حضور قلب در نماز

حضور قلب در نماز

اهمیت آرامش و حضور قلب درنماز

انسان و تسلیم امر الهی بودن

نماز؛ یعنی بریدن از غیر خدا و وصل شدن به خدا

حکایتی از آقا ابو الحسن هاشمی رحمه الله

اهمیت شب بیست و سوم رمضان

ذکرمصیبت

کلید واژه ها: نماز- آرامش درنماز- حضور قلب - تسلیم امر الهی- عشق واقعی- بیست و سوم رمضان.

«قال رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم حُبُّ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ تَأْكُلُ السَّيِّئَاتِ كَمَا تَأْكُلُ النَّارُ الْحَطَبَ»[1].

تا صورت پیوند جهان بودعلی بود تا نقش زمین بـودوزمان بـودعلی بود

شاهی که ولی و وصی بودعلی بود سلطان سـخا و کرم و جـود علی بود

آن قلعه گشائی که درقلعه خیبربرکند بـه یک حملـه بـگـشـود علی بود

آن شــیـر دلاورکـه زبهر طمع نفس در خان جهـان پنچه نیالود عـلی بود

آن کاشف قرآن که خـدادرهمه قرآن کردش صفت عصمت وبستودعلی بود

چنان که درآفاق نظر کردم و دیدم از روی یقین در همه موجود علی بود

این کفرنباشد سخن کفرنه این است تا هست علی باشد و تـا بود علی بود

سر دو جهان جمله زپیـدا وزپنهان شمس الحق تبریز که بنمود علی بود

رومـی نـشد از سر علی کـس آگاه زیـرا کـه نـشـد کــس آگه از ســر اله

اهمیت آرامش و حضور قلب درنماز

چند دسته ازانسان ها بخیلند که تعبیر به دزد همشده اند. دزدترین آن ها،کسانی هستند که از نمازشان می دزدند. نماز چپ اندر قیچی می خوانند. آدم یکمآرامش داشته باشد کمی زودتر مسجد بیاید، وقتی نماز راخواند فرار نکندبیاید با آرامش بنشیند نماز مستحبی وتحیت بخواند. کسی در مسجد پیامبر نماز می خواند اینقدر سریع می خواند که تاپیشانیش به مهر می خورد بلند می شد حالا ذکرش را کی می گفت خدا می داند. پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: اگر این نماز خوان با این نماز از دنیا برود به دین من از دنیانرفته است. در انجام اعمالمان دقت کنیم کیفیت کاررا بالا ببریم.یک مقداری با آرامش وبا توجه وحضور قلب باشد. علامه قاضی، استاد علامه طباطبایی فرموده بودند: همین نمازهای واجب را اگر کسی درست بخواند من قول می دهم به تمام کمالات وحقایق وبه هر کجا که می خواهد برسد. همین نماز واجب کافی است حالا مستحبات وذکرهای طولانی پیش کش باشد. حضرت امیر علیه السلام در نهج البلاغه فرمودند: اگر نماز درست بشود همه چیز درست می شود و اگر این خراب بشود همه چیزهای دیگرهم خراب می شود. چون نماز ارتباط بین بنده و خداست. آقای قاضی فرمودند:اگر کسی نماز را درست بخواند من ریشم را گرو می گذارم تمام کارهایش درست می شود.مثلا اگر ما روزی یک بار خدمت امام زمان(عج) و پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم برسیم یک عمر آرزو داریم برسیم اگر برسیم چقدر منقلب می شویم؟ روزی آدم پنج مرتبه خدمت خدا برسد اثر ندارد، بشرط اینکه برسد معراج برود. یعنی از این دنیا کمی کنده بشود. روایت داریم کسی حرصپول دارد یا مریضی دارد گرسنگی شدید دارد،نماز اول وقت نخوانداول برود خودش را راحت کند. نماز اول وقت خیلی فضیلت دارد اما ضعف شدید کشنده است این اول برود افطار بکند بعد نماز بخواند. طوری نیست خدا دوست دارد با آرامش بیایی. گاهی ما بچه هارا نماز می بردیم خوب بچه ها گاهی حواس پدر،مادرها را پرت می کنندآیت الله بهاالدینیمی فرمودند: بروید ببینید دراین کمد کزی، پفکی چیزی هست به این بچه ها بدهید. یعنی این ها سرشان گرم بشوندآرام بشوند و الا این ها نمازهای مارا می خورند. حتی گفتند اگربدهکاری اول برو بدهیت را بده دینت را ادا کن با خیال راحت الله اکبر بگو. خیلی دین ما دین خوبی است اگر عمل کنیم پیاده کنیم. به قول شمس می گوید:

