قَالَ اللهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَي: وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاء وَرَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِينَ وَلاَ يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إَلاَّ خَسَارًا.[1]
روز دهم ماه مبارک رمضان است، بنابر روايات ونقل مشهور، سالروز وفات امّ المؤمنين خديجه کبري عليها السلام همسر پيغمبر گرامي اسلام صلي الله عليه وآله وسلم و مادر بزرگوار صديقه طاهره، فاطمه زهرا عليها السلام است.
ان شاءالله خداوند توفيق زيارت قبرش را در قبرستان شعب ابي طالب در مکه مکرمه عنايت کند و توفيق بهره مندي از شفاعت آن بانوي بزرگوار و فرزندش زهراي مرضيه عليها السلام را به همه ما عنايت فرمايد، نثار روح پرفتوح آن يگانه مدافع پيغمبر صلواتي عنايت فرماييد.
بررسي و کاوش در آيات قرآن، موضوع بحث ما در اين ايام نوراني است. سعي ما بر اين بود تا با مراجعه به قرآن که شفا و هدايت ورحمت است، بيماري هايي را که به روان و انديشه انسان برمي گردد، بيماري هاي شخصيتي، بيماري هاي معرفتي ورفتاري بپردازيم. با توجه به اينکه اين بيماري ها فراوان است، کمتر پيرامون آن بحث شده و آثارش در اجتماع، خانواده و در برخوردها مورد شناسايي قرار گرفته است.
حال مي خواهيم ببينيم قرآن چگونه براي بيماري هاي شناختي، رفتاري وشخصيتي براي ما راهکار ارائه مي دهد. با توجه به گستره دايره اين بحث و محدوديت زمان حضور ما در جلسه، من تنها به موارد ويژه اي در اين روزها سعي کردم اشاره کنم. امروز هم به يکي ديگر از اين محورها که ممکن است ساده به نظر آيد مي خواهم بپردازم.
در روايات وآيات خطرهاي زيادي براي بيماري هاي شناختي وشخصيتي ذکر شده است. در روايات داريم اين بيماري موجب يأس وغصه: «يُوجِبُ الْغُضَّة»[2] و افسردگي مي شود، موجب ندامت وپشيماني: «تَکُونُ النَّدَامَة»[3] مي شود، موجب خطا در تصميم گيري و گاهي موجب جنايت و درگيري مي شود. مخصوصاً اگر در حوزه دين و اعتقادات وارد شود. حال اين بيماري اي کهمي تواند يأس و غصه و جنايت را به دنبال داشته باشد چيست؟ و چرا اگر در حوزه دين و اعتقادات بيايد خطر فراوان دارد؟ به طور فشرده بايد گفت که نام اين بيماري عجله وشتابزدگي است.
پيش از آنکه از قرآن وارد بحث شوم نکته اي درخور يادآوري است. گاهي افراد بين سرعت گرفتن در کار خير و عجله کردن خلط مي کنند در حالي که اين دو با هم تفاوت ريشه اي دارند. قرآن در عين حال که به انبياء و مردم مي فرمايد: «خُلِقَ الْإِنسَانُ مِنْ عَجَلٍ سَأُرِيكُمْ آيَاتِي فَلَا تَسْتَعْجِلُونِ»[4] و نيز اميرالمؤمنين عليه السلام مي فرمايد: «مَعَ الْعَجَلَةِ تَکُونُ النَّدَامَة»؛ کسي که عجله کند نادم مي شود. اما در عين حال مي فرمايد: «وَ سهارِعُوا» بدويد، بشتابيد، «إِلَى مَغْفِرَةٍ مِّن رَّبِّكُمْ»[5]؛ به سوي آمرزش. و يا «يُسَارِعُونَ فِي الْخَيْرَاتِ»[6] در کار خير و در کار مثبت سرعت بگيريد.
مرز اين دو که يکي ارزش و ديگري ضد ارزش، يکي بيماري و ديگري به عنوان يک صفت پسنديده است، کجاست؟ در يک جمله تفاوت اين دو را برايتان بيان کنم. در هر کاري که پيش از زمان مقتضي و پيش از فراهم شدن شرايطش شتاب شود گفته مي شود «عجله». اگر در وقت مقتضي و بعد از فراهم شدن شرايطش شتاب شود گفته مي شود «سرعت»؛ مثال ساده: ميوه اي هنوز نرسيده و فصل چيدنش نيست، مثلاً فرض کنيد فصل چيدن آن تيرماه است، اگر کسي اين ميوه را زودتر چيد اين عجله مي شود؛ يعني شتاب به کاري که هنوز زمان و شرايط آن نرسيده است. حال تيرماه که شد بايد زود آن را بچيني، زيرا اگر آن را نچيني فاسد و خراب مي شود اگر در وقت آن سرعت گرفتيد به آن گفته مي شود «سرعت»، که امري ارزشمند وپسنديده است.
