خطبه 27 نهج البلاغه بخش 2 : دعوت به مبارزه و نكوهش از نافرمانى كوفيان

خطبه 27 نهج البلاغه بخش 2 : دعوت به مبارزه و نكوهش از نافرمانى كوفيان

موضوع خطبه 27 نهج البلاغه بخش 2

متن خطبه 27 نهج البلاغه بخش 2

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

ترجمه مرحوم خویی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

موضوع خطبه 27 نهج البلاغه بخش 2

2 دعوت به مبارزه و نكوهش از نافرمانى كوفيان

متن خطبه 27 نهج البلاغه بخش 2

أَلَا وَ إِنِّي قَدْ دَعَوْتُكُمْ إِلَى«» قِتَالِ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ لَيْلًا وَ نَهَاراً وَ سِرّاً وَ إِعْلَاناً وَ قُلْتُ لَكُمُ اغْزُوهُمْ قَبْلَ أَنْ يَغْزُوكُمْ فَوَاللَّهِ مَا غُزِيَ قَوْمٌ قَطُّ فِي عُقْرِ دَارِهِمْ إِلَّا ذَلُّوا فَتَوَاكَلْتُمْ وَ تَخَاذَلْتُمْ حَتَّى شُنَّتْ عَلَيْكُمُ الْغَارَاتُ وَ مُلِكَتْ عَلَيْكُمُ الْأَوْطَانُ«» وَ هَذَا أَخُو غَامِدٍ قَدْ وَرَدَتْ خَيْلُهُ الْأَنْبَارَ وَ قَدْ قَتَلَ حَسَّانَ بْنَ حَسَّانَ الْبَكْرِيَّ وَ أَزَالَ خَيْلَكُمْ عَنْ مَسَالِحِهَا وَ لَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ الرَّجُلَ مِنْهُمْ كَانَ يَدْخُلُ عَلَى الْمَرْأَةِ الْمُسْلِمَةِ وَ الْأُخْرَى الْمُعَاهَدَةِ فَيَنْتَزِعُ حِجْلَهَا وَ قُلْبَهَا وَ قَلَائِدَهَا وَ رِعَاثَهَا«» مَا تَمْتَنِعُ«» مِنْهُ إِلَّا بِالِاسْتِرْجَاعِ وَ الِاسْتِرْحَامِ ثُمَّ انْصَرَفُوا وَافِرِينَ مَا نَالَ رَجُلًا مِنْهُمْ كَلْمٌ وَ لَا أُرِيقَ«» لَهُ دَمٌ فَلَوْ أَنَّ امْرَأً مُسْلِماً مَاتَ مِنْ بَعْدِ هَذَا أَسَفاً مَا كَانَ بِهِ مَلُوماً بَلْ كَانَ بِهِ عِنْدِي جَدِيراً فَيَا عَجَباً عَجَباً وَ اللَّهِ يُمِيتُ الْقَلْبَ وَ يَجْلِبُ الْهَمَّ اجْتِمَاعُ«» هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ عَلَى بَاطِلِهِمْ وَ تَفَرُّقُكُمْ عَنْ حَقِّكُمْ فَقُبْحاً لَكُمْ وَ تَرَحاً حِينَ صِرْتُمْ غَرَضاً يُرْمَى يُغَارُ عَلَيْكُمْ وَ لَا تُغِيرُونَ وَ تُغْزَوْنَ وَ لَا تَغْزُونَ وَ يُعْصَى اللَّهُ وَ تَرْضَوْنَ فَإِذَا أَمَرْتُكُمْ بِالسَّيْرِ إِلَيْهِمْ فِي أَيَّامِ الْحَرِّ قُلْتُمْ هَذِهِ حَمَارَّةُ الْقَيْظِ أَمْهِلْنَا يُسَبِّخْ عَنَّا الْحَرُّ وَ إِذَا أَمَرْتُكُمْ بِالسَّيْرِ إِلَيْهِمْ«» فِي الشِّتَاءِ قُلْتُمْ هَذِهِ صَبَارَّةُ الْقُرِّ أَمْهِلْنَا«» يَنْسَلِخْ عَنَّا الْبَرْدُ كُلُّ هَذَا فِرَاراً مِنَ الْحَرِّ وَ الْقُرِّ (فَإِذَا كُنْتُمْ مِنَ الْحَرِّ وَ الْقُرِّ«» تَفِرُّونَ) فَأَنْتُمْ وَ اللَّهِ مِنَ السَّيْفِ أَفَرُّ

ترجمه مرحوم فیض

(3) آگاه باشيد من شما را به جنگيدن (معاويه و تابعين او) شب و روز و نهان و آشكار دعوت نموده گفتم پيش از آنكه آنها بجنگ شما بيايند شما به جنگشان برويد، (4) سوگند بخدا هرگز با قومى در ميان خانه (ديار) ايشان جنگ نشده مگر آنكه ذليل و مغلوب گشته اند، پس شما وظيفه خود را بيكديگر حواله نموديد (هر يك از شما توقّع داشته ديگرى به وظيفه خود عمل كند) و همديگر را خوار مى ساختيد تا اينكه (دشمن غلبه پيدا نمود و) از هر طرف اموال شما غارت گرديد و ديار شما از تصرّفتان بيرون رفت، (5) و اين برادر غامد (سفيان ابن عوف از قبيله بنى غامد) است كه (بامر معاويه) با سواران خود بشهر انبار (يكى از شهرهاى قديم عراق و واقع در سمت شرقّى فرات) وارد گرديده، و حسّان ابن حسّان بكرى (والى و حاكم آنجا) را كشت و سواران شما را از حدود آن شهر دور گردانيد، (6) و بمن خبر رسيده كه يكى از لشگريان ايشان بر يك زن مسلمان و يك زن كافره ذميّه داخل مى شده و خلخال و دست بند و گردن بندها و گوشواره هاى او را مى كنده، و آن زن نمى توانسته از او ممانعت كند مگر آنكه صدا به گريه و زارى بلند نموده از خويشان خود كمك بطلبد، (7) پس دشمنان (از اين كارزار) با غنيمت و دارائى بسيار باز گشتند در صورتيكه بيك نفر از آنها زخمى نرسيد و خونى از آنها ريخته نشد، (8) اگر مرد مسلمانى از شنيدن اين واقعه از حزن و اندوه بميرد، بر او ملامت نيست، بلكه به نزد من هم به مردن سزاوار است، (9) اى بسا جاى حيرت و شگفتى است سوگند بخدا اجتماع ايشان (معاويه و همراهان او) بر كار نادرست خودشان و تفرقه و اختلاف شما از كار حقّ و درست خودتان دل را مى ميراند و غمّ و اندوه را جلب مى نمايد، پس روهاى شما زشت و دلهاى تان غمين گردد هنگاميكه در آماج تير آنها قرار گرفته ايد: (دشمن بسوى شما تير مى اندازد و شما از روى بى حميّتى و تفرقه و اختلافى كه داريد سينه خود را هدف قرار داده خاموش نشسته ايد) مال شما را بيغما مى برند و شما غارت نمى كنيد، و با شما جنگ ميكنند و شما جنگ نمى نمائيد، و خداوند را معصيت ميكنند و شما راضى هستيد، (10) وقتى كه بشما در ايّام تابستان امر كردم كه بجنگ ايشان برويد گفتيد اكنون هوا گرم است ما را مهلت ده تا سورت گرما شكسته شود، و چون در ايّام زمستان شما را بجنگ با آنها امر كردم گفتيد در اين روزها هوا بسيار سرد است بما مهلت ده چندان كه سرما برطرف گردد، شما كه اين همه عذر و بهانه از جهت فرار از گرما و سرما مى آوريد پس سوگند بخدا (در ميدان جنگ) از شمشير زودتر فرار خواهيد نمود،

ترجمه مرحوم شهیدی

من شبان و روزان، آشكارا و نهان، شما را به رزم اين مردم- تيره روان- خواندم و گفتم: با آنان بستيزيد، پيش از آنكه بر شما حمله برند،- و بگريزيد.- به خدا سوگند با مردمى در آستانه خانه شان نكوشيدند، جز كه جامه خوارى بر آنان پوشيدند. امّا هيچ يك از شما خود را براى جهاد آماده نساخت و از خوارمايگى، هر كس كار را به گردن ديگرى انداخت، تا آنكه از هر سو بر شما تاخت آوردند و شهرها را يكى پس از ديگرى از دستتان برون كردند. اكنون سربازان اين مرد غامدى به انبار در آمده و حسّان پسر حسّان بكرى را كشته و مرزبانان را از جايگاههاى خويش رانده اند. شنيده ام مهاجم به خانه هاى مسلمانان، و كسانى كه در پناه اسلامند در آمده، گردنبند و دستبند و گوشواره و خلخال از گردن و دست و پاى زنان به در مى كرده است، حالى كه آن ستمديدگان برابر آن متجاوزان، جز زارى و رحمت خواستن سلاحى نداشته اند. سپس غارتگران، پشتواره ها از مال مسلمانان بسته، نه كشته اى بر جاى نهاده و نه خسته، به شهر خود بازگشته اند. اگر از اين پس مرد مسلمانى از غم چنين حادثه بميرد، چه جاى ملامت است، كه در ديده من شايسته چنين كرامت است. شگفتا به خدا كه هماهنگى اين مردم در باطل خويش، و پراكندگى شما در حقّ خود، دل را مى ميراند، و اندوه را تازه مى گرداند. زشت باديد و از اندوه برون نياييد كه آماج تير بلاييد، بر شما غارت مى برند و ننگى نداريد. با شما پيكار مى كنند و به جنگى دست نمى گشاييد. خدا را نافرمانى مى كنند و خشنودى مى نماييد. اگر در تابستان شما را بخوانم، گوييد هوا سخت گرم است، مهلتى ده تا گرما كمتر شود. اگر در زمستان فرمان دهم، گوييد سخت سرد است، فرصتى ده تا سرما از بلاد ما به در شود. شما كه از گرما و سرما چنين مى گريزيد، با شمشير آخته كجا مى ستيزيد

ترجمه مرحوم خویی

آگاه باشيد كه بتحقيق خواندم شما را به محاربه اين فرقه طاغيه شب و روز و در نهان و آشكار، و گفتم بشما كه جنگ كنيد با ايشان پيش از آنكه ايشان با شما جنگ نمايند پس بخدا قسم كه هيچ غزا كرده نشد قومى هرگز در اصل خانه خودشان مگر اين كه خوار و ذليل شدند پس موكول كرديد شما كار خود را بيكديگر، و خوار نموديد شما يكديگر را، تا اين كه ريخته شد غارتها پياپى بر شما، و گرفته شد از شما وطن ها با غلبه و استيلا.

