اِنّى لَمْ اُبْعَثْ لَعّانا وَ لكِنّى بُعِثْتُ داعيا وَ رَحْمَةً؛
من براى لعن و نفرين مبعوث نشدم، بلكه براى دعوت به سوى حق و رحمت مبعوث شده ام.
(پيامبر گرامى اسلام)
مرحوم حاج آقاى دولابى مى فرمود: خداوند متعال اصول دين را كه پنج اصل مهم و اساسى دين است، در صلوات گنجانده است. ببين صلوات چقدر مهم است! وقتى مى گوييم: «اللّهم»، اقرار به توحيد است. هنگامى كه نام پيامبر را مى آوريم و بر او درود مى فرستيم، نبوت را پذيرفته ايم. آل پيامبر را كه ذكر مى كنيم، اين امامت است. حق اين ها را كه ادا كردى، عدالت است؛ يعنى عدل را هم پياده كرده اى. وقتى كه به شما جزا و مزد بدهند، قيامت و معاد است. بنابراين خداوند در اين ذكر مختصر اصول دين را پياده كرده است. صلوات بر محمد و آل محمد اصل و مغز دين است.
زيارت امين اللّه از نظر متن و سند معتبرترين زيارات جامعه است. مرحوم علامه مجلسى سند آن را در اعلى مرتبه اعتبار مى داند و از نظر متن هم داراى معانى بلندى است. اين زيارت را براى همه امامان مى توان خواند. در اين زيارت دو جا درباره سنت اشاره دارد. يكى آنجا كه مى فرمايد:
« اَشْهَدُ اَ نَّكَ جاهَدْتَ فِى اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ وَ عَمِلْتَ بِكِتابِهِ وَ اتَّبَعْتَ سُنَنَ نَبِيِّهِ »صلى الله عليه و آله وسلم ؛ گواهى مى دهم كه تو در راه خدا جهاد كردى و حق جهاد در دين خدا را به جا آوردى و دستورهاى خدا را به كار بستى و سنت هاى رسولش صلى الله عليه و آله وسلم را پيروى كردى.
اين شهادت بيان كننده آن است كه افتخار بزرگ امام اين است كه از راه و روش و سيره پيامبر پيروى كرده است. همچنين در همين زيارت، در هنگام دعا از خدا مى خواهيم كه ما را به سنن و آداب و سيره پيامبر و اولياى خود مؤدب كند، تا ما هم پيرو سيره و سنت اولياى خدا باشيم:
« ا َللّهُمَّ فَاجْعَلْ نَفْسِى ... مُسْتَنَّةً بِسُنَنِ اَوْلِيائِكَ »؛ بار الها، مرا پيرو سيره و سنت هاى اولياى خود قرار بده!
خداوند پيامبرش را به عنوان رحمت براى جهانيان مبعوث فرموده است. پيامبر خدا فرمود:
« اِنَّما بُعِثْتُ رَحْمَةً» ؛[1] من تنها به خاطر رحمت مبعوث شدم.
همه وجود پيامبر ما محبت و رحمت است. اگر مى خواهيد چهارده معصوم را معرفى كنيد، بگوييد: چهارده معصوم يعنى ظهور محبت و رحمت. پيغمبر يعنى محبتِ اميرالمؤمنين و حضرت زهرا عليهماالسلام ، پيامبر يعنى محبت به همه. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله محبت را در حق همه تمام مى كرد.
در ميان جنگ هايى كه براى مسلمانان صدر اسلام رخ داد، بيشترين صدمه در جنگ اُحُد به پيامبر و نزديكانش رسيد؛ هم صدمه روحى و هم صدمه جسمى. به طورى كه فرمود:
« وَاللّهِ ما وَقَفْتُ مَوْقِفا قَطُّ اَغْيَظُ عَلَىَّ مِنْ هذَا الْمَكانِ» ؛[2] به خدا سوگند، هيچ جايى براى من سخت تر و ناراحت كننده تر از جنگ احد نبود.
