خطبه 29 نهج البلاغه : علل شكست كوفيان

خطبه 29 نهج البلاغه : علل شكست كوفيان

موضوع خطبه 29 نهج البلاغه

متن خطبه 29 نهج البلاغه

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

ترجمه مرحوم خویی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

موضوع خطبه 29 نهج البلاغه

علل شكست كوفيان

متن خطبه 29 نهج البلاغه

أَيُّهَا النَّاسُ الْمُجْتَمِعَةُ أَبْدَانُهُمْ الْمُخْتَلِفَةُ أَهْوَاؤُهُمْ كَلَامُكُمْ يُوهِي الصُّمَّ الصِّلَابَ وَ فِعْلُكُمْ يُطْمِعُ فِيكُمُ الْأَعْدَاءَ تَقُولُونَ فِي الْمَجَالِسِ كَيْتَ وَ كَيْتَ فَإِذَا جَاءَ الْقِتَالُ قُلْتُمْ حِيدِي حَيَادِ مَا عَزَّتْ دَعْوَةُ مَنْ دَعَاكُمْ وَ لَا اسْتَرَاحَ قَلْبُ مَنْ قَاسَاكُمْ أَعَالِيلُ بِأَضَالِيلَ دِفَاعَ ذِي الدَّيْنِ الْمَطُولِ لَا يَمْنَعُ الضَّيْمَ الذَّلِيلُ وَ لَا يُدْرَكُ الْحَقُّ إِلَّا بِالْجِدِّ أَيَّ دَارٍ بَعْدَ دَارِكُمْ تَمْنَعُونَ وَ مَعَ أَيِّ إِمَامٍ بَعْدِي تُقَاتِلُونَ الْمَغْرُورُ وَ اللَّهِ مَنْ غَرَرْتُمُوهُ وَ مَنْ فَازَ بِكُمْ فَازَ«» بِالسَّهْمِ الْأَخْيَبِ وَ مَنْ رَمَى بِكُمْ فَقَدْ رَمَى بِأَفْوَقَ نَاصِلٍ أَصْبَحْتُ وَ اللَّهِ لَا أُصَدِّقُ قَوْلَكُمْ وَ لَا أَطْمَعُ فِي نَصْرِكُمْ وَ لَا أُوعِدُ الْعَدُوَّ بِكُمْ مَا بَالُكُمْ مَا دَوَاؤُكُمْ مَا طِبُّكُمْ الْقَوْمُ رِجَالٌ أَمْثَالُكُمْ أَقْوَالًا بِغَيْرِ عِلْمٍ«» وَ غَفْلةً مِنْ غَيْرِ«» وَرَعٍ وَ طَمَعاً فِي غَيْرِ حَقٍّ

ترجمه مرحوم فیض

29- از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است (در توبيخ و سرزنش اصحاب خود از جهت مسامحه و سهل انگارى در جنگيدن با دشمن):

(1) اى مردمى كه بدنهايشان جمع و انديشه ها و آرزوهايشان مختلف است، سخنان شما (لاف و گزافتان) سنگهاى سخت را نرم مى گرداند، و كار شما (كه در خانه نشسته براى جنگيدن با دشمن حاضر نيستيد) دشمنان را در شما بطمع مى اندازد (كه آنچه داريد بتصرّف در آورده بر شما دست يابند) (2) در مجالس (كه دور هم نشسته ايد) چنين و چنان مى گوئيد (لاف زده و گزاف بسيار گفته اظهار دليرى و مردانگى مى نماييد) و چون وقت جنگيدن با دشمن پيش آيد مى گوئيد: حيدى حياد يعنى اى جنگ از ما دور شو (جمله حيدى حياد مثلى است كه عرب در وقت فرار از دشمن به زبان مى آورد) (3) دعوت كسيكه شما را (به نصرت و يارى خود) خواند پذيرفته نشد (زيرا او را يارى نكرديد) كسيكه در باره شما زحمت و رنج كشيد دل او راحتى و آسايش نيافت، عذرها و بهانه ها (ى شما براى نرفتن بجهاد و نجنگيدن با دشمن درست نيست و سبب) ضلالت و گمراهى است مانند بدهكارى كه بدهى خود را (بدون عذر) بتأخير اندازد (چون نمى خواهد وامش را اداء كند بهانه پيش آرد و امروز و فردا گويد، شما هم چون نمى خواهيد بجهاد برويد بهانه هاى نادرست پيش آورده امروز و فردا مى گوئيد و بر اثر اين مسامحه خود را ذليل و خوار مى گردانيد و) (4) ذليل و ترسنده نمى تواند از ظلم و ستمى (كه بر او وارد ميشود) مانع گردد، و حقّ (و آسايش براى هيچ قومى) بدست نمى آيد مگر به تلاش و كوشش (پس با اينكه در خانه نشسته بجهاد نمى رويد تا دشمن را مغلوب و سركوب گردانيد آسايش و آسودگى خواستن خطاء است) (5) كدام خانه (ديارى) را بعد از خانه خود (از تصرّف و خرابى دشمن) باز مى داريد (در موقعى كه شما را از خانهايتان بيرون نمودند) و با كدام امام و اميرى بعد از من بجهاد مى رويد (كه دشمن را از خود دور نمائيد) (6) سوگند بخدا فريب خورده كسى است كه شما او را فريب داده ايد (زيرا شما امير خود را به نصرت و يارى وعده داده وقتى كه با دشمن روبرو شد از او پشت گردانيده براى كارزار بهانه پيش آوريد) و كسيكه بكمك و همراهى شما رستگار شد (به دشمن غلبه پيدا نمود) سوگند بخدا (مانند كسى است كه در تير اندازى با شرط) رستگار شده به تيرى كه (از همه تيرهايى كه براى قمار تعيين شده) بى نصيب تر (پر خسارت تر) است، و كسيكه بكمك شما تير اندازد (بجانب دشمن و بخواهد از ظلم و تعدّى او جلوگيرى نمايد) پس به تير سر شكسته بى پيكان تير انداخته (و چنين تيرى اگر به نشان هم برسد كارگر نخواهد بود و شما هم اگر به دشمن دست يابيد بر اثر ترس و بيمى كه داريد نمى توانيد از پيش روى او ممانعت نمائيد) (7) سوگند بخدا صبح كردم در حالتى كه گفتار (عهد و پيمان) شما را باور ننموده به همراهى شما طمع ندارم، و دشمن (معاويه و اصحابش) را به مساعدت شما بيم نمى دهم (زيرا بى وفائى و بد قولى شما بر من و دشمن آشكار گرديده است) (8) چگونه است حال شما (كه هر چه شما را بجنگ با دشمن ترغيب ميكنم سهل انگارى مى نماييد) چيست داروى درد شما (تا آماده سازم) بچه چيز علاج مى پذيريد (تا چاره كنم) دشمنان مردمانى هستند مانند شما (چرا شما مانند آنها نيستيد و از آنان بدل خود خوف و ترس راه داده ايد) (9) آيا مى گوئيد گفتارى را كه نمى دانيد و اعتقاد بآن نداريد (براى رفتن بجهاد با يكديگر مى گوئيد: چنين و چنان خواهيم كرد در صورتيكه اصلا اراده جنگيدن با دشمن نداريد) و آيا در دورى از معاصى غفلت داريد (پس بيدار شويد) آيا در غير حقّ طمع داريد (در راه باطل و نافرمانى خدا و رسول و امام بر حقّ سودى تصوّر مى كنيد نه چنين است، بلكه طمع نفع بردن از راه باطل و غفلت در معاصى و گفتار بدون علم و اعتقاد سبب بدبختى و بيچارگى در دنيا و آخرت است).

ترجمه مرحوم شهیدی

29 و از خطبه هاى آن حضرت است

اى مردمى كه به تن فراهميد و در خواهشها مخالف هميد، سخنانتان تيز، چنانكه سنگ خاره را گدازد، و كردارتان كند، چنانكه دشمن را در باره شما به طمع اندازد. در بزم، جوينده مرد ستيزيد و در رزم، پوينده راه گريز. آن كه از شما يارى خواهد خوار است، و دل تيمار خوارتان از آسايش به كنار. بهانه هاى نابخردانه مى آوريد، و چون وامدارى كه پى در پى مهلت خواهد امروز و فردا مى كنيد. آن كه تن به خوارى داده، دفع ستم را چگونه شايد كه حق جز با كوشش بدست نيايد.- حال كه خانه شما را گرفتند- براى كدام خانه پيكار مى كنيد و پس از من در كنار كدام امام كارزار مى كنيد به خدا سوگند، فريفته كسى است كه فريب شما را خورد، و بى نصيب كسى است كه انتظار پيروزى از شما برد. تير بى پيكان را مانيد، كه آسيبى به دشمن نمى رساند، به خدا سوگند، نه گفته شما را باور، و نه سوداى ياريتان را در سر، و نه دشمن را از شما بر حذر مى دارم دردتان چيست و دارويتان كدام است و شما را چه عادت و مرام است آخر شاميان هم، چون شمايند.- اين همه- گفتار بى كردار بى پروا و ناپرهيزكار و در غير حقّ طمعكار

ترجمه مرحوم خویی

از جمله خطب آن حضرتست كه توبيخ مى فرمايد در آن اصحاب خود را بسوء افعال و اعمال از جهت تسامح ايشان در جدال و قتال باين نحو كه مى فرمايد.

اى مردمانى كه مجتمع است بدن هاى ايشان و مختلفست خواهشات ايشان قولهاى شما ضعيف مى نمايد سنگهاى سخت را، و فعلهاى شما بطمع مى اندازد در شما دشمنان را مى گوئيد در مجلسها چنين و چنان پس چون مى آيد وقت محاربه و مجادله مى گوئيد: حيدى حياد يعنى برگرد اى داهيه«» عزيز نشد دعوت آن كسى كه دعوت نمود شما را، و راحت نگرديد قلب آن كسى كه كشيد رنج شما را، زمانى كه دعوت كنم شما را بجهاد عذر مى آوريد و آن عذرهاى شما عذرهائيست با گمراهيها، و مدافعه شما محاربه را از خودتان مثل مدافعه كردن صاحب دين بسيار مماطله كننده است غريم خود را.

منع نمى نمايد مرد ذليل ظلم را از خود و ادراك نمى شود حق مگر بجهدو كوشش، از كدام خانه بعد از خانه خودتان كه دار اسلامست مانع مى شويد، و با كدام امام بعد از من مقاتله مى كنيد، فريب داده شده بخدا سوگند آن كس است كه شما فريب داديد او را و كسى كه فايز شود بشما فايز مى شود بسهمى كه نوميدتر باشد از سهمهاى قمار و كسى كه تير اندازد با شما بدشمنان پس بتحقيق كه تير انداخته به تير شكسته بى پيكان.

قسم بخداوند كه گرديدم بمرتبه كه باور ندارم گفتار شما را، و طمع ندارم در يارى دادن شما، و نمى ترسانم دشمن را با شما، چيست حال شما چيست دواى شما علاج ناخوشى شما، گروهى كه طرف مقابل شمايند مردانند مانند شما، آيا مى گوئيد گفتار بى اعتقاد، و غفلت مى ورزيد بدون ورع، و طمع تفضيل داريد بدون استحقاق.

شرح ابن میثم

28- و من خطبة له عليه السّلام

أَيُّهَا النَّاسُ الْمُجْتَمِعَةُ أَبْدَانُهُمْ- الْمُخْتَلِفَةُ أَهْوَاؤُهُمْ- كَلَامُكُمْ يُوهِي الصُّمَّ الصِّلَابَ- وَ فِعْلُكُمْ يُطْمِعُ فِيكُمُ الْأَعْدَاءَ- تَقُولُونَ فِي الْمَجَالِسِ كَيْتَ وَ كَيْتَ- فَإِذَا جَاءَ الْقِتَالُ قُلْتُمْ حِيدِي حَيَادِ- مَا عَزَّتْ دَعْوَةُ مَنْ دَعَاكُمْ- وَ لَا اسْتَرَاحَ قَلْبُ مَنْ قَاسَاكُمْ- أَعَالِيلُ بِأَضَالِيلَ دِفَاعَ ذِي الدَّيْنِ الْمَطُولِ- لَا يَمْنَعُ الضَّيْمَ الذَّلِيلُ- وَ لَا يُدْرَكُ الْحَقُّ إِلَّا بِالْجِدِّ- أَيَّ دَارٍ بَعْدَ دَارِكُمْ تَمْنَعُونَ- وَ مَعَ أَيِّ إِمَامٍ بَعْدِي تُقَاتِلُونَ- الْمَغْرُورُ وَ اللَّهِ مَنْ غَرَرْتُمُوهُ- وَ مَنْ فَازَ بِكُمْ فَقَدْ فَازَ وَ اللَّهِ بِالسَّهْمِ الْأَخْيَبِ- وَ مَنْ رَمَى بِكُمْ فَقَدْ رَمَى بِأَفْوَقَ نَاصِلٍ- أَصْبَحْتُ وَ اللَّهِ لَا أُصَدِّقُ قَوْلَكُمْ- وَ لَا أَطْمَعُ فِي نَصْرِكُمْ- وَ لَا أُوعِدُ الْعَدُوَّ بِكُمْ- مَا بَالُكُمْ مَا دَوَاؤُكُمْ مَا طِبُّكُمْ- الْقَوْمُ رِجَالٌ أَمْثَالُكُمْ- أَ قَوْلًا بِغَيْرِ عِلْمٍ- وَ غَفْلةً مِنْ غَيْرِ وَرَعٍ- وَ طَمَعاً فِي غَيْرِ حَقٍّ أقول: روى أنّ السبب في هذه الخطبة هو غارة الضحّاك بن قيس بعد قصّة الحكمين و عزمه على المسير إلى الشام. و ذلك أنّ معاوية لمّا سمع باختلاف الناس على عليّ عليه السّلام، و تفرّقهم عنه، و قتله من قتل من الخوارج بعث الضحّاك بن قيس في نحو من أربعة آلاف فارس و أوعز عليه بالنهب و الغارة. فأقبل الضحّاك يقتل و ينهب حتّى مرّ بالثعلبيّة. فأغار على الحاجّ فأخذ أمتعتهم. و قتل عمرو بن عميس بن مسعود ابن أخي عبد اللّه بن مسعود صاحب رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلّم و قتل معه ناسا من أصحابه. فلمّا بلغ عليّا عليه السّلام ذلك استصرخ أصحابه على أطراف أعماله و استشارهم إلى لقاء العدوّ فتلكّؤوا.

و رأى منهم تعاجزا و فشلا. فخطبهم هذه الخطبة. و لنرجع إلى المتن.

اللغة

فالأهواء: الآراء، و الوهي: الضعف، و كيت و كيت: كنايه عن الحديث. و حاد عن الأمر: عدل عنه. قال الجوهري: قولهم حيدي حياد كقولهم: فيحي فياح، و نقل أنّ فياح اسم للغارة كقطام. فحياد أيضا اسم لها. و المعنيّ: اعزلي عنّا [عنها خ ] أيّتها الحرب، و يحتمل أن يكون حياد من أسماء الأفعال كنزال. فيكون قد أمر بالتنحّي مرّتين بلفظين مختلفين. و أعاليل و أضاليل: جمع أعلال و أضلال و هما جمع علّة: اسم لما يتعلّل به من مرض و غيره، و ضلّة: اسم من الضلال بمعنى الباطل، و المطول: كثير المطال و هو تطويل الوعد و تسويفه، و الجدّ: الاجتهاد، و الأخيب: أشدّ خيبة و هي الحرمان، لأفوق: السهم المكسور الفوق و هو موضع الوتر منه، و الناصل: الّذي لا نصل فيه.

المعنى

و المقصود أنّه عليه السّلام نبّههم على ما يستقبح في الدين، و مراعاة حسن السيرة من أحوالهم و أقوالهم و أفعالهم: أمّا أحوالهم فاجتماع أبدانهم مع تفرّق آرائهم الموجب لتخاذلهم عن الذبّ عن الدين و المفرّق لشمل مصالحهم. و أمّا أقوالهم فكلامهم الّذي يضعف عند سماعه القلوب الصلبة الثابتة و يظنّ سامعه أن تحته نجدة و ثباتا و هو قولهم مثلا في مجالسهم: إنّه لا محلّ لخصومنا، و إنّا سنفعل بهم كذا، و سيكون منّا كذا. و أمثاله.