و اين مرد كه برادر غامد و سفيان بن عوف غامدى است بتحقيق كه واردشده لشكريان او بشهر انبار، و بيقين كه كشته است حسّان بن حسّان بكرى را و زايل نموده سواران شما را از سرحدهاى آنها، و بتحقيق كه رسيد بمن آنكه مردان قبيله داخل شده بر زن مسلمه و بر كافر ذميّه پس بر مى كنده خلخال و دست برنجهاى او را، و گردن بندها و گوشواره هاى آن را، امتناع نتوانسته است آن زن از آن مرد مگر با گريه و زارى و با قسم دادن بقرابت و خويشى.

پس آن قوم بد نهاد بعد از غارت كردن مراجعت نموده اند در حالتى كه تمام بوده اند در حين مراجعت با غنيمت، نرسيده بمردى از ايشان هيچ زخمى و ريخته نشده او را خونى، پس اگر بميرد مرد مسلمان پس از اين ظلم دل سوز از روى غم و اندوه نباشد بمردن ملامت كرده شده، بلكه هست نزد من بآن لايق گرديده.

اى بسا تعجب اى قوم تعجب كنيد چه تعجبى بخداى لا يزال كه مى ميراند دل را، و مى كشد اندوه را از انفاق آن گروه بر باطل خود، و از تفرقه شما از حق خود، پس زشت باد روى شما و حزن باد بر شما هنگامى كه گشتيد هدف تيرانداخته شده، غارت ميكنند بر شما و غارت نمى كنيد و جنگ ميكنند با شما و جنگ نمى نمائيد، و نافرمانى كرده مى شود خدا و شما خوشنود مى باشيد.

پس هرگاه امر ميكنم شما را برفتن سوى دشمنان در ايام تابستان مى گوئيد كه اين شدت گرماست مهلت ده ما را تا سبك شود از ما گرما، و هر وقتى كه امر ميكنم شما را بسير نمودن بطرف خصمان در وقت زمستان مى گوئيد كه اين شدت سرماست ما را بگذار تا برطرف شود از ما سرما.

اين همه عذرها از براى گريختن است از گرما و سرما پس چون بوديد از گرما و سرما مى گريزيد پس شما بخدا سوگند از شمشير گريزانتر هستيد.

شرح ابن میثم

أَلَا وَ إِنِّي قَدْ دَعَوْتُكُمْ إِلَى قِتَالِ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ- لَيْلًا وَ نَهَاراً وَ سِرّاً وَ إِعْلَاناً- وَ قُلْتُ لَكُمُ اغْزُوهُمْ قَبْلَ أَنْ يَغْزُوكُمْ- فَوَاللَّهِ مَا غُزِيَ قَوْمٌ قَطُّ فِي عُقْرِ دَارِهِمْ إِلَّا ذَلُّوا- فَتَوَاكَلْتُمْ وَ تَخَاذَلْتُمْ- حَتَّى شُنَّتْ عَلَيْكُمُ الْغَارَاتُ- وَ مُلِكَتْ عَلَيْكُمُ الْأَوْطَانُ- وَ هَذَا أَخُو غَامِدٍ وَ قَدْ وَرَدَتْ خَيْلُهُ الْأَنْبَارَ- وَ قَدْ قَتَلَ حَسَّانَ بْنَ حَسَّانَ الْبَكْرِيَّ- وَ أَزَالَ خَيْلَكُمْ عَنْ مَسَالِحِهَا- وَ لَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ الرَّجُلَ مِنْهُمْ كَانَ يَدْخُلُ- عَلَى الْمَرْأَةِ الْمُسْلِمَةِ وَ الْأُخْرَى الْمُعَاهِدَةِ- فَيَنْتَزِعُ حِجْلَهَا وَ قُلُبَهَا وَ قَلَائِدَهَا وَ رُعُثَهَا- مَا تَمْتَنِعُ مِنْهُ إِلَّا بِالِاسْتِرْجَاعِ وَ الِاسْتِرْحَامِ- ثُمَّ انْصَرَفُوا وَافِرِينَ- مَا نَالَ رَجُلًا مِنْهُمْ كَلْمٌ وَ لَا أُرِيقَ لَهُمْ دَمٌ- فَلَوْ أَنَّ امْرَأً مُسْلِماً مَاتَ مِنْ بَعْدِ هَذَا أَسَفاً- مَا كَانَ بِهِ مَلُوماً بَلْ كَانَ بِهِ عِنْدِي جَدِيراً- فَيَا عَجَباً وَ اللَّهِ يُمِيتُ الْقَلْبَ وَ يَجْلِبُ الْهَمَّ- مِنَ اجْتِمَاعِ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ عَلَى بَاطِلِهِمْ- وَ تَفَرُّقِكُمْ عَنْ حَقِّكُمْ- فَقُبْحاً لَكُمْ وَ تَرَحاً حِينَ صِرْتُمْ غَرَضاً يُرْمَى- يُغَارُ عَلَيْكُمْ وَ لَا تُغِيرُونَ- وَ تُغْزَوْنَ وَ لَا تَغْزُونَ وَ يُعْصَى اللَّهُ وَ تَرْضَوْنَ- فَإِذَا أَمَرْتُكُمْ بِالسَّيْرِ إِلَيْهِمْ فِي أَيَّامِ الْحَرِّ- قُلْتُمْ هَذِهِ حَمَارَّةُ الْقَيْظِ- أَمْهِلْنَا يُسَبَّخْ عَنَّا الْحَرُّ- وَ إِذَا أَمَرْتُكُمْ بِالسَّيْرِ إِلَيْهِمْ فِي الشِّتَاءِ- قُلْتُمْ هَذِهِ صَبَارَّةُ الْقُرِّ- أَمْهِلْنَا يَنْسَلِخْ عَنَّا الْبَرْدُ- كُلُّ هَذَا فِرَاراً مِنَ الْحَرِّ وَ الْقُرِّ- «» فَأَنْتُمْ وَ اللَّهِ مِنَ السَّيْفِ أَفَرُّ-

اللغة

و ضمّ النون لغة فيه، و عقر الشي ء: أصله، و التواكل: أن يكل كلّ واحد منهم الأمر إلى صاحبه و يعتمد عليه فيه. و شنّ الغارة و أشنّها: فرّقها عليهم من كلّ وجه. و غامد: قبيلة من اليمن و هى من الأزد ازد شنوءة، و المسالح جمع مسلحة و هى الحدود الّتي ترتّب فيها ذو و الأسلحة مخافة عادية العدوّ كالثغر، و المعاهدة: الذميّة، و الحجل بكسر الحاء و فتحها: الخلخال، و القلب السوار المصمت، و الرعاث جمع رعثة بفتح الراء و سكون العين و فتحها: و هى القرط، و الرعاث أيضا: ضرب من الخرز و الحلى، و الاسترجاع قول: إنّا للّه و إنّا إليه راجعون، و الاسترحام: مناشدة الرحم، و الوافر: التامّ، و الكلم: الجرح. و الترح: الحزن. و الغرض: الهدف، و حمارّة القيظ بتشديد الراء: شدّة حرّه: و سبخ الحرّ: فتر، و خفّ، و صبارّة القرّ بتشديد الراء أيضا: شدّة البرد، و ينسلخ: ينقضي،

المعنى

ثمّ إنّه أردف ذلك بما قابلوا به نّصيحته من تواكلهم و تخاذلهم عن العمل بمقتضى أمره إلى غاية ظهور العدوّ عليهم و تفريق الغارات من كلّ جانب على أوطانهم و حدودهم. ثمّ عقّب ذكر العدوّ المطلق بذكره في شخص معيّن مشاهد، و نبّههم عليه ليكونوا إلى التصديق بظهور العدوّ عليهم أقبل، و قصّ عليهم ما أحدث من ورود خيله ديارهم و قتله لعاملهم و إزالة خيلهم عن ثغورهم و مسالحهم و هتك المسلمات و المعاهدات و سلب أموال المسلمين و سائر ما عدّده على الوجه المذكور ممّا هو مستغن عن الايضاح. ثمّ ختم ذلك القصص بما الأولى أن يلحق المسلم الحقّ ذا الغيرة و الحميّة للّه من الأسف و الحزن المميت له بسبب ما يشاهد من الأحوال المنكرة الواقعة بالمسلمين مع تقصيرهم عن مقاومة عدوّهم. كلّ ذلك التقرير ليمهّد قانونا يحسن معه توبيخهيم و ذمّهم على التقصير فيما ينبغي لهم من امتثال أمره و قبول شوره فيما هو الأولى و الأصحّ لهم. ثم أردف ذلك بالتعجّب من حالهم تأكيدا لذلك التمهيد. فنادى: العجب من حالهم منكّرا ليحضر له كأنّه غير متعيّن في حال ندائه، ثمّ تعيّن بندائه و حضر فكررّه ليصفه بالشدّة. و نصبه على المصدر كأنّه لمّا حضر و تعيّن قال عجبت عجبا من شأنه كذا.

و نحو هذا المنادى قوله تعالى: يا بُشْرى في قراءة من قرء بغير إضافة، و يحتمل أن يكون العجب الأوّل نصبا على المصدر أيضا و الثاني للتأكيد أو لما ذكرناه، و يكون المنادى محذوفا تقديره يا قوم أو نحوه، و أمّا وصفه له بأنّه يميت القلب و يجلب الهمّ: فاعلم أنّ السبب في التعجّب من الامور عدم اطّلاع النفس على أسبابه لغموضها مع كونه في نفسه أمرا غريبا.

