محرومیت از
روزی
یکی از آثار
شوم گناهان محرومیت از روزی است. در مسند چنین بیان شده:
إنَّ العَبدَ لَیُحرَمَ الرزقَ بِالذَّنبِ یُصیبُهُ(نهج الفصاحة
(مجموعه كلمات قصار حضرت رسول صلى الله عليه و آله)، ص: 486)
بنده به
خاطر گناهی که انجام داده از روزی محروم می گردد.
و همانگونه
که تقوای پروردگار سبب جلب روزی است ، ترک آن نیز باعث فقر و تنگدستی است و هیچ
چیزی به اندازه ترک معاصی در جلب روزی مؤثر نیست.
ایجاد وحشت و
تنهایی میان انسان و خدا
یکی از آثار
شوم معصیت ، وحشت و تنهایی است که انسان گنهکار در قلب خود ، میان خود و پروردگارش
احساس می نماید که قطعاً با هیچ لذتی روبرو نخواهد شد و اگر تمام لذایذ دنیا بر او
جمع شوند ، آن وحشت و فاصله میان بنده و پروردگار را جبران نخواهد نمود ، و این
مطلب را جز کسانی که دارای قلب بیدار باشند ، احساس نخواهند کرد. که مرده از زخم ،
احساس درد و اَلَم ندارد! اگر ترک گناهان فقط به خاطر دوری از این وحشت و تنهایی
باشد ، می ارزد که انسان عاقل اقدام به ترک گناهان و معاصی نماید.
مردی نزد
یکی از مردان عارف از وحشت و تنهایی که درقلب خود احساس می کرد ، شکایت کرد. مرد
عارف به او گفت:
اذا کُنتَ قَد
اَوحَشَتکَ الذُّنُوبُ
فَدَعها إذا شِئتَ وَ استَأنِس
هرگاه
گناهان تو را به وحشت اندازد از آن درگذر و با پروردگار خود انس و الفت گیر.
هیچ چیزی به
اندازه تحمل وحشت گناه برای قلب سخت و رنج آور نیست «فالله المستعان»
وحشت و
تنهایی میان انسان با مردم
یکی دیگر از
پیامدهای گناهان ، وحشت و تنهایی است که میان انسان و مردم و به ویژه نیکوکاران
روی می دهد. انسان در اثر گناه و معصیت میان خود و دیگران احساس تنهایی می کند و
هر اندازه آن وحشت و تنهایی نیرومند گردد ، از برکت و بهره گیری از همنشینی با
صالحان بی نصیب می ماند و هر اندازه که از حزب رحمان فاصله بگیرد به حزب شیطان
نزدیک می شود و در اثر تقویت و استحکام این وحشت و تنهایی ، انسان عاصی به جایی می
رسد که میان او و همسرش و میان او و فرزندانش و همچنین میان او و خویشاوندانش ،
حتی در درون خودش ، وحشت و جدایی روی می دهد. یکی از مردان سلف گفته است: «وقتی که
من دست به گناه و عصیان می زنم عواقب و پیامد آن را در برخورد با الاغ سواری و
همسرم می یابم.»
گره خوردن در امور
و کارهای شخص گناهکار
یکی دیگر از
پیامدهای گناه و معصیت گره خوردن در کارهای گناهکار است. به این معنا که به هر
کاری روی می آورد آن را پیچیده یا مشکل می یابد ، در حالی که درِ کارها به روی
انسان پرهیزگار و متقی باز و انجام آنها آسان می گردد و برعکس ، درِ کارها نسبت به
شخص فاقد تقوی و ناپرهیزگار بسته و مغلق می گردد. یا رب! چگونه بنده ای که درها
خیر و صلاح به روی او مسدود و گشایش آن بر او دشوار گردیده در می یابد که راز این
گره از کجاست؟
تاریکی
قلب
یکی دیگر از
پیامدهای گناهان تاریکی دل است و انسان همانگونه که تاریکیِ شبِ تار را احساس می
کند ، ظلمت و قساوت دل خود را نیز احساس می کند ، و تاریکی گناه در دل همچون
تاریکی حسّی بر روی بینایی است؛ زیرا که طاعت ، نور است و معصیت ، تاریکی و هر
اندازه تاریکی شدت یابد سرگردانی و حیرت انسان افزون گردد ، تا آنجا که ناخواسته و
بدون اینکه خود احساس نماید در بدعتها ، گمراهیها و امور مهلکه خواهد افتاد ،
همچون نابینایی که د رتاریکی شب بیرون آید و به تنهایی راه برود و این ظلمت و
تاریکی چنان شدت می یابد که در چشم ظاهر
می گردد و سپس در صورت نمایان می شود و به سیاهی تبدیل می گردد و هر کسی آن را می
بیند.
عبدالله بن
عباس (رض) می گوید:
«هر کار نیکی موجب روشنی سیما ، نورِ دل ، وسعتِ روزی ، نیروی بدن و
محبت در دل مخلوقات است و برعکس هر گناهی باعث سیاهی سیما ، تاریکی دل ، سستی بدن
، نقصان روزی و تنفر دلهای مخلوقات می گردد.»