شخصيتى همانند حمزه كه بسيار مورد علاقه پيامبر بود، به شهادت رسيد. بدنش را مثله كردند. برخى از مرگ ها و شهادت ها تأثّرآور است. افرادى كه در اعماق وجود انسان نفوذ كرده اند و با قلب و روح انسان يكى هستند، فراقشان خيلى سخت است.
- يَقُولُونَ اِنَّ الْمَوْتَ صَعْبٌ عَلَى الْفَتىمُفارَقَةُ الاْءَحْبابِ وَ اللّهِ اَصْعَبٌ »
اين شاعر عرب مى گويد: مرگ جوان سخت، ولى فراق حبيب و دوست از هر چيز سخت تر است. فراق كسانى كه در اعماق وجود انسان
نفوذ كرده اند، بسيار سخت است. حضرت حمزه، هم عموى پيامبر خدا بود و هم برادر رضاعى آن حضرت؛ بافاصله چهار سال هر دو از حليمه سعديه شير خورده بودند. پيامبر به حمزه بسيار علاقه داشت.
بسيارى از ياران باوفاى پيامبر در آن جنگ به شهادت رسيدند. دندان پيامبر را در آن جنگ شكستند، پيشانى آن حضرت را آزردند. جراحت هاى فراوانى بر بدن اميرالمؤمنين عليه السلام وارد شد. براى پيامبر خدا جنگى سنگين تر از جنگ احد نبود. انسان در اين شرايط سهمگين صبر و طاقت خود را از دست مى دهد. يك نفر به پيامبر عرض كرد: «لَوْ دَعَوْتَ عَلَيْهِمْ؛ چرا نفرينشان نمى كنى؟» اگر نفرين كنى همه شان هلاك و نابود مى شوند. با اين همه صدمه كه بر پيامبر خدا وارد آوردند، جاى نفرين بود، ولى حضرت فرمود:
« اِنّى لَمْ اُبْعَثْ لَعّانا وَ لكِنّى بُعِثْتُ داعِيا وَ رَحْمَةً» ؛[3] من مبعوث نشده ام كه لعن و نفرين كنم، بلكه براى دعوت به سوى حق و رحمت مبعوث شده ام.
بعد فرمودند:
« ا َللّهُمَّ اهْدِ قَوْمى فَأِنَّهُم لا يَعْلَمُونَ »؛ بار الها! قوم مرا هدايت كن كه آن ها جاهل اند.
گمان مى شود كه اين سخن بر دل شيطان را داغ نهاده است. چون عكس اين مطلب درباره حضرت نوح آمده است. حضرت نوح از قومش بسيار اذيت و آزار ديد. امام صادق عليه السلام فرمودند: آن قدر حضرت نوح را مى زدند كه گاهى سه روز بيهوش مى افتاد و خون از گوشش جارى مى شد و باز به هوش مى آمد.[4] آن قدر او را اذيت كردند تا جايى كه به قول ما بُريد. گفت: خدايا نابودشان كن! خداوند فرمود: كشتى بساز، مؤمنين را جمع كن، بقيه را در آب غرق مى كنيم.
وقتى همه غرق شدند، حضرت نوح با مؤمنين پياده شدند. ابليس آمد و گفت: دست شما درد نكند. احسنت، خوشحالم كردى! پرسيد: چه كرديم كه دشمن خدا شاد شد! گفت: ما بايد چندهزار سال زحمت مى كشيديم تا اين ها را جهنمى كنيم. تو با يك نفرين همه را به جهنم فرستادى.[5] حضرت نوح ديد درست مى گويد. از سوى ديگر جبرائيل آمد و گفت: كاسه و كوزه بساز. بعد از چند ماه قالب گيرى و ساخت و ساز، گفت: بزن همه را خراب كن. گفت: دلم نمى آيد. گفت: خدا مى گويد: چطور دلت آمد نفرين كنى و اين صنعت هايى را كه من درست كرده بودم، همه را خراب كنى![6]
تبلور هر امت در انسان كامل همان زمان است. انبياى گذشته يك حد و
مرزى داشتند. وقتى ظرفشان پر مى شد، مى بريدند. حضرت يونس نفرين كرد، حضرت صالح و هود و بسيارى از انبياى گذشته نفرين كردند و بلاهاى عجيبى آمد.