و لذلك وضع أهل اللغة قولهم ما أفعله صيغة للتعجّب كقولك ما أحسن زيدا، و علمت أن التقدير فيها السؤال عن أسباب حسنه. و كلّما كان الأمر أغرب و أسبابه أخفى كان أعجب. فإذا كان أمرا خطرا مهمّا و انبعثت النفس في طلب سببه فقد تعجز من تحصيله و تكلّ القوّة المتخيلّة عن تعيينه فيحدث بسبب عدم الاطّلاع على سببه همّ و غمّ لأنّه كالمرض الّذي لا يمكن علاجه إلّا بالوقوف على سببه فيسمّى ذلك الهمّ موتا للقلب تجوّزا بلفظ الموت في الهمّ و الغمّ تسمية للشي ء باسم ما يؤول إليه، و إطلاقا لاسم المسبّب على السبب.

إذا عرفت ذلك فنقول: إنّ حال قومه عليه السّلام في تفرّقهم عن حقّهم مع علمهم بحقيّته، و حال اجتماعهم على باطلهم مع اشتراكهم في الشجاعة و كون قومه واثقين برضاء اللّه لو امتثلوا أمره من العجب المميت للقلب الّذي لا يهتدى بسببه.

و أمّا أنّه يجلب الهمّ فظاهر إذ كان حاله عليه السّلام معهم كحال طبيب لمرضى الزم بعلاجهم مع خطر أمراضهم و عدم لزومهم لما يأمر به من حمية أو شرب دواء. و ظاهر أنّ تلك الحال ممّا يجلب همّ الطبيب. ثمّ لمّا أظهر لهم التعجّب و وصفه بالشدّة أعقبه بذكر الأمر المتعجّب منه ليكون في نفوسهم أوقع. ثمّ أردف ذلك المتعجّب بالدعاء عليهم بالبعد عن الخير و بالحزن بسبب تفريطهم، و أعقبه بالتوبيخ لهم و التبكيت بما يأنف منه أهل المروّة و الحميّة و يوجب لهم الخجل و الاستحياء من صيرورتهم بسبب تقصيرهم غرضا للرماة يغار عليهم و قد كان الأولى بهم أن يغزوا، و يغزون و قد كانوا هم أولى بأن يغزوا، و يعصى اللّه مع رضاهم بذلك. ثمّ حكى صور أعذارهم في التخلّف عن أمره و هى تارة شدّة الحرّ و تاره شدّة القرّ و نحوها من الأعذار الّتي يذوق العاقل منها طعم الكسل و الفتور، و أنّه لم يكن لهم بها مقصود الّا المدافعة. ثمّ تسلّم تلك الأعذار منهم و استثبتها و جعلها مهادا للاحتجاج عليهم بقوله: فأنتم و اللّه من السيف أفرّ. و ذلك أنّ الفارّ من الأهون فارّ من الأشدّ بطريق الأولى إذ لا مناسبة لشدّة الحرّ و البرد مع القتل و المجالدة بالسيف.

ترجمه شرح ابن میثم

أَلَا وَ إِنِّي قَدْ دَعَوْتُكُمْ إِلَى قِتَالِ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ- لَيْلًا وَ نَهَاراً وَ سِرّاً وَ إِعْلَاناً- وَ قُلْتُ لَكُمُ اغْزُوهُمْ قَبْلَ أَنْ يَغْزُوكُمْ- فَوَاللَّهِ مَا غُزِيَ قَوْمٌ فِي عُقْرِ دَارِهِمْ إِلَّا ذَلُّوا- فَتَوَاكَلْتُمْ وَ تَخَاذَلْتُمْ- حَتَّى شُنَّتْ عَلَيْكُمُ الْغَارَاتُ- وَ مُلِكَتْ عَلَيْكُمُ الْأَوْطَانُ- وَ هَذَا أَخُو غَامِدٍ [وَ] قَدْ وَرَدَتْ خَيْلُهُ الْأَنْبَارَ- وَ قَدْ قَتَلَ حَسَّانَ بْنَ حَسَّانَ الْبَكْرِيَّ- وَ أَزَالَ خَيْلَكُمْ عَنْ مَسَالِحِهَا- وَ لَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ الرَّجُلَ مِنْهُمْ كَانَ يَدْخُلُ- عَلَى الْمَرْأَةِ الْمُسْلِمَةِ وَ الْأُخْرَى الْمُعَاهِدَةِ- فَيَنْتَزِعُ حِجْلَهَا وَ قُلُبَهَا وَ قَلَائِدَهَا وَ رُعُثَهَا- مَا تَمْتَنِعُ مِنْهُ إِلَّا بِالِاسْتِرْجَاعِ وَ الِاسْتِرْحَامِ- ثُمَّ انْصَرَفُوا وَافِرِينَ- مَا نَالَ رَجُلًا مِنْهُمْ كَلْمٌ وَ لَا أُرِيقَ لَهُمْ دَمٌ- فَلَوْ أَنَّ امْرَأً مُسْلِماً مَاتَ مِنْ بَعْدِ هَذَا أَسَفاً- مَا كَانَ بِهِ مَلُوماً بَلْ كَانَ بِهِ عِنْدِي جَدِيراً- فَيَا عَجَباً عَجَباً وَ اللَّهِ يُمِيتُ الْقَلْبَ وَ يَجْلِبُ الْهَمَّ- مِنَ اجْتِمَاعِ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ عَلَى بَاطِلِهِمْ- وَ تَفَرُّقِكُمْ عَنْ حَقِّكُمْ- فَقُبْحاً لَكُمْ وَ تَرَحاً حِينَ صِرْتُمْ غَرَضاً يُرْمَى- يُغَارُ عَلَيْكُمْ وَ لَا تُغِيرُونَ- وَ تُغْزَوْنَ وَ لَا تَغْزُونَ وَ يُعْصَى اللَّهُ وَ تَرْضَوْنَ- فَإِذَا أَمَرْتُكُمْ بِالسَّيْرِ إِلَيْهِمْ فِي أَيَّامِ الْحَرِّ- قُلْتُمْ هَذِهِ حَمَارَّةُ الْقَيْظِ- أَمْهِلْنَا يُسَبَّخْ عَنَّا الْحَرُّ- وَ إِذَا أَمَرْتُكُمْ بِالسَّيْرِ إِلَيْهِمْ فِي الشِّتَاءِ- قُلْتُمْ هَذِهِ صَبَارَّةُ الْقُرِّ- أَمْهِلْنَا يَنْسَلِخْ عَنَّا الْبَرْدُ- كُلُّ هَذَا فِرَاراً مِنَ الْحَرِّ وَ الْقُرِّ- فَإِذَا كُنْتُمْ مِنَ الْحَرِّ وَ الْقُرِّ تَفِرُّونَ- فَأَنْتُمْ وَ اللَّهِ مِنَ السَّيْفِ أَفَرُّ

معانی لغات

عقر الشي ء: اصل و ريشه هر چيز را مى گويند.

تواكل: آن كه وظيفه خود را به ديگران محوّل كند، و ديگران نيز وظيفه خود را بدو، واگذارند، در نتيجه هيچ كارى انجام نشود.

شنّ الغارة و اشنّها: از همه سو هجوم برد، و بر آنها دستبرد زد.

غامد: نام قبيله اى از مردم (يمن) كه از فاميل (ازد) و قبيله ازد بعد اوت ورزى و دشمن پيشگى مشهور بوده اند.

مسالح: جمع مسلحة به معنى محدوده اى است كه مردان مسلّح، براى جلوگيرى از حمله دشمن، به حال آماده باش، مستقر و به اصطلاح مرزداران و مرزبانان، باشند مرز معاهدة: زن كافر ذمّى، كه در كشور اسلامى امنيت حقوقى دارد.

حجل: به فتح و كسر (ح) وسيله زينتى فلزى، كه زنهاى عرب، بر پاى خود مى بسته اند خلخال.

قلب: نوعى دستبند است كه دست را محكم مى گيرد، و به هنگام تكان دادن دست، صدا نمى كند.

رعاث: جمع رعثة به فتح (را) و به سكون و فتح (ع) ضبط شده و به معناى گوشواره است.

حمارّة القيظ: به تشديد (را) شدّت گرما، گرماى سخت رعاث: به نوعى زيور طلايى نيز گفته شده است.

استرجاع: گفتن انا للّه و انّا اليه راجعون استرحام: ترحّم خواهى، درخواست بخشش وافر: كامل، تمام كلم: جراحت، زخم ترح: حزن، اندوه غرض: هدف، قصد

ترجمه

سپس حضرت اطرافيانش را به نحوى سرزنش آميز مورد خطاب قرار مى دهد و مى فرمايد. به هوش باشيد كه من شب و روز و در پنهان و آشكار شما را به مبارزه و پيكار با اين قوم فرا خواندم و به شما گفتم كه با آنها بجنگيد پيش از آن كه به سراغتان بيايند و در سرزمين و خانه خودتان با شما وارد كارزار شوند بخدا سوگند، هيچ جمعيّتى، درون خانه اش مورد هجوم قرار نگيرد جز آن كه خوار شود و شما چنين شويد، سستى كرديد، ذلت پذيرفتيد، بدان حد و اندازه تا بر شما غارتگرانه هجوم آوردند و سرزمين شما را، مالك شدند و تصرف كردند. و اين سفيان بن عوف غامد است، كه لشكرش وارد شهر انبار شده و حسّان بن حسّان بكرى را به شهادت رسانده، و سپاهيان شما را از مرزهايشان بيرون كرده اند. خبر تأسف انگيزى كه به من رسيده اين است كه مردى از سپاهيان آنها به خانه زنى مسلمان و زن ذميّه اى، وارد شده، و گردنبند، دستبند، و زر و زيور او را، تاراج كرده و آن زن براى نجات از آن ستمها جز تضرع و زارى و آرزوى مرگ براى آنها چاره اى نداشته است. پس از قتل و غارت بازگشته اند، در حالى كه حتى يك فرد از آنان، مجروح نشده، و خونى از ايشان بر زمين نريخته است.

به يقين اگر مردى مسلمان پس از اين واقعه از غصّه بميرد نه تنها، بر او ايرادى نيست، كه به نظر من سزاوار چنين مرگى است.

