سعادت بشر, کمال مؤمنین, سجده ملائکه, حقیقت روح, حقیقت عبودیت, عقل, شیطان, جامعه آرمانی
در جلسات گذشته به اختصار اشاره كرديم به تحليل صحيح حادثه عاشورا و ارزيابي صحيح اين حادثه به دور از تحريف متوقف بر درك مقدماتي است كه بعضي از آن مقدمات عبارتند از: شناخت و فهم حركت كلي تاريخ اجتماعي بشر فهم اينكه اين حركت اجتماعي از چه نقطه اي آغاز شده و پايان او در عالم ... كجاست و چه مراحلي را زندگي اجتماعي بشر طي مي كند تا به آن نقطه پاياني برسد و علاوه بر آن باید اين هم بررسي شود كه آيا اگر ما به آن نقطه پاياني زندگي اجتماعي بشر در دنيا رسيديم به پايان قافله رسيده ايم و يا اينكه نه، بعد از اين پايان ديگري است و آن عوالم ديگريست عالم قيامت است و عوالم بعد از قيامت درباره قدم اول بحث كه زندگي اجتماعي بشر در عالم دنيا بود عرض كرديم مكاتب مختلف نگاه هاي مختلفي و انظار مختلفي دارند.
در اين موضوع شايد بتوان گفت: از منظر قرآن و معارف نوراني انوار وحي نقطه شروع اين نسل از انسان در روي زمين با هبوط آدم شروع شده كه آدم خليفه خداست مقام خلافت دارد و كسي است كه به اسماء الهي واقف است و «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها» علم الاسماء دارد كه علم مهمي است و علاوه بر آن اين انسان مويد به علم الاسماء و داراي مقام خلافت مسئول ملائكه هم هست؛ يعني ملكوت علم هم دنبال سر است.
در كنار همه اين ها يك هدايتي است كه با او و براي هدايت نسل او نازل شده و سعادت اين نسل هم به اين هست كه به دنبال اين هدايت حركت كند و قدم به قدم با تمام وجود اين هدايت لازم شده را تعقيب كند و از آياتي كه خدا نازل كرده و نشانه ها و از اين ذكر و هدايتي كه نازل كرده روي گردان نباشد و شقاوت انسان و سختي ها و رنج هاي انسان در اين دنيا ناشي از روي گرداني از اين هدايت و ذكر و پشت كردن و اعراض از آن آيات الهي است.
نكته دوم اين بود كه در كنار هبوط آدم به دنيا و نزول اين انسان خليفه الهي در روي زمين و آغاز زندگي او و نسلش در روي زمين دشمن اين انسان هم در روي زمين نازل شده؛ يعني ابليس و او هم طبيعتاً داراي يك نسل و يك دنيايي براي خودش هست. اين هم يك سوي كار است اينطور نيست كه فقط انسان با هدايت و حمايت ملائكه در روي زمين فرود آمده بلكه انسان هست كه هدايت الهي را معلم الهي و همچنين حمايت ملائكه الهي و يك سو ابليس با تمام لشكريان گسترده خودش ... و واضح است كه زندگي انسان در روي زمين همراه با يك مرحله جديدي از زندگي ابليس و نسلش در روي كره زمين هست كه او و نسلش چه مي كنند «لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعينَ ،لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقيمَ ،لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ»
او وقتي در موضوع سجده بر آدم درگير با خداي متعال شد و نپذيرفت اين تواضع و خضوع و سجده در مقابل خليفه الهي را بناي درگيري با خدا را گذاشت و در اين درگيري خط و نشان براي نسل آدم كشيده مي گويد: يك نفرشان را نمي گذارم به هدايت برسد راه مستقيم را به همه شان مي بندم؛ يعني راه عبوديت را راه بندگي و معرفت صراط محبت تو را مي بندم سر در گمشان مي كنم. كم ها را براي آن ها زياد جلوه مي دهم اغواء و تزوير مي كنم جلوه گري مي كنم هوسها را در دل آن ها تحريك مي كنم و خداي متعال هم شايد اين امكانات را به او داده كه اين كار را بكند. پس اين هم نكته دوم كه جريان زندگي اجتماعي انسان روي زمين همراه با زندگي شيطان و نسلش و جنود و لشكريانش است.
بر اين اضافه كنيد كه خداي متعال يك عقل آفريده كه حالا حقيقت عقل چيست؟ اين عقل جزئي است كه در ماست يا نه حقيقت عقل آن نورانيت نبي اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) است كه او در مقام عبادت و بندگي خدا و مستغرق در بندگي است، غرق در عبادت و ندگي خداست و خداي متعال اين عبد را اين بنده خودش را اين عبد مطيع خودش را كمك كرده به لشكرياني به جنودي كه در حديث عقل و جهل آمده كه ايمان و صفات حميده توکل رضا صبر يقين همه لشكرياني هستند كه خداي متعال به اين عبد داده. براي بندگي خداي متعال جنود او هستند و با اين لشكر خدا را بندگي مي كند. آن طرف هم ابليس و جهل است كه او شيطنت مي كند و او هم كمك شده به يك قوايي به يك جنودي امكاناتي به او داده است صفات رذيله اي به او داده اند كه اين صفات جنود طغيان و سركشي و امكاناتي هستند كه در مسير درگيري عقل با نبي اكرم به كار مي گيرد. از يك طرف آن حقيقت عقل هست كه همه انبيا مومنين را تاييد و حمايت مي كند. در هر مومني به اندازه ايمانش آن نور عقل هست آن نور هدايت نبي اكرم در درون انسان هست و از يك طرف هم ابليس و جهل و جنودش هست كه او هم در عالم انساني يك نفوذي دارد.
