درك حقانيت عالم بر اثر انديشه
مسئله مهمى كه اسلام بر آن اصرار دارد اين است كه مردم داراى فكر و انديشه باشند و در آيات خدا بينديشند، چرا كه فكر در آيات خدا در حقيقت، راه و مقدمهاى براى بهترين نتيجه، يعنى اتصال به وجود مقدّس حضرت حق است.
قرآن مجيد مىفرمايد: از راه انديشه در آيات الهى شما به اين نتيجه مىرسيد كه عالم و آدم هر دو بر حق هستند و آن گاه سعى مىكنيد لباس باطل به آن نپوشانيد، ضايع نكنيد و به نابودى نكشيد.
حقيقت هم همين طور است، چرا كه انسان وقتى بفهمد كه همه عالم حق است، كمترين عنصر از اين عناصر عالم را به مسير باطل نخواهد كشيد و سعى او بر اين است كه با عناصرى كه در اختيار دارد، تجارت الهى كند، تجارتى كه قرآن نتيجهاش را نجات از عذاب دردناك مىداند.
« يَا أَيُّهَا الَّذِينَ امَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى تِجَارَةٍ تُنجِيكُم مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ * تُؤْمِنُونَ بِاللّهَ وَرَسُولِهِ وَتُجَاهِدُونَ فِى سَبِيلِ اللّهَ بَأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ »۱ .
اى اهل ايمان ! آيا شما را به تجارتى راهنمايى كنم كه شما را از عذابى دردناك نجات مىدهد ؟ به خدا و پيامبرش ايمان آوريد ، و با اموال و جانهايتان در راه خدا جهاد كنيد ؛ اين [ ايمان و جهاد ] اگر [ به منافع فراگير و هميشگى آن ]معرفت و آگاهى داشتيد ، براى شما [ از هر چيزى ]بهتر است .
منظور از اموال همين عناصرى است كه سر سفره خلقت است و انسان انديشمند كه به حقانيت اين عناصر رسيده سعى مىكند آنها را در راه حق مصرف كرده، با اين عناصر تجارت كند، تجارتى كه سودش ابدى است.
يك پرسش و سه پاسخ
شخصى از يكى از ياران پيامبر صلي الله عليه و آله پرسيد كه زندگى را براى چه مىخواهى؟ جواب بسيار خوبى داد، گفت : دلم مىخواهد براى سه كار زنده باشم : بهخاطر شب، روز و مردم.
اما بهخاطر شب مىخواهم زنده باشم، چون پروردگار بزرگ عالم بنده را براى سه كار در شب دعوت فرموده است ؛ البته سه كارى كه پروردگار از بنده دعوت كرده، تمام شب نيست، بلكه به دو قسمت از شب متعلق است. پروردگار عالم در قرآن مىفرمايد : دو سوم شب براى خواب است. حدود يك ساعت مانده به اذان صبح پروردگار سه كار براى ما قرار داده است. به دليل اهميّت اين يك ساعت است كه تمام انبيا و ائمه قدس سرهما عمر خود را در يك سوم آخر شب با اين سه كار پر كردهاند؛ يعنى عنصر عمر را در يك سوم آخر شب تمام كردند و آنوقت خوابشان را مقدمه اين سه كار قرار دادهاند. مىخوابند تا بدن استراحت كرده، نشاط براى اين سه كار داشته باشند، پس خود اين خواب هم عبادت و بندگى است. مقدمه بندگى، خود بندگى است. وضو خود به خود واجب نيست، بلكه براى نماز واجب مىشود و مقدمه نماز است. وقتى انسان براى نماز وضو مىگيرد، گويى عبادت مىكند، ولى اگر وقت نماز نباشد يا انسان نماز را براى خدا نخواند، وضو ارزشى ندارد. هيچ پيامبر و امامى هم تا شب از دنيا رفتنش يك ساعت مانده به نماز صبح را به خواب نگذراندند. همه انبيا و ائمه در آنوقت شب بيدار بودند. انجام اين سه كار بر پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله واجب عينى بوده و حق ترك آن قسمت از شب را نداشته است ؛ البته ديگر انبيا و ائمه مىتوانستند ترك كنند و بعد هم در كنار آن قطعه شب اين آيه را فرستاد:
« عَسَى أَن يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَاماً مَّحمُوداً »۲٫
اميد است پروردگارت تو را [ به سبب اين عبادت ويژه ] به جايگاهى ستوده برانگيزد .