مسلمانان مسلمانی زسر گیرید که کفرازشرم یارمن مسلمان وارمی آید

اگر مسلمان بشویم خیلی خوب می شویم. جدا بنده آرزو دارم که مسلمان درجه اول بشوم. ما گاهی خومان رادر دلمان سلمان و ابوذر می دانیم حزب اللهی می دانیم.ولی اگردر امتحان قرار بگیریم می فهمیم کی هتیم.کدام عملمان درست است. اصلا این ادعایی که داریم بالاترین گناهاست.

امام صادق علیه السلام در سفینه البحار می فرماید: اگر کسی دو رکعت نماز خالص بخواند خدا او را بهشت می برد. یعنی اینقدر مهم است دو رکعت نمازی که باتوجه خوانده شده باشد. مرحوم حاج آقای دولابی می فرمودند: که در نماز آدم یا باید بخوابد یا باید بمیرد. البته معنی ظاهری درست نیست که آدمی که بخوابد نماز نمی تواند بخواند منظورشان این بود که آدم همان طور که وقتی می خوابد از دنیا غافل می شود همه اموالش را ببرند، بدزدند، فحش بدهند، بد بگویند تعریف کنند اثر ندارد. در نماز هم اینگونه از غیر خدا غافل بشود.. درباره حضرت علی علیه السلام داریم که پیامبر می فرموند: هر کس به مرده راه رونده می خواهد نگاه کند به حضرت علی نگاه کند. یااین که مومن پیش خدا مثل مرده در دست غسال باشد یعنی تسلیم خدا باشد.«موتوا قبل أن تموتوا»[2]. شاید یک معنی اش هم این باشد که بمیرید قبل از آنکه شما را بمیرانند یعنی تسلیم بشوید.«ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ كَافَّةً»[3]. حالا تعبیرهای مختلف آمده ولی واقعا مرده هم هستیم ما که از خودمان چیزی نداریم. قوتمان، نفسمان، وجودمان، ظاهرمان، باطنمان، اولمان،آخرمان از خداست. حالا خدا یک اختیاری به ماداده ودستمان را باز گذاشته است فکر می کنیم که ما کسی هستیم. هر وقت هم بخواهد قطعش می کند فیتیلش را خاموش می کند والا آنی که عارف است همین الآن هم می فهمد خاموش است روشنی ها از اوست، منتهی دم مردن دیگر همه می دانند آن موقع فایده ندارد.آن موقع فرعون هم فهمید وگفت:«تُبْتُ الْآنَ»[4]. ولی فایده نداشت دهانش را لجن گرفتند. حاج آقایی می فرمودند: من هر وقت خیلی از دنیا خسته می شوم می روم یک چرت می میرم.«هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ حينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً»[5]. خدا می گوید: صد سال قبل کجا بودی؟ دویست سال قبل کجا بودی؟ نبودی دیگر چند سال بعد هم نیستی می روی. اینقدر ادعا نداشته باشیم مگر ما صد سال قبل ثروت داشتیم مقام داشتیم عنوان و اسم و رسم داشتیم؟ نداشتیم آخرش هم نداریم، این وسط یک دو سه روز دستمان را باز گذاشتند که خودمان را نشان بدهیم که کی هستیم آخرش نیست اولش هم نیست وسطش هم نیست.