صفات رذيله مي آيند وسوسه ها مي آيند شيطنت ها مي آيند. اين بساط عالم هست؛ يعني انبيا كه آمده اند مويد به عقل هم بوده اند. آن حقيقت عقل با لشكر و جنود خودش حامي انبيا بوده حامي مومنين بوده لذا، ديديد در حديث عقل و جهل هست كه همه لشكر عقل يعني همه صفات كريمه نبي اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) همه آن صفات نوراني در دو دسته از انسان ها ظهور پيدا مي كند؛ يكي انبيا و دیگری مومنين كامل؛ يعني انبيا وقتي مي آمدند در عالم دنيا مويد به عقل بودند عقل پشتوانه آن ها بوده آن نور هدايت الهي آن صفات حميده نبي اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) در وجود آن ها تحقق پيدا مي كرده است. آن ها مي خواستند خدا را بندگي كنند و ماموريت داشتند كه بندگي خدا را در عالم بسط و گسترش بدهند
يك حمايتي با آن ها بوده آن حقيقت عقل در وجود آن ها تنزل و تجلي و ظهور پيدا كرده. انبيا به اندازه ظرف وجودي خودشان حامل آن عقل و آن هدايت بوده اند و به آن عقل مويد بوده اند. آن عقلي كه كارش عبادت و بندگي و دعوت به سوي خداست در انبيا بوده و انبيا اگر امت خودشان را هدايت مي كردند.
آن لشكري كه داشتند همان لشكر عقل بود؛ يعني انبيا توكل داشتند صبر داشتند رضا داشتند يقين داشتند و اين لشكريان را در امت خودشان هم ايجاد مي كردند. خوب عنايت كنيد انبيا نسبتشان به امتشان اينطوري بوده؛ يعني پيغمبر امم، محور صبر آن ها بوده محور يقين آن ها بوده محور ايمان اين ها بوده محور توكل آن ها بوده محور زهد آن ها بوده؛ يعني زهد را در روح آن ها مي دميده انبياي الهي اينطوري هستند؛ یعنی معلم بشر هستند و مزكي بشر هستند.
«هُوَ الَّذي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ» اين پيامبر گرامي هم آيات را تلاوت مي كند آيات خدا را كه دعوت الهي است و «يُزَكِّيهِمْ» آن ها را تزكيه مي كند آرام ارام آن صفات حميده اي كه در وجود خودش هست در آن ها جاري مي كند نازل مي كند. خداي متعال اين نبي را كمك مي كند و وقتي او را تاييد مي كند امداد مي كند صفات او در امتش جاري و ظهور پيدا مي كند.
اينكه مي بينيد يك امتي امت يك پيغمبر مي شود در واقع صفات اين پيامبر در آن ها جريان پيدا مي كند. حقيقتاً به او گره مي خورند حقيقتاً امت آن پيغمبر مي شوند. اگر در قرآن هست «يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ» در روز قيامت گروه ها را با امامشان وارد محشر مي كنيم و دعوتشان مي كنيم كه با امامشان بيايد در محشر؛ يعني اين يعني حقيقتاً امام و امت امام يك جمعيت انبيا اوصيائشان نسبت به امت خودشان اينجوري بودند محور اين امت بودند اين امت به منزله دست و بازو و چشم و گوش و قواي اين پيغمبر بودند اين پيامبر روحش در آن ها حضور داشته نفسش در آن ها حضور داشته صفات كريمه و حميده اش در آن ها حضور پيدا مي كرده؛ يعني خداي متعال نازله صفات انبيا را در امت جاري مي كرده است. يك معلم اصلاً اينطوريست. معلم حقيقتاً چكار كند آن علم خودش را تنزل مي دهد با امداد الهي شعبه اي از علمش جاري مي شود.
انبيا اگر معلم بشر بودند علشمان در روح بشر به كمك خدا و امداد خداي متعال تنزل پيدا مي كرده. بنابراین، يك طرف انبياي الهي هستند كه اين انبيا مويد به عقلند، آن عقل در انبيا حضور دارد آن عقل يك حقيقت است آن حقيقت شعبه اي است که در انبيا تحقق پيدا مي كند؛ نازله اي است که در انبيا تحقق پيدا مي كند. اگر انبيا خلفاء الهي هستند اگر انبيا به نبوت، به رسالت رسيده اند آن حقيقت در آن ها هست. اگر انبيا خليفه الهي هستند كه ملائكه بر انبيا سجده مي كنند. آن حقيقت در انبيا هست اين روايت را مكرر تقديم كرديم.
شخصي از اميرالمومنين(عليه السلام) سوال كرد: يا اميرالمومنين(عليه السلام)! از شما نقل شده كه فرموديد: روح از غير از ملائكه است. حضرت فرمودند: همينطور است. گفت: آقا، كسي ديگر اين حرف را نمي زند، اين حرف شماست. فقط حضرت يك جوابي به او دادند فرمودند: خودت گمراهي آن هايي كه از آن ها حرف نقل مي كني سردرگمند نه تو چيز حاليت است چيزي دستت هست از حقيقت و نه آن ها. دستتان خالي است و راجع به همه حقايق هم مي خواهيد حرف بزنيد. هم تو سردرگمي و هم آن ها سر در گمند.
آن كسي كه خدا به او نور هدايت داده ما هستيم. بعد حضرت شروع كردند از آيات قرآن شاهد آوردن براي اينكه روح غير ملائكه است؛ مثل آيه مباركه سوره قدر «تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ» در شب قدر هم ملائكه نازل مي شوند هم روح نازل مي شود و آيات متعدد ديگر. يكي از آياتي كه حضرت به او استشهاد كردند براي اينكه روح غير از ملائكه است اين آيه نوراني است كه خداي متعال به ملائكه مي فرمايد: من آدم را از گل خلق مي كنم «فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي فَقَعُوا لَهُ ساجِدينَ» وقتي من از روح خودم در اين آدم دميدم شما ملائكه بر او سجده كنيد. حضرت مي فرمايند: ببينيد روح مسجود ملائكه هست ملائكه همه بايد بر حقيقت روح سجده كنند.