شما غذايي را بار مي گذاريد، چونبچه گرسنه است عجله مي کند که قبل از پختن، غذا را بياوري تا او بخورد، از آنجا که اين غذا طعمش را نتوانسته برساند و خوب نپخته است بيماري و درد مي آورد، چرا؟ چون قبل از پختن در خوردن وآوردن آن شتاب کردي. اما اگر غذا به ميزاني که زمان لازم دارد تا پخته شود، شعله آنرا خاموش کردي، مي سوزد آن هم عيب دارد. آقايي که مي خواهد دختر جوانش را شوهر بدهد، تحقيق کرده و جوان خوب است وشرايطش هم فراهم است ديگر استخاره وتأنّي نمي خواهد، «سارعوا» بايد بدود و عجله کند تا اين کار به سامان برسد.
ميّتي را مي خواهند تشييع کنند و همه آمده اند بايد بدوي تا به تشييع جنازه برسي. مي خواهي به عيادت بروي، شرايطش هم فراهم است سريع خودت را برسان. نمازي برپا شد سرعت بگير و خودت را به نماز برسان. سرعت در کارهايي که زمانش رسيده يک ارزش است. درباره عجله در حديث داريم که: «الْعَجَلَةَ بِالْأُمُورِ قَبْلَ أَوَانِهَا»[7] عجله موضوعش آن جايي است که زمان کار نرسيده است و کار آمادگي وپختگي لازم را پيدا نکرده تا فرد آن را دنبال کند.
اکنون عجله در حالات پيامبران را ببينيد حداقل راجع به چهار پيغمبر مطرح شده است که اينها عجله کردند نه عجله اي که به مرز حرام کشيده باشد، فقط عجله در تصميم گيري.
عجله در تصميم گيري حضرت يونس عليه السلام : اين پيامبر خدا سال ها با تبليغ و ترويج مسير حق را نمود. در مجمع البيان وديگر تفاسير دارد که دو نفر به او ايمان آوردند: يکي عابد بود وديگري عالم. هر چه فرياد زد و تبليغ کرد، نتوانست بيش از دو نفر مريد براي حق جمع کند. عابد به او گفت: تبليغ براي اين جمعيتي که من مي شناسم فايده ندارد چون ايمان نمي آورند، اتمام حجت که شده آنها را نفرين کن تا عذاب بيايد. او نيز نفرين کرد بعد قرآن مي فرمايد: آثار عذاب ظاهر شد در حالي که نبايد عجله مي کرد بايد يک بار ديگر سراغ مردم مي رفت و مي گفت: ببينيد اين دقيقه 90 است، اگر بروم عذاب مي آيد و اينجا را زير و رو مي کند؛ اما حضرت يونس بدون تأمل عجله کرد و دعا کرد و قرآن مي فرمايد: اي پيغمبر تو اين گونه نباش: «واصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ»؛ در برابر فرمان خدا صبور باش «وَلَا تَكُن كَصَاحِبِ الْحُوتِ»[8]؛ مثل صاحب ماهي نباش. چون در شکم ماهي رفت به او مي گويند: «صاحب الحوت». يونس گفت: عذاب مي آيد و خود رفت.
آن عالم مردم را جمع کرد – اين هم برتري علم را مي رساند – و گفت: يونس رفت ولي من به شما مي گويم هنوز مي شود جلوي عذاب را گرفت براي جلوگيري از عذاب دعا کنيد. التماس کنيد تا مسيرتان عوض شود. بالاخره کاري کرد که عذاب رفع شد.
