سخنران استاد فرحزاد

غنچه هايى كه مى شكفد

«بيا تا گل برافشانيم.» خيلى خوب است كه يك مقدار روى گل فكر كنيم. ان شاءاللّه گل باشيد. گل هستيد! من يقين دارم دوستان اهل بيت عليهم السلام همه گل اند و دشمن هاى اهل بيت خارند. هر كس مهر دشمن هاى اميرالمؤمنين عليه السلام در دلش هست، خار است. همه دوستان اهل بيت گل اند. باغبان آن ها امامان هستند. دارند پرورش مى دهند. گل ها متفاوت اند؛ بعضى بسيار خوش بو هستند و بعضى بوى كمترى دارند. بعضى از گل ها هنوز غنچه اند، باز نشده اند.

ملا عبداللّه مى گويد: روح و قلب مؤمن غنچه اى است كه هنوز شكوفا نشده است. تا به وجه اللّه نظر نكند، باز نمى شود. يعنى تا صاحب و امامش را نبيند، باز نمى شود. وقتى باغبانش را ديد، شكفته مى شود. غنچه هم سفت است، هم رنگ و بو و زيبايى اش را آشكار نساخته است، ولى همه زيبايى ها در درون آن موجود است، فعلاً در هم پيچيده است. وقتى باز شود، خيلى زيبا مى شود. مولانا در «ديوان شمس» غزل زيبايى دارد:

  • يار مرا، غار مرا، عشق جگر خوار مرايار تويى، غار تويى، خواجه نگهدار مرا
  • نوح تويى، روح تويى، فاتح و مفتوح تويىسينه مشروح تويى، بر در اسرار مرا
  • قطره تويى، بحر تويى، لطف تويى، قهر تويىقند تويى، زهر تويى، بيش ميازار مرا
  • روز تويى، روزه تويى، حاصل در يوزه تويىآب تويى، كوزه تويى، آب ده اين بار مرا
  • دانه تويى، دام تويى، باده تويى، جام تويىپخته تويى، خام تويى، خام بمگذار مرا

بسيار زيباست! مى گويد: خام هم براى خداست، ولى مرا در اين خامى نگذار. مرا شكوفا كن. پخته ام كن. نخود خام انرژى و ويتامين در آن وجود دارد، ولى خام است. نمى توان آن را خورد. بايد پخته شود تا قابل استفاده شود. مؤمن همه چيز در وجودش هست، اما خام است. پخته نشده است. ان شاءالله همگى در مسير پخته شدن باشيم. البته ما را مى پزند و براى امامان و خوب هاى عالم مى برند تا آن ها بخورند. آن وقت لذت دارد. همانند اصحاب امام حسين عليه السلام كه شب عاشورا نمى دانستند چه كار كنند، از بس خوشحال بودند. داشتند آن ها را مى پختند تا فردا خدمت حضرت بياورند و آقا مصرف كند.

حاج آقا دولابى مى فرمودند: وقتى گوسفندى را مى كشند تا خوراك يك مؤمن شود، اين گوسفند خيلى خوشحالى مى كند كه وجود من جزء يك مؤمن مى شود. مى فرمودند: وقتى گوسفند را مى كشيد، بگذاريد دست و پايش باز باشد تا دست و پا بزند. اين دست و پا زدن رقص اوست. مؤمن را شهيد مى كنند و براى امام مى برند. و اين براى مؤمن بسيار لذت بخش است. از اين كه جزء امام مى شود لذت مى برد. به هر فنائى كه مى رسد، جزء همان مى شود. آن موقع پخته و قشنگ مى شود.

باغبان هستى

وجود همه دوستان اهل بيت عليهم السلام غنچه است. منتها اين را بايد با ياحسين و ياعلى مدد و يازهرا به گل تبديل كرد. آن ها باغبان اند. دائم مشغول اند. دارند تربيت مى كنند. حضرت امير عليه السلام فرمود:

« اِنَّ رَسولَ اللّهِ اَدَّبَهُ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ وَ هُوَ اَدَّبَنى وَ اَنـَا اُؤَدِّبُ الْمُؤْمِنينَ» ؛[1] در حقيقت خداوند عزّوجلّ پيامبرش را تربيت كرد و پيامبر مرا تربيت فرمود و من مؤمنان را تربيت مى كنم.