حالا خوب عنايت كنيد اين روحي كه در آدم هست چيه؟ خداي متعال نمي فرمايد: «فَإِذا نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي» روحم را در او دميدم بر او سجده كنيد «فَإِذا نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي» اين را عزيزان مي دانند عنايت دارند اين «مِن» اينجا نشريه است يعني چي؟ يعني آن چيزي كه از حقيقت روح ناشي مي شود آنكه در آدم دميده شده خود روح نبوده يك امري بوده كه از آن روح ناشي مي شده نازله، جلوه و شعبه اي از آن روح بوده كه در آدم قرار داده شده و ملائكه بر او سجده كردند.
لذا خوب عنايت كنيد آنكه حقيقتاً مسجود ملائكه است چيست؟ آن روح است كه آن شعبه ای در آدم است؛ اين روح در هركس ديگر هم قرار داده بشود نسبت ملائكه با او همين است. روايت را قبلاً خوانديم اميرالمومنين(عليه السلام) فرمودند: اين سجده ملائكه سجده عبادت نبود نه انيكه ملائكه آدم را عبادت مي كردند خدا را عبادت مي كردند تعظيم آدم را مي كردند ملائكه در مقابل آن حقيقتي كه تعظيم مي كنند بعنوان بندگي خداي متعال آن همان روح است. آن روح در آدم نازل شد «من روحي» دميده شد، آدم مسجود ملائكه شد و انبيا الهي هم اينطوريند.
همه انبياي الهي از اين روح در آن ها هست. لذا، در آن رواياتي كه مكرر عرض كرديم حضرات معصومين(عليهم السلام) فرمودند: در انبيا پنج روح است در مومنين چهار تا در مابقي يكي نفس است فقط در مومنين چهار روح در انبيا پنج روح. روح پنجمي كه در انبيا هست كه در غيرشان نيست روح القدس است كه فرمود: انبيا اگر بر عالم دنيا گاهي مشرف مي شوند. اگر پشت پرده ها را مي بينند با غيب ارتباط دارند به خاطر اين روح است. فرمود: اين روحي كه در انبيا است «لَا يَنَامُ وَ لَا يَغْفُلُ وَ لَا يَلْهُو وَ لَا يَزْهُو» روح هاي ديگر غفلت دارند خواب دارند خواب و بازي دارند اشتباه دارند ولي روح القدس اين اشتباه در آن نيست غفلت در آن نيست خواب در آن نيست. انبياي الهي كساني هستند كه از اين روح القدس در آن ها دميده شده اين روح شايد «فَإِذا نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي» هماني است كه در آدم دميده شد و همه ملائكه به خاطر اين روح تواضع در مقابل آدم كردند. عبادتشان در مقابل خدا اين بود كه اين آدم را تكريم كنند پشت سر او راه بروند و تواضع كنند.
اين روح در همه انبيا هست خوب حقيقت روح چي هست؟ حقيقت اين روح مرتبه نورانيت نبي اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) است حقيقت نورانيت اميرالمومنين(عليه السلام) است كه در روايات متعددي آمده فرمود: نحن كلمه الله و روحه شعاعي از اين روح در انبيا هست شعاعي از آن در مومن هست كما اينكه در آن روايت كافيست «إِنَّ رُوحَ الْمُؤْمِنِ لَأَشَدُّ اتِّصَالًا بِرُوحِ اللَّهِ مِنِ اتِّصَالِ شُعَاعِ الشَّمْسِ به» روح مومن اتصالش به آن روح الهي همان روحي كه در آدم از او دميده شد اتصالش به او از اتصال شعاع خورشيد به خود خورشيد بيشتر است؛ شعاع خورشيد نازله خورشيد است.
پس ببينيد يك كلمه روح است يك حقيقت عقل هست كه همه عبادت ها به او برمي گردد. خدا به عقل خطاب كرد فرمود: «بِكَ أُعْطِي وَ بِكَ أُثِيبُ وَ بِكَ أُعَاقِبُ» من هر كسي را عقوبت كنم به خاطر توست به واسطه توست به واسطه تو صواب مي دهم اين هماني است كه «الْعَقْلُ مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَن» هر كسي بندگي مي كند با اين عقل بندگي مي كند. اين است كه بنده خداست هر كجا عبادت است اين عقل هست هر كجا شيطنت هست جاي اين عقل نيست اين عقل شايد همان روح است كه حقيقتش حقيقت نورانيت معصومين هست. «وَ أَنَّ أَرْوَاحَكُمْ وَ نُورَكُمْ وَ طِينَتَكُمْ وَاحِدَةٌ» آن نور است آن حقيقت است آن روح است.
البته نسبت روح و نور در روايات آمده ولی نمي خواهم عرض كنم حقيقت روح كه مبدا همه حيات هاست مبدا همه عبادت هاست مبدا همه خوبي هاست و مسجود ملائكه است. عبادت ملائكه اين است كه در مقابل او تواضع كند بندگي شان در مقابل خدا اينطوري محقق مي شود.
پس ببينيد يك طرف ابليس است و شيطان و لشکرش كه آرام آرام در عالم نسلش گسترش پيدا مي كند و او اين نسل را فرماندهي مي كند و آن جهل كه در مقابل عقل هست ابليس در نسل خودش در امت خودش حضور پيدا مي كند. همينطوري كه آن روح آن عقل در انبيا هست «نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي» و انبيا به همين دليل خليفه هستند شيطان هم آن حقيقت ظلماني خودش را در لشكريان خودش مي دمد و در آن ها حضور دارد. آن ها به منزله دست و پاي شيطانند كما اينكه انبيا و مومنين كامل به منزله گواه آن عقلند به منزله گوش و چشم آن عقلند. آن عقل به وسيله انبيا امت ها را هدايت مي كند از طريق آن ها امتها را رشد مي دهد.
