موضوع کلی: کلام

موضوع عام:ولایت

نمایه ها: علی علیه السلام - ولایت علی علیه السلام - غصب خلافت- ابوبکر- ابوقحافه.

ابوقحافه و منع کردن فرزندش ابوبکر از غصب خلافت علی علیه السلام

سعيد بن مسيب مى گويد: چون پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم رحلت نمود شهر مكه از اين خبر ناگوار به لرزه افتاد، ابوقحافه (پدر ابوبكر) گفت : چه خبر است؟ گفتند: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم وفات يافته است . گفت : چه كسى زمام امور خلاف را بدست گرفته ؟ گفتند: پسر تو ابوبكر! گفت : آيا بنى شمس و بنى مغيره (دو قبله از عرب) به اين امر (خلافت) راضى شدند؟ گفتند: آرى، گفت: براى آنچه خدا بخشيد. جلوگيرى نيست، و نسبت به آنچه خدا بازداشته بخشنده اى نباشد، چه عجب است اين امر، شما (بنى عبد شمس و بنى مغيره) در امر نبوت نيز با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم به نزاع و جنگ برخاستيد و در امر خلافت (كه به ناحق غصب شده) با مسالمت عمل كرديد و آن را پذيرفتيد! البته كه اين از مشكلات روزگار است كه گريزى از آن نيست [1]

وقتى كه ابوبكر خليفه شد به پدر خود ابو قحافه نامه اى نوشت كه بسيار قابل توجه و تعمق است . و اما مضمون نامه: اين نامه اي است از خليفه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به سوى ابو قحافه اما بعد؛ بدرستى كه مردم راضى به خلافت من شدند، پس امروز خليفه خداوند هستم و اگر تو به سوى من بيايى از براى تو خوب خواهد بود [2]

وقتى پدر ابوبكر نامه پسرش را خواند به حامل همراه نامه گفت: چه چيزى باعث شد كه مردم از خلافت على عليه السلام سر باز زنند؟ نامه رسان ابوبكر به ابو قحافه گفت : على عليه السلام كم سن بود و بسيارى از بزرگان قريش بدست او كشته شده بودند و ابوبكر از على عليه السلام در سن و سال بزرگتر بود لذا به اين جهت پسر تو را خليفه خدا كردند. ابو قحافه گفت : اگر امر امامت و خلافت به سن و سال است، من در سن بزرگترم از ابوبكر، پس من بدرستى كه بر على عليه السلام ظلم كرده اند و حق او را غصب كرده اند. بدرستى كه من شاهد بودم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در حضور ما با على عليه السلام بيعت كرد و امر كرد به ما كه با على عليه السلام بيعت كنيم . سپس ابوقحافه جواب نامه پسرش ابوبكر را چنين نوشت : نامه تو به من رسيد و يافتم مضمون آن نامه را. اى مرد احمق! بعضى از مطالب در نامه تو با بعضى ديگر آن تناقض ‍ دارد؛ تو يك بار مى گويى من خليفه خدا هستم و يك بار مى گويى خليفه رسول و يكبار مى گويى كه مردم مرا انتخاب كردند و به امر خلافتم راضى شدند. پس او را از اين امر شنيع بسيار منع كرد و تصريح كرد كه انتخاب خليفه با خداست نه با راءى مردم! [3]