امام زمان عليه السلام هم مشغول تربيت است. باغبان هستى است. گمان نكنيد كه حضرت در گوشه اى بيكار نشسته است. امامى كه اين چنين باشد، به درد نمى خورد. او را قبول نداريم. امام زمان همه جا هست و مشغول تربيت است. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمودند:

« مَنْ اَصْبَحَ لايَهْتَمُّ بِاُمورِ الْمُسْلِمينَ فَلَيْسَ بِمُسْلِمٍ» ؛[2] كسى كه صبح كند، در حالى كه به امور مسلمين اهتمام و توجه نداشته باشد، مسلمان نيست.

امام زمان عليه السلام در همه صحنه ها و در همه جا حاضرند. خوشا آن چشم و دلى كه ببيند. امام عليه السلام باغبان است. مؤمنين را تربيت مى كند. حضرت موسى بن جعفر عليه السلام فرمودند:

« نَحْنُ نُؤَيِّدُ الرُّوحَ بِالطّاعَةِ لِلّهِ وَالْعَمَلِ لَهُ» ؛[3] ما روح مؤمن را براى اطاعت خداوند و عمل براى او يارى مى كنيم.يعنى چيزهاى خوب به او القا مى كنيم. امام زمان غنچه ها را پرورش مى دهند تا باز شوند. غنچه بعضى از دوستانشان باز شده است و از بعضى در حال باز شدن است. همه در مسير كمال هستيم. هيچ كس در اين مسير ناقص نمى ماند. مسير اهل بيت عليهم السلام سبيل اعظم و صراط اقوم است: «اَنْتُمُ السَّبيلُ الاْءَعْظَمُ، اَنْتُمُ الصِّراطُ الاَْقْوَمُ.»[4]

پيامبر و ائمه عليهم السلام راه به سوى خدا هستند. «اِهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ» ؛ يعنى راه پيامبر و اميرالمؤمنين عليه السلام . صراط مستقيم، امام زمان عليه السلام است. اگر كسى در اين مسير قرار گرفت، به مقصد مى رسد؛ ساقط نمى شود و ناقص نمى ماند.

«وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهاجِرا اِلَى اللّهِ وَ رَسولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ اَجْرُهُ عَلَى اللّهِ» .[5]

يعنى اگر كسى از خانه اش بيرون آمد، از بيت نفس و ظلمت و دنيا و خيالاتش بيرون آمد و به سوى خدا و رسولش هجرت كرد و در اين راه از دنيا رفت، پاداش او بر خداست و هيچ ضايع نشده است. هجرت واقعى همين است.

در مسير كمال

در عالم برزخ شما را كامل مى كنند. در قيامت پرورش مى دهند و كامل مى كنند. در بهشت هم سير و تكامل است. مگر خزانه و قدرت خدا تمام مى شود كه سير كمال به انتها برسد؟ اگر كمال خداوند اندازه دارد، كمال مؤمن هم اندازه دارد و متوقف مى شود. اما چون خدا بى نهايت است، كمال و علم و قدرتش بى نهايت است، كمال مؤمن هم اندازه و توقف ندارد. كمال پيامبر و امام هم اندازه ندارد، حتى در بهشت. در روايت آمده است كه

شب هاى جمعه[6] و شب هاى قدر و هر سال و هر ماه علم ما زياد مى شود.[7] همان گونه كه امامان كمالشان به انتها نمى رسد، دوستانشان هم چنين اند. همين طور داريم مى رويم. تمام شدنى نيست.

دلتان محكم باشد. مسير اهل بيت عليهم السلام مطلقا ذره ای آفت ندارد. زدگى و نقصان و سقوط ندارد. حتى از دوستان اهل بيت، آن عده كه به جهنم هم مى روند، كسانى را كه خيلى پوست كلفت و طغيانگر بودند و در دنيا و برزخ پاك نشدند، در آنجا شست و شو مى دهند. پاك مى شوند و از آنجا بيرون مى آيند. يك نفر از دوستان اهل بيت عليهم السلام هم ضايع نمى شود. البته آن ها يك عده كمى هستند.

