بسم الله الرحمن الرحيم
«الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»
اين دعايي كه من سي سال است ميخوانم اين از مكارم الاخلاق امام زين العابدين است. «انطقني» نطق، خدايا زبان مرا به حق وادار. و به من تقوا الهام كن از مرز خارج نشوم. حرف من درست باشد. موضوع بحثمان چون در ايامي بود كه تولد امام هادي را داشتيم، غدير خم را داشتيم، مباهله را داشتيم همه هم به اهل بيت ميخورد، گفتيم: كمي راجع به امامت صحبت كنيم. نقش امام را يك جلسه گفتيم.
مسئلهي ديگر امام را براي رهبري علمي ميخواهيم. نقش امام، ادامهي بحث قبل… تا چند مورد آمديم؟ پنج مورد گفتيم؟
۱- پاسخ گويي به سؤالات ديني مردم
۶- حالا اين مسئلهي پاسخگويي به سؤالات. براي مردم سؤال است. الآن در جمهوري اسلامي همهي مراجع ما در بعضي از استانهاي بزرگ دفتر زدند. چون مقلّدينش سؤال دارند. دستشان هم كه به مرجع در قم و نجف نميرسد. بايد يكي سؤال را جواب بدهد. «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْر» (نحل/۴۳) نمايندههاي مجلس الان گاهي يك قوانين گيج كننده است. بايد يك كسي باشد كه قانون اساسي را براي آنها تبيين كند. هم سؤالات قديمي، هم سؤالات جديد.
نقش امام نقش پاسخگويي به سؤالات مردم است. در زمان خليفهي اول و دوم و سوم، بارها و بارها ابيبكر، عمر، عثمان و اينها سؤالاتشان را از حضرت علي ميپرسيدند. و بارها گفتند: اگر علي نبود من چه ميكردم؟ اين مسئلهي شيعه و سني هم نيست. مرجع علمي، اهل بيت بودند. قرآن ميگويد: «وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا ايديهما» (مائده/۳۸) دست دزد را قطع كنيد. خوب دست دزد را از اينجا قطع كنيم. از اينجا قطع كنيم. مچ، از آرنج قطع كنيم. از بالا قطع كنيم. خوب اين كجاي دست است؟
مأمون الرشيد علما را دعوت كرد، هركس يك چيزي گفت. امام جواد فرمود: هيچكدام درست نيست. از اينجا را قطع كنيد. گفتند: چرا؟ گفت: قرآن ميگويد: «وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّه» (جن/۱۸) جاي سجده براي خداست. و انسان كه ميخواهد سجده كند، چون كف دستش ميخواهد سجده كند، اين براي خداست. شما اينجا را قطع كنيد. البته دست هر دزدي را هم قطع نميكنند. ۲۶ تا شرط دارد. اگر هركس يك قلم دزدي كرد دستش را قطع كنند، كه شايد نصف مردم بيدست شوند. بايد يك جايي باشد قفل بشكند. مثلاً از بانك، پادگان، مسجد، حسينيه، دانشگاه، مدرسه! دزد هست، ميگيرند. تخلّف اداري و بيرونش ميكنند. همه بلايي سرش در ميآورند. اما دستش را قطع نميكنند. دست بايد يكجايي قطع شود كه دزد ديوار خراب كند. يا قفل بكشد. و اين صحنه را هم دو تا شاهد عادل ببينند. خوب قهراً اگر آدم عادل نگاه ميكند، خوب عادل هستي، لوله كه نيستي خوب داد بزن. (خنده حضار) عادلي كه ميبيند و نهي از منكر نميكند، پيداست كه اين دزد خيلي جسارت دارد و پررو است و خفقان طوري است كه افراد عادل جامعه هم جرأت نهي از منكر ندارند. بايد مسئلهاش را هم بلد باشد. اگر دزد را گرفت و گفت: آقا من مسئلهاش را بلد نيستم. اگر ميدانستم دست مرا قطع ميكنيد دزدي نميكردم. كارش ندارد. يعني دستش را قطع نميكنند. ۲۶ شرط دارد. ما سؤالهايمان را بايد امام باشد جواب بدهد. اگر نباشد گير ميكنيم.