پيامبر ما ظرفش اندازه ندارد، بسيار وسيع است. فرمود: من مبعوث نشدم تا نفرين كنم، من براى رحمت مبعوث شده ام. اگر بزرگ هر امتى سعه صدر داشته باشد و از ميدان به در نرود، خداوند هر چه بلا هست به خاطر او برمى دارد.
«وَ ما كانَ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ اَنْتَ فيهِمْ »؛[7] اى پيامبر! تا تو در ميان آنان هستى، خداوند آنان را عذاب و مجازات نخواهد كرد.
پيامبر رحمت محض است. نفرين نمى كند. نفرين عمومى ندارد. قطعاً آن قلبى هم كه مملو از محبت پيامبر است، هيچ گاه عذاب نمى شود. مگر اينكه از اين محبت جدا شود. در جايى كه پيامبر خدا هست، آتش كار نمى كند. همه اش گل و ريحان است.
پيغمبر خدا فرمود: من مبعوث نشدم تا نفرين كنم. انبياى گذشته گاهى مى بريدند و نفرين مى كردند. بزرگ خانه هيچ گاه نبايد لعن و نفرين كند. هميشه بايد رحمت باشد. تا وقتى كه بزرگ خانه متأثر و ناراحت نشده است، اهل خانه در آسايش اند. اگر او حالش بد شد، ممكن است بلا نازل شود. عالم،
پيشوا، رهبر و مرجع اگر دلش بشكند، گوشمالى مى آيد. حواستان جمع باشد! تا وقتى كه شخصى كه در رأس است نبريده است، غضب خدا معنا ندارد.
در روايتى آمده است كه از معصوم عليه السلام پرسيدند: غضب و خوشى خداوند چيست؟ فرمود: غضب و خوشى خداوند، غضب و خوشى دوستان و اولياى اوست. در قرآن هم اين چنين آمده است:
« فَلَمّا ءاسَفُونَا انْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَاَغْرَقْناهُمْ اَجمَعينَ »؛[8] هنگامى كه ما را به خشم آوردند، از آن ها انتقام گرفتيم و همه را غرق كرديم.
يعنى زمانى كه ما را ناراحت كردند و متأسف شديم، انتقام گرفتيم. خدا ناراحت نمى شود. خدايى كه ناراحت شود و دلش بشكند، ارزشى ندارد. اصلاً اين خدا نيست. بنابراين «ءاسَفونا» يعنى دوستان ما متأثر شوند. خداوند احوال دوستانش را به خودش نسبت مى دهد. از اين جهت با صيغه جمع آورده است. بنابراين خشم پيامبر و امام، خشم خداوند است و موجب انتقام گرفتن خداست. در مقابل اگر ناراحت نشوند، خداوند بلا را دور مى كند.
- تا دل مرد خدا نامد به دردهيچ قومى را خدا رسوا نكرد
حضرت نوح مى خواست فرزندش را شفاعت كند. خداوند به او فرمود:
« اِنَّهُ لَيْسَ مِنْ اَهْلِكَ اِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ فَلا تَسْأَلْنِ ما لَيْسَ لَكَ »
« بِهِ عِلْمٌ اِنّى اَعِظُكَ اَنْ تَكونَ مِنَ الْجاهِلين» ؛[9] اى نوح، او از اهل تو نيست. او عمل غيرصالحى است (فرد ناشايسته اى است). پس آنچه را از آن آگاه نيستى از من مخواه. من به تو اندرز مى دهم تا از جاهلان نباشى!
