نعمت و قدرت زبان و گناهان آن

نعمت و قدرت زبان و گناهان آن

اشاره

نعمت و قدرت زبان و گناهان آن

تقدم نعمت زبان:

دلیل خلقت زبان:

1-بتواند ما فی الضّمیر خود را بیان بکند،

2- بتواند روز قیامت شاهد باشد

نطق برای همه موجودات امام بیان فقط برای انسان:

خوب صحبت کردن:

بیان اولین مرحله:

خدا اصلاً به معلّم بودن خود افتخار می کند،

اول

دوم

تهمتی به علماء دین:

مخفی بودن انسان:

کنترل زبان:

التماس همه اعضاء:

امام الگوی کنترل زبان

فضه خادمه:

حکایت شیخ شیپور:

فراموش نکنید:

یکی از گناهان غیبت است،

غیبت پشت سر سلمان:

درباره ی غیبت

یکسان نبودن گناهان:

غیبت دو گناه است؛

غیبت یک گناه خاصی است

مسخره کردن:

فحش دادن:

اشاعه فحشاء و منکرات:

نسبت بد دادن:

اشاره

نویسنده: مرحوم آیت الله مهدوی کنی ره

نعمت و قدرت زبان و گناهان آن

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

"الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنا و نَبِیِّنا أبِی القَاسِم مُحَمَّدٍ وَ عَلَی أهْلِ بَیْتِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِین سِیَّمَا بَقِیَّهِ اللَّهِ فِی الْأَرَضِینَ".

بحث درباره ی گناهان بود، گناهان کبیره و صغیره، گناهانی که مربوط به زبان است زیاد است و بسیاری از آن ها از گناهان کبیره است. از جمله؛ غیبت، تهمت، ناسزا گفتن، فحش دادن، مسخره کردن، دروغ و امثال این ها، درباره ی این گناهان زبان کتاب های زیادی نوشته شده است، به علّت این که گناهان زبان هم از نظر کمیّت فراوان است و هم از نظر معصیت و گناه و آثار بدی که بر آن ها مترتّب است، هم در احادیث ما و هم در کتبی که علمای اخلاق در مسیر تاریخ نوشتند می بینیم بحث زیاد شده است،

با این که زبان و کلام از نعمت های خدا است و خداوند در قرآن کریم بعد از خلقت انسان مسئله ی بیان را ذکر می کند که "الرَّحْمنُ * عَلَّمَ الْقُرْآنَ * خَلَقَ الْإِنْسانَ * عَلَّمَهُ الْبَیانَ"(1)

تقدم نعمت زبان:

که اوّل تعلیم قرآن قبل از خلقت در سوره ی الرحمن ذکر می شود، که دلیل بر این است که معارف و تعالیم الهی و وحیانی از نظر رتبه مقدّم بر خلقت است، ممکن است از نظر زمانی مقدّم نباشد ولی از نظر رتبه تقدیم دارد و به همین جهت "عَلَّمَ الْقُرْآنَ" را اوّل ذکر می کند، بعد "خَلَقَ الْإِنْسانَ" خلقت و آفرینش انسان و بعد انسانی که دارای بیان باشد،

دلیل خلقت زبان:

1-بتواند ما فی الضّمیر خود را بیان بکند،

این بیان دلیل بر این است که انسان دارای عقل و شعور است، حیوانات هم مقاصد خود را اجمالاً به یکدیگر یا به دیگران اعلام می کنند ولی به صورت ابهام، صداهایی دارند، اصواتی دارند بالاخره حیوانات هم با صداهایی آن خواسته های خود را اجمالاً بیان می کنند یا با هم جنسان خود یا حتّی با دیگران، درباره ی آن ها حتّی کلام واژه ی نطق در قرآن مجید آمده منطق طیر، منطق پرندگان که حضرت سلیمان منطق پرندگان را می دانست. بسیاری از انبیاء می دانستند و درباره ی پیامبر ما و ائمّه ی ما هم این مسائل آمده که آن ها هم زبان پرندگان را می فهمیدند، درباره ی این ها تعبیر نطق شده منطق طیر،

2- بتواند روز قیامت شاهد باشد

حتّی نطق درباره ی بیانی که درروز قیامت دست انسان، چشم انسان، پای انسان در مقام شهادت علیه انسان گفته می شود،

کلمه ی نطق گفته شده که "یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَیْدیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ"(2)

زبان آن ها شهادت می دهد نه به معنای این که با گفتار یعنی خود این زبان صحبت تکوینی دارد که من این گناه را کردم ولو این که ممکن است زبان اختیاری بخواهد انکار بکند، دست انسان، پای انسان علیه انسان شهادت می دهد، بعد انسان ها خطاب می کنند به پا و دست و زبان خود که "لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَیْنا"(3)

چرا شما شهادت به "عَلَیهِمَا" دادید؟ "قالُوا أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذی أَنْطَقَ کُلَّ شَیْ ءٍ" آن ها می گویند خدا ما را به زبان آورده به نطق آورده، آن خدایی که همه را به نطق آورده ما را هم به نطق آورده، حتّی در و دیوار هم نطقی دارند صحبتی می کنند. قرآن می فرماید: "وَ سْئَلِ الْقَرْیَهَ" در همین جریان حضرت یوسف (علیه السّلام) در آن جا بحث "وَ سْئَلِ الْقَرْیَهَ" است " وَ سْئَلِ الْقَرْیَهَ الَّتی کُنَّا فیها وَ الْعیرَ الَّتی أَقْبَلْنا فیها"(4)