مثلاً داريم كه اگر كسي انساني را بكشد بايد صد تا شتر ديه بدهد. حالا اگر انساني را نكشت، اعضايش را قطع كرد. اعضايي كه جفت است صد تا شتر. مثلاً كسي دو تا چشم را درآورد. صد تا! دو تا گوش، صد تا! دو تا دست، صد تا! دو تا پا، صد تا! هر عضوي كه انسان دو تا دارد، قطع شود صد تا! يكي باشد ۵۰ تا. به لب كه ميرسد امام ميگويد: لب بالا چهل تا، لب پايين شصت تا. خوب لب هم دو تا است. بايد دو تا با هم صد تا شود. هر كدام ۵۰ تا! ميگويد: نه! لب بالا ارزانتر است. چرا؟ براي اينكه لب بالا را كسي ببرد، دندانهايش پيدا ميشود. اما لب پايين را ببرد هم دندانهايش پيدا ميشود. هم آب ميخورد بيرون ميريزد. يعني يك نقش اضافه دارد. شرابخوار را بايد هشتاد ضربه شلاّق زد. حضرت فرمود: به ايشان صد تا بزنيد. گفتند: هشتاد ضربه است. چرا شما اضافه ميگوييد: ۲۰ تا… فرمود: هشتاد تا براي شرابش، ۲۰ تا هم براي اينكه ماه رمضان خورده است. اينها حسابش فرق ميكند. ما در مسائل اگر امام نباشد بيچاره ميشويم.
۲- پذيرش رهبري طاغوت، مانع پذيرش عبادات
اصلاً امامت شرط قبولي اعمال است. كسي عمري گريه كند، دو ليتر گريه كند. اما رهبرش، ولايتش ولايت معصوم نباشد نمازش قبول نيست. «لَا يَقْبَلُ اللَّهُ مِنَ الْعِبَادِ الْأَعْمَالَ الصَّالِحَةَ الَّتِي يَعْمَلُونَهَا إِذَا تَوَلَّوُا الْإِمَامَ الْجَائِر» (بحارالانوار/ج۲۴/ص۴۳) يعني اگر رهبرشان طاغوت بود، هرچه هم عبادت كنند فايده ندارد.
امامت، عصمت ميخواهد. يك شعر هست كه تقريباً تمام ايرانيها حفظ هستند. نصفش را من ميخوانم، نصفش را شما بخوانيد.
«هرچه بگندد نمكش ميزنند*** واي به روزي كه بگندد نمك»
ما كه امام ميخواهيم براي اينكه كج نشويم. واي به روزي كه امام كج شود. پس بايد امام كج شدني نباشد. حالا عصمت يعني چه؟ يعني گناه نكند، فكر گناه هم نكند. مگر ميشود؟ فكر گناه هم نكند؟ ميشود؟ خود شما هم همينطور هستي. من الآن چند تا گناه ميشمارم كه شما تا به الآن در عمرت انجام ندادهاي، فكرش را هم نكردي. يكي از اين گناهها اين است كه آدم آبهاي لجن در خيابان را بخورد. يا آب حوض بيمارستان را بخورد. در عمرمان اين كار را نكرديم، فكرش را هم نكرديم. روي منار برويم و خودمان را پايين پرت كنيم. اين گناه را نكرديد و فكرش را هم نكرديد. لخت مادرزاد در خيابان بروم. اين گناه را نكرديم، فكرش را هم نكرديم. چطور شما بعضي از گناهها را فكرش را هم نميكنيد؟ چون ميدانيد كه چقدر زشت است. از منار تا نگاه ميكنيم، اوه… ميترسم. يعني چون فاصلهي منار تا زمين را ميبيني فكرش را هم نميكني. آب حوض! آب حوض بيمارستان امكان ندارد. از تشنگي هم بميرم نميخورم. چون ميكروبش را ميداني. هرجا ما بدانيم چقدر بد است سمت آن نميرويم. منتهي غيبت و دروغ و فحش و اينها را ميگوييم طوري نيست. چون هنوز عيبش را نميدانيم. شما و بنده هم در يك سري از گناهان معصوم هستيم. آن گناهي كه به يقين برسيم چقدر بد است، معصوم هستيم. منتهي ما در چند تا گناه معصوم هستيم. امام در همهي گناهها معصوم است. بوعلي سينا ميگويد: چون عصمت يك حالت دروني است، جز خدا نميداند، پس امام را هم بايد خدا تعيين كند. بايد خدا تعيين كند. كس ديگر نميتواند تعيين كند.
