و تعاونوا علی البرّ و التقوی و لا تعاونوا علی الإثم و العدوان و اتقوا الله إنّ الله شدید العقاب.[1]
مسئله اعانه در روابط اجتماعی و مساعدت کردن دیگران در اعمال نیک و مساعدت نکردن در اعمال زشت دو رکن یک اصل اسلامی برای اصلاح جامعه و حفظ سلامتی آن است؛ چون اصل در انسان ها «سلامتی ارواح» آن هاست و هر مولودی که متولد می شود مسلمان است؛[2] یعنی فطرتاً اهل توحید و خداجو و حق جو است. «کلّ مولود یولد علی الفطرة»[3] و لذا هم باید با مفاهیم صحیح، تغذیه روحی شود و هم حفاظت شود از اینکه آن مفاهیمی که برای بُعد معنوی اش مُضرّ و بیماری زا است، یعنی شبهات ، وارد روح نشود و اگر هم وارد شد، برای معالجه باید به کارشناس مراجعه کنند. یعنی همان چیزی که در باب جسم مطرح است، در باب روح هم به همان نحو مطرح است.
بین کارشناس جسم و بیماری ها و احکامی که مربوط به جسم است، با کارشناس روح و بیماری هایی که مربوط به روح است، تفاوت وجود دارد. در بیمای های جسمانی که انسان به پزشک مراجعه می کند، فقط یک ویژگی شرط است و آن هم «علم» است؛ یعنی همین که طبیب باشد و از نظر علمی مهارت داشته باشد، کافی است که برای معالجه بیماری جسمی به او مراجعه کنم و اگر هم اشتباه کند، حداکثر یک حیات مادی موقت من را از بین برده است. اما این غیر از بیماری های روحی است که در آنجا به هر کارشناسی نباید مراجعه کرد.
در کارشناس دینی غیر از مسئله «علم» دو قید دیگر هم شرط است: یکی «عدالت و تقوی» است که همان ملکه پرهیز از گناه و اتیان واجبات است و دیگری «تارک هوی بودن» است. این قید دوم همان چیزی است که یک مقداری پیچیدگی دارد. چون این قید راجع به مباحات است و امام خمینی(رضوان الله تعالی علیه) هم تارک هوی بودن را احتیاط واجب می کنند. لذا این را توضیح می دهم و بعد وارد بحثم می شوم.
هواها و خواسته ها و تعلّقات نفسانیه ما بر دو قِسم هستند؛ یک قِسم آن ها خواسته هایی است که از نظر فقهی نامشروع است (مثل اینکه شخصی بخواهد معصیتی انجام دهد یا واجبی را ترک کند) که ترک این قِسم، یعنی ترک هوای نامشروع که همان «عدالت و تقوی» است. امّا قِسم دیگر از هواهای نفسانیه، هواهای مشروع است که امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) آن را مطرح می کنند و می فرمایند بنابر احتیاط واجب، مرجع تقلید یا همان کارشناس روح باید «تارکِ هوای مشروع» هم باشد. چون همین هوای مشروع در دو بُعد بر یک فقیه امکان اثرگذاری دارد؛ اوّل بُعد استنباطی اش و دوم بُعد عملی اش؛ لذا باید همین تعلّقات نفسانیه مشروع را هم قطع کند.
اما دربارة نحوة اثرگذاری هواهای مشروع بر بُعد استنباط احکام، قضیه ای را که از امام خمینی(رضوان الله تعالی علیه) شنیده ام نقل می کنم تا مطلب روشن شود. یک وقتی ایشان طلبه ها را نصیحت می کردند، فرمودند در جوانی سفری به عتبات مشرف شدم و یک جلسه هم به درس مرحوم آقای نائینی(رضوان الله علیه) رفتم. در آن جلسه مرحوم آقای نائینی(رضوان الله علیه) این قضیه را نقل کردند که یکی از بزرگان فقها وقتی می خواست بحث احکام بئر[4] را شروع کند، اول دستور داد چاهِ آب خانة خودش را پُر کنند و بعد گفت حالا بحث را شروع می کنیم. چرا؟چون تعلّق من به چاه خانه ام که مورد ابتلاء من است، نکند اثری بر روی اجتهادم بگذارد و باعث شود من کم بگذارم. مثلاً فرض کنید، در باب منزوحات بئر دو دسته روایت داریم که یک دسته می گوید پنج دلو بکش تا تطهیر شود و دسته دیگر می گوید سه دلو بکش؛ نکند که من برای اینکه کار خودم را راحت کنم بگویم سه دلو کافی است. فقیه نباید هوای نفس داشته باشد؛ اگر هوای نفس (حتی هوای نفس مشروع ) داشته باشد، بر روی اجتهادش اثر می گذارد.