هنگامىكه روايات و بعضى آيات قرآن را نگاه مىكنيم كه نسبت به اين دو ساعت و اين سه كار كه چه سودى براى دنيا، برزخ و آخرت انسان دارد، خود را در برابر درياى پر موجى مىبينيم كه چشم اندازش براى ما از اين عالم گستردهتر است.
۱ . كار اول تهجّد است. كلمه تهجّد به معناى نماز شب است. يازده ركعت است. پيش از اين كه مؤذن اذان را بگويد بايد تمام شود. پنج تا دو ركعت، مانند نماز صبح و يك ركعت، حمد و سوره و قنوت و ركوع و سجود و تشهد و سلام ؛ البته گفتهاند سجده آخرش را آنقدر ادامه بدهيد كه شيطان در پيشگاه حق فرياد بزند كه از دست سجده تو كمرم شكست، و راهم به روى او بسته شد. قنوتش هم يك برنامههايى دارد. دعاهاى مخصوصى دارد و اگر بتواند چهل مؤمن را، زنده يا مرده، دعا كند و دعا به فارسى هم مانعى ندارد، سيصد مرتبه العفو بگويد. اگر كسى هم حوصلهاش را ندارد، يك «ربنا آتنا» مىخواند و به ركوع مىرود. پس از اين يازده ركعت آبرو براى آخرت ذخيره مىشود و روزى براى دنيا فراوان مىگردد ؛ افزون بر اين، هنگامىكه وارد ركعت اول شدى، پروردگار بزرگ عالم، گناهانت را مىبخشد. ارزش آخرتى آن را هم كسى نمىداند.
۲ . كار دوم استغفار و توبه است.
« وَبِالاْءَسْحَارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ »۳٫
و سحرگاهان از خدا درخواست آمرزش مىكردند .
۳٫ كار سوم انديشه در عمرگذشته وجارى شدن اشك چشماست. امام ششم عليه السلام در اين باره مىفرمايد: اين اشك را با دستمال پاك نكنيد. اگر هم مىخواهيد پاك كنيد، با دستتان به صورتتان بماليد. بگذاريد اين اشكها ذخيره شود. در روز قيامت هنگامىكه بندهاى را به طرف جهنم مىكشند، خطاب مىرسد او را نبريد. او سرمايه عظيمى پيش من دارد كه شما نمىدانيد، و آن اين است كه در دل تاريكى شب، گرچه در همه عمر يك شب بندهام بلند شد، از گذشتهاش پشيمان شد، رنجيده شد، كسل شد، غصهدار شد، اشكش جارى شد، همان اشك، قيمت نجاتش است. او را رهاكنيد. قرآن مجيد درباره اين اشك در آيه زير مىفرمايد:
« أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ »۴٫
مانند دو چشمه اوّل بهار ديده آنها داراى اشك است.
گفت من زندگى را براى شب مىخواهم و شب را براى آن ساعت سحر و ساعت سحر را هم براى استغفار، گريه و تهجّد، اما زندگى را براى روز مىخواهم، آن هم روز طولانى و خيلى گرم كه از آسمان آتش ببارد و من با كمال نشاط و شوق آن روز طولانى را روزه بگيرم و در خانه معبود و محبوبم لذّت ببرم، اما زندگى را براى مردم مىخواهم كه در داخل مردم باشم و كار كسى را كه گرفتار است با نشاط رفع كنم.