۳- سعه صدر امامان در برابر مخالفان
سعهي صدر؛ شرط امامت سعهي صدر است. يعني انتقام نگيريد. كسي حرف بيهوده زد، نميخواهد جوابش را بدهيد. نميخواهد جوابش را بدهيد.
نقل شد آقا سيد ابوالحسن اصفهاني كه مرجع تقليد بود، گاهي كوفه ميرفت، يك كيسه داشت نامهها را در رودخانه ميريخت. گفتند: چيست؟ گفت: نامههايي است كه به من جسارت ميكنند. گفت: ميشود يكي را بخوانيم؟ گفت: يكي را بخوان. خواند و ديد اوه اوه… چقدر جسارت كردند! گفت: همه را ميبخشم. يوسف به برادرانش گفت: همين الآن همه ي شما را بخشيدم. «لا تَثْريبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْم» (يوسف/۹۲) «اليوم» يعني امروز، همين امروز همهي شما را بخشيدم.
روز فتح مكه مردم مكه گفتند: يا رسول الله! ميخواهي با ما چه كني؟ ما يك عمري تو را شكنجه كرديم. الآن در مكه پيروز شدي، فتح مكه است ميخواهي چه كني؟ گفت: برادرم يوسف چه كرد؟ مگر همه را نبخشيد؟ برادرم، برادرهايش را بخشيد، من كل شما را يكجا ميبخشم. سعهي صدر!
دو نفر را سراغ دارم. آن بنده خدا از آن طرف آمد دست داد. اين يكي تا رفت دست بدهد، دستش را كشيد. گفت: يازده سال پيش ديدنت آمدم، بازديد من نيامدي. اين عوض آن! ما سركهي هفت ساله شنيده بوديم. كينهي ۱۱ ساله نديده بوديم. چقدر كينه! گاهي كسي فحش هم داده است. به روي خودت نياور. آبرو ريخته است، اصلاً هيچ چيز نگو. بعد درست ميشود. سعهي صدر!
۴- امامان معصوم، الگوي زهد و سادگي
زهد و سادگي؛ الگوي زُهد، خانهي امام بايد باشد كه مردم بروند ببينند. آن كسي كه شاه را بيرون كرد، اين فرشش است و اين لباسش است. لباسهاي شهيد مدرس را الآن در كاشمر نگه داشتند. با پيراهن و قباي كرباسي در مقابل شاه ايستاد. آن هم رضاشاه! نه محمد رضاشاه، رضاشاه خيلي قُلدر بود.
اگر در مدينه خانهي امام صادق بود. اگر آثار پيغمبر بود، چه ميشد؟ اگر جهازيهي حضرت زهرا را عقلشان ميرسيد كه اينها حفظ كنند. اصلاً اگر اُحُد به صورت يك پادگان بود. آنجا شهرك درست نميكردند. يك پادگان نظامي بود و فرمولهاي جنگ احد آنجا پياده ميشد. اگر منطقهي بدر را نشان مسلمانهاي مكه ميدادند. قبلاً هم بود. راه مدينه تا مكه از كنار منطقه بدر بود. من بيست سالم بود كه مكه رفتم، ما را از آنجا بردند، رفتيم چاه بدر را هم ديديم. آثار اينها ديدني است. ميراث فرهنگي را بايد حفظ كرد. امام صادق (ع) مهماندار شد. به مهمانش گفت: ميخواهي پيراهن حضرت علي را به تو نشان دهم؟ همان پيراهني كه وقتي پوشيد مسجد كوفه رفت، ضربت خورد. خون مغزش هم به پيراهن چكيده است. ميخواهي ببيني؟ گفت: بله! امام صادق رفت پيراهن را آورد. خوب از اميرالمؤمنين تا امام صادق ۶ تا امام است. ولي امام اين را حفظ كرده بود. يك سري از چيزها را بايد حفظ كرد.