جذبه اهل بيت عليهم السلام

يكى از رفقاى ما كه هم طلبه است و هم مداح، برايم نقل مى كرد كه در ايام فاطميه به كهنوج كرمان كه منطقه محروم و بد آب و هوايى است رفتيم. آنجا محلى به نام حيات آباد دارد. زندانى هاى شرور و درجه يك كشور در آنجا به سر مى برند. به ما گفتند: ايام فاطميه است؛ براى اين ها يك صحبتى بكن و روضه اى هم بخوان. وقتى وارد شديم و نگاهى به افراد آنجا كرديم، به وحشت افتاديم. درباره حضرت زهرا عليهاالسلام و شفاعت و دست گيرى آن حضرت صحبت كرديم و روضه اى خوانديم. وقتى شروع به روضه كرديم،

فضاى آنجا عوض شد؛ يك فضاى معنوى عجيبى! پاك كننده اى قوى تر از عشق و محبت اهل بيت عليهم السلام و گريه بر آنان در عالم نيست. به قول يكى از بزرگان مثل تيزاب هر لكه اى را پاك مى كند.

گفت: ما روضه را خوانديم و مجلس حالى گرفت و فضاى خوبى به وجود آمد. بعد از اينكه روضه تمام شد، سر دسته اشرار كه در زندان همه از او حساب مى بردند، پيش من آمد و گفت: حاج آقا دمت گرم! من بيست سال بود گريه نكرده بودم، ولى امروز مرا به خاطر حضرت زهرا گرياندى. دمت گرم! بيست سال اشك در چشمانش نيامده بود. نام حضرت زهرا عليهاالسلام دل او را لرزاند و اشكش را جارى ساخت. كسى كه در صراط مستقيم و مسير اهل بيت بيفتد، بالاخره اهل نجات است.

  • در طريقت هر چه پيش سالك آيد خير اوستبر صراط مستقيم اى دل كسى گمراه نيست

كسى كه در راه و مسير اهل بيت عليهم السلام است و جذبه اهل بيت او را بگيرد، عاقبت نجات مى يابد. در روايات آمده است: اگر كسى ذره اى محبت اهل بيت را داشته باشد، عاقبت نجات پيدا مى كند.[8] نمى خواهم بگويم آن كسى كه يك عمر محبتش كامل بوده و اطاعت داشته است، با آن كسى كه عمرى ولگردى كرده است، يك جورند. نه، همه يك طور نيستند. يك درجه هم ندارند. يك جور هم سير ندارند. بلكه مى خواهم بگويم كسى كه در مسير باشد و پرتو محبت و جذبه اهل بيت عليهم السلام او را بگيرد، در راه نمى ماند.

در روايتى ديگر از على عليه السلام نقل شده است: بهشت هشت در دارد. بعد

از اينكه درهاى بهشت را مى شمارد مى فرمايد: آخرين در مخصوص ساير مسلمين است، كسانى كه شهادت «لا اله الا الله» مى گويند و ذره اى از بغض ما اهل بيت در دلشان نيست.[9] آن ها هم اهل بهشت اند.

عشق در عبادت

«بيا تا گل برافشانيم و مى در ساغر اندازيم.» يعنى به يكديگر مهر بورزيم. نداى محبت و صلاى محبت در دهيم. هر جا محبت است، كار ارزش پيدا مى كند. اگر گوينده و شنونده همديگر را دوست داشته باشند، مجلس ارزشمند است. اگر در نماز جماعت امام و مأموم يكديگر را دوست داشته باشند، خيلى ارزشمند است. اگر معلم و شاگرد به هم عشق بورزند، نتيجه اى پرثمر و ارزشمند دارد. نمازهايى كه مى خوانيد اگر از روى محبت باشد، قيمت دارد. نمازى كه از روى جبر و اكراه است، به درد نمى خورد. نماز بايد از روى محبت باشد. بايد در نماز خدايا قربانت بروم، جانم فدايت شود باشد. نمازى كه از روى اكراه و از ترس نكير و منكر و آتش جهنم است، نتيجه اش اين است كه آدم را به جهنم نمى برند، ولى رشد و كمالى كه بايد در آن باشد نيست. مگر حضرت امير عليه السلام نفرمودند:

« ما عَبَدْتُكَ خَوْفا مِنْ عِقابِكَ وَ لا طَمَعا فى ثَوابِكَ وَ لكِنْ وَجَدْتُكَ اَهْلاً لِلْعِبادَةِ فَعَبَدْتُكَ» ؛[10] من نه به خاطر ترس از عقاب و

جهنم تو را عبادت كردم و نه از روى طمع در ثواب و بهشت، لكن تو را اهل و شايسته عبادت يافتم و عبادتت كردم.

