بسم الله الرحمن الرحيم
سبحانك اللهم و بحمدك . لا أحصى ثنأ عليك . أنت كما أثنيت على نفسك . يا واحد يا أحد، يا فرد يا صمد، يا مستغنيا عن العدد و العدد، منزها عن الصاحبه و الولد.
لك يا الهى وحدانيه العدد، و ملكه القدره الصمد. لك العلو الأعلى فوق كل عال ، و الجلال الأمجد فوق كل جلال . نحمدك على نعمائك ؛ و الحمد من نعمائك . و نشكرك على آلائك ؛ و الشكر من آلائك .
و نصلى و نسلم على أفضل أمنائك ، و أكرم أنبيائك ، الصفى المقرب ، و الحبيب المهذب . و على أهل بيته الميامين ، و الساده المطهرين ، المقيمين لأعلام الاهتدأ، و منار الضيأ، و القائمين على المحجه البيضأ، و الحافظين للشريعه الغرأ، عليهم آلاف التحيه و الثنأ، ما دامت الأرض و السمأ.
أعوذ بالله من الشيطان الرجيم (ان الله اشترى من المؤ منين أنفسهم و أموالهم بأن لهم الجنه يقاتلون فى سبيل الله فيقتلون و يقتلون و عدا عليه حقا فى التوريه و الانجيل و القرآن ).
معامله خدا با بندگان
اين آيه شريفه ، معامله خداست با بندگان .
خداوند عالم ((مشترى )) است . و كسى كه ايمان دارد ((بايع )) است . ((متاع ))، جان و مال ايشان است . ((قيمت )) بهشت است . ((قباله )) اين معامله ، تورات و انجيل و قرآن است . ((سجل )) اين قباله قوله : فاستبشروا ببيعكم الذى بايعتم به است . مى فرمايد: خدا مشترى است جانها و مالهاى مؤ منين را كه جهاد كنند. و پروردگار عالم بهشت را با اينها معامله كرده است ، و وفا خواهد كرد. و در كتابهاى آسمانى - چون تورات و انجيل - نوشته اند. پس بشارت باد ايشان را در اين معامله .
اقسام مردم در معامله با خدا
حالا مردم در اين معامله مختلفند:
بعضى هستند كه از بدو خلقت ايشان تا ختم آن ، اين معامله را با خدا، ندارند، و جز ((دنيا)) هيچ ملحوظى ندارند. آنچه مى كنند، از عبادات و معاملات ، به جهت دنياست . اصلا و ابدا در اين دكان معامله ان الله اشترى داخل نشده اند!
بعضى هستند كه قدرى داخل شده اند. خدا مى فرمايد: من مى خرم ؛ هر چه باشد: چه جان ، چه مال ، چه زحمت كشيدن .
ببين با خدا هيچ معامله اى داشته اى ؟ كارهاى خودت را ملاحظه كن ؛ ببين با خدا معامله دارى يا نه ؟
باقى ديگر از مؤ منين مختلفند:
بعضى هستند مرتبه اعلاى اين معامله را دارند. و آن ، شهدايند. مجموع شهدأ اول عالم تا آخر. چون حقيقتا، عزيزترين چيز را به خدا فروخته اند.
قباله اش نوشته شد. شهيد همين كه رفت جنگ به جهت خدا، معلوم است فروخته است جان را، و خدا خريده است . همان ثمن را هم به ايشان مى دهد. بأن لهم الجنه يعنى بهشت ، ملك و مختص به ايشان است . اينست كه در اخبار رسيده است كه شهيد وقتى كه مى افتد، حورالعين بر بالين او حاضر مى شود. اين ، مقام شهداست !
بالاترین شهدا
بالاترين شهدأ - از اول تا آخر - شهدأ كربلايند؛ كه ايشان سادات شهدايند؛ چنانچه رئيس ايشان ، سيدالشهدأ است حتى آن غلام سياه ، به حكم : اولئك ساده شهدأ امتى الى يوم القيامه. سيدالشهدأ سيد آنهاست ؛ و آنها سادات باقى شهدايند.
