ارزش انسان به تعقّل او است در غير اين صورت او از بدترين جنبندگان خواهد بود: «انّ شرّ الدّواب عند اللّه الصم البكم الذين لايعقلون»(انفال/21) بدترين جانوران نزد خدا كساني هستند كه كر و لالند و اصلاً تعقل نمي‌كنند.

عقل در فرهنگ قرآن و دين چيزي است كه انسان با آن حق را مي‌فهمد و بدان عمل مي‌كند بنابراين فاقد درك صحيح عاقل نيست چنان كه عالم صحيح انديش ولي بي عمل عاقل نيست. امام صادق(ع) فرمود: «العقل ما عبد به الرحمن و الكتسب به الجنان».(كافي، ج 1، ص 11.علل الشرایع ص 223) عقل آن است كه خدا عبادت شود و بهشت كسب گردد. بنابراين انساني كه خدا را عبادت نكند يا عملي انجام ندهد كه كسب بهشت كند از عقل بهره‌اي ندارد. در واقع حقيقت عقل، جزم و عزم است يعني اگر انسان با برهان نظري به مقام جزم و يقين رسيد و بر اثر قدرت عقل عملي به مقام عزم نائل گرديد، عاقل است.

عقل مطبوع و عقل سموع

 از يك نظر عقل را به مطبوع و مسموع تقسيم كرده‌اند و مراد از عقل مطبوع آن سرمايه اولي است كه خداي سبحان به هر انساني مي‌دهد و عقل مسموع پرورش آن عقل مطبوع است يعني عقلي كه از طريق علم و عمل رشد مي‌يابد.

از باب مثال وقتي در قرآن تقليد كوركورانه از پدران و نياكان را نكوهش مي‌كند و مي‌فرمايد: «واذا قيل لهم اتبعوا ما انزل اللّه قالوا بل نتبع ماالقينا عليه آبائنا اولو كان آبائهم لايعقلون شيئاً ولايهتدون»(بقره/170) وقتي به ايشان گفته شود از آن چه خدا نازل كرده است پيروي كنيد، مي‌گويند: بلكه از آن چه كه پدرانمان را بر آن يافتيم پيروي مي‌نمائيم، آيا اگر چه پدرانشان چيزي را تعقل نكرده و هدايت نيافته باشند.

در اين آيه مراد از تعقّل نكردن عقل مسموع و اكتسابي است و امام صادق(ع) خطاب به مفضل فرمود:«لا يفلح من لايعقل و لايعقل من لايعلم»(کافی ج1 ،ص26) كسي كه عقل ندارد به رستگاري نمي‌رسد و كسي كه علم نداشته باشد عقل ندارد از اين روايت نيز مقصود عقل اكتسابي است كه با علم در انسان رشد مي‌يابد.

عقل معاش و عقل معاد

در يك تقسيم ديگر عقل را به عقل معاش و عقل معاد تقسيم كرده‌اند يعني عقلي كه با آن امور زندگي را تدبير مي‌كنند عقل معاش، و عقلي كه با آن سعادت اخروي تأمين مي‌شود، عقل معاد مي‌گويند. حضرت امير(ع) فرمود: «افضل الناس عقلاً احسنهم تقديراً لمعايشه و اشدّهم اهتماماً باصلاح معاده»(غررالحكم، ج 2، ص 272.) برترين مردم در عقل كسي است كه نيكوترين برنامه‌ريزي را براي زندگي و محكم‌ترين همت را براي اصلاح معادش داشته باشد.

بر اساس اين روايت عقل معاش براي برنامه ريزي از زندگي دنياست و عقل معاد براي اصلاح امور معاد است كه نيازمند به اهتمام شديد است.

