نامه 48 نهج البلاغه : اندرز دادن دشمن

نامه 48 نهج البلاغه : اندرز دادن دشمن

متن اصلی نامه 48 نهج البلاغه

عنوان نامه 48 نهج البلاغه

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

متن اصلی نامه 48 نهج البلاغه

(48) و من كتاب له عليه السلام إلى معاوية

فَإِنَّ الْبَغْيَ وَ الزُّورَ يُوتِغَانِ«» الْمَرْءَ فِي دِينِهِ وَ دُنْيَاهُ وَ يُبْدِيَانِ خَلَلَهُ عِنْدَ مَنْ يَعِيبُهُ وَ قَدْ عَلِمْتَ أَنَّكَ غَيْرُ مُدْرِكٍ مَا قُضِيَ فَوَاتُهُ وَ قَدْ رَامَ أَقْوَامٌ«» بِغَيْرِ الْحَقِّ فَتَأَوَّلُوْا عَلَى اللَّهِ فَأَكْذَبَهُمْ فَاحْذَرْ يَوْماً يَغْتَبِطُ فِيهِ مَنْ أَحْمَدَ عَاقِبَةَ عَمَلِهِ وَ يَنْدَمُ مَنْ أَمْكَنَ الشَّيْطَانَ مِنْ قِيَادِهِ فَلَمْ يُجَاذِبْهُ وَ قَدْ دَعَوْتَنَا إِلَى حُكْمِ الْقُرْآنِ وَ لَسْتَ مِنْ أَهْلِهِ وَ لَسْنَا إِيَّاكَ أَجَبْنَا وَ لَكِنَّا أَجَبْنَا الْقُرْآنَ فِي حُكْمِهِ وَ السَّلَامُ

عنوان نامه 48 نهج البلاغه

اندرز دادن دشمن

ترجمه مرحوم فیض

48- از نامه هاى آن حضرت عليه السّلام است به معاويه (كه او را اندرز مى دهد)

1- پس ستمگرى و دروغگويى شخص را در دين و دنيايش تباه مى گردانند، و نقص و بى قدريش را نزد عيب جويش هويدا مى سازند، و تو ميدانى كه در نمى يابى آنچه (خواهشهاى در دنيا، يا يارى عثمان بعد از كشته شدنش) را كه از دست رفتن آن مقدّر شده است، و گروه هايى كارى (امامت و خلافت) را نادرست قصد كردند، و (براى پيروى ننمودن از امام حقيقى، يا نقض عهد و بدست آوردن رياست و كالاى دنيا) دستور آشكار الهىّ را تأويل نمودند (خلافت را بميل خود به رأى مردم واگذاشتند، و براى رسيدن به آرزوى خويش خونخواهى عثمان را بهانه نمودند) پس خدا ايشان را دروغگو خوانده (و عذاب و كيفر دروغگويان را بآنها خواهد داد) 2- پس بر حذر باش از روزى كه در آن خوشنود است كسيكه پايان كارش را پسنديده يافته و پشيمان است كسيكه اختيارش را بشيطان داده و با او ستيزگى نكرده است (مهار خود را از كف او بيرون نكشيده تا بهر جا كه خواسته او را برده). 3- و تو ما را (در جنگ صفّين) بحكم قرآن دعوت نمودى با اينكه اهل قرآن نبودى (چون كارهايت بر خلاف دستور و احكام آنست) و ما ترا پاسخ نداديم، بلكه حكم قرآن را پذيرفتيم، و درود بر آنكه شايسته است.

( . ترجمه و شرح نهج البلاغه فیض الاسلام، ج5، ص 981)

ترجمه مرحوم شهیدی

48 و از نامه آن حضرت است به معاويه

همانا ستمگرى و دروغ- رسوايى- آدمى را در دين و دنياى او آشكار مى سازد، و نقصان وى را نزد آن كس كه عيبگوى او بود پديدار، و تو مى دانى آنچه را از دست شده تدارك كردن نتوانى. مردمى چيزى را كه به حق نبود خواستند و به تأويل كردن حكم خدا برخاستند، خدا آنان را دروغگو خواند و- به كيفرشان رساند- . پس از روزى بترس كه در آن روز آن كه پايان كار خود را نيكو گردانيده شادمان است، و آن كه مهار خود را به دست شيطان داده و از كفش نگشاده پشيمان. تو ما را به حكم قرآن خواندى و خود اهل قرآن نيستى. ما تو را پاسخ نداديم بلكه داورى قرآن را گردن نهاديم، و السّلام.

( . ترجمه نهج البلاغه مرحوم شهیدی، ص 321و322)