انسان و تسلیم امر الهی بودن

حضرت امیر علیه السلام می فرمایند: «فما لابن آدم و الفخر»[6]. فرزند آدم را با فخر و خود گرفتن و پز چه کار، اولش نطفه است که یکآب جهنده بد بوی وکثیف ونجس است. مگر بدنمان از نطفه نیست از یک ذره نطفه درست شده است. آخرش هم جیفه متعفن است. جیفه انسان آنقدر بوی گندی داردکه هیچ موجود دیگری ندارد. گاهی پرنده می افتد می میرد حیوانات دیگرمی میرندآنقدر بو ندارند. اما آدمیزاد دو روز بماندودر سردخانهنگذارند تمام محله باید فرار کنند. قبر هم که می گذارنش می گویند سوراخ هایش را خوب ببندیدکه بوی گندش بیرون نیاید. حضرت می فرماید:به چه تفاخر می کنی اول شما آب گندیده است، آخرتان هم مرده گندیده است. جلو مرگ را نمی توانی بگیری جلو نفع وضررت را نمی توانی بگیری پس تو چه داری؟ تو را با فخر چه کار؟ بهتر است که سرت را پایین بیاوری وتسلیم باشی، کوچک باشی.

نماز؛ یعنی بریدن از غیر خدا و وصل شدن به خدا

آقای هاشمیان از آقایان تهراندر تلوزیون صحبت می کرد می گفت: اینقدر به خودمان نبالیم در دنیا آدم های خوب زیادند یعنی نه،آنقدر زیاد هستند ولی هستند با هر لباسیدرهرگوشه و کناری هستند. ایشان می گفت: با چند تا رفقاءدانشگاه بندر انزلی برای سخنرانی رفتیم.آنجا به من گفتند: حاج آقا اینجا دریک قهوه خانه اییکآدم داش مشتی ولوتی هست. هشتاد ساله است اسمش هم علی سبیل است. خلاصه قیافش به اولیاء الله نمی خورد ولی اهل دلبود.علی سبیل پیرمردی بود که می گفت: من پدری به نام کریم داشتم که فوتکرد. زندگیمان هم از ماهی گیری در این دریا تامین می شد. بلمی داشتیم سوارش می شدیم با پدرم دریا می رفتیم ماهی می گرفتیم.در بندر انزلی ماهی فروشی بود پدرم ماهی ها را به او می داد او می فروخت. خرج خانواده ما از این ماهی فروشی تامین می شد. گفت: یک روز ماه رمضان بود با پدرم دریا رفتیم تور انداختیم تا غروب هر چه ول شدیم معطل شدیم ماهی گیرمان نیامد.شب آمدیم مادرمان گفت: چیزی آوردید؟ گفتیم: نه، خلاصه یک نانی خوردیم. روز دوم رفتیم تور انداختیم روز دوم هم خبری نشد برگشتیم. مادرمان گفت: چیزی آوردید؟گفتیم: پیدا نشد. حالا ماه رمضان است ضعف هم ما را گرفته است. روز سوم هم دریا رفتیم هر چه اینور آن ور کردیم چیزی پیدا نکردیم. کریم سماک که طرف ما بود مشتری ها می آمدنداز او ماهی می خواستند بخشی از ماهی هایش را ما تامین می کردیم دید دو روزاست که ما نیامدیم نگران شد آمد به مادر ما گفت: شوهرت کریم کجاست؟ گفته بود ماهی گیری رفته است. کریم گفته بود پس چرا ماهی نیاورده؟مادرم گفته بود دو روز خدا هر چه تور انداخته، دام انداخته ماهی گیرش نیامده است.