اما دربارة امکان اثرگذاری هوای نفس مشروع بر بُعد عملی فقیه هم یک مثال ساده می زنم. مثلاً بیت المال در اختیار او است و دو نفر هم هستند که هر دو از نظر شرعی به طور مساوی مُصرف بیت المال هستند؛ اما یکی با او موافق است و دیگری مخالف او است. اینجا هوای نفس اقتضا می کند که زیر بالِ آن کسی را بگیرد که با او موافق است؛ امّا فقیه نباید بین این دو در اعطای بیت المال فرق بگذارد و باید با هوای نفسش مخالفت کند. این «مخالفاً لِهَواه یا عَلی هَواه»[5] که در روایت وارد شده است یعنی همین.
یک قضیه دیگر از امام خمینی(رضوان الله تعالی علیه ) نقل می کنم. یک وقتی قبل از انقلاب ( شاید بیش از سی سال پیش ) من خدمت امام خمینی(رضوان الله تعالی علیه) بودم؛ فقط هم ما دو نفر بودیم. شخصی بود از فُضلا که آدم خوب و متدیّنی بود که هم ایشان او را می شناخت و هم من می شناختم، ولی قصور داشت نه تقصیر؛ به این معنا که کوتاه فکر بود و از اینکه امام خمینی(رضوان الله تعالی علیه) در مسائل سیاسی وارد می شود، خوشش نمی آمد و از این جهت با امام خمینی(رضوان الله تعالی علیه) مخالف بود. امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) به من پول دادند و گفتند «فلانی، این را به او بده» و راضی هم نبودند آن شخص بفهمد که پول را امام خمینی(رضوان الله تعالی علیه) داده است؛ این یعنی «مُخالفاً عَلی هَواه»[6] در بُعد عملی اش.
ایشان در تحریرالوسیله وقتی وارد این بحث می شوند می فرمایند: «يَجبُ أن يكونَ المرجعُ للتقليدِ عالِماً مُجتهداً عادلاً وَرِعاً في دينِ اللّهِ، بَل غيرَ مكبٍّ عَلى الدنيا، و لا حَريصاً عَليها و عَلى تَحصيلِها جاهاً و مالاً عَلى الأحوَط»؛[7] یعنی احتیاط واجب می کنند که مرجع تقلید نباید «روی آور به دنیا» باشد. بعد هم می فرمایند: «و في الحديث من كان من الفقهاء صائنا لنفسه حافظا لدينه مخالفا لهواه مطيعا لأمر مولاه فللعوام أن يقلدوه»؛[8] یعنی چنین کسی کارشناسِ مورد تأیید اسلام است و باید به او مراجعه کرد.
پس کارشناس دینی باید سه ویژگی را با هم داشته باشد: هم «علم»، هم «تقوی و عدالت» و هم «ترک هواهای مشروع»؛ و سخنِ چنین کسی حجّت شرعی است. جهتش هم این است که بحث، بحث زندگی جاودانه اُخروی است؛ چون همان طور که گفتم، طبیب ظاهری جسمانی اگر اشتباهی هم کرد، نهایتش این است که آدم سه چهار روز زودتر می میرد؛ امّا اینجا بحثِ مرگ ابدی است و لذا عرض کردم که انسان در شبهات و بیماری های روحی باید به یک چنین کارشناسی که دارای این شرایط و ویژگی ها است مراجعه کند و نباید به هر کارشناسی رجوع کرد.