شرح ابن میثم

47- و من كتاب له عليه السّلام إلى معاوية

فَإِنَّ الْبَغْيَ وَ الزُّورَ يُوتِغَانِ الْمَرْءَ فِي دِينِهِ وَ دُنْيَاهُ- وَ يُبْدِيَانِ خَلَلَهُ عِنْدَ مَنْ يَعِيبُهُ- وَ قَدْ عَلِمْتُ أَنَّكَ غَيْرُ مُدْرِكٍ مَا قُضِيَ فَوَاتُهُ- وَ قَدْ رَامَ أَقْوَامٌ أَمْراً بِغَيْرِ الْحَقِّ- فَتَأَلَّوْا عَلَى اللَّهِ فَأَكْذَبَهُمْ- فَاحْذَرْ يَوْماً يَغْتَبِطُ فِيهِ مَنْ أَحْمَدَ عَاقِبَةَ عَمَلِهِ- وَ يَنْدَمُ مَنْ أَمْكَنَ الشَّيْطَانَ مِنْ قِيَادِهِ فَلَمْ يُجَاذِبْهُ- وَ قَدْ دَعَوْتَنَا إِلَى حُكْمِ الْقُرْآنِ وَ لَسْتَ مِنْ أَهْلِهِ- وَ لَسْنَا إِيَّاكَ أَجَبْنَا وَ لَكِنَّا أَجَبْنَا الْقُرْآنَ فِي حُكْمِهِ- وَ السَّلَامُ أقول: هذا الفصل من كتاب له إليه بعد التحكيم و تمسّك معاوية بما حكم به الحكمان، و يحتمل أن يكون عند إجابته إلى التحكيم.

اللغة

و الوتغ بالتحريك: الهلاك. و أوتغ فلان دينه بالإثم: أهلكه و أفسده، و في نسخة الرضى- رحمه اللّه- يذيعان: أى يظهران. و الغبطة: السرور، و الغبطة: تمنّى مثل حال الغير.

المعنى

و صدّر الفصل بذكر الظلم و الكذب و التنفير عنهما بما يلزمهما من إهلاك دين المرء و دنياه، و يبديان خلله و عيبه لمن يعيبه. أمّا في دينه فلكونهما رذيلتين مضادّتين للعدل و العفّة و مجانبتين للإيمان و الدين، و أمّا في دنياه فلأنّ أعظم مطالب الدنيا للعقلاء الذكر الجميل و إنّما يحصل بظهور مكارم الأخلاق دون رذائلها، و أراد بما قضى فواته ما جعله معاوية شبهة له في محاربته و هو المطلب بدم عثمان و هو في قوّة صغرى ضمير احتجّ به على وجوب ترك المشاقّة، و تقدير كبراه: و كلّ من كان كذلك تعيّن عليه أن يترك ذلك الطلب. ثمّ أعلمه بحال من طلب أمرا باطلا و تأوّل على اللّه في ذلك. و الإشارة إلى أصحاب الجمل حيت كانوا طالبين للأمر و الملك فتأوّلوا على اللّه: أى على سلطان اللّه و هى الخلافة الحقّة فجعلوا لخروجهم و بغيهم عليها تأويلا و هو الطلب بدم عثمان، و نحوه من الشبه الباطلة. فأكذبهم اللّه بنصره عليهم و ردّ مقتضى شبههم. و الا كذاب كما يكون بالقول كذلك يكون بالفعل. و قال القطب الراوندىّ- رحمه اللّه- : معناه و قد طلب قوم أمر هذه الامّه فتأوّلو القرآن كقوله تعالى يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ«» فسمّوا من نصبوه من الامراء أولى الأمر متحكّمين على اللّه فأكذبهم اللّه بكونهم ظالمين بغاة، و لا يكون الوالى من قبل اللّه كذلك. ثمّ حذّره يوم القيامة منبّها له على ما فيه من سرور الّذين حمدوا عاقبة أعمالهم بما حصلوا عليه من السعادة الباقية و اغتباط غيرهم لهم و تمنّى مثل مراتبهم، و ندم من أمكن الشيطان من قياده فصرفه كيف شاء و لم يجاذبه، و استعار لفظ التمكين من القياد لمطاوعة النفس الأمّارة. و غرض التحذير أن لا يكون كمن سبق من طالبى هذا الأمر بالتأويل على اللّه. و قوله: و قد دعوتنا. إلى آخره. صورة سؤاله و الجواب عنه. و كونه ليس من أهله. إذ لم يكن صالحا للإمامة كما سبق بيانه مرارا، و حيث لم يكن أهلا لأن يجاب إلى الرضى بالتحكيم أعلمه بذلك و أنّه إنّما أجاب القرآن إلى حكمه، و ذلك في قوله تعالى في حقّ الزوجين وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَيْنِهِما فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَماً مِنْ أَهْلِها«» الآية فجعل عليه السّلام هذا أصلا و قاس عليه بالطريق الأولى حال الامّة عند وقوع الشقاق بينهم. و بعين ذلك احتجّ ابن عباس- رضي اللّه عنه- على الخوارج حيث أنكروا التحكيم فقالوا: كيف يجوز لعليّ أن يحكّم في دين اللّه الرجال. فقال لهم: إنّ ذلك ليس بأمر عليّ عليه السّلام و إنّما هو بأمر من اللّه تعالى في كتابه. إذ يقول في حقّ الزوجين «و إن خفتم» الآية أ فترون أنّه أمر تعالى بذلك في حقّ الرجل و امراته مراعاة لمصلحتهما و لا يأمر بذلك في حقّ الأمّة رعيا لمصلحتهم فرجع كثير منهم إلى قوله. و باللّه التوفيق.