و استعار لفظي الصمّ الصلاب من أوصاف الحجارة للقلوب الّتي تضعف من سماع كلامهم كما شبّه القرآن الكريم بها: فَهِيَ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً. و أمّا أفعالهم فهو تعقيب هذه الأقوال عند حضور القتال و دعوتهم إلى الحرب بالتخاذل و عدم التناصر و التقاعد عن إجابة داعي اللّه و كراهيّة الحرب و الفرار عن مقاتلة العدوّ، و كنّى بقوله: قلتم حيدي حياد. عن ذلك، و هى كلمة كانت تستعملها العرب عند الفرار. ثمّ أردف ذلك بما العادة أن يأنف منه من يطلب الانتصار به على وجه التضجّر منهم عن كثرة تقاعدهم عن صوته. و ذلك قوله: ما عزّت دعوة من دعاكم. المستلزم للحكم بذلّة داعيهم، و لا استراح قلب من قاساكم. المتلزم للحكم بتعبه، و قوله: أعاليل بأضاليل. خبر مبتدأ محذوف أي و إذا دعوتكم إلى القتال تعللّتم بأعاليل هي باطلة ضلالا عن سبيل اللّه و سألتموني التأخير و تطويل المدّة دفاعا، و قوله: دفاع ذي الدين المطول. يحتمل أن بكون تشبيها لدفاعهم له بدفاع ذي الدين فيكون منصوبا محذوف الجار، و يحتمل أن يكون قد استعار دفاع ذى الدين المطول لدفاعهم فيكون مرفوعا، و وجه الاستعارة أنّ المدين المطول أبدا مشتهي لعدم المطالبة و تودّ نفسه أن لا يراه غريمه فكذلك فهم عليه السّلام منهم أنّهم كانوا يحبّون أن لا يعرض لهم بذكر القتال و لا يطالبهم به. فاستعار لدفاعهم الدفاع المذكور لمكان المشابهة، ثمّ نبّههم على قبح الذلّ ليفيؤوا إلى فضيلة الشجاعة بذكر بعض لوازمه المنفرة و هو أنّ صاحبه لا يتمكّن من رفع الضيم عن نفسه، و على قبح التواني و التخاذل بأنّه لا يدرك الإنسان حقّه إلّا بضدّ ذلك و هو الجدّ و التشمير في طلبه، ثمّ أعقب ذلك بالسؤال على جهة الإنكار و التقريع عن تعبين الدار الّتي ينبغي لهم حمايتها بعد دار الإسلام الّتي لا نسبة لغيرها إليها في العزّ و الكرامة عند اللّه و وجوب الدفع عنها و الّتي هي موطنهم و محلّ دولتهم. كذلك قوله: و مع أىّ إمام بعدي تقاتلون. و فيه تنبيه لهم على أفضليّته و ما وثق به من إخلاص نفسه للّه في جميع حركاته، و تثبيت لهم على طاعته إذ كان عليه السّلام يتوهّم في بعضهم الميل إلى معاوية و الرغبة فيما عنده من الدنيا. ثمّ أردف ذلك بذمّ من اغترّ بكلامهم و نسبه إلى الغرور و الغفلة.

ثمّ بالإخبار عن سوء حال من كانوا حزبه و من يقاتل بهم: أمّا الأوّل: فهو قوله: المغرور و اللّه من غرّرتموه. و المقصود بالحقيقة ذمّهم و توبيخهم على خلف المواعيد و المماطلة بالنفار إلى الحرب لأنّه إنّما ينسب من وثق بهم إلى الغرور بعد خلفهم في وعدهم له بالنهوض معه. و جعل المغرور مبتدأ و من خبره أبلغ في إثبات الغرّة لمن اغترّ بهم من العكس لاقتضاء الكلام إذن انحصار المغرور في من اغترّ بهم. و لا كذلك لو كان من مبتدأ. و أمّا الثاني: فهو قوله: و من فاز بكم فقد فاز بالسهم الأخيب و من رمى بكم فقد رمى بأفوق ناصل. و قد شبّه نفسه و خصومه باللاعبين بالميسر، و لا حظ شبه حصولهم في حقّه. بخروج أحد السهام الخائبة الّتي لا غنم لها أو الأوغاد الّتي فيها غرم كالّتي لم يخرج حتّى استوفيت أجزاء الجزور فحصل لصاحبها غرم و خيبة. فلأجل ملاحظة هذا الشبه استعار لهم لفظ السهم بصفة الأخيب، و إطلاق الفوز هنا مجاز في حصولهم له من باب إطلاق اسم أحد الضدّين على الآخر كتسمية السيّئة جزاء. كذلك لاحظ المشابهة بين رجال الحرب و بين السهام في كون كلّ منهما عدّة للحرب و دفع العدوّ و لاحظها أيضا بين إرسالهم في الحرب و بين الرمي بالسهام. فلأجل ذلك استعار أوصاف السهم من الأفوق و الناصل، و استعار لفظ الرمي لمقاتلته بهم ثمّ خصّصهم بأردء أوصاف السهم الّتي يبطل معها فائدته لمشابتهم ذلك السهم في عدم الانتفاع بهم في الحرب. و كأنّه أيضا خصّص بعثه لهم إلى الحرب باستعارة الرمى بالسهم الموصوف لزيادة الشبه و هي عدم انبعاثهم عن أمره.

و تجاوزهم أوطانهم كالرمى بالسهم الّذي لا فوق له و لا نصل فإنّه لا يكاد يتجاوز عن القوس مسافة. و هي من لطائف ملاحظات المشابهة و الاستعارة عنها. و المعنى أنّ من حصلتم في حربه فالخيبة حاصلة له فيما يطلب بكم، و من قاتل بكم عدوّه فلا نفع له فيكم. ثمّ أردفه بالإخبار عن نفسه بامور نشأت عن إساءة ظنّه بهم و عدم وثوقه بأقوالهم بكثرة خلفهم و مواعيدهم الباطلة بالنهوض معه و هي أنّه لا يصدّقهم لأنّه من أكثر من شي ء عرف به. و من أمثالهم: إنّ الكذوب لا يصدّق و أنّه لا يطمع في نصرهم و أنّه لا يوعد بهم عدوّهم إذ كان وعيده بهم مع طول تخلّفهم و شعور العدوّ بذلك ممّا يوجب جرأته و تسلّطه و أمانه من المقاومة. ثمّ أردفه بالاستفهام على سبيل الاستنكار و التقريع عن حالهم الّتي توجب لهم التخاذل و التصامم عن ندائه و هو قوله: ما بالكم. ثمّ عن دوائهم الصالح للمرض الّذي هم فيه.

ثمّ عن كيفيّة علاجهم منه بقوله: ما دوائكم ما طبّكم. و قيل أراد بقوله ما طبّكم أي ما عادتكم و الأوّل أظهر و أليق. ثمّ نبّههم على ما عساهم يتوهّمونه من قوّة خصومهم و بأسهم بأنّهم رجال أمثالكم في الرجوليّة الّتي هي مظنّة الشجاعة و البأس فلا مزيّة لهم عليكم فلا معنى للخوف منهم. ثمّ عاد إلى سؤالهم على جهة التقريع و نبّههم به على امور لا ينبغي، منفور عنها، مستقبحة في الشريعة و العادة.

فأوّلا: عن قولهم ما لا يفعلون و هو إشارة إلى ما يعدون به من النهوض إلى الحرب ثمّ لا يفعلون و ذلك بقوله: أقولا بغير عمل تذكيرا لهم بما يستلزم ذلك من المقت عند اللّه كما اشير إليه في القرآن الكريم يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ«» و على الرواية الثانية و هي أقولا بغير علم أى أ تقولون بألسنتكم ما ليس في قلوبكم و لا تعتقدونه و تجزمون به من أنّا سنفعل كذا. و يحتمل أن يكون معناه أ تقولون إنّا مخلصون للّه و إنّا مسلمون و لا تعلمون شرائط الإسلام و الايمان. و ثانيا: عن غفلتهم الّتي ليست عن ورع و هي عدم تعقّلهم للمصالح الّتي ينبغي أن يكونوا عليها و هي طرف التفريط من فضيلة الفطانة. و هذه بخلاف الغفلة مع الورع.

فإنّ تلك نافعة في المعاد إن كان الورع عبارة عن لزوم الأعمال الجميلة المستعدّة في الآخرة فالغفلة معه عن الامور الدنيويّة و المصالح المتعلّقة بجزئيّاتها ليست بضارّة، بل ربما كانت سببا للخلاص من عذاب ما في الآخرة. و ثالثا: عن طمعهم في غير حقّ أى في أن يمنحهم ما لا يستحقّونه لينهضوا معه و يجيبوا دعوته، و كأنّه عليه السّلام عقل من بعضهم أنّ أحد أسباب تخلّفهم من ندائه إنّما هو طمعهم في أن يوفر عطيّاتهم و يمنحهم زيادة على ما يستحقّون كما فعل غيره مع غيرهم فأشار إلى ذلك و نبّههم على قبحه من حيث إنّه طمع في غير حقّ.

و اللّه أعلم.

ترجمه شرح ابن میثم

28- از خطبه هاى آن حضرت (ع) است

أَيُّهَا النَّاسُ الْمُجْتَمِعَةُ أَبْدَانُهُمْ- الْمُخْتَلِفَةُ أَهْوَاؤُهُمْ- كَلَامُكُمْ يُوهِي الصُّمَّ الصِّلَابَ- وَ فِعْلُكُمْ يُطْمِعُ فِيكُمُ الْأَعْدَاءَ- تَقُولُونَ فِي الْمَجَالِسِ كَيْتَ وَ كَيْتَ- فَإِذَا جَاءَ الْقِتَالُ قُلْتُمْ حِيدِي حَيَادِ- مَا عَزَّتْ دَعْوَةُ مَنْ دَعَاكُمْ- وَ لَا اسْتَرَاحَ قَلْبُ مَنْ قَاسَاكُمْ- أَعَالِيلُ بِأَضَالِيلَ دِفَاعَ ذِي الدَّيْنِ الْمَطُولِ- لَا يَمْنَعُ الضَّيْمَ الذَّلِيلُ- وَ لَا يُدْرَكُ الْحَقُّ إِلَّا بِالْجِدِّ- أَيَّ دَارٍ بَعْدَ دَارِكُمْ تَمْنَعُونَ- وَ مَعَ أَيِّ إِمَامٍ بَعْدِي تُقَاتِلُونَ- الْمَغْرُورُ وَ اللَّهِ مَنْ غَرَرْتُمُوهُ- وَ مَنْ فَازَ بِكُمْ فَقَدْ فَازَ وَ اللَّهِ بِالسَّهْمِ الْأَخْيَبِ- وَ مَنْ رَمَى بِكُمْ فَقَدْ رَمَى بِأَفْوَقَ نَاصِلٍ- أَصْبَحْتُ وَ اللَّهِ لَا أُصَدِّقُ قَوْلَكُمْ- وَ لَا أَطْمَعُ فِي نَصْرِكُمْ- وَ لَا أُوعِدُ الْعَدُوَّ بِكُمْ- مَا بَالُكُمْ مَا دَوَاؤُكُمْ مَا طِبُّكُمْ- الْقَوْمُ رِجَالٌ أَمْثَالُكُمْ- أَ قَوْلًا بِغَيْرِ عِلْمٍ- وَ غَفْلةً مِنْ غَيْرِ وَرَعٍ- وَ طَمَعاً فِي غَيْرِ حَقٍّ

لغات

اهواء: انديشه ها وهى: ناتوانى، ضعف كيت و كيت: كنايه از گفتارها، و به معنى چنين و چنان است.

حاد عن الامر: از آن كار رو برگرداند، سر باز زد.

جوهرى در شرح معناى حيدى و حياد مى گويد اين سخن مانند گفته ديگر عرب است: فيحى فياح. چنان كه فياح مثل قطام اسم براى غارت كردن و چپاول است، حياد نيز اسم است براى دورى گزيدن و كناره گيرى از چيزى، بنا بر اين معناى حياد چنين مى شود: اى جنگ از من دور شو.

احتمال ديگر اين كه حياد اسم فعل باشد مثل «نزال» گويا فرمان دورى از جنگ دو مرتبه با دو لفظ «حيدى، حياد» صادر شده است.

اعاليل: جمع اعلال، و آن جمع علّه به معناى تعلّل ورزيدن، به كارى اقدام نكردن به دليل بيمارى يا مانع ديگر است.

اضاليل: جمع اضلال و آن جمع علّه است ضلّه اسمى است برگرفته از ضلال به معناى باطل و گمراهى.

مطول: زياد امروز و فردا كردن وعده هاى زياد براى پرداخت دين، دادن و وفا نكردن به وعده.

جدّ: اجتهاد و كوشش، تلاش.

اخيب: نااميدى افوق: تيرى كه قسمت بالاى آن شكسته باشد.

ناضل: تيرى كه به هدف نرسد.

ترجمه

«اى مردمى كه بدنهايتان مجتمع و انديشه هايتان پراكنده است سخن شما در اغراق گويى و لاف و گزاف سنگهاى سخت را نرم مى كند امّا عملتان دشمنان را به طمع حمله مى اندازد به هنگام گرد آمدن در مجالس در باره جنگ چنين و چنان مى گوييد. امّا وقتى كه جنگ واقعى آغاز مى شود، از پيكار فرار مى كنيد و «اى جنگ از ما دور شو» را بر زبان مى رانيد.

بزرگوارى و پيروزى نيافت آن كه شما را به جنگ فرا خواند، آسايش نديد قلب آن كه به شما دل خوش كرد. دلايل شما براى پيكار نكردن با دشمن، گمراهى است، مانند بدهكارى كه براى اداى دين خود امروز و فردا مى كند. شما نيز به دلايل بيهوده و واهى، امروز و فردا مى كنيد و از رفتن به جنگ سر باز مى زنيد.

شخص خوار و ذليل نمى تواند از ستمى كه بر او رفته است، جلوگيرى كند، حق جز با كوشش به دست نمى آيد.

شما بعد از آن كه سرزمين خود را از دست داديد از كدام سرزمينى دفاع مى كنيد و پس از من در ركاب كدام امام مى جنگيد.

بخدا سوگند، فريب خورده كسى است كه فريب شما را بخورد آن كه بخواهد به وسيله شما رستگار شود، اميد بيجا داشته است، چنان است كه در بازى قمار، با تير بدون سهم و نصيب پيروز شود كسى كه در مقابل دشمن به شما دلگرم شود، چنان است، كه بخواهد با تير شكسته و بى پيكان دشمن را مغلوب كند.

بخدا سوگند، پس از اين هرگز گفته شما را باور نخواهم كرد و به يارى شما طمع نخواهم داشت و دشمن را با اظهار پشتيبانى شما نخواهم ترسانيد شما را چه مى شود دواى درد شما چيست علاج بيماريتان كدام است دشمنان هم مثل شما بشرند از چه مى ترسيد آيا بدون آگاهى سخن مى گوييد و بدون پرهيز از گناه غفلت مى ورزيد و آيا به غير حق به چيزى طمع بسته ايد»

شرح

سبب ايراد اين خطبه چنان كه نقل شده، كشتار و غارت ضحاك بن قيس بوده كه پس از داستان حكمين و تصميم آن حضرت براى رفتن به طرف شام اتّفاق افتاده است. و امّا توضيح مطلب: هنگامى كه معاويه، دريافت كه ياران حضرت سر به نافرمانى برداشته، و عده اى از خوارج به دست او كشته شده اند از فرصت استفاده كرد و ضحاك بن قيس را به همراه چهار هزار سوار، به سوى عراق فرستاد و به او فرمان داد كه از كشتن مسلمانان و غارت اموال آنان پروا نكند او نيز دست به كشتار و غارت زد و بدين سان پيش آمد تا در ثعلّبيه به عدّه اى از زائران خانه خدا برخورد. اموال آنها را غارت كرد و عمرو بن عميس برادرزاده عبد اللّه مسعود صحابى حضرت رسول (ص) را با چند نفر از يارانش به شهادت رسانيد. وقتى اين خبر تأسّف بار به حضرت امير (ع) رسيد، ياران خود را جمع كرد و براى حفظ امنيّت سرزمينهاى متصرّفى خود كه به وسيله ضحاك بن قيس اشغال شده آنان را در مورد رويارويى با دشمن به مشاوره طلبيد و از آنان يارى خواست ولى بر خلاف انتظار، با عذر و بهانه ها و زبونى و سستى آنها روبرو شد. حضرت در توبيخ و مذمّت آنان اين خطابه را ايراد فرمود، كه پس از توضيح معناى واژه هاى مشگل خطبه، به شرح آن خواهيم رسيد:

مقصود حضرت از بيان اين خطبه آن بود كه كوفيان را به امورى كه در ديانت زشت و نابجا است آگاه نمايد و به آنها رعايت نيك سيرتى را در احوال و گفتار و رفتارشان بياموزد.