بنابراین، از نظر اسلام بیان کردن اموری که بُعد معنوی را تقویت می کند آزاد است؛ همچنین بیان شبهات به همراه جواب های متقن هم آزاد است. چون این ها به نفع جامعه است و برای سالم سازی جامعه مفید است. امّا القاء شبهه بدون جواب (حتی غیرمُغرضانه ) ممنوع است. چرا؟ چون پخش کردنِ ویروس و بیماری در شریان جامعه است. چه رسد به اینکه کسی بخواهد مُغرضانه شبهه پراکنی کند؛ روایتی نقل شده از امام علی(علیه السلام) که به عمّار گفتند این (مغیره) را رهایش کن و با او بحث نکن. این ها از دین استفاده ابزاری می کنند تا جایی که به نفع دنیایشان است و آنجایی که می بینند نمی توانند استفاده ابزاری کنند، دین را زیر سؤال می برند و شبهه می کنند.
امّا آیه شریفه «تعاونوا علی البرّ و التقوی و لا تعاونوا علی الإثم و العدوان»[9]؛ این آیه دو رکن را مطرح می کند: یکی اینکه کمک و مساعدت کن به کسی که می خواهد عمل برّ انجام دهد و اگر می خواهد معصیت را هم ترک کند، کمکش کن؛ دیگری اینکه مساعدت و اعانه نکن کسی را که می خواهد مرتکب گناه و ستم شود. بعد از این، یک جمله دیگر دارد: «و اتَّقوا اللهَ إنّ اللهَ شدیدُ العِقاب»[10]. این جمله آخر مربوط به چیست؟ به قول ما طلبه ها، معلوم است که مربوط به چیست. مربوط به حکم دوم «و لا تعاونوا علی الإثم و العدوان» است؛ چون با این حکم متناسب است. یعنی می فرماید «کمک به معصیت نکن؛ حریم الهی را حفظ کن؛ خداوند عِقابش شدید است». یعنی چه بسا تأکید بر همین نهی از اعانه به اثم و عدوان است.
از نظر استنباطی ما می گوییم حکم دوم الزامی است (یعنی تحریمی است و تنزیهی نیست ) یکی از دلایلش همین ذیل آیه است که می گوید «اتّقوا الله»، حریم خدا را حفظ کن، اگر به کسی که می خواهد مرتکب معصیت شود کمک کنی، خدا عِقابت می کند. بنابراین، ممکن است در حکم اوّل «تعاونوا»، خدشه کنیم و بگویم دلالت بر وجوب و الزام نمی کند، ولی حکم دوم «لا تعاونوا»، قطعاً تحریمی و الزامی است. پس معلوم می شود که تهیه اسباب برای گناه کردنِ غیر، چه قصد توصّل داشته باشی و چه قصد توصّل نداشته باشی، همین که علم داری به اینکه او می خواهد مبغوض مولا را در خارج محقق کند، حرام است.
در باب حرمت اعانه به اثم، هم به حکم عقلی استدلال شده است و هم به حکم عُقلایی و هم به آیۀ شریفه که درباره آن بحث کردم. امام خمینی(رضوان الله تعالی علیه) اینجا وارد می شوند و یک استدلال دیگری را هم مطرح می کنند که این استدلال را مرحوم محقّق اردبیلی(رحمت الله علیه) بیان کرده و امام خمینی(رضوان الله تعالی علیه) هم از ایشان نقل می کند و می پسندد و می گوید این استدلال، استدلال متقنی است. حالا ما با مقدماتی که این استدلال دارد، وارد می شویم و بعضی از روایات را هم بیان می کنیم.
مطلب اوّل اینکه «دفع منکر» مثل «رفع منکر» واجب است.[11] دفع به معنای پیشگیری است و رفع ظاهرش به معنای از بین بردن چیزی است؛ یعنی چیزی هست و ما آن را از بین می بریم. فرض بفرمایید کسی می خواهد میخانه یا قمارخانه بسازد و من جلویش را می گیرم و نمی گذارم که بسازد. اینجا می گویند «دفع منکر» کرد. یعنی پیشگیری کرد و جلوگیری کرد و نگذاشت که منکر تحقّق پیدا کند. امّا «رفع منکر» بعد از تحقّق منکر است. مثلاً میخانه ساخته شده است و من می آیم و آن را از بین می برم. اینجا فرموده اند همان گونه که رفع منکر واجب است، دفع منکر هم واجب است. یعنی همان طور که اگر دیدید کسی مرکز فسادی درست کرده، واجب است که آن را از بین ببرید، اگر هم فهمیدید که می خواهد مرکز فسادی درست کند، واجب است که جلویش را بگیرید.