شگفتا- به خدا سوگند- اجتماع آنان بر باطلشان و جدايى و تفرقه شما با وجود حق بودن تان، دل را مى ميراند و اندوه ها را بر دل مى انبارد.

زشتى و تيره روزى نصيبتان باد، كه هدف تير دشمنان قرار گرفتيد. آنان شما را چپاول مى كنند و شما به تقاصّ بر آنها هجوم نمى بريد. با شما مى جنگند، و شما با آنها نمى جنگيد، خداى را معصيت مى كنند و به كردار آنها راضى مى شويد.

در تابستان شما را فرمان تعقيب و سركوب دشمن دادم، بهانه آورديد كه شدّت گرماست و تا سرد شدن هوا مهلت خواستيد، در زمستان فرمان، حركت به سوى دشمن دادم، فرصت خواستيد، كه شدّت سرما را پشت سر بگذاريد. همه اين بهانه جوييها و عذر طلبيهاى گرما و سرما، براى فراز از جنگ و پيكار با دشمنان خداست. به خدا سوگند وقتى كه شما از گرما و سرما، مى گريزيد، از شمشير گريزانتر خواهيد بود.

شرح

حضرت پس از آن كه در آغاز خطبه به اجمال، تشويق به جهاد و توبيخ نسبت به ترك آن را يادآور شد. از جمله: الا و انّى قد دعوتكم مى خواهند موضوع خطبه 27 نهج البلاغه بخش 2 را بيشتر تفصيل دهند و ياران خود را، بياگاهاند، كه پيش از وقوع اين حوادث، اصحابش را مكرّر به مبارزه و پيكار با معاويه و اطرافيانش فرا خوانده است. قصد حضرت اين است كه نصيحت پيشين خود را يادآور گردد، كه قبل از آمدن دشمن به داخل خانه بايد به سراغ وى رفت و اين قاعده كلّى را به تجربه و برهان ثابت شده يادآور شود كه: هيچ جمعيّتى در درون خانه اش مورد هجوم قرار نمى گيرد.

جز اين كه خوار و ذليل مى شود.

پيش از اين به منظور بيان علت اشاره كرديم كه توهّمات ذهنى روى جسم و بدن تأثيرى شگفت دارند. گاهى موجب فزونى قوّت و نيرو و گاهى سبب نقصان آن مى گردند. گاهى توهّم بيمارى، موجب بيمارى شخص سالم، و گاهى بر عكس توهم سلامت سبب صحت و بهبود بيمار مى شود.

علّت خوارى و ذلّت كسى كه در داخل خانه اش مورد حمله قرار گيرد هر چند شجاع باشد، همين توهّمات است: توهّم از ناحيه هر دو گروه، توهم آن كه مورد حمله قرار گرفته اين است، كه اگر دشمن قوى و نيرومند نبود، حمله نمى كرد.

اين توهم سبب ضعف و سستى مى شود، نفسها تحت تأثير قرار مى گيرد، و از مقاومت باز مى ماند، در تحرّك و تلاش ناتوان مى شود غيرت، شجاعت و حمايت از ناموس را از دست مى دهد و دچار اخلاق پست، خوارى و ذلّت مى گردد.

خيالات وهم انگيز حمله كنندگان نيز موجب مى شود كه گمان كنند چون آنها حمله را آغاز كرده اند، دشمن ضعيف و ناتوان است. اين پندار طمع و دلبستگى آنان را بر عجز و ناتوانى خصم، فزونى مى بخشد و اين باور را در آنها به وجود مى آورد كه مخالفان قادر به مقاومت نيستند.

امام (ع) پس از بيان اين كه ترس بيجاى پيروانش، از دشمن باعث سهل انگارى آنان در كارها و متفرّق شدنشان از اطراف آن حضرت شده كه در نتيجه فرمانش را اجرا نمى كنند و در مقابل هجوم دشمن و چيره شدنش بر سرزمينشان برنمى خيزند. و نيز پس از حكم كلّى در باره روش هر دشمن به دشمن معيّن و آشكار اشاره فرموده است، تا آن كه هر چه بيشتر به درستى سخن آن حضرت را دريابند و هرچه زودتر بر خصم يورش برند و او را از پا در آورند. از اين رو جريان ورود سپاه دشمن به شهر انبار و كشتن كارگزار آن حضرت و بيرون راندن سپاه از مرز و قرارگاهشان، و بى حرمتى نسبت به زنان مسلمان و زنان اهل كتاب تحت ذمه اسلام، و ربودن اموال مسلمانان را به تفصيل بر شمرده است كه نيازى به توضيح بيشتر آن نيست.

سپس اين داستان را به اين عبارت: «سزاوار است مسلمان با غيرت و تعصّب در راه خدا از غم و اندوه آن بميرد،» پايان مى دهد، زيرا ديدن چنين پيشامدهاى منكر و ناروايى براى مسلمانان. و خوددارى ياران آن حضرت از پايدارى در برابر دشمن اين امر را ايجاب مى كند.

تمام اين بيانات به اين منظور است كه امام مى خواهد براى توبيخ و سرزنش ياران خود محملى به دست آورد زيرا آنان از اوامر آن حضرت سرپيچى كرده و رايزنى با آن حضرت را كه امرى شايسته، و سودمندتر بود نپذيرفته بودند و سپس براى تأييد اين مطلب، از كارهاى آنها با شگفتى ناله سر مى دهد و ناراحتى و تعجّب خود را نشان مى دهد: كلمه «عجبا» را به صورت نكره بيان فرموده تا چنان وانمود كند كه گويا امر مورد تعجب مشخص معيّن نيست و به وسيله «ندا» حضور يافته است، و آنرا تكرار فرموده تا اين كه شدّت امر را بيان كند. در نصب عجبا- عجبا چند احتمال است: نخست اين كه كلمه عجبا اوّل منصوب به حرف ندا و كلمه دوم مفعول مطلق باشد كه فايده معنوى آن چنين مى شود: گويا وقتى كه مورد تعجب به وسيله ندا مشخص شد حضرت مى فرمايد: تعجب مى كنم تعجّبى تأسف انگيز و ناگوار.

گفته حضرت در اين عبارت شبيه كلام خداوند متعال در مناداى «يا بشرى» است، در قراءتى كه بدون اضافه خوانده نشده است.

2- اين كه كلمه «عجبا» اوّل، مفعول مطلق و دومى تأكيد آن باشد.

3- اين كه «عجبا» اول مفعول مطلق باشد، بنا بر اين در دو احتمال اخير منادى كه يا قوم و مانند آن باشد محذوف است.

توصيف امام (ع) از امرى كه مورد تعجب است، به اين كه دل را مى ميراند و غم را مى افزايد، بايد مورد توجه قرار گيرد، زيرا شگفتى انسان از پديدار شدن امرى گاهى به اين دليل است كه صرف نظر از شگفت انگيز بودن خود آن امر، علل و اسباب آن به دليل روشن نبودن بر انسان پوشيده است. به همين مناسبت اهل لغت و زبان شناسان كلمه «ما افعله» را به عنوان خطبه 27 نهج البلاغه بخش 2 فعل تعجب به كار مى برند مثل «ما احسن زيدا» زيرا در حقيقت اين سؤال از اسباب و علل زيبايى و حسن زيد است و هر چه مطلب از ذهن دورتر و اسباب و علل آن پوشيده تر باشد بيشتر تعجّب برانگيز مى شود، پس هرگاه مورد پرستش امرى با عظمت و اهميت باشد، انديشه انسان در پى جستجوى علت آن پوياتر است. گاهى ممكن است نيروى فكرى انسان از فهميدن آن ناتوان باشد، در اين صورت به سبب عدم آگاهى نسبت به منشأ آن، فكر وى دچار غم و اندوه مى شود، زيرا امرى كه حادث شده مانند بيماريى است كه علاج آن جز به وسيله آگاهى از سبب و علت آن امكان پذير نيست و اندوهى كه در اثر بى اطّلاعى از سبب شي ء در ذهن انسان پيدا شد مرگ قلبى ناميده مى شود و در اين عبارت امام به طور مجاز لفظ مرگ (يميت) را به جاى غم و اندوه به كار مى برد. يعنى چيزى را به اعتبار آينده اش نامگذارى فرموده و به عبارت ديگر نام مسبّب (موت را) روى سبب (غم) گذاشته است.

اكنون كه مطلب روشن شد مى گوييم وضع پيروان امام كه در عين آگاهى از بر حق بودن راهشان متفرّق شدند، در حالى كه از نظر شجاعت همتاى خصم خود بودند و مى دانستند كه اگر به دستور امامشان رفتار كنند خوشنودى پروردگار را به دست خواهند آورد، و بر عكس ايشان حالت دشمنان آن حضرت كه در راه باطل خود، محكم و استوار بودند، از جمله شگفتيهاست، كه قلب شخص ناآگاه از علّت آن را مى ميراند. علت اين كه چرا بايستى حضرت از رفتار پيروانش اندوهگين باشد بسيار روشن است، زيرا او همانند طبيبى بود كه به معالجه بيمارانى گمارده شده باشد كه هم داراى بيمارى خطرناكى هستند و هم به دستور طبيب خود در پرهيز از غذاى نامناسب و مصرف دارو رفتار نمى كنند و واضح است كه چنين حالتى بر اندوه طبيب مى افزايد.