يونس عليه السلام وقتي برگشت با خود گفت: الان با شهر زير و رو شده برخورد مي کنم، اما ديد مردم دارند موحدانه زندگي مي کنند.[9] اين حرکتش باعث شد که خداوند برخورد کند و او را در شکم ماهي قرار دهد تا آن بگويد: «لَّا إِلَهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنتُ مِنَ الظَّالِمِينَ»[10] خدايا! بد کردم و اشباه نمودم. البته کار انبياء در اين گونه موارد «ترک اولي» به شمار مي رود نه معصيت. خداوند رحمت کند سيد مرتضي را کتابي در اين زمينه دارد به نام «تفزيع الانبياء و الائمه» که به زبان فارسي نيز برگردانده شده است. ايشان در اين کتاب بحث کرده که اين گونه قضايا معصيت نبوده، بلکه ترک اولي بوده است. عجله يونس باعث شد خداوند با او برخورد و او را در شکم ماهي قرار دهد.
نمونه دوم: جناب داود پيغمبر عليه السلام است. او حکيم، قاضي، عالم و در مجموع داراي شخصيت والايي بود. دو نفر پيش ايشان آمدند که فرشته الهي بودند و مأموريت ويژه داشتند، يکي گفت: «ههذها أَخي لَهُ تِسْعٌ وَتِسْعُونَ نَعْجَةً»؛ اين داداشم 99 گوسفند دارد. «وَ لِيَ نَعْجَةٌ وهاحِدَةٌ»؛ و من يک گوسفند دارم به من مي گويد: اين يکي را به من بده تا گوسفندانم به 100 عدد برسند و کامل گردند، يکي به چه دردت مي خورد؟ قاعدتاً جناب داود بايد از صاحب 99 گوسفند سؤال کند. انسان در قضاوت زود حکم نمي کند. قاضي بايد سؤال کند آيا اين درست مي گويد يا غلط؟ مي گويد: بلافاصله حکم کرد که نه آقا اين اشتباه مي کند، او که 99 تا گوسفند دارد و اين يکي را هم مي خواهد از تو بگيرد بسيار ظالم و ستمکار است! گر چه قضاوت صحيح است؛ اما چون با عجله بود و با مباديش صورت نگرفت، قرآن کريم مي فرمايد: «وَ خَرَّ رهاکِعاً وَ أَنهابَ»[11] در مقابل خدا سجده کرد و از اين کار خود توبه نمود.[12] اين هم نمونه دوم عجله که خداوند درباره داود در قرآن بيان کرده است.
نمونه سوم: حضرت موسي عليه السلام دنبال خضر عليه السلام راه افتاد و چند بار قول داد از کارهاي خضر سؤال نکند و در برابر آنها سکوت کند، اما به اين قول خود وفادار نماند و در نهايت خضر موسي را رها کرد: «لَن تَسْتَطِيعَ مَعِي صَبْرًا»[13]؛ تو عجولي صبر نمي کني، من ديگر براي تو کلاس نمي گذارم. دانشجو بايد حوصله و صبر داشته باشد. خضر فرمود: تو نمي تواني صبر کني. «هَذَا فِرَاقُ بَيْنِي وَبَيْنِكَ».[14] نبي مکرم اسلام صلي الله عليه وآله وسلم فرمود: اگر موسي عليه السلام تحمل کرده بود خيلي چيزها را ياد گرفته بود. خيلي به او آموزش داده مي شد و مطالب فراواني ياد مي گرفت اما عجله اش باعث شد پس از سه مورد آموزش و آزمون از نظر استاد طرد شود و درس و آموزش هم پيش از موعد تعطيل گردد.[15]
نمونه چهارم: در مورد خود پيغمبر گرامي اسلام صلي الله عليه وآله وسلم است؛ البته اين مسأله به خاطر اشياق پيغمبر صلي الله عليه وآله وسلم براي وحي بود. وقتي جبرئيل مي امد و آيات را مي خواند پيامبر دلش مي خواست زود پيام و مطلب را دريافت کند و جبرئيل در القاء تأنّي نداشته باشد. آيه نازل شد: «وَلَا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ»[16] براي دريافت قرآن عجله نکن، آرام آرام مي آيد.
در دريافت قرآن عجله نکن. در دو جا هم آمده است «لَا تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ»[17] زيرا ما حافظ آن هستيم و آن را تکميل مي کنيم. قرار است اين کتاب تا قيامت دست نخورده بماند.
اين چهار موردي را که خدمت شما عرض کردم کار به حساسيت نکشيده است در مورد انبياء است که معصومند؛ اما پيام قرآن اين است «خُلِقَ الْإِنسَانُ مِنْ عَجَلٍ»[18] انسان عجول آفريده شده است. خداوند در ادامه مي فرمايد: «فَلاه تَسْتَعْجِلُونِ» عجول نباشيد.
