کلید واژه ها: بهانه جویی- حقیقت جویی- مسئولیت گریزی- عقده روانی- لجاجت.
قَالَ اللهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی: إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدًّا.[1]
یکی از بیماری ها و دردهایی که در روان انسان ریشه دارد و باعث بهم ریختگی روان می گردد بیماری «بهانه جویی» است. بهانه جویی رفتاری است کودکانه که مبنا و منطق اساسی ندارد. مع الاسف، این بیماری به شخصیت کودکانۀ افراد بر می گردد و گاهی نیز باعث می شود تا روابط خانوادگی به هم بریزد و حتی دعوا و نزاع و یا لج بازی، کینه و حِقد در سطح جامعه به وجود بیاید. و بدتر از این ها باعث می شود گاهی فردِ بهانه جو حق را نپذیرد و زیر بار واقعیت نرود.
اگر انسان چیزی را نداند دنبالش می رود تا آن را بداند و برای کشف حقیقت آن مطلب زحمت می کشد، این حالت را حقیقت طلبی می گویند؛ اما اگر کسی بی دلیل و بدون منطق و با گیر دادن روی یک زمینه ای نزاع و دعوا کند، و خود و خانواده و جامعه اش را ناآرام کند بهانه جویی گفته می شود. کم نیست مصادیق بهانه جویی در مسایل خانوادگی، و یا درگیری ها و نزاع های اجتماعی و سیاسی. این صفت باعث می شود انسان از دریافت حقیقت باز ماند.
می خواهم دو مطلب راجع به بهانه جویی به صورت فشرده بیان کنم. مطلب اول: اقسام بهانه جویی است که در ادامه ذکر خواهد شد. مطلب دوم: دربارۀ ریشۀ بهانه جویی است که این خوی کودکانه حتی در آدم های پنجاه ساله و گاهی هفتاد ساله، باسواد و بی سواد از کجا نشأت می گیرد؟ بعضی وقت ها یک حرف ها و سخن هایی از بزرگ ترها شنیده می شود که حتی یک دانش آموز دبستانی چنین سخنانی به زبان نمی آورد. طوری که وقتی پای نزاع یک انسان شصت ساله می نشینید می بینید که سخنانش مثل حرف های یک بچۀ پیش دبستانی می ماند!
رفتار بهانه جویانه ای که ما در جامعه می بینیم کار به تحصیل و سواد ندارد. گاهی می بینید یک کودک ده – دوازده ساله سخنان پر معنا و منطقی به زبان می آورد؛ اما یک آدم مسن و با شخصیت که سن تقویمی اش با سن عقلی اش برابر نیست در حد بسیار پایین سخن می گوید و رفتار می کند؛ رشد سنی او با رشد فکری اش با هم فرق دارد و اصلاً قابل مقایسه نیست. من به ذوق و فرصتی که داشتم چهار نوع بهانه جویی به نظرم رسید که در اینجا بیان می کنم؛ البته حصر عقلی ندارد ممکن است کسی انواع دیگری را بیابد و بیان کند.
یکی از اقسام بهانه جویی، متأسفانه بهانه جویی در پذیرش دین و حق دیده می شود. کسانی که زیر بار دین و حق نمی خواستند بروند، مثلاً به یک بهانه ای به حضرت موسی می گفتند: ایمان نمی آوریم مگر خدا را ببینیم! کار نشدنی را می خواستند «وَإِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَى لَن نُّؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً»؛[2] ایمان نمی آوریم مگر اینکه خدا را آشکارا ببینیم مثل خانه و آدم هایی که می بینیم» هر وقت این مشکل را حل کردی مسلمان می شویم! این یک نوع بهانه جویی است. خداوند متعال می فرماید: «لَنْ تَرانی»[3]؛ قابل رؤیت نیستم. «لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ»[4]؛ چشم ها از دیدن خدا عاجز هستند. خدایی که دیده شود خدا نیست، چرا که آن هم مثل من و شما جسم است، فضا می خواهد. جوانی خدمت حضرت امیر (ع) آمد و سؤال کرد: خدا کجاست؟ حضرت فرمود: این سؤال غلط است، خدا کجاست، یعنی چه؟ خدا خالقِ مکان است، کسی که خودش مکان را آفریده داخل آنجا نمی شود. خالق یک مجموعه نمی تواند جزء آن مجموعه گردد. لذا این سؤال غلط است. یک وقت بچه می پرسد در این صورت در جواب می گویید شکل ماه و نور است و او قانع می گردد؛ اما از ناحیۀ آدم های عاقل بالغ این حرف که ما ایمان نمی آوریم تا خدا را ببینیم کاری است از سر کم فکری و لجاجت. به قول آن آقا که گفته: اگر خدا در لولۀ آزمایشگاه من نیاید به او ایمان نمی آورم! باید گفت آن خدایی که به تو عقل داده تا آزمایشگاه درست کنی، می خواهی او را بیاوری تابع خودت قرار بدهی؟! چنین خدایی که تابع بندۀ ضعیفش شود بنده ای که عمرش محدود، انرژی اش محدود، توانش محدود است از او محدودتر می شود. این می شود مثل همان بت های خرمایی که هر وقت گرسنه می شدند بندگانِ بت ها آنها را می خوردند. به حجم بت های خود افزایش و کاهش می دادند، شکلش را عوض می کردند، این بهانه جویی است. یعنی چه تا خدا را نبینیم، ایمان نمی آوریم!