آن ها وقتی متهم می شوند می گویند از قریه ای که ما آن جا بودیم بپرسید، از آن قافله ای که ما با آن ها حرکت می کردیم از آن ها سؤال کنید،

آن ها هم با زبان خود، با زبان بی زبانی خود مسائل را می گویند و هر موجودی یک زبانی برای خود دارد، در و دیوار هم همه صحبت می کنند،

قرآن هم می فرماید: "یُسَبِّحُ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ لَه"(5)

و همه ی عالم وجود خدا را تسبیح کرد "وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبیحَهُمْ"(6)

شما تسبیح آن ها را نمی فهمید،

نطق برای همه موجودات امام بیان فقط برای انسان:

پس کلمه ی نطق و صحبت برای همه است امّا بیان برای انسان است، درباره ی آن های دیگر کلمه ی بیان نیست، بیان از کلمه ی تبیین و آشکار بودن است، یعنی زبانی که آشکار است و هیچ ابهامی ندارد، این آشکار بودن و ابهام نداشتن جمله بندی که مقدّمه داشته باشد، تفکّر قبلی بر او سبقت بگیرد، یک تفکّری است که من قبلاً تصور می کنم، جمله بندی می کنم،

خوب صحبت کردن:

مسائلی که می خواهم بگویم فکر می کنم بعد این جمله ها را مبتدا و خبر آن را مرتب می کنم و هرچه بهتر بیندیشم بهتر هم سخن می گویم لذا خوب صحبت کردن دلیل خوب فکر کردن است، کسانی که ملجلج صحبت می کنند نشان می دهد فکر آن ها ضعیف تر است، انسان هایی که یک مقدار بیماری دارند خوب نمی توانند صحبت کنند، مطالب خود را نمی توانند بگویند، خود این بیان یکی از نعمت ها است ولی نشانه ی مسائل درونی هم است، نشانه ی تفکّر است، نشانه ی عقل و اندیشه است و این که حکمای ما آمدند گفتند انسان حیوان ناطق است یا حَیَوان ناطق است، تعبیر آن ها تعبیر نادرستی است که می گویند ناطق، باید بگویند حیوانی است ذو بیان، چون قرآن کلمه ی ناطق را فقط به انسان نمی گوید، انسان حیوانی ذو بیان است که با حیوانات دیگر تفاوت داشته باشد ولی آن ها هم ناطق هستند، اگر ما بگوییم فصل انسان ناطق است آن حیوان هم باز ناطق است، پرنده هم ناطق است امّا آن چیزی که منحصر به انسان است نطق ذو بیان بودن است که قرآن هم "عَلَّمَهُ الْبَیانَ" را ذکر می کند، این بیان کاشف از یک استعداد درونی و مغزی و روحی و نفسی برای انسان است که در آن ها نیست و لذا انسان است که به وسیله ی همین بیان ترقّی می کند، می تواند معلومات خود را به دیگران منتقل بکند و این همه علم و کتاب و تجارب و همه ی این ترقّی ها و پیشرفت هایی که در بشریت پیدا شده بیشتر به وسیله ی بیان پیدا شده که پیشینیان برای آیندگان بیان کردند، انبیاء آمدند بیان کردند، پیغمبران خدا با چه چیزی مردم را هدایت کردند؟

بیان اولین مرحله:

اگر امر به معروف و نهی از منکر لازم است اوّلین مرحله ی آن با بیان است، در دین تعلیم و تعلّم از جمله واجبات کفایی است، در قسمتی هم واجب عینی است، در معارف دینی که برای همه واجب است، در بعضی از علوم واجب کفایی است و تعلیم از چیزهایی است که خدا باز روی آن تکیه می کند، غیر از علم علاوه بر این که علم را قرآن از مزایای انسان می داند و می فرماید: "هَلْ یَسْتَوِی الَّذینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذینَ لا یَعْلَمُونَ"(7)

آن ها که می دانند با آن ها که نمی دانند مساوی نیستند، امّا قرآن روی تعلیم بیشتر تکیه می کند،

اوّلین آیه ای که بر پیامبر یا اوّلین سوره ای که بر پیامبر نازل می شود سوره ی علق طبق نظر مشهور بحث "عَلَّمَ" است "اقْرَأْ وَ رَبُّکَ الْأَکْرَمُ * الَّذی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ ِ" درباره ی تعلیم، خداوند اکرم می آورد، صیغه ی تفضیل می آورد یعنی عنایت خداوند درباره تعلیم بیش از خلقت است، خداوند کرامت کرده انسان را آفریده ولی اکرم است که به انسان تعلیم داده به وسیله ی قلم،

خدا اصلاً به معلّم بودن خود افتخار می کند،

به تعبیر عوام و بنده که البتّه برای خدا افتخار مفهومی ندارد ولی خداوند در این معلّم بودن خود افتخار می کند و شغل معلّمی برای خدا البتّه باز هم شغل نیست، یک صفتی است و یک حقیقتی برای خداوند متعال است که معلّم بودن

و به قول امام (رضوان الله علیه)