پس عنايت مي كنيد يك طرف آدم روي زمين آمده خليفه خداست از آن روح درش هست مويد به آن روح است، انبيا مويد به روح القدس بودند. در روايات هست که مومنين در قرآن مويد به روحند «أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ» مويد به آن روحند. آن روح اين ها را پشتيباني مي كند در اين ها هست. آن حقيقت روح قوايش در مومنين در انبيا که به نحو كامل هست در مومنين كامل مثل سلمان و شيعيان كامل آن روح به نحو كامل در آن ها به اندازه ظرفشان جاري و ظهور پيدا مي كند.
يك طرف هم ابليس هست و لشكرش پشتوانه آن هاست در آن ها حضور پيدا مي كند صفاتش در آن ها جاري است بخل، حسد، كبر و ريا اين هايي كه عالم را به آتش مي كشد عالم را تاريك مي كند در او و لشكريانش هست. پس اين جريان نزول و هبوط انسان در اين عالم و آغاز زندگي اجتماعي انسان در اين دنياست.
پايانش هم اين است كه آن حقيقت روح آن حقيقت خليفه خدا كه انبيا اگر خلافت داشتند جناب آدم اگر خلافت داشته از آن روح در او دميده شده بود «نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي» او است كه خليفه است اوست كه مسجود است. آن حقيقت روح در پيكر قدسي و نوراني ائمه(عليهم السلام) در عالم دنيا در پايان تاريخ ظهور و تنزل پيدا مي كند. اگر در آدم شعبه اي از او بوده به نحو اتم به اندازه ممكن اين روح در اميرالمومنين(عليه السلام) در امام زمان(ارواحنا فداه) و ائمه اي كه رجعت مي كنند هست. اين روح در عالم جاري مي شود.
همه امم انبيا اينطوريند. اين روح در انبياست؛ انبيا اين روح را در امتشان مي دمند و صفات نوراني را در امت ايجاد مي كند «يُزَكِّيهِمْ»؛ يعني همين ديگر باذن الله خدا امدادشان مي كند. اين صفات را در امت ايجاد مي كنند يك امت واحد و خداپرست درست مي كنند. در واقع، عبادت و بندگي مال آن روح است مال عقل است؛ اين عقل در انبيا جاري مي شود و از طريق انبيا در يك امت جريان پيدا مي كند. آن وقت به اندازه اي كه در آن ها جاري مي شود موحد مي شوند خداپرست مي شوند نوراني مي شوند صفات حميده در آن ها پيدا مي شود و روابطشان نوراني مي شود.
يك جامعه نوراني آن چيزي كه در آخر الزمان تحقق پيدا مي كند دو نكته است: يكي اينكه دستگاه جهل و ابليس كه يك خطي بود و كنار انبيا حركت مي كرد بساط او جمع مي شود. در در بعضي روايات آن اجل ابليس را وقتي بيان مي كند كه خدا به او مهلت داد. به خدا عرضه داشت كه به من مهلت بده خدا فرمود: «إِلى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ» تا قيامت خدا فرمود تا يك روز معين «إِلى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُوم» بعضي روايات دارد «يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ» روز ظهور است.
حضرت وقتي تشريف مي آورند يكي از اقدامات بسيار عجيب و شگفت انگيزشان اين است كه ابليس را گردن مي زنند. اين محور از بين مي رود لشكرش پراكنده مي شوند ديگر آن دستگاه منسجم باطل نيست؛ مثل اينكه روح بدن انسان را اگر از او بگيري بدن تجزيه مي شود بلا تشبيه پراكنده مي شود. اين يك نكته است. لذا، جريان ظلمت آرام آرام برداشته مي شود روايات را ذيل اين آيه ببينيد فرمود: «وَ الْفَجْرِ وَ اللَّيْلِ إِذا يَسْرِ» فجر را تفسير مي كند به طلوع حقيقت ولايت امام زمان(عليه السلام).
ظهور امام زمان(عليه السلام) آن روح ظهور پيدا مي كند در عالم جاري مي شود نه به اندازه اي كه قبلاً در يك سطح ديگري بود. اينكه در روايات ديديد حضرت دست مي گذارند روي سرها عقول كامل مي شود عقل ها كامل مي شود چهل برابر مي شود. حالا چهل علامت كثرت شايد باشد آن عقل آن روح كه بندگي مال اوست يقين مال اوست ايمان مال اوست توكل مال اوست او در مومنين كامل مي شود؛ اين معني ظهور است آن روح كه در عالم غيب است در انبيا نازل شده و ظهور پيدا كرده است. از طريق انبيا در مومنين و امتشان جاري مي شود و آن ها را به توحيد و نورانيت و توكل و ايمان و به حيات طيبه مي رساند. آن روح آن حقيقت در امام زمان(عليه السلام) به نحو تام ظهور پيدا مي كند و حضرت آن روح را باذن الله ظاهر مي كنند.
اينكه در روايات و در دعاها داريم درخواست مي كنيم كه خدايا، به امام زمان اذن بدهد تا امر تو را اظهار كند. آن كلمه امر آن حقيقت را حضرت اظهار مي كنند در عالم ظاهرش مي كنند از عالم غيب در عالم دنيا مي آيد. لذا، در مومنين آن روح كامل مي شود.
آن خورشيد يك طلوع خاصي پيدا مي كند ديديد وقتي خورشيد طلوع مي كند نورش مي آيد و خانه ها را روشن مي كند، حالا اگر ابر تيره باشد اين نور از پشت ابر تيره مي آيد ابرهاي تيره كه مي روند كنار نور بهتر ظهور پيدا مي كند. اين تشبيه ها ناقص است وقتي حضرت ظهور پيدا مي كنند آن حقيقت كلمه روح كه در وجود مقدس امام زمان(عليه السلام) است به اذن خداي متعال ظاهر مي شود وارد همه قلوب مومنين مي شود همه قلوب مالامال از نور مي شوند از معرفت مي شوند از آن عقل پر مي شوند از حقيقت نورانيت امام و روح امام سيراب مي شوند؛ به سرچشمه به حيات طيبه مي رسند.