ديروز يك كسي نزد من آمد گفت: من بچهي راهنمايي بودم. پاي درسهاي تلويزيون سي سال پيش. در اين سي ساله بدون استثنا همهي شبهاي جمعه درسهاي تو را نوشتم. سي تا دفتر دارم. الآن هم ليسانس هستم و دبير قرآن و عربي هستم و سخنراني اين طرف و آن طرف ميكنم. گفتم: از اول خودم هم اينطور ننشستم. گفت: نه من نشستم. گفتم: برو بياور ببينم. آورد و ديدم اوه! بچههاي مدرسه بايد كتابهايشان را نگه دارند. زود يك چيزي را از بين نبريم. ميراث فرهنگي را بايد نگه داشت.
بيتكلّفي، به امام صادق گفتند: ميخواهي حمام را قُرق كنيم؟ ما الآن يك مدير كل كه ميخواهد استخر برود، وقت خصوصي به او ميدهيم. نه آقا در آب است. حالا آقا در آب باشد مگر من او را دندان ميگيرم؟ به امام صادق گفتند كه: ميخواهي حمام را قُرق كنيم؟ فرمود: نه، من هم مثل بقيه. به امام زينالعابدين گفتند: حمام را قُرق كنيم؟ فرمود: چرا قُرق كنيد؟ آنها هم باشند، اينها هم باشند. پيغمبر ما يك طوري گرد مينشست، غريبه كه ميآمد نميدانست كدام يكي پيغمبر است. همينطور نگاه ميكرد كدام يك از اينها پيغمبر هستند؟ آخر گفت: «أَيُّكُمْ رَسُولُ اللَّه» (بحارالانوار/ج۷۳/ص۳۵۵) كدام يك پيغمبر هستيد؟ سادگي، از درون بزرگ شويم طوري نيست. حضور قلب ما اضافه شود خوب است. مُهر ما نبايد بزرگ شود. آخر مُهر ما بزرگ ميشود. ولي خودمان بزرگ نميشويم.
يك كسي از اين شاهزادهها يك لُنگ قيمتي بست در حمام رفت. ميخواست يك پُزي بدهد. يك پيرمردي آنجا نشسته بود، مثلاً اين شاهزاده رفت گفت: پير مرد! گفت: بله. گفت: من چقدر ارزش دارم؟ پير مرد يك نگاهي به او كرد و دست به لنگ او زد. گفت: هفتصد تومان! خوب هفتصد تومان قديم هم خيلي پول بود. گفت: پيرمرد خيلي آدم نفهمي هستي. لُنگ من هفتصد تومان است. گفت: من لنگ شما را قيمت كردم. خود شما قيمتي نداريد. (خنده حضار)
حالا گاهي وقتها مُهر آدم بزرگ ميشود. اما حواس آدم پرت است. يعني از بيرون بزرگ شده است. از درون پوك است. قيافه، ماشاءالله! چه جوان است. بعضي آدمها براي اين خوب هستند كه هركس ميآيد بگو: ماشاءالله چقدر رشيد است! كسي باور نميكند كه اين اينقدر بيهنر است. هيچ هنري ندارد فقط كيلويي، كتابهايش خيلي است، مطالعه نميكند. سجادهاش به اندازهي يك بُقچهي حمام است. نماز نميخواند. خودنويسش گران است، چيزي نمينويسد. در اتاقهايش قالي ابريشمي افتاده است. يك گرسنه در اين اتاق نميآيد سير شود و برود. اينكه انسان بايد سرآمد همه باشد. اگر سرآمد نباشد مردم زير بار او نميروند.