خداوند به دو چیز برای خود به عنوان صفات عالی باز به تعبیر بنده افتخار می کند؛

اول

مسئله ی کار است که "فَعَّالٌ" که خداوند فعّال است، کار زیاد می کند "کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فی شَأْنٍ"(8) هر روز خدا شأن جدید است، هیچ وقت کار خدا تکرار نمی شود، تکرار به معنای عین آن چیز، هر چیز جدیدی

هر زمان نو می شود دنیا و ما غافل از این نو شدن اندر بقا

ما خیال می کنیم عالم در مسیر بقا است و حال آن که عالم همیشه در مسیر تکامل و حرکت است، این ها کارهای خدا است که خدا فعّال است، هم خدا فعّال است

دوم

خدا معلّم است، خداوند هم به کار توجّه خاص دارد و بیکاری را دوست ندارد، خدا بنده ی بیکار را دوست ندارد و هم چنین از بنده ی بی علم و بی تعلیم، معلّمی بالاتر از متعلّمی است، معلّم بر متعلّم مقدّم است بنابراین معلّم بودن کار بسیار عظیم و بزرگی است که قرآن روی آن تکیه می کند و تعلیم برای هر علمی مهم است،

تقدم معارف و علوم دینی بر علوم دیگر:

البتّه علوم معارف دینی و هدفی و غایی مهم تر از همه ی علوم است چون همه ی علوم واسطه و وسیله و ابزار است برای رسیدن به آن معارف اصلی و به همین جهت علم دینی و علم حقیقی و معرفتی و عرفانی بر همه ی علوم مقدّم است، در عین حال که همه ی علوم هم واجب است،

تهمتی به علماء دین:

من در بین اساتید دانشگاه این جمله را گفتم که گاهی بعضی ها به ما اشکال می کنند می گویند که حالا که دنیا دنیای علم شده و مردم به سوی علم بیشتر می روند، شما معمّمین و روحانیون و نمایندگان دینی مدام بحث از همه ی علوم می کنید، فقط علم شما برای حوزه بوده، در قدیم درِ حوزه را به روی خود بسته بودید و می گفتید علم این است، گفتم این حرف درست نیست، این تهمتی به علما و فقه ما و معارف ما است، شما اگر کتاب های فقهی و دینی ما را که برای هزار و سیصد سال، دویست سال قبل است،

هزار و صد سال قبل است تقریباً از زمان غیبت که کتاب ها رسماً نوشته شده غیر از کتب حدیث که علمای ما نوشتند، از شیخ طوسی گرفته و شیخ مفید گرفته و مرحوم صدوق و علمای بزرگ و علّامه ی حلّی و دیگران ببینید وقتی در باب کسب و کار می رسند یکی از کارهای واجب را می گویند تعلیم و تعلّم علم است و مطلق العلوم است، می گویند هر علمی که مرده نیاز بشری است، واجب کفایی است، در علوم دینی واجب کفایی نیست، جنابعالی معارف دینی را باید یاد بگیرید البتّه اجتهاد واجب کفایی است ولی یاد گرفتن مسائل دینی برای همه واجب است، همه باید یاد بگیرند،

نمی شود گفت که بنده مثلاً نمی خواهم امّا شما فلان صنعت را لازم نیست یاد بگیرید اگر دیگران انجام می دهند، فلان علم طبیعی را لازم نیست اگر دیگران انجام می دهند،

عَلَی ایّ حال در دین ما تعلیم و تعلّم از واجبات یا عینی است یا واجب کفایی است و این ها معمولاً نمی شود الّا بالبیان، همه ی مقدّمات برای این است که با بیان باید این ها را البتّه با قلم هم است، قرآن به قلم هم تکیه می کند، با نشان دادن فیلم هم ممکن است امّا مهم بیان است، اصل آن بیان است و قرآن روی آن تکیه می کند، این بیانی که با این اهمیّت است، این مقدّمات را برای این عرض کردم که بدانید بیان از نظر دین از نظر فرهنگ دینی بسیار اهمیّت دارد، ولی مع ذلک می گویند سکوت بهتر از نطق است، سکوت از صحبت کردن بهتر است،

مخفی بودن انسان:

امیر المؤمنین می فرماید: "الْمَرْءُ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسَانِهِ"(8) انسان زیر زبان خود مخفی می شود.

تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد

مزن بی تأمّل به گفتار دم، تا آدم فکر نکرده نباید حرف بزند

"لِسَانُ الْعَاقِلِ وَرَاءَ قَلْبِهِ"(9)

لسان عاقل پشت قلب او است، قلب یعنی مرکز تفکّر، مرکز عقل و تعقّل و اندیشه، قلب اوّل کار کند بعد صحبت بکند پس صحبت را کنترل کردند و سکوت و صمت را مقدّم داشتند، از روایات و آیات و ادعیه و دعاهایی هم که حتّی است بحث درباره ی کم صحبت کردن را خیلی تشویق کردند، با همه ی اهمیّتی که بیان دارد می گویند کمتر صحبت کنید، پر حرفی نکنید، این دلیل بر این است که انسان در عین حال که با بیان می تواند حقایقی را بیان کند، بسیار کارهای خوبی بکند، انسان هایی را نجات بدهد،مملکت هایی را با بیان و امثال ذلک نجات بدهد