عبادتى كه از روى ترس باشد، عبادت برده هاست. اين مثل سربازى سربازهاست. از ترس درجا مى زند و دستش را بالا مى برد. اين احترام و اطاعت از روى محبت نيست، از روى اجبار است. اين اطاعت قرب و رشد نمى آورد. عبادتى هم كه از روى طمع بهشت باشد، عبادت تجّار است. تجارت است. عبادت مى كنم كه بهشت و حورالعين بدهند.

اِنَّ قَوْما عَبَدُوا اللّهَ رَغْبَةً فَتِلْكَ عِبادَةُ التُّجّارِ وَ اِنَّ قَوْما عَبَدُوا اللّهَ رَهْبَةً فَتِلْكَ عِبادَةُ الْعَبيدِ وَ اِنَّ قَوْما عَبَدوا اللّهَ شُكْرا فَتِلْكَ عِبادَةُ الاَْحْرارِ؛[11] گروهى خدا را از روى رغبت و ميل (به بهشت) عبادت مى كنند. اين عبادت تجار است. گروهى او را از روى ترس مى پرستند. اين عبادت بردگان است. و گروهى خدا را به خاطر شكر نعمت هايش (و اينكه شايسته عبادت است) مى پرستند. اين عبادت آزادگان است.

عبادت از روى طمع يا از روى ترس، در واقع يك نوع خودپرستى است. ملا احمد نراقى در «طاقديس» مى فرمايد:

  • طاعتى كان بهر اميد است و بيمخودپرستى باشد اى مرد سليم

اگر از روى بيم يا اميد خدا را پرستش مى كنى، در حقيقت دارى خود را مى پرستى. من اين كار را مى كنم كه نسوزم. اين كار را مى كنم كه چيزى به

من بدهند. اينجا فقط من و خود مطرح است. اگر خودى در كار نبود، اين عبادت انجام نمى گرفت. بنابراين، اين گونه عبادت ها سر از خودپرستى در مى آورند، نه خداپرستى. تا زمانى كه عبادت به محبت سر در نياورد، خالص نيست. عبادت وقتى خالص است كه از روى محبت باشد. من تو را عبادت مى كنم، چون دوستت دارم. كارى ندارم كه به من چيزى مى دهى يا نه. نه از روى ترس است و نه از روى اميد. اگر در عبادت محبت نباشد، رشدآور و كمال آور نيست. ارزش واقعى را ندارد، بلكه جهنم نمى برد.

آيت اللّه جوادى آملى مى فرمودند: جهنم نرفتن خيلى هنر نيست. حيوانات هم جهنم نمى روند. جمادات و بچه ها هم جهنم نمى روند. ميلياردها مستضعف جهنم نمى روند. بنابراين نبايد به اين بسنده كنيم، بگوييم حالا يك نماز دست و پا شكسته خوانديم و جهنم نرفتيم. اين كمال نيست. كمال اين است كه مقرّب شويم ؛ يعنى با او بنشينيم.

آشتى با خدا

مرحوم دكتر آيتى را در خواب ديدند. از ايشان پرسيدند: در عالم برزخ چيزى كه از همه بيشتر به درد انسان مى خورد چيست؟ پاسخ قشنگى داده بود كه مطابق با روايات هم هست. فرموده بود: در اين زمان كه خلق الله به خدا پشت كرده اند، چيزى بهتر و ارزشمندتر از اين نيست كه كسى بيايد و دلال محبت شود و بين خلق و خدا آشتى بدهد. شما هم اگر مى توانيد بياييد بين مردم و خدا را آشتى بدهيد.

بياييم اول خودمان با خدا آشتى كنيم. «شكر ايزد كه ميان من او صلح

افتاد.» خودمان او را دوست داشته باشيم و محبتش را لمس كنيم. ابتدا جام محبت را خودمان بچشيم، بعد به ديگران بچشانيم. اگر خودت خوردى، يعنى همه خورده اند. شما خوردى گل شدى، هر جا بروى گل هستى و بوى محبت مى دهى.