امّا در اين كه چگونه آنها در احوالشان رعايت جنبه هاى ديانت را نمى كردند: بدين سان كه در گردهمايى جسمانى اجتماعشان شايان توجه، امّا رأى و انديشه هايشان پراكنده بود. و همين پراكندگى انديشه موجب خوارى و ذلت آنها مى گرديد، آنها را از دفاع از دين باز مى داشت و اين امر مصالح اجتماعى آنها را بر هم مى زد.

امّا به لحاظ گفتار: سخنان اغراق آميز و گزاف آنها چنان بود، كه شنيدن آنها دلهايى را كه در سختى و نيرومندى همچون سنگهاى محكم و بى نفوذ و غير قابل تأثير بود از هم مى شكافت. و كسى كه اين سخنان را از آنان مى شنيد، مى پنداشت كه تنها حرف نيست، بلكه از پشتوانه قوى، ثبات و مقاومت نيز برخوردار است، زيرا در اجتماعات كه با هم مى نشستند مى گفتند: دشمنان ما، توان دستيابى بر ما را ندارند، نسبت به آنها چنين و چنان خواهيم كرد. و جز اينها. حضرت دو لفظ «صمّ» و «الصلّاب» را كه از اوصاف سنگهاى سخت است، براى دلهايى كه از شنيدن سخنان آنها ضعيف مى شد، استعاره آورده است. يعنى دلهايى كه همانند سنگ خاراست از گفتار غلوآميز شما مردم كوفه سست و كم توان مى شود، امّا در عمل هيچ اثرى ديده نمى شود.

قرآن كريم نيز چنين تشبيهى را آورده و فرموده است: ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ«».

امّا كوفيان در ادامه كارهاى ناپسندشان چنين بودند كه پس از آن همه گفتار مبالغه آميز كه دلهاى سخت و محكم را نرم مى كرد و به ضعف مى كشيد، به هنگام فراخوانى براى جنگ، سستى مى ورزيدند و از پاسخ مثبت دادن به دعوت كننده الهى سرباز مى زدند، جنگ را دوست نداشتند، و از روبرو شدن با دشمن خوششان نمى آمد.

امام (ع) براى بيان اين حالت، جمله: قلتم حيدى حياد را كه عرب به هنگام فرار به كار مى برد كنايه آورده است.

پس از بيان حالت فوق چيزى را ذكر فرموده، كه معمولا عرف مردم از كسى كه با دلتنگى طلب يارى مى كند ياد مى كنند هر چند اين دلتنگى ناشى از عدم پذيرش نداى او از سوى يارانش حاصل شده باشد: ما عزّت دعوة من دعاكم «بزرگوارى و پيروزى نيافت آن كه شما را براى كارزار فرا خواند».

نتيجه اين كلام اين است كه دعوت كننده شما به جنگ، به دليل سستى و سهل انگارى شما خوار و ذليل مى شود.

و لا استراح قلب من قاساكم

«و راحت نيافت قلب آن كه به شما و يارى شما دل خوش كرد»، يعنى دچار گرفتارى و رنج گرديد آن كه براحتى و آسايش از ناحيه شما دل بست.

اعاليل بأضاليل:

هرگاه شما را به قتال با دشمن فرا مى خوانم، به دلايل باطل و دروغين تعلّل مى ورزيد و از آماده شدن براى جنگ سر باز مى زنيد، و اين به دليل گمراهى شما از راه خداست. و پياپى از من مى خواهيد كه جنگ را به تأخير اندازم و دفاع را به بعد مأكول كنم. طولانى كردن مدّت، امروز و فردا كردن به منظور از وظيفه شانه خالى كردن است، چنان كه بدهكار به قصد نپرداختن دين خود، به طلبكار براى روزهاى بعد وعده مى دهد.

ممكن است كلام حضرت از باب تشبيه كردن اينان در كيفيت دفاعشان، به مقروضى باشد كه در نپرداختن دين به بهانه هاى بى مورد متوسّل مى شود و عذرهاى ناموجّهى مى آورد. احتمال ديگر اين كه سخن امام (ع) از باب استعاره باشد، يعنى دفاع نادرست مديون از نپرداختن قرض خود، با امروز و فردا كردن را استعاره آورده باشد، براى نوع دفاع ياران خود، كه در حقيقت قصد جنگ ندارند و امروز و فردا كردن آنان بهانه است.

جهت تشبيه در دو طرف به تأخير انداختن امروز فردا كردن است، يعنى چنان كه مقروضى كه امروز و فردا مى كند خواست واقعيش عدم پرداخت بدهى خويش است و دوست دارد كه هيچ گاه طلبكار را نبيند، حضرت چنين دريافته بود كه اصحابش دوست مى دارند كه هرگز پيشنهاد جنگ بدانها داده نشود، و از آنها تقاضاى شركت در كارزار و مبارزه با دشمنان نشود. بنا بر اين دفاع و به تأخيراندازى دين مردم از ناحيه بدهكار «مماطل»، يعنى امروز و فردا كن، استعاره آورده شده است براى امروز فردا كردن مردم كوفه، و عدم آمادگى آنان براى جنگ.

پس از آن حضرت يارانش را به زشتى خوارى با بيان برخى از لوازم آن توجّه داده است، تا آنان را به فضيلت شجاعت بيارايد. از جمله زشتيهاى خوارى اين است كه:- انسان قادر به زدودن بدى از خود نيست.

- با سست عنصرى، و ذلّت و خوارى انسان به حق خود نمى رسد. رسيدن به حق مشروع، جز با كوشش و تلاش، امكان پذير نيست.

آن گاه حضرت با طرح يك سؤال انكارى و توبيخى از اطرافيانش مى پرسد كه به نظر آنها از كدام سرزمين و منطقه جغرافيايى- جز بلاد اسلام- كه در عزّت و شرافت پيش خداوند قابل مقايسه با سرزمينهاى ديگر نيست- بايد دفاع كرد جواب اين سؤال روشن است، جايگاهى كه دفاع از آن وجود داشت همانا موطن اينان و منطقه حكومتشان بود.

عبارت زيباى امام (ع) كه: مع اىّ امام بعدى تقاتلون

پس از من با كدام امام در راه خدا جهاد مى كنيد آگاهى بخشيدن به مردم در باره اين موضوع خطبه 29 نهج البلاغه است، كه آن حضرت نسبت به ديگران برترى داشته و در خلوص عملى در راه خدا كسى به پايه وى نمى رسيده است و همين دليل اثبات فرمانبردارى و اطاعت از فرامين آن حضرت مى باشد، زيرا امام (ع) رغبت برخى از اطرافيان خود را نسبت به ثروتى كه پيش معاويه وجود داشت، دريافته بود.

به دنبال اين بيان، حضرت به بدگويى كسى كه به گفته كوفيان مغرور گردد، مى پردازد و وى را به غرور و بى خبرى نسبت مى دهد. و از بد حالى شخصى كه چنان مردمى حزب و جمعيّتش باشند و به پيكار آنها دل خوش كرده باشد، با دو عبارت زيباى زير خبر مى دهد:

اول: المغرور و اللّه من غرّرتموه

«به خدا سوگند فريب خورده آن است كه شما او را بفريبيد» مقصود حضرت از اين عبارت بدگويى و سرزنش آنان بر خلف وعده ها و امروز و فردا كردن ها به منظور فرار از جنگ بود. بنا بر اين پس از آن همه پيمان شكنى در مورد پيكار با دشمنان اگر كسى به گفته آنان اعتماد كند، به حقيقت فريب خورده است.

اگر در عبارت حضرت، كلمه «المغرور» مبتدا و كلمه «من» خبر باشد، در اثبات غرور و فريب خوردگى گوياتر از عكس آن است كه «المغرور» خبر و «من» مبتدا باشد زيرا صورت اوّل انحصار در معنى را مى رساند و معناى عبارت چنين مى شود: فريب خوردگى مخصوص كسى است كه فريب كوفيان را بخورد.

اين معنى از اين كه «من» را مبتدا قرار دهيم فهميده نمى شود.

دوم: و من فاز بكم فقد فاز بالسّهم الأخيب

«كسى كه سعادت را از ناحيه شما بخواهد چنان است كه با تير بدون پيكان پيروز گردد و هر كس با تير تركش شما بجنگد با تير بدون چوبه، تيراندازى كرده است»«»

امام (ع) در اين عبارت، خود و دشمنان را به قماربازانى تشبيه كرده است كه در ميان عرب وجود داشته اند. و ياران خود را در بى كفايتى و عدم رعايت حق خويش، به بيرون آمدن، تير قمار مأيوس كننده بى سهم، و يا به تيرهاى قمارى كه غرامت آور و تاوان زا هستند تشبيه كرده است. توضيح اين كه تير قمارى كه بر آن اسم شركت كننده نوشته شده بيرون نيايد، تا سهام شترى كه مورد قمار است، با بيرون آمدن، تيرهاى برنده تمام شود. آن گاه غرامت و زيان براى صاحب تير باقى مانده ثابت مى شود«» به ملاحظه همين تشبيه است كه حضرت لفظ «تير» را با صفت مأيوس كننده، براى اطرافيان خود، استعاره آورده است، و باز كلمه «فوّز» را در اين جمله به طور مجاز، در عدم آمادگى آنان به كار برده است.

بر يارى رسانى، از باب ناميدن ضد را به نام ضد به كار برده است. مانند: نامگذارى كيفر به پاداش و باز آن بزرگوار مشابهت و همگونى روان جنگجو را با تيرهاى از پيش برنده جنگ، ملاحظه فرموده است. كه هم مردان رزم آور و هم تيرهاى برّان در آمادگى و كارسازى و دفع دشمن مؤثر هستند. [و افراد بى تحرك همچون تيرهاى بى پيكان بدون حاصل و سود مى باشند].

گويا امام (ع) اطرافيان خود را در فراخوانى به جنگ و نرفتن آنها، از جهت مشابهت شديد به اوصاف تيرهايى كه پيكان نداشته و موضع وتر آنها شكسته باشد، مخصوص گردانيده است. و آن شباهت عدم تحرّك و جدا نشدنشان از محل زندگيشان به فرمان اوست. چنان كه تيرى كه وتر آن شكسته و پيكان نداشته باشد، از جايگاه خود بيش از اندكى دور نمى شود.

اين فرموده امام به لحاظ لطافت تشبيه و استعاره در نهايت اوج گفتار و كلام بلند انسانى است. معناى زيباى گفتار حضرت اين است: نتيجه وجودى شما در جنگ براى كسى كه به شما دل بسته باشد، زيان و نااميدى است. و آن كه به يارى شما به جنگ دشمن رود سودى نصيبش نخواهد شد.

پس از اين درد دل، نتيجه بدگمانى و بى اعتمادى به سخن آنها- به دليل مخالفت كردار با گفتارشان، و وعده هاى خلاف در باره قيام به همراه آن حضرت- را يادآور مى شود، و آن اين كه هرگز آنان را تصديق نمى كند زيرا آن كه كارى را فراوان انجام دهد، به آن شناخته مى شود و از مثلهاى عرب است كه: انّ الكذوب لا يصدق: «كسى كه زياد دروغ مى گويد تصديق نمى شود» و اين كه آن حضرت به يارى آنها طمع نبسته است، و اين كه دشمن را با وعده هاى آنها نخواهد ترساند، زيرا ترساندن دشمن با اين گونه ياران با توجّه به اين همه مخالفت و آگاهى خصم بر اين ضعف و سستى، سبب جرأت و تسلّط دشمن و اطمينان آن بر عدم مقاومت و پايدارى مى شود.

امام (ع) كلام خود را به طريق پرسش انكارى و توبيخ آميز، كه گوياى چگونگى خوارى و ذلّت حال آنها، در نپذيرفتن دعوت آن حضرت است با اين بيان: ما بالكم «شما را چه مى شود» ادامه مى دهد و از درمان بيماريى كه بدان گرفتار آمده اند، و چگونگى معالجه آنها مى پرسد كه: ما دوائكم و ما طبّكم، داروى شما چيست و چگونه بهبود خواهيد يافت تا شما را درمان كنم.

برخى از شارحان بر اين عقيده اند كه منظور حضرت از عبارت «ما طبّكم» عادت و رسوم آنها بوده است، ولى با توجّه به سبك سخن حضرت معناى اوّل نسبت به موضوع خطبه 29 نهج البلاغه مناسبتر و شايسته تر است.

سپس آن بزرگوار كوفيان را، به تصور آنها از نيرومندى و قدرت دشمن متوجّه مى كند و مى فرمايد: آنها در شجاعت و شدّت عمل مردانى چون شما هستند. آنان مردانى استثنايى نيستند و بر شما فزونى و مزيتى ندارند. بنا بر اين ترس شما از آنها بيهوده است. دوباره امام (ع) سؤال توبيخى خود را تكرار مى فرمايد،

آنان را از امور ناشايست، و نفرت زا كه در عرف و شريعت نيز زشت بشمار مى آيد، در چند مورد بر حذر مى دارد.

1- گفتار بدون كردار آنها، كه اشاره به اعلام آمادگى براى نبرد، و به انجام نرساندن آن دارد، با اين عبارت كه اقولا بغير عمل: «آيا روش شما گفتار بدون عمل است» اين عبارت يادآوريى است كه گفتار بدون كردار، سبب خشم و غضب در نزد خداوند مى شود. چنان كه در قرآن كريم به اين موضوع خطبه 29 نهج البلاغه اشاره شده است: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ، كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ«».

به روايت ديگر معناى اين گفته امير مؤمنان (ع): «اقولا» بغير عمل» اين است با زبانتان چيزى را مى گوييد كه در دلهاتان نيست و بدان اعتقاد نداريد، با اين كه باور قطعى نيست مى گوييد: ما آن را بزودى انجام مى دهيم.

احتمال ديگر اين كه معناى فرموده امام (ع) اين باشد، كه شما مى گوييد: ما در برابر خدا اخلاص داريم و مسلمانيم، با اين كه لوازم اسلام و ايمان را نمى دانيد.

2- نكته دوّم در فرمايش حضرت بيخبرى و غفلت آنان بود كه از پارسايى سرچشمه نمى گرفت و بى توجّهى نسبت به مصالح و منافعى كه بايد مورد توجّ انسان قرار گيرد و اين بى خبرى و غفلت نهايت درجه نقص و تفريط ضدّ فطانت و هوشمندى است.

اين نوع بى توجّهى بر خلاف غفلت و بى خبرى ناشى از ورع و پارسايى مى باشد زيرا بى توجّهى به دنيا از روى پارسايى- اگر پارسايى را انجام كارهاى نيك و آمادگى دهنده براى آخرت بدانيم- به معاد انسانى سود مى دهد. بنا بر اين بى توجّهى با پارسايى از كارهاى دنيوى و امورى كه مربوط به جزئيات دنيا باشد، مضر نيست كه بماند چه بسا كه سبب نجات از عذاب آخرت هم باشد.

3- طمع و دلبستگى آنها در غير مسير حق، بدين معنى كه حضرت از بيت المال بيش از استحقاق به آنها ببخشد. تا دعوت آن بزرگوار را اجابت كنند و همراه وى به پيكار با دشمن برخيزند. گويا امام (ع) علّت تخلّف و عدم اطاعت برخى آنان را طمع و دلبستگى به مال دنيا و بخشش فزونتر، بدون استحقاق تشخيص داده بود. چنان كه معاويه نسبت به اطرافيانش چنين مى كرد.