( . شرح نهج البلاغه ابن میثم، ج5، ص 124-126)

ترجمه شرح ابن میثم

47- از جمله نامه هاى امام (ع) به معاويه

فَإِنَّ الْبَغْيَ وَ الزُّورَ يُوتِغَانِ الْمَرْءَ فِي دِينِهِ وَ دُنْيَاهُ- وَ يُبْدِيَانِ خَلَلَهُ عِنْدَ مَنْ يَعِيبُهُ- وَ قَدْ عَلِمْتُ أَنَّكَ غَيْرُ مُدْرِكٍ مَا قُضِيَ فَوَاتُهُ- وَ قَدْ رَامَ أَقْوَامٌ أَمْراً بِغَيْرِ الْحَقِّ- فَتَأَلَّوْا عَلَى اللَّهِ فَأَكْذَبَهُمْ- فَاحْذَرْ يَوْماً يَغْتَبِطُ فِيهِ مَنْ أَحْمَدَ عَاقِبَةَ عَمَلِهِ- وَ يَنْدَمُ مَنْ أَمْكَنَ الشَّيْطَانَ مِنْ قِيَادِهِ فَلَمْ يُجَاذِبْهُ- وَ قَدْ دَعَوْتَنَا إِلَى حُكْمِ الْقُرْآنِ وَ لَسْتَ مِنْ أَهْلِهِ- وَ لَسْنَا إِيَّاكَ أَجَبْنَا وَ لَكِنَّا أَجَبْنَا الْقُرْآنَ فِي حُكْمِهِ- وَ السَّلَامُ

لغات

وتغ: هلاكت، نابودى. اوتغ فلان دينه بالاثم: فلانى دين خود را با انجام گناه تباه ساخت و از بين برد. در نسخه سيد رضى (ره) يذيعان يعنى آشكار مى سازند آمده است.

غبطه: شادمانى، آرزوى حالتى مثل حالت ديگران.

ترجمه

«براستى ستمگرى و دروغگويى آدمى را در دين و دنيايش تباه مى سازد، و كاستى و بى مقداريش را نزد عيبجويش آشكار مى كند، و تو خود مى دانى آنچه كه از دست رفتنش مقدّر شده باشد به دست نخواهى آورد، و مردمان و اقوامى كه كار ناروايى را اراده كردند و فرمان صريح آفريدگار را توجيه كردند خداوند ايشان را دروغگو شمرده است، پس بترس از آن روزى كه در آن روز، آن كه سر انجام كارش پسنديده است، خوشحال، و هر كه زمام اختيارش را به دست شيطان داده و با او در ستيز نبوده است پشيمان است. تو ما را به حكم قرآن دعوت كردى با اين كه خود از اهل قرآن نيستى، و ما به تو پاسخ مثبت نداديم، بلكه ما حكم قرآن را پذيرا شديم. والسلام».

شرح

اين بخش از نامه امام (ع) به معاويه پس از حكميت، و پس از آن است كه معاويه به حكم آن دو نفر حكم تمسك جسته است، و احتمال دارد نامه موقعى باشد كه امام (ع) حكميت را پذيرفت.

امام (ع) اين بخش از نامه را با تذكر در باره ستم، دروغ و دورى از آنها به دليل پيامدى كه دارند يعنى نابودى دين و دنياى انسانى و نيز فاش ساختن كاستى و عيب او در نزد عيبجويش آغاز كرده است. اما در مورد دينش چون آن دو [ستم و دروغ ] صفات رذيله اى هستند بر ضد عدالت و عفّت، و مخالف با ايمان و ديانت. و امّا در مورد دنيايش، چون بزرگترين هدفهاى دنيايى براى خردمندان، نام نيك است و نام نيك تنها در سايه بروز مكارم اخلاقى به دست مى آيد نه رذايل اخلاقى. مقصود امام (ع) از چيزى كه فوت آن مقدّر شده است، همان است كه معاويه آن را در جنگ با امام (ع) بهانه اى براى خود ساخته بود، يعنى خونخواهى عثمان كه به منزله صغراى قياس مضمرى است كه امام (ع) به آن استدلال بر ضرورت ترك زحمت و لزوم خوددارى از مشقّت را نموده است، و كبراى مقدّر قياس چنين است: هر كس چنان باشد چاره اى جز ترك خونخواهى ندارد.

آن گاه معاويه را از حال كسانى كه در پى كار بيهوده اى برآمدند و امر خدا را در آن باره توجيه كردند، با خبر ساخته است. و آن اشاره به اصحاب جمل است كه طالب حكومت و سلطنت بودند، و امر خدا را تأويل كردند، يعنى در مورد حكومت خداوند و خلافت حقّه توجيه كردند، و خروج و سركشى خود را در برابر خلافت حقّه، با خونخواهى عثمان و امثال آن از شبهه هاى بيهوده تأويل كردند.

پس خداوند با پيروزى و يارى على در برابر آنان و نقش بر آب ساختن شبهه آنان، آنان را تكذيب كرد. و تكذيب كردن همان طورى كه در گفتار است همچنان در رفتار و عمل نيز ميسّر است.

قطب راوندى- خدايش بيامرزد- مى گويد: معناى سخن امام (ع) چنين است: گروهى طالب حكومت و فرمانروايى بر اين امّت بودند، پس به تأويل قرآن پرداختند، از قبيل تأويل اين آيه يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ«» آن گاه كسانى از فرمانروايان را كه خود نصب كردند، فرمانروايانى شمردند كه از جانب خداوند حكومت مى كنند، پس خداوند آنها را با عنوان نامه 48 نهج البلاغه ستمكاران و سركشان، دروغگو دانست، در حالى كه فرمانروايى كه از جانب خدا منصوب شده باشد، چنين نيست.