سؤال اين است که اگر کسي بگويد: خدايا! شما انسان را عجول آفريدي چرا مي فرمايي عجول نباشيم؟ چگونه اين دو را با هم جمع کنيم؟! يعني از يک طرف مي گويد: «خُلِقَ الْإِنسَانُ مِنْ عَجَلٍ»؛ ذات انسان عجول است، از طرف ديگر مي فرمايد: «فَلاه تَسْتَعْجِلُونِ» عجله نکنيد.
پاسخ اين است که خداوند اصل عجله را مثل غضب و شهوت براي استفاده مفيد در درون انسان قرار داده است، زيرا اگر عجله نبود هيچ کس در کار خير سبقت نمي گرفت هيچ کس براي رفع نياز مردم و کارهاي مثبت شتاب نمي گرفت. مثل اينکه شما يک پُتکي و چَکُشي را به دست يک آهنگر بدهيد و بگوييد بر سر مردم نزن آن را بر سر آهن بکوب. اصل عجله مثل آن پُتک است که براي جاهايي لازم است.
پس اگر در آن مواردي که زمانش نرسيده و شرايطش فراهم نيست سرعت بگيري عجله است و امري است ناپسند. عزيز من! برخي به من مي گويند: دعايمان مستجاب نشده است به همين جهت نااميد شده ايم، شغل پيدا نکرده ايم، نااميد شده ايم، مدتي چيزي را از خدا مي خواهيم ولي تا حالا به آن دست پيدا نکرده ايم به همين جهت در ما حالت يأس و سرخوردگي پيدا شده است. قرآن مي فرمايد: «وَيَدْعُ الإِنسَانُ بِالشَّرِّ دُعَاءهُ بِالْخَيْرِ» بعضي از انسان ها عجله مي کنند و به همين سبب به جاي خير براي خودشان شر مي خرند، «وَكَانَ الإِنسَانُ عَجُولاً»[19] گاهي پيش مي آيد که ازدواج و يا کارهاي خير ديگر به عقب مي افتد، اين امر دلايلي دارد اما طرف بسيار ناراحت مي شود و احساس مي کند که خدا نخواسته و يا مثلاً آن ازدواج نحس بوده است؛ اما جوان عزيز، شايد امسال ازدواج به صلاح شما نيست، شايد در اين شرايط حال اين بيمار خوب شود صلاح نيست. شايد در اين دعا زمينه استجابت به صلاح تو نباشد، قرآن مي فرمايد: «وَعَسَى أَن تَكْرَهُواْ شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ».[20] برخي از افراد به خاطر عجله شر را براي خودشان مي خرند «وَيَسْتَعْجِلُونَكَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ».[21] وقتي حادثه غدير پيش آمد[22] شخصي به نام نعمان بن حارث خدمت پيامبر آمد و گفت: يا رسول الله! چرا شما علي را به عنوان جانشين انتخاب کرديد؟ اگر شما او را انتخاب کرديد قبول ندارم و اگر خدا انتخاب کرده طاقتش را ندارم! اينکه نمي شود گفت خدا را قبول ندارم، گر چه به اعتقاد ما اگر کسي بگويد پيغمبر صلي الله عليه وآله وسلم را قبول ندارم در حقيقت خدا را قبول ندارد؛ چون قرآن مي فرمايد: «وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ».[23] گفت: يا رسول الله! من طاقت اين مسأله را ندارم از خدا بخواهيد عذابي بيايد تا بميرم؛ اما نبينم جانشين شما علي بن ابيطالب عليه السلام است.
ببينيد برخي چقدر بدبخت و بي چاره مي شوند. بعضي گفته اند سوره معارج اينجا نازل شده يا لااقل يکي از مصاديقش اين است «سَأَلَ سهائِلٌ بِعَذهابٍ وهاقعٍ».[24] نعمان بن حارث حاضر شد تا عذاب برايش واقع گردد، ولي اين انتخاب را نبيند. اتفاقاً در نقل دارد سنگي آمد و به او خورد و به درک واصل شد. به واسطه عجله اش، برايش شرّ و عذاب و مرگ پيش آمد؛ اما تحمل شنيدن حق را نداشت؛ اين همان است که عرض مي کنم.
برادران و خواهران گرامي! در روايت داريم که «تَثَبُّتْ» داشته باشيد. امام صادق عليه السلام مي فرمايد: «مَعَ التَّثَبُّتِ تَکُونُ السَّلاَمَةُ»[25]؛ يعني تأمل، دقت وژرف نگري، سلامت را به همراه دارد.