امیرالمؤمنین (ع) فرمود: گروهی از قریش لجوج و عنود وقتی بر پیغمبر (ص) وارد شدند، گفتند: اگر این درخت حرکت کند و پیش ما بیاید، ایمان خواهیم آورد! شما عزیزان می دانید که معجزه نمی تواند خلاف قانون علیّت باشد. پیغمبر بالا برود پایین بیاید نمی تواند جهان را داخل تخم مرغ قرار دهد. برای اینکه تخم مرغ گنجایش کمی دارد و جهان هم بزرگ است. جا دادن یک چیز بزرگ میان یک چیز کوچک امکان ندارد. چیزی که امکان ندارد معجزه به او تعلق نمی گیرد. بعضی از سؤالات بهانه جویی است. خدا که نمی تواند شریک بیافریند، اگر شریک آفرید دیگر این آفریننده خدا نمی شود. معجزه دو چیزی را که نقیض هم است نمی تواند با هم جمع کند؛ لذا معجزه قانون علیت را زیر پا نمی گذارد.
پیغمبر کاری که می کند در یک آن به درخت خرما می گوید فلان چیز شود و طبق خواست پیامبر درخت همان چیز خواهد شد. بنابراین، پیامبر به درخت گفت: بیا، درخت جلوتر آمد، پس از آن به گروه پیشنهاد کننده یعنی قریش گفت: حالا ایمان بیاورید. گفتند: بگو نصفش برود و نصف دیگرش بماند. درخت نصف شد، نصفش رفت و نصف دیگرش ماند. پیامبر گفت: حالا ایمان بیاورید. گفتند: به درخت بگو نیمۀ این طرف برود به نیمۀ دیگرش بچسبد و مثل اول شود. حضرت فرمان داد: نیمۀ مورد نظر رفت به نیمۀ دیگر چسبید. باز هم ایمان نیاوردند! امیرالمؤمنین (ع) می گوید:[5] سه مرتبه خودم شنیدم که آنها گفتند: «فَقَالَ الْقَوْمُ کُلُّهُمْ بَلْ سَاحِرٌ كَذَّاب» عجب سحری کرد؟! بعد سرشان را پایین انداختند و رفتند. حالا شما با این آدم می خواهید چه کنید؟! اینها حتی وقتی معجزه را دیدند انکار کردند. این بهانه جو کسی است که نمی خواهد زیر بار حق برود.
سورۀ فرقان را باز کنید بخشی از آن دربارۀ همین بهانه هاست، منکرین می گفتند: «ما لِهذَا الرَّسُولِ»؛ این چه پیغمبری است که «یَأْکُلُ الطَّعامَ»؛ غذا می خورد؟ اینکه پیغمبر (ص) غذا می خورد چه ربطی به نبوتش دارد. و یا می گفتند: «وَيَمْشِي فِي الْأَسْوَاقِ»[6]؛ توی بازار راه می رود. اشکال آنها این است که چرا در بازار راه می رود؟ چرا غذا می خورد؟ چرا محافظ ندارد؟ چرا فقیر است؟ اینها نشانه های بهانه جویی است.
در جنگ احد که یاران پیغمبر شکست خوردند یهودی های مدینه یک مقداری جان یافتند و خوشحال شدند. لابد گفتند که کار اسلام تمام شده است. کعب بن اشرف از رؤسای یهودی با هفتاد نفر یهودی آمدند خانۀ ابوسفیان (رئیس مشرکین وبت پرست ها) به او گفتند ما برای از بین بردن اسلام با شما همدست می شویم. ابوسفیان گفت: شرطش این است که شما بت های ما را به رسمیت بشناسید و در مقابل بت های ما سجده کنید.
