کربلا حاج عباس چاوش در شمال هیئتی داشت و در شب های جمعه سینه می زدند و یاد امام حسین می کردند. سالی یک بار هم پرچم بلند می کرد چاوشی می کرد که هر کس هوس کرب و بلا دارد بیاید. جمع می کرد و به کربلا می رفتند. کربلا پیاده رفتنش لذت دارد. ثواب هر قدمش برابر با یک حج عمره است. این حاج عباس یک سال نتوانست کربلا برود. رفقاء و فامیل جمع شدند مشکلش را حل کردند باز هم پرچم را بلند کرد مردم را جمع کرد و حرکت کردند. غروب روز پنجشنبه نزدیکی های کربلا رسیدند. خسته بودند گفت: اینجا می خوابیم فردا راه می افتیم. ولی یک وقت دیدند چراغ های گل دسته امام حسین روشن شد. حاج عباس به یارانش گفت: اگر شب جمعه نبود می خوابیدیم فردا می رفتیم اما شب جمعه است شب مخصوص زیارتی امام حسین است. حدیث داریم که هرکس شب جمعه امام حسین را زیارت کند برات آزادی صادر می شود. دوباره حرکت کردند. این ها را داخل حرم امام حسین علیه السلام برد. نماز و زیارت نامه و روضه علی اکبر را خواندند. بعد مسافرها را به مسافرخانه برد شام خوردند و خوابیدند. صبح دیدند حاج عباس خیلی منقلب است. گفتند: حاجی چرا این قدر منقلب شدی؟ گفت: دیشب خواب خیلی عجیبی دیدم. خواب دیدم یک نفر در کاروان سرا را می زند. دیدم غلامی است. گفت: من غلام امام حسین هستم. از طرف آقا پیام دارم. زوار و مسافرانت را بیدار بکن. امام حسین می خواهد به دیدن شما بیاید. در عالم رویا شما را بیدار کردم. همه مودب نشستید یه وقت دیدیم کاروان سرا روشن شد و آقا ابا عبدالله به دیدنمان آمد. آقا رو کردند به من و فرمودند: حاج عباس من به خاطر چند تا کار آمدم. هر دید و باز دیدی جواب دارد. شما از راه دور آمدید وظیفه داشتم به دیدن شما بیایم. کار دوم من این است که در هیئت شما پیرمردی کفش عزادارهای من را جفت می کند سلام من را به او برسان. بگو من به یاد او هستم. دعایش می کنم. سومین کاری که دارم از شما خواهش می کنم اگر این دفعه شب جمعه به دیدن من آمدید هر روضه ای که می خواهید بخوانید اما از شما خواهش می کنم روضه فرزندم علی اکبر را نخوانید. گفتم: آقا مگر روضه علی اکبر ایرادی دارد؟ فرمود: شب های جمعه مادرم فاطمه مهمان من است. امشب که شما روضه فرزند شهیدم علی اکبر را خواندید آن قدر مادرم زهرا ناله و گریه کرد تا از هوش رفت. طاقت شنیدن روضه علی اکبرم را ندارد. عرض کنیم یا اباعبدالله مادر بزرگوارتان طاقت روضه را ندارد. چه گذشت به دل شما وقتی کنار بدن قطعه قطعه شده علی اکبرتان آمدید. آقا هر چه کرد دلش آرام نگرفت یک وقت دیدند خم شد و صورت به صورت علی گذاشت. «على الدنيا بعدك العفا!»[1]

«لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ».

حجةالاسلام و المسلمین فرحزاد