اين آيه خطاب تندى دارد. مى گويد: از چيزى كه به آن علم ندارى نپرس! خدا با حبيبش، با پيامبر و فرستاده اش اين چنين صحبت مى كند! مى گويد: من موعظه مى كنم كه از نادانان نباشى! اما پيامبر و امامان ما دست روى هر كس بگذارند، خدا مى گويد: من قبول مى كنم. او مى خواست پسرش را شفاعت كند: «اِنَّ ابْنى مِنْ اَهْلى وَ اِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ؛ پسرم از خاندان من است و وعده تو (در مورد نجات خاندانم) حق است.» ولى خداوند شفاعت او را در باره فرزندش نپذيرفت.[10] اما خداوند درباره پيامبر ما فرمود:
« وَلَسَوْفَ يُعْطيكَ رَبُّكَ فَتَرْضى »؛[11] و به زودى پروردگارت آن قدر به تو عطا خواهد كرد كه خشنود شوى!
« عَسى اَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاما مَحْمُودا» ؛[12] اميد است پروردگارت تو را به مقامى در خورِ ستايش برانگيزد!
مقام محمود كه در اين آيه آمده است، همان مقام شفاعت است.
پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: اگر من به مقام شفاعت برسم، يك رفيقى در زمان جاهليت داشتم، از دنيا رفته است، او را شفاعت مى كنم.[13] خدا هم قبول مى كند. يعنى خداوند درخواست اين بزرگواران را هيچ گاه رد نمى كند.
حضرت نوح خودش بريده بود. آن سعه صدر پيامبر ما را نداشت. چقدر تفاوت است! او پسرش را نمى تواند شفاعت كند، ولى پيامبر ما مى تواند همه عالم را شفاعت كند، خداوند به او اذن و اجازه مى دهد.
« وَ ما اَرْسَلناكَ اِلاّ رَحْمَةً لِلْعالَمينَ» ؛[14] ما تو را جز رحمت براى جهانيان نفرستاديم.
رحمت پيامبر همه را فرا مى گيرد. « الحمدللّه رَبِّ العالَمين «! يكى از بزرگان مى فرمود: فكر مى كنم اين «الحمدللّه» مخصوص اميرالمؤمنين عليه السلام باشد كه انسان كامل است. خودشان مربى همه عوالم بودند و خودشان هم مى توانند حق «اَلْحَمْدُلِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ» را ادا كنند.
«ما اَرْسَلناكَ اِلاّ رَحْمَةً لِلعالَمينَ» يعنى پيامبر براى شياطين و ديو و دد هم رحمت است. براى حيوانات هم رحمت است. براى كفار و مشركين و منافقين هم رحمت است. براى فرشتگان هم رحمت است. خلاصه براى همه ذرات عالم رحمت است.
در روايت آمده است كه شياطين كاربُردشان تا آسمان چهارم بود. وقتى پيامبر مبعوث شد، به بركت آن حضرت، جلوشان را گرفتند. شهاب هايى به آن ها مى خورد و كاربردشان كم مى شد.[15] يعنى آتش هايشان كم شد. پيش از بعثت پيامبر اكرم بيشتر مى توانستند گمراه كنند، ولى پس از آن توانشان كمتر شد. بنابراين وجود پيامبر براى آن ها هم رحمت بود؛ چون جلو شر و فتنه هاشان را گرفت.
پيامبر ما همه وجودش رحمت بود. در روايتى آمده است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در فتح مكه، هنگام آمدن از مدينه به مكه، در كنار آبى سگى ماده را ديد كه عوعو مى كند و توله هايش شير مى خورند. به يكى از يارانش دستور داد كه در برابر آن سگ بنشيند تا كسى از سپاهيان اسلام متعرض آن سگ و توله هايش نشود.[16]
همچنين از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل شده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله مشغول وضو بودند كه گربه خانه به آن حضرت پناه آورد. پيامبر دانستند كه او تشنه است. وضو را رها كردند و ظرف آب وضو را جلو او گذاردند تا سيراب شد. آن گاه با بقيه آن وضو گرفتند.[17] همه اين ها ظهور رحمت و محبت است؛ «وَما اَرْسَلْناكَ اِلاّ رَحْمَةً لِلْعالَمينَ».