آدم های بدبخت و لاابالی و بیچاره به خاطر از بین بردن یک جریان با جریان بی دینی هم نوا می گردند. در همین نظام خودمان هم جریان های سیاسی داشتیم که دست در دست بعضی بی دین ها می گذاشتند؛ مثل منافقین (حزب مجاهدین سابق) که با نظام اسلامی مشکل داشتند و به همین جهت دست در دست صدام گذاشتند برای او آدم کشتند و افرادی را ترور کردند. امروز نیز مثل هر زمان دیگر دنبال راهکار می گردند، پیش اسرائیلی ها می روند، این بدبختی بزرگی است.
نکتۀ مهم این است که اگر حزب و گروهی از یک جایی رانده شد به جریان دوم ضد دین و خدا نپیوندد. اما شما یهودی هایی که اهل کتاب هستید، خدا را قبول دارید، موسی را قبول دارید، معاد را قبول دارید، شما کجا و ابی سفیان کجا! این همان کینه جویی و لجاجت است. خداوند در قرآن می فرماید: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ آمِنُواْ بِمَا نَزَّلْنَا مُصَدِّقًا لِّمَا مَعَكُم»؛[7] ای اهل کتاب! بیایید با هم متحد شوید چرا که یک وجه اشتراک دارید.
ابی سفیان گفت: باید در مقابل بت های ما سجده کنید. گفتند: باشد و کعب بن اشرف با هفتاد نفر مقابل بت ها سجده کردند. از این بدبختی بدتر. ابی سفیان از روی لجاجت و عناد گفت: یک سؤالی از شما دارم و آن اینکه ما حقیم یا پیغمبر؟ نزدیک چهارده پانزده سال بود که اسلام ظهور کرده بود – دو سال مدینه و سیزده سال در مکه – گفت: شما که اهل کتاب هستید و تورات و انجیل را می خوانید آیا حقانیت با ماست ؟ قرآن می فرماید: «يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءهُمْ»؛[8] کسانی که پیامبر را دیده بودند مثل فرزندانشان پیغمبر و حقانیت اسلام را می شناختند». می دانید یهودی ها چه گفتند؟ به مشرکین گفتند: شما بر حق هستید.[9] یعنی مواضع خودشان را زیر پا گذاشتند «أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوْتُواْ نَصِيبًا مِّنَ الْكِتَابِ»؛ پیغمبر! نگاهی به کسانی که کتاب داشتند بیانداز «يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَالطَّاغُوتِ»؛ مقابل بت سجده کردند. کلمه «جبت» یک بار بیشتر در قرآن استعمال نشده و آن همین جاست. خیلی بدبختی است که یک آدم مسیحی و یهودی که اعتقاد توحیدی دارد «يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَالطَّاغُوتِ»؛ در مقابل بت ها خم گردد! به کفار گفتند: «وَيَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُواْ هَؤُلاء أَهْدَى»؛[10] شما هدایت شده و اهل نجات هستید و مسلمان ها اهل نجات و اهل حق نیستند. این نپذیرفتن حق و زیربار حق نرفتن به خاطر بهانه جویی است.
مسیحی های نجران خدمت پیغمبر آمدند تا از اسلام سؤال هایی داشته باشند، وقتی رسیدند یهودی ها نیز آنجا نشسته بودند، یهودی ها به مسیحی ها گفتند: شما ناحق هستید و رفته رفته دعوایشان بالا گرفت، قرآن می فرماید: «وَقَالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصَارَى عَلَىَ شَيْءٍ»؛ یهودی ها می گفتند: نصاری بر حق نیست. «وَقَالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصَارَى عَلَىَ شَيْءٍ»[11]؛ مسیحی ها می گفتند: یهود بر حق نیست.
همدیگر را در حضور رسول خدا (ص) می کوبیدند. تا اینکه قرآن در این آیه به آنها گوشزد کرد که نزاع را کنار بگذارید، اسلام دین حق است.