کنترل زبان:

ولی باید حواس او جمع باشد چون کنترل زبان سخت است، خود شما هم تجربه دارید، این از چیزهایی نیست که عمر زیاد بخواهد، شما یک روز را در آخر شب صحبت های خود را کنترل کنید، در یک دفتری بنویسید ببینید چقدر صحبت کردید، چقدرخوب صحبت کردید و چقدر بد صحبت کردید، اگر یک روز، یک هفته، یک ماه را حساب کنید آن وقت خود شما می فهمید که کنترل زبان خیلی سخت است و کار مشکلی است، لذا بحث آفت های زبان کتاب نوشتند، کنترل می خواهد و الّا اصل سخن که بسیار چیز خوبی است، این کنترل لازم است و روایت دارد

التماس همه اعضاء:

استاد ما مرحوم آقای برهان هم می فرمودند ایشان تعبیر می کردند که آدم صبح که از خواب بیدار می شود می خواهد از منزل بیرون بیاید و سر کار برود

همه ی اعضای بدن به زبان التماس می کنند، می گویند حالا به تعبیر بنده می گویند تو را به خدا ما را به زحمت نیندازی، اگر تو یک مقدار خود را کنترل کنی بسیاری از مشکلات ما حل می شود،

زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد،

بسیاری از دعواها، نزاع ها، حتّی کشتارها، جنگ ها، بدبختی ها ناشی از همین زبان است که کنترل نشده، آدم حرفی را می زند دعواهای کوچک و بزرگ، زن و شوهر هم با هم دعوا می کنند باز به خاطر زبان است، اگر حرف های خود را کنترل کنند و آن طور که باید صحبت کنند این قدر دعوا نمی شود، در دادگاه ها بروید ببینید دادگاه های خانواده غالب دعواها به خاطر زبان است، می گوید او چنین به من گفت، او به من توهین کرد، او به من فحش داد، او بدزبانی کرد، غالباً این است البتّه چیزهای دیگری هم ممکن است در کنار آن باشد. عَلَی ایّ حال زبان و بیان را باید کنترل کرد، خوشا به حال کسانی که کنترل دارند،

کسانی که کنترل دارند زیاد حرف نمی زنند، گاهی هم ممکن است در یک جایی یک ساعت حرف بزنند،

امام الگوی کنترل زبان

امام این طوری بود اگر بخواهیم الگو بگیریم، امام در مجالس خصوصی که می نشستیم کمتر صحبت می کردند، همین طور سکوت می کردند، سؤالی می کردیم جواب می دادند، امّا وقتی می رفتند روی منبر بر علیه آمریکا صحبت کنند یک ساعت داد می زدند برای این که می دانستند آن جا باید گفت، امّا در جاهای دیگر سکوت، در درس امام چنان بلند و با شجاعت و خیلی عالی صحبت می کردند، درس امام خیلی جالب بود، امام شاگردپرور بود، همه آن بیان امام بود که آن شاگردها را پرورش داد، یک مملکتی را بلکه یک دنیایی را امام حرکت داد، در دنیا تحوّل ایجاد کرد با بیان خود امّا همین امام مهم این است که انسان در آن مواقع این طور مسائل را بیان بکند و در مواقعی سکوت بکند، بتواند کنترل بکند، این مهم است بعضی ها کنترل ندارند هم حرف خوب می گویند هم حرف بد می گویند، همین طور می گویند من و شما باید خیلی دقّت بکنیم که همیشه یک حرف خوب بزنیم اگر نه که سکوت بکنیم،

فضه خادمه:

جمله ای است که حضرت زهرا روی کاغذی نوشته بودند و بعد فضّه جارو می کردند این را در ظرف آشغال انداختند، حضرت به دنبال آن آمدند دیدند نیست، گفتند: این کاغذ کجاست؟

فضّه گفت: یک کاغذی بود در آشغال ها انداختم، البتّه فضّه حافظ قرآن بوده ولی سواد داشته یا نداشته نمی دانم، خیلی در قدیم سواد خواندن و نوشتن نداشتند، حضرت فرمودند: آن را پیدا بکن، تعبیر این است اگر حسن و حسین را از دست می دادم این قدر ناراحت نمی شدم، ولی این نوشته ای است که از پیغمبر دارم که یک جمله ی آن این است

"مَنْ کَانَ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ فَلْیَقُلْ خَیْراً أَوْ لِیَسْکُتْ"(10)

هر کسی که به خدا و روز قیامت ایمان دارد "فَلْیَقُلْ خَیْراً" باید حرف خوب بزند، اگر نه سکوت بکند، بعد آدم که می خواهد صحبت بکند باید ببیند این کلامی که می گوید خیر است، اگر نیست سکوت، حالا ممکن است مباح هم باشد حرام نباشد امّا چه لزومی دارد آدم حرفی را بزند،

حکایت شیخ شیپور:

گفتند شیخ شیپور که دلقک ناصرالدین شاه بود بعد از مرگ خواب او را دیدند، چون دلقک بود شوخی می کرد، آن وقت ها که تلویزیون و چیزهای دیگر نبود که مردم را سرگرم کند، آن ها دلقک داشتند دلقک شوخی می کرده و درباری ها می خندیدند، خواب او را دیدند که آن دنیا چه خبر است، گفت: همین قدر به شما بگویم که ما هرچه شوخی کرده بودیم همه را جدی گرفتند، خیلی مهم است خیال نکنید همین که گفتیم شوخی کردیم رفت، نه حساب می کنند، می نویسند، این خیلی مهم است امیدوار هستیم که خدا به همه ی ما توفیق بدهد که زبان خود را کنترل کنیم،