و اين مزيت وجه دارد و آن اينست كه فائق آمدند بر همه مجاهدين از اصحاب پيغمبران . از اصحاب حضرت نوح گرفته تا اصحاب صاحب الامر - عجل الله فرجه - شهدأ كربلا از همه بالاتر، و بر اصحاب نوح و طالوت و اصحاب حضرت موسى و اصحاب عيسى فائقند. بر شهداى بدر و حنين و احزاب ، و بر تمام آنهائى كه در خدمت پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) و اميرالمؤ منين (عليه السلام ) بودند، و بر اصحاب هر يك از ائمه الى اصحاب حضرت قائم عجل الله فرجه - كه در ركاب او گشته شوند - فائقند. هم به دليل و برهان ، چه از قرآن ، و چه از احاديث ، و چه از عقل .
بدان كه از اصحاب بدر بالاترى نداريم . وجه اش را بگويم :
در فضيلت بدر كفايت مى كند كه در زيارت حضرت عباس (عليه السلام ) مى خوانى :
اشهد و اشهد الله انك مضيت على ما مضى عليه البدريون [گواهى مى دهم و خدا را گواه مى گيرم كه تو از جهان در گذشتى با همان مقام رفيع شهادت كه شهداى بدر يافتند.]
ببين چقدر فضيلت دارند! اگر ملاحظه كنى تفاوت حال اين دو طائفه شهدا را، بر چگونگى حال ايشان واقف مى شوى .
((اهل بدر)) سيصد و سيزده نفر بودند. همه ايشان دو اسب داشتند. شمشير هم در دست نداشتند. عمده سلاحشان جريده نخل بود. مقابل ايشان يك هزار سوار مرد ميدان نامى بودند. آنها هزار سوار بودند كه مقابل حضرت آمدند. ببين شوخى ندارد. از ابتدا به جهت جنگ بيرون نرفتند؛ چرا كه اگر مى دانستند بر وجه يقين كه جنگ واقع مى شود، نمى رفتند؛ چنانچه خداوند عالم در قرآن اشاره به آن مى فرمايد:
و اذ يعدكم الله احدى الطائفتين أنها لكم و تودون أن غير ذات الشوكه تكون لكم
اول به ايشان فرمود بيائيد تا قافله كفار به دست شما بيايد. آنها به اميد قافله كفار بيرون آمدند، نه به اميد كشته شدن . ببينيد ((شهداى كربلا)) به چه اميد بيرون آمدند.
((اصحاب بدر)) خوفشان از كشته شدن بود؛ چنانچه مى فرمايد: و تودون أن غير ذات الشوكه تكون لكم . اما ((شهدأ كربلا))، در روز عاشورا، همه اضطراب ايشان در كشته نشدن بود. هر كدام تعجيل مى كردند كه برويم زودتر كشته بشويم .
شهدأ بدر، با وجودى كه خداوند عالم وعده نصرت به ايشان داده بود، استغاثه مى كردند در وقت جنگ ؛ چنانچه مى فرمايد:
اذ تستغيثون ربكم فاستجاب لكم أنى ممدكم بألف من الملئكه مردفين ؛ مضطرب نشويد! ملائكه را به نصرت شما مى فرستم .
اما شهداى كربلا، ملائكه به امدادشان آمدند، واهمه داشتند كه امدادشان كنند، و كشته نشوند؟
ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا!
بدريها و كربلائيها، بعد از آن كه مقام ايشان از بدريها بالاتر شد، نسبت آنها به باقى شهدأ معلوم مى شود. چه ، بدريها از همه بالاتر بودند.
اين يك صفت ايشان است كه امام مى آيد به زيارت سيدالشهدأ، بعد مى آيد بر سر قبر شهدا خطاب مى كند: السلام عليكم يا أوليأ الله
ببين چه مقام است كه حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام ) بفرمايد: يا أوليأ الله !