حضرت اين بيان را در اشاره به همين انتظار بيجاى آنان فرمود و زشتى اين عمل را گوشزد كرده كه اين طمعى است در غير مسير حق و خداوند به حقيقت امر آگاه است و بس.

شرح مرحوم مغنیه

الخطبة- 29-

لا يدرك الحق إلا بالجد.. فقرة 1- 2:

أيّها النّاس المجتمعة أبدانهم، المختلفة أهواؤهم. كلامكم يوهي الصّمّ الصّلاب و فعلكم يطمع فيكم الأعداء. تقولون في المجالس كيت و كيت. فإذا جاء القتال قلتم حيدي حياد. ما عزّت دعوة من دعاكم و لا استراح قلب من قاساكم. أعاليل بأضاليل. دفاع ذي الدّين المطول لا يمنع الضّيم الذّليل. و لا يدرك الحقّ إلّا بالجدّ. أيّ دار بعد داركم تمنعون و مع أيّ إمام بعدي تقاتلون، المغرور و اللّه من غررتموه. و من فاز بكم فقد فاز و اللّه بالسّهم الأخيب. و من رمى بكم فقد رمى بأفوق ناصل. أصبحت و اللّه لا أصدّق قولكم، و لا أطمع في نصركم، و لا أوعد العدوّ بكم. ما بالكم ما دواؤكم ما طبّكم القوم رجال أمثالكم. أقوالا بغير عمس و غفلة من غير ورع، و طمعا في غير حقّ.

اللغة:

أهواؤهم: آراؤهم و ميولهم. و الصم: جمع الأصم و هو الأطرش، و المراد به هنا الحجر. و الصلاب: جمع الصلب- بضم الصاد- أي الشديد. و كيت و كيت: كذا و كذا كناية عن الحديث، و لا تستعملان إلا مكرريين، و مثلهما ذيت و ذيت. وحيدي حياد: تنحي عنا أيتها الحرب. و قاساكم: أخذكم بالقسوة و الشدة. و أعاليل: جمع اعلولة، و تشعر بكذب التعليل. و أضاليل: جمع اضلولة. و المطول: مبالغة في المطل أي التسويف بوعد الوفاء. و الأخيب: الخاسر. و الأفوق: السهم الذي كسر طرفه. و الناصل ما لا نصل فيه، و النصل: حديدة السهم و الرمح و السيف.

الإعراب:

كيت و كيت مبنية لأنها حالة محل الجملة، و لا محل لها من الإعراب لشبهها باسم الفعل، و مثلها حيدي حياد، و قيل: هي اسم فعل على سبيل الاحتمال.

أعاليل خبر لمبتدأ محذوف أي أقوالكم أعاليل، و بأضاليل متعلق بأعاليل. و دفاع منصوب بنزع الخافض أي كدفاع. و ما بالكم مبتدأ و خبر، و مثله ما بعده.

و قولا نصب على المصدرية و مثله ما بعده.

المعنى:

(كلامكم يوهي الصم الصلاب، و فعلكم يطمع فيكم الأعداء).. شجاعة و بطولة في المظاهر و الأقوال، و ضعف و خور في القلوب و الأفعال.. (تقولون في المجالس: كيت و كيت، فإذا جاء القتال قلتم: حيدي حياد). هذا بيان و تفسير لما قبله، و توكيد ما هم عليه من مخالفة القول للفعل، و أكثر الناس يقولون ما لا يفعلون إلا مع الخوف و الرهبة (ما عزت دعوة من دعاكم). لأنكم لا تجيبون داعيا، و لا تسعفون شاكيا.

(و لا استراح قلب من قاساكم). كأنّ الإمام (ع) يجيب بهذا سائلا يقول: لما ذا يترك الإمام أمر الجهاد و الحرب لهم و لقناعتهم، و لا يجندهم بالقهر و القوة بدل أن يقف فيهم منذرا و موبخا من غير جدوى تماما كوعاظ المساجد أ ليست السلطة في يده، و الأمر له وحده.

فأجاب عليه السلام بأنه لو قسا عليهم، و أخذهم بالشدة من أجل الجهاد لشقوا عصا الطاعة، و كانوا عونا للعدو عليه.. و أشرنا في بعض ما سبق الى ان طريقة الاسلام في الجهاد ان يحث عليه، و يبين منافعه و حسناته، ثم يترك الأمر لقناعة الانسان، لأنه لو أرغمه عليه لربما أضمر السوء، و سعى في الفتنة و تفريق الصفوف، و قد يؤدي به الى التآمر مع العدو.

(أعاليل بأضاليل). يبررون قعودهم عن الجهاد بعلل عليلة واهية، كلها نفاق و تضليل (و سألتموني التطويل دفاع ذي الدّين المطول). رغبوا الى الإمام في تأخير الحرب و الجهاد، و لا مبرر إلا التسويف و المماطلة تماما كالمدين الواجد يدافع غريمه و يماطله بلا عذر.. و العدو قد جاس خلال الدار، و أكثر من القتل و الدمار، و التأخير في حربه يمكنه من بلوغ أهدافه و أهوائه.

(و لا يمنع الضيم الذليل) بعد أن هانت عليه نفسه، و آثر الحياة مع الذل و الهوان على الموت مع العزة و الكرامة (و لا يدرك الحق إلا بالجد) تماما كالعلم، هذا بالسهر و المضي في البحث و التنقيب، و الدرس و السؤال مع الصبر على الفقر و الفاقة، و ذاك بالدفاع باللسان و القلم و بالإضراب و المظاهرة، و بالثورة و التضحية بالنفس و المال و الأهل ان اقتضت الحال.

(أي دار بعد داركم تمنعون). أتاهم الإمام عن طريق إحساسهم و شعورهم، لأن وطن الانسان نفسه و كرامته، و من استهان بوطنه فقد استهان بنفسه و كرامته، بل و بدينه و عقيدته، لأن حب الوطن من الايمان (و مع أي إمام بعدي تقاتلون).. أبدا و لا إمام، لأنهم لا يريدون القتال من الأساس، و يؤثرون الراحة و الكسل على الجهاد و العمل.

(المغرور و اللّه من غررتموه) لأنكم كالسراب تقرّبون البعيد، و تبعدون القريب، و من هنا وصفهم الإمام في غير مكان بالكذب و النفاق (و من فاز بكم فقد فاز و اللّه بالسهم الأخيب). لأنكم لا تغنون غناء عصفور (و من رمى بكم رمى بأفوق ناصل) بسهم لا يصل الى المرمى، و هذا الكلام عطف تفسير على ما قبله (أصبحت و اللّه لا أصدق قولكم) لأنكم كاذبون (و لا أطمع في نصركم) لأنكم متخاذلون (و لا اوعد العدو بكم) لأنه لا يرهبكم.

(أقوالا بغير علم)، أي بغير عمل لأن الإمام (ع) يرى التلازم و الترابط بين العلم و العمل الصالح، فمن أقواله: العلم مقرون بالعمل، فمن علم عمل، و العلم يهتف بالعمل، فإن أجابه و إلا ارتحل (و غفلة من غير ورع). تغفلون عن الواجبات و لا تتورعون عن المحرمات (و طمعا في غير حق). لا تؤدون حق اللّه و الناس، و مع هذا تطمعون في غير حقكم.. و سيرة الناس أو أكثرهم على ذلك حتى قيل: الانسان شرير بطبعه. و قال آخر: بل خير بطبعه. و قال ثالث: انه يتكيف بحسب ظروفه، إن خيرا فخير، و إن شرا فشرّ. و لكل شبهة و مدرك.

شرح منهاج البراعة خویی

و من خطبة له عليه السّلام

و هى التاسعة و العشرون من المختار فى باب الخطب خطب بها في غارة الضّحاك بن قيس على ما تعرفها تفصيلا و قد رواها في شرح المعتزلي من ثقة الاسلام محمّد بن يعقوب الكليني و العلامة المجلسي في البحار من امالى الشّيخ و ارشاد المفيد، و الشيخ السعيد أبو المنصور احمد بن علي الطبرسي في كتاب الاحتجاج باختلاف كثير تطلع عليه بعد الفراغ من شرح ما اورده السّيد في الكتاب و هو قوله أيّها النّاس المجتمعة أبدانهم المختلفة أهوائهم، كلامكم يوهي الصّم الصّلاب، و فعلكم يطمع فيكم الأعداء، تقولون في المجالس كيت و كيت، فإذا جاء الجهاد قلتم حيدي حياد، ما عزّت دعوة من دعاكم و لا استراح قلب من قاساكم، أعاليل بأضاليل، و سألتموني التّطويل، دفاع ذي الدّين المطول لا يمنع الضّيم الذّليل، و لا يدرك الحقّ إلّا بالجدّ أىّ دار بعد داركم تمنعون، و مع أىّ إمام بعدي تقاتلون، المغرور و اللّه من غررتموه، و من فاز بكم فقد فاز بالسّهم الأخيب، و من رمى بكم فقد رمى بأفوق ناصل أصبحت، و اللّه لا أصدّق قولكم، و لا أطمع في نصركم، و لا أوعد العدوّ بكم، ما بالكم ما دوائكم ما طبّكم، القوم رجال أمثالكم، أقولا بغير علم، و غفلة «و عفّة خ» من غير ورع، و طمعا في غير حقّ.

اللغة

(الوهي) الضّعف و وهى الحجر و السقاء كوقي انشقّ و اوهاه شقّه و (الصمّ) و (الصّلاب) من أوصاف الحجر و الصخرة الصماء التي ليس فيها صدع و لا خرق (و كيت و كيت) كناية عن القول و (حيدي حياد) قال الشّارح المعتزلي كلمة يقولها الهارب الفارّ و هي نظير قولهم: فيحى فياح اي اتّسعى، و أصلها من حاد الشي ء أي انحرف و قال الشّارح البحراني حياد اسم للمغارة و المعنى اعدلى عنا أيتها الحرب، و يحتمل أن يكون من اسماء الأفعال كنزال فيكون قد امر بالتنحّى مرّتين بلفظين مختلفين.

أقول: قال نجم الأئمة الرّضيّ فعال المبنى على أربعة أضرب: الاول اسم فعل كنزال الثاني المصدر نحو لا مساس أي لامس الثالث الصّفة المؤنثة و لم يجي ء في المذكر و جميعها يستعمل من دون الموصوف و هي بعد ذلك على ضربين: إما لازمة للنّداء سماعا نحو يا لكاع اي لكعاء و يا فساق و يا خباث اي يا فاسقة و يا خبيثة و أما غير لازمة للنّداء و هي على ضربين.

أحدهما ما صار بالغلبة علما جنسيّا كاسامة و جعل من هذا القسم حلاق و جباذ للمنية كانت في الأصل صفة لكل ما تحلق عامة و تجبذأى تجذب ثمّ اختصّت بجنس المنايا و فشاش و صمام و حياد للداهية لأنّها تفش اي تخرج ريح الكبر و تحيداي تميل سمّيت بها تفولا و تصم اي تشتدّه يقال فشاش فشيه من استه الى فيه اي اخرجى ريح الكبر منه من استه مع فيه و يقال حيدي حياد أي ارجعى يا راجعة و يقال صمّى صمام اي اشتدّي يا شديدة اي زيدي في الشّدّة و أبقى على شدّتك و فياح للغارة يقولون فيحى فياح اي اتّسعى يا متّسعة على تأويل صمّى صمام.

قال فهذه و امثالها أعلام للجنس بدليل وصفها بالمعرفة نحو حناذ الطالعة و لو لم يكن معارف لم يجز حذف حرف النّداء معها في نحو فشاش فشيه و حيدي حياد.

و الضّرب الثّاني من غير اللّازمة للنّداء ما بقى على وصفيّتها نحو قطاط اي قاطة، و لزام اي لازمة، و بداد اي متبدّدة متفرّقة و الرابع الأعلام الشّخصية و جميع ألفاظها مؤّنثة و إن كان المسمّى بها مذكرا ايضا نحو لصاف منزل من منازل بني تميم و خصاف فحل و حضار كوكب و ظفار مدينة و قطام اسم امرأة إلى آخر ما ذكره.

و قد لخّصناه بطوله لعدم اقتضاء المجال إلّا ذكر هذا القدر و قد تحصل منه أنّ حياد علم جنس للداهية فعلى ما ذكره بطل ما توّهمه الشّارح البحراني من جعلها علما للغارة او اسم فعل كنزال.

و (عز) فلان بالزّاء المعجمة المشدّدة قوى بعد ذلة و (قاساه) كابده و (اعاليل) و (اضاليل) قال البحراني: جمع أعلال و أضلال و هما جمع علّة اسم لما يتعلل به من مرض و غيره و ضلة اسم من الضّلال و (المطول) كصبور كثير المطال، و هو تطويل الوعد و تسويفه و (الضيّم) الظلم، و في بعض النّسخ بدل تمنعون تمتّعون على التّفعل بحذف إحدى التّائين أى تنتفعون و (الاخيب) أشدّ خيبة و هي الحرمان و (الافوق) السّهم المكسور الفوق و هو موضع الوتر منه و (النّاصل) الذي لا نصل فيه و (غفلة) في بعض النّسخ عفّة بدله.

الاعراب

كلمة كيت لا تستعمل إلا مكررة بواو العطف، و هي مبنيّة لوقوعها موقع الجملة الغير المستحقة للاعراب.

فان قيل: و كان يجب أن لا تكون مبنيّة كالجمل.

قيل: يجوز خلوّ الجمل عن الاعراب و البناء لأنهما من صفات المفردات و لا يجوز خلوّ المفرد عنهما فلما وقع المفرد ما لا إعراب له في الأصل و لا بناء و لم يجز أن يخلو أيضا عنهما مثله بقى على الأصل الذى ينبغي أن تكون الكلمات عليه و هو البناء إذ بعض المبنيّات و هو الخالى عن التركيب يكفيه عريه عن سبب الأعراب فعريه عن سبب الاعراب سبب البناء كما قيل عدم العلّة علّة العدم.

فان قلت: إنّها وضعت لتكون كناية عن جملة لها محلّ من الاعراب نحو قال فلان كيت و كيت أى زيد قائم مثلا و هي في موضع النّصب.

قيل: إنّ الاعراب المحلى في الجملة عارض فلم يعتد به و كيف كان فبنائها على الفتح أكثر لثقل الياء كما في أين و كيف و لكونها في الأغلب كناية عن الجملة المنصوبة المحل، و يجوز بنائها على الضمّ و الكسر أيضا تشبيها بحيث و جير و حياد و امثالها مبنيّة على الكسر.

قال نجم الأئمة الرّضىّ: و أمّا الأعلام الجنسية فكان حقّها الاعراب لأنّ الكلمة المبنيّة إذا سمى بها غير ذلك اللفظ وجب إعرابها كما يسمّى باين شخص لكنّها بنيت لأنّ الأعلام الجنسيّة أعلام لفظية، فمعنى الوصف باق في جميعها إذ هي أوصاف غالبة انتهى.

و في اسناد عزت إلى الدّعوة توسع، و أعاليل خبر مبتدأ محذوف، و بأضاليل متعلقة بأعاليل نفسها أى إذا دعوتكم إلى القتال تعللتم و هي أعاليل بالأضاليل التي لا جدوى لها.

و دفاع إمّا منصوب بحذف الجار تشبيها لدفاعهم بدفاع ذى الدّين، أو مرفوع استعارة لدفاعهم، و المغرور مبتدأ و من خبره، و هو أولى من جعله خبرا مقدّما و من مبتدأ لكونه أبلغ في إثبات الغرور لمن اغترّبهم من حيث إفادته الحصر دون العكس، و قولا و غفلة و طمعا منصوبات بالأفعال المقدّرة

المعنى

قد أشرنا أنّ السّبب في هذه الخطبة هو غارة الضّحاك بن قيس بعد قصّة الحكمين و عزمه على المسير الى الشام و ذلك على ما روى في شرح المعتزلي و غيره من كتاب الغارات لابراهيم بن محمّد الثّقفى باختصار منّا هو: أنّ معاوية لما بلغه أنّ عليّا بعد واقعة الحكمين تحمل إليه مقبلاها له ذلك فخرج من دمشق معسكرا و بعث إلى كور الشّام فصاح فيها أنّ عليّا قد ساء إليكم فاجتمع إليه النّاس من كلّ كورة و أرادوا المسير إلى صفّين.

