سخنران استاد فرحزاد
- از محبت خارها گل مى شود از محبت سركه ها مُل مى شود
- از محبت مس ها زرين شود از محبت تلخ ها شيرين شود
- از محبت نار نورى مى شوداز محبت ديو حورى مى شود
(مولوى)
يكى از اساسى ترين و ريشه دارترين، بلكه مهم ترين سيره هاى پيامبر خدا، سيره محبت و رحمت است. شايد پس از نام هاى خدا و اوليايش كلمه اى شيرين تر از محبت نباشد. كسى كه طعم محبت را چشيده، در ذائقه او چيزى به شيرينى محبت يافت نمى شود. محبت يعنى من شما را دوست داشته باشم و شما هم مرا. چقدر شيرين و لذت بخش است. پول من با پول
شما، جيب من با جيب شما، دعاى من با دعاى شما يكى مى شود. اصلاً دوگانگى از ميان مى رود. هيچ چيز مثل محبت دوگانگى را از بين نمى برد.
محبت لذت نقد است، يعنى لذتى است كه جزايش نقد است. اگر زن و شوهر همديگر را واقعا دوست داشته باشند؛ يعنى طمع مال و اغراض نفسانى و دنيايى در كار نباشد، تمام مشكلات آن ها حل است. اگر محبت و يگانگى حاكم شود و شيرينى محبت را درك كنند، هم دل و هم نوا و هم مقصد مى شوند. محبت اين چنين مى كند. به قول رضى الدين آرتيمانى:
- بيا تا سرى در خُم مِى كنيممن و تو تو و من همه گم كنيم
اين خُم مِى همان شراب محبت است. اگر دوتا دل با هم يكى شد، سومى آن ها خدا و امام زمان است. همه خوبى هاى عالم آنجاست، رحمت خدا آنجاست، امام زمان آنجاست. يعنى آنجا بهشت است. بهشت جايى است كه هيچ كدورت و تفرقه اى نيست. «اله»ها به كنار مى رود و فقط «الله» است؛ «لا اله الا اللّه.» مقصد يكى است. امام راحل ـ عليه الرحمة ـ مى فرمودند: اگر 124هزار پيامبر در يك جا جمع شوند، با هم اختلاف و درگيرى ندارند؛ چون مقصدشان يكى است. يكى پيامبر روستاى خود است، ديگرى پيامبر اولواالعزم است و يكى هم مثل پيامبر ما «كافَةً لِلنّاسِ» است؛ براى همه خلقت است.
اگر زن و شوهر به همديگر علاقه داشته باشند و محبت بينشان حكمفرما باشد، آبرويشان يكى مى شود، پدر و مادر و فاميلشان يكى مى شود. پدر و مادر و فاميل زن، همانند پدر و مادر فاميل خود مرد است؛ پدر و مادر فاميل مرد هم، مانند فاميل خود زن است. نگاه ها و ديدها و برخوردها يكى مى شود و كشمكش ها از ميان مى رود. محبت تمام فاصله ها را برمى دارد و تمام منيت ها را مى شكند.
- بس كه او در عشق فانى گشته بودآن زمينى آسمانى گشته بود
- ديو اگر عاشق شدى آن گوى بردجبرئيلى كرد و آن ديوى بمرد
محبت چيزى است كه از ديو فرشته و جبرائيل مى سازد. كيمياى عجيبى است! مولانا در اين باب غوغا كرده است:
- چون قلم اندر نوشتن مى شتافتچون به عشق آمد قلم بر خود شكافت
- عقل در شرحش چو خر در گِل بخفتشرح عشق و عاشقى هم عشق گفت
عشق و محبت كلمه و معنايش شيرين است. ان شاءاللّه هميشه در معنايش غور كنيم. اگر زن و شوهر در كانون محبت به سر برند، تمام مشكلات آن ها حل است. فقر را درك نمى كنند. حرف مردم در آن ها هيچ اثرى ندارد. مشكلات زندگى بر آنان پوچ است و سختى ها همه هموار مى شود.