فراموش نکنید:

پس این عبارت را فراموش نکنید که حضرت زهرا فرمودند: "مَنْ کَانَ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ فَلْیَقُلْ خَیْراً أَوْ لِیَسْکُتْ"

حرف خوب بزند یا ساکت باشد "أَوْ لِیَسْکُتْ" با لام امر است،

یعنی واجب است که سکوت بکند،

یکی از گناهان غیبت است،

غیبت بسیار گناه بزرگی است و در احادیث و در قرآن به خصوص درباره ی غیبت، درباره ی دروغ، درباره ی سخریّه قرآن خیلی تکیه کرده که از گناهان خیلی بزرگی است که قرآن به خصوص روی این ها تکیه کرده، یکی دروغ است که فرمودند:

"ألمُؤمِنُ لَا یَکذِب" مؤمن دروغ نمی گوید چون دروغ علامت نفاق است،

چرا علامت نفاق است؟

برای این که انسانی که دروغ می گوید آنچه که ظاهر زبان او است و دارد می گوید با آنچه که در باطن او است دو تا است، من در باطن خود می دانم که این طور نیست دروغ به همین معنا است، می دانم این طور نیست ولی می گویم این طور است، پس الآن دارم منافق می شود دو چهره هستم، یک چهره ی قلبی من است که قضیه این طور نیست، یک چهره ظاهری است که می گویند این طوری است، این علامت نفاق است

لذا گفتند علامت نفاق سه چیز است؛

یکی "إذا نطق" یا "إذا..." صحبت که می کند دروغ می گوید،

اگر وعده می کند تخلّف می کند

و اگر امانتی به او بسپرند خیانت می کند،

این سه علامت نفاق است. دروغ یکی از آن ها است که قرآن خیلی روی آن تکیه کرده، افترا، دروغ، افک البتّه این ها مراتب دروغ است، ما هم افک داریم، هم کَذِب داریم، البتّه کِذب در لغت عرب نیست، در کتاب های دعا هم گاهی کِذب نوشتند، کِذب فارسی است در عربی کَذِب می شود و این ها چیزهایی است که آدم باید حواس خود را جمع کند و دقّت کند،

مهم در این ها یکی غیبت است که قرآن یک آیه ی به خصوص با مقدّماتی ذکر می کند که

"یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخیهِ مَیْتاً فَکَرِهْتُمُوهُ"(11)

که این آیه هم فلسفه ی حرمت غیبت را ذکر می کند، هم علل ابتلاء به غیبت را ذکر می کند، هم راه فرار کردن از غیبت را ذکر می کند که اگر بخواهید غیبت نکنید چه کار کنید، اگر بکنید چگونه مبتلا می شوید و هم صورت برزخی غیبت را ذکر می کند، همه جا قرآن در مورد صورت برزخی به این صورت واضح ذکر می کند که اصلاً صورت باطنی برزخ چه می شود، یعنی این غیبت به چه شکلی در می آید، نه روز قیامت در می آید، بعضی ها خیال می کنند مسائل روز قیامت می شود،

غیبت پشت سر سلمان:

آن خانمی که غیبت کرده بود یا دو نفر آمدند پشت سر سلمان غیبت کردند، خدمت پیامبر آمدند حضرت فرمود: اوّل آن چیزهایی که خوردید قی کنید بعد صحبت کنید، گفتند: ما چیزی نخوردیم ما روزه هستیم،

فرمود: غیبت سلمان را کردید، به آن خانم ها گفتند که شما غیبت آن خانم های دیگر را کردید یعنی چیزی خوردید که آن باطل است، بعد هم تجسّم او این بوده که یک گوشت جویده شده را بیرون انداختند، این صورت برزخی است همه کس آن را نمی دیدند، پیغمبر می دید و به آن ها نشان داد. این صورت برزخی است که آدم گوشت برادر مؤمن خود را بخورد، یعنی بدن او را تکّه تکّه کند بخورد، عَلَی ایّ حالٍ درباره ی غیبت این طور بحث شده که یک صورت برزخی دارد که

"أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخیهِ مَیْتاً فَکَرِهْتُمُوهُ"

این بیانی است که قرآن دارد،

درباره ی غیبت

امّا لفظ غیبت که من غیبت می گویم، غیبت داریم و غِیبت، غِیبت یعنی غایب شدن، شما مثلاً در کلاس غایب بشوید می گویند فلانی یک ساعت غِیبت دارد، این غِیبت یعنی غایب شدن، استاد نمی آید، شاگرد نمی آید یا در جلسه ای شما حضور پیدا نمی کنید این غِیبت می شود، امّا غیبت بر وزن زینت است، این تلفظ لفظی است و امّا از نظر تعریف معنای غیبت چیست؟

یک حدیث دارد "ذِکْرُکَ أَخَاکَ بِمَا یَکْرَهُ"(12)