فمكثوا يجيلون الرّأى يومين أو ثلاثة حتّى قدمت عليهم عيونهم أنّ عليّا اختلف عليه أصحابه ففارقته منهم فرقة انكرت أمر الحكومة و أنّه قد رجع عنكم إليهم فكبر النّاس سرورا لانصرافه عنهم و ما ألقى اللّه عزّ و جلّ من الخلاف بينهم.

فلم يزل معاوية معسكرا في مكانه منتظرا لما يكون من عليّ و أصحابه و هل يقبل بالنّاس أم لا، فما برح حتّى جاء الخبر أنّ عليّا قد قتل اولئك الخوارج و أنّه أراد بعد قتلهم أن يقبل بالنّاس و أنّهم استنظروه و دافعوه فسرّ بذلك هو و من قبله من النّاس.

فعند ذلك دعى معاوية الضّحاك بن قيس الفهري و قال له: سر حتّى تمر بناحية الكوفة و ترتفع عنها ما استطعت، فمن وجدته من الأعراب في طاعة عليّ فأغر عليه و إن وجدت له مسلحة أو خيلا فاغر عليها و إذا أصبحت في بلدة فامس في اخرى و لا تقيمنّ لخيل بلغك أنّها قد سرحت إليك لتلقاها فتقاتلها.

فسرّحه فيما بين ثلاثة آلاف إلى أربعة آلاف، فأقبل الضّحاك فنهب الأموال و قتل من لقى من الأعراب حتّى مرّ بالثّعلبية فأغار على الحاج فأخذ أمتعتهم، ثمّ أقبل فلقى عمرو بن عميس بن مسعود الذّهلي و هو ابن أخى عبد اللّه بن مسعود صاحب رسول اللّه فقتله في طريق الحاج عند القطقطانة و قتل معه ناسا من أصحابه فخرج عليّ عليه السّلام إلى النّاس و هو يقول على المنبر: يا أهل الكوفة اخرجوا إلى العبد الصالح عمرو بن عميس و إلى جيوش لكم قد اصيب منهم طرف آخر اخرجوا فقاتلوا عدوّكم و امنعوا حريمكم إن كنتم فاعلين.

فردّوا عليه ردّا ضعيفا و رأى منهم عجزا و فشلا فقال: و اللّه لوددت إنّ لى بكلّ ثمانية منكم رجلا منهم و يحكم اخرجوا معي ثمّ فرّوا عني ما بدا لكم فو اللّه ما أكره لقاء ربّى على نيتي و بصيرتي و في ذلك لي روح عظيم و فرج من مناجاتكم و لمّا رأى تثاقل أصحابه و تقاعدهم عنه خطبهم بهذه الخطبة فقال: (أيّها النّاس المجتمعة أبدانهم المختلفة أهوائهم) و المتفرّقة آرائهم (كلامكم يوهي) الجبال (الصّم الصّلاب) أى الضعيف القلوب الصّلبة التي هي كالحجارة أو أشدّ قسوة، و يظنّ السّامعون أنّ ورائه بأسا و نجدة (و فعلكم يطمع فيكم الأعداء) أراد به تخاذلهم عن الجدال و تقاعدهم عن القتال (تقولون في المجالس) إذا حنيتم و أنفسكم (كيت و كيت) اى سنغلب عدوّنا و نقتل خصومنا و لا محلّ لهم منّا و نحو ذلك (و إذا جاء الجهاد) و شاهدتم الانجاد (قلتم حيدى حياد) و كنتم كالحمرة المستنفرة فرّت من قسورة.

(ما عزّت دعوة من دعاكم و لا استراح قلب من قاساكم) يعنى من دعاكم لم يعز بدعوته من ذلته، و من قاساكم لم يسترح قلبه من تعبه و إذا دعوتكم إلى الجهاد و القتال تعللتم بامور و هي (أعاليل) باطلة (بأضاليل) لا جدوى لها و لا طائل تحتها (و سألتموني) التّأخير (و التطويل) كلّ ذلك ذّبا عنكم و دفاعا عن أنفسكم (كدفاع ذي الدّين المطول) عن نفسه المماطل لدينه اللازم له (لا يمنع الضيم الذّليل) الحقير (و لا يدرك الحقّ الّا بالجدّ) و الاجتهاد و التّشمير في (اىّ دار) أو عن اىّ دار (بعد داركم) التي أنتم عليها و هو العراق أو دار الاسلام التي لا نسبة لغيرها إليها (تمنعون) عدوّكم إذا أخرجوكم عن دياركم و مساكنكم (و مع أىّ امام بعدى تقاتلون) خصومكم إذ تركتم القتال و نئيتم عنه بجانبكم.

ليس (المغرور و اللّه) إلّا (من غرر تموه) حيث اغترّبكم مع كثرة ما يشاهد منكم من خلف المواعيد و التّثاقل عن الجهاد و ما يصدر عنكم من أفعال الرذول الاوغاد (و من فاز بكم فقد فاز بالسهم الاخيب) إخبار عن سوء حال من كانوا حزبه و من يقاتل بهم و التّعبير عن الابتلاء بهم بالفوز على التهكم و السّهم الأخيب التي لا غنم لها في المسير كالثلاثة المسمّاة بالاوغاد أو التي فيها غرم كالتي لم تخرج حتّى استوفيت أجزاء الجزور فحصل لصاحبها غرم و خيبة.

و قد شبّه نفسه و خصومه باللاعبين بالميسر و شبّه فوزه بهم بالفوز بأحد السّهام الخايبة فلأجل ملاحظة هذا الشّبه استعار لهم لفظ السّهم بصفة الاخيب و اطلاق الفوز هنا مجاز من باب اطلاق أحد الضّدّين على الآخر مثل تسمية السّيئة جزاء(و من رمى بكم فقد رمى بأفوق ناصل) شبّه إرسالهم في الحرب بالرّمى بالسّهام و استعار لهم أوصاف السّهم من الأفوق و استعار لفظ الرّمى لمقاتلته بهم ثم خصّصهم بأرده الاوصاف للسّهم التي يبطل معها فايدته لمشابهتهم ذلك السّهم في عدم الانتفاع بهم في الحرب و عدم الظفر معهم بالمقصود.

(اصبحت و اللّه لا اصدّق قولكم) لكثرة ما شاهدت منكم من العدات الباطلة و الأقوال الكاذبة (و لا أطمع في نصركم) مع تثاقلكم عن الجهاد و تقاعدكم عن القتال غير مرّة (و لا او عد بكم العدوّ) اذ الوعيد بهم مع طول تخلّفهم و شعور العدوّ بذلك ممّا يوجب جرئة العدوّ و تسلّطه و جسارته.

(ما بالكم) و ما شأنكم الذي اوجب لكم التخاول و التّصامم عن ندائى و (ما دوائكم) و (ما طبكم) كى اداوى و اعالج للمرض الذي اضعفكم عن استماع دعائى.

و قيل انّ الطبّ بمعنى العادة على حدّ قوله:

  • فما ان طبّنا جبن و لكنمنايانا و دولة آخرينا

و الأوّل هو الأظهر (القوم رجال أمثالكم) فما أخوفكم منهم.

قال الشّاعر:

  • قاتلوا القوم يا خزاع و لايدخلكم من قتالهم فشل

القوم أمثالكم لهم شعر

في الرّأس لا ينشرون ان قتلوا

ثمّ عيّرهم على امور مستقبحة شرعا منفور عنها عادة.

احدها ما أشار إليه بقوله: (أقولا بغير علم) أراد به قولهم إنّا نفعل بالخصوم كذا و كذا مع أنّه لم يكن في قلوبهم إرادة الحرب أو دعويهم الايمان و الطاعة مع عدم الاطاعة فكأنّهم لا يذعنون بما يقولون، و على الرّواية الاخرى و هي أقولا بغير عمل كما هو الأظهر فيكون إشارة إلى ما يعدونه به من النّهوض إلى الحرب مع عدم وفائهم بالوعد و عدم قيامهم بما قالوا تذكيرا لهم بما في ذلك من المقت الشديد و الخزى الأكيد، قال سبحانه: «لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ» الثّاني ما أشار إليه بقوله (و غفلة من غير ورع) أراد به غفلتهم عمّا يصلحهم من غير ورع يحجزهم عن المحارم و ينبّههم عن نوم الغفلة.

الثّالث ما أشار إليه بقوله (و طمعا في غير حقّ) لعله أراد به طمعهم في أن يوفر عطياتهم و يمنحهم زيادة على ما كان يؤتيهم، و كأنّه عقل من بعضهم أنّ سبب تسويفهم و تخلّفهم عن ندائه هو الطمع في التّوفير كما فعل معاوية و الخلفاء قبله خذلهم اللّه، فردعهم عن ذلك بأنّه طمع من غير استحقاق هذا.

و روى في شرح المعتزلي من كتاب الغارات لابراهيم الثّقفى أنّ عليّا دعا حجر بن عدىّ الكندي بعد غارة الضحاك فعقد له على أربعة ألف فخرج حجر حتّى مرّ بالسّماوة و هي أرض كلب فلقى بها امرء القيس بن عديّ بن أوس بن جابر بن كعب بن عليم الكلبي و هم أصهار الحسين بن عليّ بن أبي طالب فكانوا ولاءه في الطريق و على المياه فلم يزل في أثر الضّحاك حتى لقاه بناحية ترمد فواقعه فاقتتلوا ساعة فقتل من أصحاب الضّحاك تسعة عشر رجلا، و قتل من أصحاب حجر رجلان و حجز الليل بينهما، فمضى الضّحاك فلما أصبحوا لم يجدوا له و لا لأصحابه أثرا، و كان الضّحاك يقول بعد، انا ابن قيس انا ابوانيس انا قاتل عمرو بن عميس.

تكملة

قد اشرنا سابقا إلى انّ هذه الخطبة مرويّة بطرق متعدّدة، و المستفاد من رواية الاحتجاج و البحار من الارشاد انّها من الخطبة السّابعة و العشرين ملتقطة من خطبة طويلة له عليه السّلام و لا بأس بذكر تلك الرّواية زيادة للبصيرة.

فأقول: قال في الاحتجاج و الارشاد على ما رواه من الأخير في البحار: و من كلام له عليه السّلام يجرى مجرى الاحتجاج مشتملا على التّوبيخ لأصحابه على تثاقلهم عن قتال معاوية و التنفيذ متضمّنا للوم و الوعيد.

أيّها النّاس انّى استنفرتكم لجهاد هؤلاء القوم فلم تنفروا، و أسمعتكم فلم تجيبوا، و نصحت لكم فلم تقبلوا شهودا بالغيب، أتلو عليكم الحكمة فتعرضون عنها،و أعظكم بالموعظة البالغة فتفرقون عنها، كأنكم حمر مستنفرة فرّت من قسورة، و أحثكم على جهاد أهل الجور، فما اتى علىّ آخر قولي حتى اراكم متفرّقين أيادي سبا، ترجعون إلى مجالسكم، تتربعون حلقا، تضربون الأمثال، و تنشدون الأشعار، و تجسّسون الأخبار.

حتّى إذا تفرّقتم تسئلون عن الأشعار جهلة من غير علم، و غفلة من غير ورع و تتبّعا من غير خوف، و نسيتم الحرب و الاستعداد لها، فأصبحت قلوبكم فارغة من ذكرها، شغلتموها بالأعاليل و الأضاليل، فالعجب كلّ العجب و كيف لا اعجب من اجتماع قوم على باطلهم و تخاذلكم عن حقّكم.

يا اهل الكوفة أنتم كامّ مجالد حملت فاملصت«» فمات قيّمها، و طال ايّمها، و ورثها ابعدها و الذى فلق الحبّة و برء النّسمة إنّ من ورائكم الأعور الأدبر جهنّم الدّنيا لا تبقى و لا تذر، و من بعده النهّاس«» الفراس الجموع المنوع.

ثمّ ليتوارثنكم من بني اميّة عدّة ما لآخر بأرأف بكم من الأوّل ما خلا رجلا واحدا«»، بلاء قضاه اللّه على هذه الامة لا محالة كاين، يقتلون أخياركم، و يستعبدون أراذلكم، و يستخرجون كنوزكم و ذخايركم من جوف حجالكم نقمة بما ضيّعتم من اموركم، و صلاح انفسكم و دينكم.

يا اهل الكوفة اخبركم بما يكون قبل ان يكون لتكونوا منه على حذر، و لتنذروا به من اتّعظ و اعتبر، كأنّى بكم تقولون: إنّ عليّا يكذب كما قالت قريش لنبيّها و سيّدها نبيّ الرّحمة محمّد بن عبد اللّه حبيب اللّه.

فيا ويلكم فعلى من اكذب أعلى اللّه فأنا أوّل من عبد اللّه و وحّده، أم على رسول اللّه فأنا أوّل من آمن به و صدّقه و نصره، كلّا و لكنّها لهجة«» خدعة كنتم عنها أغنياء.

و الذى فلق الحبّة و برء النّسمة لتعلمنّ نبأها بعد حين، و ذلك إذا صيّرها، اليكم جهلكم لا ينفعكم عندها علمكم، فقبحا لكم يا أشباح الرّجال و لا رجال و حلوم الأطفال و عقول ربّات الحجال، أما و اللّه أيّها الشّاهدة أبدانهم، الغائبة عنهم عقولهم، المختلفة أهوائهم، ما أعزّ اللّه نصر من دعاكم، و لا استراح قلب من قاساكم، و لا قرّت عين من أراكم، كلامكم يوهن الصمّ الصّلاب، و فعلكم يطمع فيكم عدوّكم المرتاب.

يا ويحكم أىّ دار بعد داركم تمنعون، و مع أىّ إمام بعدي تقاتلون، المغرور و اللّه من غرر تموه، و من فاز بكم فاز بالسّهم الأخيب، أصبحت لا أطمع في نصرتكم و لا اصدّق قولكم، فرّق اللّه بيني و بينكم، و أعقبني ربّكم من هو خير لي منكم، و أعقبكم من هو شرّ لكم منّي.

إمامكم يطيع اللّه و أنتم تعصونه، و إمام أهل الشّام يعصى اللّه و هم يطيعونه، و اللّه لوددت إنّ معاوية صارفنى بكم صرف الدّينار بالدّرهم فأخذ منّي عشرة منكم و أعطانى واحدا منهم، و اللّه لوددت انّى لم أعرفكم و لم تعرفونى، فانّه معرفة جرّت ندما، لقد وريتم«» صدرى غيظا و أفسدتم علىّ أمرى بالخذلان و العصيان، حتى لقد قالت قريش إنّ عليّا رجل شجاع لكن لا علم له بالحرب.

للّه درّهم هل كان فيهم أطول لها مراسا منّى، و أشدّ لها مقاساة، لقد نهضت فيها و ما بلغت العشرين ثمّ ها أنا ذا قد ذرفت على السّتين و لكن لا أمرلمن لا يطاع.

أما و اللّه لوددت أنّ ربى أخرجنى من بين أظهركم إلى رضوانه، فانّ المنية لترصدنى«» فما يمنع أشقاها أن يخضبها، و ترك يده على رأسه و لحيته، عهدا عهده إلىّ النّبيّ الاميّ، و قد خاب من افترى، و نجى من اتّقى و صدّق بالحسنى.