سپس امام (ع)، معاويه را از روز قيامت ترسانده است با توجه دادن او بر اين كه شادمانى در آن روز از آن كسانى است كه در نتيجه كار خوبشان، سعادت جاودانه را به دست آوردند و ديگران را به رشك افكندند چنان كه آرزو كردند مقام و مرتبه اى مانند ايشان داشته باشند، و آن كه زمام اختيارش را به دست شيطان سپرد تا هر جا كه بخواهد بكشد و با او ستيزه نكرد، پشيمان گرديد. عبارت: دادن زمام اختيار به شيطان كنايه از اطاعت نفس امّاره است. و هدف از ترساندن آن است كه معاويه مانند افراد پيش از خود نباشد كه طالب حكومت، از طريق توجيه امر الهى بودند.

سخن امام (ع): و قد دعوتنا تا آخر نامه، صورت سؤال معاويه و پاسخ آن است و اين كه وى [معاويه ] از اهل قرآن نيست، زيرا شايستگى براى رهبرى نداشته است، چنان كه در مواردى بيان اين مطلب گذشت و اين جهت را كه او شايستگى براى پاسخ گويى نداشته تا امام به او پاسخ دهد كه به حكميّت او راضى است، و هم اين مطلب را كه تنها به حكم قرآن، او پاسخ مثبت داده [نه به تقاضاى معاويه ]، به اطلاع او رسانده است.

توضيح مطلب در آيه مباركه كه خداوند در حق دو همسر فرموده، آمده است: وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَيْنِهِما فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَماً مِنْ أَهْلِها«»، امام (ع) آن را اصل قرار داده و حال امّت را به طريق اولى در هنگام اختلاف و نزاع بدان مقايسه كرده است. ابن عبّاس- خدايش از او راضى باد- اين برهان را بعينه براى خوارج، موقعى كه بر حكميّت اعتراض كردند، به كار برد، آنها گفتند: چگونه على مى تواند در دين خدا به مردم حكم كند او جواب داد: اين حكم، در حقيقت حكم على نيست بلكه فرمانى از جانب خدا در كتاب خداست، آنجا كه در باره دو همسر مى گويد: وَ إِنْ خِفْتُمْ (اگر بيم داشتيد) تا آخر آيه، آيا نظر شما اين است كه خداوند در باره يك مرد و همسرش به لحاظ مصلحت آنها چنين دستورى بدهد، امّا در باره يك امّت نظر به مصلحت آنها چنان فرمانى ندهد اين بود كه بسيارى از آنان با سخن وى بازگشتند. توفيق از طرف خداست.

( . ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم، ج5، ص 208-211)

شرح مرحوم مغنیه

الرسالة - 47- أيضا الى معاوية:

و إنّ البغي و الزّور يذيعان بالمرء في دينه و دنياه، و يبديان خلله عند من يعيبه. و قد علمت أنّك غير مدرك ما قضي فواته. و قد رام أقوام أمرا بغير الحقّ فتأوّلوا على اللّه فأكذبهم. فاحذر يوما يغتبط فيه من أحمد عاقبة عمله، و يندم من أمكن الشّيطان من قياده فلم يجاذبه. و قد دعوتنا إلى حكم القرآن و لست من أهله. و لسنا إيّاك أجبنا، و لكنّا أجبنا القرآن في حكمه. و السّلام.

اللغة:

يذيعان بالمرء: يفضحانه، و في بعض النسخ يوتغان أي يهلكان. و تأوّلوا: فسروا، و قال الشيخ محمد عبده: المراد هنا تطاولوا، و قال ابن أبي الحديد: حلفوا من الألية و هي اليمين. و يغتبط: يفرح.

الإعراب:

جملة يغتبط صفة ليوم، و إياك مفعول مقدم لأجبنا، و الجملة خبر لسنا.

المعنى:

(و ان البغي و الزور إلخ)... الإمام يخاطب معاوية بلغة الدين و الأخلاق، و العقل و الضمير، و هو لا يفهم و لا يسمع إلا لغة المنفعة و التمسك بالكرسي... الإمام يقول له: الظلم و الكذب يؤديان بك الى الفضيحة أمام اللّه و الناس، و هو يقول: ثم ما ذا اني أبحث عن الحكم لا عما يقول و يريد اللّه و الناس... و معاوية يعلم أنه متى استتب له الأمر ساق الناس كالأغنام بأمواله و عطاياه... و قد رأينا رأي العين كيف يصفق الانتهازيون و الرعاع و يهتفون للطغاة... و كلما ازداد الطاغية عتوا ازداد عدد المصفقين و الهاتفين و قد أعلن الإمام ذلك بقوله: «همج وعاع أتباع كل ناعق».

(و قد علمت انك غير مدرك ما قضي فواته) و هو الطلب بدم عثمان، فإنه ذهب بموته، و انك تتستر به كذبا و نفاقا (و قد رام أقوام امرا بغير الحق فتأوّلوا على اللّه فأكذبهم). الأقوام هم أصحاب الجمل، طلبوا الخلافة و تذرعوا بدم عثمان كذبا و افتراء تماما كما فعل معاوية، و قد أكذبهم سبحانه، لأن مقاصدهم تكشفت للناس، و افتضحوا عند الجميع بالعار و الصغار.

