شب جمعه، شب زیارت امام حسین(علیه السلام) است. انشا الله مشمول دعای حضرت زهرا(علیها سلام) بشویم. ایشان برای عزادارهای فرزندشان دعا می کنند. در روز قیامت هم پیراهن خونین اباعبدالله(علیه السلام) را می آورند و به خدا عرض می کنند من می خواهم هر کس برای حسین من گریه کرده است امروز برایش جزای خیر بدهی. دستش را بگیری.

عشق به امام حسین(علیه السلام) چه می کند. اصفهان در روزنامه ای تبلیغ مسافرت کربلا چاپ کرده بود و قیمتش را هم نوشته بود صد تومان. و آن سال مرز عراق در روز عاشورا و تاسوعا بازشده بود. دختر بچۀ هفت هشت ساله ای تبلیغ این روزنامه را دیده بود و فکر کرده بود با صد تا تک تومانی می تواند به کربلا برود. از مادرش صد تومان می گیرد و می گوید: می خواهم کربلا بروم. مادرش فکر می کند که دخترش به اسم کربلا، پفک و بیسکویت می خواهد. این بچه با همان صدتومانی سوار اتوبوس می شود و صندلی آخر اتوبوس می نشیند و اتوبوس سریع پر می شود و به طرف مهران حرکت می کند. همه مسافران فکر می کردند این بچه همراه یکی از مسافرهاست. مقداری که در مسیر رفتند یکی از مسافران از بچه می پرسد که شما با کی آمده ای. دختر صد تومانی اش را از جیبش در می آورد و می گوید: من خودم آمدم و این هم کرایه ام. من هم می خواهم زیارت امام حسین(علیه السلام) بروم. مسافران اتوبوس به منزل این بچه زنگ می زنند و به پدر و مادرش می گویند بچه شما کربلایی شده است و امام حسین(علیه السلام) او را طلبیده است. همه چهل مسافر اتوبوس منقلب می شوند و در تمام طول سفر مواظب این بچه بودند و او را به زیارت کربلا می برند و همه برای این بچه سوغاتی می خرند و خانواده این زائر کوچولوی امام حسین(علیه السلام) در اصفهان پلاکارد می زنند. گوسفند قربانی می کنند.

آقا جان چه کردید که این قدر دل ها متوجه شماست. خدا قسمت کند یک شب جمعه ای هم ما برویم کربلا و عرض ادب کنیم. فرموده اند که شب جمعه در کربلا هر روضه ای که می خواهید بخوانید اما روضه فرزندم علی اکبر را نخوانید. عرض کرد که آقا جان روضه علی اکبر چه اشکالی دارد. آقا فرمود: شب های جمعه مادرم زهرا مهمان من است. طاقت شنیدن روضه علی اکبر را ندارد. آقا اباعبدالله(علیه السلام) وقتی علی اکبر(علیه السلام) به میدان می رفتند محاسنش را گرفت و رو به آسمان کرد و سیلاب اشک از چشمانش جاری شد و فرمود: خدایا! شاهد باش جوانی به میدان می رود که شبیه ترین افراد به پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) است. اما لحظه ای نگذشت که ناله علی اکبر بلند شد. بی بی سکینه می گوید: دیدم که رنگ از صورت پدرم پرید. «انه اشرف علی المومت» نزدیک بود روح از بدن پدرم خارج بشود. کنار علی نشستند و با دست مبارکشان خاک و خون ها را از صورت و لب های علی کنار زدند. دیدند علی دیگر نمی تواند حرف بزند. فرمودند که علی جان رفتی و راحت شدی اما پدرت غریب و تنهاست.

حجة الاسلام و المسلمین فرحزاد