و از
پیامدهای دیگر گناهان این است که باعث سستی و خمودگی قلب و بدن می گردد. سستی و
خمودگی آن نسبت به قلب روشن است و پیوسته به وهن و سستی فرود می آید تا به کلی
حیات و ادراک از آن برطرف می گردد.
و اما سستی
و خمودگی گناه نسبت به بدن به این صورت است که نیروی انسان در قلب او است و هر
اندازه قلب او قوی گردد بدن او نیز قوی خواهد شد ولی انسان فاجر و عاصی هرچند به
ظاهر قوی هیکل باشد، در وقت ضرورت و نیاز ضعیف ترین فرد می باشد و آن قوت ظاهری
بدن ، بدون نیروی ایمان قلبی ، در نیازمندترین موقع به نفس خود خیانت خواهد کرد.
در قوت جسمانی فارس و روم بنگر که چگونه اهل ایمان با نیروی قلبی و بدنی آنان را
مغلوب و بر آنان پیروز شدند به خاطر اینکه دلهای آنان فاقد نیروی ایمان بود.
محرومیت از طاعت و
عبادت
از جمله
عواقب دیگر گناه و معصیت ، محروم ماندن انسان گناهکار از طاعت و عبادت است. و اگر
کیفر گناه برای گناهکار جز این نبود که او را در عوض آن گناه ، از عبادت باز می
داشت و راه طاعت عبادت را بر او قطع می نمود ، در حالی که هر کدام از آن عبادت ها
از دنیا و آنچه در آن است برای او بهتر است ، کافی است که شخص متذکر و بیدار گردد.
چنین فردی همانند بیماری است که با خوردن یک نوع غذا موجب شدت بیماری خود می گردد
و از خوردن غذاهای لذیذتر و بهتر باز می ماند. «والله المستعان»
گناهان موجب
کوتاهی عمر می گردند.
از جمله
عواقب دیگر گناهان ، کاستی و بی برکتی عمر گنهکار است. همانطور که نیکی موجب
ازدیاد عمر می شود ، بدی موجب کوتاهی عمر بدکار می گردد.
مردم در این
موضوع اختلاف دارند:
گروهی می
گویند نقصان عمر گنهکار عبارت است از بی برکتی و کاستی در عمر. و چنین واقعیتی
ملموس می باشد.
گروه دیگر
می گویند: به واقع همانطور که روزی گناهکار کاسته می شود عمر او هم کاسته خواهد
شد. خداوند متعال در رابطه با برکت در روزی اسباب زیادی را قرار داده است که رزق و
روزی بدان اسباب بیشتر و زیادتر می گردد و همچنین در رابطه با برکت عمر اسبابی را
قرار داده که عمر انسان به وسیله آن اسباب نقصان و کاهش می یابد.
می گویند:
نقصان عمر به وسیله اسباب حاصل می شود ولی هیچ مانعی در ازدیاد عمر به وسیله اسباب
نیست. رزق و اجل ، سعادت و شقاوت ، صحت و بیماری و فقر و توانگری هرچند در حیطه
قضا و قدر پروردگار هستند ولی بر حسب مشیّت الهی قضایاو بر این جاری است که بعضی
اسباب را موجب مسببات قرار دهد.
و گروه دیگر
می گویند: تأثیر گناهان بر کاستی و بی برکتی عمر به این صورت است که حیات در حقیقت
از آنِ قلب است و به همین دلیل است که خداوند متعال کافر را مرده و بی جان قرار
داده است و می فرماید: «أَمْواتٌ غَيْرُ أَحْيَاء» (نحل / 21)مردگان بی جانند.
لذا حیات در
حقیقت همان حیات قلب است و عمر انسان عبارت از مدت زمانِ حیاتِ اوست. یعنی عمر
انسان جز اوقات زندگی او با خدا نیست و فقط آن ساعات عمر او است. بنابراین نیکی ،
تقوا و طاعت که اوقات واقعی عمر اوست افزایش می یابند و جز این عمر ، به حساب نمی
آید.
خلاصه:
هنگامی که انسان از اطاعت پروردگار اعراض ، و به معصیت و گناه اشتغال می ورزد
روزهای حقیقی عمر او تباه می گردند و عین این تباهی را در روزی که می گوید:
«يَا لَيْتَنِي قَدَّمْتُ لِحَيَاتِي»فجر/24 «کاش در دنیا برای زندگانی
ابدی کار خیری انجام می دادم»
بنابراین
انسان از این دو صورت خارج نیست که یا به مصالح دنیوی و اخروی خود اطلاع دارد یا
خیر. اگر بدون اطلاع باشد تمام عمر او تباه شده و بر حیات او خط بطلان کشیده شده
است و اگر به مصالح دنیوی و قیامتی خود مطلع بوده به سبب موانع ، راه او طولانی و
دستیابی به اسباب خیر به خاطر اشتغال به ضد آن ، متعسّر و مشکل گشته است و کاهش
عمر حقیقت انسان جز این نمی توان؛ شد.
راز مسأله
در این است که عمر انسان همان مدت حیات اوست و او دارای هیچ حیاتی نیست مگر اینکه
به پروردگارش روی آورده و از حبّ و یاد او متنعّم گشته و رضای او را بر همه چیز
ترجیح دهد.