همرنگی با مولا در خیررسانی
باید توجه داشت که انسان زمانی مصداق «أَلْخَیرُ مِنْهُ مَأمُولٌ وَ الشَّرُّ مِنْهُ مَأْمُونٌ» میشود که متصل به رحمت پروردگار گردد و همانطور که پروردگار خیر محض است و شر ندارد او هم همینگونه شود. وجود مقدس خداوند، شر و ظلم را از خودش به تمام معنا نفی کرده است:[۹]
پس همانطور که او خیر محض است و شر ندارد، بندهاش هم باید همرنگ مولایش شود؛ یعنی عاشق برای خیر رساندن و متنفر از شر رساندن باشد. ما بسیاری از شرها را داریم که به آنها توجه نمیکنیم. مثلاً در مواردی ما در حق زن و فرزند و پدر و مادر و رفیقمان ظلم میکنیم در صورتی که در سوره انعام فرموده است که هدایت و نجات برای کسانی است که ایمانشان را به ظلم نیالایند:[۱۰] میفرماید که به ایمانشان، لباس ظلم نپوشانده باشند؛ یعنی اینگونه نباشند که هم نماز و روزه را انجام دهند و هم شر داشته باشند. این طرف به مسجد بیایند و از آن طرف به میخانه بروند. به عبارت دیگر، صداقت داشته باشند که یک طرفه بودن، بهتر است.
پدری به یکی از پسرانش گفت: از تو راضیام چون میدانم همیشه راست میگویی. به دیگری هم گفت: از تو هم راضی هستم چون میدانم همیشه دروغ میگویی، اما به سومی گفت: خدا تو را لعنت کند که راستگویی و دروغگوییات معلوم نیست و ما تکلیف خودمان را در برابر حرفهایت نمیدانیم که کدام راست است و کدام دروغ!
حیات طیبه در پرتو اتصال به رحمت الهی
سخن در این بود که اتصال به رحمت الهی، در دنیا موجب حیات طیبه میگردد و حیات طیبه یعنی زندگی کردن در دنیا به گونهای که: «أَلْخَیرُ مِنْهُ مَأمُولٌ وَ الشَّرُّ مِنْهُ مَأْمُونٌ». در آخرت هم که فعلاً برای ما قابل درک نیست، اما میفرماید: «و لنجزینهم اجرهم باحسن ما کانوا یعملون»[۱۱] و نیز میفرماید: «ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات سیجعل لهم الرحمان ودا».[۱۲]
در آیه دوم از عمل صالح سخن میگوید و عملی صالح است که مطابق مقررات الهی انجام گیرد و نتیجهاش نیز این میشود که: «سیجعل لهم الرحمان ودا». البته نمیفرماید که: «سیجعل لهم الله»، چرا که جاگیری کلمات در آیات، بسیار دقیق است و واقعاً عمل صالح با همین رحمانیت سازگار است، نه با لفظ الله، چون «الله» مستجمع جمیع صفات است و حتی با عذاب کردن نیز سازگار است. خداوند در قرآن نمیفرماید که رحمان، آنان را عذاب میکند، بلکه لفظ «الله» را به کار میبرد و میفرماید: «یعذبهم الله بایدیکم».[۱۳] بنابراین، کلمات آیات همه سرجای خودشان است. مثلاً آنجا که میفرماید: «الحمدلله رب العالمین» فقط جای کلمه رب بوده و جای کلمه رحیم و رحمان نبوده است که مثلاً بگوید: الحمد لله رحیم العالمین و اگر میگفت آیه غلط میشد.
چند سال پیش کشیشی در اروپا گفته بود من نظیر قرآن را میآورم. او هفت آیه به زبان عربی و به سبک سوره حمد درست کرده بود و بعد هم ارائه کرده بود که ای مسلمانان که میگویید اگر میتوانید مثل قرآن را بیاورید، من آوردهام. این سوره را من هم دیدم و این هفت آیهای که ساخته بود جدای از غلطهای محتوایی و معنایی، حدود پنجاه غلط ادبی داشت.
بنابراین، آنجا که میفرماید: «الذین آمنوا و عملوا الصالحات سیجعل لهم الرحمان ودا»، چون عمل صالح یعنی انجام مقررات، و از سویی مقررات هم رحمت پروردگار است، پس سروکار شما بعد از عمل مطابق مقررات، با رحمت پروردگار است. این مقررات نیز در زبان وحی و در زبان انبیاء و ائمه (ع) بیان شده است. اگر یادتان باشد پیش از این، از تابلوی زیبایی از پیامبر اسلام (ص) یاد کرده بودیم که میفرمود: «رحم الله امرءً قدّم خیرا» رحمت خدا از آن کسی است که اقدام به خیر بکند و قدم در راه خیر بردارد.