می گفت: من هم همراه پدرم بودم آفتاب داشت غروب می کرد یعنی آخرهای روز بودمن هم ضعف داشتم.حالا شما حساب کن سه روز خانواده منتظراست، ماهی فروش منتظراست، ما چه حالی پیدا می کنیم. خلاصه یک وقت از دور دیدم چیزی دارد می آید پدرم گفت: ببین چیست؟چشمش خوب نمی دید. از ضعف گفتم به گمانم بلم است. این بلم نزدیک آمد دیدیم کریم سماک است.جلو آمد وگفت: جناب کریم ماهی گیرت نیامده؟پدرم گفت: نه، گفت: خیلی غصه نخور دوتا ظرف غذا برایمان آورده بود، گفت: افطار را بخورید ببینیم چه می شود. من خیلی خوشحال شدم ظرف پلو را گرفتم و ظرف دیگررا هم به پدرم دادم. می گفت: تا به پدرم دادم پدر من خیلی ناراحت شد این ظرف را گرفت و دردریا پرت کرد. گفت: ای خدای کریم، کاراین کریم به اینجا رسیده که سه روز او را در دریا الاف کردی بعد هم از طریق کریم سماک روزیم را می دهی، تو نمی توانی روزی من رابدهی؟می خواهی من را وابسته به شخص بکنی من بت پرست بشوم. امیدم از تو بریده بشود از فردا بگویم که خدای کریم کار ما را درست نمی کند یک کریم ماهی فروش است از این به بعد امیدم به او هست. گفت: خدایا من غذای کریم ماهی فروش را نمی خواهم و بعد غذا را در دریا پرت کرد. گفت: خدایا من از تو می خواهم خیلی ناراحت شد وشروع کرد گریه کردن و بغضش ترکید.می گفت: چون اعتمادش را به شخص برید وبه خدا وصل کرد. دست می زد به عمامه من می گفت: حاج آقا به این جدت یعنی اینقدر ساده بود به این جدت قسم ماهی رو دریا موج می زد به اندزه هفت سال ماهی صید کردیم هر چه ماهی می گرفتیم تمام نمی شد. متوجهی چه می گویم به کریم گفت: خدایا کار من را به جایی رساندی از توی کریم ببرم به این کریم سماک پیوند بزنم من این را نمی خواهم من تورا می خواهم. ببین از غیر خدا برید چه شد.

نماز یعنی اینکه ما از غیر خدا ببریم به او وصل بشویم. پیرمرد هشتاد ساله می گفت: فلانی به جدت قسم من همه فضا و همه عالم را پر از خدا می بینم چون دیدم.آدم سه روز ماهی گیرش نیاید یک جمله با خدا حرف بزند سیم وصل بشود تمام دریا پر ماهی می شود.

درروایات فرمودند: کسی را نداریم که روزی پنج باردر نهر آب برودبه حمام برود یک بارش هم به زورمی روند اگر پیدابشود.آدم پنج مرتبه دوش بگیرد لباس آدم کثیف می ماند؟ بدن آدم کثیف می ماند؟ نماز معنایش دوش گرفتن است. عادت نباشد رسم نباشد. بعضی ها مثل کارخانه اند سر ظهر یک چهار رکعتی بیرون می دهد. این نماز را نمی خواهیم. ما نمازی که معراج باشد می خواهیم. کل احمد می گفت: فلانی نماز یعنی قربانت بروم. چطور سر سفره با اشتهاء می نشینی غذا می خوری،چطور بچه ات را با محبت می بوسی، چطور پول ها را درجیبت می گذاری وکیف می کنی.