پس از اين كه امام (ع) از حالت مردم زمان خود اظهار شگفتى مى كند و آن را با شدّت توصيف مى فرمايد، به منظور بهتر جايگزين شدن در ذهنها امرى را كه مورد شگفتى واقع شده به ياد مى آورد و آن گاه كسانى را كه چنين حالتى دارند، به دليل تمرّدشان از فرمان خود به دورى از خير و گرفتار شدن به حزن و اندوه نفرين مى فرمايد و در پايان آنها را به صفاتى كه باعث خجلت و شرمسارى است. و انسانهاى با مروّت و غيور از آن تنفّر دارند مورد نكوهش و سرزنش قرار مى دهد. صفات ناپسند آنها اين بود كه نسبت به انجام وظايف خود كوتاهى ورزيدند و هدف تيرهاى دشمنان واقع شدند و با آن كه مى توانستند به دفاع برخيزند و بر دشمن بتازند سستى كردند تا دشمن پيش آمد و بر آنها تاخت و هستى آنها را به غارت برد. علاوه بر اين هنگامى كه معصيت الهى واقع مى شد، عكس العملى از خود نشان نمى دادند و گاهى خشنود هم مى شدند. امام (ع) پس از توبيخ و سرزنش آنان به شرح عذرهاى گوناگونى كه در مقابل سرپيچى از دستورهاى او مى آوردند پرداخته است، به اين بيان كه گاهى به بهانه شدت گرما و زمانى به بهانه سختى سرما و بهانه جوييهاى ديگر در انجام وظيفه كوتاهى مى كردند كه هر انسان خردمندى از آن بوى تنبلى و سستى را درمى يابد و درك مى كند كه مقصود از اين بهانه ها چيزى جز فرار از مسئوليت نبوده است: فانتم و اللّه من السّيف افرّ، امام (ع) در اين عبارت با فرض پذيرفتن اين كه گرما و سرما، مانع كارزار آنها بوده همان را دليل ناتوانى و ضعف آنها قرار مى دهد و مى فرمايد: «به خدا سوگند هنگامى كه شما از سرما و گرما اين چنين مى ترسيد، از شمشير بيشتر خواهيد ترسيد، زيرا كسى كه از امر آسانى فرار كند از امور دشوار زودتر فرار مى كند چون تحمل سرما و گرما كجا و حمله با شمشير و كشتار كجا»

شرح مرحوم مغنیه

ألا و إنّي قد دعوتكم إلى قتال هؤلاء القوم ليلا و نهارا، و سرّا و إعلانا، و قلت لكم اغزوهم قبل أن يغزوكم، فو اللّه ما غزي قوم في عقر دارهم إلّا ذلّوا فتواكلتم و تخاذلتم حتّى شنّت الغارات عليكم و ملكت عليكم الأوطان. و هذا أخو غامد قد وردت خيله الأنبار و قد قتل حسّان بن حسّان البكريّ و أزال خيلكم عن مسالحها و لقد بلغني أنّ الرّجل منهم كان يدخل على المرأة المسلمة و الأخرى المعاهدة فينتزع حجلها و قلبها و قلائدها و رعاثها ما تمتنع منه إلّا بالاسترجاع و الاسترحام ثمّ انصرفوا و افرين ما نال رجلا منهم كلم و لا أريق لهم دم.

اللغة

شنت عليكم الغارات: صبت عليكم من كل جهة. و الأنبار: بلد في العراق. و المسالح: الحدود و الثغور التي تحصّن من العدو بالسلاح.

و المعاهدة: الذمية. و الحجل: الخلخال. و القلب- بضم القاف- السوار.

و الرعث و الرعاث: جمع رعثة: القرط. و الاسترجاع: قول إنا للّه و إنا اليه راجعون. و الاسترحام: طلب الرحمة. و الكلم- بفتح الكاف و إسكان اللام: الجرح.

الاعراب

سرا مفعول مطلق لدعوتكم لأن الدعوة كانت بالقول و السر من صفاته، و قيل: هو مصدر في موضع الحال أي مسرا و معلنا، و قط ظرف زمان لاستغراق ما مضى، و المصدر من: ان الرجل، مفعول بلغني، و وافرين حال من فاعل انصرفوا.

المعنی

(الا و إني قد دعوتكم الى قتال هؤلاء القوم ليلا و نهارا، و سرا و إعلانا).

و ما زادتهم دعوة الإمام (ع) إلا فرارا تماما كقوم نوح حين قال لهم: اني لكم نذير مبين ان اعبدوا اللّه و اتقوه و أطيعون (و قلت لكم: اغزوهم قبل أن يغزوكم). اجمعوا أمركم و استعدوا لحرب أعداء اللّه و أعدائكم قبل أن يشنوا عليكم الغارات و يسوموكم من الذل و الخسف ما شاءوا.

(فو اللّه ما غزي قوم قط في عقر دارهم إلا ذلوا). و أية كرامة لدولة تعجز عن حماية نفسها و أرضها و رعاياها و هل تسمى دولة بالمعنى الصحيح لهذه الكلمة و هل للمواطن فيها وزن و كرامة عند نفسه و عند الناس و قد لقي جنوب لبنان من الإرهاب الصهيوني الأسود في أيامنا ما لا مثيل له، و مع هذا يقال: ان للجنوب دولة لبنان، و ان له منه نوابا و وزيرا أيضا، و مجلسا يدعى مجلس الجنوب، و آخر يسمونه المجلس الملي الشيعي.. فيا للذل و الخسف، و البلاء و الصغار.. ما بالهم لا يحركون ساكنا، و لا يطلقون صيحة.. حتى و لا يغضبون.. بل يتجاهلون الأمر كأن لم يكن شي ء.

(فتواكلتم و تخاذلتم) و لا تطمعون في شي ء إلا أن تأكلوا لتعيشوا. (حتى شنت عليكم الغارات، و ملكت عليكم الأوطان). ذكرنا طرفا من هذه الغارات في كتاب «الشيعة و الحاكمون».. (فهذا أخو غامد قد وردت خيله الأنبار إلخ.)

هو سفيان بن عوف من بني غامد، و هم قبيلة في اليمن، دعاه معاوية و جهزه بجيش كثيف، و قال: امض حتى تغير على الأنبار و المدائن، و اقتل من لقيت ممن ليس على مثل رأيك، و أخرب كل ما تمر به من القرى، و انهب الأموال و هو أوجع للقلب.. و امتثل سفيان، و قتل و نهب و دمر و ملأ القلوب رعبا.. و لما عاد الى معاوية قال له: كنت عند ظني بك.

معاوية، خال المسلمين، يأمر بالغارات عليهم قتلا و سلبا، و تخريبا و ترويعا فيسمع له و يطاع، و علي (ع) يأمر بالدفاع عن النفس و الردع عن الفساد، فيعصى و لا يسمع منه.. ثم يأتي متخصص بفلسفة الجريمة و تبريرها، و يقرر ان معاوية كان عالما فاجتهد و تأول فهو معذور و مأجور أيضا.. و هكذا يعاني الحق و يتألم على أيدي أنصار الباطل و الضلال منذ القديم الى يومنا هذا.

شرح منهاج البراعة خویی

ألا و إنّي قد دعوتكم إلى قتال هؤلاء القوم ليلا و نهارا و سرّاو إعلانا، و قلت لكم اغزوهم قبل أن يغزوكم، فو اللّه ما غزي قوم قطّ في عقر دارهم إلّا ذلّوا، فتواكلتم و تخاذلتم حتّى شنّت عليكم الغارات، و ملكت عليكم الأوطان، و هذا أخو غامد قد وردت خيه الأنبار، و قد قتل حسّان بن حسّان البكري و أزال خيلكم عن مسالحها، و لقد بلغني أنّ الرّجل منهم كان يدخل على المرأة المسلمة، و الاخرى المعاهدة فينتزع حجلها و قلبها و قلائدها و رعاثها، ما تمتنع منه إلّا بالاسترجاع و الإسترحام، ثمّ انصرفوا وافرين ما نال رجلا منهم كلم، و لا أريق له دم. فلو أنّ امرء مسلما مات من بعد هذا أسفا ما كان به ملوما، بل كان به عندي جديرا، فيا عجبا عجبا و اللّه يميت القلب و يجلب الهمّ من اجتماع هؤلاء على باطلهم، و تفرّقكم عن حقّكم، فقبحا لكم و ترحا، حين صرتم غرضا يرمى، يغار عليكم و لا تغيرون، و تغزون و لا تغزون، و يعصى اللّه و ترضون، فإذا أمرتكم بالسّير في أيّام الحرّ قلتم هذه حمارّة القيظ أمهلنا يسبخ عنّا الحرّ، و إذا أمرتكم بالسّير إليهم في الشّتاء قلتم هذه صبّارة القرّ أمهلنا ينسلخ عنّا البرد، كلّ هذا فرارا من الحرّ و القرّ، فإذا كنتم من الحرّ و القرّ تفرّون فأنتم و اللّه من السّيف أفرّ.

اللغة

(عقر) الشي ء بالضّم أصله و وسطه و (التّواكل) أن يكل الأمر كلّ واحد منهم إلى صاحبه يقال تواكل القوم اتكل بعضهم على بعض و تخاذلوا و منه رجل و كل اى عاجز يكل أمره إلى غيره و (شنّت) أى مزقت قال الشّارح المعتزلي: و ما كان من ذلك متفرّقا نحو إرسال الماء على الوجه دفعة بعد دفعة فهو بالشين، و ما كان ارسالا غير متفرّق فهو بالسّين المهملة و (اخو غامد) هو سفيان بن عوف الغامدى منسوب إلى الغامد قبيلة من اليمن و (الانبار) بلد قديم من بلاد العراق على الفرات من الجانب الشّرقى و (المسالح) جمع مسلحة و هى الحدود التي رتب فيها ذو الأسلحة لدفع العدو كالثغر و (المعاهدة) بصيغة اسم الفاعل ذات العهد و هى الذمية و (الحجل) بفتح الحاء و كسرها الخلخال و (القلب) بالضمّ سوار المرأة و (الرّعاث) جمع رعثة بفتح الرّاء و سكون العين و فتحها و هي القرط، و الرّعاث أيضا ضرب من الحلىّ.

و (الاسترجاع) قول إنّا للّه و إنّا إليه راجعون، و قيل ترديد الصّوت بالبكاء و (الاسترحام) مناشدة الرّحم أى قول انشدك اللّه و الرّحم، و قيل طلب الرّحم و هو بعيد و (انصرفوا وافرين) اى تامين يقال و فر الشي ء أى تمّ و وفرت الشي ء أى أتممته.

و في رواية المبرد و الصّدوق موفورين، و هو بمعناه و (الكلم) الجرح و (التّرح) محركة ضدّ الفرح و (الغرض) الهدف و (خمارة القيظ) بتشديد الرّاء شدّة حرّه و (تسبخ الحرّ) بالسّين و الباء و الخاء المعجمة سكن و فتر كسبخ تسبيخا و (صبّارة) الشّتاء بالتّشديد شدّة برده و (القرّ) بضمّ القاف البرد أو يخصّ بالشّتاء

الاعراب

كلمة على في قوله و ملكت عليكم تفيد الاستعلاء بالقهر و الغلبة و الضمير في قوله ما كان به راجع إلى الموت المستفاد من مات.