یعنی پشت سر برادر مؤمن خود چیزی بگویی که دوست ندارد، از این ناراحت می شود که شما چیزی بگویید، این به این بیان یک معنای عامی می شود برای غیبت حتّی پشت سر او هم ندارد، چون تعبیر عبارت حدیث پشت سر او ندارد، نوشته "ذِکْرُکَ أَخَاکَ بِمَا یَکْرَهُ" یک چیزی بگویی که برادر مؤمن تو دوست نداشته باشد، پس در حضور او هم اگر یک حرفی بزنی شامل ناسزا می شود، شامل عیب جویی می شود، شامل بهتان می شود، شامل مسخره هم می شود، همه ی این ها را شامل می شود، در حضور برادر خود او را مسخره بکنید می شود "ذِکْرُکَ أَخَاکَ بِمَا یَکْرَهُ" امّا چیزی درباره او البتّه بگویید که او ناراحت بشود، ولی غیبت در اصطلاح یک مفهوم خاصی پیدا کرده،

یکسان نبودن گناهان:

این گناهان هر کدام در عین حالی که حرام هستند مسخره کردن، بهتان زدن، تهمت زدن، غیبت کردن، دروغ گفتن این کلمات همه گناه است امّا درجات دارد، در یک درجه نیست با این که همه ی آن ها حرام است، غیبت به معنای خاص و اصطلاحی از همه ی این ها بدتر است، چون روایت دارد

"الْغِیبَهُ أَشَدُّ مِنَ الزِّنَاءِ"(13)این خیلی بد است،

زنا از گناهان بسیار بزرگ است که از غیبت بدتر است، در حدیث دارد کسی که زنا کرده حالا از روی شهوات گاهی ممکن است خطایی بکند بعد هم توبه بکند یا او را حد بزنند تمام می شود، امّا در مورد غیبت همین طور بگویم "أستَغفِرُ الله" فایده ندارد، شما پشت سر کسی غیبت کردی بعد پشیمان شدی بگویی "أستَغفِرُ اللهَ رَبِّی وَ أتُوبَ إلَیه" این کافی نیست، مؤمنین بعضی اوقات بنده را می بینند می گویند حاج آقا ما را ببخش، ما غیبت شما را کردیم، من می گویم اوّلاً این غیبت بوده یا تهمت چون خیلی از اوقات پشت سر ما تهمت می زنید، یک چیزهایی می گویید که اصلاً در ما نیست، به خیال خود یک چیزهایی گفتید، پس بیشتر هم در مسائل سیاسی در مملکت ما این بحث ها متأسفانه پیش می آید، گفتم غیبت کردی واقعاً حالا پشیمان هستی؟

اگر پشیمان نشدی چرا بنده را می بینی مقدّس بازی در می آوری حاج آقا ما را حلال کن، دوباره می روی پشت سر ما یک چیز دیگر می گویی یا پشت سر یکی دیگر هم می گویی، فرق نمی کند غیبت پشت سر من باشد یا پشت سر یکی دیگر باشد، اگر شما اهل توبه هستید باید بنا بگذارید دیگر غیبت نکنید، به برادرها می گویم اگر واقعاً پشیمان هستید بخشیدیم، از شیر مادر حلال تر امّا اگر واقعاً پشیمان نیستید خدا هم راضی نیست، من هم راضی نیستم،

غیبت دو گناه است؛

یک گناه دستور خدا است،

یک گناه هم حق برادر مؤمن است،

دو جنبه دارد، دو بُعد دارد؛

یک بُعد شخصی دارد، یک بُعد الهی دارد،

بنابراین در گناهان اجتماعی هم همین طور است، یک کسی که به اصطلاح در رانندگی بی مبالاتی می کند و آدم می کشد، گرچه به حسب ظاهر می گویند دیه بدهید تمام می شود، می گویند قتل عمد نیست، ولی در دادگاه کسی که دیه داده باز او را رها نمی کنند، مگر یک آدمی باشد ببینند اشتباه خیلی زیادی واقع شده این آدم بی مبالاتی نبوده، جریانی پیش آمده قتل واقع شده، ولی اگر کسی بی مبالات باشد دادگاه می گوید این جرم عمومی را نمی توانیم ببخشیم، باید زندان برود،

تنبیه بشود دیگر از این کارها نکند، در غیبت هم همین طور است، یک جرم عمومی داریم که آمدیم آبروی مردم را بردیم، حکم خدا را زیر پا گذاشتیم، یکی هم شخصی است اگر آن شخص اگر گفت راضی هستم تازه باید بروی استغفار کنی، تازه باید بروی از خدا بخواهی که خدا شما را بیامرزد،

غیبت یک گناه خاصی است

از این نظر یک تعریف خاصی به خاطر احکام آن فقها کردند که می گویند اگر کسی پشت سر برادر مؤمن حرفی زد که او را ناراحت بکند و او ناراضی است و در مقام عیب جویی این مطالب را بیان بکند، اگر در مقام عیب جویی نباشد یا اگر این گناه علنی باشد این جا غیبت نیست، این که بگوییم غیبت نیست نه این که غیبت نیست، از نظر لغوی این جا هم غیبت است، کسی که گناه علنی هم می کند شما درباره ی او این حرف ها را بزنید باز هم غیبت است، شما در مقام عیب جویی نیستید یک حرفی درباره ی او بزنید غیبت است،