مطلب دوم: اینکه آمده اند سراغ استدلال ها و گفته اند از این ادلّه ای که در اسلام و شریعت در باب نهی از منکر وارد شده است این استفاده می شود که شارع می خواهد از جامعه «قلع ماده فساد» کند؛ یعنی می خواهد گناه در جامعه انجام نشود. اصلاً غیر از این هم نیست. فرض کنید در باب شُرب خمر، اگر نهی از منکر را به معنای رفع بدانیم نه دفع، اینجا باید منتظر بنشینیم و ببینیم کسی که پیاله را در دستش گرفته است آیا یک جرعه می خورد یا نه؛ اگر خورد به او بگوییم نخور! کدام عاقلی این حرف را می زند؟! اینکه در اسلام آمده نهی از منکر واجب است، به این دلیل است که شارع خواسته بگوید می خواهم از جامعه ماده فساد را قلع کنم و می خواهم اصلاً عصیانی واقع نشود، نه اینکه عصیان که واقع شد، بعد بروی و برطرفش کنی.
در ادلة وارد شده در باب نهی از منکر، مراتب سه گانه مطرح شده است؛ مرتبة اوّل جنبه عدم رضا است که نباید رضایت به منکر بدهی. یعنی اگر دیدی نمی توانی حرف بزنی و کاری هم از دستت ساخته نیست، حدّاقل باید چهره ات را عبوس کنی تا بفهمد که تو در دلت نسبت به این منکر راضی نیستی؛ نه اینکه به رویش خنده کنی و کار زشت او را امضا کنی. امام خمینی(رضوان الله تعالی علیه) می فرماید در بعضی از روایات داریم خداوند حتی به گروهی از اخیار و نیکوکاران وعده عذاب در قیامت داده است، چون با اهل معصیت با مُداهنه رفتار می کنند. یعنی از اخیار هستند و خودشان هم هیچ وقت از این کارها نمی کنند، امّا با معصیت کاران این طور رفتار می کنند و با اینکه می توانند جلوی معصیت را بگیرند، این کار را نمی کنند. روایاتی هم داریم که می گوید باید با اهل معاصی با چهره عبوس برخورد کنید و هیچ وقت به آن ها میدان ندهید که معصیت کنند. پس مرتبه اوّل در نهی از منکر، عدم رضا به منکر است و مرتبه دوم زبانی است و مرتبه سوم، جنبه برخورد فیزیکی است.
باتوجه به این مقدمات، امام خمینی(رضوان الله تعالی علیه) می فرماید جواز اعانه به اثم با ادلة وجوب نهی از منکر منافات دارد. یعنی شارع که در نهی از منکر آن همه تأکید کرده است، می خواهد قلع ماده فساد کند و نمی تواند بگوید اعانه به فساد جایز است. مثلاً من می دانم این کارخانة مشروبات است و مشروب درست می کند و می فروشد و بعد هم مردم می خورند؛ آن وقت بیایم انگورهایم را به این کارخانه بفروشم؛ یا مثلاً من می دانم خریدار می خواهد این کاغذها را ببرد و مسائلی را که ضدّ اسلام و قرآن است روی آن ها بنویسد و چاپ و منتشر کند و بدهد به دست مردم؛ آن وقت با آن همه تأکید شارع که گفته می خواهد قلع مادة فساد کند آیا می توانیم بگوییم این معاملات جایز است؟ اصلاً می شود این ها را باهم جمع کرد؟ به قول معروف تناقض صدر و ذیل دارد. امام خمینی(رضوان الله تعالی علیه) می فرماید این ها سَروتَهش با هم نمی خواند و جفت وجور نمی شود؛ لذا در اینجا می گوییم دفع منکر واجب است و دفع منکر با ترک بیع است؛ یعنی نفروختن در معاملات؛ بنابراین، یک فقیه در این موارد حکم به بطلان و حرمت اینگونه معاملات می کند.