اهل خیر در حدیث قدسی
خداوند در یک حدیث قدسی میفرماید: «خلقت الخیر وجعلت له اهلا».[۱۴] یعنی خیر را من ساختهام و بوجود آوردهام و برای آن اهلی قرار دادهام. منظور این است که همه مردم اهل خیر نیستند و این اختصاص به گروهی دارد و سپس میفرماید: «فطوبی لمن جعلته للخیر و یسرت الخیر علی یده». خوشا به حال کسی که به پا خیزد و در پی خیر باشد و خیر در دستانش آسان انجام گیرد. بعضیها اهل خیرند ولی جان آدم را میگیرند تا کار خیری انجام بدهند.
شخصی به محضر حضرت مجتبی (ع) آمد و گفت که من گرفتارم. آن حضرت نگذاشت که به سخنش ادامه بدهد و فرمود که خواستهات را بنویس. آن حضرت میخواست که این شخص به زبان نیاورد و خجالت نکشد و آبرویش نریزد. او هم تکه کاغذی برداشت و نوشت و به حضرت مجتبی (ع) داد. حضرت خواندند و پنجاه هزار دینار طلا و پانصد درهم نقره به او دادند. بعد هم فرمودند برخیز و کسی را بیاور که برای بردن اینها کمکت کند، چون پولها فلزی و سنگین بود. آن بنده خدا خیلی خوشحال شد و به بازار رفت و باربری را به کمک آورد. حضرت (ع) عبایشان را هم به او دادند و فرمودند: این هم مزد این باربر است. بعد شخصی به حضرت گفت که عجب برکتی برای او داشت. حضرت (ع) فرمود: برای ما بیشتر برکت داشت![۱۵]
حکایتی از اهل خیر
برخی افراد اهل خیرند و در پی امور خیر میدوند و خدا نکند روزی بر آنان بگذرد که کار خیری نکرده باشند. حدود نود سال پیش در همین تهران، مردی از اهل خیر شب به خانهاش آمد و خوابش نمیبرد. خانمش به او گفت: چه شده است؟ گفت: امروز صبح تا الان هرچه این طرف و آن طرف دویدهام تا کار خیری انجام بدهم نصیبم نشده است و چون امروز کار خیر نکردهام ناراحتم. آخرش هم برخاست و لباسهایش را پوشید و از خانه بیرون زد. این طرف و آن طرف رفت تا در مسیرش به محله بدکارههای تهران رسید.
ساعت ۱۲ شب شده بود و جوانی حدودا ۲۰ ساله سرش را روی دیوار گذاشته بود و گریه میکرد. این مرد تهرانی با عرقچین و شال و محاسن، دستی بر شانه این جوان میزند. جوان برمیگردد و میبیند آدم متدین و مقدسی مقابل او ایستاده است. بعد به جوان میگوید: چرا اینجا ایستادهای و چرا گریه میکنی؟ نترس و دردت را به من بگو! آن جوان جواب میدهد: به تازگی دختری را در این خانه بدکارهها آوردهاند و من هم این دختر را دیدهام و به او علاقه پیدا کردهام. امشب اینجا آمدهام و او را میخواهم، اما مرا به این خانه راه نمیدهند. آن مرد اهل خیر درب آن خانه را میزند و میگوید که فلان دختر پیش شماست؟ میگویند: بله، اما به قیافه شما نمیآید که اهل این برنامهها باشی و درضمن قیمتش هم خیلی زیاد است. آن مرد میگوید: قیمتش را هرچه باشد میپردازم. بعد هم همان پولی را که آنها گفته بودند میدهد و دختر را به همراه آن پسر به منزل خودش میآورد. دختر را تحویل زنش میدهد و به او میگوید: به این دختر مسائل شرعی را یاد بده. صبح هم پسر را به همراه خودش به حجره محل کارش میبرد. ده روز بعد هم دویست نفر مهمان دعوت میکند و مراسم عقد این دختر و پسر را براه میاندازد. یک خانه هم برایشان میگیرد و اینها سه چهار سال در تهران با هم زندگی میکنند. یک روز پسر نزد این مرد میآید و میگوید: ای بابا من اهل منجیل رشت هستم و دیگر دلم نمیخواهد تهران بمانم و آمدهام اجازه بگیرم و به شهر خودم بروم. آن مرد موافقت میکند و مقداری پول هم به آنها میدهد. دختر و پسر با او خداحافظی میکنند و به منجیل میروند و فقط با نامه از حال این مرد باخبر میشوند.
چند سالی میگذرد و جنگ بین الملل اول تازه تمام شده است. این مرد در رشت کاری دارد و اول غروب گذرش به شهر منجیل میافتد. مشاهده میکند که مردم جلو نانواییها جمع شدهاند و نان هم یافت نمیشود. مقداری از فراریهای جنگی را به منجیل آورده بودند و جمعیت زیاد شده بود. این مرد میپرسد که آرد این شهر دست کیست؟ میگویند که دست فلان حاجی است. او میآید و درب خانه حاجی را میزد و بالاخره با سر و صدا حاجی را از خواب بیدار میکند.