خداى متعال از كسانى كه دلال محبت اند، خيلى خشنود است. تا مى توانيد راهى پيدا كنيد و بين خلق را با خدا آشتى بدهيد. پيامبر ما هم همين كار را مى كرد. مى گفت: خدايا، اگر ممكن است امتحان رااز اين امت بردار تا مردود نشوند. خدايا، اگر ممكن است حساب اين امت را به من واگذار كه پيش امت هاى ديگر رسوا و شرمنده نشوند. خداوند فرمود: خودم حسابشان را مى رسم كه پيش تو هم شرمنده نشوند.[12] اگر تو خير خواهى، من از تو خيرخواه ترم. اگر دلسوزى من دلسوزترم.

باز نمودن راه خدا

اميرالمؤمنين عليه السلام در حديثى زيبا و عجيب مى فرمايند :

اَعْرَفُ النّاسِ بِاللّهِ اَعْذَرُهُم لِلنّاسِ وَ اِنْ لَمْ يَجِدْ لَهُمْ عُذْرا؛[13] خداشناس ترين مردم كسى است كه بيشتر از همه براى مردم و به نفع آنان عذر بياورد، هر چند عذرى براى آن ها نيابد.

در اين روايت خيلى بشارت خوابيده است. يعنى كسى كه بيشتر بتواند

راه خدا را باز كند و از مردم دستگيرى كند، خدا را بيشتر از همه شناخته است. نه اينكه طرف خدا را بگيرد، بلكه طرف خلق را بگيرد و براى آنان عذر بياورد و عذرتراشى كند؛ بگويد: خدايا، اين خلق تو ضعيف و درمانده اند، بيچاره اند، از روى جهالت و نادانى گناه مى كنند. ببخش، دستگيرى كن، گناهشان را بپوشان! هر چند عذرى براى آنها پيدا نكند. خدا اين عمل را دوست دارد. مثل بچه اى كه از خانه فرار كرده است. پدر و مادر خيلى دوست دارند كه يك نفر واسطه شود و او را به خانه برگرداند. هر كس بيشتر از همه راه حل پيش روى مردم مى گذارد و مردم را با خدا آشتى مى دهد، اين معرفتش به خدا بيشتر است؛ چون دلال محبت است.

پيامبر و ائمه ما هم همين كار را مى كردند. مى فرمودند: «فَاِنَّهُمْ لا يَعْلَمونَ؛[14] اين ها نمى دانند، جاهل اند». خلاصه با عذرتراشى و بهانه سازى گنهكاران را نجات بده. چون خداوند غنى مطلق است و نيازى ندارد.

دلال محبت

ايجاد محبت بين خالق و مخلوق رسالت انبيا و ائمه عليهم السلام و عالمان دينى است. اين كار آن قدر ارزشمند و والاست كه عاملان آن در قيامت مورد غبطه مردم اند و همه به جايگاهشان در قيامت حسرت مى خورند. در ضمن روايتى از پيامبر خدا چنين نقل شده است:

اَلا اُخْبِرُكُمْ عَنْ اَقْوامٍ لَيْسُوا بِأَنْبياءَ وَلا شُهَداءَ يَغْبطُهُمُ النّاسُ

يَوْمَ الْقيامَةِ بِمَنازِلِهِمْ مِنَ اللّهِ عَزّوَجَلَّ عَلى مَنابِرَ مِنْ نورٍ قيلَ مِنْ هُمْ يا رَسولَ اللّهِ قالَ هُمُ الّذينَ يُحَبِّبونَ عِبادَاللّهِ اِلَى اللّهِ وَ يُحَبِّبونَ اللّهِ اِلى عِبادِهِ؛ [15] آيا از گروهى كه از پيامبران و شهدا نيستند، در عين حال در روز قيامت به جايگاه الهى شان كه بر منبرهايى از نور است غبطه مى خورند، خبر بدهم؟ گفته شد: اين ها چه كسانى هستند اى رسول خدا! فرمودند: اين ها كسانى هستند كه بندگان خدا را محبوب خدا مى كنند و خداوند را نيز محبوب بندگانش مى گردانند.

چقدر خوب است كه انسان بيايد و بنگاه محبت بنا كند و دلال محبت شود. پيامبران همه دلال محبت بودند.