مثال های زیادی داریم که در روایات هم هست؛ مثل «بیعُ الخَشَبِ لِمن یُعلَمُ أنَّهُ یَعمَلُ صَنَماً أو صَلیباً أو کذا و کذا»؛[12]یعنی فروختن چوب به کسی که می دانیم می خواهد آلات لهو یا آلات قمار درست کند و... . حالا من چند روایت بخوانم. قال رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم): «إِنَّ اللَّهَ يُبْغِضُ الْمُؤْمِنَ الضَّعِيفَ الَّذِي لَا زَبْرَ لَهُ وَ قَالَ هُوَ الَّذِي لَا يَنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ».[13] زَبر آن کسی است که اهل این نیست که کسی را از کاری باز دارد یا نسبت به کار زشت حالت پرخاشی داشته باشد؛ یعنی کسی که غیرت دینی ندارد.
یک روایت دیگر از پیغمبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است؛ قال رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم): «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَيُبْغِضُ الْمُؤْمِنَ الضَّعِيفَ الَّذِي لَا دِينَ لَه»؛[14] یعنی خدا دوست ندارد مؤمن ضعیفی را که دین ندارد. سؤال شد، کسی که دین ندارد پس چگونه مؤمن است؟ «فَقِيلَ وَ مَا الْمُؤْمِنُ الضَّعِيفُ الَّذِي لَا دِينَ لَه؟» مؤمن ضعیفی که دین ندارد کیست؟ قَالَ رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم): « الَّذِي لَا يَنْهَى عَنِ الْمُنْكَر»؛ یعنی کسی که نسبت به منکر حالت بی تفاوتی دارد و وقتی دیگری مرتکب منکری می شود، ناراحت نمی شود. لااقل از نظر درونی ناراحت شو تا بعد برسیم به بیرون که باید جلویش را بگیری.
روایت دیگری از امام صادق(علیه السلام) است که در پاسخ به سؤال فضیل بن عیاض فرمودند: «وَ إِذَا رَأَى الْمُنْكَرَ فَلَمْ يُنْكِرْهُ وَ هُوَ يَقْدِرُ عَلَيْهِ فَقَدْ أَحَبَّ أَنْ يُعْصَى اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ»،[15] اگر شخصی منکری را دید و می توانست جلویش را بگیرد ولی انکارش نکرد، این دوست دارد خدا نافرمانی شود؛ «وَ مَنْ أَحَبَّ أَنْ يُعْصَى اللَّهُ فَقَدْ بَارَزَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بِالْعَدَاوَة»[16]، هرکس که دوست داشته باشد خدا نافرمانی شود، با دشمنی به جنگ با خدا رفته است.
اعانه به اثم اعمّ است از ایجاد مقتضی و رفع مانع؛ لذا گاهی ممکن است یک کلمه یا سکوت در برابر منکر، صدقِ اعانه کند و تهیه اسباب برای منکر باشد که حرام است. از آن طرف، عکس آن که نهی از منکر است، واجب است. یعنی اگر می توانی، نباید بگذاری آنچه مبغوض مولاست، در خارج تحقّق پیدا کند. تکلیف شرعی است. شما می دانید که مسئله امر به معروف و نهی از منکر یکی از احکام ضروری اسلام است؛ یعنی از ضروریات است. نباید بی تفاوت بود.
روایت از امام علی(علیه السلام) است: «إنَّ اللهَ تعالى ذكرُه لم يَرضِ مِن أوليائِه أنْ يُعصَى فِي الأرضِ وَ هُم سُكوتٌ مُذعِنون»؛[17]خداوند از اولیائش خشنود نمی شود اگر ببینند روی زمین معصیتِ خدا می شود و آن ها ساکت بنشینند. «مُذعِنون»، به معنای رام شده، خوار شده، گردن نهاده، تماشاگر و ساکت؛ سکوت هم که علامت رضا است. «لا يَأمُرُون بِمَعرُوفٍ وَ لا يَنهَونَ عَن مُنكَرٍ»؛ نه امر به معروف می کنند و نه نهی از منکر. بعد امام علی(علیه السلام) اینجا می گوید: «فَوَجدتُ القِتالَ أهونَ عليَّ مِن مُعالَجَةِ الأغلالِ في جَهنَّم»؛ یعنی من دیدم که جنگیدن برای من آسان تر است از اینکه بخواهم آن غُل های جهنم را تحمل کنم.