حاجی با دیدن پدر معنوی و اهل خیر خود، روی پای او غش میکند. سپس خانم و بچههایش، او را به هوش میآورند. حاجی میگوید که من دینم، حیاتم و زن و بچهام را مدیون کار آن شب شما میدانم. آن مرد هم میگوید که من امشب از اینجا رد میشدم و دیدم که نان کم است و مردم عزا گرفتهاند و فهمیدم که آرد شهر هم دست شماست، به مردم آرد بده تا بپزند و نان زیاد بشود. حاجی میگوید: صدقه سر شما همه آردهای در انبار را امشب به نانواییها میدهم. بعد هم نوکرش را میفرستد و نانواییها را خبر میکند که بیایند و آردها را ببرند. آنها هم میبرند و پس از یک ساعت، نان بسیاری پخته میشود و مشکل مردم اینگونه حل میشود.
یادی از مرحوم قوام
اصلاً یک عدهای اهل خیر هستند، همان گونه که خداوند متعال فرمود که خیر را آفریدم و برای آن، اهلی قرار دادم. پس خوشا به حال کسانی که برای کارهای خیر آمادهاند و خیر در دستشان راحت انجام میگیرد.
من در اینجا ظلم میدانم اگر از مرحوم قوام که خودم زیاد پای منبرش میرفتم یادی نکنم. من زمانی که بچه بودم در ماه مبارک رمضان از منزلمان که از مسجد جامع تهران هم دور بود به آنجا میرفتم. ایشان در شبستان شاه آبادی منبر میرفت و منبر او از بهترین و پرجمعیتترین منبرهای تهران بود.
یکی از دوستانم که با او آشنا بود نقل میکرد که من در شب آخر روضه ایشان در دهه فاطمیه که در مسجدی در خیابان جمهوری اسلامی فعلی برپا بود حضور داشتم. در آن شب چهارصد تومان به او دادند که آن وقت پول زیادی بود. بعد از منبر مقداری نشست تا همه مردم رفتند و فقط من و خادم مسجد مانده بودیم. به من گفت برخیز تا برویم. با هم به یکی از خیابانها آمدیم. گفت: من از این خیابان چیزهای بدی شنیدهام که شبها دختران و زنان میآیند اینجا و دنبال مشتری میگردند و قیمتشان هم گران است. گفتم: من هم همین را شنیدهام. بعد مرحوم قوام شروع میکند به قدم زدن. در این هنگام یک زن جوان بیست و چند ساله را میبیند و میفهمد که برای چه هدفی آنجا ایستاده است. با آن زن صحبت میکند و او میگوید که من امشب با هرکه باشم ۵۰ تومان میگیرم. سید گریهاش میگیرد، پاکت پولش را که در روضه به او دادهاند درمیآورد و میگوید: ای خواهر من، این ۴۰۰ تومان است و پول هشت شب تو میشود. این ایام هم ایام شهادت مادرم زهرا (س) است. تو هم حیف هستی که در این شبها آلوده به این عمل خلاف بشوی، فعلاً این پول را بگیر و هشت شب به دنبال این گناه نرو! این خانم هم از فردای همان شب به مسجد میآید و اهل جلسات روضه میشود و بعد هم خودش دویست سیصد نفر را تربیت میکند و شنیدم که در این اواخر بعد از اینکه به مکه رفته بود و کارهایش را درست کرده بود، از دنیا رفته است. این هم مصداق کار خیر است که در آن حدیث قدسی فرمود: «خلقت الخیر و خلقت له اهلا فطوبی لمن خلقته للخیر و یسرت الخیر علی یده».
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
پی نوشت ها:
- [۹]. یونس (۱۰): ۴۴؛ یقیناً خدا هیچ ستمی به مردم روا نمیدارد، ولی مردم [با رویگردانی از حق] بر خود ستم میورزند.
- و فی عیون الأخبار بإسناده إلی الرّضا(ع) عن أبیه عن آبائه عن الحسین بن علی (ع) قال: إنّ یهودیا سأل علی بن أبی طالب، فقال: أخبرنی عمّا لیس عند اللَّه، و عمّا لا یعلمه اللَّه، و عمّا لیس للّه.
- فقال علی (ع): أمّا ما لا یعلمه اللَّه، فذاک قولکم، یا معشر الیهود: إنّ عزیر ابن اللَّه، و اللَّه لا یعلم له ولدا. و أمّا قولک: ما لیس عند اللَّه، فلیس عند اللَّه ظلم للعباد. فأمّا قولک: ما لیس للّه، فلیس للّه شریک.
- فقال الیهودی: أشهد أن لا إله إلّا اللَّه و أشهد أنّ محمّدا رسول اللَّه.
- [۱۰]. انعام (۶): ۸۲؛ کسانی که ایمان آوردند و ایمانشان را به ستمی [چون شرک] نیامیختند، ایمنی [از عذاب] برای آنان است، و آنان راه یافتگانند.
- [۱۱]. نحل (۱۶): ۹۷٫
- [۱۲]. مریم (۱۹): ۹۶٫
- [۱۳]. توبه (۹): ۱۴٫
- [۱۴]. کافی: ۱/۴۱۳؛ باب الخیر والشر؛ در آنجا روایاتی نزدیک به همین مضامین هست.
- [۱۵]. المحاسن و المساوی: ۵۵٫