زن و عقل

بر اساس مطالبي كه تاكنون گفته شد، روشن مي‌شود از نظر فيلسوفان و با توجه به مباني فلسفي خردورزي زن و مرد در اصل انسانيت با هم برابرند و هر دو از عقل و خرد برخوردارند از نظر متون ديني نيز به لحاظ اين كه زن و مرد انسانند و امتياز انسان بر جانوران ديگر در خردورزي است، پس زن و مرد از امتياز خردورزي بهره‌مندند اما نكته‌اي كه جاي گفتگو دارد آن است كه در نهج البلاغه از حضرت علي(ع) نقل شده است كه آن حضرت در دوجا از نقص و ضعف عقل زن سخن گفته است يكي در خطبه 80 آمده است كه مي‌فرمايد: «معاشر الناس ان النساء...نواقص العقول...و اما نقصان عقلهنّ فشهادة امرأتين كشهادة الرجل الواحد.»(نهج البلاغه، خطبه 80.) اي مردم زنان از موهبت عقل كاستي هايي دارند و كاستي عقل آنان به اين است كه شهادت دو نفر از آنان همچون شهادت يك مرد است.

و در نامه 14 نيز خطاب به لشكريانش در صفين فرمود: «ولاتهيجو النساء باذي و ان شتمن اعراضكم و سببن امرائكم فانهن ضعيفات القوي و الانفس و العقول.»با اذيت و آزار زنان را به هيجان نياوريد گرچه آن‌ها به شما دشنام دهند و متعرض آبروي شما گردند و به سرانتان بدگويي كنند زيرا نيروي تحمّل آنان كمتر است و به همين دليل زودتر تحت تأثير واقع مي‌شوند و به هيجان مي‌آيند و خردشان دستخوش ضعف و ناتواني است.

با توجه به اين كه در اين دو بيان زنان به نقص و ضعف عقل وصف شده‌اند، با مطالب گذشته كه از برخورداري زن و مرد از عقل و خرد به ميان آمده است آيا با هم ناسازگار نيستند و بالأخره ديدگاه ها در رابطه با اين احاديث چيست؟

ديدگاه‌ها در رابطه با اين حديث

از آنجايي كه اين حديث در دسترس افراد و شارحان نهج البلاغه بوده است ديدگاه‌هاي گوناگوني در اين رابطه ارائه شده است: برخي اين حديث را به صورت مطلق پذيرفته ‌اند و همين احاديث را مبناي شناخت مقام زن و تعامل با زنان قرار داده‌ اند و برخي چنين سخناني را ستمي بر زن و ظلمي در حق او تلقي كرده‌ اند و با تشكيك در سند، اين گونه سخنان را نفي كرده‌ اند و برخي با پذيرش اين احاديث به تأويل و توجيه آن دست زده‌ اند و تلاش كرده‌ اند تا با ارائه معناي معقول آن احاديث را قابل پذيرش بدانند زيرا از يك سو نسبت دادن ظاهر اين سخنان را به حضرت علي(ع) روا نمي‌دانستند و از سويي او را برتر از اين مي‌دانستند كه او ناعادلانه بر زن بتازد و چنين سخناني را بيان كند كه قابل توجيه نباشد.

عدّه‌اي آن را به دوره‌اي از زمان اختصاص داده و بر اين باورند كه منظور زناني است كه مردان به تربيت و تعليم آنان همت نكرده‌اند و گرنه زنان در عرصه‌هاي علمي و اجتماعي كمتر از مردان حاضر نشده‌اند و برخي نيز گفته‌اند امام علي(ع) اين سخنان را به عنوان يك قضيه خارجيه مطرح كرده است نه قضيه حقيقيه يعني مورد اين سخنان زن خاصي در زمان خاصي يعني زني بوده است كه وي سردمداري جنگ صفين را برعهده داشته است و برخي نيز گفته‌اند: ممكن است اين سخنان تحريف شده باشد و ما بايد براي كشف درستي و نادرستي آن به قرآن مراجعه كنيم و با توجه به اين كه قرآن نخستين منبع دين‌شناسي است در رابطه با كاستي عقل زن سخني به ميان نياورده است و در عين حال در قرآن حدود دويست آيه در رابطه با زن و چگونگي ارتباط او با مرد سخن گفته است ولي از اين نكته سخني نگفته است با اين كه معصومين فرمودند: گفته‌هاي نقل شده از ما را بر قرآن عرضه داريد و اگر مغايرت داشت آن را كنار بگذاريد.(بحار، ج 2، ص 227 وسايل انسيه، ج 11، ص 388.)