يا اهل الكوفة دعوتكم إلى جهاد هؤلاء القوم ليلا و نهارا و سرّا و إعلانا و قلت لكم: اغزوهم قبل أن يغزوكم فانّه ما غزى قوم في عقر دارهم إلّا ذلّوا، فتواكلتم و تخاذلتم و ثقل عليكم قولى، و استصعب عليكم أمرى و اتّخذتموه ورائكم ظهرّيا، حتّى شنّت عليكم الغارات، و ظهرت فيكم الفواحش و المنكرات، تمسيكم«» و تصبحكم كما فعل بأهل المثلات من قبلكم حيث أخير اللّه عن الجبابرة العتاة الطغاة و المستضعفين الغواة في قوله تعالى: «يُذَبِّحُونَ أَبْناءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِساءَكُمْ وَ فِي ذلِكُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظِيمٌ» أما و الذى فلق الحبّة و برء النّسمة لقد حلّ بكم الذى توعدون، عاتبتكم يا أهل الكوفة بمواعظ القرآن فلم انتفع بكم و أعطيتكم بالدّرة فلم تستقيموا لى، و عاقبتكم بالسّوط الذى يقام به الحدود فلم ترعووا، و لقد علمت أنّ الذى يصلحكم هو السّيف، و ما كنت متحرّيا صلاحكم بفساد نفسى، و لكن سيسلّط عليكم سلطان صعب لا يوقّر كبيركم، و لا يرحم صغيركم، و لا يكرم عالمكم، و لا يقسم الفي ء بالسّوية بينكم، و ليضربنكم و ليذلّنكم و ليجهزنكم في المغازي و يقطعنّ سبلكم و ليحجبنّكم«» على بابه حتّى يأكل قويّكم ضعيفكم ثمّ لا يبعد اللّه إلّا من ظلم و لقلّ ما أدبر شي ء فأقبل و انّى لأظنكم على فترة و ما علىّ إلّا النّصح لكم.

يا أهل الكوفة منيت منكم بثلاث و اثنتين صمّ و ذو أسماع، و بكم و ذو ألسن و عمى و ذو أبصار لا إخوان صدق عند اللّقاء و لا إخوان ثقة عند البلاء.

اللّهمّ قد مللتهم و ملّونى، و سئمتهم و سئموني، اللّهمّ لا ترض عنهم أميرا، و لا ترضيهم عن أمير، و أمث قلوبهم كما يماث الملح في الماء، أما و اللّه لو أجد بدّا من كلامكم و مراسلتكم ما فعلت، و لقد عاتبتكم في رشدكم حتى لقد سئمت الحياة كلّ ذلك ترجعون بالهزو من القول، فرارا من الحقّ، و الحادا إلى الباطل الذى لا يغر اللّه بأهله الدّين.

و إنّى لأعلم بكم أنكم لا تزيدوننى غير تخسير كلّما أمرتكم بجهاد عدوّكم اثّاقلتم إلى الأرض، و سألتموني التّأخير دفاع ذي الدّين المطول، إن قلت لكم في القيظ: سيروا، قلتم: الحرّ شديد، و إن قلت لكم في البرد: سيروا، قلتم: القرّ شديد، كلّ ذلك فرارا عن الحرب، إذا كنتم من الحرّ و البرد تعجزون فأنتم من حرارة السّيف أعجز و أعجز، فانا للّه و إنا إليه راجعون.

يا أهل الكوفة قد أتانى الصّريح«» يخبر في أنّ ابن غامد قد نزل بالأنبار على اهلها ليلا في أربعة آلاف، فأغار عليهم كما يغار على الرّوم و الخزر«» فقتل بها عاملى ابن حسان و قتل معه رجالا صالحين ذوى فضل و عبادة و نجدة، بوّء اللّه لهم جنات النعيم و أنّه أباحها.

و لقد بلغنى أنّ العصبة«» من أهل الشّام كانوا يدخلون على المرأة المسلمة،و الاخرى المعاهدة فيهتكون سترها، و يأخذون القناع من رأسها، و الخرص من اذنها، و الأوضاح«» من يديها و رجليها و عضديها، و الخلخال و الميزر عن سوقها، فما تمتنع ألّا بالاسترجاع و النّداء يا للمسلمين فلا يغيثها مغيث، و لا ينصرها ناصر فلو أنّ مؤمنا مات من دون هذا ما كان عندى ملوما بل كان عندى بارّا محسنا.

و اعجبا كلّ العجب من تظافر هؤلاء القوم على باطلهم و فشلكم عن حقكم قد صرتم غرضا يرمى و لا ترمون، و تغزون و لا تغزون، و يعصى اللّه و ترضون فترتب أيديكم، يا أشباه الابل غاب عنها رعاتها، كلّما اجتمعت من جانب تفرّقت من جانب.

شرح لاهیجی

الخطبة 30

و من خطبة له (- ع- ) يعنى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است ايّها النّاس المجتمعة أبدانهم المختلفة اهوائهم كلامكم يوهن الصّمّ الصّلاب و فعلكم يطمع فيكم الأعداء يعنى اى مردمانى كه در يك مكان و ولايت مجتمع است بدنهاى آنها و مختلفست خواهشهاى انها كلام و سخن شما در مقام شجاعت و مردى نرم ميكند و ضعيف مى گرداند سنگهاى صلب سخت را و فعل و كار شما كه نشسته ايد در منازل خود و بمجادله و محاربه اعدا قدم بميدان نمى گذاريد و ياد از جبن و ترس شما مى دهد بطمع مى اندازد دشمنان را و دشمنان طمع ولايت و مال شما ميكنند تقولون فى مجالسكم كيت كيت فاذا جاء القتال حيدى حياد يعنى مى گوئيد در مجالس شما چنين و چنان يعنى سخنان لاف و گزاف پس زمانى كه قتال و حرب نزديك شود مى گوئيد حيدى يعنى انحراف من يعنى رسيد وقت انحراف من حياد يعنى منحرف شويد شما و حيدى حياد كلمه ايست كه در وقت فرار از حرب مى گويند يعنى پاى ثبات در ميدان نمى فشاريد و راه فرار را در نظر مى گيريد و مى گوئيد الفرار الفرار ما عزّت دعوة من دعاكم يعنى عزيز و غالب نشود خواندن كسى كه خواند شما را يعنى در ياورى كسى كه شما را خواند ان خواندن سبب غلبه او نشود بتقريب يارى نكردن شما او را و لا استراح قلب من قاساكم يعنى راحت نيابد دل كسى كه متحمّل زحمت و مشقّت شما شد يعنى از شدّت زحمت و مشقّت شما قابل راحت نخواهد بود اعاليل باضاليل يعنى كار شما علّتها گفتن بضلالت ها و باطلها است يعنى در تعلّل امر جهاد شغل و كار شما علّتها و جهتهائى ضالّه باطله گفتن است دفاع ذى الدّين المطول يعنى مثل دفع كردن مماطل قرض است صاحب طلب را امروز بفردا مى اندازد شما هم داعى جهاد فى سبيل اللّه را امروز بفردا حواله مى كنيد لا يمنع الضّيم الذّليل يعنى منع و ظلم و جور جائر را نمى تواند كرد كسى كه ذلّت و خارى را بر خود پسنديد و لا يدرك الحقّ الّا بالجدّ يعنى ادراك و رسيدن بحقّ نمى شود مگر بسعى و تلاش اىّ دار بعد داركم تمنعون و مع اىّ امام بعدى تقاتلون يعنى كدام خانه و شهر را بعد از خانه و شهر شما منع مى كنيد از تصرّف و خرابى دشمن يعنى هرگاه خانه و شهر خود را منع از تصرّف دشمن و خرابى از او نكرديد هيچ دار ديگر را نتوان منع كرد و در هر جا كه سكنى نمائيد دشمن تصرّف ميكند و از دست تصرّف شما بيرون مياورد و با كدام امام و امير بعد از مثل من امير شجاع عادل بر حقّى مقاتله و جهاد خواهيد كرد و دفع دشمن از خود خواهيد كرد المغرور و اللّه من غرّرتموه يعنى مغرور كامل و فريب خورده واقعى سوگند بخدا كسى است كه شما فريب داده ايد او را و من فاز بكم فاز بالسّهم الأخيب يعنى كسى كه رستگار شد و غلبه كرد بر خصم باعانت شما رستگار شد بقدح و تيرى كه نصيب ندارد در قداح و تيرهاى قمار باختن جاهليّت و انسه تير است كه غنم ندارد و عزم دارد چنانچه سابق ذكر يافت يعنى طمع رستگارى با شما غرامت كشيدنست و بغير از اين از براى او نصيبى نيست و من رمى بكم فقد رمى بافوق ناصل يعنى كسى كه تيراندازى كرد و شما را مثل تير بدشمن انداخت پس بتحقيق كه تير انداخته است به تير سرشكسته بى پيكان كه اگر به نشان برسد كارگر نخواهد بود و برگردد چنانچه شما نيز اگر بدشمن برخورديد دافع و قاطع او نيستيد و بى نيل مقصود برميگرديد اصبحت و اللّه لا اصدّق قولكم و لا اطمع فى نصركم يعنى صبح كردم بخدا سوگند در حالتى كه تصديق و باور نكنم قول و عهد شما را و طمع ندارم در يارى و ياورى شما و لا اوعد العدوّ بكم يعنى نمى ترسانم يعنى نمى توانم بترسانم دشمن را بسبب شما زيرا كه دشمن از شجاع مى ترسد نه از جبون ما بالكم ما دائكم ما طبّكم يعنى چيست حال و خصلت شما چه چيز است دواء درد بى دردى شما و چه چيز است علاج جبن و ترس شما القوم رجال امثالكم يعنى جماعت دشمن مردانند امثال شما و از بنى نوع شما و شما چرا مثل انها نباشيد در مردى و مردانگى ا قولا بغير علم يعنى ايا مى گوئيد قولى بدون علم و اعتقاد و غفلة فى غير ورع يعنى ايا غافليد غفلتى در غير ورع يعنى غفلت با فسق در ان و طمعا فى غير حقّ يعنى ايا طمع داريد طمعى در غير حقّ يعنى ايا شما مى گوئيد سخنان اسلام و ايمان را بدون اعتقاد بصدق و حقيقت ان و غافل باشيد غفلتى در غير ورع و اجتناب از محارم يعنى غفلت كائن در فسق يعنى غفلت بالغه بحدّ فسق و افراط در ان و مراد از فسق در هر چيز خروج از حدّ اعتدال در ان و رسيدن بحدّ افراط است و افراط در غفلت از اقوى مهلكاتست و ايا طمع داريد نفع را در عصيان خدا و رسول (- ص- ) و امام بر حقّ با اعتقاد و اقرار بعدم حقيّت و بطلان او نيست اين خصلتها مگر اجتماع اضداد و از جهة فساد اعتقاد و فتنه و فساد و افساد در دين و فتنه در بلاد

شرح ابن ابی الحدید

29 و من خطبة له ع

أَيُّهَا النَّاسُ الْمُجْتَمِعَةُ أَبْدَانُهُمْ- الْمُخْتَلِفَةُ أَهْوَاؤُهُمْ- كَلَامُكُمْ يُوهِي الصُّمَّ الصِّلَابَ- وَ فِعْلُكُمْ يُطْمِعُ فِيكُمُ الْأَعْدَاءَ- تَقُولُونَ فِي الْمَجَالِسِ كَيْتَ وَ كَيْتَ- فَإِذَا جَاءَ الْقِتَالُ قُلْتُمْ حِيدِي حَيَادِ- مَا عَزَّتْ دَعْوَةُ مَنْ دَعَاكُمْ- وَ لَا اسْتَرَاحَ قَلْبُ مَنْ قَاسَاكُمْ- أَعَالِيلُ بِأَضَالِيلَ دِفَاعَ ذِي الدَّيْنِ الْمَطُولِ- لَا يَمْنَعُ الضَّيْمَ الذَّلِيلُ- وَ لَا يُدْرَكُ الْحَقُّ إِلَّا بِالْجِدِّ- أَيَّ دَارٍ بَعْدَ دَارِكُمْ تَمْنَعُونَ- وَ مَعَ أَيِّ إِمَامٍ بَعْدِي تُقَاتِلُونَ- الْمَغْرُورُ وَ اللَّهِ مَنْ غَرَرْتُمُوهُ- وَ مَنْ فَازَ بِكُمْ فَقَدْ فَازَ وَ اللَّهِ بِالسَّهْمِ الْأَخْيَبِ- وَ مَنْ رَمَى بِكُمْ فَقَدْ رَمَى بِأَفْوَقَ نَاصِلٍ- أَصْبَحْتُ وَ اللَّهِ لَا أُصَدِّقُ قَوْلَكُمْ- وَ لَا أَطْمَعُ فِي نَصْرِكُمْ- وَ لَا أُوعِدُ الْعَدُوَّ بِكُمْ- مَا بَالُكُمْ مَا دَوَاؤُكُمْ مَا طِبُّكُمْ- الْقَوْمُ رِجَالٌ أَمْثَالُكُمْ- أَ قَوْلًا بِغَيْرِ عِلْمٍ- وَ غَفْلَةٍ مِنْ غَيْرِ وَرَعٍ- وَ طَمَعاً فِي غَيْرِ حَقٍّ حيدي حياد كلمة يقولها الهارب الفار- و هي نظيرة قولهم فيحي فياح أي اتسعي- و صمي صمام للداهية- و أصلها من حاد عن الشي ء أي انحرف- و حياد مبنية على الكسر- و كذلك ما كان من بابها- نحو قولهم بدار أي ليأخذ كل واحد قرنه- و قولهم خراج في لعبة للصبيان أي اخرجوا- . و الباء في قوله بأضاليل متعلقة بأعاليل نفسها- أي يتعللون بالأضاليل التي لا جدوى لها- . و السهم الأفوق المكسور الفوق- و هو مدخل الوتر- و الناصل الذي لا نصل فيه- يخاطبهم فيقول لهم أبدانكم مجتمعة و أهواؤكم مختلفة- متكلمون بما هو في الشدة و القوة يوهي الجبال الصم الصلبة- و عند الحرب يظهر أن ذلك الكلام لم يكن له ثمرة- . تقولون في المجالس كيت و كيت أي سنفعل و سنفعل- و كيت و كيت كناية عن الحديث- كما كني بفلان عن العلم و لا تستعمل إلا مكررة- و هما مخففان من كية و قد استعملت على الأصل- و هي مبنية على الفتح- و قد روى أئمة العربية فيها الضم و الكسر أيضا- . فإذا جاء القتال فررتم و قلتم الفرار الفرار- . ثم أخذ في الشكوى فقال من دعاكم لم تعز دعوته- و من قاساكم لم يسترح قلبه دأبكم التعلل بالأمور الباطلة- و الأماني الكاذبة- و سألتموني الإرجاء و تأخر الحرب كمن يمطل بدين لازم له- و الضيم لا يدفعه الذليل- و لا يدرك الحق إلا بالجد فيه- و الاجتهاد و عدم الانكماش- . و باقي الفصل ظاهر المعنى- .