و قوله: فيا عجبا منصوب على النّداء اصله يا عجبي اى احضر هذا أوانك، و عجبا الثّاني إمّا توكيد له أو منصوب بالمصدرية أى أيّها النّاس تعجبوا منهم عجبا، و القسم معترض بين الصفة و الموصوف.

و قبحا و ترحا منصوبان على المصدريّة،

المعنی

و كيف كان فانّه عليه السّلام لمّا صدّر خطبته بذكر منافع الجهاد و مضارّه فعلا و تركا أشار إلى مقصوده الذى مهّد له تلك المقدّمة و هو حثّهم على جهاد معاوية و أصحابه فقال: (الأ و اني قد دعوتكم إلى قتال هؤلاء القوم) القاسطين الفاسقين (ليلا و نهارا و سرّا و إعلانا و قلت لكم: اغزوهم قبل أن يغزوكم فو اللّه ما غزى قوم قط في عقر دارهم الّا ذلّوا).

و سرّ ذلك ما أشار اليه الشّارح البحراني، و هو أنّ للأوهام أفعال عجيبةفي الأبدان تارة بزيادة القوّة و تارة بنقصانها حتّى أنّ الوهم ربّما كان سببا لمرض الصّحيح لتوهّمه المرض و بالعكس، فكان السّبب في ذلّ من غزى في عقر داره و إن كان معروفا بالشّجاعة هو الأوهام.

أمّا أوهامهم فلأنّها تحكم بأنّها لم تقدم على غزوهم إلّا لقوّة غازيهم و اعتقادهم فيهم الضّعف بالنّسبة إليه، فينفعل إذن نفوسهم عن ذلك الأوهام، و تنقهر عن المقاومة و تضعف عن الانبعاث و تزول غيرتها و حميّتها فتحصل على طرف رذيلة الذّلّ.

و أمّا أوهام غيرهم فلأنّ الغزو الذي يلحقهم يكون باعثا لكثير الأوهام على الحكم بضعفهم و محرّكا لطمع كلّ طامع فيهم، فيثير ذلك لهم أحكاما و حميّة يعجزهم عن المقاومة.

ثمّ إنّه أشار إلى ما قابلوا به نصحه بقوله (فتواكلتم) أى وكل كلّ واحد منكم أمره إلى غيره (و تخاذلتم) أى خذل بعضكم بعضا (حتّى شنّت عليكم الغارات) و صبّت من كلّ جانب دفعة بعد دفعة (و ملكت عليكم الأوطان) بالقهر و الغلبة و العدوان (و هذا أخو غامد) سفيان بن عوف الغامدى (قد وردت خيله الانبار) بأمر معاوية اللّعين الجبّار (و قد قتل حسّان بن حسّان البكرى) و كان من اصحابه واليا على الأنبار.

روى إبراهيم بن محمّد الثّقفي في كتاب الغارات عن عبد اللّه بن قيس عن حبيب ابن عفيف قال: كنت مع حسّان بالانبار على مسلحها إذ صبحنا سفيان بن عوف في كتائب تلمع الأبصار منها فها لونا و اللّه و علمنا إذ رأيناهم أنّه ليس لنا طاقة بهم و لا يد، فخرج إليهم صاحبنا و قد تفرّقنا فلم يلقهم نصفنا، و أيم اللّه لقد قاتلناهم فأحسّنا قتالهم حتّى كرهونا، ثمّ نزل صاحبنا و هو يتلو قوله تعالى: «فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِيلًا» ثمّ قال لنا: من كان لا يريد لقاء اللّه و لا يطيب نفسا بالموت فليخرج عن القريةما دمنا نقاتلهم فانّ قتالنا إيّاهم شاغل لهم عن طلب هارب، و من أراد ما عند اللّه فما عند اللّه خير للأبرار، ثمّ نزل في ثلاثين رجلا، فهممت بالنزول معه ثمّ أبت نفسى فتقدّم هو و أصحابه فقاتلوا حتّى قتلوا رحمهم اللّه.

(و أزال خيلكم عن مسالحها) و حدودها المعدّة لها (و لقد بلغنى أنّ الرّجل منهم كان يدخل على المرأة المسلمة و) المرأة (الاخرى المعاهدة ف) كان (ينتزع) منها (حجلها) و خلخالها (و قلبها) و سوارها (و قلائدها) من نحرها (و رعاثها) من آذانها (ما) يمكن ان (تمتنع منه إلّا) بالتّذلل و (بالاسترجاع) و الخضوع (و الاسترحام ثمّ انصرفوا) بعد القتل و الغارة (وافرين) تامين غير مرزوئين (ما نال رجل منهم كلم و لا اريق له دم فلو أنّ امرء مسلما) ذا غيرة و حميّة (مات من بعد هذا أسفا ما كان به ملوما بل كان به عندي جديرا) و حقيقا.

(فيا عجبا عجبا) أىّ عجب (و اللّه يميت) ذلك العجب (القلب و يجلب الهمّ من اجتماع هؤلاء القوم على باطلهم) مع علمهم بأنّهم على الباطل (و تفرّقكم عن حقّكم) مع معرفتكم بأنّكم على الحقّ (فقبحا لكم و ترحا) و همّا (حين) تثاقلتم عن الجهاد حتّى (صرتم غرضا يرمى) بالنّبال ألا تستحيون من سوء عملكم و لا تخجلون من قبح فعلكم (يغار عليكم و لا تغيرون و تغزون و لا تغزون و يعصى اللّه) بقتل الأنفس و نهب الأموال و هتك العرض و تخريب البلاد (و) أنتم (ترضون) بذلك إذ لو لا رضاكم لما تمكّن العدوّ منكم و لما هجم عليكم (فاذا أمرتكم بالسّير إليهم في أيّام الحرّ) تخلّفتم عن أمري و اعتذرتم و (قلتم هذه حمارة القيظ) و هجمة الصيف (أمهلنا حتّى يسبخ عنّا الحرّ) و يفتر عنّا الهجر (و إذا أمرتكم بالسّير إليهم في) أيّام (الشّتاء) عصيتم أمري و (قلتم هذه صبارة القرّ أمهلنا ينسلخ عنّا البرد) و ينقضي القرّ و (كلّ هذا) الاستمهال و إلاعتذار (فرارا من الحرّ و القرّ فاذا كنتم من الحرّ و القرّ تفرّون) مع هوانهما (فأنتم و اللّه من السّيف أفرّ) على شدّته إذ لا مناسبة بين شدّة الحرّ و القرّ و بين القتل بالسّيف و المجاهدة مع الأبطال.

شرح لاهیجی

الا و انّى قد دعوتكم الى قتال هؤلاء القوم ليلا و نهارا و سرّا و اعلانا يعنى آگاه باشيد و من خواندم شما را بسوى قتال و جنگ آن قوم شب و روز در نهانى و آشكار و قلت لكم اغزوهم قبل ان يغزوكم يعنى و گفتم بشما كه بجنگ انها برويد پيش از آن كه بجنگ شما بيايند فو اللّه ما غزى قوم قطّ فى عقر دارهم الّا ذلّوا يعنى پس سوگند بخدا كه جنگ نكردند طايفه هرگز در اصل و وسط منزل و خانه خودشان مگر آن كه مغلوب و ذليل شدند فتواكلتم و تخاذلتم حتّى شنّت عليكم الغارات و ملكت عليكم الأوطان يعنى واگذاشتيد و حواله كرديد بعضى از شما امر را ببعضى ديگر و يارى نكرديد بعضى بعضى را تا اين كه ريختند از اطراف بر شما غارتها و نهب اموال را و تصرّف كرده شد بر شما وطنها و منزلهاى شما هذا اخو غامد قد وردت خيله الانبار و قتل حسّان بن الحسّان البكرىّ يعنى اينست برادر غامد يعنى سردار معويه كه از طايفه غامد بود بتحقيق كه وارد شدند سواران از ولايت انبار را و كشت حسّان بن الحسّان بكرى عامل آنجا را و ازال خيلكم عن مسالحكم يعنى و ازاله كردند و از جا كندند سواران شما را از مكان اسلحه داران شما يعنى مستحفظين بلاد و راهها را از مواضع خودشان دور كردند و لقد بلغنى انّ الرّجل منهم كان يدخل على المرأة المسلمة و الاخرى المعاهدة فينتزع حجلها و قلبها و قلائدها و رغاثها يعنى خبر بمن رسيد كه مردى از انها داخل در منزل زن مسلمه يا ذمّيه مى شده پس درمياورد خلخال از پا و دست بنده از دست و گردن بند از گردن و گوشوار از گوش آن زنان و لا تمتنع منه الّا بالاسترجاع و الاسترحام يعنى آن زن امتناع از آن مرد نمى توانست كرد و نمى توانست باز ايستد از او مگر بترجيع و تردّد صداء گريه و خواندن او برحم و قرابت او ثمّ انصرفوا وافرين ما نال رجلا منهم كلم و لا اريق له دم يعنى پس برگشتند با غنيمت بسيار در حالتى كه نرسيد مردى از انها را جراحتى و ريخته نشد مر او را خونى فلو انّ امرء مسلما مات من بعد هذا اسفا ما كان به ملوما يعنى پس اگر بميرد مرد مسلمانى بعد از اين زمان از شدّت حزن نبوده است توبيخ و سرزنش كرده شده بل كان به جديرا يعنى بلكه بود بان مرگ سزاوار فيا عجبا عجبا و اللّه يميت القلب و يحلب الهمّ من اجتماع هؤلاء على باطلهم و تفرّقكم عن حقّكم يعنى پس چه بسيار غريب غريبست سوگند بخدا مى ميرد دل از حزن و اندوه و مى كشد هم و غم را از اجتماع انجماعت بر فعل باطل خودشان و تفرّق شما از كار حقّ شما كه تقاص از انها باشد فقبحا لكم و ترحا حين صرتم غرضا يرمى پس قبح و زشتى از براى شما باد و اندوه لازم شما باد در وقتى كه گرديديد نشانه كه انداخته شده باشد بسوى او تير يغار عليكم و لا تغيرون و تغرون و لا تغزون و يعصى اللّه و ترضون يعنى و غارت برده شده بر شما و غارت نمى برند بر انها و جنگ كرده شديد و شما جنگ نمى كنيد و عصيان خدا كردند و شما راضى مى شويد فاذا امرتكم بالسّير اليهم فى ايّام الحرّ قلتم هذه حمّارة القيظ امهلنا يسبخ عنّا الحرّ يعنى پس امر كردم بسفر كردن بسوى انها در روزهاى گرم گفتيد كه اين روزهاى شدّت گرماى تابستانست مهلت ده ما را تا سبك شود از ما گرما و اذا امرتكم بالسّير اليهم فى الشّتاء قلتم هذه صبارة القرّ امهلنا ينسلخ عنّا البرد يعنى هرگاه امر كردم شما را بحركت كردن بسوى انها در زمستان گفتيد كه اين ايّام شدّت سرما است مهلت ده ما را تا زايل شود از ما سرما كلّ هذا فرارا من الحرّ و القرّ يعنى همه اين سخنان بود از جهة فرار از مشقّت گرما و سرما فاذا كنتم من الحرّ و القرّ تفرّون فانتم و اللّه من السّيف افرّ يعنى پس هرگاه شما باشيد كه فرار مى كنيد از گرما و سرما پس شما بخدا سوگند كه از شمشير فرار كننده تر خواهيد بود پس مردم جبون و ترسناك باشيد پس ادّعاء شجاعت شما بيجا باشد