امام هشتم با رأس الجالوت بحث نمود و در نهایت او را محکوم کرد و او هم وضع خود را پذیرفت؛اما وقتی بلند شد عرضه داشت: من حرف و سخن شما را قبول دارم؛ ولی نمی توانم به مردم بگویم که ما ناحقیم چون یک عمر با این عقیده بزرگ شده ایم. مکرر در جلسات ائمه افرادی از فرقه های دیگر حضور داشتند و در بحث و گفت و گوهای پیش آمده محکوم می شدند؛ اما در نهایت با یک بهانه ای سخن حق را نپذیرفته و از جلسه بیرون می رفتند. الان هم کسانی هستند که می دانند عقایدشان باطل است. به عنوان مثال بهائیت، گرایش به اصطلاح دینی است که مبنا ندارد، دین و آیین نیست یک چیزی من در آوردی و بدعت در اسلام است. جوان دانشجو از روی بی خردی و بدون دلیل از بهائیت دفاع می کند! چرا؟ چون پدرش بهائی بوده است. اگر اهل گفت وگو هستید بیایید بحث کنیم. فضیلت نداشته را برای کسانی می شمردند که از فضیلت بی بهره بوده اند. در تاریخ فراوان داریم که مخالفانی عرضه می داشتند: ما در مقابل امیرالمؤمنین (ع) چیزی نیستیم و او در همۀ امور از ما سر است. جوان عزیز! امروز دنیا، دنیای علم و معرفت است، دنیای آگاهی است. امروز نمی شود کسی را به خاطر عقیده بازداشت کرد. بهانه جویی نکن، تعصب به خرج نده، بیا بنشینیم گفت وگو کنیم.
در شرایط کنونی شاهد حوادثی هستیم که زوج ها پس از سال ها زندگی، بهانه های واهی می گیرند و زندگی خود را به تباهی می کشند. اگر نگاهی به پرونده های قضایی در مورد اختلاف زناشویی کنید خواهید دید که بخش عمدۀ این مشکلات ناشی از بهانه جویی های بی خود است. اینکه چرا به خواهرم چنین گفتی؟ چرا به مادرم چنان گفتی؟ کجا رفتی؟ چرا دیر آمدی؟ مسایل بسیار کودکانۀ پیش پا افتاده که خدا می داند آدم از شنیدن این گفتارها احساس شرمندگی می کند.
عزیزان من غیر از صدیقه طاهره (س) و امیرالمؤمنین (ع) چه کسانی را سراغ دارید که صاحب یک زندگی ویژه باشند، حتی در زندگی انبیاء و اولیاء بعضی وقت ها سر و صدا بوده است.
مگر نبی اکرم (ص) اسلام با همسران خود اختلاف نظر نداشتند و همسرانش نسبت به آن بزرگوار برخورد نداشتند؟ نسبت به هم رفتار ناملایم نداشتند؟ معصوم که نبودند در هر زندگی مسایلی پیش می آید که یک مقدار باید به این نکته ها توجه شود.
نکته اول: اسلام می فرماید: به گونه ای در ازدواج عمل کنید که بهانه جویی کم گردد «الطَّيِّبَاتُ لِلطَّيِّبِينَ»[12]؛ پاکیزه ها بروند سراغ پاکیزه ها. نبی مکرم اسلام (ص) می فرماید: جوانی که می آید خواستگاری دخترتان اگر خُلق و دین او خوب بود «فَزَوِّجُوهُ» دخترت را به او بده.[13] نگاه به ثروتش نکن. کفو و همتایی را در ویژگی های اخلاقی و دینی قرار دهید. ما متأسفانه در مسئلۀ ازدواج این مشکل را در سطح کشور داریم. مکرر به من گفته می شود که سن ازدواج ها بالا رفته است.
برای موفقیت در امر ازدواج باید فاصلۀ سنی را کم کرد و مقید بود که شش – هفت سال اختلاف سنی بیشتر نباشد و هم سن هم نباید بود. در سال 1387 یازده درصد ازدواج ها، زوجین هم سن بوده اند.
نکته دوم اینکه: صاحبان ثروت باید در مملکت برای ازدواج نیز وقف داشته باشند. من این نکته را به یکی از مسئولین اوقاف گفتم، ایشان گفت: 90٪ وقف ها مربوط به عزاداری امام حسین (ع) است. این خیلی خوب است؛ اما عزیزانی که دستتان می رسد و مغازه و خانه و محلی برای وقف دارید شما می توانید آنها را برای ازدواج وقف کنید، اگر در هر محله ای یک مغازه، وقف ازدواج باشد، سرقفلی و اجاره آنها را می شود صرف ازدواج کرد.