امام حسین(علیه السلام) هم دنباله رو پدر است. وقتی به ذی حسم می رسد، می گوید: «أَلَا تَرَوْنَ أَنَّ الْحَقَّ لَا يُعْمَلُ بِهِ وَ أَنَّ الْبَاطِلَ لَا يُنْتَهَى عَنْه؟»[18] مگر نمی بینید که به برّ و تقوی عمل نمی شود و اثم و عدوان هم ترک نمی شود و نهی نمی شود؟ «لِيَرْغَبَ الْمُؤْمِنُ فِي لِقَاءِ اللَّهِ مُحِقّاً فَإِنِّي لَا أَرَى الْمَوْتَ إِلَّا الْحَيَاةَ وَ لَا الْحَيَاةَ مَعَ الظَّالِمِينَ إِلَّا بَرَما». من مرگ را جز شهادت و لقاءالله چیز دیگری نمی بینم و زندگی با این اهل اثم و عدوان را جز خواری و پستی نمی دانم. یعنی امام حسین(علیه السلام) هم همان حرف پدر را می زند که فرمود قتال برای من خیلی آسان تر است تا اینکه بخواهم در قیامت به جهنم بروم.
من اینجا یک تذکری را به دوستان عرض کنم؛ سه سال قبل در همین ایام محرم بود که من مطلبی را طبق وظیفه شرعی ام گفتم. گفتم من احساسم این است که یک جریان و حرکتی از ناحیه دشمنان اسلام در جامعه ما شروع شده، به خصوص نسبت به نسل جوان و به خصوص در مراکز آموزشی؛ گفتم که وظیفه شرعی ام می دانم به شما بگویم و همانجا داد کشیدم و یک سنخ مسائلی را گفتم که نمی خواهم تکرار کنم.
همان وقت گفتم که از طریق دنیا وارد شده اند، اما بدانید که «دنیا» به شما نخواهند داد و دین شما را هم می خواهند از بین ببرند. خوب، دیدید دنیا را به شما ندادند؛ اما راجع به دین، می خواهم باز هم بگویم که تکلیف شرعی ام می دانم و خدا را شاهد می گیرم که فقط برای رضای خدا می گویم، این جریان و این حرکت که از ناحیه دشمنان اسلام به سمت جامعه ما آمده است، تأییدش به هر شکل باشد، چه لفظاً، چه کتباً و چه عملاً، مُسلّماً حرام است و در حکم محاربه با امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) است.[19]
مؤمن کیّس و فطن است؛ فریب یک سنخ عقب نشینی مقطعی و تاکتیکی دشمن برای اینکه در دراز مدت به اهداف شومشان برسند را نخورید؛ زرنگ باشید. از یک چیزی خوشحالم؛ اینکه این ها نتوانستند به اهدافشان برسند. به خدا قسم نتوانستند. این ها فکر می کردند که طبقة جوان ما و به خصوص مراکز آموزشی ما را زودتر می توانند فریب دهند. چون جوان ها صافی ضمیر هستند و اهل کلک نیستند، این ها گفتند سَرِ جوان ها را زودتر می شود کلاه گذاشت؛ برای همین از این راه وارد شدند. ولی اعتقاد من این است که نتوانستند؛ گرچه می خواهند به ما تحمیل کنند و بباورانند که توانسته اند، ولی نتوانستند.