شرح ابن ابی الحدید

أَلَا وَ إِنِّي قَدْ دَعَوْتُكُمْ إِلَى قِتَالِ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ- لَيْلًا وَ نَهَاراً وَ سِرّاً وَ إِعْلَاناً- وَ قُلْتُ لَكُمْ اغْزُوهُمْ قَبْلَ أَنْ يَغْزُوكُمْ- فَوَاللَّهِ مَا غُزِيَ قَوْمٌ قَطُّ فِي عُقْرِ دَارِهِمْ إِلَّا ذَلُّوا- فَتَوَاكَلْتُمْ وَ تَخَاذَلْتُمْ- حَتَّى شُنَّتْ عَلَيْكُمُ الْغَارَاتُ- وَ مُلِكَتْ عَلَيْكُمُ الْأَوْطَانُ- فَهَذَا أَخُو غَامِدٍ قَدْ وَرَدَتْ خَيْلُهُ الْأَنْبَارَ- وَ قَدْ قَتَلَ حَسَّانَ بْنَ حَسَّانَ الْبَكْرِيَّ- وَ أَزَالَ خَيْلَكُمْ عَنْ مَسَالِحِهَا- وَ لَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ الرَّجُلَ مِنْهُمْ كَانَ يَدْخُلُ- عَلَى الْمَرْأَةِ الْمُسْلِمَةِ وَ الْأُخْرَى الْمُعَاهِدَةِ- فَيَنْتَزِعُ حِجْلَهَا وَ قُلُبَهَا وَ قَلَائِدَهَا وَ رُعُثَهَا- مَا تَمْتَنِعُ مِنْهُ إِلَّا بِالِاسْتِرْجَاعِ وَ الِاسْتِرْحَامِ- ثُمَّ انْصَرَفُوا وَافِرِينَ- مَا نَالَ رَجُلًا مِنْهُمْ كَلْمٌ وَ لَا أُرِيقَ لَهُمْ دَمٌ- فَلَوْ أَنَّ امْرَأً مُسْلِماً مَاتَ مِنْ بَعْدِ هَذَا أَسَفاً- مَا كَانَ بِهِ مَلُوماً بَلْ كَانَ بِهِ عِنْدِي جَدِيراً- فَيَا عَجَباً عَجَباً وَ اللَّهِ يُمِيتُ الْقَلْبَ وَ يَجْلِبُ الْهَمَّ- مِنَ اجْتِمَاعِ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ عَلَى بَاطِلِهِمْ- وَ تَفَرُّقِكُمْ عَنْ حَقِّكُمْ- فَقُبْحاً لَكُمْ وَ تَرَحاً حِينَ صِرْتُمْ غَرَضاً يُرْمَى- يُغَارُ عَلَيْكُمْ وَ لَا تُغِيرُونَ- وَ تُغْزَوْنَ وَ لَا تَغْزُونَ وَ يُعْصَى اللَّهُ وَ تَرْضَوْنَ- فَإِذَا أَمَرْتُكُمْ بِالسَّيْرِ إِلَيْهِمْ فِي أَيَّامِ الْحَرِّ- قُلْتُمْ هَذِهِ حَمَارَّةُ الْقَيْظِ- أَمْهِلْنَا يُسَبَّخْ عَنَّا الْحَرُّ- وَ إِذَا أَمَرْتُكُمْ بِالسَّيْرِ إِلَيْهِمْ فِي الشِّتَاءِ- قُلْتُمْ هَذِهِ صَبَارَّةُ الْقُرِّ- أَمْهِلْنَا يَنْسَلِخْ عَنَّا الْبَرْدُ- كُلُّ هَذَا فِرَاراً مِنَ الْحَرِّ وَ الْقُرِّ- فَإِذَا كُنْتُمْ مِنَ الْحَرِّ وَ الْقُرِّ تَفِرُّونَ- فَأَنْتُمْ وَ اللَّهِ مِنَ السَّيْفِ أَفَرُّ- عقر دارهم بالضم أصل دارهم- و العقر الأصل و منه العقار للنخل كأنه أصل المال- و تواكلتم من وكلت الأمر إليك و وكلته إلي- أي لم يتوله أحد منا- و لكن أحال به كل واحد على الآخر- و منه رجل وكل أي عاجز يكل أمره إلى غيره و كذلك وكله- . و تخاذلتم من الخذلان- . و شنت عليكم الغارات فرقت- و ما كان من ذلك متفرقا- نحو إرسال الماء على الوجه دفعة بعد دفعة- فهو بالشين المعجمة- و ما كان أرسالا غير متفرق فهو بالسين المهملة- و يجوز شن الغارة و أشنها- . و المسالح جمع مسلحة و هي كالثغر و المرقب-

و في الحديث كان أدنى مسالح فارس إلى العرب العذيب

- و المعاهدة ذات العهد و هي الذمية- و الحجل الخلخال- و من هذا قيل للفرس محجل- و سمي القيد حجلا لأنه يكون مكان الخلخال- و رعثها شنوفها جمع رعاث بكسر الراء- و رعاث جمع رعثة- فالأول مثل خمار و خمر و الثاني مثل جفنة و جفان- و القلب جمع قلب و هو السوار المصمت- و الاسترجاع قوله إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ- و الاسترحام أن تناشده الرحم- و انصرفوا وافرين أي تامين- وفر الشي ء نفسه أي تم فهو وافر- و وفرت الشي ء متعد أي أتممته- . و في رواية المبرد موفورين قال من الوفر- أي لم ينل أحد منهم بأن يرزأ في بدن أو مال- .

و في رواية المبرد أيضا فتواكلتم و تخاذلتم و ثقل عليكم قولي- وَ اتَّخَذْتُمُوهُ وَراءَكُمْ ظِهْرِيًّا

- قال أي رميتم به وراء ظهوركم أي لم تلتفتوا إليه- يقال في المثل لا تجعل حاجتي منك بظهر- أي لا تطرحها غير ناظر إليها- قال الفرزدق

  • تميم بن مر لا تكونن حاجتيبظهر و لا يعيا عليك جوابها

- . و الكلم الجراح-

و في رواية المبرد أيضا مات من دون هذا أسفا

- و الأسف التحسر-

و في رواية المبرد أيضا من تضافر هؤلاء القوم على باطلهم

- أي من تعاونهم و تظاهرهم-

و في رواية المبرد أيضا و فشلكم عن حقكم

- الفشل الجبن و النكول عن الشي ء- فقبحا لكم و ترحا دعاء بأن ينحيهم الله عن الخير- و أن يخزيهم و يسوءهم- . و الغرض الهدف و حمارة القيظ بتشديد الراء شدة حره- و يسبخ عنا الحر أي يخف-

و في الحديث أن عائشة أكثرت من الدعاء على سارق سرق منها شيئا- فقال لها النبي ص- لا تسبخي عنه بدعائك

- . و صبارة الشتاء بتشديد الراء شدة برده- و لم يرو المبرد هذه اللفظة-

و روى إذا قلت لكم اغزوهم في الشتاء- قلتم هذا أوان قر و صر- و إن قلت لكم اغزوهم في الصيف- قلتم هذه حمارة القيظ- أنظرنا ينصرم عنا الحر

- الصر شدة البرد- قال تعالى كَمَثَلِ رِيحٍ فِيها صِرٌّ- .