پس اين دو نكته هم در پايان تاريخ هست يكي اينكه آن دستگاهي كه با ابليس در عالم دنيا آمده بود بساط آن پراكنده مي شود و آن ظلمت و تاريكي برداشته مي شود. فرمود: «وَ الْفَجْرِ» يعني ظهور حضرت «وَ اللَّيْلِ إِذا يَسْرِ» شب وقتي مي رود و پشت مي کند فرمود: دولت فلان حكومت ظالمانه است حكومت اصحاب سقيفه هست اين هست تا ظهور حضرت مهدي در حال رفتن است ولي تا دامن خودش را جمع كند تا عصر ظهور طول مي كشد. «وَ اللَّيْلِ إِذا يَسْرِ يسري الي ظهور المهدي(عليه السلام)» حضرت وقتي مي آيند آن جريان ظلمات از عالم دنيا جمع مي شود. آن ظلمتي كه همه را در خودش فرو برده آن ظلمت جمع مي شود ظلمتي كه آيه ظلمات او را توضيح مي دهد و با ظهور آن نور الهي در عالم برداشته مي شود «وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها» آن موت و مردگي و كفري كه مال آن ظلالي كه مال آن روح باطل بود مال آن جهل بود مال آن ابليس بود و لشكريان او برداشته مي شود. «وَ يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها» همه مومن مي شوند به ايمان مي رسند ايمان را درك مي كنند ايمان كبريت احمر است پيدا نمي شود خيلي كم است. مراتبي است در همه شيعيان هست، او كامل است آن موقع كامل مي شود عقول در انسان ها طعم ايمان را مي چشند طعم بندگي خدا را مي چشند. آن روح در آن ها جاري مي شود به روح و به حيات مي رسند. پايان كار نكته دوم اين است.
عالم چطوري به كمال مي رسد عالم با خلفاي الهي، با اين روح به كمال مي رسد. اين روح است كه در عالم دميده مي شود آرام آرام نازل در عالم مي شود جاري در عالم مي شود قطره قطره مي آيد شعاع اين نور عالم را فرا ميگيرد كمال عالم به اين است كه آن روح در آن جلوه كند. كمال يعني اين.
حقيقت دين هم همان روح است اگر گفته شده دين يعني ولايه علي بن ابيطالب(عليه السلام) يعني همين حقيقت بندگي حقيقت توحيد حقيقت ذكر مال آن روح است. اگر ملائكه در مقابل روح سجده مي كنند؛ چون حقيقت سجده در مقابل خدا مال آن روح است. لذا، ملائكه اگر بخواهند به جايي برسند بايد درمقابل او سجده كنند؛ چون او سجده در مقابل خدا مي كند.
اگر كمال عالم در عبادت است، حقيقت عبادت حقيقت بندگي مال آن روح است حقيقت صفات حميده، توكل يقين رضا كه اين ها جنود بندگي اند لشكريان بندگي اند هر كه بخواهد بندگي كند بايد اين ها را داشته باشد. بدون اين ها نمي تواند با حرص و حسد و بخل و ريا و حب دنيا كه نمي شود بندگي كني. بندگي با زهد و ايمان و توكل و يقين و صبر و جود و اين هاست بايد اين ها در او باشند.
اين روح است كه بندگي مي كند اگر بندگي در عالم هست مال اين روح است. لذا، ديديد فرمود: «بنا عبد الله بنا عرف الله لولانا ما عبد الله» اگر ما نبوديم خدا عبادت نمي شد. با ما، خدا بندگي شده با ما خدا شناخته شده، حقيقت معرفت به اين ها عطا كرده حقيقت بندگي را خدا به اين ها عطا كرده است. اگر اين بندگي در روح بقيه جاري شد بقيه هم بنده مي شوند.
اين بندگي در انبيا جاري شده انبيا هم اين بندگي را در امت جاري مي كنند. اگر امت ها به واسطه انبيا بنده مي شوند موحد مي شوند به معرفت و به سجده مي رسند خود انبيا با نبي اكرم به بندگي، سجده و به معرفت رسيدند.
اين معني آن روايت نوراني است كه از امام صادق(عليه السلام) در علل الشرايع نقل شده كه فرمودند پيغمبر خاتم فرمود: من در عالم ارواح قبل از عالم دنيا پيغمبر انبيا بودم من آن ها را به توحيد دعوت كردم. پس ببينيد اگر كمالي است اين است كه آن روح در عالم جاري بشود، اگر كمالي است به اين است كه آن بندگي آن حقيقت عبادت آن حقيقت ذكر -كه فرمود: ذكر وجود مقدس رسول الله است ما اهل ذكريم «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ» فرمود: ذكر يعني رسول خدا- آن حقيقت ذكر آن حقيقت توجه به خدا آن حقيقت بندگي آن حقيقت معرفت در عالم جاري بشود. آن حقيقت اول در انبيا جاري مي شود بعد به واسطه انبيا در امت. اين حقيقت كمال است اگر حتي ملائكه بندگي مي كنند و با بندگي شان را عالم را به طرف كمال مي برند كمال عالم دنيا به وسيله عالم ملائكه است.
