تاریخچه ای از اتفاقات بعد از غدیر
بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین و اللعن علی اعدائهم. قرآن کریم می فرماید: «مَنْ لَمْ يَأْتِكُمْ هَلَكَ إِلَى اللَّهِ تَدْعُونَ وَ عَلَيْهِ تَدُلُّونَ»(1)، رسول اکرم در اواخر سال دهم هجری مأموریت بزرگ خود یعنی غدیر را انجام دادند، خدای متعال در این مأموریت با بیان های مختلف به پیامبر می گویند که ما حامی شما هستیم «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرينَ»(مائده/67). در سوره انشراح هم خداوند وقتی می خواهد دستور نصب امیرالمؤمنین را بدهد می فرماید: همان طور که اصل رسالت بار سنگینی بود و ما به شما شرح صدر دادیم و دعوت شما را با همه موانعی که وجود داشت فراگیر کردیم، این نصب هم سختی هایی دارد که بعد آن گشایش است «فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا * إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا * فَإِذَا فَرَغْتَ فَانصَبْ * وَ إِلىَ رَبِّكَ فَارْغَب»(شرح/5-8)
نبی اکرم(ص) از همه اتفاقات بعد از این نصب آگاهی داشتند؛ در نهج البلاغه آمده است که وقتی کار بر اولی تمام شد و آن ها قافیه را باختند ابوسفیان نزد امیرالمومنین آمد و گفت: «من می خواهم با شما بیعت کنم! حضرت فرمود: کسی که میوه را قبل از وقت می چیند مثل کسی است که میوه را در زمین دیگری می کارد، زحمت را او می کشد اما برداشت را صاحب زمین می کند. الآن دیگر وقت تشکیل حکومت گذشته است و حوادثی در راه است که اگر بدانید مثل طنابی که در چاه می لرزد به لرزه می افتید»
آمده است که حضرت فاطمه زهرا(س) کنار احد می آمدند و گریه می کردند، شخصی به ایشان گفت: «چرا گریه می کنید؟ مگر شما ما را دعوت به صبر نکردید؟ حضرت فرمود: نمیدانی اینان با ما چه کردند، اگر می گذاشتند که کار بر روال خودش پیش رود بین دو مومن هم اختلاف نمی افتاد»
پس نبی اکرم(ص) با همه سختی هایی که بود کار را تمام کردند، لذا در قرآن به پیامبر می فرمایند: «الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ دينِكُمْ»(مائده/3) سران کفر و آن هایی که برای پیامبر نقشه می کشیدند در این روز ناامید شدند. در شب مبعث نیز حضرت علی(ع) می فرماید: «من در غار احد بودم که صدایی شنیدم «سَمِعْتُ رَنَّةَ الشَّيْطَان»(2)، به پیامبر عرض کردم این صدای چیست؟ فرمودند: صدای ناله شیطان است که بعد از بعثت من از پرستش خود نا امید شده است». در شب مبعث ظاهر کار این بود که پیامبر مأموریت پیدا کردند اما باطن کار این است که «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِالتَّحَلِّ الْأَعْظَمِ فِي هَذِهِ اللَّيْلَةِ مِنَ الشَّهْرِ الْمُعَظِّم»(3) وقتی شیطان دید با توحید گشوده شد فهمید که دیگر باب شرک بسته شده است و ناامید شد.
در غدیر هم همین اتفاق افتاد و حتی در روایت آمده است که جنود شیطان از او تبری جستند، شیطان هم گرچه می دانست دیگر کار تمام است اما گفت: صبر کنید که نقشه های دیگر در راه است! لذا در روز سقیفه جنود شیطان دوباره آمدند و با او بیعت کردند!
برنامه ریزی پیامبر(ص) برای جانشینی امیرالمومنین(ع)
آمده است که پیامبر(ص) بعد از حجة الوداع وقتی به مدینه رسیدند بر بالای بلندی رفتند و فرمودند:«من سیاهی های فتنه را در خانه های شما می بینم که هر روز هم شدید تر می شود».