منتها آن گناهی که برای غیبت کذا است نیست، اگر در مقام عیب جویی بودید، اگر او راضی نبود، اگر گناه او علنی نبود، اگر مؤمن بود، برادر دینی بود این قیدها را برای او می آورند، این قیدها برای این می آید که آن غیبت مصطلح معنای خاصی دارد، لذا در این جا نوشتم گرچه تعاریفی که فقها برای غیبت ذکر کردند آن ها متفاوت است ولی مفهوم این تفاوت، تفاوت در ماهیّت غیبت نیست،

معنای غیبت معلوم است منتها بعضی از موارد چون اختلاف نظر است که آیا گناه دارد یا ندارد، کسانی که آن قسمت را گناه نمی دانستند گفتند غیبت نیست،

مثلاً درباره ی کافر کسی که مسلمان نیست پشت سر او یک چیزهایی بگویند آیا جایز است یا نه؟ این خود بحثی دارد، یک سنّی که شیعه نیست به آن معنا او را مؤمن حساب کنیم، آیا می توانیم پشت سر او غیبت کنیم یا نه؟

بعضی ها می گویند می شود، بعضی ها می گویند نمی شود، کسانی که می گویند می شود می گویند این جا غیبت نیست، این که می گویند غیبت نیست به معنای این نیست که مفهوم لغوی غیبت در این جا صادق نیست، بالاخره پشت سر او حرفی زدی او هم ناراضی است، او هم ناراحت شده، غیبت نیست یعنی حرام نیست اگر بگوییم غیبت نیست لذا در این جا در تعریف نوشتم که اگر اختلاف در تعریف ها و بیانات فقها و علما دیدید این دلیل بر این نیست که ماهیّت غیبت تفاوت پیدا کرده، غیبت همین است که شما پشت سر کسی یک حرفی بزنید راضی نباشد، حالا در مقام عیب جویی باشید نباشید، مؤمن باشد مؤمن نباشد، مسلمان باشد مسلمان نباشد، متظاهر به فسق باشد نباشد، برای مشورت شما این غیبت را بگویید، برای خیرخواهی این غیبت را کرده باشید، برای امر به معروف و نهی از منکر کرده باشید، همه ی این ها غیبت است منتها مواردی از آن حرام است، مواردی هم جایز است، مواردی هم ممکن است مکروه باشد، این توضیح کلی درباره ی غیبت آن غیبتی که حرام است اجمالاً می شود گفت پشت سر برادر مؤمن حرفی در مقام عیب جویی بزنید، مؤمن شیعه که در مقام عیب جویی که او راضی نباشد و شما هم در مقام اصلاح نیستید این جا غیبت است، این حرام است از همان حرام های گناهان کبیره است که باید شما دقّت کنید و الّا حالا مسخره کردن، تهمت زدن، توهین کردن، فحش دادن، تحقیر کردن، همه ی این ها چیزهای حرام است ولی مصداق غیبت نیست،

مسخره کردن:

یک برادر مؤمن را مسخره بکنید با یک بیانی این هم گناه دارد، چون قرآن تعبیر درباره ی مسخره صریحاً آیه داریم "وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ"(14) که فرمودند نه از مردها و نه از زن ها حق ندارند، شاید آن ها "عَسی أَنْ یَکُونُوا خَیْراً مِنْهُمْ" این ها که شما دارید مسخره می کنید و تحقیر می کنید شاید آن ها بهتر از شما باشند، پیش خدا محترم تر باشند، مسخره کردن یک نوع توهین است، این جا تعبیر مؤمن هم نکرده که "لا یَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ" طایفه ای به طایفه ی دیگر، جمعیتی به جمعیت دیگر، آدمی به آدم دیگر نفرموده که "قَوْمٌ مِنَ المُؤمِنینَ" ولی می گوید شما مؤمنین نباید اهل مسخره کردن باشید

فحش دادن:

امیر المؤمنین در زمان معاویه در نهج البلاغه هم است، آن ها فحش می دادند، سبّ می کردند حضرت فرمود: "لَا تَکُونُوا سَبَّابِین" شما مثل آن ها فحّاش نباشید، کار آن ها همین است منطق ندارند، فحش می دهند، شما اهل منطق باشید، حالا مسئله ی لعن یک چیز دیگر است، لعن فحش نیست، لعن یعنی این که خدایا این ها را از رحمت خود دور کن، یک دعا است، لعن یک نفرین است آن یک بحث دیگر است، امّا این که ما فحش بدهیم بگوییم پدر فلان، مادر فلان یا چیزهایی شبیه به این ها که گفته می شود، مؤمن می فرماید: سبّاب نیست یعنی فحش نمی دهد، همه ی این ها حرام است، مسخره کردن، توهین کردن، تحقیر کردن، ایذاء کردن مردم تمام این ها حرام است.