حکایتی از آقا ابو الحسن هاشمی رحمه الله

آقا ابوالحسن هاشمی اولش تاجر زاده وکاسب بازار بود اهل معنی و اهل این مسائل و سیر و سلوک نبود منشاء تحولش حرف یک کبوترباز بود. ایشان می گویند: در همسایگی ما یک کبوتر باز قهاری بود خیلی عاشق کبوترها بود. وقتی که این کبوترها بالا می رفتند کیف می کرد. خلاصه همسایه ها شکایت کردند ازشهربانی آمدند کبوترهایش را مصادره کردند خودش هم زندان کردند. از زندان که در می آمد اول می رفت بازار، کبوتر می خرید.در زندان هم همه اش خواب کبوتر می دید، اصلا با کبوتر حال می کرد. دوباره بعد از مدتی همسایه ها شکایت می کردند می بردنش زندان بار سوم و چهارم، یعنی از زندان بیرون می آمد اول کبوتر می خرید.آقا ابوالحسن می فرماید: ما همسایه اش بودیم جوان بودم به او گفتم: فلانی تو خجالت نمی کشی حیاء نمی کنی دیگر بس است. کبوتر بازی هم حدی دارداین کبوترها راول کن. گفت: می خواهم ببینم با چه عشق می کنی بشر باید با چیزی عشق بکند؟ گفتم؟ من با امام حسین علیه السلام عشق می کنم با حضرت علی علیه السلام عشق می کنم. گفت: برو حقه باز کلک وحقه نزن. برای حضرت علی چند باز زندان رفتی؟ چند تا سیلی خوردی؟ چندتا حرف شنیدی؟ شعار می دهی لاف می زنی خالی نبند برو خجالت بکش من با کبوترها عشق می کنم جانم را،آبرویم را، مالم را، هستیم را می دهم هر چه دارم فدای کبوترهامی کنم. تو هم همین طوری هستی؟بروحقه باز برای امام حسین و امام زمان این طوری هستی؟ گفت: حرفشآتیشمزد.نمی دانیم هدایت ما به دست کیست معلوم نیست. همه مارا ممکن است یک واعظ روحانی یا آیة اللهی هدایت کندیانه ممکن است یک کبوتر باز یا علی سبیل بندر انزلی مارا منقلب کند.آقا ابوالحسن هاشمی می گفت: در خانواده ما اصلا واعظ و روحانی نبود بار سفر را بستم پدر و مادر و همه را رها کردم و به نجف رفتم. گفتم:آقا من نمی خواهم از یک کبوتر باز عقب بمانم می خواهم عاشق شما بشوم. گفت:آنجا ماندم حضرت به من عنایتی کرد بارم را بستم و به ایران برگشتم.حالاتآقا ابو الحسن هاشمی را از این کتاب ناگفته های بزرگان بخوانید. نوشته بود که روی سنگ قبر من این شعر حافظ را بنویسید

عاشـق شـوورنه روزی کارجـهان سرآید ناخـوانـده مـقـصـود از کـارگاه هـسـتی

عاشق که شدکه یا رب حالش نظرنکرد ای خواجه دردنیست وگرنه طبیب هست

عاشق واقعی شو، عاشق پول وخانواده که همه هستند عاشق امام زمان وپیامبر وائمه و خدا بشو.

می گویند: کسی خدمت استادش آمد وعرض کرد آقا من خیلی دلم می خواهد خدمت امام زمان برسم. شاگرد ساده ای بود. استادش گفت: عیبی ندارد از این به بعد غذای شور بخور،آب شور بخور. این هم رفت غذای شور با آب شور خورد. دو سه روز بعد برگشت و گفت:آقا من امام زمان را اصلا ندیدم نه درخواب و نه بیداری، گفت:در خواب چه می بینی؟ گفت: سرم رو متکا می رسد خواب آب وآب یخ را می بینم. چون آب شور می خورده و آب شور همه اش اتش می آورد.استاد گفت: تو الآن عاشق آب شدی شب و روزت آب شده است خواب و بیداریت آب است.حالا بروهر وقت شب و روزت،خواب و بیداریت امام زمان شد آن وقت عاشق امام زمان شده ای.درد بیاید دوایش می آید.

گفتم مرا غم تو خوشتر زشادمانی گفتا که درره ماغم نیزشادمانی

ای دردتوام درمان دربستربیماری وی یاد تو ام مونس در گوشه

اهمیت شب بیست و سوم رمضان

از روایات استفاده می شود که شب قدر واقعی شب بیست و سوم است.عرب بیابانی به پیامبر صلی الله ... گفت:آقا من در یک سال فقط یک شب می توانم مدینه بیایم کدام شب بیایم؟ گوسفند داشت مشکلات داشت. حضرت فرمودند: شب بیست و سوم بیا. حضرت زهرا علیهاالسلام شب نوزدهم و بیست و یکم بچه ها را بیدار نگه نمی داشتنداما شب بیست و سوم می گفتند: روز بخوابید شب هم آب به صورتشان می زدند که بیدارنگهشان دارند. امام ششم شب نوزدهم این کار را نکردند اما شب بیست و سوم که مریض و دررختخواب بودند فرمودند: بسترم را بردارید به مسجد ببرید.