یک قضیه را نقل می کنم که شنیدنی است. دو سه ماه قبل از آنکه امام خمینی(رضوان الله تعالی علیه) به پاریس بروند، من رفتم نجف خدمت ایشان؛ هر روز هم آنجا خدمت ایشان بودم (گاهی یک ساعت یا بیشتر) و خصوصاً راجع به ایران صحبت می کردیم. یک روز که من خدمتشان بودم (دوتایی هم بودیم؛ در اندرونی من بودم و ایشان ) به تعبیر خودمان داشتم مسائل را تحلیل می کردم. اعتصاب ها در ایران شروع شده بود. من به ایشان عرض کردم که اعتصاب ها در ایران شروع شده و خلاصه اگر این وضع بخواهد ادامه پیدا کند ممکن است خدای نکرده مردم از پا درآیند. امّا یکی از این دو چیز می تواند پشتوانه نهضت باشد: اوّل اینکه وضع اقتصادی مردم خوب باشد تا بتوانند دوام بیاورند و شش ماه و یک سال ادامه دهند تا ریشة آن ها را بکنند؛ ولی شما خودتان می دانید که وضع اقتصادی مردم خوب نیست؛ پس این را می گذاریمش کنار. دوم اینکه سطح بینش فرهنگی و ایمانی مردم به قدری قوی باشد که هر نوع فشار اقتصادی را تحمل کنند؛ این دومی را هم می دانید که رضاخان و پسرش پنجاه سال، نیم قرن، در ایران علیه اسلام کوبیدند و تلاش کردند جامعه را به سوی لائیک ببرند. پس این را هم می دانید که الآن جامعه از لحاظ بی دینی در چه وضعی است؛ شما برای این مشکل فکری کرده اید؟ امام خمینی(رضوان الله تعالی علیه) رو کرد به من و گفت فلانی، دومی؛ (عین تعبیرش را می گویم ) گفت: «فلانی! رضا خان و پسرش پنجاه سال کوبیدند تا مردم را بی دین کنند ولی نتوانستند».
شما دیدید که هرچه این مرد گفت، شد. چه بینشی داشت! حالا ممکن است شما بگویید که من غلّو می کنم امّا والله در میان علما، مردِ بی نظیرِ تاریخ است. من به دشمنان اسلام و آن هایی که فکر می کنند می توانند این مردم را بی دین کنند می خواهم بگویم اشتباه می کنید. این مردم بی دین نمی شوند. آن ها که شمشیر را از رو بسته بودند و پنجاه سال کار کردند آن هم آن طور، نتوانستند؛ چه رسد به این دشمن ها که حالا می خواهند مُحتاطانه و دست به عصا جامعه را به سمت لائیک بکشانند. این ها کفِ روی آب هستند و می روند. البته شما باید به تکلیف شرعی تان عمل کنید. تکلیف شرعی این است که تأیید این خط و این حرکت ضدّ اسلام و ضدّ قرآن مُسلماً حرام است؛ امّا این را هم بدانید که این ها نخواهند توانست به هدفشان برسند. «فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفاءً».[20] کفِ روی آب می رود.
امّا سِرّش چیست؟ سِرّش همین مجالس است؛ سِرّش حُبّ به امام حسین(علیه السلام) است. مادرم من را از بچگی به این جلسه ها آورده است؛ با حسین حسین گفتن شیر داده است. حُبّ به امام علی(علیه السلام) و امام حسین(علیه السلام) در دل این مردم است. این ها از این جهت بیمه اند؛ عِرض خود می بری و زحمتِ ما می داری؛ ممکن است چهار صباحی جَولانی بدهید، ولی نمی توانید این مردم را بی دین کنید.
برویم سراغ کسی که دستمان را می گیرد و حفظمان می کند و سفینه نجات ما است. می نویسند روز عاشورا «فنَظَرَ یمیناً و شمالاً»؛ امام حسین(علیه السلام) یک نگاهی کرد به سمت چپ و راست خودش، «و لَم یَرَ مِن أصحابِه أحَدا»؛ دید دیگر هیچ یک از اصحابش باقی نمانده است؛ همه رفته اند. «فَنَادی یا مُسلِمُ بنَ عَقیل وَ یا هَانِیُ بنَ عُروَه، یا بُرَیر، یا زُهَیر،...» دانه دانه این ها را صدا زد؛ «قُومُوا عَن نَومِکم أیُّهَا الکِرامُ، إدفَعُوا عَن حَرَمِ الرَّسُول»؛ بلند شوید و از این زن و بچه ها دفاع کنید.