اشاعه فحشاء و منکرات:

یکی از چیزهایی که ممکن است مصداق غیبت نباشد، در این روزنامه ها گاهی پشت سر افراد یک چیزهایی می نویسند، ممکن است آن کارها را کرده حتّی همین خبرهایی که در روزنامه ها نوشته می شود که فلان دختر را بردند، فلان پسر را بردند، این ها منهای این که در بعضی موارد شاید برای این است که شاید مردم بیدار شوند،

حواس آن ها جمع باشد، دخترهای خود را حفظ کنند، پسرهای خود را حفظ کنند که آن بحثی است که اثر دارد یا ندارد ولی نوشتن این فحشا و منکرات از نظر قرآن کار خوبی نیست، زیرا این حریم گناهان را می شکند، اشاعه ی فحشا است که مثلاً دو نفر در فلان شهر، فلان گوشه، فلان بیابان خلاف کردند در روزنامه بنویسند، بعد همه قضاوت کنند بگویند عجب! دیگر انقلاب کاری نکرده تمام شد، اصلاً اسلام از بین رفت، حالا شاید ده نفر این کار را بکنند، هزارها جوان به این خوبی ما داریم هیچ کس نمی گوید این ها به این خوبی هستند، این ها را هم بنویسید، بگویید این قدر جوان های خوب در دانشگاه داریم، حالا دو نفر در دانشگاهی یا جایی کاری کردند این ها در رسانه ها می رود، به حسب ظاهر این کار خوبی نیست این ها اشاعه ی فحشا است، یعنی کارهای بد را اشاعه کردند، آیه این است

"إِنَّ الَّذینَ یُحِبُّونَ أَنْ تَشیعَ الْفاحِشَهُ فِی الَّذینَ آمَنُوا"(15)

کسانی که دوست دارند فحشا و منکرات در بین مردم شایع بشود، این حریم گناه را می شکند، خوب نیست این قدر بگویند فلانی گناه کرد، فلانی چنین کاری کرد،

نسبت بد دادن:

این نسبت هایی که داده می شود در همین انتخابات و بعضی هم برای خاطر تبلیغ انتخاباتی واقعاً بعضی از آن ها جالب نیست، پسندیده نیست که مدام بیایند عیب های مخفی را هم ذکر کنند، حالا بخواهیم در انتخابات یکی را بکوبیم این حرف ها را بزنیم این خوب نیست، این ها دو اشکال دارد؛ یک اشکال شرعی دارد که اصلاً خوب نیست آدم این طور به میدان بیاید و به دیگران توهین کند.

اشکال دوم این است که رقیب شما خواهد گفت که شما با این وضع می خواهی کاندیدای خود را پیش ببری، بعد این ها در دنیا مطرح می شود،

در رسانه ها مطرح می شود، بعد در قضاوت ها، در تحلیل ها، در داوری های مردم داخل وخارج مطرح می شود که این ها رقیب خود را این طور از میدان خارج می کنند، اگر مرد حسابی هستید حرف حسابی بزنید، من گفتم اگر شما مرد حسابی هستید برنامه های خود را بگویید، بگویید برنامه های ما این است، ما اگر بیاییم کارهای خوب را می کنیم، دیگران را خراب کردن کار خوبی نیست، انسان واقعاً نباید در جمهوری اسلامی این طور باشد، ما که در اروپا نیستیم نمی دانیم آن ها چه کار می کنند ما مسلمان هستیم و معتقد هستیم و اعتقاد به معنویات داریم،

به اخلاقیّات اعتقاد داریم، اگر جمهوری اسلامی بخواهد باقی بماند به این نیست که من با زور و با این حرف ها رئیس جمهور بشوم، این اسلام را نگه نمی دارد، به نام اسلام خیلی ها حکومت کردند از صدر اسلام تا به حال عده زیادی آمدند،

معاویه هم می گفت: من خلیفۀ رسول الله هستم، هر کس مگر به اسم آمد گفت من خلیفه هستم باید حرف او را گوش کرد؟

یزید که می گفت: من خلیفه ی رسول الله هستم، این که اسلامی نشد، بنی امیّه آمدند،

بنی عباس آمدند، سلاطین آمدند، قاجار آمدند، صفوی ها آمدند، همه ی این ها فیه تأمل با تفاوت هایی که البتّه داشتند که بعضی از آن ها هم خدمات زیادی به مسلمان ها کردند ولی مع ذلک آن چیزی که اسلام را حفظ می کند، آن حقایق اسلامی و اخلاق اسلامی است، امیدواریم که همه ی شما برای آینده آماده بشوید، اگر خواستید مسئولیت هایی را إن شاءالله بپذیرید با خدا عهد کنید که ما برای رسیدن به مسئولیت ها کار خلاف نمی کنیم، اگر رسیدید انجام بدهید امّا بخواهید به یک مقام و پستی با دروغ گفتن و جار و جنجال برسید خوب نیست، خدا عاقبت همه ی شما را به خیر کند.

"وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَهُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ"

پاورقی

  1. سوره ی الرّحمن، آیات 1 تا 4.
  2. سوره ی نور، آیه 24.
  3. سوره ی فصّلت، آیه 21.
  4. سوره ی یوسف، آیه 82.
  5. سوره ی تغابن، آیه 1.
  6. سوره ی اسراء، آیه 44.
  7. سوره ی زمر، آیه 9.
  8. نهج البلاغه، ص 497.
  9. همان، ص 476.
  10. الکافی، ج 2، ص 667.
  11. سوره ی حجرات، آیه 12.
  12. بحار الأنوار، ج 72، ص 222.
  13. مجموعه ورام، ج 1 ص .115
  14. سوره ی حجرات، آیه 11.
  15. سوره ی نور، آیه 19.
Powered by TayaCMS