کلید واژه ها :مال حلال, حق الله, بخیل, تعجیل در خیر, خداوند مالک اصلی, محمد حسین کاشانی
مال حلال و ثروت پاك؛ يعنى مالى كه از طريق مشروع به دست مى آيد، فرصت زيبا و پرمنفعت الهى است. اما اگر صاحب مال بخيل باشد، تمام راه هاى غنيمت دانستن اين فرصت به روى او بسته خواهد شد.
رسول خدا(صلى الله عليه و آله) جمله اى بر اساس يكى از آيات سوره مباركه آل عمران و سوره مباركه توبه دارد. علت بيان اين جمله نيز اين بود كه حضرت در طواف مكه بودند و در حالى كه دور خانه خدا مى گشتند، ديدند كه شخصى دو دستش را به ديوار بيت گذاشته و دارد دعا مى كند. در حال دعا خدا را قسم به كعبه مى دهد.
حضرت روى شانه اش دست زدند، او برگشت، ديد پيغمبر اكرم(صلى الله عليه و آله) است، حضرت فرمودند: خدا را به قسمى بالاتر از كعبه قسم بده. گفت: قسم بالاتر كدام است؟ فرمودند: اگر مؤمن هستى، خدا را به خودت قسم بده؛ «انّ المؤمن اعظم حرمة من الكعبة».[1] احترام مؤمن نزد خدا بيشتر از كعبه است.
-
كعبه يك سنگ نشانى است كه ره گم نشود
حاجى! احرام دگر بند، ببين يار كجاست!
عرض كرد: يا رسول اللّه! من اگر چه مؤمن باشم، اما عيبى در من است. حضرت فرمودند: عيب تو چيست؟ گفت: بخيل هستم.اين داستان را مرحوم ملا مهدى نراقى، پدر ملا احمد، در كتاب بسيار پرقيمت «جامع السعادات» نقل مى كنند كه تا گفت: من بخيل هستم، پيغمبر براى دور شدن از او سرعت گرفت و اين جمله را فرمود: دور شو از من! مرا به آتش (بخلت) نسوزان. بخل در هر كجا باشد، آلوده به اين بيمارى، در آتش جهنم است.
اگر اين رذيله در قلب انسان نباشد، خيلى راحت مى تواند از فرصت مال و ثروت به نفع دنيا و آخرت خود استفاده كند. غنيمت دانستن مال به چه صورت است؟چند آيه قرآن كه خداوند راه غنيمت دانستن اين فرصت را نشان داده است را عنايت كنيد.موارد وجوب اعطاى مال در راه خداطبق آيات قرآن گاهى اين غنيمت دانستن واجب است؛ يعنى فرصتى كه به افراد داده اند، واجب است كه از آن بهره بردارى كنند و آن را غنيمت بدانند.
اين آيه كه در سوره انفال است را توجه كنيد: «وَاعْلَمُواْ أَنَّمَا غَنِمْتُم مّن شَىْ ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِى الْقُرْبَى وَالْيَتمَى وَالْمَسكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ».[2] آيه مى گويد: از هر چه كه سود گرفتيد؛ معدن، طلا، نفت، گاز، سنگ هاى قيمتى، عقيق، فيروزه، كسب، تجارت، اجاره، «شى ء» شامل همه چيز مى شود، از هر چه سود برداشت كرديد؛ «غنمتم»، اگر يك سال گذشت و از اين برداشت استفاده كرديد؛ لباس و فرش خريديد، خانه را بنّايى كرديد، دختر شوهر داديد، پسر زن داديد، سال كه تمام شد، يك پنجم سود باقى مانده از خرجى كه كرده ايد، مال خدا، پيغمبر و اهل بيت(عليهم السلام) است. غنيمت دانستن اين فرصتِ مالى به اين شكل واجب شرعى الهى مى شود؛ يعنى خمس، كه پرداختنش مانند نماز، روزه، حج، جهاد و شهيد شدن است.