نتيجه حقانيت عالم
تفكر در جهان و خويشتن و مطالعه در اوضاع عالم راهى است كه شما را به اين جا مىرساند كه عالم حق است، خودتان نيز حق هستيد.
« سَنُرِيهِمْ ايَاتِنَا فِى الاْفَاقِ وَفِى أَنفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ »۵٫
به زودى نشانههاى خود را در كرانهها و اطراف جهان و در نفوس خودشان به آنان نشان خواهيم داد تا براى آنان روشن شود كه بىترديد او حق است .
« وَمَا خَلَقْنَا السَّمواتِ وَالاْءَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا إِلاَّ بِالْحَقِّ »۶٫
و آسمانها و زمين و آن چه را ميان آن دوتاست، جز به حق نيافريديم.
« وَمَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالاْءَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا لاَعِبِينَ »۷٫
و ما آسمانها و زمين و آن چه را ميان آن دو است ، به بازى نيافريدهايم .
من عالم را بيهوده نيافريدهام كه تو عناصر عالم را به بازيچه بدانى، انگشتانت را به قمار بگيرى، معدهات را با شراب پر كنى، فكرت را به حيله بگيرى، قدمت را به حركت كردن براى دو به هم زنى و گناه و معصيت بكار بگيرى. عالم و انسان حق است. وقتى ثابت شد عالم حق است، هنگام مصرف آن، اين حق را كجا مىبرم؟ حق را مىبرم و با عملم لباس حق مىپوشانم نه لباس باطل ؛ حالا زندگى را براى چه مىخواهيد؟
براى شب، شب را براى سحر، سحر را براى استغفار و توبه. براى روز، روز را براى روزه. و براى مردم كه بگردم ببينم تا جايى كه از دستم برمىآيد مشكل آنها را حل كنم. اين زندگى حق است. مرگ آن حق است. برزخ آن هم حق است. حق چنين انسانى هم اين است كه حتما به بهشت برود و بهشت را بر اثر يك چنين زندگى پر از حقيقتى به ارث ببرد.
« قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ * الَّذِينَ هُمْ فِى صَلاَتِهِمْ خَاشِعُونَ * وَالَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ * وَالَّذِينَ هُمْ لِلزَّكَاةِ فَاعِلُونَ * وَالَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ * إِلاَّ عَلَى أَزْوَاجِهِمْ أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ * فَمَنِ ابْتَغَى وَرَاءَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْعَادُونَ * وَالَّذِينَ هُمْ لاِءَمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ »۸ .
بىترديد مؤمنان رستگار شدند . آنان كه در نمازشان [ به ظاهر ]فروتن [ و به باطن با حضور قلب ] اند . و آنان كه از [ هر گفتار و كردارِ ]بيهوده و بىفايده روىگردانند ، و آنان كه پرداخت كننده زكاتاند ، و آنان كه نگه دارنده دامنشان [ از شهوتهاى حرام ]اند ، مگر در [ كام جويى از ]همسران يا كنيزانشان ، كه آنان [ در اين زمينه ]مورد سرزنش نيستند . پس كسانى [ كه در بهرهگيرى جنسى ، راهى ]غير از اين جويند ، تجاوزكار [ از حدود حق ]هستند . و آنان كه امانتها و پيمانهاى خود را رعايت مىكنند .
به حق متولد شد، به حق معامله كرد، به حق هم مُرد و وارد محشر شد. حق او هم هست كه به بهشت برود.
اين زندگى به اين پاكيزگى را آلودهاش نكنيم و حقى را با شهوت نجس نكنيم. قرآن هم در آياتى كه خوانده شد، مىفرمايد: وقتىكه شهوت شعلهاش روشن شد، نگذار تجاوز كند : «الاّ عَلَى أَزوَاجِهِم».