درباره امام حسين عليه السلام هم گفته اند كه آن حضرت بعد از ظهر عاشورا دشمن را شكافتند و به طرف آب رفتند. حضرت بسيار تشنه بودند. آفتاب و
جنگ و داغ و زخم. وارد شريعه فرات شدند. خواستند آب بردارند و بخورند، ديدند اسبشان تشنه تر است. فرمودند: «أَنْتَ عَطْشانُ وَاللّهِ لا اَذُوقُ الْماءَ حَتّى تَشْرِبَ» ؛[18] تو تشنه اى. به خدا سوگند، تا تو آب نخورى من آب نمى خورم.» اول تو آب بخور. آن حيوان هم سرش را بالا برد و ادب كرد و آب نخورد. يعنى تا شما آب نخوريد، من آب نمى خورم. در همان هنگام بود كه ملعونى از سپاه دشمن به دروغ صدا زد: دشمن به خيمه ها حمله كرده است. و حضرت بدون اينكه آبى خورده باشد بازگشت. اين ها خيلى مهم است. گفتنش آسان است. اگر ما بوديم مى گفتيم: هزاران حيوان تلف شود، ولى ما به هدف و نيازمان برسيم. انسان در مقام عمل مراعات نمى كند، اما در مقام حرف ممكن است شعار بدهد. پيامبر و امام مظهر رحمت و محبت اند.
پيامبر آن قدر لطيف و حساس بود كه اگر دست مباركش را در فضا بالا و پايين مى برد، به قدرى آرام حركت مى داد كه فضا آزرده نشود. عصمت پيامبر خيلى شديد بود. يعنى اين فضا داراى ذرات و موجوداتى نامرئى است كه ما نمى بينيم.
خداوند حاج آقاى دولابى را رحمت كند! مى فرمودند: من از همان زمان طفوليت هر چه را نگاه مى كردم عبرت مى گرفتم. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمودند:
« طُوبى لِمَنْ نَظَرُهُ عِبْرَة» ؛[20] خوشا به حال كسى كه نگاهش عبرت است.
ايشان فطرتا تربيت شده خدايى بود. تنها فرزند خانواده بود. برادرى داشتند كه در جوانى فوت كرده بود. خواهر هم نداشت. مى فرمود: جوان بودم كه پدرم فوت كرد. هنگام فوت بالاى سرش بودم. مى گفت: پسرجان برايم روضه بخوان. من هم شروع كردم براى او روضه امام هفتم را خواندم تا از دنيا رفت.
مى فرمود: به سادات و علما خيلى علاقه داشت. و اين روحيه از پدرم به من به ارث رسيده بود. در بچگى در بغل پدرم نشسته بودم. سيدى به منزل ما آمد. شال سبزى بسته بود، با يك قيافه جذاب و نورانى. براى ديدن پدرم آمده بود. درست روبه روى ما نشست. جذبه و نورانيت و سيادت او آن چنان مرا گرفت كه چهار دست و پا آمدم و در بغل آن سيد نشستم. به پدرم نگاه مى كردم و مى گفتم: اين پدر من است. شما پدر من نيستى. يعنى جذبه سيادت و نورانيت او مرا جذب كرده بود.
از زمان طفوليت آثار جذبه در ايشان وجود داشته است. مى فرمود: از هر چيزى عبرت مى گرفتم. نگاه هايم همه مطالعه بود. نگاه معمولى نبود، بلكه بسيار عميق بود.
مى فرمود: به بيابان رفته بودم. ديدم مارى دارد مى چرخد. ناگاه يك جوجه تيغى پيدا شد. جوجه تيغى ضد مار است. ديدم آمد و اين مار را گرفت و چرخاند و محكم به زمين زد. مار ديگر تكان نخورد. مى فهميد كه جوجه تيغى بالاى سر اوست. قوى است. ممكن است او را از بين ببرد. مى فرمود: ما همين طور داشتيم نگاه مى كرديم. هر گاه مار تكان مى خورد، جوجه تيغى مى پريد و گلوى مار را مى گرفت و مى چرخاند و محكم تر از دفعه قبل به زمين مى كوبيد. تا مدتى كه مار تكان نمى خورد، هيچ كارى با او نداشت. به محض كوچك ترين حركت، عكس العمل نشان مى داد.