۵- معرفت، مودّت و اطاعت امامان معصوم
آنوقت وظيفهي ما نسبت به امام چيست؟ معرفت، مودّت، اطاعت. وظيفهي ما ۱- معرفت؛ او را بشناسيم.نه اينكه بشناسيم كه امام هادي پسر امام جواد است، قبر مطهرش در سامرا است، در سن فلان به امامت رسيد. در سن فلان به شهادت رسيد. توسط معتصم فلان. خوب اينكه شناسنامه است. براي معرفت زيارت جامعه لازم است كه امام چه كسي است؟ «إِنْ ذُكِرَ الْخَيْرُ كُنْتُمْ أَوَّلَهُ وَ أَصْلَهُ وَ فَرْعَهُ وَ مَعْدِنَهُ وَ مَأْوَاه» (بحارالانوار/ج۹۹/ص۱۳۱) هرجا خير است، اصلش، فرعش، معدنش، منتهايش، اولش و آخرش، ريشهاش در شما است. بعد از معرفت مودّت است. دوستشان داشته باشيم. بعد از مودّت اطاعت است. اطاعت است.
معرفت كه بالا رفت، بچهي سيزده ساله هم حرفهاي بزرگ ميزند. حضرت قاسم سيزده سالش بود. پسر امام حسن مجتبي در كربلا. ميگفت: مرگ از عسل شيرينتر است. يعني چه؟ يك بچهي سيزه ساله اين حرف را ميزند يعني چه؟ يعني اگر بنا باشد ما باشيم، حكومت دست يزيد باشد، ما نباشيم بهتر است. علي اكبر به پدرش ميگويد كه: ما حق هستيم. بله، اگر حق هستيم هيچ مسئلهي ديگري نيست. در دست شما طلا است، همه بگويند: سفال است. آرام هستي. سفال است، همه بگويند: طلا است. خودت هم ميداني!
اطاعت، هرچه گفتند همان را انجام بدهيم. اضافه بر امام نگوييم. آقا چرا نماز را عربي بخوانيم؟ اجازه بدهيد من خودم با خدا مناجات ميكنم. بيا!روز ۲۴ ساعت است. اين نمازي كه گفتند عربي بخوان، يك ربع است. شما مرد باش و راستش را بگو. آن ۲۳ ساعت و سه ربعش را فارسي عبادت ميكني؟ بگو: مريض هستم. خوب چرا نميگويي؟ بگو: آقا من مريض هستم. «في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ» (بقره/۱۰) بگو: نميخواهم نماز بخوانم. وگرنه چرا عربي بخوانيم؟ من ميخواهم فارسي بخوانم، تو اگر واقعاً ميخواهي فارسي عبادت كني. آن بيست و سه ساعت و سه ربعش را فارسي حرف ميزدي. تو ده دقيقه با خدا فارسي مناجات ميكني؟ به نماز كه ميرسد ميگويد: چرا عربي؟ از همه گذشته وقتي ما ميگوييم: به نام خداوند بخشندهي مهربان، اين بخشندهي مهربان ترجمهي «الرحّمنِ الرَحيم» نيست. چيزي نداريم جاي آن بگذاريم. مثل اينكه يك بچه، مثلاً كسي خوب حرف ميزند، شما ميگويي: نمك دارد. خوب نميداني چه بگويي؟نميدانيم چه بگوييم، ميگوييم: نمك دارد. يا چقدر شيرين است؟ خوب يك بچهاي كه شيرين است، يعني واقعاً كشمش است؟ يعني باقلوا است؟ ما نداريم و از درد اينكه نداريم، ميگوييم: شيرين است. از دردي كه نداريم ميگوييم: نمك دارد. وقت طلا است. آخر ما بهتر از طلا نداريم. واقعاً وقت طلا است. اصلاً قابل اين نيست كه بگوييم: وقت طلا است. ما در ادبيات نداريم كلمات ما كوتاه است. نميتوانيم فارسي با خدا حرف بزنيم. عبارتهاي ما كوتاه است. وگرنه شما چه كلمهاي را ميتواني بگويي؟