خدا حاج آقاى دولابى را رحمت كند! يكى از شگردهاى مهم ايشان اين بود كه دل ها را با هم انس و الفت مى داد. مى فرمود: من روى چيزى مثل اينكه دوتا دل با هم يكى باشند، حساسيت ندارم. مى فرمود: يك زمانى حواسم به اين معطوف بود كه بين فرزندان و فاميل كدورت نشود. روى اين خيلى حساس بودم. مى فرمود: من در خانه اى كه زن و شوهر با هم دعوا و قهر مى كنند نمى خوابم؛ چون براى من محسوس است كه رحمت خدا از آن خانه قطع است.
اگر دو تا دل از هم جدا باشد، پيوندشان به هم بخورد و همديگر را دوست نداشته باشند، سومى آن ها شيطان و بدها هستند. هر چه بد هست آنجاست. جهنمى ها آنجا جمع مى شوند. اگر در خانواده اى، بين زن و شوهرى محبت حاكم نباشد، هر چند پول و خانه و اسم و عنوان و مدرك و باغ و بستان داشته باشند، از زندگى لذتى نخواهند برد. هميشه بين آن ها جنگ و دعواست. بهانه گيرى ها، اختلافات و درگيرى ها بيداد مى كند. زندگى جهنم مى شود و پايه هاى آن در آتش كينه ورزى ها فرو مى ريزد. سرنوشت فرزندان آن خانواده نيز روشن است.
مى فرمود: من يك زن و شوهرى را مى شناسم كه حدود چهل سال است با هم زندگى مى كنند و يك تو به هم نگفته اند. يك پارچه محبت اند. من گاهى براى رفع خستگى پيش اين ها مى روم. گاهى اين زن و شوهر با نَفَس و اشاره با هم صحبت مى كنند. وقتى محبت شديد مى شود، لازم نيست به زبان بياوريد، طرف با اشاره مى فهمد. عالم محبت عالم عجيبى است. گاهى
شما اراده مى كنيد، او مى فهمد. شما ميل مى كنيد، او مى آيد.
امامان ما مشيت خدا هستند؛ يعنى هر چه خدا مى خواهد، آن ها پياده مى كنند. اين، شدت انس و محبت و نزديكى است. اراده خدا شده اند. دست خدا شده اند. قلب خدا شده اند. اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايد:
اَنـَا قَلْبُ اللّهِ الْواعى؛[1] من قلب فراگير خدا هستم.
فراتر از دست و چشم و گوش خدا؛ من قلب فراگير خداوند هستم. هر چه او مى خواهد، من هم مى خواهم و همان هم مى شود. ان شاءاللّه طعم محبت و لذت محبت را بچشيد.
حاج آقا دولابى مى فرمود: يك وقتى به ديدن آقا سيدمحمدحسين تهرانى رفتم. ايشان مى فرمود: من چند سالى از محضر علامه طباطبايى استفاده مى كردم. خانم ايشان فوت كرد. من نامه تسليتى برايشان نوشتم. مرحوم علامه طباطبايى در پاسخ نامه از همسرشان خيلى تعريف كرده بود. نوشته بود: به قدرى بين ما صلح و صفا و محبت بود كه ايشان مثلاً اگر حس مى كرد كه من يك ساعت مطالعه كرده ام و نيازى به چاى دارم، بدون اينكه بگويم، برايم چاى يا تنقلات مى آورد. يا اگر حس مى كرد كه الآن مهمان دارم، وسائل خانه را مرتب مى كرد. يعنى هميشه فكرش اين بود كه من الآن چه لازم دارم. الآن وقت استراحت من است؛ كسى مزاحمت و سر و صدا نكند. فضا را آماده مى كرد. مثل يك عاشقى كه مى خواهد به معشوق خودش خدمت كند، كمر مى بست. البته متقابلاً من هم همين طور سعى
مى كردم كه اگر او مهمان دارد، من جايى نروم. اگر مى خواست بيرون برود، من در خانه باشم و بچه دارى كنم.