شما عبادت مي كنيد نماز مي خوانيد اين نمازتان به انوار عالم بالا تبديل مي شود. كي اين كار را مي كند؟ ملائكه اين كار را باذن الله مي كنند، ملائكه كار مي كنند. اين روايت را مكرر تقديم كرديم حضرت فرمود: در معراج ديدم ملائكه دارند با خشت طلا و نقره خانه مي سازند. از جبرئيل پرسيدم: جبرئيل اين ها دارند چكار مي كنند: دارند براي امت شما خانه مي سازند. پس چرا گاهي دست برمي دارند؟ فرمودند: مصالح از عالم دنيا برايشان نمي رسد مصالح برسد كار مي كنند. حضرت فرمودند: مصالحش چي هست؟ جبرئيل گفت: تسبيحات اربعه؛ تهليل و تسبيح و تكبير و تحميد اين چهار حقيقت «سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ و الله اكبر» و اين حقيقت اين اذكار است.
پس ملائكه دارند چكار مي كنند؟ ملائكه دارند عالم را باذن الله به سمت كمال مي برند. ما نیز مي خوانيم اين نماز را كاملش مي كنند. همين طوري كه شما وقتي دانه گندم را روي زمين مي اندازيد ملائكه كار مي كنند كه اين خوشه مي شود؛ خودش كه خوشه نمي شود كمال عالم دنيا از عالم ملكوت مي آيد. حال، كمال عالم ملكوت از كجا مي آيد؟ ملائكه عبادتشان اين است كه به مومنين كمك مي كنند، عبادت مومنين را تحويل مي گيرند. تازه ملائكه شروع ببه كار كردن مي كنند. شما يك نماز كه مي خوانيد تازه كار ملائكه شروع مي شود اين ملائكه عبادتشان است «مَلائِكَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ لا يَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ» دائم مشغول عبادتند. شب قدر محضر امام مي آيند چكار مي كنند؟ مي آيند برنامه شان را مي گيرند.
پس ببينيد اگر ما عبادت مي كنيم اين عبادت ما حقيقتاً آن كلمه روح هست آن عقل هست كه دارد جاري مي شود. اگر او را برداري عبادتي نيست معرفتي نيست همه از شيطنت است. ملائكه هم عبادت مي كنند با عبادت ملائكه حقايق ملكوتي جاري مي شود عالم به كمال مي رسد. عبادت ملائكه از كجاست؟ فرمود: ملائكه هم عبادت را از ما ياد گرفتند ملائكه دائم مشغول عبادتند مشغول تهليل و تسبيح و كبير اين ها لفظ نيست «لا اله الا الله» كه يك لفظ نيست؛ ملائكه مشغول به اين ها هستند.
در روايات ديديد گاهي يك روز يك ملك رزقي كه مي خورد تسبيح است. ملكوتي ها اينطوريند. آن هايي كه ملكوتي مي شوند اينطوري مي شوند. موسي كليم چهل روز در طور بوده روايت دارد نه خورد نه آشاميد نه خوابيد و نه اشتها به اين ها پيدا كرد؛ چون مقام محبت خدا رسيده بود، او رزقش يك چيز ديگري بود.
حالا از اين بگذريم ملائكه عبادت مي كنند عالم را به سمت كمال مي برند خود عالم ملائكه از كجا كمال پيدا مي كند عبادت از كجا به آن ها تعليم داده مي شود؟ عبادت آن ها را كي سرپرستي مي كند؟ عبادت آن ها را همان روح سرپرستي مي كند همان خليفه الله سرپرستي مي كند. اين ها بايد دنبال او حركت كنند در مقابل او تواضع كنند. ملائكه در واقع كارگزاران آن روحند كارگزاران آن خليفه الهي هستند. كارگزاران اميرالمومنين هستند. لذا، در روايات است که فرمود: ملائكه هم عبادت را از ما ياد گرفتند. ما عبادت كرديم ملائكه از ما عبادت را ياد گرفتند.
پس اگر ملائكه كار مي كنند در مقابل عبادت سكينه و لذت و بهجت و امنيت را بر مومنين در عالم دنيا نازل مي كنند و بعد هم اين عبادت را آرام آرام در عالم ملكوت حفظ مي كنند و رويش كار مي كند تا قيامت تحويل به مومن بدهند. اين عبادت فرع بر عبادت خليفه الله است. عالم اينطوري به كمال مي رسد لذا، اشاره كرديم.
كمال عالم به خلافت الهي است به عبادت خليفه الله است؛ كمال عالم به آن روح است كمال عالم در بندگي خداست به اندازه اي كه سجده مي كنند به كمال مي رسند به اندازه اي كه حقيقت بندگي در انسان محقق مي شود كامل شده، رشد می کنند.
اين آغاز زندگي اجتماعي انسان آن هم پايان زندگي اجتماعي انسان اين هم صف بندي يك صف بندي خيلي واضح شيطان آمده با يك لشكر گسترده و با كمكي كه خدا به او مي كند به اندازه اي كه مصلحت كل عالم است به او كمك مي شود. امكاناتي به او داده شده لشكر به او داده شده. در حديث عقل و جهل است خداي متعال به نبي اكرم آن صفات حميده را داد كه با آن بندگي كند و بندگي را در عالم گسترش بدهد. جهل هم به او گفت: من هم براي درگيري با او لشكر مي خواهم. به شيطان هم خدا لشكر داد. 75 صفت رذيله هم لشكريان او است، او مي آيد در اين ميدان. اين ميدان ميدان درگيري است يك طرف ايمان است يك طرف كفر است. خوف الهي رجاي الهي است آن طرف صفات رذيله است اين ها بايد با هم در عالم بجنگند. درگيري اصلي كه در عالم است اين است.