(فاحذر يوما يغتبط فيه إلخ)... ان لك و لكل إنسان يوما يجزى فيه المحسن بالحسنى، و الذين أساءوا بما عملوا (و قد دعوتنا الى حكم القرآن إلخ)... و نحن نستجيب لدعوته في كل حين و أيا كان الداعي، أما أنت فلست منه في شي ء كي نستجيب لك. قال عبد الرحمن بن الجوزي في كتاب «صيد الخاطر»

ص 385: كيف يحل لمسلم أن يظن في أمير المؤمنين علي فعل ما لا يجوز... انما قاتل بالدليل المضطر له الى القتال، فكان على الحق، و لا يختلف العلماء ان عليا لم يقاتل أحدا إلا و الحق معه، كيف و قد قال رسول اللّه (ص): «اللهم أدر الحق مع عليّ كيفما دار».

( . فی ضلال نهج البلاغه، ج4، ص 30-32)

شرح منهاج البراعة خویی

المختار السابع و الاربعون من كتبه عليه السّلام و من كتاب له عليه السلام الى معاوية

و إنّ البغى و الزّور يوتغان [يذيعان ] بالمرء في دينه و دنياه و يبديان خلله عند من يعيبه، و قد علمت أنّك غير مدرك ما قضى فواته و قد رام أقوام أمرا بغير الحقّ فتأوّلوا على اللّه فأكذبهم، فاحذر يوما يغتبط [يغبط] فيه من أحمد عاقبة عمله، و يندم من أمكن الشّيطان من قياده فلم يجاذبه. و قد دعوتنا إلى حكم القرآن و لست من أهله، و لسنا إيّاك أجبنا، و لكنّا أجبنا القرآن في حكمه، و السّلام.

اللغة

(الزور): خلاف الحقّ و يطلق كثيرا على الشهادة الكاذبة، (يوتغان): يهلكان، و الوتغ بالتحريك الهلاك، و قد وتغ يوتغ وتغا: أى أثم و هلك، (رام): طلب، (فتأوّلوا): التّأويل: حمل الكلام على خلاف ما قصد منه في الظاهر أو حمل المجمل على أحد محتملاته، و في الشرح المعتزلي: فتالوا، أى حلفوا.

المعنى

قال ابن ميثم: هذا الفصل من كتاب له إليه بعد التحكيم و تمسّك معاوية بما حكم به الحكمان و يحتمل أن يكون عند إجابته إلى التحكيم.

أقول: صدر عنه عليه السّلام هذا الكتاب في مبتدأ حكومة معاوية و استقرار سلطته الظالمة على ناحية كبيرة من البلدان الاسلاميّة المتعقّبة لتسلّطه على سائر البلاد، و بيّن أنّ مبنى حكومته البغي و هو خروجه عن إطاعة الحكومة الحقّة الاسلاميّة و عدم إطاعته عن أمير المؤمنين عليه السّلام و ايجاده الفوضى في بلاد الشام و إغوائه لأهلها مؤيّدا بالزور و البهتان الّذي تمسّك به من الطلب بدم عثمان و تعاون اتباعه معه باتّهام عليّ عليه السّلام بقتله أو معاونته في ذلك، و نبّهه على أنّ الحكومة المكتسبة بهذين العاملين توجب هلاكه في الدين و الدنيا و تبدي مساويه عند أهل النقد و أهل البصيرة في مسير التاريخ، و أشار إلى أنّه لا ينال ما رامه و ما قصد إليه من تقمّصه بخلافة و أمارة ظاهرة الصلاح عند كافّة المسلمين كحكومة الأوّل و الثاني و أنّ المسلمين يتنفّرون عنه لمساوي أعماله، أو المقصود أنّه لا يدرك ثار عثمان عمّن قتله، أو المراد أنّه لا يدرك إثبات تهمة عليّ عليه السّلام بدم عثمان لأنّه زور و بهتان معلوم عند المسلمين.

ثمّ بيّن أنّ اناسا ممّن يؤيّدونه يطلبون السلطنة و الأمارة بغير حقّ فتحالفوا على اللّه على ذلك فأكذبهم، و الظاهر أنّ المقصود من هؤلاء الأقوام طلحة و الزبير و أشياعهما ممّن حضر البصرة و أثاروا حرب الجمل فأكذبهم اللّه بانهزامهم و فشلهم، و حذّر بهذا التذكر معاوية و خوّفه من سوء عاقبته و أفاد عليه السّلام أنّ الشيطان قائده، فلا بدّ له من المقاومة تجاه الشيطان حتّى لا يندم من سوء عاقبته.

ثمّ أشار إلى أنّ دعوة معاوية إلى حكم القرآن كانت خدعة منه و أنّه لا يعتقد بالقرآن و لا يكون من أهله و أنّ أمير المؤمنين و شيعته لم يوافقوا على إجابته و إنّما وافقوا على إجابة حكم القرآن في أمر الامامة و الخلافة عن النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و حكمه إقرار خلافة عليّ عليه السّلام لنصوص خاصة و عامّة تعين إمامته بعد النبيّ صلّى اللّه عليه و آله من الايات الدالة على إمامته.

قال ابن ميثم: قوله: و قد دعوتنا- إلى آخره صورة سؤاله و الجواب عنه، و كونه ليس من أهله إذ لم يكن صالحا للامامة كما سبق بيانه مرارا، و حيث لم يكن أهلا لأن يجاب إلى الرضا بالتحكيم أعلمه بذلك و أنه إنما أجاب القرآن إلى حكمه و ذلك في قوله تعالى في حقّ الزوجين: «و إن خفتم شقاق بينهما فابعثوا حكما من أهله و حكما من أهلها» الاية، فجعل هذا أصلا و قاس عليه بالطريق الأولى حال الامّة عند وقوع الشقاق بينهم، و بعين ذلك احتجّ ابن عباس- رضي اللّه عنه- على الخوارج حيث أنكروا التحكيم فقالوا: كيف يجوز لعليّ أن يحكّم في دين اللّه الرجال فقال لهم: إنّ ذلك ليس بأمر عليّ عليه السّلام و إنما هو بأمر من اللّه تعالى في كتابه، إذ يقول في حقّ الزوجين: «و إن خفتم» الاية أ فترون أنّه أمر تعالى بذلك في حقّ الرّجل و امرأته مراعاة لمصلحتهما و لا يأمر بذلك في حقّ الامّة رعيا لمصلحتهم فرجع كثير منهم إلى قوله، و باللّه التوفيق.