اگر ازدواج كردى با همان مسير ازدواج شهوت را خاموش كن و اگر ازدواج نكردى، مقدارى خودت را نگهدار تا خدا گشايشى برساند. اگر نمىتوانى خودت را نگهدارى، مسير ازدواج موقت را طى كن كه افكارت را نگيرد. فكر گناه كمكم در ذهنت بر وجودت مسلط نشود، چشمت را منحرف نكند. آن فكر آن قدر به تو فشار نياورد كه تو را به زنا يا گناه ديگر آلوده كند. عالم حق است، شهوت هم حق است. زن، مرد و عناصر حقند. همه چيز در اين عالم حقند. از اين سفره هر حقى را كه برمىدارى، به حق مصرف كن، سفره از آنِ خداست. شما هم مهمان او هستى، اين حقى كه از سر اين سفره برمىدارى، با خود حضرت حق معامله كن. خيال نكنيد كه معامله با حق، نفعش تنها در آخرت آشكار مىشود، نه، معامله با حق نفعش از همان ابتداى معامله آشكار مىشود كه نمونه آن انديشه در آيات خداست كه موجب يقين و توحيد در انسان مىشود «يتولد منه التوحيد واليقين».
ما را به خدا و حق مىرساند. حركت ما را حركت در مسير حق قرار مىدهد. بهترين لذت و عالىترين سود را از زندگى مىبريم. بايد فكر كنيم كه هيچ چيزِ وجود ما و آنچه در اختيار ما قرار گرفته، باطل نمىشود. براى يافتن حق بينديشيد. براى ظهور حق در وجودمان و در غيب درونمان، به يك سرمايه عظيم پرمنفعتى تبديل مىشويم.
اين حكايت را حتماً بخوانيد
فضيل ابن عياض چند انديشه دارد كه حيفم مىآيد برايتان نگويم. او مردى بود كه اسمش وحشت ايجاد مىكرد. آنهايى كه شهرنشين بودند مىترسيدند و آنها كه بيابانگرد بودند و كار و كاسبى بين دو شهر داشتند، هم از او مىترسيدند. اين دزد گردن كلفتِ سرگردنه، چند برنامه فكرى دارد كه بر اثر اين روشنايى فكر، نور اين فكرش در تاريخ ماند. از ارادتمندان به وجود مقدّس حضرت موسى بن جعفر عليه السلام هم بود. براى يك بار هم حاضر نشد در دوره هارون با او ملاقات كند، چرا كه مىگفت دينم از بين مىرود. يكبار هارون در مكه بىخبر به ملاقاتش آمد كه آن شب هم مطلبى به هارون گفت كه هارون تا صبح خوابش نبرد. وقتى از آن منزل بيرون آمد، گريه مىكرد. هزار دينار هم آن شب برايش فرستاد كه عين هزار دينار را پس داد و گفت: مدت زيادى است كه از دزدى توبه كردهام. خدمتكار خانه گفت: ما كه پول نداريم اين هزار دينار را بپذيريد، اما او گفت: ما حتى بدن خودمان بار سنگينى است كه آنرا مىكشيم، حالا هزار دينار هم بار روى آن اضافه كنيم، بسيار خوب فكر مىكرد.
امام محمّد غزالى مىگويد : ما در مسافرت به دزد برخورديم، تمام اثاثهاى كاروان را بردند، حتى يك خورجين هم نداشتيم، خورجينهاى ما را هم بردند. بلند شديم پيش پليس دزدها رفتيم و گفتيم كه مال اين مردم را پس بدهيد، گفت: نمىشود. اين همه پارچه اين همه پول، اين همه خوراكى. گفتم پس مال مرا پس بدهيد. گفت: چيست؟ گفتم: يك مشت كاغذ كه روى اين كاغذها يك مشت نوشته است. گفت: حالا اگر مال تورا پس ندهيم، چه مىشود؟ گفتم: هيچ، من سى سال زحمت كشيدهام، علم اندوختم و اين علمم را روى اين كاغذها آوردهام.