حالا خوب عنايت كنيد همين طوري كه شما انبيا را داريد اين انبيا مي آيند مي دمند روح ايمان و توكل و يقين و رضا و بندگي را و عالم را نوراني مي كنند امت خودشان را نوراني مي كنند آن طرف هم شيطان و ابليس هست فقط شيطان و ابليس است يا نه؟ شيطاين انسي هم داريم آن ها هم شيطانند «وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَياطينَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ» در مقابل انبيا دو صفند: شياطين انسي و شياطين جني. پس يك طرف امت انبياست يك طرف امت اين شياطين. بنابراین، دو امت مي شوند. اين درگيري جدي مي شود اساس درگيري در عالم همين است يك طرف شيطان انسي و جنيست يك طرف انبيا هستند انبيا حامل آن كلمه نوراني و روح هستند حامل حقيقت توحيد و بندگي هستند حامل حقيقت كمال در عالم هستند و مي خواهند همه عالم را به كمال بندگي و به قرب خداي متعال برسانند كه البته در اين كمال بندگي همه چيز هست.
بنده وقتي در عبادت به كمال رسيد همه خلقت در اختيار او قرار مي گيرد همه خلقت در اختيار نبي اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) است. لذا، خيرات به انسان ها به اندازه اي مي رسد كه روح نبي اكرم در آن ها جاري مي شود. آرامش، امنيت، بهجت و لذت همه به اندازه اي به مومن داده مي شود كه آن حقيقت در آن است.
من اين آيه نوراني را اينطوري مي فهمم «أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» يك معنايش اين است كه اگر ياد خدا كني قلبت آرام مي شود. شايد معناي دقيق ترش اين است آن حقيقت ذكر او بايد در تو جاري بشود. اگر آن روح اگر آن ذكر كه حقيقت بندگي و ذكر اوست آمد در وجود تو آرام مي شوي. اين هماني است كه «ولايه علي بن ابيطالب حصني فمن دخل حصني امن من عذابي» ايمني با اوست آن حقيقت بايد جاري بشود، يك طرف اين صف بندي انبيا هستند؛ چكار مي خواهند بكنند؟
حامل وحيد، عبوديت، حقيقت روح، حقيقت صفات حميده و حقيقت كمالند. يك طرف هم جهل است و شيطنت اين هم گسترش پيدا مي كند. آن هم گسترش پيدا مي كند؛ يعني شياطين هم كم كم روحشان غليظ مي شود شديد مي شود. به تعبير ديگر، شرح صدر در كفر پيا مي كند كفرشان كفر گسترده اي مي شود. روحشان يك روح شديد و گسترده تري در كفر مي شود به كفر شديدتري مي رسند.
دو جريان است جريان ايمان و جريان كفر. اين دو جريان پرچم دار دارد اين دو جريان با هم درگيرند «وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَياطينَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ» آن شيطان انسي و جني كه مقابل هر پيغمبري است به اندازه خود آن پيغمبر است. لذا، وقتي حضرت مي آيند آن شياطين انسي و جني كه مقابل حضرت قرار مي گيرند شديدترين شيطان هاست هم انسي شان هم جني شان.
حالا اين درگيري از كجا شروع شده در آيه قرآن به اين اشاره مي كند «كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً» آيه مباركه سوره بقره است. اين يك مقدار نياز به گفتگو دارد. «كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً» مردم يك امت بودند يك دين داشتند يك .. داشتند خدا انبيا را فرستاد «فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ» خودشان درهاي غيب به رويشان باز شده، آن خبرهاي بزرگ را ديده اند، فهميده اند. خطرهايي كه انسان را تهديد مي كند بشارت هايي كه پيش روي انسان است. آمدند درهاي غيب را باز كردند و اين بشارت ها و انذارها را به انسان داده اند تا كسي خودش منذر نباشد مبشر نباشد به بشارت ها نرسيده باشد به انذارها نرسيده باشد نمي تواند منذر و مبشر باشد. كسي كه محجوب است نديده باشد نمي تواد منذر و مبشر باشد انبياي الهي خودشان اول منذر و مبشرند بعد منذر و مبشر. خدا اين انبيا را فرستاده آن وقت دعوا شروع شده جدي شده اختلاف ها پيدا شده است.
اين درگيري ها سر چه بوده است؟ انبيا درباره سرّ انذارها و بشارت ها مي گفتند: شما بايد تا آن افق ها حركت كنيد اين خطرها شما را تهديد مي كند شما شصت سال و هفتاد سال نيستيد تا ابد بايد بمانيد تا ابديتتان را تامين كنيد خطرها و تهديدها و بشارت ها را مي دادند. عده اي اين شياطين انس و جن كه مي خواستند انسان ها را در حد دنيا و طبيعت و نفس و در حد شيطنت و جهالت نگه دارند و نگذارند درهاي ملكوت به رويشان باز شود دعوايشان با انبيا شروع شد كم كم يارگيري مي كردند.
اين يارگيري در دنياي انساني هم شكل گرفته شدند دو دسته مومنين و كفار اين دعواي شياطين به عالم انساني كشيده شده. دو امت حالا انشاءالله اين قصه درگيري را اگر توضيح بدهيم معلوم مي شود كه عاشورا نقطه كانوني اين درگيري است؛ نقطه محوري اين درگيري عاشوراست. اين دعوا، دعواي حكومت سال 61 و نان و آب و عدناني و قحطاني نيست يك طرف كلمه روح است و طرف دیگر عقل است. يك طرف جهل يك طرف ابليس است با همه لشكرش شياطين انسي و جني اند و طرف دیگر هم وجود مقدس رسول خدا و همه لشكرش قرار دارد.