اکثر سال ها ماه رمضان سی روزاست ولی ما الان پانزده سال همه اش ماه رمضان را به بیست و نه روز برگزارمی کنیم. قطعا بعضی سال ها ما یک روز عقبیم الآن بیست ودوتا کشور، ماه رمضان یک روز از ما جلوترند و بعضی کشورها دو روز جلوترند. نمی شود که همیشه بیست و نه روز باشد مشکل ما این است که ما شب قدر گرفتیم خوابیدیم شب غیر قدر به سر و سینه زدیم گفتیم: بک یا الله، عید فطرمان هم گاهی آخرش مشکل پیدا می شود. حالا عید فطر آنقدر مهم نیست که شب قدر مهم است. امام صادق علیه السلام فرمودند: کسی شب قدر سوره روم و عنکبوت رابخواند بخدا قسم اهل بهشت است. پیامبر خدا دهه آخر رمضان رختخوابشان را جمع می کردندوبه مسجد می رفتند. اعتکاف کامل یعنی آن دهه آخر را بگذارید رو سیم آخرو به اندازه یک سال باطری هایتان را پر کنید.

ذکرمصیبت

در خانه اهل بیت، در خانه آقا امیرالمومنین علیه السلام برویم. مردم کوفه، بلکه شیعه یتیم شده است. بچه های یتیم سرپرستی ندارند که به آن ها سر بزنند. شخصیتی که نان و خرما به دوش خودش می گرفت و درخانه فقراء می بردند شهید شده است. روایتی است که می فرماید: حضرت امیر علیه السلام داشتند می رفتندکه دیدند خانمی نفرینشمی کند.می گفت: خدایا داد من را از علی بگیر. حضرت خیلی ناراحت شدند و فرمودند: مگرعلی چه ظلمی به شما کرده است؟گفت: شوهر من در جبهه کشته شده است من چند تا بچه یتیم دارم نمی توانم به این ها برسم. حضرت ناراحت شدند وبه منزل آمدند یک مقداری آرد و خرما برداشتند. قنبرمی گوید: دیدم روی کول خودشان گذاشتند. گفتم:آقا من غلام شما هستم. فرمودند: من سزاوارترم من خودم باید این ها را حمل کنم.آمدند در خانه آن خانم وفرمودند: یا شما نان برای بچه ها درست کن ومن بچه ها را نگه دارم یا شما بچه ها را نگهدار من نان درست کنم. عرض کرد آقا من بهتر می توانم نان تهیه کنم. قنبر می گوید: حضرت مثل گوسفند راه می رفتندوصدای گوسفند در می آوردند تا این بچه های یتیم بخندند شاد بشوند. عرض کردم که آقا این در شان شما نیست که این کار را بکنی. فرمودند: غم یتیمی، گرد یتیمی به رویشان نشسته، می خواهم دلشان شاد بشود. می خواهم خوشحال بشوند. بعضی ها هم نقل کردندآقا می آمدند کنار تنورو صورتشان را نزدیک آتش می بردند و می گفتند: علی طعم آتش را بچش، چرا از بچه های یتیم غافل شدی، چرا از زن بیوه ای غافل شدی. همسایه ای آمد رد بشود گفت: یا امیرالمومنین شما اینجا چه کار می کنید.پیرزن فهمید که این آقا امیرالمومنین است.آقا فرمودند:اگر در حق تو کوتاهی کردم من را حلال کن. چه امامی بود چه جور زندگی کرد ما درک نمی کنیم. اما نوشتند روزهای آخر، حضرت زینب کنار بستر آقا امیرالمومنین نشسته بود گریه می کرد. به امیرالمومنین عرض کرد بابا جان من یک سئوالی از شما دارم. گفت: بفرمایید. عرض کرد بابا جان ام ایمن از جدم پیامبر یک خبرهایی برای من نقل کرده است. جدم فرمودند: یک روزی من با حسینم کربلا خواهیم رفت. حوادثی در کربلا پیش خواهد آمد. برادرم وعزیزانم شهید می شوند ما را اسیر می کنند. می خواهم ببینم این خبر راست است یا نه؟یعنی همچین چیزی می شود؟آقا فرمود:درست گفته است. ولی من یک روزی را می بینم که همین کوفیان شما را اسیر می کنند. مردهای نامحرم دور شما را گرفتند نزدیک است شما را بربایند. اما شاید بعضی قسمت هایش را حضرت نفرمودند. شاید هم حضرت زینب کبری طاقت نداشت بشنود اما یک روزی دم دروازه کوفه مردم با انگشت به بالا اشاره می کنند خدایا چه شده، یک وقت سر بالا کرددید سر بریده ابا عبدالله...

«لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ».

حجه الاسلام و المسلمین فرحزاد


[1] . مجلسی، بحارالأنوار،ج27،ص:136.

[2] . مجلسی، بحارالأنوار ،ج66 ،ص:254.

[3] . البقرة : 208.

[4] . النساء: 18.

[5] . الإنسان: 1.

[6] . ابن ابى الحديد معتزلى، شرح نهج البلاغة،ج17،ص109.

جدیدترین ها در این موضوع

میزان حسنات

میزان حسنات

مهمان خدا

مهمان خدا

ما هميشه خود را ميهمان خدا مي بينيم . ” هميشه ! يعني اينكه ماها هميشه و هميشه ، حداقل اون حالي رو كه در مهماني هاي با مردم داريم ، در زندگي مون نسبت به خدا داريم . ما دو راه داريم : راه اول اينكه : در اين زماني كه زنده هستيم و در اين كره زمين زندگي مي كنيم ، با وسواس و سختگيري به خودمون چه در مسائل مادي و چه مسائل معنوي ، با تكلف و ناراحتي و سختي يك زندگي سخت رو داشته باشيم و..
از خود تا خدا (قسمت نهم)

از خود تا خدا (قسمت نهم)

من دنيا رو به دلم نبستم ، هروقت هم دلم خواست رهاش مي كنم . پس رمز دل نبستن به دنيا اينه كه انسان وابسته نباشه .
از خود تا خدا (قسمت ششم)

از خود تا خدا (قسمت ششم)

خواجه نصيرالدين توسي از كساني بود كه خيلي اعتقاد داشت بايد خدا رو از طريق عقل شناخت . هر كسي از راه مي رسيد ازش سؤال مي كرد : آقا ! من مي گم خدا نيست ، نظر تو چيه ؟ خيلي بحث مي كرد ، به يه بيابوني رسيد ديد يه پيرمرد خاركني بيل مي زنه ، هر بيلي كه مي زد مي گفت : يا الله . بهش گفت : ببخشيد پدرجان ! اگه يه كسي بگه : خدا نيست ، تو چكار مي كني ؟ گفته بود : كي گفته ؟! ـ حالا اگه يه نفر پيدا بشه و بگه خدا نيست ! گفت : همچين با اين بيل مي زنم تو سرش كه مُخش بياد تو دهنش !
از خود تا خدا (قسمت پنجم)

از خود تا خدا (قسمت پنجم)

خيلي ها اومدند در مورد خلقت ، چيزهايي گفتند ، يه عده گفتند :‌ هدف از خلقت اين هست كه ماها عبادت كنيم و به بهشت برسيم . يه عده گفتند : مثلاً خدا مي خواست نشون بده چقدر قويه ، چقدر قادره ، چقدر رحيمه ، چقدر كريمه ، يه محيطي فراهم كرد كه تو اين محيط اينها رو ثابت كنه ! اون روايتي كه مي گه : خداوند فرمود ” كُنْتُ كَنْزَاً مَخْفِيّاً ” من يه گنج مخفي بودم . مردم و ‌همه موجودات را خلق كردم براي اينكه بفهمند من چي هستم و كشف بشم . اون يه بحث جداگانه است .

پر بازدیدترین ها

Powered by TayaCMS