أقول: و في كلامه هذا موارد من النظر: 1- أنّ مفاد قوله عليه السّلام (و لكنّا أجبنا القرآن في حكمه) ليس الإجابة إلى الدّعوة بالتحكيم في أمر الإمامة على وجه عرضه معاوية، فانّ الإمامة تشريع إلهى لا يناله رأى البشر، بل المراد الإجابة إلى حكم القرآن في تعيين أمر الإمامة و بيان أوصاف الإمام ممّا ينطبق عليه عليه السّلام.

2- انّه عليه السّلام لم يرض بالتحكيم و إنّما أكرهوه على ذلك فسكت عمّا يطلبه ذووا الباس من جنده حفظا لدماء أهله و خصوصا الحسن و الحسين عليهما السّلام منهم حيث إنّهما إمامان بعده و لا بدّ من بقائهما و تحمّلهما أمر الإمامة على ما قرّره النبيّ صلّى اللّه عليه و آله، و قد أوضح عليه السّلام ذلك فيما أجاب به رأس اليهود في مصاحبته معه عليه السّلام بعد المراجعة من صفيّن، كما ذكره الشّيخ الصّدوق رحمه اللّه في الباب الرّابعة عشر من الخصال في ضمن ما يلي به من الامتحان و الابتلاء في زمان حياة النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و بعد مماته، فاكره عليه السّلام على التحكيم أوّلا و على انتخاب أبي موسى الأشعري حكما ثانيا.

3- أنّ قياس الحكميّة في أمر الإمامة بالحكميّة في اختلاف الزّوجين قياس مع الفارق من وجوه شتّى، فانّ الاختلاف بين الزّوجين يرجع إلى حقوقهما الخاصّة بهما و لهما الحقّ على إسقاطها و الطلب بها و التراضى عليها بكلّ وجه و لكن أمر الإمامة حقّ إلهى و لا مدخل للرأى و النظر من النّاس فيها، و يرجع إلى كافّة الرّعيّة فكيف يصحّ تحكيم جمع أو أفراد فيه، و ما نقله عن ابن عبّاس لا يصحّ إلّا على وجه الجدال بالأحسن و الاحتجاج على الخصم بما يلتزم به دحضا لشبهته و دفعا لتهمته و إرجاعا له إلى الحقّ بأىّ وجه تيسّر، و إلّا فاية التحكيم بين الزّوجين بمعزل عن الإمامة و الخلافة خصوصا على ما التزم به الاماميّة من أنها لا يثبت إلّا بالنّص من المعصوم في حقّ إمام معصوم.

الترجمة

از يك نامه اى كه بمعاويه نگاشته است: و راستى كه شورش بر حكومت و گفتار دروغ مرد را در ورطه هلاكت دين و دنيا اندازند و كم و كاستى او را نزد تيز بينان و عيب جويان هويدا سازند.

تو بخوبى مى دانى كه آنچه بحكم قضاى حتمى از دست رفته بدست نتوانى آورد، مردمى بنا حق دنبال كارى و مقامى ناشايست آنها رفتند و با هم بر خداوند هم سوگند شدند و خداوند دروغ آنها را فاش ساخت.

بر حذر باش از روزى كه بر هر كه سرانجامش ستوده و رضايت بخش است رشك برند و هر كس شيطانش مهار كشيده و در برابرش مقاومتى نكرده و دنبال او رفته پشيمان است و افسوس مى خورد.

تو ما را بحكم قرآن دعوت كردى با اين كه أهل آن نبودى، و ما هم پاسخ گو و پذيراى دعوت تو نبوديم ولي قرآن را در حكم و فرمانش پذيرا هستيم. و السّلام.

( . منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغه، ج17، ص 134-138)

شرح لاهیجی

الكتاب 46

و من كتاب له (- ع- ) الى معاوية يعنى از مكتوب امير المؤمنين عليه السّلام است بسوى معاويه و انّ البغى و الزّور يوقفان المرء فى دينه و دنياه و يبديان خلله عند من يعيبه و قد علمت انّك غير مدرك ما قضى فواته و قد رام اقوام امرا بغير الحقّ فتاوّلوا على اللّه فاكذبهم و احذر يوما و يغتبط فيه من احمد عاقبة عمله و يندم من امكن الشّيطان من قياده فلم يجاذبه و قد دعوتنا الى حكم القران و لست من اهله و لسنا ايّاك اجبنا و لكن اجبنا القرآن الى حكمه يعنى و بتحقيق كه ظلم كردن و دروغ گفتن هلاك مى گردانند مرد را در دين او و دنياء او و اظهار ميكنند فساد امر او را در نزد كسى كه مى جويد عيب او را و بتحقيق مى دانى تو كه نخواهى رسيد بآن چيزى كه حكم شده است از جانب خدا بفوت شدن او كه خون عثمان باشد و بتحقيق قصد كردن جماعتى كه اصحاب جمل باشند امرى را كه خلافت باشد پس تأويل كردند بر نافرمانى خليفه خدا بتأويل طلب خون عثمان پس تكذيب كرد خدا ايشان را بسبب مغلوب و مقهور كردن ايشان پس بترس روزى را كه غبطه برده شود در آن روز كسى كه يافته است محمود و پسنديده عاقبت كار خود را و نادم و پشيمانست كسى كه مسلّط ساخته است شيطان را بر كشيدن او بسوى خود پس نتواند كه منازعه كند با او و بتحقيق كه خواندى تو ما را بسوى حكم كردن قران و حال آن كه تو نيستى از اهل قران و نيستيم ما كه اجابت كنيم بر او لكن اجابت كرديم قران را بسوى حكم كردن آن و السّلم