«السلام عليك يا ابا عبد الله و علي الارواح التي حلت بفنائك عليك مني سلام الله ابدا ما بقيت و بقي الليل و النهار و لا جعل الله آخر العهد مني لزيارتكم السلام علي الحسين و علي علي بن الحسين و علي اولاد الحسين و علي اصحاب الحسين»
- اي كرده تك جان و سراي سوي جانان رهسپر
- آهسته رو آهسته تر«مهلا مهلا يابن الزهرا»
- من سد راهت نيستملكن نگر كن كيستم
- آرام از پيشم گذرآهسته رو آهسته تر
- شد آسمان تاريك از اينقلب پر اه و دود من
- نزديك گرديده غروباي طالع مقصود من
- تنها به ميدان مي رويگريان و عطشان مي روي
- مي سوزم و از چشم توريزد سرشك از دود من
- آهسته رو آهسته تر«مهلا مهلا يابن الزهرا»
وقتي تنها شد مي دانيد تنهايي امام حسين از كي شروع شد. از آن وقتي كه از كنار علقمه برگشت. دختر اميرالمومنين فرمود: «وا ضيعتاه» امان از اسيري. نقل شده فرمود: خواهرم، به اهل حرم بگو بروند آماده بشوند لباس هايشان را عوض كنند مهياي اسيري بشوند.
ديگر اين امام مظلوم كسي نداشت جز امام سجاد. كسي باقي نمانده. امام سجاد فرمود: چشمم را باز كردم ديدم بابام آمده بالاي سرم بدنش غرق خون است از اصحاب و اهل بيت پرسيدم: فرمود همين قدر بگويم جز من و تو ديگر مردي در اين خيمه ها باقي نمانده. ديگر خودش آمده، ميدان رفتن شد. آمد كنار خيمه از بيرون خيام اهل بيتش را صدا زد و خداحافظي كرد: «زينب، رباب، ام كلثوم، سكينه عليكنّ منى السّلام» اين لحظه وداع آن لحظه اي است كه دل امام زمان را آتش زده. هشتاد و چند نفر زن و كودك دور امام حلقه زدند يكي مي پرسد: بابا، در اين بيابان ما را به كه مي سپاري؟ فرمود: عزيزم، شما را به خدا مي سپارم. بابا مي شود ما را به مدينه جدمان برگرداني؟ بابا؛ واقعاً آماده رفتن و مرگ شدي، تن به مرگ دادي؟ جوابشان را داد به آن ها فرمود: عزيزانم، ديگر كار تمام شده اين ديدار آخر است بعد از من دشمن است و اسيري و سفر سخت با نامحرمان. مواظب باشيد رضاي خدا را در نظر داشته باشيد. حرفي نزنيد خدا ناراضي بشود. آرامشان كرد به آن ها تذكرات را داد فرمود: ديگر برويد در خيمه پرده خيمه را بيندازيد بيرون نياييد، چرا كه ديگر محرمي براي شما باقي نمانده به هر كيفيتي بود عزيزانش رفتند در خيمه شايد زينب كمكش كرد دختر امير المومنين است همه را برد در خيمه ولي ديدند خودش دنبال امام حسين مي دود «مهلًا مهلا، يا ابن الزّهرا» پسر فاطمه آرام آرام زير گلوي امام حسين را بوسيد ولي باز هم از امام حسين دست برنمي دارد. امام حسين او را دعوت به صبر و آرامش فرمودند. دست امامت روي قلبش گذاشتند آماده اش كردند. از خيمه هايش جدا شد، آمد در ميدان بعضي مقاتل نوشتند: رو كرد به اصحابش «فنادي يا مسلمَ بنَ عَقيلٍ و يا حاني بن عروه برير و يا زهير يا حبيب بن مظاهر» بعد فرمود: «مالى اناديكُمْ فلا تُجيبوُنى» اين ها دشمنند جواب نمي دهند شما چرا جواب حسين را نمي دهيد، پاشيد از خيمه هاي من دفاع كنيد، من مي خواهم بروم ميدان با دشمن بجنگم. كسي نيست از زن و بچه ام محافظت كند. سپس خطاب به دشمن فرمود: «هَلْ مِنْ ناصرٍ يَنْصُرُنى هَلْ مِنْ معينٍ يعينني هَلْ مِنْ يخاف الله فينا» فرمود: آيا كسي «هَلْ مِنْ ذَابٍّ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ» جز هلهله و سر و صدا و حرف هاي ناروا جوابي به او ندادند.
لذا، خودش به تنهايي هر دو كار را بر عهده گرفت هم مي جنگد و هم از اهل حرم دفاع مي كند. لذا، تا قلب لشكر مي رفت دوباره به سرعت برمي گشت. نزديك خيمه ها هم از اهل بيتش حفاظت مي كرد هم صدايش را به اهل حرم مي رساند و هم ذكر مي خواند. اميدوار بودند امام حسين زنده است ولي يك لحظه اي پيش آمد ديگر هر چه گوش كردند صداي امام حسين را نشنيدند، منتظرند نگرانند گوش كردند ديدند صداي ذوالجناح مي آيد با خودشان گفتند: شايد امام حسين يك بار ديگر براي خداحافظي بيرون آمده، نزديك خيام آمده پرده خيمه را بالا زدند ديدند ذوالجناح آمده يا بقيه الله، آمده غرق در خون است زينش واژگون اينجاست كه حضرت مي فرمايد: «.. مِنَ الْخُدُورِ نَاشِرَاتِ الشُّعُورِ» از خيمه ها بيرون آمدند به دنبال ذوالجناح آمدند بالاي بلندي، اي واي! هر كه اين صحنه را ديده پير شده چه بر دل اهل بيت گذشت غريب و تنها در گودي قتلگاه ديگر توان دفاع كردن از خودش را هم ندارد، شايد همين لحظه بود آنقدر غربتش جلوه كرد، ديدند يك نوجوان ده يازده ساله دستش را از دست عمه جدا كرد هي مي دود به طرف گودي قتلگاه «وا عماه وا حسينا» آمد انصافاً خوب جانازي كرد خودش را سپر شمشيرها و نيزه ها قرار داد ولي عبدالله، اي كاش نيامده بودي؛ مي داني چه داغي روي دل امام حسين گذاشتي. در بغل عمو افتاد و دشمن در آغوش امام حسين به او حمله ور شدند.
«لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم»
سخنران: حجة الاسلام میرباقری