و قوله القوم رجال أمثالكم مثل قول الشاعر-

  • قاتلوا القوم يا خزاع و لايدخلكم من قتالهم فشل

القوم أمثالكم لهم شعر

في الرأس لا ينشرون إن قتلوا

- . و هذه الخطبة خطب بها أمير المؤمنين ع- في غارة الضحاك بن قيس و نحن نقصها هنا

غارة الضحاك بن قيس و نتف من أخباره

روى إبراهيم بن محمد بن سعيد بن هلال الثقفي- في كتاب الغارات- قال كانت غارة الضحاك بن قيس بعد الحكمين- و قبل قتال النهروان- و ذلك أن معاوية لما بلغه أن عليا ع بعد واقعة الحكمين- تحمل إليه مقبلا هاله ذلك- فخرج من دمشق معسكرا و بعث إلى كور الشام- فصاح بها أن عليا قد سار إليكم- و كتب إليهم نسخة واحدة فقرئت على الناس- . أما بعد فإنا كنا كتبنا كتابا بيننا و بين علي- و شرطنا فيه شروطا- و حكمنا رجلين يحكمان علينا و عليه- بحكم الكتاب لا يعدوانه- و جعلنا عهد الله و ميثاقه على من نكث العهد- و لم يمض الحكم- و إن حكمي الذي كنت حكمته أثبتني- و إن حكمه خلعه و قد أقبل إليكم ظالما- فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّما يَنْكُثُ عَلى نَفْسِهِ- تجهزوا للحرب بأحسن الجهاز- و أعدوا آلة القتال و أقبلوا خفافا و ثقالا- يسرنا الله و إياكم لصالح الأعمال- فاجتمع إليه الناس من كل كورة- و أرادوا المسير إلى صفين فاستشارهم- و قال إن عليا قد خرج من الكوفة- و عهد العاهد به أنه فارق النخيلة- . فقال حبيب بن مسلمة- فإني أرى أن نخرج حتى ننزل منزلنا الذي كنا فيه- فإنه منزل مبارك- و قد متعنا الله به و أعطانا من عدونا فيه النصف- . و قال عمرو بن العاص- إني أرى لك أن تسير بالجنود- حتى توغلها في سلطانهم من أرض الجزيرة- فإن ذلك أقوى لجندك و أذل لأهل حربك- فقال معاوية و الله إني لأعرف أن الذي تقول كما تقول- و لكن الناس لا يطيقون ذلك- قال عمرو إنها أرض رفيقة- فقال معاوية- إن جهد الناس أن يبلغوا منزلهم- الذي كانوا به يعني صفين- . فمكثوا يجيلون الرأي يومين أو ثلاثة- حتى قدمت عليهم عيونهم أن عليا اختلف عليه أصحابه- ففارقته منهم فرقة أنكرت أمر الحكومة- و أنه قد رجع عنكم إليهم- . فكبر الناس سرورا لانصرافه عنهم- و ما ألقى الله عز و جل من الخلاف بينهم- فلم يزل معاوية معسكرا في مكانه- منتظرا لما يكون من علي و أصحابه- و هل يقبل بالناس أم لا- فما برح حتى جاء الخبر أن عليا قد قتل أولئك الخوارج- و أنه أراد بعد قتلهم أن يقبل بالناس- و أنهم استنظروه و دافعوه- فسر بذلك هو و من قبله من الناس- . قال و روى ابن أبي سيف- عن يزيد بن يزيد بن جابر- عن عبد الرحمن بن مسعدة الفزاري قال- جاءنا كتاب عمارة بن عقبة بن أبي معيط- و كان بالكوفة مقيما و نحن معسكرون مع معاوية- نتخوف أن يفرغ علي من الخوارج ثم يقبل إلينا- و نحن نقول إن أقبل إلينا- كان أفضل المكان الذي نستقبله به- المكان الذي لقيناه فيه العام الماضي- فكان في كتاب عمارة بن عقبة- أما بعد فإن عليا خرج عليه قراء أصحابه و نساكهم- فخرج إليهم فقتلهم- و قد فسد عليه جنده و أهل مصره- و وقعت بينهم العداوة و تفرقوا أشد الفرقة- و أحببت إعلامك لتحمد الله و السلام- . قال عبد الرحمن بن مسعدة- فقرأه معاوية على وجه أخيه عتبة- و على الوليد بن عقبة و على أبي الأعور السلمي- ثم نظر إلى أخيه عتبة و إلى الوليد بن عقبة- و قال للوليد لقد رضي أخوك أن يكون لنا عينا- فضحك الوليد و قال إن في ذلك أيضا لنفعا- . و روى أبو جعفر الطبري- قال كان عمارة مقيما بالكوفة بعد قتل عثمان- لم يهجه علي ع و لم يذعره- و كان يكتب إلى معاوية بالأخبار سرا- . و من شعر الوليد لأخيه عمارة يحرضه-

  • إن يك ظني في عمارة صادقاينم ثم لا يطلب بذحل و لا وتر
  • يبيت و أوتار ابن عفان عندهمخيمة بين الخورنق فالقصر
  • تمشي رخي البال مستشزر القوىكأنك لم تسمع بقتل أبي عمرو
  • ألا إن خير الناس بعد ثلاثةقتيل التجيبي الذي جاء من مصر

- . قال فأجابه الفضل بن العباس بن عتبة-

  • أ تطلب ثأرا لست منه و لا لهو ما لابن ذكوان الصفوري و الوتر
  • كما افتخرت بنت الحمار بأمهاو تنسى أباها إذ تسامى أولو الفخر
  • ألا إن خير الناس بعد نبيهموصي النبي المصطفى عند ذي الذكر
  • و أول من صلى و صنو نبيهو أول من أردى الغواة لدى بدر

- أما معنى قوله و ما لابن ذكوان الصفوري- فإن الوليد هو ابن عقبة بن أبي معيط بن أبي عمرو- و اسمه ذكوان بن أمية بن عبد شمس- و قد ذكر جماعة من النسابين- أن ذكوان كان مولى لأمية بن عبد شمس- فتبناه و كناه أبا عمرو فبنوه موال و ليسوا من بني أمية لصلبه- و الصفوري منسوب إلى صفورية قرية من قرى الروم- . قال إبراهيم بن هلال الثقفي- فعند ذلك دعا معاوية الضحاك بن قيس الفهري- و قال له سر حتى تمر بناحية الكوفة- و ترتفع عنها ما استطعت- فمن وجدته من الأعراب في طاعة علي فأغر عليه- و إن وجدت له مسلحة أو خيلا فأغر عليها- و إذا أصبحت في بلدة فأمس في أخرى- و لا تقيمن لخيل بلغك- أنها قد سرحت إليك لتلقاها فتقاتلها- فسرحه فيما بين ثلاثة آلاف إلى أربعة آلاف- . فأقبل الضحاك- فنهب الأموال و قتل من لقي من الأعراب- حتى مر بالثعلبية فأغار على الحاج فأخذ أمتعتهم- ثم أقبل فلقي عمرو بن عميس بن مسعود الهذلي- و هو ابن أخي عبد الله بن مسعود صاحب رسول الله ص- فقتله في طريق الحاج عند القطقطانة و قتل معه ناسا من أصحابه- . قال فروى إبراهيم بن مبارك البجلي عن أبيه- عن بكر بن عيسى عن أبي روق- قال حدثني أبي- قال سمعت عليا ع- و قد خرج إلى الناس و هو يقول على المنبر- يا أهل الكوفة- اخرجوا إلى العبد الصالح عمرو بن عميس- و إلى جيوش لكم قد أصيب منهم طرف- اخرجوا فقاتلوا عدوكم- و امنعوا حريمكم إن كنتم فاعلين- . فردوا عليه ردا ضعيفا- و رأى منهم عجزا و فشلا- فقال و الله لوددت أن لي بكل ثمانية منكم رجلا منهم- ويحكم اخرجوا معي ثم فروا عني ما بدا لكم- فو الله ما أكره لقاء ربي على نيتي و بصيرتي- و في ذلك روح لي عظيم- و فرج من مناجاتكم و مقاساتكم ثم نزل- . فخرج يمشي حتى بلغ الغريين- ثم دعا حجر بن عدي الكندي- فعقد له على أربعة آلاف- . و روى محمد بن يعقوب الكليني- قال استصرخ أمير المؤمنين ع الناس- عقيب غارة الضحاك بن قيس الفهري على أطراف أعماله- فتقاعدوا عنه فخطبهم فقال-

  • ما عزت دعوة من دعاكمو لا استراح قلب من قاساكم

- الفصل إلى آخره- . قال إبراهيم الثقفي- فخرج حجر بن عدي حتى مر بالسماوة- و هي أرض كلب- فلقي بها إمرأ القيس بن عدي بن أوس- بن جابر بن كعب بن عليم الكلبي- و هم أصهار الحسين بن علي بن أبي طالب ع- فكانوا أدلاءه في الطريق و على المياه- فلم يزل مغذا في أثر الضحاك حتى لقيه بناحية تدمر- فواقعه فاقتتلوا ساعة- فقتل من أصحاب الضحاك تسعة عشر رجلا- و قتل من أصحاب حجر رجلان و حجز الليل بينهم- فمضى الضحاك- فلما أصبحوا لم يجدوا له و لأصحابه أثرا- و كان الضحاك يقول بعد- أنا ابن قيس أنا أبو أنيس- أنا قاتل عمرو بن عميس- . قال و كتب في أثر هذه الوقعة عقيل بن أبي طالب- إلى أخيه أمير المؤمنين ع- حين بلغه خذلان أهل الكوفة و تقاعدهم به- . لعبد الله علي أمير المؤمنين ع من عقيل بن أبي طالب- سلام عليك فإني أحمد إليك الله الذي لا إله إلا هو- أما بعد فإن الله حارسك من كل سوء- و عاصمك من كل مكروه و على كل حال- إني قد خرجت إلى مكة معتمرا- فلقيت عبد الله بن سعد بن أبي سرح- في نحو من أربعين شابا من أبناء الطلقاء- فعرفت المنكر في وجوههم- فقلت إلى أين يا أبناء الشانئين- أ بمعاوية تلحقون عداوة و الله منكم قديما غير مستنكرة- تريدون بها إطفاء نور الله و تبديل أمره- فأسمعني القوم و أسمعتهم- فلما قدمت مكة سمعت أهلها يتحدثون- أن الضحاك بن قيس أغار على الحيرة- فاحتمل من أموالها ما شاء ثم انكفأ راجعا سالما- فأف لحياة في دهر جرأ عليك الضحاك- و ما الضحاك فقع بقرقر- و قد توهمت حيث بلغني ذلك- أن شيعتك و أنصارك خذلوك- فاكتب إلي يا ابن أمي برأيك- فإن كنت الموت تريد- تحملت إليك ببني أخيك و ولد أبيك- فعشنا معك ما عشت و متنا معك إذا مت- فو الله ما أحب أن أبقى في الدنيا بعدك فواقا- . و أقسم بالأعز الأجل- أن عيشا نعيشه بعدك في الحياة لغير هني ء- و لا مري ء و لا نجيع و السلام عليك و رحمة الله و بركاته-

فكتب إليه ع من عبد الله علي أمير المؤمنين- إلى عقيل بن أبي طالب سلام الله عليك- فإني أحمد إليك الله الذي لا إله إلا هو- أما بعد كلأنا الله و إياك كلاءة من يخشاه بالغيب- إنه حميد مجيد- قد وصل إلي كتابك مع عبد الرحمن بن عبيد الأزدي- تذكر فيه أنك لقيت عبد الله بن سعد بن أبي سرح- مقبلا من قديد في نحو من أربعين فارسا من أبناء الطلقاء- متوجهين إلى جهة الغرب- و أن ابن أبي سرح طالما كاد الله و رسوله و كتابه- و صد عن سبيله و بغاها عوجا- فدع ابن أبي سرح و دع عنك قريشا- و خلهم و تركاضهم في الضلال و تجوالهم في الشقاق- ألا و إن العرب قد أجمعت على حرب أخيك اليوم- إجماعها على حرب رسول الله ص قبل اليوم- فأصبحوا قد جهلوا حقه و جحدوا فضله- و بادروه العداوة و نصبوا له الحرب- و جهدوا عليه كل الجهد و جروا إليه جيش الأحزاب- اللهم فاجز قريشا عني الجوازي- فقد قطعت رحمي و تظاهرت على- و دفعتني عن حقي و سلبتني سلطان ابن أمي- و سلمت ذلك إلى من ليس مثلي في قرابتي من الرسول- و سابقتي في الإسلام إلا أن يدعي مدع ما لا أعرفه- و لا أظن الله يعرفه و الحمد لله على كل حال- فأما ما ذكرته من غارة الضحاك على أهل الحيرة- فهو أقل و أزل من أن يلم بها أو يدنو منها- و لكنه قد كان أقبل في جريدة خيل- فأخذ على السماوة- حتى مر بواقصة و شراف و القطقطانة مما والى ذلك الصقع- فوجهت إليه جندا كثيفا من المسلمين- فلما بلغه ذلك فر هاربا- فاتبعوه فلحقوه ببعض الطريق و قد أمعن- و كان ذلك حين طفلت الشمس للإياب- فتناوشوا القتال قليلا كلا و لا- فلم يصبر لوقع المشرفية و ولى هاربا- و قتل من أصحابه بضعة عشر رجلا- و نجا جريضا بعد ما أخذ منه بالمخنق فلأيا بلأي ما نجا- فأما ما سألتني أن أكتب لك برأيي فيما أنا فيه- فإن رأيي جهاد المحلين حتى ألقى الله- لا يزيدني كثرة الناس معي عزة- و لا تفرقهم عني وحشة لأنني محق و الله مع المحق- و و الله ما أكره الموت على الحق- و ما الخير كله إلا بعد الموت لمن كان محقا- و أما ما عرضت به من مسيرك إلي- ببنيك و بني أبيك فلا حاجة لي في ذلك- فأقم راشدا محمودا- فو الله ما أحب أن تهلكوا معي إن هلكت- و لا تحسبن ابن أمك و لو أسلمه الناس متخشعا و لا متضرعا- إنه لكما قال أخو بني سليم-

  • فإن تسأليني كيف أنت فإننيصبور على ريب الزمان صليب
  • يعز علي أن ترى بي كآبةفيشمت عاد أو يساء حبيب

- . قال إبراهيم بن هلال الثقفي- و ذكر محمد بن مخنف- أنه سمع الضحاك بن قيس بعد ذلك بزمان- يخطب على منبر الكوفة و قد كان بلغه- أن قوما من أهلها يشتمون عثمان و يبرءون منه- قال فسمعته يقول- بلغني أن رجالا منكم ضلالا يشتمون أئمة الهدى- و يعيبون أسلافنا الصالحين- أما و الذي ليس له ند و لا شريك- لئن لم تنتهوا عما يبلغني عنكم- لأضعن فيكم سيف زياد- ثم لا تجدونني ضعيف السورة و لا كليل الشفرة- أما إني لصاحبكم الذي أغرت على بلادكم- فكنت أول من غزاها في الإسلام- و شرب من ماء الثعلبية و من شاطئ الفرات- أعاقب من شئت و أعفو عمن شئت- لقد ذعرت المخدرات في خدورهن- و إن كانت المرأة ليبكي ابنها- فلا ترهبه و لا تسكته إلا بذكر اسمي- فاتقوا الله يا أهل العراق- أنا الضحاك بن قيس أنا أبو أنيس- أنا قاتل عمرو بن عميس- فقام إليه عبد الرحمن بن عبيد- فقال صدق الأمير و أحسن القول- ما أعرفنا و الله بما ذكرت- و لقد لقيناك بغربي تدمر- فوجدناك شجاعا مجربا صبورا- ثم جلس و قال أ يفخر علينا بما صنع ببلادنا أول ما قدم- و ايم الله لأذكرنه أبغض مواطنه إليه- قال فسكت الضحاك قليلا- و كأنه خزي و استحيا ثم قال- نعم كان ذلك اليوم فأخذه بكلام ثقيل ثم نزل- . قال محمد بن مخنف فقلت لعبد الرحمن بن عبيد- أو قيل له لقد اجترأت حين تذكره هذا اليوم- و تخبره أنك كنت فيمن لقيه- فقال لن يصيبنا إلا ما كتب الله لنا- . قال- و سأل الضحاك عبد الرحمن بن عبيد حين قدم الكوفة- فقال لقد رأيت منكم بغربي- تدمر رجلا ما كنت أرى أن في الناس مثله حمل علينا- فما كذب حتى ضرب الكتيبة التي أنا فيها- فلما ذهب ليولي حملت عليه فطعنته- فوقع ثم قام فلم يضره شيئا- ثم لم يلبث أن حمل علينا في الكتيبة التي أنا فيها- فصرع رجلا ثم ذهب لينصرف- فحملت عليه فضربته على رأسه بالسيف- فخيل إلي أن سيفي قد ثبت في عظم رأسه فضربني- فو الله ما صنع سيفه شيئا- ثم ذهب فظننت أنه لن يعود- فو الله ما راعني إلا و قد عصب رأسه بعمامة- ثم أقبل نحونا فقلت ثكلتك أمك- أ ما نهتك الأوليان عن الإقدام علينا- قال إنهما لم تنهياني- إنما أحتسب هذا في سبيل الله ثم حمل ليطعنني- فطعنته و حمل أصحابه علينا- فانفصلنا و حال الليل بيننا- فقال له عبد الرحمن هذا يوم شهده هذا- يعني ربيعة بن ماجد و هو فارس الحي- و ما أظنه يخفى أمر هذا الرجل- فقال له أ تعرفه قال نعم- قال من هو قال أنا- قال فأرني الضربة التي برأسك- فأراه فإذا هي ضربة قد برت العظم منكرة- فقال له فما رأيك اليوم أ هو كرأيك يومئذ- قال رأيي اليوم رأي الجماعة- قال فما عليكم من بأس- أنتم آمنون ما لم تظهروا خلافا- و لكن العجب كيف نجوت من زياد- لم يقتلك فيمن قتل- أو يسيرك فيمن سير- فقال أما التسيير فقد سيرني- و أما القتل فقد عافانا الله منه- . قال إبراهيم الثقفي- و أصاب الضحاك في هربه من حجر عطش شديد- و ذلك لأن الجمل الذي كان عليه ماؤه ضل فعطش- و خفق برأسه خفقتين لنعاس أصابه- فترك الطريق و انتبه- و ليس معه إلا نفر يسير من أصحابه- و ليس منهم أحد معه ماء- فبعث رجالا منهم في جانب يلتمسون الماء و لا أنيس- فكان الضحاك بعد ذلك يحكي- قال فرأيت جادة فلزمتها فسمعت قائلا يقول-