شرح نهج البلاغه منظوم

الا و انّى قد دعوتكم الى قتال هؤلاء القوم ليلا وّ نهارا وّ سرّا و اعلانا، و قلت لكم: اغزوهم قبل ان يّغزوكم، فواللّه ما غزى قوم قطّ فى عقر دارهم إلّا ذلّوا، فتواكلتم و تخاذلتم حتّى شنّت عليكم الغارات، و ملكت عليكم الأوطان، و هذا أخو غامد و قد وردت خيله الأنبار، و قد قتل حسّان ابن حسّان البكرىّ، و ازال خيلكم عن مسّالحها، و لقد بلغنى انّ الرّجل منهم كان يدخل على المرأة المسلمة و الأخرى المعاهدة فينتزع حجلها و قلبها و قلائدها و رعاثها، ما تمتنع منه إلّا بالاسترجاع و الاسترحام، ثمّ انصرفوا وافرين، ما نال رجلا مّنهم كلم و لا اريق لهم دم، فلو انّ امرأ مسلما مات من بعد هذا اسفا مّا كان به ملوما، بل كان به عندى جديرا، فيا عجبا عجبا و اللّه يميت القلب و يجلب الهمّ اجتماع هؤلاء القوم على باطلهم و تفرّقكم عن حقّكم، فقبحا لكم و ترحا حين صرتم غرضا يرمى، يغار عليكم و لا تغيرون، و تغزون و لا تغزون، و يعصى اللّه و ترضون فاذا امرتكم بالسّير اليهم في ايّام الحرّ قلتم هذه حمآرّة القيظ امهلنا يسبّخ عنّا الحرّ، و اذا امرتكم بالسّير اليهم في الشّتآء قلتم هذه صبآرّة القرّ امهلنا ينسلخ عنّا البرد، كلّ هذا فرارا من الحرّ و القرّ، فاذا كنتم من الحرّ و القرّ تفرّون فانتم و اللّه من السّيف افرّ،

ترجمه

(پس از آن ياران را نكوهش كرده فرمايد): آگاه باشيد من تا چند شب و روز در پيدا و نهان شما را به پيكار اين قوم دشمن (معاويه و يارانش) بخوانم و تا كى بشما بگويم پيش از آنكه آنان بر شما حمله برند شما بر آنان بتازيد (زيرا پيش دستى كردن بر دشمن نشانه دلاورى و بخانه و شهر پناهنده شدن علامت ترس و زبونى است) بخدا سوگند هيچ مردمى در خانهاى خودشان جنگ كرده نشدند جز اين كه آن قوم ذليل و خوار گرديدند هيچيك از شما خود را مسئول جنگ ندانسته و هر يك دفاع از خصم را بعهده ديگرى گذاشته و خود را خوار كرديد تا اين كه دشمن بر سر شما تاخت و شهرهاتان را (بقهر و غلبه) تصرّف كرد (اى مردم بيحسّ و خون سرد آخر) اين برادر غامد است (سفيان ابن عوف ابن مغفل از طايفه نبو غامد كه بدستور معاويه) كه سپاهيانش بشهر انبار ريخته و حسان ابن حسان البكرى را كشته و سواران مدافع شما را از گرد آن شهر رانده اند شنيده ام مردى از آنان بر دو نفر زن كه يكى مسلمان و ديگرى اهل ذمّه (و در پناه مسلمين) بوده غارت برده خلخال و دست بند و قلّاده و گوشواره را از دست و پا و گردن و گوش آن دو كنده و برده است و هر اندازه آن زن مسلمان فرياد كرده و دادرس خواسته است فرياد و زاريش دشمن را از او باز نداشته است (و دوستى هم بفريادش نرسيده است) پس دشمنان از انبار با مال فراوان كوچ كردند در صورتى كه نه جراحتى بيكى از آنان رسيده و نه خونى از ايشان ريخته شد پس اگر مرد مسلمان از اين غصّه بميرد نه تنها مورد سرزنش واقع نمى شود بلكه بنزد من خيلى بمورد و سزاوار است آه چه بسيار عجيب و شگفت انگيز است اين امر بخدا سوگند اين غم و اندوه دل را مى كشد كه اين قوم تا اين اندازه در باطل خويش استوار و شما تا اين درجه در حقّ خويش سست مى باشيد تيره روزى و حزن و اندوه ملازم شما شد، هنگامى كه هدف پيكان خصم واقع شديد آنها بر شما غارت مى برند شما بر آنها غارت نمى بريد آنها با شما مى جنگند شما با آنها نمى جنگيد آنها خدا را معصيت ميكنند شما از آن معصيت خوشحال مى شويد هر وقت در فصل تابستان بشما گفتم بر آنان بتازيد گفتيد اكنون هنگام شدّت گرما است ما را بگذار تا گرما بگذرد (گذاشتم تا گذشت) در موسم زمستان گفتمتان بر دشمن يورش بريد گفتيد حال هنگام سختى سرما است صبر كن تا سرما از سر ما برخيزد (منكه مى دانم) تمام اين عذرها از گرما و سرما براى فرار از جنگ است و شما (مردم سست عهد سنگين دل) اگر از سرما و گرما گريزان باشيد بخدا سوگند كه از شمشير دشمن گريزنده تريد

نظم

  • شما نامردم بى نام پر ننگكنم تحريص تا كى از پى جنگ
  • بروز و شام در پيدا و پنهانكشانم تا بكى تان سوى ميدان
  • من دلخون كنم تا چند فريادكه دشمن خاك كشور داد بر باد
  • بسى گفتم كه پيش از چاشت ناهاربر ايشان بشكنيد ايقوم يك بار
  • به پيش از آنكه بر سرتان بتازندزمين از خون تان گلرنگ سازند
  • شماها از كمينگاه عرصه را تنگكنيد و دست و تيغ از خونشان رنگ
  • قدم از مرز بگذاريد بيرونبدشمن شب ببايد زد شبيخون
  • بحق سوگند آن قوميكه در بستبروى خصم و اندر خانه بنشست
  • بسوى كشورش دشمن بپوئيددر دروازه اش پرچم بكوبيد
  • دهات و شهر غارت كرد و تاراجرعيّت را ز اوطان كرد اخراج
  • سرانجام چنين قومى هلاك استحسابش در جهان يكباره پاكست
  • تفو بر مردمان زن نهادانكه خصم آيد بشهرش شاد و شادان
  • قدم اندر خيابانش گذاردكوى و بر زنش زير پى سپارد
  • ايا نامردمان خوار و مفلوككه جاى نيزه تان زيبد بكف دوك
  • بسرهاتان بجاى خود و مغفرگذارد مادران تيره معجر
  • مگر كوريد و كر كه شهر انباربدست بدسكالان شد گرفتار
  • بدون يار والى را بكشتندبزير پى ضعيفان در نوشتند
  • خزائن شد بدست جور جاروبمداين از سم اسبان لگدكوب
  • برادرها نه تنها دستگيراندكه مادرها و خواهرها اسيرند
  • زنى را دستبند و ياره و طوقربوده دشمنى با خواهش و شوق
  • ديگر زن كه ز اهل جزيه بوده استز پا خلخال و سر معجر ربوده است
  • هر آنچه كرده آن زن عجز و زارىكسى از وى نفرموده است يارى
  • ز مردم خواست هر قدر استعانتيكى ننموده است او را اعانت
  • بهم انبار را چون در شكستندبه پشت انبان خود بستند و رستند
  • تنى ز انان نشد مجروح و خونينيكى ز انان نگرديده است زخمين
  • اگر مرد غيور از غصّه و غمبميرد جاى دارد اندرين دم
  • نگردد بر ملامتها گرفتاركه مرگست اندر اين موقع سزاوار
  • در آن كشور كه من هستم اميرشچرا خصم دنى گيرد حقيرش
  • شگفتيها بحقّ سوگند بسيارمرا خيزد ز وضع نابهنجار
  • درون من از اين غم گشته خونيندلم مجروح و ريش سينه غمگين
  • كه اهل شام با اين كيش باطلچو اهل حق بدين بسته همه دل
  • شماها كوفيان كه اهل حقّيدچو بدكيشان سزاى طعن و دقّيد
  • بكيش خويش آنان چنگ محكمزده ليكن شماها دور از هم
  • خدا روى شما را زشت سازدچو آهن اندر آتشتان گدازد
  • بسرتان از چه نبود فكر كوششبرگتان چون نيفتد خون بجوشش
  • هر آن تيغى كه دشمن از ستم آختشما را گردن آماج و هدف ساخت
  • بهر شهر و بهر ديه از شرارتبهر روزى عدو افكنده غارت
  • براى جنگتان مانند گرگانبميدانى بهر دم كرده جولان
  • يمن را كرده در ديروز تاراجبنا و كشان كنون انبار آماج
  • خدا را جملگى كردند عصيانز خود خوشنود بنمودند شيطان
  • شما نامردمان سرد و بيرشگكه دلتان باد پرخون ديده پر اشك
  • رگ غيرت به پيكرتان نجنبيدولى زين بادها از جا نلرزيد
  • نكرديد همچو آنان كرّ و فرّىنتازيديد اندر دشت و درّى
  • نياورديد پائى در ركابىنيفكنديد بر صيدى عقابى
  • بدشت جنگ جولانى نكرديديكى كار نمايانى نكرديد
  • بتابستان چو كردم امر بر جنگچو مصر و عان پريد از رويتان رنگ
  • مرا گفتيد اكنون گاه گرما استبرنج از تابش خور پيكر ما است
  • زمستان كار بر پيكار سازيمعدو را از كار و بار سازيم
  • زمستان چون رسيد و آب افسردچو يخ خون در بدنهانتان بپژمرد
  • بگفتيدم هوا را طبع سرد استكنون در دشت كى جاى نبرد است
  • شتاء چون بگذرد گردد عيان صيفبر آريم از غلاف جنگ و كين سيف

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

No image

خطبه 236 نهج البلاغه : ياد مشكلات هجرت

خطبه 236 نهج البلاغه موضوع "ياد مشكلات هجرت" را مطرح می کند.
No image

خطبه 237 نهج البلاغه : سفارش به نيكوكارى

خطبه 237 نهج البلاغه موضوع "سفارش به نيكوكارى" را بررسی می کند.
No image

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 : وصف شاميان

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 موضوع "وصف شاميان" را مطرح می کند.
No image

خطبه 240 نهج البلاغه : نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان

خطبه 240 نهج البلاغه موضوع "نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان" را بررسی می کند.
No image

خطبه 241 نهج البلاغه : تشويق براى جهاد

خطبه 241 نهج البلاغه به موضوع "تشويق براى جهاد" می پردازد.

پر بازدیدترین ها

No image

خطبه 108 نهج البلاغه بخش 2 : وصف پيامبر اسلام (صلى‏ الله ‏عليه ‏وآله ‏وسلم)

خطبه 108 نهج البلاغه بخش 2 موضوع "وصف پيامبر اسلام (صلى‏ الله ‏عليه ‏وآله ‏وسلم)" را بیان می کند.
No image

خطبه 109 نهج البلاغه بخش 6 : وصف رستاخيز و زنده شدن دوباره

خطبه 109 نهج البلاغه بخش 6 موضوع "وصف رستاخيز و زنده شدن دوباره" را بیان می کند.
Powered by TayaCMS