اميرالمؤمنين(عليه السلام) مى فرمايد: بدترين مال در اين عالم؛ «شرّ الاموال» مال ربايى، غصب، رشوه يا مال دزدى نيست، بلكه مى فرمايد: مالى است كه صاحب مال، حقوق خدا را از آن مال پرداخت نكرده باشد. ربا و غصب طرفش مردم هستند و مردم از پروردگار مهم تر نيستند. پس آن مال هاى حرام مردم، شرّترين مال نيست؛ چون مافوق حقوق مردم نيز هست؛ و آن حق خدا، پيغمبر و اهل بيت(عليهم السلام) مى باشد.
حق الناس خيلى سنگين است، اما حق خدا بالاتر است. چه كسى مى گويد كه حق خدا آسان است؟ اين اشتباه را چه كسى در دهان مردم انداخته است؟ از چه وقتى اين اشتباه وارد زندگى ما شده است؟
حضرت زين العابدين(عليه السلام) وقتى حق خدا را در ابتداى «رسالة الحقوق» تعريف مى كند، مى فرمايد: «حق الله الاكبر» يعنى حق خدا از هر حقى بزرگتر است. پس آن كسى كه رشوه، غصب و مال دزدى مى خورد، باز به رحمت خدا نزديك تر است تا آن كسى كه حق خدا، پيغمبر و اهل بيت(عليهم السلام) را نمى دهد.
راه ديگر غنيمت شمردن مال، زكات است كه مربوط به گندم كاران و جوكاران و گوسفندداران و گاو و شترداران و آن هايى كه شمش طلا و نقره دارند مى باشد. خيلى عجيب است كه در قرآن بين كافر به قيامت و بخيل از زكات، فرقى نگذاشته است؛ مى گويد: آن هايى كه زكات نمى پردازند و آن هايى كه كافر به آخرت هستند؛ يعنى منكر آخرت هستند، روز قيامت در يك جايگاه هستند. فرصت ديگرى كه ثروت در اختيار شخص مى گذارد: «وَ ءَاتَى الْمَالَ عَلَى حُبّهِ ذَوِى الْقُرْبَى وَ الْيَتمَى وَ الْمَسكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ وَ السَّآئِلِينَ».[3]
اگر خمس و زكات را دادى، نگو ديگر كار ما تمام شده، اگر باز هم پول اضافه دارى به بستگان فقيرت بده، اين ها دروازه هاى غنيمت دانستن مال و ثروت است.
اين ها كه پرداخت شود، يعنى وقتى شما خمس، زكات، صدقه، انفاق به قوم و خويش فقير و يتيم كرديد، اگر از دست شما خارج شد خدا آن را مى خرد، و وقتى كه خدا از شما بخرد در مقابل خريد آن، بهشت را به تو مى دهد: «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنفُسَهُمْ وَ أَمْوَ لَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ».[4]جان و مال خود را بدهيد و از من بهشت را بگيريد. پولى كه شما مى دهيد، با بهشتى كه: «وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّموَاتُ وَالْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ».[5]
پهناى اين بهشت، پهناى آسمان ها و زمين است را از من در مقابل پول مى گيريد.
مگر ما در دوره عمر خود، چقدر به خدا پول مى پردازيم؟ تازه پولى كه براى خود خدا است. گاهى اتفاق مى افتد كه ده سال مى گذرد و خمس و زكات به ما تعلق نمى گيرد. آن هايى كه با پول خود كار خير نمى كنند، خمس و زكات نمى دهند، انفاق نمى كنند، باور كنيد كه خدا، قرآن، قيامت، بهشت و جهنم را باور نكرده اند. مى ترسند بپردازند و همه اين ها دروغ از آب دربيايد. مى گويد: نكند چند ميليون بدهيم، اين همه گندم و جو و طلا زكات بدهيم، بعد صد و چهارده كتاب، صد و بيست و چهار هزار پيغمبر و چهارده معصوم(عليهم السلام) دروغ گفته باشند كه گفتند: قيامت هست؟
نكند خبرى نباشد و دروغ باشد؟اگر اين ها دروغ گفته اند، پس چه كسى راست گفته است؟ يعنى ضدّ خدا راست گفته است؟ اگر خدا دروغ گفته، پس نمرود راست مى گويد؟ چون اگر خدا دروغ گفته باشد، انبيا كه همرنگ خدا هستند، آنها نيز بايد دروغ گفته باشند، اين ها اگر دروغ گفته اند، پس ضدّشان راست گفته اند؟ اگر خدا را راستگو مى دانيد، پس چرا خمس نمى دهيد و دچار بخل هستيد؟ معلوم مى شود خيلى از مردم دچار بيمارى بخل هستند و «البخل فى النار».[6]. اما در مقابل، خوشا به حال مردم كريم.