طرحى نو

«فلك را سقف بشكافيم و طرحى نو دراندازيم.» يعنى اين بناى ظلمانى دنيا را خراب كنيم و بناى محبت ايجاد كنيم. خانه و محله و شهر و كشور را سرشار از محبت خدا كنيم. يكى از كارهاى ملاعبداللّه اين بود كه شهرى ايجاد كرده و اسمش را اخوان آباد گذارده بود. به همه دوستان و رفقايش گفته بود: همه به آنجا بيايند تا اين شهر شهر محبت باشد و جز محبت و گل و مهربانى و ارتباط محبت آميز چيزى در آن نباشد. شهرى كه يك خار هم در آن پيدا نشود. «فلك را سقف بشكافيم و طرحى نو دراندازيم.»

غم سنگين دنيا

  • اگر غم لشكر انگيزد كه خون عاشقان ريزدمن و ساقى به هم سازيم و بنيادش براندازيم

هر چه با خوب ها و دوستان اهل بيت عليهم السلام آشنا شوى و ارتباط برقرار كنى و همراه شوى، غم و غصه ات كمتر و خوشى هايت زياد مى شود. خدا حاج آقاى دولابى را رحمت كند! مى فرمودند: الحمدللّه در رفقا اين را ضمانت مى كنم كه اگر كسى با ما آشنا بشود، ديگر غم سنگين نداشته باشد. يعنى يك مقدار از دنيا بريده مى شود. غم هاى سنگين مال اهل دنياست. نگاهشان كن ببين از غصه دارند منفجر مى شوند. ظاهرش را كه مى بينى خانه مرتب و لباس شيك، ولى داخلش جهنم است. اگر روى قبر كافر را ديبا و ابريشم و سنگ قيمتى بگذارند، باز داخلش عذاب و فشار قبر است. اما قبر مؤمن ممكن است فرسوده باشد، ولى روحش در خوشى و روح و ريحان است. اهل دنيا غم سنگينى دارند كه اين خود جهنمى براى آن هاست.

  • ظاهرش چون گور كافر پر حللباطنش قهر خدا عز و جل[16]

اَمَّا الْقَلْبُ الْمَشغُولُ بِالدُّنْيا فَلَهُ الشِّدَّةُ وَالْبَلاءُ؛ [17] اما دلى كه مشغول به دنياست، گرفتار سختى و بلاست.

مى فرمودند: من قول مى دهم كه هيچ يك از رفقايمان را غم سنگين نگيرد. اگر هم تازه وارد باشد، مدتى كه با اين طيف رفقا بگردد، غم سنگينش مى رود و سبك مى شود. ديگر مشكل سنگينى كه آن ها را هول بگيرد و به زمينشان بزند، وجود ندارد. بين آن ها غم كمرشكنى كه آدم را از پا در آورد، وجود ندارد.

مى فرمودند: من در جلسات كه مى آيم، با همه ارتباط برقرار مى كنم. وقتى مى بينم كسى زانوى غم بغل كرده است، واقعا متأثر مى شوم. تا او را راحتش نكنم، خودم آرام نمى شوم. ما براى چه دور هم جمع شده ايم؟ اگر من دارم از خوشى مى تركم و شما دارى از غم دق مى كنى، با هم دوست نيستيم، با هم مخلوط نشده ايم. بايد غم و شادى خودمان را با هم يكى كنيم و مخلوط شويم.

  • اگر غم لشكر انگيزد كه خون عاشقان ريزدمن و ساقى به هم سازيم و بنيادش براندازيم

وقتى با خوبان همنشين شديم، غم ها كم مى شود. اصلاً آن غم ها عوض مى شود. غمى كه براى خدا و امام زمان است، غمى كه به خاطر نرسيدن به كمال است، غمى كه براى آخرت است، بگذار بيشتر شود. اين ها مغزش شادى است. اگر دعاى ندبه مى خوانى و در فراق امام زمان عليه السلام گريه مى كنى، اگر زيارت عاشورا مى خوانى و در مصائب امام حسين عليه السلام گريه مى كنى، بعد از آن احساس سبكى مى كنى. احساس شادى و خوشى مى كنى. چرا اصحاب امام حسين عليه السلام در شب عاشورا خوشحال بودند و با يكديگر شوخى مى كردند؟ چون در جان آن غم ها و گريه ها شادى است. بگذار اين

غم بيشتر بشود. كسانى كه اهل دنيا هستند، غمشان غم است، شادى شان هم غم است. در شادى شان غم نهفته است. هميشه با هم درگيرند. گلايه و شكايت دارند. اما اهل آخرت به طرف آخرت مى روند. شادى شان شادى است و غمشان هم شادى است. به قول حافظ:

  • چون غمت را نتوان يافت مگر در دل شادما به اميد غمت خاطر شادى داريم

خدا غمش را به هر كس نمى دهد. خدا را شكر كن كه غم آخرت دارى، غم خدا و فراق دارى. غم پيك خداست. غروب جمعه چرا غمگين مى شوى؟ اين پيك خداست. مى گويد: بيا با من مناجات كن و دعا بخوان.