شخصي خدمت پيامبر اعظم صلي الله عليه وآله وسلم آمد و عرضه داشت: «يا رَسُولَ الله! عِظْنِي»؛ اي پيامبر! موعظه ام کن. حضرت فرمود: اگر موعظه ات کنم آيا گوش مي دهي؟ گفت: بله، يا رسول الله! مرتبه دوم حضرت فرمود: اگر موعظه ات کنم گوش مي دهي؟ گفت: بله، يا رسول الله! به همين ترتيب حضرت از او سه مرتبه اعتراف گرفت. رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم فرمود: «إِذَا أَنْتَ هَمَمْتَ بِأَمْرٍ فَتَدَبَّرْ عَاقِبَتَهُ» هر کار که مي خواهي انجام دهي دقت و تدبير کن چون «مَعَ الْعَجَلَةِ تَکُونُ النَّدَامَة»؛ عجله پشيماني، غصه، جنايت، سوءظن و اختلاف و درگيري مي آورد. عجله اگر در امور دين باشد منجر به شرک مي شود بعداً عرض خواهم کرد، «فَإِنْ يَکُ رُشْداً فَامْضِهِ» اگر ديدي شرايطش فراهم است انجام بده «وَ إِنْ يَکُ غَيّاً فَانْتَهِ عَنْه».[26] نکته مقابل عجله، تثبيت، عزم و برنامه ريزي است که از تاريخ، مواردي را خدمتتان عرض مي کنم.
در تاريخ آمده است که «اسماعيل ابن احمد ساماني» در ماوراءالنهر و برادرش «ابي نصر» در جاي ديگر حکومت مي کرد. اسماعيل درگيري پيدا کرد و از مرز جيهون گذشت به منظور اينکه اسماعيل را از منصب ساقط کند و مراکز تحت فرمان او را تصرف کند. اسماعيل برايش پيغام فرستاد که اين کار را نکن من يک منطقه کوچک دستم است و تو يک منطقه بزرگ و من با حکومت تو کاري ندارم. اما عمر بن ليث صفاري به خاطر آن خوي استکباري که داشت حمله کرد و جلو آمد ديگر چيزي نمانده بود که حکومت را صاحب شود. جنگ به صورت تن به تن بود، فرماندهان لشکر اسماعيل ساماني، شب دور هم جمع شده بودند و با خود مي گفتند: شکست حتمي است، اگر ليث صفاري منطقه را بگيرد ما فرماندهان سرمان بالاي دار خواهد رفت. بياييد شبانه براي عمر بن ليث نامه بنويسيم و اظهار وفاداري کنيم، بگوييم تو حمله کن ما هم زمينه را فراهم مي کنيم، تا به اين شکل خودمان را از سقوط دور کنيم. تک تک نامه نوشتند و توسط يک پيک براي عمر بن ليث صفاري فرستادند. اما ورق تقدير برگشت و عمر بن ليث شکست خورد، و دليلش را در تاريخ ذکر کرده اند و آن اينکه عمر در لشکر دشمن آمد و به همين دليل دستگير شد. وقتي سپاه عمر بن ليث اين وضع را مشاهده کردند، عقب نشيني کردند و گفتند: فرمانده دستگير شده ما هم جنگ نمي کنيم.
عرض من اين جاست که خورجين نامه هاي فرماندهان لشکر اسماعيل بن احمد که اظهار وفاداري کردند همه جزء غنائمي بود که از عمر بن ليث گرفته بودند، اين خورجين به دست اسماعيل بن احمد رسيد، او فرماندهان را جمع کرد و آتشي افروخت و گفت: به خانه خدا سوگند! نذر به گردنم باشد که اگر دروغ بگويم ده بار به خانه خدا بروم من نمي دانم اسم چه کسي در اين نامه ها است اما مي دانم عده اي از شما نامه نوشته ايد ولي نمي دانم نام کيست. در عين حال هر کس هر چه نوشته من کاري ندارم. خورجين را درون آتش انداخت و سوزاند. فرمانده ها بلافاصله اظهار وفاداري کردند و مملکت را نگه داشتند.