قبل از انقلاب چند خانواده دردمند بودند، من نيز طلبه بودم و خودم چيزى نداشتم كه كمك كنم، به درب مغازه يكى از افرادى كه مى گفتند وضع مالى او خوب است آمدم، به او گفتم: چند نفر گرفتار هستند،- در آن زمان، سال هزار و سيصد و چهل و نه شمسى- گفت: عيبى ندارد، پانصد تومان به من داد. پانصد تومان در آن وقت خيلى بود. مثلاً ما مشكل يك خانواده را با پنجاه تومان حل كرديم. مشكل ده خانواده را مى شد حل كرد. بعد به من گفت: باز از اين برنامه ها پيش آمد، بيا. يعنى تشويق هم كرد. تا زنده بود، من هر وقت نزد او مى رفتم، نمى گفت اين مقدار را بگير، مى گفت: مشكل با چقدر حل مى شود؟
روزى به من گفت: من اين پول دادن ها را از زمان جوانى اهلش بودم، ولى روحيه من در پول دادن را يك حادثه عوض كرد. گفت: چند تن از تجار تهران كه آدم هاى خيلى خوبى بودند، يك سفر كربلا مى روند و آنجا تصميم مى گيرند كه حسينيه اى به نام حسينيه تهرانى ها بسازند كه ساختند، كه ايرانى ها وقتى مى آيند، آنجا روضه بخوانند و هم اينكه كسانى كه نمى توانند به مسافرخانه و هتل بروند، اينجا بيايند.
مى گفت: زمينش را خريدند و مأموريت ساخت آنجا را به من دادند. گفتند: تو گذرنامه اقامتى دارى، مى توانى اينجا چند ماه بمانى، اينجا را تو تمامش كن. البته به خود من نيز پول مى دادند.مى گفت: به سرعت مشغول شدم. زمانى آمد كه ما نياز به پول پيدا كرديم، تا به تهران بياييم و هيئت مديره را جمع كنيم و صورت بدهيم و باز پول بگيريم و برويم، طول مى كشيد.
گفتم: بروم حرم حضرت سيدالشهدا (عليه السلام) تا اين پول را از آنجا تأمين كنم. به حرم رفتم، تا رسيدم، ديدم حاج محمد حسين كاشانى كه عمرش از هشتاد سال بيشتر بود، روى ويلچر است. حاج محمد حسين كاشانى كسى بود كه مخارج تعمير اساسى در حرم حضرت سيدالشهدا(عليه السلام) را داد. تمام حرم را سنگ كرد و فرش قيمتى ايرانى پهن كرد كه قبل از جمهورى شدن عراق، يك بار كه پادشاه عراق به حرم مى آيد، از آن بنّايى و فرش ها خيلى خوشش مى آيد، مى گويد: اين كارها را چه كسى كرده است؟ «حاج محمد حسين نيز روى ويلچر داخل حرم بود.»