امام حسین(علیه السلام) وقتی آماده شد که خودش به میدان برود، «فَنادَی یا زینَب، یا امَّ کُلثُوم، یا سُکَینَه، یا رُباب، عَلَیکُنَّ مِنّی السَّلام»؛ یعنی خداحافظ، من هم رفتم. می گویند وقتی صدای امام حسین(علیه السلام) بلند شد، این زن و بچه ها و بی بی ها ریختند بیرون و اطراف امام حسین(علیه السلام) را گرفتند. هرکس یک چیزی می گوید؛ هرکدام یک مطلبی دارند؛ امّا خواهرش یک تقاضا دارد و آن اینکه بگذار یک بوسه به زیر گلویت بزنم.
دخترش سکینه آمد و جلوی بابا را گرفت. رو کرد به پدر و گفت: «یا أبه، أ استَسلَمتَ لِلمَوت؟» پدر، دیگر تن به مرگ دادی؟ می دانید امام حسین(علیه السلام) در جواب به او چه گفت؟ گفت «کیفَ لا یَستَسلِمُ لِلمَوتِ مَن لا ناصِرَ لَه؟»[21] چگونه تسلیم مرگ نشود کسی که یاوری ندارد؟ سکینه گفت حالا که چاره ای جز این نیست، «رُدَّنا إلی حَرَمِ جَدِّنا»؛ یعنی اوّل ما را بگذار مدینه و بعد خودت بیا و بجنگ. امام حسین(علیه السلام) با کنایه جواب او را داد؛ فرمود: «لَو تُرِکَ القَطا لَنام»؛ دخترم، دیگر راه برگشت بر حسین بسته است. اینجا بود که سکینه شروع کرد های های گریه کردن؛ امام حسین(علیه السلام) آمد دخترش را بغل کرد و روی زانوهایش نشاند. با آستین هایش اشک های سکینه را پاک می کرد و این جملات را می گفت: «سَیَطُولُ بَعدِی یا سُکَینَة فَأعلَمِی مِنکِ البُکاءُ إذ الحمام دِهانی»؛ دخترم، گریه ها برای بعد از این است نه الآن، «لا تُحرِقی قَلبی بِدَمعِکِ حَسرَتا ...»، دل حسین(علیه السلام) را با این قطره های اشکت آتش نزن.
آیت الله مجتبی تهرانی
[1] . سوره مائده، آیه 2
[2] . البته نه فقهاً؛ چون بحث، بحث فقهی نیست.
[3] . كافي، ج 2، ص: 13
[4]. «بئر» یعنی چاه آب. در گذشته که لوله کشی نبود؛ هر خانه ای چاهی داشت که آب آن را مصرف می کردند. «احکام بئر» مسائلی است که از کیفیت تطهیر آب چاه در صورت افتادن نجاست در آن بحث می کند؛ به این صورت که مشخص می کند در صورت افتادن هر یک از نجاسات در چاه، چند دلو آب باید از آن بیرون کشید تا با جوشش آب جدید، پاک شود که از آن به «منزوحات بئر» تعبیر می کنند.
[5] .بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج 2، ص: 88
[6].همان
[7]. تحریرالوسیله، ج 1، ص 5
[8]. ایشان تعبیر «مُخالفاً لِهَواه» آورده است. در العروه الوثقی هم «لِهواه» آمده است. ولی عبارت درست باید «علی هواه» باشد. در وسائل الشیعه هم که از احتجاج طبرسی نقل کرده «علی هواه» آمده است.
[9] .مائده: 2
[10] .همان
[11]. البته من در این بحث بین دفع و رفع فرق می گذارم؛ ولی در کل باید دانست که حقیقت رفع هم برگشت به دفع می کند.
[12]. رجوع کنید به وسائل الشیعه، ج 17/ ص 176/ بَابُ تَحْرِيمِ بَيْعِ الْخَشَبِ لِيُعْمَلَ صَلِيباً وَ نَحْوَهُ
[13]. وسائل الشیعه، ج 16/ ص 125
[14]. وسائل الشیعه، ج 16/ ص 122
[15]. الکافی/ ج 5 / ص 108
[16] . معاني الأخبار/ص253/ باب معنى الورع من الناس
[17]. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 207
[18]. بحارالانوار، ج 75، ص 116
[19]. من به «شخص» هم کاری ندارم. مراد من این حرکت و این جریان است.
[20]. سوره رعد، آیه 17
[21] . بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار/ج 45/ ص47