  • بهشت عدن اگر خواهى بيا با ما به ميخانهكه از پاى خُمَت يكسر به حوض كوثر اندازيم

بهشت يعنى عالم محبت؛ يعنى جايى كه همه همديگر را دوست داريم. غمخوار هم هستيم. هم فكر و هم زبانيم. وجودمان يكى است.

فطرت پاك كودكان

حاج آقاى دولابى مى فرمودند: دختر بچه ها را خيلى احترامشان كنيد و قدرشان را بدانيد. پسر نعمت است و دختر رحمت. اگر هم ندارى، خدا مرحمت كند.

مى فرمود: به دخترها چيز ياد ندهيد. آن ها به شما چيز ياد مى دهند. مخصوصا اين دوره زمانه كه بچه ها ضريب هوششان خيلى بالاست. ما هم فال نيك مى زنيم كه اين مقدمه ظهور حضرت باشد. اين ها مهم هستند. آن

وقت ما به دنبال استاد و ولىّ خدا هستيم. ولىّ خدا در دست و بال ماست.

در روايات آمده است : اگر به بچه وعده مى دهى، وفا كن. بچه، شما را رازق مى داند. شما را سرپرست و همه كاره مى داند. صفا و محبت كه شرح داديم، همين است؛ همان گل.

خداوند به مرحوم آقاى قاضى بچه اى عنايت كرده بود. ايشان سرش بر سجده گذاشته بود و مرتب مى گفت: حسن، حسن. گفتند: اين چه ذكرى است. فرمود: من نگاه كردم ديدم كه اين بچه كمال محض است. دل و زبانش يكى است. صدق محض است. فطرت محض است. توحيد محض است. عرفا بعد از هفتاد سال جان كندن تلاش مى كنند تا اين بشوند. اين شده است. سر به سجده گذاردم كه خدايا، ما را هم مثل اين كن؛ مثل اين بچه، صاف و پاك. اصلاً دروغ در ذاتش نيست. تفرقه و كينه و عنوان و تكبر و غرور در وجودش نيست. خيلى آزاد است.

شما همه صفات خوب را مى توانى از او در بياورى. اگر با چشم و عقل و فطرتت خوب نگاه كنى، در مى يابى. بى جهت نبود كه پيامبر ما به بچه ها اين همه احترام مى گذاشتند. آن ها را مى بوييدند. اگر كسى مى خواهد بوى بهشت را استشمام كند، يعنى بوى خدا را، بوى پاكى را، بچه هاى خردسال را بو كند. اين قدر لطيف و پاك اند! دخترها لطيف ترند. ريحان اند.


[1] بحارالانوار، ج 74، ص 267، ح 1.

[2] كافى، ج 2، ص 163، ح 1.

[3] كافى، ج 2، ص 268 .

[4] مفاتيح الجنان، زيارت جامعه.

[5] سوره نساء، آيه 100.

[6] كافى، ج 1، ص 254 ، ح 3 .

[7] نگاه كنيد به: كافى، ج 1، ص 242 ـ 254 .

[8] بحارالانوار، ج 28، ص 63، ح 24 .

[9] همان، ج 8، ص 39، ح 19 .

[10] بحارالانوار، ج 41، ص 14، ح 4.

[11] نهج البلاغه، حكمت 237 ؛ بحارالانوار، ج 41، ص 14، ح 4 .

[12] احاديث قدسى، ص 140.

[13] ميزان الحكمه، ج 3، ص 1888، ح 12269، به نقل از غررالحكم، ح 3230 .

[14] بحارالانوار، ج 10، ص 30.

[15] روضة الواعظين، ج 1، ص 12 ؛ بحارالانوار، ج 79، ص 170، ح 5 .

[16] مثنوى معنوى.

[17] المواعظ العددية، ص 163 .