سادات شهدا
از جمله صفات آنها كه سادات شهدايند، اينست كه اينها مأموم حقيقى سيدالشهدايند. امام و مأموم فى الحقيقه به يك نسق بودند. امام ، سيدالشهدأ، و مأموم ، شهدا!
در همه چيز متابعتش كردند: در تشنگى و كشته شدن مأمومش شدند، در سر جدا كردن ، در سر بر نيزه كردن ... در همه چيز او ((امام )) بود، و آنها مأمومش شدند. امام شد در جميع اعمال .
در هيچ امام و مأمومى ، ائتمام مثل اين امام و مأمومين نشد. همه چيزشان به جماعت و متابعت بود:
مظلوميشان ، نمازشان ، محاصره شدنشان ، تشنگيشان ، روزه داشتنشان ، سر جدا شدنشان از بدن ، سر بر نيزه شدنشان ، بى غسل و بى كفن بودنشان ؛ در همه چيز اقتدا كردند.
مى خواهى بدانى سر جدا شدنشان چه قسم به جماعت شد؟ چون هر يك كه بر زمين افتادند يا أباعبدالله أدركنى گفتند. يعنى : آقا، بيا نگذار سر ما را جدا كنند!
مى خواستند در سر جدا شدن هم بى مقتدا نباشند، و سر ايشان بعد از سر مطهر جدا شود. چون محقق است كه سرى كه در ميدان جدا شد، سر مطهر حضرت بود. باقى سرها را روز يازدهم جدا كردند؛ به قول سيد سجاد (عليه السلام ).
از جمله صفات ايشان اينست كه ((حج )) كردند سيدالشهدأ را، و اين خانه كعبه حقيقى خدا را.
ببين چه احرامى براى او بستند! چگونه لبيك گفتند! چه طواف ، چه هروله ، چه وقوفى به عمل آوردند! در منايش چگونه خوابيدند! پس اينها حاجى حقيقى سيدالشهدايند.
حالا امروز، چون چندان وقت نمانده ، موعظه ما هم ، مصائبند، و اينها موعظه هم هستند. شهدا هم حقى دارند، بلكه امروز، قدرى ادا كنيم . بعد از آنكه معلوم شد كه مقام ايشان از همه بالاتر است ببينم خودشان با هم چطورند.
سابقا گاهى ملاحظه مى كردم ببينم كدام افضلند. و مراد از افضليت ، افضليت در شهادت است و نقل يوم عاشورا. و الا آنهائى كه از اصحاب اسرار حضرت امير بودند - مثل حبيب و مسلم و برير - افضلند.
بارى ، حالا مى بينم حال ايشان هم ، حال مصائب سيدالشهدأ است . ملاحظه مى كنم هر كدام در عالم خودشان ، خصوصيتى دارند كه بايد از اين جهت بالاتر باشد. و هر يك را بگوئى افضل است ، بسا مى شود افضل باشد.
تمام شهدا دو نفر دارند كه شايد بگوئيم مثل سائرين نباشند، اما پاره اى خصوصيات دارند كه بسا مى شود از اين جهت بالاتر باشند، يا كمتر نباشند.
برآورد مى كنم : بعضى صاحب اسرار بودند، اهل عبادت و مجاهده بودند، و از اصحاب پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) بودند. مثلا حبيب از اصحاب پيغمبر بود، صاحب اسرار و پيرمرد بود، هم درجه ميثم تمار بود. كذلك برير؛ و اين مرحله ديگر است . به ملاحظه اين جهت از فضيلت مى گويم از ((حر)) بايد بالاتر باشد. مى گويم : نبايد ((حر)) به مقام ايشان برسد، با آن خطيئه اى كه از او صادر شد. غايت امر اينكه ((حر)) همين قدر خود را نجات داده .