یکی از اتفاقات ایام محرم در سال دهم هجری این بود که پیامبر بعد از رسیدن به مدینه سپاه اسامه را برای لشگر کشی به روم تجهیز کردند و فرماندهی آن لشگر را به جوانی به نام اسامه دادند، سپس همه بزرگان مهاجر و انصار را مأمور کردند که در این سپاه حضور داشته باشند؛ اما آنان به فرماندهی این جوان گلایه کردند و حضرت هم در جوابشان پاسخ دادند:«شما با پدر او هم مخالف بودید اما دیدید که از عهده کار بر آمد، اسامه هم فرد لایقی است، خیرخواهی او را بکنید و با این لشگر بروید»
بنابراین مدینه خالی از سران مهاجر و انصار شد و کاملا پیداست که این حرکت زمینه سازی برای ولایت امیرالمومنین(ع) بود. اما با بیماری حضرت اوضاع تغییر کرد و سران مهاجر که بدون اذن حضرت از اردوگاه به مدینه در رفت و آمد بودند مانع تجهیز لشگر شدند. در نقل ها آمده است که هنگامی که حال حضرت وخیم شد ایشان فرمودند شخصی را برای نماز ظهر به مسجد بفرستید، اما آنچه از خانه حضرت بیرون رفت این بود که اولی برای نماز به مسجد برود، که پیامبر با شنیدن این حرف با تکیه بر امیرالمومنین به مسجد رفتند و در حالی که یک رکعت از نماز خوانده شده بود در جلوی صف ایستادند، پس نماز به هم خورد و همه به پیغمبر اقتدا کردند. بعد از اتمام نماز هم فرمودند: مگر شما نباید در سپاه اسامه باشید؟! «جَهِّزُوا جَيْشَ أُسَامَةَ، لَعَنَ اللَّهُ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْ جَيْش»(4)
دومین تدبیر حضرت برای ولایت امیرالمومنین
در آخرین پنج شنبه عمر حضرت که اصحاب همه جمع بودند پیامبر فرمودند: «بروید دوات و قلم بیاورید تا چیزی برای شما بنویسم که گمراه نشوید»، اختلاف شد و بعضی گفتند پیامبر درست می گوید اما بعضی دیگر گفتند پیامبر در تب می سوزد و هزیان می گوید و دومی هم گفت:«إِنَ الرَّجُلَ لَيَهْجُر»(5)
نکته بسیار مهم این است که پیغمری که می خواهد عالم را عوض کند نه تنها هیچ وقت تحت تأثیر فضای تاریخی و اجتماعی قرار نمی گیرد بلکه مشرف به آن ها است؛ بله، ما این گونه هستیم و حتی متناسب با فرهنگ جامعه ی مان فکر می کنیم که البته می شود آرام آرام خود را به معصومین نزدیک کرد و از فرهنگ جامعه رها شد. ما به اندازه ای که پیغمبر اکرم(ص) در نگاهمان عظمت دارد به همان اندازه خدا را می شناسیم و اصلا معنای صلوات ما این است که در ما مقامات توحیدی ایجاد شود «وَ جَعَلَ صَلَوَاتِنَا عَلَيْكُمْ وَ مَا خَصَّنَا بِهِ مِنْ وَلَايَتِكُمْ طِيباً لِخَلْقِنَا وَ طَهَارَةً لِأَنْفُسِنَا»(6)، باطن صلوات تواضع و تجدید عهد در میثاق است. عهد عالم میثاق، عهد توحید است و ارتباطش با صلوات این است که رسیدن به توحید جز با تواضع در برابر نبی اکرم ممکن نیست. این همان درسی است که قرآن در آیاتی که مربوط به سجده در مقابل خلیفه است به ملائک نیز داده است و اصلا شرط موحد شدن آنان را این سجده دانسته است؛ چرا که این سجده شرک نیست بلکه خود بندگی و توحید است. این صلوات همان سجده بر خلیفه است و اگر پیغمبر اکرم هیچ معجزه ای جز صلوات نداشت، همین صلوات برای اثبات پیامبری اش کافی بود.
علی ای حال بعد از درخواست پیامبر برای آوردن دوات و قلم بین عده ای که می گفتند: «حَسْبُنَا كِتَابُ اللَّه»(7) و عده ای که گفتند بگذارید پیامبر وصیتش را بکند اختلاف شد، پس پیامبر فرمودند: «قُومُوا»، بروید و وصیتی نکردند. برخی اشکال می گیرند و می گویند: خب پیامبر می نوشتند، اشکالی که پیش نمی آمد؟! جواب این است که چه فایده ای داشت! وقتی پیامبر زنده است و شخصی می گوید: «إِنَ الرَّجُلَ لَيَهْجُر» و از طرف اطرافیان به خاطر این حرف سرزنش نمی شود بلکه سر و صدا می شود که شاید او راست می گوید، نوشته چه فایده ای دارد؟!