عمر و ليث به واسطه عجله اش همه چيز را از دست داد و فرماندهان نيز به خاطر عجله اي که کردند پشيمان شدند. اين است که در روايت فرمود: تدبير، تثبّت و برنامه ريزي گاهي يک نظام را حفظ مي کند، اما عجله، بي برنامگي، قوانين بي مبنا و آزمايشي، کشور را به هم مي ريزد و اقتصاد را مي تواند مختل کند.
1. عجله در انديشه
يک نوع از عجله، يک نوع از عجله، در انديشه شکل مي گيرد. ممکن است گفته شود آيا عجله در انديشه هم داريم؟ بله، بعضي وقت ها انسان نسبت به ديگران عجله مي کند. لذا عجله در انديشه، «سوء ظن» گفته مي شود. حرکتي از شخصي مي بيند بلافاصله حکم جاري مي کند، اين مي شود سوء ظن در انديشه، و سوء ظن حرام است. البته به شرط اينکه اظهار شود.
در روايت داريم اگر فال بد زدي، حسادت در دلت آمد، سوء ظن ورزيدي تا ابراز نکرده اي و ترتيب اثر نداده اي حرام نيست، اما عرض من اين جاست اگر در انديشه عجله کردي اين سوء ظن است.
شقيق بلخي
شقيق بلخي مي گويد: ديدم آقايي نشسته و لباس ساده اي تنش است، با خود گفتم حتماً از صوفيه است، جلو بروم و چيزي بگويم. جلو رفتم تا سخني بگويم سرش را بلند کرد و فرمود: «اجْتَنِبُوا كَثِيرًا مِّنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ»[27] به لباس طرف نگاه نکن، به چهره او نگاه نکن، با يک حرکت شبهه آميز فوراً حکم منفي صادر نکن، نيمه خالي ليوان را نبين. اين ماجرا طولاني است نمي خواهم همه اش را بگويم. بعد متوجه شد موسي بن جعفر امام کاظم عليه السلام است.[28]
2. عجله در گفتار
عجله در گفتار باعث غيبت مي شود. وقتي چيزي مي گويند فوراً نگو بله، درست است. اتفاقاً کسي به من گفت: اين تهمت مي شود. شتاب در گفتار باعث عقب ماندگي و عقب زدگي مي شود.
حضرت يوسف عليه السلام
قرآن را ببينيد در سوره يوسف مي فرمايد: وقتي آن زنداني را آزاد کردند يوسف پيغمبر عليه السلام آن شخصيتي که از سخت ترين امتحانات سربلند بيرون آمده؛ در اتاق در بسته از زليخا گريخته، از قعر چاه نجات پيدا کرده – يک مرتبه به اين زنداني گفت «اذْکُرْني عِنْدَ رَبِّکَ» سفارش مرا هم نزد پادشاه بکن. البته بعضي مفسرين گفته اند ضمير «ک» در «ربُّکَ» به يوسف بر نمي گرد. به زنداني ديگر برمي گردد و يوسف آن را نگفته است. ولي عده اي هم نوشته اند که يوسف گفت: «اذْكُرْنِي عِندَ رَبِّكَ فَأَنسَاهُ الشَّيْطَانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ»[29] قرآن مي فرمايد: به خاطر همين درخواست چند سال زندان يوسف به درازا انجاميد.
3. عجله در تصميم
نبي مکرم اسلام صلي الله عليه وآله وسلم در صلح «حديبيه» نشسته بود، سهيل بن عمر آمد که با پيغمبر قرار ببندد. سهيل مقداري زبانش تند و فصيح بود. نوشته اند اشکال گرفت و گفت: «رسول الله» را پاک کنيد به جاي آن «ابن عبدالله» را بنويسيد و پيغمبر قبول کرد. اين شخص خيلي تندي و پررويي مي کرد. يکي از اصحاب عرضه داشت: يا رسول الله! اجازه بدهيد تا او را بکشم – اين عجله در تصميم گيري است – پيغمبر صلي الله عليه وآله وسلم فرمود: «عَسيه أَنْ يَنْفَعَنها کَلامه»؛ آدم خوش بياني است شايد روزي فصاحت او به درد ما بخورد.
آن روز گذشت سال ها بعد سهيل مسلمان شد و پس از رحلت رسول الله صلي الله عليه وآله وسلم ، همين سهيل با سخنانش گروهي را از مرتد شدن نجات داد.[30] اگر آن آقا عجله مي کرد اين خير در آينده آن زمان اتفاق نمي افتاد.
