سخنران استاد انصاریان
در یکی از جملات زیارت الهی و ملکوتی "وارث" به محضر مبارک این هفتاد و دو نفر عرضه می داریم: «ِ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا أَوْلِيَاءَ اللَّه ِ وَ أَحِبَّاءَه(مفاتیح الجنان/شیخ قمی/زیارت وارث)» شما هفتاد و دو نفر از اولیا خدا بودید. یعنی همه شما به مقام با عظمت ولایت رسیده بودید. هر کدام از کوچک تا بزرگ شما به تنهایی یک ولی بودید. آثار ولایت آن ها هم معلوم است. بعد از هزار و چند صد سال ولایت مداری آن ها مربی مردم، و رشد دهنده مردم است. باز کننده راه قرب خدا به سوی مردم است. باز کننده راه رضوان الهی به سوی مردم است. یاد آن ها عبادت و تسبیح است. امام ششم سلام الله علیه می فرمایند: «کسی که برای این ها غصه دار می شود، در حال غصه که نفس می کشد، نفس او تسبیح است. چشمی که بر آن ها بگرید آن آب چشم که در حال گریه از چشم او بیرون می آید آن رحمت خدا است» چون گریه بر آن ها باعث آمرزش گناه است. باعث پاک شدن و محبوب شدن پیش پروردگار است. البته همه این آثار برای مردان و زنانی است، که خودشان را در معرض این نسیم الهی و عرشی و ملکوتی قرار دهند، درخت خشکیده وجود آن ها از این نسیم، سبز و میوه دار بشود. منبع منفعت و خیر بشوند. «وَ أَنْبَتَها نَباتاً حَسَنا(ال عمران/37)» ، «مَنْ كانَ يُريدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَميعاً إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُ(فاطر/10)» به شرطی که آدم خودش را در این وادی قرار بدهد، والا اگر بیرون از این مرز زندگی بکند، جزو دیگران است. جزو گروه «ْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ (الفاتحه/7)» و گروه «والضالین(الفاتحه/7)» است. از رحم مادر تا این جا که رسیده ایم و به خیلی از بلاها و لغزشها و گناهان دچارتان نشده ایم، فقط و فقط از برکت بویی است که از آن ها گرفته ایم « كم من فادح من البلاء أقلته و كم عثار وقيته و كم من مكروه دفعته و كم من ثناء جميل لست أهلا له نشرته(مفاتیح الجنان/شیخ قمی/دعای کمیل )»
ما احترام مان پیش خدا بخاطر حضرت سید الشهدا سلام الله علیه است. اگر می خواهید این واقعیت را صد در صد باور کنید، که خدا برایتان آن روز را نیاورد، ولی یک وقت کسی بخواهد امتحان کند، فقط ده روز از اباعبدالله سلام الله علیه زندگی اش را جدا کند، خدا یک لحظه اش را هم نیاورد، آن وقت ببینید وقتی رها کردید، خدا هم شما را رها می کند. و می گوید: برو حالا دیگر سر خود، خودت زندگی کن. تا حالا چه قدر گناه خطرناکی که آبرویت را به باد می داد، برایت پیش آمد، فرار کردی. آن تو نبودی که فرار کردی، آن ها بودند که فراریت دادند. کار تو نبود، تو چه کاره هستی؟ کار تو نبود، ولایت آن ها بوده که بر تو اشراف دارد.
«إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا(فصلت/30)» کسانی که گفتند: پرورش دهنده و به وجود آورده ما، الله است و سپس بر این عقیده خود استقامت کردند « وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ(فصلت/30)» ای فرشته-های من، به آن ها به هنگام مرگ، بشارت بدهید که ما می خواهیم تو را، به بهشتی که وعده داده شده است، ببریم. وقتی هم وارد عالم قبر شدی، «نَحْنُ أَوْلِياؤُكُم(فصلت/31)» ما ملائکه مامور هستیم، رفیق جان جانی شما بشویم. «ْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَه(فصلت/31)» حافظ و خادم شما هستیم. وقتی وارد بهشت شدید، هر چی دل شما می خواهد، بخواهد عیبی ندارد. « وَ لَكُمْ فيها ما تَشْتَهي أَنْفُسُكُمْ وَ لَكُمْ فيها ما تَدَّعُون(فصلت/31) » این پذیرایی من است. تو بوی حسین سلام الله علیه را بده، چی کار داری من یک سفره بی نهایت در دنیا و آخرت برای تو پهن می کنم. به فکرت و به قلبت نور می دهم. خیال تو ا از بچه هایت راحت نگه می دارم. بچه هایت را هم با رنگ و بوی اباعبدالله سلام الله علیه بار می آورم. خانه ات را در امنیت قرار می دهم. کسب تو را حلال نگه می دارم. اما تو این جا باش و ببین، آن هم پذیرایی کننده کریم است. کریمی که کرمش نهایت ندارد.
وجود مقدس حضرت سیدالشهدا سلام الله علیه از تو محلی رد می شدند، کارگران و بار بران و حمال های بازار، ظهر بود سفره را پهن کرده بودند، داشتند نان خشک می خوردند. یکی از آن ها به رفقا گفت بروم آقا را بیاورم، با ما هم غذا بشود؟ به او گفتند: پدر جان خجالت بکش، زمین و آسمان، ملائکه، خادم حسین بن علی سلام الله علیهما هستند. او شخصیت اول عالم خلقت است. پا برهنه دوید حسین جان امروز نهار را با ما می خوری؟ بله چرا نخورم. حمال ها باربرها دیدند، پسر فاطمه سلام الله علیها می آید.
- همای اوج سعادت به داد ما افتداگر تو را گذری بر مقام ما افتد
کنار این ها نشست، یعنی شیعیان من، گریه کن های من، از این که بیایم کنار شما بشینم، با هم، هم سفره بشویم، یک جا باشیم، من عبایی ندارم.
این گریه بر اباعبدالله سلام الله علیه که به ما داده اند، کم است؟ این گریه که به ما دادند، مال انبیا و پیامبر است. این گریه برای مادرش فاطمه زهرا سلام الله علیها است. شما امروز هم رنگ با همه انبیا شده است. شما امروز نمی دانید چشمتان به کجا وصل است. نمی دانید این چشم ها شعله چشم علی سلام الله علیه و اهل بیت سلام الله علیهم است
موسی در کوه طور گفت: ای خدا پیامبر بالاتر از من کی است؟ خطاب رسید، پیامبر آخر، از تو بالاتر است. گفت: خدایا به او مومن هستم. از امت مومن بالاتر کی است؟ خداوند متعال فرمود: امت پیامبرآخرالزمان. گفت: مگر چه امتیازی به آن ها داده ای که از ما بالاتر هستند. پنج تا امتیاز خود خدا شمرد، من یکی را می گویم: موسی به آن ها عاشورا داده ام. امروز خدا دارد از شما پذیرایی می کند حواست جمع باشد. در این مجالس امام حسین سلام الله علیه پیامبر سلام الله علیه وآله و حضرت زهرا سلام الله علیها و ائمه سلام الله علیهم صاحب مجلس هستند و آنها از شما پذیرایی می کنند. خدایا ما کاری نداریم که چه جوری باید بمیریم، اما این رحم را تو به ما بکن، که یک چند دقیقه مانده به مردن ما در حال گریه بر حسین سلام الله علیه تو باشیم.
امام حسین سلام الله علیه روی خاک نشست. نان خشک را قشنگ خورد. بعد فرمود: خوب شما من را دعوت کردید من به حرف شما گوش دادم. شما هم فردا نهار خانه من دعوت هستید.
- مژده گر جان فشانم رواست که این مژده آسایش جان ما است
ما خانه تو بیاییم؟ چشم. ماتشان برد، فردا ما خانه اباعبدالله سلام الله علیه دعوت داریم. حضرت آمد خانه قنبر را صدا کرد، قنبر فردا چهار پنج تا مهمان خیلی محترم دارم، اولا به تعداد نفرات آن ها پارچه، پول، شیء قیمتی، تهیه کن. که ناهار را خوردند، خواستند بروند، به آن ها بدهم. بعد هم بهترین سفره را برای آن ها بنداز.