برخي نيز گفته‌اند بايد توجه داشت كه واژه عقل در احاديث و روايات معاني گوناگوني دارد و با در نظر گرفتن آن معاني در تبيين اين روايت‌ها اقدام كرد.

صاحب وسايل الشيعه مي‌نويسد: عقل در كلام دانشمندان و حكما معاني گوناگوني دارد و در روايات به سه معنا به كار رفته است.

1ـ نيروي درك خير و شر و تميز آن‌ها از يكديگر و اين مناط و ملاك تكليف است.

2ـ ملكه‌اي دروني كه انسان را به گزينش خوبي‌ها و رها كردن بدي‌ها فرا مي‌خواند.

3ـ تعقل و دانش و به اين سبب است كه مي‌بينيم در روايات عقل در برابر جهل به كار رفته است.(وسايل الشيعه، ج 15، ص 208.) و حضرت امير(ع) فرمود: «العقل، عقلان عقل الطبع و عقل التجربه و كلا هما يؤدي الي المنفعة»(بحار، ج 75، ص 6.) عقل دوتاست، طبيعي و اكتسابي و هر دو به سود راه مي‌برند.

بر اين اساس برخي گفته‌اند:اين طور نيست كه خداي سبحان سرمايه عقلاني كمتري به زن داده باشد و او از قدرت درك ضعيف‌تري برخوردار باشد يا زن در كسب عقل مسموع از مرد عقب‌تر باشد زيرا قدرت فراگيري و علم آموزي زنان به صورت عمومي و كلي اگر از مردان بيشتر نباشد كمتر نيست و مراد از عقل، در اين گونه احاديث، عقل عملي است كه زن‌ها در ميدان عمل به خاطر حاكميت عواطف بر آنان، عاطفي رفتار مي‌كنند.

توضيح مسئله آن كه عقل و رفتار انسان از گرايش‌ها و تمايلات مختلفي سرچشمه مي‌گيرد كه اموري چون عقل، شهوت، غضب و وراثت، عادات و آداب و رسوم، عاطفه و مهر و محبت، اجتماع و دوستان از آن جمله است، عقل هميشه بازياده‌خواهي و انحرافات ديگر عوامل مثل شهوت و غضب مخالف است و اگر آدمي با حاكم كردن عقل توانست قوا و تمايلات را فرمان بردار عقل قرار دهد به كمال مي‌رسد در غير اين صورت دچار سقوط مي‌شود و از آن‌جا كه زن داراي مهر و عاطفه بالاتري نسبت به مرد است ممكن است بر اثر حاكم شدن عواطف زمام كار را در دست بگيرد و عقل را در تصميم‌گيري دخالت ندهد، ناگفته نماند اين قوه عواطف و احساسات نقص زن نيست بلكه به حكم لزوم تفاوت در خلقت و آفرينش موجودات از جمله زن شدن يكي و مرد شدن ديگري و با توجه به اين كه يكي از وظايف مهم زن تربيت نسل اعم از دختران و پسران در محيطي آرام و گرم و صميمي و بدور از انحرافات و خشونت‌ها، و پشتيباني عاطفي از مرد و ايجاد آرامش در اوست، سرمايه عمده‌اي كه در اين ميدان مورد نياز است عطوفت و ظرافت و مهر و محبت در حدّ بالاست كه اگر نباشد اين مهم انجام نخواهد شد پس به يقين بايد از اين جهت از اين امتياز يعني عواطف قوي برخوردار باشد تا آن وظيفه مهم به انجام رسد.