امام سجاد عليه السلام فرمود: در روز عاشورا پدرم سيدالشهداء بعضي ها را نمي کشت. با اينکه در ميدان جنگ تن به تن مي جنگيد و برخورد مي کرد. اما در آخر از کنار آنها مي گذشت و مي فرمود: در صلب اينها کساني هستند که پيرو ما هستند. نوه و نتيجه آنها پيرو اهل بيت خواهند شد.
روز دهم ماه مبارک رمضان و سالروز وفات خديجه کبري عليها السلام است همان کسي که همه چيزش را براي پيامبر در روزي که همه منع کردند، بذل کرد.
يک وقت همسر موقعيتي با عنوان رئيس، مدير و مسئول دارد در اين صورت همه او را قبول دارند و برايش هورا مي کشند خانواده اش هم در اين جَو او را حمايت مي کنند؛ اما گاهي او تنهاي تنها مي شود، همه مخالف او مي شوند در اين صورت اگر يک زن مؤمنه و متدين آمد و از عقيده همسرش دفاع کرد اين داراي ارزش بسيار والايي است.
خديجه کبري عليها السلام از پيغمبر صلي الله عليه وآله وسلم در حالي که هيچ دارايي نداشت و همه دشمن آن حضرت بودند دفاع کرد. در مدينه، پيغمبر صلي الله عليه وآله وسلم رئيس، حاکم و فرمانده بود، وقتي وضو مي گرفت آب وضويش را به عنوان تبرک مي بردند. مردم آرزو داشتند يک شب خانه پيغمبر صلي الله عليه وآله وسلم بمانند. اما در مکه آن هم سال اول بعثت وقتي از غار حراء پايين آمد به او سنگ و چوب مي زدند، تهمت مي زدند ناسزا مي گفتند او را ساحر و مجنون مي خوانند. در اين شرايط خديجه کبري عليها السلام از رسول خدا حمايت کرد.
رسول خدا 25 سال داشت که با خديجه کبري ازدواج کرد و 25 سال با ايشان زندگي کرد. حضرت خديجه تنها همسر پيغمبر در طول اين سال ها بود. پيامبر بارها پس از وفات آن حضرت فرمود: روزي که همه مرا تکذيب کردند او مرا تصديق کرد، روزي که همه از من دريغ کردند او مالش را به پاي من ريخت، روزي که همه کفر ورزيده بودند او به من ايمان آورد. زماني که پيامبر به نماز مي ايستاد تنها دو نفر به او اقتدا مي کردند، يکي علي عليه السلام اول مرد مسلمان و ديگري خديجه اول زني که اسلام آورده بود.[31]
عزيزان من! امروز روز رحلت شخصي است که پيغمبر صلي الله عليه وآله وسلم در وفاتش متأثر شد و آن سال را سال حزن و نگراني ناميد. در افتخار او همين بس که زهراي مرضيه عليها السلام در دامن او پرورش يافت، در افتخار او همين بس که شب معراج خداوند توسط جبرئيل به او سلام رساند.
دل ها را امروز روانه کنيم مکه کنار قبرستان شعب ابي طالب. دو سه جمله به ياد آن شخصيتي که پيامبر در رحلتش متأثر شد عرض کنيم و اشک بريزيم.
زهراي مرضيه عليها السلام پنج ساله بود که مادرش را از دست داد خيلي گريه مي کرد و متأثر بود. پيغمبر گرامي اسلام صلي الله عليه وآله وسلم او را نوازش مي کرد و مي فرمود: مادرت پيش خداست و جايش در بهشت است. دختر خيلي عاطفي است مخصوصاً دختر پنج ساله اگر داغ مادر ببيند خيلي اذيت مي شود. با اين حال گاهي زهراي مرضيه کنار بابا مي امد و او را تلطيف مي کرد تا مبادا در اين مصيبت اذيت شود.
مي خواهم عرض کنم اي بانوي بزرگوار، بدن مادر شما روز به خاک سپرده شد مردم قريش در تشييع او شرکت کردند، هر وقت که هواي مادر را مي کردي بابا دستت را مي گرفت کنار قبر خديجه عليها السلام مي آورد تا راحت دردهاي خودت را در آنجا ابراز کني. هر وقت گريه مي کردي تنها براي فقدانش بود، ولي هيچگاه به خاطر اينکه بگويي او را کتک زدند و او را آزار دادند گريه نمي کردي. هم آزاد گريستي و هم کنار قبر آمدي و مادرت روز به خاک سپرده شد.