«وَ الْمَلائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ باب(الرعد/23)» در قیامت ملائکه از رو به روی آن ها پشت سر و دست راست و دست چپ و بالا سر هجوم می آورند، هی می خواهند خودشان را به این آدم برسانند. «سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُم(الرعد/24)» شما بودید که در راه حسین سلام الله علیه صبر کردید و خودتان را آلوده نکردید.
پیامبراکرم سلام الله علیه و آله با چند نفر در کوچه داشتند می رفتند. هفت هشت تا بچه قاطی هم بالا و پایین می پریدند، بازی می کردند. گرد و خاک بود. رسول اکرم سلام الله علیه و آله وارد این بچه ها شدند، یک دانه از این بچه ها را بغل کردند و به سینه چسباندند و سر را روی سینه گذاشتند و بعد آمدن کنار کوچه، چهار زانو نشستند و بچه را روی زانو نشاند و یک دست به سر گوش کشید و بوسید و هی به به گفت، آفرین و عزیز دلم گفت. این دیگر کی است؟ بعد هم بچه را فرستاد تو بازی و خودش راه افتاد. آقا این کی بود؟ فرمودند: از ته کوچه که داشتم می آمدم حسینم سلام الله علیه را قاطی بچه ها دیدم بازی می کند. بعد حسینم که راه می افتد این بچه دنبال او می دید، هر جا حسینم پا می گذارد، خاک را بر می دارد به خودش می مالد. حسین سلام الله علیه من هفتاد و یک یار دارد، یکی از آن ها این است. «ِ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا أَوْلِيَاءَ اللَّه(مفاتیح الجنان/شیخ قمی /زیارت وارث)»
پیامبر فرمود: هر چشمی بعد مردن گریان است، مگر چشم هایی که برای حسین من گریه کرده باشد. رسول خدا سلام الله علیه و اله در اتاق امیرالمومنین سلام الله علیه نشسته بودند، امام حسین چند دقیقه بود که به دنیا آمده بود. به پیامبر خبر دادند که بچه به دنیا آمد. الان می شورند و لباس تن ایشان می کنند. فرمود: این بچه را نشورید او پاک به دنیا آمده، بدنش شستن نمی خواهد. فقط لباس بپوشانید. در اتاق را باز کرد و با امیرالمومنین سلام الله علیه با حسن سلام الله علیه که یک سالش بود، کنار رخت خواب زهرا سلام الله علیها نشستند. قنداقه را برداشتند، دست حضرت دادند، یک نگاه به قیافه بچه کرد، سرش را روی سینه بچه آورد، وقتی سرش را بلند کرد، زهرا سلام الله علیها دید تمام صورت پیامبر خیس است. بابا چرا گریه کردی؟ «ِ وَ مَا يَجْرِي عَلَيْهِ مِنَ الْمِحَنِ(بحار الانوار /علامه مجلسی/44/292)» پیامبر یک مقدار از حوادث روز عاشورا را گفت. که این بچه ات با هفتاد و دو تا گرفتار می شوند، به تشنگی می خورد و یارانش را سر می برند. بچه هایش را می کشند. «أَخْبَرَ النَّبِيُّ ص ابْنَتَهُ فَاطِمَةَ بِقَتْلِ وَلَدِهَا الْحُسَيْنِ وَ مَا يَجْرِي عَلَيْهِ مِنَ الْمِحَنِ بَكَتْ فَاطِمَةُ بُكَاءً شَدِيدا(بحار الانوار /علامه مجلسی/44/292) » آخر می گویند: به زن زائو خبر بد ندهید، ولی این جا چاره ای نبود. «ً وَ قَالَتْ يَا أَبَهْ مَتَى يَكُونُ ذَلِک(بحار الانوار /علامه مجلسی/44/292)» این قضیه کی هست؟ « ، قَالَ فِي زَمَانٍ خَالٍ مِنِّي وَ مِنْكِ وَ مِنْ عَلِيٍّ (بحار الانوار /علامه مجلسی/44/292)» آن روزی که این حادثه اتفاق می افتد من و بابایش علی هم نیستیم. داداش او هم نیست. تو هم نیستی. « فَاشْتَدَّ بُكَاؤُهَا(بحار الانوار /علامه مجلسی/44/292)» دیگر زهرا بلند شد نشست و بلند بلند گریه کرد. « وَ قَالَتْ يَا أَبَهْ فَمَنْ يَبْكِي عَلَيْهِ وَ مَنْ يَلْتَزِمُ بِإِقَامَةِ الْعَزَاءِ لَه(بحار الانوار /علامه مجلسی/44/292)»
برای حسین سلام الله علیه کی گریه می کند؟ کی برایش جلسه می گیرد؟ «فَقَالَ النَّبِيُّ يَا فَاطِمَةُ إِنَّ نِسَاءَ أُمَّتِي يَبْكُونَ عَلَى نِسَاءِ أَهْلِ بَيْتِي وَ رِجَالَهُمْ يَبْكُونَ عَلَى رِجَالِ أَهْلِ بَيْتِی (بحار الانوار /علامه مجلسی /44/292) » آن قدر زن بیاید، برای حسین تو گریه کند، خیلی بهتر از گریه بر مرگ بچه خودش گریه می کنند. بچه خودش را یک دفعه تا شب چهل و یا هفت گریه می کند، تمام می شود. اما این زن ها تا آخر عمر این گریه را دارند. « وَ رِجَالَهُمْ يَبْكُونَ عَلَى رِجَالِ أَهْلِ بَيْتِی(بحار الانوار /علامه مجلسی/44/292)» مردها و جوان هایی بیایند که برای حسین تو عزاداری کنند و گریه کنند. (آن روز کنار بستر زهرا سلام الله علیها پیامبر قیافه ما را ما را می دیده است)
امام صادق سلام الله علیه می فرماید: «آن ها می شنوند ولی مادرم زهرا سلام الله علیها بالا سر شما است. با شما گریه می کند» «وَ يُجَدِّدُونَ الْعَزَاءَ جِيلًا بَعْدَ جِيلٍ (بحار الانوار /علامه مجلسی/44/292)» فاطمه جان، این مجالس و این گریه ها تمام شدنی نیست، ادامه دارد. پیامبر به حضرت زهرا سلام الله علیها فرمود: «فَإِذَا كَانَ الْقِيَامَه (بحار الانوار /علامه مجلسی/44/292) » فاطمه، در قیامت خدا به تو دستور می دهد سراغ کل زن هایی که برای حسین تو گریه کردند، بروی. و به من هم می گوید: «أَشْفَعُ لِلرِّجَال(بحار الانوار /علامه مجلسی/44/292)» برو سراغ هر کس که با حسین سلام الله علیه تو بوده و « ِ وَ كُلُّ مَنْ بَكَى مِنْهُمْ عَلَى مُصَابِ الْحُسَيْنِ(بحار الانوار /علامه مجلسی/44/292)» دخترم، من دست همه گریه کن ها را می گیرم، تو هم دست همه زن ها را می گیری. « أَدْخَلْنَاهُ الْجَنَّةَ(بحار الانوار /علامه مجلسی/44/292)» و با خودمان به بهشت می بریم. « يَا فَاطِمَةُ كُلُّ عَيْنٍ بَاكِيَةٌ يَوْمَ الْقِيَامَةِ(بحار الانوار /علامه مجلسی/44/292)» همه چشم ها قیامت گریان است. «إِلَّا عَيْنٌ بَكَتْ عَلَى مُصَابِ الْحُسَيْن(بحار الانوار /علامه مجلسی/44/292)» مگر چشم هایی که برای حسین سلام الله علیه تو گریه کنند.