نکته سوم: آموزش در ازدواج است، صدا و سیمای ما باید یک برنامه ای را به ازدواج اختصاص دهد آن هم کارشناسانه، نه عشق و عاشقی، و نه تحریک کاذب؛ بلکه به گونه ای باشد که دختر و پسر یاد بگیرند تا صحیح و منطقی جذب همدیگر شوند و در پی آن ازدواج کنند.
یک کارشناس باید به سؤالات پاسخ دهد تا جوان ها از سخنان او الهام بگیرند و در نتیجه مشکلات بر طرف شود. یادم هست که مدتی این کار صورت گرفت و یکی از عزیزانی که پاسخ به سؤالات می داد می گفت: گونی گونی برای من نامه می آید به گونه ای که خانه ام دیگر جا ندارد.
از حجم نامه ها معلوم می شود که نیاز و تقاضا وجود دارد، لذا اگر یک برنامۀ نیم ساعته هر شب برای مسایل خانواده گذاشته شود خیلی مفید خواهد بود. روی این مطالبی که عرض شد اگر اهمیت داده شود طبیعتاً بهانه جویی ها کمتر خواهد شد، خانواده ها چه مرد و چه زن دیگر بهانه های بی دلیل و غیر منطقی نخواهند آورد.
عزیز من! خداوند حلالی دارد و حرامی، حرام را مرتکب نشو حلال هم جایز است. خداوند رحمت کند شهید مطهری را که می فرمود شخصی در منزل به خانمش می گفت که باید از خروس هم رو بگیری، زیرا خروس هم نامحرم و هم مرد است.
نه از خروس رو بگیر و نه این گونه باز و عریان داخل خیابان بیا. خانمی که دخترش را شوهر داده بود و دو بچۀ کوچک نیز داشت، می گفت: دامادم اجازه نمی دهد بچه های من برنامۀ کودک ببینند، می گوید: اینها آهنگ دارد حرام است. این بچه ها افسرده و نگران شده اند. نه پنج تا دیش ماهواره روی پشت بامت باشد که دو هزار کانال پیش روی بچه ات باشد و نه جلوی برنامۀ عادی کودک تلویزیون را بگیر.
بعضی ها می خواهند از مسئولیت فرار کنند بهانه می آورند که آقا! دلت پاک باشد، آقا! خدا با دو رکعت نماز به کجا می رسد حالا اگر چهار تار موی من بیرون باشد به کجای دین لطمه وارد می کند! باید دانست که دین حد و مرزهایی دارد، بهانه تراشی برای مسئولیت گریزی درست نیست.
کسی به نام علی بن ابراهیم از نوه های موسی بن جعفر (ع) و واقفی مذهب بود. واقفی کسانی هستند که هفت تا امام را بیشتر قبول ندارند؛ بدین معنی که تا امام کاظم (ع) را قبول دارند؛ اما امام رضا (ع) را دیگر قبول ندارند. اسماعیلی ها تا امام صادق (ع) را می پذیرند و کربلا نیز زیاد می آیند و سینه می زنند و عزاداری و اظهار محبت می کنند. زن و مردشان لباس خاص خود را دارند. خیلی مؤدب و نظیف اند، ولی هیچ وقت حرم امام رضا (ع) نمی روند و امام رضا (ع) را امام بر حق نمی دانند. زیدی ها نیز چهار امامی هستند.
علی بن ابراهیم بن موسی بن جعفر، نوه امام کاظم (ع) است در زمان امام عسکری (ع) زندگی می کرد. پسرش محمد بن علی مثل خودش در مدینه بود که وضع اقتصادیش به هم ریخت، به آنها گفته شد بروید سامرا خدمت امام عسکری (ع). در حالی که آنها امام عسکری را امام نمی دانستند بلکه او را فامیل و خویشاوند می دانستند. آمدند سامرا. علی بن ابراهیم می گوید: در راه من با خود می گفتم ای کاش وقتی مشکلم را برای امام عسکری (ع) گفتم، آقا پانصد درهم به من بدهد تا دویست درهمش را فلان جا و دویست درهم دیگرش را فلان جا و صد درهمش را نیز فلان جا هزینه کنم تا مشکلم حل شود. محمد بن ابراهیم گفت: من سیصد درهم کفایتم می کرد با خود گفتم: اگر امام سیصد درهم به من بدهد با صد درهم آن یک لباس شیک خریداری می کنم و با صد درهم کاسبی راه می اندازم و با صد درهم دیگر یک مرکب می خرم.