فاطمه جان! دل ها بسوزد بر آن دختري که وقتي مي خواست بلند گريه کند مي گفتند: آهسته گريه کن، وقتي مي خواست براي تشييع بيرون بيايد، مي گفتند: شبانه بايد دفن شود. قبر مادر نيز مخفي بود، لذا روز هم نمي توانست بيايد کنار قبرت اظهار ارادت کند. فاطمه جان! همه اينها يک طرف وقتي مي نشست به در و ديوار نگاه مي کرد يادش مي آمد...
- من ايستاده بودم ديدم که مادرم رادشمن گهي به کوچه گاهي به خانه مي زد
- گرديده بود همدست قنفذ با مغيرهاو با غلاف شمشير وي تازيانه مي زد
شما اين مصيبت را از مادر نداشتي ولي دخترت زينب هر وقت وارد خانه مي شد:
- خودم ديدم که آتش شعله ور بوددر آن دم مادر ما پشت در بود
- خودم ديدم که دستي وحشيانهبزد بر مادر ما تازيانه
مگر يادش مي رفت اين مصيبتي را که پيغمبر راحت مي آمد کنار قبر همسرش، اما سادات! اميرالمؤمنين در شب مي آمد کنار قبر مادرتان مي نشست و با فاطمه سخن مي گفت، صورت را روي خاک قبر فاطمه مي گذاشت:
- حَبِيبٌ لَيْسَ يَعْدِلُهُ حَبِيبٌوَ مَا لِسِوَاهُ فِي قَلْبِي نَصِيب[32]
فاطمه جان! هيچ کس جاي خالي تو را براي علي نمي گيرد.
فاطمه جان!
- خيز و بيا رو به سوي خانه کنگيسوي اطفال مرا شانه کن
- نَفْسِي عَلَي زَفَرَاتِهَا مَحْبُوسَةٌيَا لَيْتَهَا خَرَجَتْ مَعَ الزَّفَرَاتِ
- لاَ خَيْرَ بَعْدَکِ فِي الْحَيَاةِ وَ إِنَّمَاأَبْکِي مَخَافَةَ أَنْ تَطُولَ حَيَاتِي[33]
وَ سَيَعْلَمُ الَّذينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ.[34]
[1] . اسراء، 82.
[2] . قال علي عليه السلام : الْعَجَلُ قَبْلَ الْإِمْکَانِ يُوجِبُ الْغُصَّة. (غرر الحکم، ش 5799).
[3] . قال الصادق عليه السلام : مَعَ التَّثَبُّتِ تَکُونُ السَّلاَمَةُ وَ مَعَ الْعَجَلَةِ تَکُونُ النَّدَامَة، (بحارالانوار، ج 68، ص 338؛ خصال، ج1، ص 100).
[4] . انبياء، 37.
[5] . آل عمران، 133.
[6] . مؤمنون، 61.
[7] . قال علي عليه السلام : إِيَّاکَ وَ الْعَجَلَةَ بِالْأُمُورِ قَبْلَ أَوَانِهَا وَ التَّسَاقُطَ فِيهَا عِنْدَ زَمَانِهَا. (بحارالانوار، ج74، ص 265؛ تحف العقول، ص 146).
[8] . قلم، 48.
[9] . تفسير نمونه، ج8، ص 387.
[10] . انبياء، 88.
[11] . ص، 23.
[12] . تفسير نمونه، ج19، ص 244.
[13] . کهف، 75.
[14] . کهف، 77.
[15] . الميزان، ج12، ص 519 – 494.
[16] . طه، 114.
[17] . قيامت، 16.
[18] . انبياء، 37.
[19] . اسراء، 11.
[20] . بقره، 216.
[21] . رعد، 6.
[22] . طبرسي در مجمع البيان و علامه اميني در الغدير به اين نکته اشاره دارند.
[23] . حشر، 7.
[24] . معارج، 1.
[25] . بحارالانوار، ج68، ص 338، خصال، ج1، ص 100.
[26] . کافي، ج8، ص 149.
[27] . حجرات، 12.
[28] . بحارالانوار، ج48، ص 80.
[29] . يوسف، 42.
[30] . پيغمبر و ياران، ج3، ص 278.
[31] . پيغمبر و ياران، ج2، ص 347.
[32] . بحارالانوار، ج43، ص 217، ديوان علي عليه السلام ، ص 89.
[33] . بحارالانوار، ج 43، ص 213 و ج22، ص 547.
[34] . شعراء، 227.