نتيجه بحث آن كه زن و مرد در نگاه خرد و خردورزي گرچه متفاوتند اما اين تفاوت دليل بر نقص و نارسايي در هيچكدام از آن‌ها نيست.

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

No image

آفرينش اهل بيت (ع) در نهج البلاغه

يكى از پژوهش گران سنّى، نيكو و دادگرانه سخن گفته، آن جا كه گويد:هر كس يكى از اصحاب پيامبر را بر ديگر اصحاب برترى دهد، منظور او به يقين برترى دادن بر على نيست؛ زيرا على از اهل بيت پيامبر است.پس برترين آفريدگان بعد از حضرت محمّد صلى اللّه عليه و آله خاندان او هستند، و اين، همان واقعيّت و حقيقت است؛ زيرا آنان مانند پيامبر بر تمامى پيامبران الاهى برترى جستند و آنان مهتر آفريدگان در آفرينش، اخلاق و كمالات هستند.
 نگاهی به مسأله حساس امامت در نهج البلاغه

نگاهی به مسأله حساس امامت در نهج البلاغه

احتمالا بتوان از این سخن دردمندانه این نکته را به دست آورد که اهمیت امامت فقط در مدیریت جامعه نیست بلکه در مقام فهم دین نیز بسیار حائز اهمیت است که البته طبق دلایل بسیار متقن ائمه اهل بیت (علیهم السلام) از علمی خدایی بهره مند هستند کما اینکه این مساله را می توان از این سخن حضرت نیز به دست آورد ان احق الناس بهذا الامر اقواهم علیه و اعلیهم بامر الله فیه سزاوارترین مردم به امر حکمرانی تواناترین آنها در این امر و عالمترین آنها به دستور خداوند در مورد حکمرانی است.
 امامت از ديدگاه نهج البلاغه

امامت از ديدگاه نهج البلاغه

اختلاف مذهبي بين مسلمين سه ريشه اصلي دارد. نخستين اختلاف بر سر جانشيني پيامبر اسلام، مسلمانان را به دو دسته شيعه و سني تقسيم کرد.دومين اختلاف مسلمين در اصول دين و مسائل اعتقادي است که سبب پيدايش مکاتب مختلف کلامي گرديد که مهمترين آن ها اشاعره، معتزله، مرجئه و شيعه است. سومين اختلاف در احکام و فروغ دين است که در نتيجه آن مذاهب مختلف فقهي مانند شافعي، حنبلي، مالکي، حنفي و جعفري پديدار شد.
 رهبرى صالح از ديدگاه نهج البلاغه

رهبرى صالح از ديدگاه نهج البلاغه

از موضوعات اساسى و مباحث حياتى نهج البلاغه - كه جملگى از مسائل اساسى جامعه انسانى محسوب مى گردد - مساله امامت و رهبرى است . على (ع) در سخنان و رهنمودهاى ارزنده خويش در نهج البلاغه به بيان ابعاد مختلف اين مساله پرداخته اند:اولا: ضرورت آن را در اجتماع بشرى مطرح فرموده اند؛ثانيا: در ارتباط با همين لزوم و ضرورت رهبرى، به امامت و پيشوايى صالح و حق، و نيز به رهبرى ناشايسته و ناحق پرداخته اند.
 امامت به مفهوم حجت در نهج البلاغه

امامت به مفهوم حجت در نهج البلاغه

اين جمله ها هر چند نامى ولو به طور اشاره از اهل بيت برده نشده است، اما با توجه به جمله هاى مشابهى که در نهج البلاغه درباره اهل بيت آمده است، يقين پيدا مى شود که مقصود، ائمه اهل بيت مى باشند. از مجموع آنچه در اين گفتار از نهج البلاغه نقل کرديم معلوم شد که در نهج البلاغه علاوه بر مساله خلافت و زعامت امور مسلمين در مسائل سياسى، مساله امامت به مفهوم خاصى که شيعه تحت عنوان " حجت " قائل است عنوان شده و به نحو بليغ و رسائى بيان شده است.