دنيا كوتاه است. لذتهاي دنيا هم كوتاه است. قالي ابريشمي، هواپيماي شخصي، خوب اينها گير آدم نااهل هم ميآيد. در دنيا مثلاً براي بدها هم چيزي نداريم. حالا مثلاً ميخواهي صدام را بزني و بكشي. خوب صدام را يك تير در مُخش ميزني،خوب اين صدام مزدش يك تير است؟ يعني براي صدام چيزي نداريم، جز اينكه يك تير در سرش بزنيم. خوب واقعاً مزد صدام همين است كه اين همه جوانهاي ما را پر پر كرد؟ براي پيغمبر پاداش پيغمبر را چه چيزي ميدهي؟ ميگويي: قالي ابريشمي ميدهيم. خانهي شخصي، باغ، مزرعه، استخر، يعني واقعاً اينها گير ديگران نميآيد؟ نه براي خوبش مثل پيغمبر چيز داريم. نه براي بدش مثل صدام چيز داريم. نه براي شيرين، كه واقعاً شيرين است. نمك دارد. اصلاً عبارتها كوتاه است. نميتوانيم نماز را فارسي بخوانيم. نماز فارسي كوتاه است. حق خدا داده نميشود. فقط بايد بگوييم: ابالفضل آدم خوبي است. ديگر چه؟ بله خيلي مرد بود. ديگر چه؟ هيچي! اصلاً نميتوانيم چيزي بگوييم. مثلاً شما ميخواهي راجع به ابالفضل چه بگويي؟ نماز را بايد عربي بخوانيم كه لااقل بارش بالا باشد، ولو حالا ما در فارسي هرچه جاي آن بگذاريم، آن نيست. شما ترجمههاي قرآن را نگاه كن. هيچكدام جاذبهي لازم را ندارد. آدم كيف نميكند.
۶- بهرهگيري از عنصر تبليغ و تشويق در معرفت امامان
وظيفهي ما معرفت، مودّت و بايد به بچههايمان بشناسانيم. ببينيد تبليغاتي كه ميكنيم روي اين زمينه باشد. يك پولهايي بانكها خرج ميكنند. تأمين اجتماعي، بانكهاي مختلف، همين بانك شما هم باقي بانكها. بياييد اين پولها را مسير اين پولها را عوض كنيم و يك خرجي كنيم كه يك خرده معرفت مردم بالا رود.
خدا دكتر محسن نوربخش را رحمت كند. يك روز من به او زنگ زدم، گفتم: تو محسن هستي، من هم محسن! من محسن قرائتي هستم. دوربين تلويزيون دارم. شما محسن نوربخش هستي، بانك مركزي داري. نه من چيزي داشتم، نه تو. از صدقه انقلاب و امام و خون شهدا من را در تلويزيون گذاشتند، شما را هم در بانك مركزي گذاشتند. بيا پولهايي كه خرج تبليغات بانك ميكني، بيا خرج معرفت و مودّت و دين بچهها كن. گفت: چه كنم؟ گفتم: مثل كارت راهنمايي و رانندگي كه پِرس ميكنند، گفتم: شما سكهاي را پرس كنيد حالا ربع سكه، نيم سكه هرچه، بنويسيد اهدايي بانك مركزي، چون معلوم باشد اين پول را بانك مركزي داده است. حالا به چه كسي؟ به آن دختري كه زندگي حضرت زهرا را قشنگ در مقاله بياورد. به آن پسري كه بهترين شعر را براي حضرت مهدي بخواند. به آن كسي كه بهترين مقاله را براي نماز بخواند. به آن كسي كه شاگرد اول شود. به آن كسي كه ادبش، اخلاقش، به آن كسي كه حضورش در… يعني بياييد اين را مسيرش را…
شما مگر دستهايت را نميشويي؟ يك خرده بالاتر وضو ميشود. تو كه تا اينجا را ميشويي. يك خرده بالاتر وضو ميشود. آنوقت شما با وضو باشي هميشه در حال عبادت هستي. مگر نميخواهي بنشيني، خوب اتاق چهار سمت دارد، صندليات را يك سمتي بگذار كه وقتي مينشيني رو به قبله بنشيني. كارمندهاي دولت هم همينطور هستند. خوب ميشود صندلي آن طرف باشد، ميشود صندلي آن طرف باشد. حالا يكوقت امكان ندارد هيچ. اما آنجايي كه امكان دارد، من ميتوانم صندلي را يك طوري بگذارم، اصلاً رو به قبله كه بنشيني ولو حرفهاي ديگر هم بزني، انگار عبادت ميكني. ما كه صدقه ميدهيم چرا براي سلامتي خودم؟ براي سلامتي امام زمان، و همهي امت اسلامي. (صلوات حضار)