روز عاشورا بعد از ظهر بود، دورش را گرفتند. کسی از یاران دیگر نمانده بود. خانم ها گفتند: آقا اگر دین به ما اجازه می دهد، مردی که برای شما نمانده، ما اسلحه برداریم از شما دفاع کنیم. ما با دشمن ها وارد جنگ بشویم. آقا فرمودند: نه عزیزان من، شما بمانید من دیگر باید بروم. یک نگاهی به همه کرد و خداحافظی کرد. «عَلَيْكُنَّ مِنِّي السَّلَام(بحار الانوار /علامه مجلسی/45/47)» اما به این سادگی نبود، صدای ناله زن و بچه به آسمان بود. خودش هم مثل ابر بهار گریه می کرد. بعد هم یک خداحافظی با زینب کبری سلام الله علیها کرد. دست را روی قلب خواهر گذاشت، خواهرم تحمل کن. گفت حسین جان چه کنم؟ حضرت فرمود: با خدا معامله کن. تکیه به خدا کن. سوار بر مرکب شد. دیگر همه دل بریدند، می خواهد برود. دید مرکب راه نمی رود، من که با همه خداحافظی کردم، بچه ها را که بوسیدم. با خواهرم که خداحافظی کردم. اسب تو چرا نمی روی؟ چشم اسب هم دارد اشک می ریزد. دید سکینه جلوی اسب آمده است. بابا می خواهی بروی؟ مولا پیاده شد، روی خاک نشست. حداکثر سنی که برایش نوشته بودند، سکینه سیزده سالش بود. نشاند بغل دست خودش گفت: بابا صبح تا حالا که برای این تک شهدا میدان میرفتی، بر می گشتی. الان که داری می روی هم بر می گردی؟ دخترم نه، دیگر این آخرین باری است که من می روم. ولی دیگر بر نمی گردم. بابا نمی شود یک کاری برای ما بکنی؟ چی عزیزم؟ قبل از رفتن، خودت بیا ما را به مدینه بر گردان. سکینه جانم من که دیگر وقتم تمام شده است، نمی گذارند که من برگردم. بابا تو از من یک درخواست کردی من نمی توانستم جواب تو را بدهم. حالا من از تو یک درخواست بکنم؟ بچه بلند شد دست به گردن اباعبدالله سلام الله علیه انداخت، صورت بابا را روی سینه اش گذاشت. بابا را بوسید، بابا چی کار کنم؟ سکینه جان آن که من از تو می خواهم، این است که آن قدر زیاد برای من گریه نکن. حضرت به میدان آمد، حمله کرد. ترسیدند، راه باز کردند. وارد شریعه شد، «ُ الْمَاءَ حَتَّى تَشْرَبَ(بحار الانوار /علامه مجلسی/45/51)» قصد کرد یک خورده آب بخورد. «و رماه حصين بن الامیر بسهم فی خده» هنوز آب را ور نداشته بود یک تیر به صورتش زدند. گردن اسب را گرفت، سرش را نزدیک آب برد. به اسب گفت: «أَنْتَ عَطْشَان(بحار الانوار /علامه مجلسی/45/51)
» تو هم که تشنه ای و من هم تشنه هستم، اما « وَ اللَّهِ لَا ذُقْتُ الْمَاء(بحار الانوار /علامه مجلسی/45/51)» به خدا قسم تا تو آب نخوری، من نمی خورم. از یک حیوان این جور پذیرایی می کنند، آن وقت ما یک عمری بیاییم گریه کنیم و نماز بخوانیم و روزه بگیریم، چه جوری از ما پذیرایی می کنند، خدا می داند. «فَلَمَّا سَمِعَ الْفَرَسُ كَلَام(بحار الانوار /علامه مجلسی/45/51)» اسب وقتی سخن اباعبدالله سلام الله علیه را شنید پوزش را از نزدیک آب تا جایی که می شد بالا آورد. گردن را بالا نگه داشت. یعنی تو تشنه باشی و من آب بخورم. «ُ وَ لَمْ يَشْرَب(بحار الانوار /علامه مجلسی/45/51)» آب نخورد. تو شریعه بود که یک مرتبه جار چی ها با هم صدا زدند، به