رئيس دزدها حرفى به من زد كه همان سخن سبب انقلاب درونى من شد. سى سال تمام به شام آمد و در مدت اين سى سال، كتاب « كيمياى سعادت » را نوشت و خودش را چهره ابدى كرد. رئيس دزدها خنديد و گفت: اى بدبخت، عجب علمى دارى كه دزد همهاش را يك مجلس برد، برو علمى بياموز كه دزد نتواند ببرد.
مرد كه بايد كه گيرد اندر گوش
ور نوشته است پند بر ديوار
باطل است آنچه مدعى گويد
خفته را خفته كى كند بيدار
قافلهاى را دزديدند كه اموال فراوانى داشت. فضيل هم روى يك سنگ نشسته بود و نگاه مىكرد. پس از اينكه بارها را باز كردند، در يكى از آنها يك دستمال بسته كهنه بود. فضيل گفت: اين را بياور، خودمان باز كنيم. اين حتما گوهر گرانبهايى است كه در اين دستمال كهنه پنهان كرده كه دوستانش نفهمند. وقتى پيش فضيل آوردند و باز كرد، ديد يك تكّه چرم است كه رويش آية الكرسى نوشته شده است. فكر كرد. اين آية الكرسى را براى چه نوشتهاند. گفت: صاحبان اين مال پيش خود حساب كردند كه حتماً در اين مسير به دزد قدرتمندى مانند من برمىخورند ؛ از اين رو، آية الكرسى را نوشتند تا قرآن مالشان را بركت دهد و حفظ كند ؛ به همين علت، اين كار را انجام دادند. صدا زد، اى دوستان من، از شما تقاضا مىكنم تمام اموال اين مردم را پس دهيد، براى اينكه ما دزد پارچهايم نه دزد عقيده و ايمان. اينها به علت اين كه مالشان از بين نرود، آية الكرسى نوشتهاند. ما اگر اين مال را ببريم، عقيده اينها را بردهايم.
خود اينها انسان را حركت مىدهد. بايد همواره فكر كنم كه قيافه، عمل و حركت من بهگونهاى است كه هركس نزد من مىآيد به عنوان دين مىآيد. سعى كنم تا دين مردم را حفظ كنم. اگر هم كار غلطى مىكنم، جلوى مردم انجام ندهم. اگر گناهى دارم، جلوى مردم نباشد كه اعتمادشان سلب شود. اگر انسان با فكر كار كند، هيچ حقى باطل نمىشود.
عاقبتى تكان دهنده
عاقبت كار را دوگونه نقل مىكنند: يك روايت اين است كه مىگويند به يكى از نوچه هايش گفت: به بغداد مىروى، فلان كوچه و در فلان خانه را مىزنى. آنها دختر زيبايى دارند. به پدر و مادرش مىگويى كه امشب او را آرايش كنند، بيدارهم بمانند، ما نصف شب مىخواهيم به آن خانه بياييم، وگرنه بايد هر دو براى كشته شدن حاضر شوند. پيغام را آورد. پدر و مادر گريه كردند و فكر كردند كه چه كار كنيم. به كلانترى بغداد خبر دهيم. چه كسى مىتواند از دست او نجات پيدا كند. ممكن است به نوچههايش دستور داده باشد كه اگر به كلانترى خبر دادند، همه را قتل عام كنيد ؛ از اين رو، گفتند : بيايند دختر را بردارند و ببرند. تسليم شدند، چون ضعيف بودند. دختر را آراستند. دوازده شب آمد و مىخواست از پشت بام وارد خانه شود نه از درب، چون نمىخواست خودش را لو دهد. همين طورى كه داشت از پشت بامها مىآمد، يكى دو خانه به پشت بام خانه آن دختر مانده بود كه شخصى از همان انسانهايى كه زندگى را براى شب و شب را براى عبادت و روز را براى روزه و خدمت به مردم مىخواستند، در سحر، در حال سجده يا قنوت يا ركوع بود و با يك حالى آيه سوره حديد را مىخواند:
« أَلَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ امَنُوا أَن تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللّهَ »۹٫
آيا براى اهل ايمان وقت آن نرسيده كه دل هايشان براى ياد خداو قرآنى كه نازل شده نرم و فروتن شود ؟
باز هم نمىآيى؟ باز هم برنمى گردى؟ باز هم وقت توبه كردنت نيست؟ چهل ماه رمضان گذشت، چهل محرم و صفر بر تو گذشت، هزار بار پشت بيرق و علم رفتى. صد بار از كنار مجالس مذهبى رد شدى. اين همه دعاى كميل خواندند و رفتند و شهيد شدند و پرواز كردند، هنوز هم تو عقب ماندى. اين شخص چه قلبى داشت كه اين آيه را مىخواند. روى پشت بام نشست و فكر كرد. اين فكر زياد هم طول نكشيد. خدا مىفرمايد كمكم روى خاك بام افتاد و گفت: محبوب من به من مىگويى؟ آخر الان كه اين اطراف كسى بيدار نيست، مرا صدا مىكنى؟ به من مىگويى وقتش نشده است؟ چرا وقتش شده است. كار بزرگى است كه انسان از چنين شهوت پرقدرتى دست بردارد، از طرفى رفيقهايش هم در بيابان منتظرش هستند. پايين آمد. از دروازه بغداد بيرون رفت. كاروانى در حال حركت بود. هنوز هم سحرنشده بود. خواست از كنار خرابهاى كه هميشه مسير حركت كاروان است، بگذرد كه صدايى شنيد. گوش كرد، ديد قافله سالار مىگويد: دوستان عجله كنيد، بار كنيد، مىخواهيم به سرعت از بيراهه برويم كه اگر به اين دزد گردن كلفت و لات بىسر و پا برخورد كنيم، اموال و دارائى ما بر باد رفته است. اين دزد وقتى اين سخنان را شنيد، كنار خرابه زار زار گريه كرد، صدا زد: قافله سالار عجله نكن. به كاروانيان بگو آرام باشند و راحت باركنند و حركت كنند. آن سگ هارى كه از او مىترسيديد، امشب افسارش كردند. صاحبش به دادش رسيد و دست و پايش را بست.از آن شب، سى سال در مقام توبه بود. كشور هم به اين پرجمعيتى نبود و مىتوانست صاحبان بارها را پيدا كند. همه را پيدا كردند، بارها را پس دادند. تو بيا، كارت درست مىشود ؛ البته بسيارى از صاحبان بارها، به عشق اين توبهاى كه كرده بود، پولشان را نگرفتند. بارها به مكه آمد. به آخر عمرش رسيده بود و استاد عرفان شده بود، درس مىداد، شاگرد داشت. شب نهم، شب عرفات كه بسيارى به صحرا رفته بودند، عدهاى حاجى در مسجدالحرام بودند، عدهاى خوابيده بودند، عدهاى هم نماز مىخواندند و مشغول مناجات بودند. مسجدالحرام چراغ هم نداشت. فضيل هم گوشهاى افتاده بود و ناله مىكرد، اشك مىريخت. دوستش به او گفت: فضيل خدا امشب با اين مهمانهايش در اين مسجدالحرام، شب نهم ذى الحجه چه مىكند؟
گفت: به خدا قسم تمام اينها را امشب مىآمرزد، به شرط اينكه من در ميانشان نباشم. اينقدر واقعى توبه كرده بود. خوب است انسان از پروردگار حيا كند.
پی نوشت:
- ۱ . صف (۶۱) : ۱۰ ـ ۱۱٫
- ۲ . اسراء (۱۷) : ۷۹٫
- ۳ . ذاريات (۵۱) : ۱۸٫
- ۴ . مائده (۵) : ۸۳ .
- ۵ . فصلت (۴۱) : ۵۳ .
- ۶ . حجر (۱۵) : ۸۵ .
- ۷ . دخان (۴۴) : ۳۸٫
- ۸ . مؤمنون (۲۳) : ۱ ـ ۸ .
- ۹ . حديد (۵۷) : ۱۶٫