یکی از خصوصیات پیامبر این است که «وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى»(3)، عصمت مطلقه دارند؛ پس اگر کسی گفت که ایشان حرف نامربوط می زنند به نظر شما این شخص مسلمان است؟! و یا این که کسی بگوید: تشخیص کسی که این حرف را زده این بوده است! بنابراین وقتی کتابی به نام موافقات فلانی نقل می شود، معلوم است نتیجه اش این می شود!
اتفاقات بعد از رحلت پیامبر(ص)
طبق نقل ها در بیست و هشت صفر پیامبر(ص) رحلت کردند و بعد از رحلت ایشان چند حادثه رخ داد. اول این که مهاجرین در مسجد جمع شده بودند که خبر رحلت پیامبر آمد، دومی آمد و گفت:«پیامبر از دنیا نرفته بلکه مثل موسی کلیم برای عبادت خدا رفته است، من دست و پای کسی که بگوید پیامر رحلت کرده است را قطع می کنم!!!»
دومین اتفاق این بود که اولی که در بیرون از مدینه بود وارد شهر شد(که البته برخی همین بیرون بودن از مدینه را نقشه ای برای همراه سازی قبایل آنجا دانسته اند تا بتوانند به وسیله آن ها از مردم بیعت بگیرند) و تا خبر را شنید مستقیم به خانه عایشه رفت، روانداز پیامبر را کنار زد و گفت:«بعد از این دیگر مرگی نخواهد بود»، سپس به مسجد رفت و گفت: «ای مردم! پیامبر از دنیا رفته است، هرکس او را می پرستیده است باید بداند که او دیگر در میان ما نیست و هرکس خدا را می پرستیده است راه خدا همچنان باز است «أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ»(آل عمران/144) که البته این آیه را نابجا خواند چون این آیه برای جنگ احد است. دومی کانه این آیه را تا به حال نشنیده پس ساکت شد.
سپس اولی و دومی و چند نفر دیگر به سمت سقیفه بنی صاعده رفتند، انصار که در سقیفه بودند گفتند: پیامبر(ص) تا در مکه بودند نتوانستند کاری بکنند و از وقتی وارد مدینه شدند کار ها به درستی پیش رفت، این ما بودیم که به ایشان کمک کردیم و با حمایت ما اسلام گسترش پیدا کرد پس حکومت بعد از ایشان برای ما است و اگر مهاجرین این را نپذیرند ما آن ها را از شهر بیرون می کنیم. بعد دومی برخواست و گفت: پیامبر از قریش بودند و جانشین بعدی نیز حتما باید از طائفه خود ایشان باشد چرا که ما غیر از این را تحمل نخواهیم کرد، البته احترام شما انصار سرجای خود است و شما وزیر خواهید شد. سپس یکی از بزرگان انصار برخواست و دوباره بر جانشینی گروه خود تاکید کرد. بعد دومی گفت: در یک غلاف دو شمشیر را نمی توان جا داد و خلافت برای ما است بعد هم به سمت ابوعبید جراح و اولی اشاره کرد و گفت: با هر کدام که می خواهید بیعت کنید! آن ها نیز با ابوبکر بیعت کردند و در تاریخ آمده است که خود آن ها هم فکر نمی کردند که مسأله به این راحتی حل شود. بعد هم در راه هرکس را می دیدند به زور او را برای بیعت با ابوبکر می بردند.
وجود مقدس امیرالمومنین در همه این اوفات مشغول تجهیز رسول اکرم و حل و فصل امور ایشان بود و حتی در نقل دارد که عباس، عموی پیامبر آمد و به ایشان گفت: اجازه دهید من با شما بیعت کنم تا دیگران نیز بیایند، که ایشان فرمودند: چرا در خلوت؟! مگر قرار است با دیگری بیعت شود، بیعت در خلوت فایده ای ندارد! بنابراین واضح است که اعضای سقیفه از قبل برنامه ریزی کرده بودند و با این کار مدینه را به تسخیر خود در آورده و مسیر را از همان روز های اول بعد از رحلت تغییر دادند. السلام علیک یا اباعبدالله...
پی نوشت ها:
(1) زیارت جامعه کبیره
(2) شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج13، ص: 197
(3) مفاتیح الجنان- دعای شب بیست و هفت رجب
(4) بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج30، ص: 432
(5) بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج30، ص: 535
(6) زیارت جامعه کبیره
(7) بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج22، ص: 473
منبع:پایگاه اطلاع رسانی آیت الله سید محمدمهدی میرباقری