ولكن برآورد مى كنم كه خجالت بنده پيش خدا خيلى قرب دارد. اين ((آه )) گناهكار خجالت زده معترف به تقصير، خيلى قرب دارد. و ((حر)) اگر چه آن مقامات نداشت ، اما خجالت زدگيش و اين اضطرابش او را كافى است .
و علاوه ، آمد دست از همه چيز برداشت . در آن حالت كه كار سيدالشهدأ (عليه السلام ) به آن شدت بود. مثلا اصحاب وقتى بودند كه كار به شدت نرسيده بود، اما ((حر)) در آن شدت فعلى ، در همچو حالتى كه مردى باشد شيخ چهار هزار سوار، رئيس و سردار طائفه ، در آن طرف به كمال استراحت ، بيايد به يك دفعه دست از همه آنها بردارد، از اهل و عيال و آب خوردن بگذرد، و بيايد اين طرف ، اين خودش چقدر كار است !
اين را كار ندارم كه فضيلتى دارد يا نه ، خود همين خجالت كشيدنش ، چون احتمال نمى داد كه توبه اش قبول شود - بعد از اين بى ادبى - سر خود را پيچيد، قسمى اول آمد كه حضرت او را نديد، تا خود را بر سر پاهاى حضرت انداخت . حضرت فرمود: ارفع رأسك ! يا شيخ ، من أنت ؟ كيستى تو؟
همانطورى كه خودش را بر روى پاى مبارك انداخته بود، گفت : من آن بدبختى هستم كه نگذاشتم بروى ، و سر راه را بر جناب شما گرفتم .
بعد، از حضرت سؤ ال كرد: فهل لى من توبه ؟ چون شك داشت كه كارش گذشته است ، توبه او قبول نيست ، اول سؤ ال كرد.
اى برادر، اين شرمسارى ، اين اعتراف به تقصير، پيش خدا خيلى قرب دارد؛ چنانكه در حديث قدسى رسيده كه مى فرمايد به ملائكه : ((ناله گناهكاران پيش من محبوبتر است از تسبيح شما.))
مقام حر
حالا، اين ناله ((حر)) چه مقام دارد؟!
و همچنين ، در خجالت داشتن چون بنده خود را بى قابليت داشت كه خود را جناب نداند، خود را هيچ بداند، پيش خدا زياد قرب دارد.
مثلا آن ((غلام سياه )) از شهداى كربلا معلوم است كه خجالت داشت از بى قابليتى خودش ، كه خون سياه داخل خون خوبان بشود. عرض كرد: يابن رسول الله ، من قابليت بهشت دارم ؟
ببين همين خجالتش كه من سياه ، خون سياه ؟ همين پيش خدا خيلى قرب دارد.
اينست كه حضرت رفت بالاى سرش ، براى او دعا كرد كه ((اى پروردگار، رويش را سفيد كن ، بويش را خوش كن ، با محمد و آل محمد (صلى الله عليه و آله ) او را محشور كن.))
در نهرى افتاده بود. بعد از ده روز، نعش آن جناب را ديدند. او را كه رفتند دفن كنند، بوى مشك از او ساطع بود. با اين حالت ، چه ضرور بيان كنيم كدام يك از ايشان افضلند، و كدام يك از ايشان افضل نيستند. و لزومى هم ندارد. بيائيم كيفيت مصيبت ايشان را بگوئيم .
مجملا، سفيده صبح روز عاشورا كه طالع شد، حضرت با اصحاب مهياى نماز صبح شدند. اما وضو گرفت ، معلوم نيست . بايد تيمم كرده باشند.
اذان علی اکبر
حضرت ، مؤ ذنى داشت ، حجاج بن مسروق بود. يكى از شهداست كه هميشه او اذان مى گفت . حضرت فرمود كه امروز ((على اكبر)) اذان بگويد.
جناب ((على اكبر)) اذان گفت . حضرت نماز كردند، و همه اقتدأ كردند.