گفت: من به شما جواب ميدهم. عرض كنم كه يك روز در نهضت سواد اموزي نشسته بوديم. ديديم دو تا كيسه طلا آوردند. دو هزار سكه، مثل اينكه نيم سكه بود. سكهي تمام نبود. حالا يا ربع بود، يا نيم، براي ده، پانزده سال پيش. ما هم اينها را در پِرس گذاشتيم، نوشتيم: اهدايي بانك مركزي! كارهاي خوبي كه مانده بود. يكي مثلاً قرآن حفظ كرده بود. يكي نهج البلاغه حفظ كرده بود. يكي نميدانم از سوادآموزي رفته بود ليسانس گرفته بود. از كلاس سوادآموزي خودش را به ليسانس كشانده بود. بدون مدرسه يعني از صفر شروع كرده بود. دانشجوهايي هستند مثلاً تابستان ميروند، بچههاي پولداري هستند ولي ميروند در روستاها خدمات ارائه ميكنند. اينقدر آدمها كارهاي خيري ميكنند. يك كسي مثلاً فرض كنيد كه ما حالا كه بناست تبليغ كنيم، اين يك مسابقه است.
يك مسابقه هم اين است كه تابلو ميزنند: هركس يك ساندويچ ۱۶ كيلويي را در يك ربع خورد، يك ماشين بگيرد. اصلاً هرچه فكر ميكنم اين به كجاي عقل ميخورد. اصلاً كجاي اين… ۱۶ كيلو را يك ربع بخوري؟ الاغ هم اينطور نميتواند بخورد. (خنده حضار) ما مشكلمان عقل است. يك آيه پيدا كردم كه خدا ميگويد: شما دين داريد، عقل نداريد. آيهاش را بگويم؟ «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا» ايمان داري، چنين كن، چنين كن، چنين كن. بعد ميگويد: «إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُون» (آلعمران/۱۱۸) اگر عقل هم داري. پيداست «آمنوا» مشكل ندارد، «تعقلون»اش چيز دارد.
حاجي از مكه آمده ميگويد: در مسجد النبي رفتم پايهها را شمردم، ديدم ۳۴۲ پايه دارد. ميگويم: بابا پيغمبر را رها كردي رفتي پايه شمردي؟ (خنده حضار) ميآيد ميگويد: مسجد الحرام چند تا بلندگو دارد. ميگويم: بابا آخر طواف كن. بنشين نمازت را بخوان. بنشين براي آيندهات فكر كن. رفته مسجد الحرام بلندگوها را شمرده است. يك حاجي از مكه آمده بود، ميگفت: هفت متر موز خوردم. (خنده حضار) گفتم: مگر موزها را متر ميكردي؟ گفت: آره، هروقت موز ميآوردند، متر ميكردم در خاطراتم مينوشتم. آخر ادم به اينها چه بگويد؟ واقعاً حالا ما امام نميخواهيم؟ اصلاً ما بايد چوب بخوريم؟ گاهي وقتها… حالا از خواص هم حرف دارم. از خواص هم حرف دارم.
يكوقت تلويزيون نمايندههاي مجلس را كه نشان ميداد، عكسشان را هم نشان ميداد. ما ديديم اين قطع شد. پرسيديم چرا؟ گفت: او ميگويد: عكس شش در چهار، او ميگويد: هشت در ده. او ميگويد: سيزده در چهارده. يعني در اينكه عكس ما چند متري باشد، ديديم اختلاف است. البته حالا دورههاي قبل بود. بعضيهايشان بود همه نبودند. يعني مثلاً ميبيني نماينده گير عكسش است. هيئتي ما گير علاماتش است. نميدانم آشپز گير ديگهاي هيأتش است. همينطور مانديم. ما نياز داريم. رييس جمهور آمريكا هم ميگويد: دو تا غصه دارم. وزير اقتصاد، سگ توله براي بچهام! آخر اين مخ است؟ در همهي دنيا ميگويند: سيزده نحس است. اين سيزده نحس است، براي ايران نيست. همهي دنيا ميگويند. آخر سيزده چه گناهي دارد؟ ببين قربانت اين ۱۲ اين است. اين ۱۳ يك دندانه اضافه دارد. اين چه اشكالي دارد؟ كه اين اينجا بيايد نحس ميشود؟ همهي دنيا معتقد به اين هستند.