در حال چنین اختلاط هایی بودند که وارد سامرا شدند خانه را هم بلد نبودند، پرس و جو کردند تا اینکه گفته شد این خانۀ امام عسکری است. غلام در را باز کرد و آنها داخل منزل رفتند، امام فرمود: علی بن ابراهیم و محمد بن علی بن ابراهیم خوش آمدید! با خودشان گفتند: ما که نگفتیم چه کسی هستیم؟ اسم مان چیست؟ هیچ آشنایی ندادیم؟ امام عسکری احوال ما را پرسید، احوال بستگان ما را پرسید. علی بن ابراهیم می گوید: وقتی خواستیم بلند شویم، امام (ع) پانصد درهم به من داد و سیصد درهم به پسرم داد و فرمود: همان طور که در راه به هم می گفتید این پانصد درهم مال تو و همان گونه که در ذهن داشتی خرج کن. این سیصد درهم نیز مال تو صد درهم لباس، صد درهم مرکب و صد درهم دیگر برای کاسبی.
آمدند و وضع مالی شان خوب شد. گاهی وقت ها خودشان قضیه را نقل می کردند که علت اینکه ما ثروتمند شدیم از اینجا بود. شخصی می گوید روزی نشسته بودم و قضیه را گوش می دادم وقتی به اتمام رسید، گفتم: علی بن ابراهیم و محمد بن علی بن ابراهیم شما که چنین کرامتی از امام عسکری (ع) دیدید اینکه نیت شما را خواند و به شما پول داد چرا شیعۀ اثناعشری نشدید؟ چرا به امامتش معتقد نشدید؟ آن دو گفتند: ما دیگر به واقفی بودن و به هفت امامی بودن عادت کرده ایم والا این قضیه نشانۀ حقانیت امام عسکری (ع) است.
اینکه گفته شد ما عادت کرده ایم[14] بهانه جویی بیش نبود. بنابراین یکی از اقسام بهانه جویی مسئولیت گریزی است.
اباحه گری یعنی از تکلیف شرعی گردن خالی کردن. بعضی ها می خواهند تکلیف شرعی شان را انجام ندهند به همین جهت دست به توجیه می زنند. الان متأسفانه مجموعه هایی داریم که می گویند: ورزش فلان، جای نماز را می گیرد، و یا فلان کار جای حج را می گیرد. همچنین افرادی که گاهی احکام دین را تأویل می کنند. این چهار قسمی که بر شمردیم از مصادیق بهانه جویی است. این همه دین که در عالم است همه اش حق نمی شود. این همه آیین از پرستش حیوانات تا انسان پرستی یا چیزهایی که در هندوستان است همه از حقانیت برخوردار نیستند. دین حق یکی است چرا زیربار نمی روند؟ بارها اتفاق افتاده خود بنده در مکه و مدینه راجع به توسل بحثم شده است استدلال آورده ام، طرف می گوید: برو آقا. برو که نشد جواب، حرف من را گوش بده. نمی گذارد حق را بگویی این نوعی بهانه جویی است.
سؤال: ریشۀ این چیست که جلوی چشمش را می بندد و می گوید نمی بینم؟ حضرت نوح فریاد می زد، اما بسیاری روی صورت خود پارچه می کشیدند، نوک انگشت در گوششان قرار می دادند، قرآن می فرماید: «جَعَلُوا أَصَابِعَهُمْ فِي آذَانِهِمْ»[15]؛ در مسجدالحرام پنبه در گوششان می گذاشتند تا حرف رسول خدا را نشوند.
اما در اجتماع ما ریشۀ این خوی کودکانه در مسایل خانوادگی چیست؟ به نظر می رسد چند ریشه دارد که دو سه تای آن را خدمتتان ارائه می کنم.
کسانی که در کودکی دچار شکست شده اند و یا کسانی که یک سرخوردگی هایی دارند حالا می خواهند این عقده را سر خانمشان پیاده کنند و یا می خواهند سر بچۀ جوانشان خالی کنند؛ چون خودش در دوران کودکی تحقیر شده است.