مى فرمود: همين طور كه نگاه مى كردم، خداوند به من ياد داد تا وقتى كه عبد هستى، تسليم هستى، من كارى با تو ندارم. اما اگر در مقابل من عرض اندام كنى، مثل اين مار به زمينت مى زنم. يعنى اين صحنه هم درس توحيد مى دهد. انسان از حيوانات و موجودات و ذرات عالم هم مى تواند درس توحيد بگيرد. خيلى عجيب است، انسان اين قدر بيدار و هشيار باشد!
آيت اللّه شيخ صدرالدين حائرى شيرازى ـ رحمة اللّه عليه ـ از شاگردان مرحوم آيت الله شيخ محمدجواد انصارى همدانى و از رفقاى قديمى حاج آقاى دولابى بودند. حدود چهل و پنج سال با حاج آقا بودند. برخى از دوستان از ايشان خواستند تا درباره حاج آقاى دولابى چيزى بگويند. ايشان فرمودند: حديثى درباره اميرالمؤمنين عليه السلام است كه مى فرمايند:
« مَنْ اَرادَ اَنْ يَنْظُرَ اِلى مَيِّتٍ يَمْشى فَلْيَنْظُرْ اِلى عَلِىِّ بْنِ اَبى طالِبٍ عليه السلام» ؛[21] كسى كه مى خواهد به مرده اى كه راه مى رود نگاه كند، به على بن ابى طالب عليه السلام بنگرد.
يعنى فانى فى اللّه و باقى باللّه. يعنى نفسى كه از دنيا كاملاً جدا شده است و همه وجودش خدايى است. «نفس» و «خود» و «من» نيست. ظهور «لااِله الاّ اللّه» است. و به فرموده پيامبر خدا:
عَلِىٌّ مَمسوسٌ فى ذاتِ اللّهِ؛[22] على عليه السلام فانى در ذات خداست.
مرحوم آيت اللّه صدرالدين حائرى مى فرمود: مصداق پايين تر اين حديث را من در وجود حاج آقاى دولابى ديدم. يعنى كسى بود كه واقعا از شر و شور دنيا و از تعين ها و عنوان ها و اسم و رسم ها بيرون آمده بود. ايشان واقعاً مظهر توحيد بود. «مَيّتٌ يَمْشى» بود و در حال و هواى ديگر.
[1] بحارالانوار، ج 10، ص 30.
[2] همان ، ج 20، ص 62.
[3] سفينة البحار، ج 2، ص 681؛ تفسير نورالثقلين، ج 5، ص 688.
[4] حيوة القلوب (تاريخ پيامبران)، ج 1، ص 260.
[5] رنگارنگ، ج 2، ص 116.
[6] جامع النورين، ص 122.
[7] سوره انفال، آيه 33.
[8] سوره زخرف، آيه 55.
[9] سوره هود، آيه 46.
[10] سوره هود، آيه 45.
[11] سوره ضحى، آيه 5.
[12] سوره اسراء، آيه 79.
[13] قالَ رَسُولُ اللّه ِ صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ : لَوْ قُمْتُ الْمَقامَ الْمَحْمودَ لَشَفَعْتُ لاِءَبى و اُمّى وَ اَخٌ كانَ لى مُواخياً فِى الْجاهِليَّةِ. بحارالانوار، ج 15، ص 110، ح 54.
[14] سوره انبياء، آيه 107.
[15] سوره انبياء، آيه 107.
[16] همنام گل هاى بهارى، ص 204 ، به نقل كنزالعمّال، ج 13، ص 429 .
[17] بحارالانوار، ج 16، ص 293، ح 160 .
[18] كتاب ابليس، ص 104.
[19] اين مباحث به مناسبت سالگرد ارتحال حاج محمداسماعيل دولابى مطرح گرديده است.
[20] اختصاص، ص 231.
[21] تحفة الملوك، ج 1، ص 110.
[22] بحارالانوار، ج 107، ص 31، ح 3.