از سرمايه هاى دنيا هر چه را به كار بزنى زياد مى شود. محبت را هم بايد به كار زد. بايد اعمال كرد. محبت محبت مى آورد. ملاعبداللّه در «مكاتيب» مى گويد: همان طور كه مردم ورزش هاى بدنى مى كنند، مؤمن هم بايد ورزش محبت كند. در محبت مسابقه بگذاريد. زن و شوهر بايد در محبت از يكديگر سبقت بگيرند. پدر و مادر و فرزندان هم همين طور. شمشير محبت قوى ترين شمشيرهاست. هيچ شمشيرى به قوت و قدرت آن نمى رسد.
در روايات آمده است: وقتى بين امام جماعت و مأموم محبت و دوستى برقرار نباشد و يكديگر را دوست نداشته باشند، نمازشان از سقف بالا نمى رود.[2] چون جماعت نيست. تفرقه است. دل ها بايد با هم باشد.
به قول ملاعبداللّه همه خوب ها كه به اين دنيا آمده اند، به دنبال محبت و انس اند. دوست آن ها را كشيده و به اين دنيا آورده است. امام صادق عليه السلام
مى فرمايد:
« وَ لَوْ لَمْ يَكُنْ فِى الاَْرْضِ مُؤْمِنونَ كامِلونَ اِذا لَرَفَعَنَا اللّهُ اِلَيْهِ» ؛[3] اگر در زمين مؤمنان كاملى نبودند، خداوند ما را به سوى خود مى برد.
يعنى آمدن ما به اين دنيا، به خاطر دوستان مؤمن بوده است. اگر آن ها نبودند، خداوند ما را پيش خود مى برد. دوست ما را خاك نشين كرده است. دوست موجب شده است كه ما اين همه ابتلا ببينيم. آن ها از ديدن دوست لذت مى برند.
اهل محبت بى غرض اند. خود طرف را مى خواهند، نه جيب او را. به خلاف اهل دنيا كه از خوردن و آشاميدن لذت مى برند. از پول و مقام لذت مى برند. در حقيقت منافع خود را مى خواهند. طرف را نمى خواهند. اگر سلامى كرد، كار دارد. يعنى تمام محبت هايشان آلوده است. سلام و احوال پرسى براى اين است كه مى خواهد از طرف چيزى بگيرد و او را بچاپد. اما همه لذت اهل محبت اين است كه با مؤمنى بنشيند و انس بگيرد. يعنى خودِ طرف و ذات او را مى خواهد.
چرا پيغمبر خدا از سلمان سير نمى شود و سلمان هم از پيغمبر خدا؟ سلمان شب ها گاهى پيش پيامبر مى نشست و با آن حضرت اُنس مى گرفت. عايشه مى گويد: اين انس و مجالست به قدرى طول مى كشيد كه نزديك بود
بر حق ما زنان غالب شود.[4] چرا حضرت زهرا عليهاالسلام پيغام مى دهد كه چرا سلمان به ديدن من نمى آيد؟[5] چون از محبت و انس با سلمان لذت مى برد. اين ها به دنبال انسان مى گردند. انسانى كه واقعا به انسانيت رسيده باشد و از مطامع دنيوى بيرون آمده باشد.
لذت محبت لذتى حى و باقى است. بقيه لذت ها مردنى و از بين رفتنى است. ممكن است چند لحظه كام انسان را شيرين كند و تمام شود. بعد هم ثقل و سنگينى اش سر معده انسان بماند. اما لذتى كه انسان از نشستن با يك مؤمن به دست مى آورد، ساليان سال در كامش مى نشيند. يكى از بزرگان مى فرمود: من هرگاه به ياد مرحوم آيت اللّه انصارى همدانى و مجالس او مى افتم، مبتهج مى شوم. نشاط مرا مى گيرد و با ياد آن مرحوم شاد مى شوم. چون لذت محبت مردنى و از بين رفتنى نيست. حى و حاضر است. هر وقت از آن ياد كنى، زنده مى شود.