۷- رهبران الهي، پيشگامان سعادت مردم
ما نياز به رهبر الهي داريم. جامعهشناسي، روانشناسي و نميدانم اينها هم دنيا را… دكتراي حقوق را، الآن چقدر دانشكدهي حقوق روي كرهي زمين است؟ اين حق ملت فلسطين در كدام دانشكدهها مطرح ميشود؟ چه كسي جيغ ميزند؟ دكترا ميگيرند، جزء هيئت علمي دانشگاه ميشوند و خلاص. همهي دنيا را ميگويم و كار به ايران ندارم. اين همه دكتراي حقوق داريم در اين ۵۰ سال براي فلسطين چه كردند؟ براي افغانستان چه كردند؟ ما هشت سال زير بمباران مظلوم بوديم يا نه؟ دكتراي حقوق كرهي زمين براي ايران چه كردند؟ والله بالله اين دكتراي حقوق، جامعهشناسي هم همينطور هستند. روانشناسي هم همينطور است. اين علوم غربي ترجمه شود، در دانشگاههاي ما هم بلغور شود، اينها ژست علمي است. يكي با كيف سامسونت در هيئت علمي دانشگاه! مشكلي حل نميشود. اگر مشكل بايد حل شود مدرس حل ميكند. امام خميني حل ميكند. نواب صفوي حل ميكند. اگر مشكلي بايد حل شود اينها حل ميكنند. و آنها كه فكر اينها را دارند. شهيد رجايي حل مي كند. شهيد چمران حل ميكند. يعني خودش جلو ميرود، و جانش را فدا ميكند كه ملت را نجات بدهد. ما نياز به رهبران آسماني داريم. دنبال جاي ديگر نرويم.
امام رضا دو نفر آمده بودند. فرمود: «شرقا أو غربا» (رجالالكشي/ص۲۰۹) به اين دو نفر گفت. به شرق برويد، به غرب برويد، «لن تجدا علما صحيحا إلا شيئا خرج من عندنا أهل البيت» (رجالالكشي/ص۲۰۹) علم صحيح پيدا نميكنيد مگر نزد ما اهل بيت. چون علم ما اهل بيت از خداست. ديگران علمشان تجربي است. تجربهها هم كه بعد از چند سالي معلوم ميشود كه آنطور كه بايد جواب بدهد، جواب نداده است. صبح ميگوييم: خيابان يك طرفه است. عصر ميگوييم: دو طرفه است. قانون اساسي آمريكا ۲۵ بار تا به حال اصلاح شده است. اسمش را نميبرم. يكي از كشورهايي كه ما ميگوييم: كشورهاي اروپايي مترقّي است ۱۱۹ بار تا به حال قانون اساسياش عوض شده است. حالا ما ميگوييم: كشورهاي مترقّي! چه ترقّي؟ ۱۱۹ بار خودشان پشيمان شدهاند. آنوقت اين آقا ميخواهد دنبال كسي برود كه ۱۱۹ بار پشيمان شده باشد. ما نياز به امام معصوم داريم. و در زمان غيبت نياز داريم كه دستمان را در دست كسي بگذاريم كه لااقل به امام معصوم چند قدم نزديكتر از بقيه است. دنبال معصوم نگرديد. يك كسي كه يك شباهتي به امام معصوم داشته باشد. بس است.
خدايا تو را به حق محمد و آل محمد روز به روز بر معرفت ما، نسبت به خودت و اوليائت و راهت، و مودّت ما نسبت به خودت و اوليائت، و اطاعت ما نسبت به خودت و اوليائت زيادتر بفرما.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»