پر بازدیدترین ها

 نهج البلاغه، بزرگ ترین سند ماندگاری امامت و ولایتʄ)

نهج البلاغه، بزرگ ترین سند ماندگاری امامت و ولایت(4)

هان ای فیلسوفان و حکمت آموزان، بیایید و در جملات خطبه ی اول این کتاب به تحقیق بنشینند و افکار بلند پایه ی خود را به کار گیرند و با کمک اصحاب معرفت و ارباب عرفان این یک جمله کوتاه را به تفسیر بپردازند و بخواهند به حق وجدان خود را برای درک واقعی آن ارضا کنند به شرط آن که بیاناتی که در این میدان تاخت و تار شده است آنان را فریب ندهد.
 دیدگاه نهج البلاغه درباره «حکومت و حکومت داری و رهبری »

دیدگاه نهج البلاغه درباره «حکومت و حکومت داری و رهبری »

کتاب شریف نهج البلاغه با 239 خطبه، 79 نامه و 472 حکمت و موعظه پس از قرآن مجید و در کنار احادیث شریف، کتاب دنیا و آخرت است؛ کتابی است که به شؤونات مختلف دنیوی و اخروی انسانها از جمله مبحث: «حکومت اسلامی، آیین زمامداری، رهبری، و ویژگی های حاکم اسلامی » نیک پرداخته است که امید است مجموعه مقالات این شماره برای علاقه مندان به این مبحث مهم، قابل توجه و سودمند باشد .
 نهج البلاغه بزرگ ترین سند ماندگاری امامت و ولایت ʂ)

نهج البلاغه بزرگ ترین سند ماندگاری امامت و ولایت (2)

هر یک از این دو امتیاز به تنهایی کافی است که به کلمات علی (ع) ارزش فراوان بدهد، ولی توأم شدن این دو با یکدیگر، یعنی این که سخنی در مسیرها و میدان های مختلف و احیاناً متضاد رفته و در عین حال کمال فصاحت و بلاغت را در همه ی آنها حفظ کرده باشد، سخن علی(ع) را قریب به حد اعجاز قرار داده است و به همین جهت سخن علی (ع) در حد وسط کلام مخلوق و کلام خالق قرار گرفته است
 اهل بیت علیهم السلام در نهج البلاغه

اهل بیت علیهم السلام در نهج البلاغه

نهج البلاغه فرهنگ نامه ای است بی مانند که متونش با یک دیگر همگون و همخوان اندو این مساله نشان از جریانات علمی، دانش های دینی و دنیایی این کتاب بزرگ دارد. مهم تر آن که چهره حقیقی، جایگاه و منزلت اهل بیت علیهم السلام را آن گونه که خدا و رسول خواسته است، می نمایاند و با بیش از ده ها عبارت، با صراحت و دلالتی روشن، موقعیت تاریخی امت و نقش آنان را در آینده نشان می دهد.
 امامت به مفهوم حجت در نهج البلاغه

امامت به مفهوم حجت در نهج البلاغه

اين جمله ها هر چند نامى ولو به طور اشاره از اهل بيت برده نشده است، اما با توجه به جمله هاى مشابهى که در نهج البلاغه درباره اهل بيت آمده است، يقين پيدا مى شود که مقصود، ائمه اهل بيت مى باشند. از مجموع آنچه در اين گفتار از نهج البلاغه نقل کرديم معلوم شد که در نهج البلاغه علاوه بر مساله خلافت و زعامت امور مسلمين در مسائل سياسى، مساله امامت به مفهوم خاصى که شيعه تحت عنوان " حجت " قائل است عنوان شده و به نحو بليغ و رسائى بيان شده است.
Powered by TayaCMS