آن حضرت بعد از نماز، رو كرد به جانب اصحاب و اهل بيت خود و فرمود:
أشهد بأنا نقتل كلنا الا على [گواهى مى دهم كه ما همه به شهادت مى رسيم جز على ]
همين كه اين را از حضرت شنيدند، همه آنها فرح و خوشحالى اظهار مى كردند! حتى بعضى از ايشان آن روز يا پيش از آن شوخى مى كردند. يكى از ايشان مى گفت : حالا وقت شوخى است ؟ گفت : والله در عمر خود شوخى نكرده ام ، و خوشم هم نمى آيد، اما امروز روز خوشحالى است ، ببين درجه كجاست !
بارى ، پيش از طلوع آفتاب ، ابن سعد - عليه اللعنه - صف آرائى لشكر كرد. موافق قولى صد هزار؛ يك قول هشتاد هزار سواره ، و چهل هزار پياده. بالاتر ندارم . اگر بگويند دروغ است . قدر يقينى سى هزار كه حديث صحيح است ، كه همه صف كشيدند: امير خودش ، وزير پسرش ، ميمنه با عمرو بن حجاج ، ميسره با شمر بن ذى الجوشن ، محمد بن اشعث سر كرده تيراندازان به مقدار بالهاى كبوتر، همه آمدند در مقابل آن مظلوم صف كشيدند.
سيدالشهدأ (عليه السلام ) هم صف آرائى كرد. ميمنه و ميسره ترتيب داد: لشكر چهل و دو پياده و سى سواره يا بعكس ، ميمنه با حبيب بن مظاهر، ميسره با زهير بن قين ، علم دست حبيب ، رايت دست حضرت ابوالفضل العباس (عليه السلام ).
بارى ، بگويم صف كرد، صف آرائى نمى خواهد!
مقابل يكديگر ايستادند. ابن سعد به اصحاب قلب - كه قلب لشكر بودند - گفت : بايستيد جاى خودتان . لشكر را گفت : احاطه كنيد ميمنه و ميسره را.
لشكر اقلا به قدر يك فرسخ طول و عرض ايشان بوده ، احاطه كردند بر خود حضرت ، و خيمه گاه حضرت را مثل حلقه ميان گرفتند.
پير سگ ملعون ، به طمع ملك رى ببين چه مى كند!؟ اول كارى كه كرد اين بود كه دريد را صدا زد كه ادن رايتك : رايت بياور! تير و كمانى گرفت . تير بر چله كمان گذاشت ، و همه لشكر را شاهد گرفت : اول كسى كه تير زد منم!
همين كه آن ملعون ازل و ابد، تير از كمانش بيرون رفت ، تيراندازهاى لشكر - نمى دانم چقدر بودند - همه به يك مرتبه تيرها را انداختند.
هنوز مصيبت اين كار را نگفتم . خوب ، دوازده هزار تير يك دفعه بيايد در يك صف ، چه مى شود؟
حديث صحيح است كه در اين تيراندازى ، نصف لشكر سيدالشهدأ (عليه السلام ) افتادند.
روز عاشورا هفتاد و دو ساعت
حالا، اول صبح است . نصف لشكر امام مظلوم افتادند. بعد از اين بناى مبارزت شد، و رفتن به دعوى . هر كدام به كيفيتى . ديگر دروغ نمى خواهد كه روز عاشورا هفتاد و دو ساعت بشود؛ كه دروغ بر خدا و رسول است .
بعد از آن ، بناى مبارزت شد كه مى بايد بروند. هر كدام رجزى ، و كيفيت قتالى ، و اذنى ، و مجلسى دارند كه مقام ، مقام اين مطالب نيست .
بعضى شان وقوف داشتند خدمت سيدالشهدأ؛ بعضى طواف داشتند دور خانه سيدالشهدأ؛ حتى بعضى كه خدمت حضرت مى ايستاد، رويش اطراف ميدان و دستش و پشتش طرف حضرت براى آنكه هر تيرى كه مى آيد بخورد به صورتش . مى خواهم تفاوت اهل زمان ها با آنها را ببينيد چقدر است !