حجاج بن یوسف ثقفی در کودکی دچار تحقیر و حقارت شده بود به همین دلیل وقتی به قدرت رسید شیعیان را سر می برید و به همین جهت حقیقت را زیر پا می گذاشت. مولای متقیان علی (ع) در نهج البلاغه به مردم کوفه فرمود: کسی بر شما مسلط خواهد شد که پست است. همین سرخوردگی ها باعث می شود که شخص «مَیَّال» یعنی میل جو و شهوت پرست گردد.[16] در دوران کودکی و جوانی، عواملی مانند: عقدۀ نداری، فقر، سختی، توسری خوردن، باعث شده که خانواده زور بگوید و یا حالا که رئیس اداره شده زور بگوید.
راهکارش این است که آن عقده به امروز سرایت داده نشود، هر چه بوده گذشته است. «تَصِلُ مَنْ قَطَعَکَ»؛ اگر کسی با تو قطع رابطه کرد، عقده اش را سر دیگری خالی نکن با او رابطه برقرار کن. اگر دیگری خطا کرده «تَعْفُو عَمَّنْ ظَلَمَکَ»؛[17] او را عفو کن. گاهی علت این خوی کودکانه این عقده ها بوده است.
گاهی علت پرخاشگری ها شخصیت و جایگاه از دست دادۀ فردِ پرخاشگر می باشد. او می خواسته به یک موقعیتی برسد که هم اکنون نتوانسته به آن مقام دست یابد.
عبدالله بن ابی می خواست در مدینه به عنوان رئیس منطقه تاج گذاری کند، همۀ مقدماتش هم فراهم بود که پیغمبر خدا به مدینه آمد. تمام برنامه هایش به هم خورد، همان جا کینۀ پیغمبر را به دل گرفت. این نکته گفتنی است که دو منافق مشهور وجود دارد یکی عبدالله بن عمیر که مرد شمارۀ یک آنها محسوب می گردد و ابو عامر مرد شمارۀ دو منافقین است. هر کدامشان دو اولاد دارند. هر دوی فرزندان اینها مؤمن، موحد و متدین بودند، عبدالله بن عمیر یک دختر دارد به نام «جمیله»، و ابو عامر هم پسری دارد به نام «حنظله» که این دو با هم ازدواج کردند. حنظله در جنگ احد شهید شد. عبدالله بن عمیر فردی عقده ای بود و خیلی راحت دروغ می گفت. خیلی از آیات قرآن در بحث نفاق به عبدالله بن عمیر و گروهش بر می گردد. آخرش هم این فرد منافق دق کرد و به درک واصل شد. و به هیچ هدفی نرسید.
در روزنامه ای خواندم کسی را که مرتکب گناه جنسی و فساد شده بود گرفته بودند و با او مصاحبه داشتند. علت فساد را چنین گفته بود که چون من در کودکی مورد تعرض قرار گرفته بودم و خودم آلت دست افراد فاسد واقع شده بودم تصمیم گرفتم از بچه های مردم انتقام بگیرم. ما از نظر روانی کسانی را داریم که در کودکی دچار سرخوردگی شده اند، حال که امروز با رئیس اداره مشکل پیدا کرده می آید در خانه داد می زند و یا با یک مسئول بالاتر بحثش شده و حریف او نمی شود لذا سر زیردست خود داد می زند. این را باید دقت کرد که اسلام اجازۀ این طور تسری ها را نمی دهد. ریشۀ بهانه جویی گاهی همین شکست ها و سرخوردگی هاست.
گاهی هم در اثر لجاجت است که بهانه می آفریند، شوهر می گوید اول او شروع کرد و زن می گوید نخست مرد شروع کرد. علی (ع) می فرماید: «اللَّجُوجُ لارَأْیَ لَهُ»[18]؛ آدم های لجباز حرفشان پذیرفته نیست؛ چون غیر منطقی و بی مبنا سخن می گویند. عزیزان من، این صفتی که امروز من رویش دست گذاشته ام (بهانه جویی) یک خوی کودکانه است که اشکالات یهود و مسیحیت در صدر اسلام ریشه در همین صفت رذیله داشته است. این صفت اگر وارد زندگی ما گردد بسیار خطرناک خواهد بود. قرآن پاسخ و راه حل را داده و می فرماید: «فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ»؛ مؤمن آن است که حرف ها را بشنود «فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ»[19]؛ و هر کدام که دارای مشی نیکو و منطقی است همان را عمل کند. تعصب به حزب، کاندیدا و یک فرقۀ سیاسی بدون دلیل نداشته باشد. قرآن می فرماید: «وَلاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ»[20]؛ هر چه ریشه اش جهل است نباید مورد پذیرش قرار بگیرد. اگر این فرهنگ را در جامعه و درون خودمان درونی کنیم و بدانیم که بهانه جویی یک خوی پیش دبستانی است و از یک آدم عاقل و بالغ، پسندیده نیست برخی از گرفتاری هایمان رفع خواهد شد.