  • دعاني الهوى فازددت شوقا و ربمادعاني الهوى من ساعة فأجيب

و أرقني بعد المنام و ربما

أرقت لساري الهم حين يئوب

  • فإن أك قد أحببتكم و رأيتكمفإني بداري عامر لغريب

- . قال و أشرف علي رجل فقلت يا عبد الله اسقني ماء- فقال لا و الله حتى تعطيني ثمنه- قلت و ما ثمنه قال ديتك- قلت أ ما ترى عليك من الحق أن تقري الضيف- فتطعمه و تسقيه قال ربما فعلنا و ربما بخلنا- قال فقلت و الله ما أراك فعلت خيرا قط اسقني- قال ما أطيق قلت فإني أحسن إليك و أكسوك- قال لا و الله لا أنقص شربة من مائة دينار- فقلت له ويحك اسقني فقال ويحك أعطني- قلت لا و الله ما هي معي و لكنك تسقيني- ثم تنطلق معي أعطيكها قال لا و الله- قلت اسقني و أرهنك فرسي حتى أوفيكها- قال نعم ثم خرج بين يدي و اتبعته- فأشرفنا على أخبية و ناس على ماء- فقال لي مكانك حتى آتيك- فقلت بل أجي ء معك- قال و ساءه حيث رأيت الناس و الماء- فذهب يشتد حتى دخل بيتا- ثم جاء بماء في إناء فقال اشرب- فقلت لا حاجة لي فيه- ثم دنوت من القوم فقلت اسقوني ماء- فقال شيخ لابنته اسقيه- فقامت ابنته فجاءت بماء و لبن- فقال ذلك الرجل نجيتك من العطش و تذهب بحقي- و الله لا أفارقك حتى أستوفي منك حقي- فقلت اجلس حتى أوفيك- فجلس فنزلت فأخذت الماء و اللبن من يد الفتاة- فشربت و اجتمع إلي أهل الماء- فقلت لهم هذا ألأم الناس فعل بي كذا و كذا- و هذا الشيخ خير منه و أسدى- استسقيته فلم يكلمني و أمر ابنته فسقتني- و هو الآن يلزمني بمائة دينار- فشتمه أهل الحي و وقعوا به- و لم يكن بأسرع من أن لحقني قوم من أصحابي- فسلموا علي بالإمرة فارتاب الرجل و جزع- و ذهب يريد أن يقوم- فقلت و الله لا تبرح حتى أوفيك المائة- فجلس ما يدري ما الذي أريد به- فلما كثر جندي عندي سرحت إلى ثقلي- فأتيت به ثم أمرت بالرجل فجلد مائة جلدة- و دعوت الشيخ و ابنته فأمرت لهما بمائة دينار و كسوتهما- و كسوت أهل الماء ثوبا ثوبا و حرمته- فقال أهل الماء كان أيها الأمير أهلا لذلك- و كنت لما أتيت من خير أهلا- . فلما رجعت إلى معاوية و حدثته عجب- و قال لقد رأيت في سفرك هذا عجبا- . و يذكر أهل النسب أن قيسا أبا الضحاك بن قيس- كان يبيع عسب الفحول في الجاهلية-

و رووا أن عقيلا رحمه الله تعالى قدم على أمير المؤمنين- فوجده جالسا في صحن المسجد بالكوفة- فقال السلام عليك يا أمير المؤمنين و رحمة الله و بركاته- و كان عقيل قد كف بصره- فقال و عليك السلام يا أبا يزيد- ثم التفت إلى ابنه الحسن ع فقال- قم فأنزل عمك فقام فأنزله- ثم عاد فقال اذهب فاشتر لعمك قميصا جديدا- و رداء جديدا و إزارا جديدا و نعلا جديدا- فذهب فاشترى له- فغدا عقيل على علي ع في الثياب- فقال السلام عليك يا أمير المؤمنين- قال و عليك السلام يا أبا يزيد- قال يا أمير المؤمنين ما أراك أصبت من الدنيا شيئا- و إني لا ترضى نفسي من خلافتك بما رضيت به لنفسك- فقال يا أبا يزيد يخرج عطائي فأدفعه إليك

- . فلما ارتحل عن أمير المؤمنين ع أتى معاوية- فنصبت له كراسيه و أجلس جلساءه حوله- فلما ورد عليه أمر له بمائة ألف فقبضها- ثم غدا عليه يوما بعد ذلك- و بعد وفاة أمير المؤمنين ع و بيعة الحسن لمعاوية- و جلساء معاوية حوله- فقال يا أبا يزيد أخبرني عن عسكري و عسكر أخيك- فقد وردت عليهما قال أخبرك- مررت و الله بعسكر أخي- فإذا ليل كليل رسول الله ص و نهار كنهار رسول الله ص- إلا أن رسول الله ص ليس في القوم- ما رأيت إلا مصليا و لا سمعت إلا قارئا- و مررت بعسكرك فاستقبلني قوم من المنافقين- ممن نفر برسول الله ليلة العقبة- ثم قال من هذا عن يمينك يا معاوية- قال هذا عمرو بن العاص قال هذا الذي اختصم فيه ستة نفر- فغلب عليه جزار قريش فمن الآخر- قال الضحاك بن قيس الفهري قال- أما و الله لقد كان أبوه جيد الأخذ لعسب التيوس- فمن هذا الآخر قال أبو موسى الأشعري- قال هذا ابن السراقة- فلما رأى معاوية أنه قد أغضب جلساءه- علم أنه إن استخبره عن نفسه قال فيه سوءا- فأحب أن يسأله ليقول فيه ما يعلمه من السوء- فيذهب بذلك غضب جلسائه- قال يا أبا يزيد فما تقول في قال دعني من هذا- قال لتقولن قال أ تعرف حمامة- قال و من حمامة يا أبا يزيد- قال قد أخبرتك ثم قام فمضى- فأرسل معاوية إلى النسابة فدعاه- فقال من حمامة قال و لي الأمان قال نعم- قال حمامة جدتك أم أبي سفيان- كانت بغيا في الجاهلية صاحبة راية- فقال معاوية لجلسائه- قد ساويتكم و زدت عليكم فلا تغضبوا

شرح نهج البلاغه منظوم

(29) و من خطبة لّه عليه السّلام

ايّها النّاس المجتمعة أبدانهم، المختلفة أهواؤهم، كلامكم يوهى الصّمّ الصّلاب، و فعلكم يطمع فيكم الأعداء تقولون فى المجالس: كيت و كيت، فاذا جاء القتال قلتم: حيدى حياد،ما عزّت دعوة من دعاكم، و لا استراح قلب من قاساكم، اعاليل باضاليل، دفاع ذى الدّين المطول، لا يمنع الضّيم الذّليل، و لا يدرك الحقّ الّا بالجدّ، اىّ دار بعد داركم تمنعون، و مع اىّ امام بعدى تقاتلون المعزور و اللّه من غررتموه، و من فاز بكم فقدم فاز و اللّه بالسّهم الأخيب، و من رمى بكم فقد رمى بافوق ناصل، اصبحت و اللّه لا اصدّق قولكم، و لا اطمع فى نصركم، و لا اوعد العدوّ بكم، ما بالكم ما دواؤكم ما طبّكم القوم رجال امثالكم أ قولا بغير علم و غفلة من غير ورع و طمعا فى غير حقّ

ترجمه

از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است (كه در آن اصحاب را براى مسامحه كردنشان در امر جنگ نكوهش مى فرمايد) اى مردمى كه بدنهايشان گردهم جمع ليكن انديشها و آرزوهايشان پراكنده و از هم دور است سخنان (پر لاف و گزاف) شما سنگهاى سخت را نرم ميكند (و دلهاى دشمنان را بهراس مى افكند) ليكن كردارتان بدخواهان را در شما بطمع مى افكند (تا آنجا كه هر روز بگوشه از كشورتان تاخته اموالتان را تاراج ميكنند) در جلساتى كه تشكيل مى دهيد (خيلى اظهار جلادت كرده) مى گوئيد چنين و چنان مى كنيم امّا همين كه جنگ مى آيد (و چهره مرگ نمودار مى گردد) مى گوئيد حيدى حياد الفرار الفرار يا آنكه مى گوئيد اى جنگ دست از ما بردار هر كس شما را (بيارى خويش) خواند دعوتش عزيز و ارجمند نشد (كسى پاسخش را نداد) و هر دلى كه رنج شما را بر خود هموار كرد روى خوشى و آسايش نديد (هر وقت جنگى پيش مى آيد هنرتان اين است كه) عذرهاى باطل و بهانه هاى بيجا كه باعث گمراهيها است مى تراشيد همچون شخص بدهكارى كه بستانكار خويش را سرگردان ساخته است (و بدروغ امروز و فردا ميكند شما هم كار جنگ را بمماطله برگذار مى نمائيد) شخص عاجز و ترسو (مانند شما) نمى تواند دست ستم را از سر خويش (يا ديگرى)برتابد حق را بايد با كوشش و جدّيت دريافت كرد (نه با اين سستى و كاهلى) شما كه از خانه خودتان دفاع نكنيد و به پشتبانى جون من امامى برنخيزيد بعدا از كدام خانه دفاع كرده و با كدام امامى بجهاد مى رويد بخدا سوگند كسى فريب خورد كه شما او را فريفتيد و هدف خدنگهاى زيان و خسران شد كسى كه (دل در گفتار پوچ شما بست و) خواست بوسيله شما بجائى برسد آنكه شما را مانند تيرى (بطرف دشمن) افكند البتّه دشمن را هدف تير سرشكسته قرار داده (همانطورى كه از تير بى سوفار كارى ساخته نيست يارى شما هم اثرى ندارد) بخدا سوگند صبح كردم در حالى كه نه گفتارتان را باور داشته و نه در ياريتان طمع بسته و نه دشمن را بمساعدت شما مى توانم بيم داد (اى مردمى كه درد دين نداريد) شما را چه مى شود داروى دردتان چيست علاجتان بكدام است (آخر) اين قوم دشمن نيز مردانى مانند شما مى باشند (شما چرا در مردانگى مانند آنها نيستيد) آيا قول مى دهيد از روى بى اعتقادى، غفلت مى ورزيد از راه بى تقوائى، طمع مى بنديد در غير حق، (ما دام كه گفتار و كردار شما از روى تقوى و طبق دستورات حق نيست بيخود طمع در حقّ و رستگارى بسته ايد)

نظم

  • الا اى مردمان كز حيث ابدانبهم جمعيد و خرّم همچو ياران
  • و ليكن مختلفتان آرزوها استبهر طرفى جدا دلها و روها است
  • نمى باشيد يارانى موافقهمه بد اصل و ناپاك و منافق
  • سخنهاتان همه لاف و گزاف استزبان چون تيغ هندى در غلافست
  • ز گفت پوچتان هنگامها گرمز رعد و برقتان سنگست دل نرم
  • چو نبود قولتان با فعل مقرونمرا شد قلب غمگين ديده پرخون
  • ز بس سستيد اندر كار هيجاطمع اندر شما افكنده اعدا
  • چو اندر مجلسى گرد هم آئيدبسى افسانها بيجا سرائيد
  • سخن گوئيد ز اسب و تيغ و ميدانسر گردان شود گوتان بچوگان
  • يكى گويد كه من با ضربت مشتتوانم پهلوانان را بسى كشت
  • يكى گويد كه من چون بر كشم تيغروان خونها كنم چون سيل كز ميغ
  • خدا داند كه اينها جمله حرف استهبا و هيچ چون خورشيد و برفست
  • چو آن گفتار را هنگام كرداررسد از كار مى گرديد بيزار
  • ز بيم جنگتان زهره بدرّدتمامى رنگتان از رخ بپرّد
  • شما را هر كسى خواند بيارىشود جانش قرين ذلّ و خوارى
  • ز باغ آرزو ميوه نچينددلش رخسار آسايش نه بيند
  • به بيند كه شما اشخاص مغروربعذرى هر يكى گرديده معذور
  • بسرها ريخته خاك مذلّتتمامى در پى اثبات علّت
  • چو دلهاتان بترس از جنگ اعدا استعلل خود بى دليل و پوچ و بيجا است
  • چو آن مديون و شخص بد بدهكاركه از تاخير آزارد طلب كار
  • شما هم از نفاق و نادرستىروا داريد اندر جنگ سستى
  • بكذب و افترا امروز و فردابسى گرديد اندر كار هيجا
  • ذليل و خوار با فرياد بيمرنتابد دست و بازوى ستمگر
  • ببايد كوفت با مشت چو سنداندهانش را و حقّ بگرفت از آن
  • شما كز بهر خويش از جا نخيزيدبراى ديگران چون مى ستيزيد
  • امامى همچو من داريد و آهنگنه بنموديد سوى عرصه جنگ
  • مرا همواره اندر كار پيكارنه يارى كرده بل كرديد بى يار
  • كسى كو از شما دارد نيازىبحق سوگند نيكو خورده بازى
  • هر آن كس با شما گرديد فائزبجائى يا مقامى گشت حائز
  • نصيب او زيان است و غرامت نباشد بهره اش غير از ندامت
  • و گر كس با شماها تير افكندبدشمن سينه را از غم بياكند
  • چنانكه تير چوبين دون پيكانندارد فائده در جنگ و ميدان
  • چنين گر بر شماها بست كس دلبدستش كار خود را كرده مشكل
  • خدنگى بر هدف افكنده چوبيندل خود كرده جاى خصم خونين
  • مرا در كار خود درمانده كرديدبه پيش دشمنان شرمنده كرديد
  • ندارم قولتان زين بعد باورنپندارم شما را يار و ياور
  • عدو را با شماها بيم دادنچنان شد كآب سائيدن بهاون
  • نمى دانم علاج دردتان چيستچنين رخ زردتان از صولت كيست
  • نه آخر خصم هم همچون شماها استچنين ز آنان رميدن سخت بيجا است
  • نباشيد از چه خود مانند آناننتازيد از چه رخش كين بميدان
  • طمع در غير حقتان بستن از چيستبباطلتان ز حق پيوستن از چيست
  • از آن سود ار تصوّر مى نمائيدبسى بيجا تفكّر مى نمائيد
  • اگر سوديست در ايمان و تقوى استزيان اندر گناه از حق تعالى است

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

No image

خطبه 236 نهج البلاغه : ياد مشكلات هجرت

خطبه 236 نهج البلاغه موضوع "ياد مشكلات هجرت" را مطرح می کند.
No image

خطبه 237 نهج البلاغه : سفارش به نيكوكارى

خطبه 237 نهج البلاغه موضوع "سفارش به نيكوكارى" را بررسی می کند.
No image

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 : وصف شاميان

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 موضوع "وصف شاميان" را مطرح می کند.
No image

خطبه 240 نهج البلاغه : نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان

خطبه 240 نهج البلاغه موضوع "نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان" را بررسی می کند.
No image

خطبه 241 نهج البلاغه : تشويق براى جهاد

خطبه 241 نهج البلاغه به موضوع "تشويق براى جهاد" می پردازد.

پر بازدیدترین ها

No image

خطبه 108 نهج البلاغه بخش 2 : وصف پيامبر اسلام (صلى‏ الله ‏عليه ‏وآله ‏وسلم)

خطبه 108 نهج البلاغه بخش 2 موضوع "وصف پيامبر اسلام (صلى‏ الله ‏عليه ‏وآله ‏وسلم)" را بیان می کند.
No image

خطبه 109 نهج البلاغه بخش 6 : وصف رستاخيز و زنده شدن دوباره

خطبه 109 نهج البلاغه بخش 6 موضوع "وصف رستاخيز و زنده شدن دوباره" را بیان می کند.
Powered by TayaCMS