يكى از طواف كن ها ((سعيد بن عبدالله )) بود كه سيزده تير به صورتش و گلويش رسيد.
منظورم تفاوت آنهاست با اهل اين زمان كه مى خواهند ورق دين را برگردانند.
سعيد افتاد. ببين چقدر عمل خود را ناقابل مى دانست ! عرض كرد: يا اباعبدالله من وفادارى با جناب تو كردم ؟ أوفيت ؟ فرمود: بلى ، وفيت . در بهشت پيش روى من خواهى بود.
اى بى مروت هاى بدبخت ! سيزده چوبه تير خورد بر دل و جگر و صورتش ، هنوز شك داشت كه وفا كرده ام براى قيامتش شك داشت ! تو تير مى زنى بر دل حضرت ، و يقين به نجات دارى ؟! بچه بى ريش ، شبيه عروس قاسم ، تير است بر دل سيدالشهدأ، هر چه باشد، و هر كجا باشد! اقلا بترسيد!
بارى ، كار به اينها نداريم ، مطلب ديگر دارم . امروز، اين شهدا، به اين قسم ، به اين كيفيت ، شهيد شدند. ايشان با آن خيالى كه داشتند مثل حبيب و برير و مسلم بن عوسجه .
مثلا يكيشان غصه مى خورد. حضرت فرمود: چرا غصه مى خورى ؟ عرض كرد كه غصه مى خورم كه عزيزتر از جان ندارم كه فداى تو بكنم !
ديروز گفتم : وسيله مماثلت ، شخص مى تواند تحصيل كند. وارد شده است كسى كه تصور كند حالت سيدالشهدأ را و بگويد: يا ليتنى كنت معكم ، خداوند ثواب شهدا را به او مى دهد.
اين محض زبان است ، يا انشاءاست كه حقيقت دارد؟ ببين اين مطلب را در خود مى يابى ؟
اين خيلى ادعاى بزرگى است ! گول نخورى كه با صحت و سلامتى جسد، و وفور نعمت ، بروى و اين مصيبتها را بر خود وارد آورى ! ببين حالت را چطور است ؟ جرأت نمى كنم ادعا كنم كه اين دعائى است كه هر كس به زبان بخواند، خدا ثواب شهدأ كربلا را به او مى دهد. به مجرد گفتن اين دروغ ؟! نبايد حالتت همچو حالتى باشد.
اين حالت را كه در خود نمى بينم !
روضه
بلى ، يك حالتى هست در روز عاشورا - اين را بگويم - كه شايد اگر بودى و مى ديدى ، بسا مى شد اين تمنا مى كردى و آن اين است كه در روز عاشورا، نزديك ظهرى ، يا مقارن يا بعد از ظهر بود كه كار بسيار سخت شد؛ بيشتر اصحاب كشته شدند. از يك طرف آتش خندق كه امام - روحى فداه - حفر فرموده بود، كه لشكر به خيمه ها نرسند، مشتعل شده ؛ عمر سعد هم حكم كرده كه خيمه اصحاب كشته شده را آتش بزنند.
دود از اين دو جا مرتفع ، از يك طرف گرد اسب ها، آتش ها از اطراف و جوانب مشتعل ، آتش گرمى هوا، آتش تشنگى از يك جانب ، آتش آفتاب !
حضرت در اين اثنأ، سركشى عيال و اطفال مى كرد. چون ، كار كه شدت مى كند، صاحب آن كار دلدارى مى دهد. به يك دفعه پرده نشينهاى حرم از خيمه بيرون آمدند!
با اين حالت ، امام مبين صدا را بلند كرد، و بقيه اصحاب را كه باقى مانده بودند خطاب فرمود:
يا حمله التنزيل ! حاموا عن هذه الحريم ! [اى حاملان قرآن ! از اين حريم حمايت كنيد]
انا لله و انا اليه راجعون