خیمه های ابا عبدالله سلام الله علیه حمله کردند. حضرت بدون این که وقت کند آب بخورد، بیرون آمد. به طرف خیمه ها پیچید، دشمن عقب نشینی کرد. وقتی آمد کنار خیمه ها بچه ها و خواهر ها و زن ها بیرون ریختند، دیدند صورت زخم و پیشانی زخم است. فریاد زن و بچه بلند شد. «و تطمن وجوههن» شروع کردند به سر و صورت زدند. «فقال لهن مهلا» گریه نکنید. «فان البکاء عماکم» الان گریه نکنید، آن وقت فریاد زد، «یا زینب، یا کلثوم، یا يَا سُكَيْنَةُ يَا فَاطِمَةُ يَا زَيْنَبُ يَا أُمَّ كُلْثُومٍ عَلَيْكُنَّ مِنِّي السَّلَام(بحار الانوار /علامه مجلسی/45/47)» دیگر برای اسارت آماده بشوید. برای سیلی خوردن، تازیانه خوردن، آماده بشوید. نمی شود که از مادر من ارث نبرید. نمی شود که فقط فاطمه سلام الله علیها سیلی بخورد. نمی شود که قنفوز مادرم را بزند، شما را نزنند. حرکت کرد وقتی یک ذره دور شد، زینب کبری سلام الله علیها گریبان چاک زد و روی خاک افتاد. دوباره برگشت کنار زینب نشست. شما کسی را که غش می کند با چی به هوش می آورید؟ آب نبود. خم شد صورتش را نزدیک صورت زینب آورد، شروع کرد گریه کردن اشک چشم روی صورت ریخت. خواهر چشم را باز کرد، دید حسین سلام الله علیه است. سر زینب سلام الله علیها را به دامن گذاشت. خواهرم جدم رفت، بابام رفت، مادرم رفت، برادرم رفت، چرا این قدر بی تابی می کنی؟ بعد امام حسین سلام الله علیه رفت وارد معرکه شد. امام صادق سلام الله علیه می فرماید: بابای من وسط معرکه، سی و سه تیر به بدنش آمد. سی و چهار زخم شمشیر هم به ایشان خورد. امام صادق سلام الله علیه می فرماید: نیزه دست خودش را روی زمین فرو کرد، همان طور که روی مرکب نشسته بود، آرام به نیزه تکیه داد. همان جوری که به نیزه تکیه داده بود، پیشانی را مورد حمله قرار دادند. دامن پیراهن را بالا زد جلوی خون پیشانی را بگیرد، نمی دانم چند نفر ولی امام صادق سلام الله علیه می فرماید: از همه طرف شروع به سنگ باران کردن، کردند. این جا یک جمله مال زینب کبری سلام الله علیها است. مثل این که دختر علی سلام الله علیه تو این شلوغی بالای بلندی آمده بود. زینب کبری سلام الله علیها می گوید: آن وقتی که تکیه داده بود یک نفر آمد جلو یک شمشیر به سرش زد، عمامه اش پر خون شد. عمامه را نمی شد نگه داشت. عمامه را برداشت، سرش برهنه شد. اسب آمد در گودال، دست و پایش را پهن کرد، که اباعبدالله سلام الله علیه ارتفاعش را به زمین کم کند. آرام پایش را از رکاب در آورد، می خواست خودش پیاده شود، نشد به زمین افتاد.
- بلند مرتبه شاهی زر به زیر افتاد اگر غلط نکنم، اسب بر زمین افتاد
زینب می گوید: «فحمل علی من کل جانب» تا دیدند افتاد، از همه طرف ریختند، در گودال یکی با پا روی شانه اش آمد روی دستش آمد. یکی روی سرش، یکی روی پایش آمد. یک مرتبه دیدند شمر آمد، راه برایش باز کردند. جلو زن و بچه با دو زانو آمد رو سینه نشست...
- او می کشید و من می کشیدم او خنجر از کین من ناله از دل
- او می برید و من می بردیم او از حسین سر من از حسین دل
لاحول ولاقوة الا بالله