چرا پيامبر و اهل بيتش در جريان حديث كسا زير يك كسا جمع
مى شوند؟ چرا اين همه سفارش به نماز جماعت شده است؟ چرا گفته اند كه بين صف ها را خالى نگذاريد كه شيطان آن جا را پر مى كند؟ اين ها براى اين است كه همه يكى شويم. همان طور كه روح ها به هم نزديك است، جسم ها هم نزديك شود.
جلسات را دايره وار برگزار كنيد. چون دايره بالا و پايين ندارد. پيامبر هم جلساتشان حلقوى بود. اين به يگانگى و يكرنگى نزديك تر است. همه اين ها بوى محبت مى دهد. اين غير از نظم و انضباط ظاهرى است كه نتيجه اين چيزهاست. همه بايد يكى شويم. عقب و جلو نباشيم. چرا مى گويند در جماعت غير از امام جماعت بقيه حمد و سوره نخوانند؟ چون آن يك نفر كه مى خواند، يعنى همه مى خوانند. اين ها همه مظهر رحمت و محبت و يكى شدن است.
ورزش محبت سيره همه انبيا و اولياى خداوند است. چرا وقتى زكريا بن آدم قمى ـ كه يك پارچه محبت و صدق و صفا بود ـ به محضر امام هشتم عليه السلام آمد، حضرت همه كارهايشان را تعطيل كردند؟[6] اولياى خدا به دنبال آدم مى گردند. لذتشان در اين دنيا فقط انس با آن هاست. هنر انسان محبت و صدق و صفا و مكارم اخلاق و ايمان است. اولياى خدا همه چيزشان بر اساس محبت است؛ محبت به خدا و بندگان خدا.
[1] بحارالانوار، ج 24، ص 198، ح 25.
[2] قالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : ثَلاثَةٌ لا تَرْتَفِـعُ صَلاتُهُمْ فَوْقَ رُؤُسِهِمْ شِبْراً رَجُلٌ اَمَّ قَوْماً وَ هُمْ لَهُ كارِهُونَ وَامْرءَةٌ باتَتْ وَ زَوجُها عَلْيْها ساخِطٌ وَ اِخْوانٌ مُتَصارِمانِ؛ نماز سه تن حتى يك وجب فراتر از سرهايشان بالا نمى رود [پذيرفته نمى شود] : كسى كه امام گروهى شود، در حالى كه آن گروه او را ناخوش مى دارند؛ زنى كه شوهرش از او خشمگين باشد و دو برادر دينى كه از يكديگر بريده اند. (دوستى در قرآن و حديث، ص 60.)
[3] مستدرك الوسائل، ج 7، ص 213، ح 8069.
[4] كانَ لِسَلْمانَ مَجْلِسٌ مِنْ رَسُولِ اللّه صلى الله عليه و آله يَنْفَرِدُ بِهِ بِاللَّيْلِ حَتّى كادَ يَغْلِبُنا عَلى رَسُولِ اللّه صلى الله عليه و آله . بحارالانوار، ج 33، ص 391، ح 29 ؛ سفينة البحار، ج 4، ص 246.
[5] على عليه السلام بعد از ارتحال رسول خدا به سلمان فرمودند: يا سَلْمانُ اِئْتِ مَنْزِلَ فاطِمَةُ بِنْتِ رَسُولِ اللّه صلى الله عليه و آله فَاِنَّها اِلَيْكَ مُشْتاقَةٌ؛ اى سلمان به منزل فاطمه دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله برو كه او سخت مشتاق توست. (مهج الدعوات، ص 5؛ بحارالانوار، ج 43، ص 66، ح 59.)
[6] ذكريا بن آدم مى گويد: اول شب به محضر امام رضا عليه السلام رسيدم: «لَمْ يَزَلْ يُحَدِّثُنى وَ اُحَدِّثِهُ حَتّى طَلَعَ الْفَجْرُ ثُمَّ قامَ صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ صَلّى صَلاةَ الْفَجْرِ؛ از سرشب همواره با هم گفت و گو كرديم تا سپيده صبح دميد. آن حضرت برخاستند و نماز صبح را به جا آوردند.» (الاختصاص، ص 86 ؛ بحارالانوار، ج 49، ص 278، ح 31.)