مؤمن، بهانه جو نیست. نبی اکرم اسلام (ص) فرمود: «جَوَّالَ الْفِکْرِ -»[21]؛ مؤمن فکر و اندیشه اش جولان دارد، تدبیر دارد و اندیشه می ورزد. امیدوارم خداوند به همۀ ما توفیق برخورد عاقلانه و دریافت عاقلانه و خردمندانه عنایت بفرماید. إن شاءالله!
السّلامُ عَلَیکَ یَا اَبا مُحَمَّدٍ یَا حَسَنَ بْنَ عَلی!
امروز می خواهم دو سه جمله، روضۀ امام مجتبی (ع) بخوانم. امام حسن (ع) خیلی مظلوم بود در مظلومیتش همین بس که هنوز کودک بود، پنج سال بیشتر نداشت جلوی چشمش به زهرای مرضیه (س) جسارت شد. خودش چهل سال بعد از این حادثه فرمود: «یا مُغَیره أنتَ الَّذی ضربتَ فاطمة بِنْتَ رَسُول الله (ص) حتّی أَدْمیتها»؛[22] تو جز کسانی بودی که مادرم زهرا را زدی تا از بدنش خون جاری شد و مجروح شد. ظلمی به او شد که چهل سال بعد از این قضیه وقتی مغیره را می بیند گریه می کند. دنبال مادر راه افتاد، مادر می خواست راجع به فدک صحبت کند و قبالۀ فدک را بگیرد. هنگام برگشت امام شاهد سیلی خوردن مادر بود.[23]
خیلی سخت است فرزند نتواند عکس العمل انجام دهد و سن او اقتضا نکند، ببیند شخصی به مادرش جسارت می کند، سیلی می زند، نگاه کند و اشک در چشمانش حلقه بزند و گریه کند. سال ها این درد در سینۀ امام حسن (ع) بود. مظلومیت امام حسن (ع) از روزی که مادرش بین در و دیوار قرار گرفت شروع شد. یک روز آمد مسجد دید بابایش دارد میان خون خودش می غلطد، صدا زد یا ابتا! این چه حالتی است؟ یک روز هم به دهان طبیب چشم دوخته بود و طبیب گفت: پسر بزرگِ آقا شما هستید؟ به بابایت بگو دیگر وصیت کند او توان ماندن را ندارد. یک روز هم وقتی صلح کرد در کوچه های مدینه به امام جسارت کردند و گفتند: «یا مذَّل المؤمنین» توهین ها کردند. خانه هم که می آمد دختر اشعث در خانه بود همان کسی که به امام زهر نوشاند.
وقتی امام مسموم شد[24] بچه های صغیری داشت، عبدالله بن حسن شش ماهش بود، قاسم بن الحسن (ع) سه سالش بود، خیلی سخت است برای یک مرد که بچه های کوچک دور بستر مرگش بنشینند؛ اما عزیزان من! برادران و خواهران! کسی که یک زندگی سخت داشته باشد درد مریضی بکشد، مشکلات داشته باشد، وقتی از دنیا برود اگر با شکوه تشییع گردد و مردم احترام و عزتش کنند و مراسم خوبی برایش بگیرند یک مقدار بچه هایش آرام می شوند و می گویند: پدرمان سختی کشید اما بدنش با احترام دفن شد. دل ها بسوزد برای امام حسن (ع) که این قضیه هم اتفاق نیافتاد. جلوی چشم قاسم بن الحسن (ع)، جلوی چشم عبدالله بن الحسن، جلوی چشم عباس و جلوی چشم امام حسین (ع) که یک عمر با هم بزرگ شده بودند، یک عمر با هم زندگی کرده بودند یک وقت ببینند چوبه های تیر بر بدن مقدس امام (ع) نشست.[25]
- آتش تیر چو افروخته شدغربت آن است که بعد از مردن
- کفن و جسم به هم دوخته شدآتش تیر ببارد بر بدن
امام حسین (ع) کنار بدن نشست، تیرها را از بدن بیرون آورد. برادرم! غارت زده آن نیست که مالش را می برند غارت زده منم که با دست خودم برادرم را میان قبر می گذارم.[26]
وَ سَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ.[27]
حجه الاسلام دکتر رفیعی