( . شرح نهج البلاغه لاهیجی، ص 268)

شرح ابن ابی الحدید

48 و من كتاب له ع إلى معاوية

فَإِنَّ الْبَغْيَ وَ الزُّورَ يُوتِغَانِ الْمَرْءَ فِي دِينِهِ وَ دُنْيَاهُ- وَ يُبْدِيَانِ خَلَلَهُ عِنْدَ مَنْ يَعِيبُهُ- وَ قَدْ عَلِمْتُ أَنَّكَ غَيْرُ مُدْرِكٍ مَا قُضِيَ فَوَاتُهُ- وَ قَدْ رَامَ أَقْوَامٌ أَمْراً بِغَيْرِ الْحَقِّ- فَتَأَلَّوْا عَلَى اللَّهِ فَأَكْذَبَهُمْ- فَاحْذَرْ يَوْماً يَغْتَبِطُ فِيهِ مَنْ أَحْمَدَ عَاقِبَةَ عَمَلِهِ- وَ يَنْدَمُ مَنْ أَمْكَنَ الشَّيْطَانَ مِنْ قِيَادِهِ فَلَمْ يُجَاذِبْهُ- وَ قَدْ دَعَوْتَنَا إِلَى حُكْمِ الْقُرْآنِ وَ لَسْتَ مِنْ أَهْلِهِ- وَ لَسْنَا إِيَّاكَ أَجَبْنَا وَ لَكِنَّا أَجَبْنَا الْقُرْآنَ فِي حُكْمِهِ- وَ السَّلَامُ يوتغان يهلكان و الوتغ بالتحريك الهلاك- و قد وتغ يوتغ وتغا أي أثم و هلك- و أوتغه الله أهلكه الله و أوتغ فلان دينه بالإثم- . قوله فتألوا على الله أي حلفوا من الألية و هي اليمين- و

في الحديث من تألى على الله أكذبه الله

- و معناه من أقسم تجبرا و اقتدارا لأفعلن كذا- أكذبه الله و لم يبلغ أمله- . و قد روي تأولوا على الله- أي حرفوا الكلم عن مواضعه- و تعلقوا بشبهة في تأويل القرآن انتصارا لمذاهبهم و آرائهم- فأكذبهم الله بأن أظهر للعقلاء فساد تأويلاتهم- و الأول أصح- .

و يغتبط فيه يفرح و يسر و الغبطة السرور- روي يغبط فيه أي يتمنى مثل حاله هذه- . قوله و يندم من أمكن الشيطان من قياده فلم يجاذبه- الياء التي هي حرف المضارعة عائدة على المكلف- الذي أمكن الشيطان من قياده- يقول إذا لم يجاذب الشيطان من قياده فإنه يندم- فأما من جاذبه قياده فقد قام بما عليه- . و مثله قوله و لسنا إياك أجبنا- قوله و الله ما حكمت مخلوقا و إنما حكمت القرآن- و معنى مخلوقا بشرا لا محدثا

( . شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج17، ص 12و13)

شرح نهج البلاغه منظوم

(48) و من كتاب لّه عليه السّلام (إلى معاوية:)

فإنّ البغى و الزّور يوتغان بالمرء في دينه و دنياه، و يبديان فلله عند من يّعيبه، و قد علمت أنّك غير مدرك مّا قضى فواته، و قد رام أقوام أمرا بغير الحقّ فتأوّلوا على اللَّه فأكذبهم، فاحذر يوما يّغتبط فيه من أحمد عاقبة عمله، و يندم من أمكن الشّيطان من قياده فلم يجاذبه.

و قد دعوتنا إلى حكم القرآن و لست من أهله، و لسنا إيّاك أجبنا، و لكنّا أجبنا القرآن في حكمه، و السّلام.

ترجمه

از نامه هاى آن حضرت عليه السّلام است بمعاويّه: (اى مردك ستمكار و دروغزن اين خوى نابهنجار را از دست بگذار و بدان كه) ستمكارى و دروغگوئى دين و دنياى انسان را تباه كننده، و كاهش و بى ارجيش را نزد عيب جويش هويدا سازنده اند، تو خود نيك مى دانى آنچه كه از دست رفتنش مقدّر شده است دست بدان نخواهى يافت (و كشندگان عثمان را با تو نخواهم گذاشت، همانا عثمان بدعتهائى در دين احداث كرد، و مسلمانان غيور هم سزايش را در كنارش نهادند، از اين پيش) مردمانى بهواى كارى نادرست برخواستند، و مى خواستند تقدير الهى را دگرگون سازند (نخست خلفاى ثلاثه حق را از مركزش گرداندند سپس طلحه و زبير خواستند همان راه را بروند موفّق نشدند، و با يك جهان رسوائى و ننگ از جهان به نيران شتافتند، اكنون تو نيز ببهانه خون عثمان سوداى خلافت را در مغز مى پرورى دانسته باش كه) خدا همه آنان را دروغزن دانسته، بنا بر اين (تو نيز پاى از مرز خويش فراتر منه) و بترس از روزى كه آنكه پايان كارش پسنديده است در آن روز شادمان، و آنكه زمام اختيارش را با شيطان گذاشته، و با او به ستيز و آويز برنخواسته پشيمان است.