به فيصل، شاه عراق مى گويند: اين آقا. شاه به او مى گويد: من از كار شما خيلى خوشم آمد. چه چيزى مى خواهى؟ ستون خيلى پهنى پايين ضريح ابى عبدالله(عليه السلام) در دو قدمى ضريح بود، گفت: قبرى در اين ستون به من بدهيد. فيصل به كليددار گفت: معمار و بنّا بياور، قبرى در اين ستون در بياور، ايشان را در همانجا دفن كنند؛ يعنى كنار شهداء.اين دوست من مى گفت: تا چشمم به او افتاد، او نيز مرا مى شناخت، جلو آمدم، گفت: حاجى! اين مكانى كه ما به عشق ابى عبدالله(عليه السلام) داريم مى سازيم، از لحاظ
مالى لنگ شده ايم، براى ادامه ساختن به اينجا كمك مى كنى؟ گفت: آرى. گفتم: چه وقت بيايم. گفت: همين الان. ممكن است تو كه آن طرف تر بروى، من بميرم.
پيغمبر اسلام(صلى الله عليه و آله) مى فرمايد: وقتى كار خيرى مى خواهيد بكنيد، همان وقت بكنيد؛ چون اگر تأخير بياندازيد، شيطان نمى گذارد.مى گفت: دسته چكش را درآورد و گفت: بنويس. اين شخص بازارى قسم مى خورد در حاليكه اشك در چشمانش جمع شده بود، ما اول عدد را نوشتيم بايد بنويسيم دويست هزار ريال، قلم ما بيخودى چرخيد، نوشتيم: دو ميليون ريال، يعنى دويست هزار تومان. در حالى كه آنجا با بيست هزار تومان ساخته مى شد.
دو ميليون ريال را به حروف نوشتيم. گفت: بگذار خودش بخواند، و بعد خودش روى آن خط بكشد و پشت آن را پشت نويسى كند. اما گفت: من براى ابى عبدالله(عليه السلام) نگاه نمى كنم، فقط بده من امضا كنم. گفتم: حاجى! من مى خواستم بيست هزار تومان بنويسيم، اما اضافه نوشتم. گفت: هر چه كه نوشتى، امام حسين(عليه السلام) قلمت را گردانده و به تو هيچ ربطى ندارد.
اين روحيه ها فوق العاده پرقيمت است. اين ها كسانى هستند كه فرصت مالى را در دوره عمر خود به زيباترين صورت غنيمت دانستند. ولى بيچاره و بدبخت شخص بخيل است كه نه پولى براى خدا داده، نه براى امام حسين(عليه السلام)، نه به يتيم و نه به فقير، نه زكاتى داده و نه خمسى. من نمى دانم كه او وقتى مى خواهد از اين دنيا برود، جواب خدا را چگونه مى خواهد بدهد؟ جواب حق پايمال شده خدا، پيغمبر اكرم(صلى الله عليه و آله)، ائمه اطهار(عليهم السلام) و يتيم را چگونه مى خواهد بدهد. آخر مالك اين پول ها ما نيستيم. ما كه به دنيا آمديم، پابرهنه و لخت بوديم، وقتى كه مى ميريم، باز لختيم، احترام مى كنند كه سه متر پارچه به ما مى پيچانند. ما مالك مال نيستيم.اين شعر خيلى زيبا است:
-
در حقيقت مالك اصلى خداست
اين امانت بهر روزى نزد ماست
يعنى اين ها از دست ما مى روند. مگر ما چقدر روزى مى خواهيم بخوريم؟پول هاى اضافه را براى چه كار مى خواهيم؟ خوردنى كه نيست. بد است كه وصله بخل به مال بخورد. خود ثروتمند را بيچاره مى كند. اين نيز يكى از فرصت هايى است كه وجود مبارك رسول خدا(صلى الله عليه و آله) از ميان فرصت هايى كه خدا به انسان مى دهد، برشمردند.
-
بيا تا دست از اين عالم بداريم
بيا تا پاى دل از گل برآريم
-
بيا تا همچو مردان در ره دوست
سراندازى كنيم و سرنخاريم
-
بيا تا از غم دورى از اندر
چو ابر نوبهاران خون بباريم
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته »
حجة الاسلام والمسلمین انصاریان
[1].بحارالانوار(ط-بیروت)/ج7/ص323
[2].انفال/آیه41
[3].بقره/آیه177
[4].توبه/آیه111
[5].آل عمران/آیه133
[6].الدره الباهره من الاصراف الطاهره/ص15