تو (در جنگ صفّين بهنگامى كه ديدى از دست و تيغ شيران بيشه دين جان بدرنخواهى برد از روى ريو و دستان قرآن را بر سنان و نيزه ها بسته و) با اين كه اهل قرآن نبودى ما را بحكم قرآن خواندى و ما (چون از مكنون كار تو آگاهى داشتيم و) تو را پاسخ دهنده نبوديم، لكن فرمان قرآن را پذيرفته و پاسخ آن را گفتيم (لكن تو بدستيارى عمرو عاص بدغلبازى گرائيده كار را وارونه كرديد، اكنون من همانم كه بوده ام شمشير بر كلّه تو و يارانت خواهم كوفت، تا ستون نورانى حق پديدار شود، و خداوند ما بين ما حكم فرمايد) و السّلام.

نظم

  • الا اى مردك زشت ستمكارتبهكارى بيا از دست بگذار
  • بدو گيتى دروغ آرنده رسوا استبنزد عيبجو عيبش هويدا است
  • رود در دين و دنيا رو بكاهشنباشد پيش خلق ارجى برايش
  • تو مى دانى كه آنچه رفت از دستدر آن را قضا بر روى تو بست
  • دگر آن رفته سوى تو نيايدمر آن را بيهده جستن نشايد
  • خلافت حقّ آن شد كه خدا خواستنه حقّ آنكه بر باطل بپا خاست
  • گروهى خيره سر يكچند از اين پيشهوس پختند و سودا در سر خويش
  • جگرهاشان براى ملك پر خونبخوارى خفته اند اكنون بهامون
  • تو هم مانند آن اشخاص نادانخلافت جسته در خون عثمان
  • منه پا را ز مرز خود فراتربترس از خشم حق در روز محشر
  • از آن روزى كه هر كس بد نكوكاردلش شاد است و خرّم همچو گلزار
  • و ليك آن كس كه از نيرنگ و تدليسزمامش بوده اندردست ابليس
  • پى خود ديو گمراهش كشاندهمهار آن از كف اين نكسلانده
  • بود آن روز غرق بحر اندوهبقلبش بار محنت همچنان كوه
  • بنه اين زشتكارى را به يك سوىز شيطان جانب يزدان بكن روى
  • تو در هنگامه پيكار صفّينز ضرب دست و تيغ لشكر دين
  • چو ديدى كار بر وفق مرامتنخواهد شد نشد گيتى بكامت
  • تو گر چه كار كن بر حكم قرآننبودى ليك ما دلداده آن
  • ز تيغ پر دلان ز نهار جستىمصاحف بر سنان و نيزه بستى
  • به پيش من بسان روز روشنبد آن نيرنگ و دستانت مبرهن
  • و حال اين مرا كردى چو دعوتنمودم دعوت كذبت اجابت
  • تو را پاسخ بظاهر گر چه دادمبباطن گوش بر قرآن نهادم
  • چو جان بردى بدر از دشت پيكارنمودى بر خلاف حكم رفتار

( . شرح نهج البلاغه منظوم، ج8، ص 42-45)

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

No image

نامه 69 نهج البلاغه : نامه به حارث هَمْدانى در پند و اندرز

نامه 69 نهج البلاغه اشاره دارد به "نامه به حارث هَمْدانى در پند و اندرز " .
No image

نامه 70 نهج البلاغه : روش برخورد با پديده فرار

موضوع نامه 70 نهج البلاغه درباره "روش برخورد با پديده فرار" است.
No image

نامه 71 نهج البلاغه : سرزنش از خيانت اقتصادى

نامه 71 نهج البلاغه به موضوع "سرزنش از خيانت اقتصادى" می پردازد.
No image

نامه 72 نهج البلاغه : انسان و مقدّرات الهى

نامه 72 نهج البلاغه موضوع "انسان و مقدّرات الهى" را بررسی می کند.
No image

نامه 73 نهج البلاغه : افشاى سيماى دروغين معاويه

نامه 73 نهج البلاغه موضوع "افشاى سيماى دروغين معاويه" را بررسی می کند.

پر بازدیدترین ها

No image

نامه 45 نهج البلاغه : نامه به عثمان ابن حنيف انصارىّ حاکم بصره

نامه 45 نهج البلاغه "به عثمان ابن حنيف انصارىّ حاکم بصره" می باشد.
No image

نامه 28 نهج البلاغه : پاسخ به نامه معاویه

نامه 28 نهج البلاغه به موضوع " پاسخ به نامه معاویه" می پردازد.
No image

نامه 41 نهج البلاغه : نکوهش یکی از فرمانداران

نامه 41 نهج البلاغه به "نکوهش یکی از فرمانداران" اشاره می کند.
Powered by TayaCMS